داستان زبان مادری/ محمد علی موحد ـ به نقل از بخارا نوروزی

الف ـ آنچه در زیر مي‌آورم متن سخنانی است که من در جلسة پنجم اسفند 1392 فرهنگستان زبان و ادب فارسی بر زبان آوردم:

قرار ما بر این است که مطالبی که از سوی اعضای فرهنگستان در جلسات شورا مطرح می‌شود فقط از طریق نشریة خاصی که به همین منظور انتشار می‌یابد به اطلاع عموم رسانیده شود. در جلسة گذشتة فرهنگستان بنده عرایضی داشتم دربارة زبان مادری که ظاهراً از طریق دیگر خبر آن به صورتی نامطلوب و در مصداق «ما لا یرضی به صاحبه» در داخل و خارج کشور منعکس گردیده و مایة سوءتفاهم‌هایی شده است. البته درست نیست، نه اخلاقاً و نه قانوناً، که جمله‌ای را از وسط صحبت کسی با حذف مطالب مقدم و مؤخر آن عَلَم کنند و چنین وانمود کنند که گوینده مثلاً قصد مخالفت با سیاست دولت یا با اصل پانزدهم قانون اساسی کشور را داشته است. فرهنگستان وظایف خاصی دارد و البته در سیاست به معنی مرسوم آن مداخله نمی‌کند. اعضای فرهنگستان ممکن است از نظر سیاست روز نگرش‌ها و تمایلات مختلفی داشته باشند. بنده شخصاً حمایت از دولتی را که امروز بر سر کار است وظیفة اخلاقی و میهنی خود می‌دانم. این دولت از افرادی خوشنام، صالح و کارآمد تشکیل یافته و در یکی از حساس‌ترین مقاطع تاریخ این کشور قبول مسئولیت کرده است. این عقیدة شخصی من است که ارتباطی با فرهنگستان ندارد. دوستانی که بر سر این میز نشسته‌اند ممکن است در این باره با من همداستان باشند و ممکن است نباشند.

خلاصة آنچه بنده در جلسة‌ گذشته عرض کردم این بود که در ایران ما لااقل از قرون سوم و چهارم هجری به بعد که تواریخ روشن‌تر و اطلاعات مبسوط‌تری در اختیار داریم همیشه در کنار زبان‌های محلی و بومی و قومی ـ حالا به هر نامی که خوانده شود ـ زبانی رسمی و مشترک بین‌‌الاقوام وجود داشته و دارد و آن زبانی است که معمولاً فارسی نامیده می‌شود. اما این زبان به هیچ وجه اختصاص به ولایت فارس یا اقوام ساکن در آن ولایت ندارد. اختصاص به هیچ قوم خاصی ندارد و مال مشاع همة اقوام ایرانی است که از پدران به پسران، از اسلاف به اخلاف رسیده است. در همان ولایت فارس بنده عرض کردم، سعدی که بازار می‌رفت، با اهل بازار به زبان گلستان و بوستان سخن نمی‌گفت، به زبان محلی سخن می‌گفت که نمونة آن را در دیوانش داریم و آن زبانی است که حتی برای شیرازیان امروز مفهوم نیست و باید ارباب دانش زبان‌شناسی مانند دکتر صادقی و امثال او آن‌ها را برای ما ترجمه کنند.

دکتر محمدعلی موحد ـ عکس از مجتبی سالک
دکتر محمدعلی موحد ـ عکس از مجتبی سالک

شاید اول کسی که به اهمیت زبان‌های بومی و محلی ایران تأکید نمود کسروی بود که در مقالات خود در مجلة ‌هفتگی نوبهار با اشاره به غزلیاتی به زبان طبری که در تاریخ ابن اسفندیار آمده است از ترانه‌های بسیار تأثرانگیزی که در ویرانی ارومیه و دربدری مردم آنجا گفته شده و گدایان تبریز در آن روزگار ـ یعنی سال‌های نهضت مشروطیت ـ دم در خانه‌ها می‌خواندند یاد می‌کند.

این موضوع فولکلور که در آن زمان تازه داشت مطرح می‌شد بعدها مورد توجه بیشتر قرار گرفت و حتی نشریه‌های خاص در آن زمینه انتشار یافت و انتشار می‌یابد. فولکلور یا فرهنگ عامه که در موسیقی و آواز و ترانه و مثل و قصه و غیره انعکاس دارد به لحاظ بیان لفظی از زبان بومی و محلی استفاده می‌کند و آن زبان البته در مناطق مختلف متفاوت است. در مناطق ترک‌نشین ترکی، در مناطق دیگر کردی، عربی، بلوچی، طبری، گیلک، ‌طالشی و غیره.

رنگ و بوی متفاوت و حال و هوای ویژة هر کدام از این گوناگونی‌ها است که فرهنگ مشترک ملی را غنا می‌بخشد و آن فرهنگ مشترک ملی در قالب زبان فارسی ریخته می‌شود و آن زبان رسمی ماست، زبان علمی، زبان ادبی، زبان فلسفه و تاریخ ماست. استفاده از زبان محلی در موارد ویژه مانند هجو و مزاح و طنز البته صورت استثنا دارد. اگر کسی به مادر خود نامه می‌نوشت نامه نه به زبان مادری بلکه به زبان رسمی نوشته می‌شد و همچنین بود مکاتبات بین الاخوان، قبالة مالکیت، ورقة نکاحیه، ‌توقیعات و مناشیر و فرامین دولتی، نامه‌های رسمی حکام به یکدیگر، وقف‌نامه‌ها،‌ وصیت‌نامه‌ها، حتی سنگ قبرها به آن زبان رسمی نوشته می‌شد. در گذشته چنین بود، هم‌اکنون نیز چنین است.

خاستگاه من بنده، آذربایجان، به لحاظ فولکلور بسیار غنی است، شاید بگویم غنی‌ترین قسمت‌های ایران است. فولکلور در معنی عام که شامل موسیقی و رقص (Folk Songs, Folk Dance) و ترانه و بیاتی و ضرب‌المثل‌ها و امثال و قصص و مراثی و غیره است و البته این فولکلور به زبان ترکی است. این ترکی که زبان مادری من است با آن ترکی که مثلاً در روزنامه‌ها و تلویزیون‌های استانبول و آنقره به کار می‌رود فقط از جهت نام اشتراک دارد. تفهیم و تفهم میان یک آدم معمولی اهل مراغه با یک آدم معمولی از اهالی استانبول همانقدر مشکل دارد که تفهیم و تفهم میان یک فرد ترکمن در یک آبادی کرد‌نشین.

اظهار علاقة آذربایجانی‌ها به فولکلور خاص و زبان مادری خود هیچگونه تعارضی با علاقة آن‌ها به فرهنگ ملی و زبان رسمی فارسی ندارد. من وقتی از فولکلور آذربایجانی سخن می‌گویم آثار و دواوین میرزا علی‌اکبر صابر، ملا عظیم شیروانی، شکوهی مراغی، حکیم لعلی، سید مهدی اعتماد، علی فطرت، ملا مهرعلی خویی، حکیم هیدجی، صادقی افشار، ‌صافی، راجی، معجز شبستری و شهریار را یاد می‌کنم. کتاب امثال و حکم ملا علیقلی دهخوار قانی و کتاب امثال و حکم علامه مرحوم میرزا محمدعلی مدرس را یاد می‌کنم. مثنوی داستانی ثعلبیه ملا محمدباقر خلخالی را یاد می‌کنم، ‌این زبان و فولکلور برای من گرامی است و به آن افتخار می‌کنم.

***

این بود شرح موضوع. اما حکم آن به لحاظ قانون: باید بگویم که ما یک سلسله تعهداتی داریم که از جهت تعاملات جهانی حقوق بشر و میثاق‌های بین‌المللی مربوط با آن رعایت آن‌ها بر ما واجب آمده است و یک سلسله دیگر تعهداتی که از جهت قانون اساسی رعایت آن‌ها را ضروری تشخیص داده‌ایم.

بطور خیلی خلاصه و فشرده اشاره می‌کنم که به موجب بند 3 از مادة 26 اعلامیة جهانی حقوق بشر «پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش در مورد فرزندان خود اولویت دارند» و هم بند 2 از همین ماده مقرر داشته است که «آموزش باید تفاهم، مدارا و دوستی در میان همة ملتها و گروه‌های نژادی و مذهبی را ترویج کند.»

میثاق بین‌المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هم که ما رسماً و قانوناً به آن ملحق شده‌ایم در بند 3 از مادة 13 اعضای خود را متعهد می‌کند که «آزادی والدین یا سرپرست قانونی کودکان را بر حسب مورد در انتخاب مدرسه برای کودکان‌شان سوای مدارس دولتی محترم بشمارند مشروط بر اینکه مدارس مزبور با حداقل موازین آموزش و پرورش که ممکن است دولت تجویز یا تصویب کرده باشد مطابقت کند.»

***

اما قانون اساسی ما در اصل پانزدهم مقرر می‌دارد:

«زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد. ولی استفاده از زبان‌های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آن‌ها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است.»

این اصل؛ به اصطلاحِ فقهی مشتمل است بر یک فرض و یک رخصت. اما فرض رسمیت زبان و خط فارسی است که متون رسمی و از جمله کتب درسی باید به آن زبان و خط تدوین گردد. اما رخصت؛ استفاده از زبان قومی و محلی است، در کنار زبان فارسی ـ نه در تزاحم و تعارض با آن ـ که شهروندان آزادند آن زبان را اگر بخواهند به فرزندان خود تعلیم دهند. دولت در این باب تکلیفی ندارد جز خودداری از مداخله، به موجب میثاق‌های حقوق بشر پدر و مادر و سرپرست اطفال‌اند که باید در این باره تصمیم بگیرند. دولت نه می‌تواند آن‌ها را اجبار بکند و نه می‌تواند مانع کار آن‌ها شود و این بود خلاصه و لبّ مطلبی که بنده در جلسة گذشتة فرهنگستان گفتم و تأکید کردم که دولت نفیاً یا اثباتاً نباید در این امر مداخله بکند. اگر والدین اطفال که در این باب اولویت دارند بخواهند از این آزادی که برای‌شان به رسمیت شناخته شده است استفاده کنند دولت باید دلسوزانه آنچه را که می‌تواند در تسهیل خواست آن‌ها بکوشد.

ب ـ آنچه در فرهنگستان گفتم تنها ناظر به جنبة ‌عمومی و حقوقی مسئله بود. اما این مسئله جنبه‌های روانی و تاریخی نیز دارد که مهم‌تر است و فهم درست موضوع بدون توجه به آن‌ها ممکن نمی‌شود. آذربایجان در جریان مشروطه بزرگ‌ترین جانفشانی‌ها را کرد. با جان‌بازی‌های آذربایجانیان بود که مشروطه به دست آمد و با مقاومت جانانة آنان بود که مشروطه حفظ شد. انجمن آذربایجان در صدر مشروطیت مؤثرترین و پرکارترین انجمن‌ها بود و آن عده که به نمایندگی از مردم تبریز به مجلس اول رفتند مغز آگاهی‌بخش و موتور محرک حرکت مشروطه بودند. اما حاصل آن فداکاری‌ها چیزی جز نومیدی و سرشکستگی نبود. سیاست تمرکزمدار رضاشاه همه‌چیز را در انحصار تهران درآورد.

با بسته شدن راه تجارت روسیه و رویکرد دولت در انحصار تجارت خارجی و اجرای مقررات جدید بانکی و مالی، بازرگانان سنتی و ریشه‌دار از گردونه بیرون افتادند و خود را عاطل و باطل یافتند و عناصر جوان و فعال به تهران مهاجرت کردند. هر که را اسب و خری بود سوار شد و از مهلکه بیرون جست و دارالسلطنة تبریز اهمیت خود را از دست داد. تلاقی برداشت‌های نوین با آداب و رسوم جاافتادة شیوة زندگی سنتی امری سهل نیست بویژه آنکه رویکرد اجرائی مأمورین مرکز همواره رنگ خشونت و درشتی داشت و توأم با تحقیر و توهین و سرکوب بود و مردم را به سوی پرخاش و ستیز سوق می‌داد و چنین بود حال و هوایی که قیام تبریز 1347 ق/ 1308 ش در آن شکل گرفت. بهانة ‌قیام قانون نظام وظیفة اجباری و تغییر لباس بود و مبدأ آن تظاهرات گستاخانة سرلشکر آیرم، امیرلشکر آذربایجان، در روزهای تاسوعا و عاشورا بود که از نظر متدینین «تجاهر به فسق» تلقی می‌شد.

رضاشاه سپهبد امیراحمدی را فرستاد تا با علما مذاکره کند. در تاریخ کمبریج آمده است: «هنگامی که هیئت سربازگیری از تهران وارد تبریز شد تجار بازار دکان‌های خود را بستند و فقط هنگامی دکان‌ها را باز کردند که سه مسلسل تازه وارد شده در آستانة ‌بازار نصب شد. دو مجتهد برجستة شهر به نام‌های شیخ ابوالحسن انگجی متوفی 9391 و میرزا صادق آقا متوفی 2391 که جنبش را هماهنگ می‌کردند نفی بلد شدند.» (سلسلة پهلوی و نیروهای مذهبی، به روایت تاریخ کمبریج، ترجمة عباس مخبر، ص 284)

من آن جریان قیام را یاد می‌آورم. در آن زمان کودکی بودم که از کم و کیف اوضاع خبری نداشتم اما آخرین استاندار رضاشاه (عبدالله مستوفی) و زخم‌هایی را که آن مرد مدمغ ‌متفرعن بر دل مردم نهاد به صورتی روشن‌تر به یاد می‌آورم. با سقوط رضاشاه که مهر از دهان مردم برداشته شد طومارها در این باره نوشتند و نوشته‌های مرحوم مهندس ناطق (پدر هما ناطق) از صادقانه‌ترین گواهی‌ها از سوءرفتار این والی فاضل و خوش‌قلم ولی کج‌اندیش و بدمنش است.

اصرار دولت به حذف و امحاء زبان ترکی در چنین شرایطی البته حساسیت‌ها را صدچندان می‌کرد. نمکی بود که بر زخم دل مردم پاشیده می‌شد. حاجی میرزا عبدالله مجتهدی که از مفاخر آذربایجان بود می‌نویسد: سر کوچة‌ ما مغازة ‌خیاطیِ اقدام بود. در زمان پهلوی مجبورش کردند که کلمة خیاطی را به دوزندگی تبدیل کند.‌ و چنین بود تا عکس‌العمل اقدامات پهلوی در جنبش دموکرات زمان پیشه‌وری ظاهر شد و صاحب مغازه را مجبور کردند که این دفعه تمام تابلو را به «اقدامون درزی دکانی»‌ تغییر دهد. مجتهدی که خود و خانواده‌اش از مخالفان جدی حرکت پیشه‌وری بودند می‌نویسد:

«وتغییر عبارت‌های تابلو و ضدیت با زبان فارسی تنها مظهر عکس‌العمل رژیم پهلوی نیست بلکه در جریانات فعلی موارد بسیاری را می‌توان پیدا نمود که هر یک مظهر عکس‌العمل یکی از فشارهای آن دوره بوده است؛ از قبیل تظاهرات مذهبی و رفتار مردم با روحانیون و برخوردشان با ادارات و ولع مردم از بدگویی علنی و نوشتن معایب دستگاه دولتی و مقامات عالیه در روزنامه‌ها و غیر از این‌ها که ثابت می‌کند که همانطور که گفته‌اند دنیا دار مکافات است، دارِ عکس‌العمل هم هست.» (خاطرات آیت‌الله  میرزا عبدالله مجتهدی ص 26).

***

من در بالا از عبدالله مستوفی آخرین استاندار رضاشاه در آذربایجان نام بردم. برای جوانانی که آن دوره را ندیدند و با مطالبی هم که پس از سقوط رضاشاه در مطبوعات انتشار یافت آشنایی ندارند شاید آن اشاره کافی نباشد. نمونه‌ای از نگرش آن مرد را از صفحة 46 جلد دوم شرح زندگانی من نقل می‌کنم. مستوفی این کتاب را در سنین عزلت و پیری و شکستگی نوشته و از همین نمونه می‌توان دریافت که در دوران قدرت و والیگری که کوس لمن الملکی می‌زد چگونه می‌اندیشید و با مردم آذربایجان چگونه رفتار می‌کرد. مستوفی که خیال می‌کند ـ البته به غلط ـ که «زبان ترکی به زور شمشیر مغول و تهدید بریدن زبان بر آن‌ها تحمیل شده» می‌پرسد: «من نمی‌دانم این آقایان به چه چیز این زبان تحمیلی مغرورند» آنگاه می‌نویسد:

«من امروز لیسانسیه‌ها و مهندس‌ها و دکترهای آنان را هم می‌بینم. با اینکه مدتی است تبریز را ترک گفته و در تهران بار آمده‌اند از این عیب مبرا نیستند… ملا عبدالرحیم طالبوف هم با مقام نویسندگی که دارد از این منقصت دور نبوده… به عقیدة من ریشة ‌این مغایرت که آقایان ماوراء قافلان کوه به آن تظاهر و خودستایی می‌کنند جز همان مغایرت زبان چیز دیگری نیست. باید‌ آقایان این زبان وحشی را ترک گفته یا لامحاله در حرف زدن با دهاتی‌های آذربایجان به کار برند.»

تنها مستوفی نیست که اینگونه با دهان پُرباد حرف می‌زند و تعلق خاطر به زبان مادری را عیب می‌داند و با مضامینی که در هر پیچ و خم آن صد زخم زبان خوابیده است حکم می‌کند. غرض من خراشیدن زخم‌های کهنه نیست که گفته‌اند «الفتنهًْ نایمهًْ لعن ‌الله من ایقظها». اما تأکید می‌کنم برخورد با مسألة زبان در آذربایجان نیازمند سعة صدر و فهم و درایت و همدلی و دردآشنایی است. شک ندارم که توجه دولت تدبیر و امید به این امر مبتنی بر حُسن نیت تمام است اما نگرانم که مبادا موضوع از سوی مخالفان دولت با یک نوع تقابل جناحی تلقی گردد و در گرماگرم جدال و کشمکش‌های انتخاباتی و تبلیغاتی اظهارات ناسنجیده، جاهلانه و مستوفیانه در میان آید. مهار احساسات را گسستن و چشم بستن بر واکنش‌های قهری این‌گونه کج‌اندیشی‌ها راه به جایی نمی‌برد. با آذربایجان باید چنان رفتار شود که در خور شأن  و منزلت تاریخی آن است.

پس برمی‌گردم به آنچه که در اول این گفتار آوردم: فارسی زبان رسمی و ملی ماست. میراث مشترک همة اقوامی که در این سرزمین زندگی می‌کنند. و سهم آذربایجان در تحکیم مبانی این زبان از هیچ جای دیگر ایران کمتر نیست. به یاد بیاورید که پیشگامان تدوین دستور و فرهنگ فارسی از آذربایجان بودند. قطران و نظامی و خاقانی، گنجوران سخن پارسی را به یاد بیاورید. شمس تبریز، آن نادرة همة روزگاران را که می‌گوید: «زبان پارسی را چه شده است، به این لطیفی و خوبی که آن معانی و لطایف که در پارسی درآمده است، در تازی نیامده است.» (مقالات، ص 6 ـ 522).

7 اسفند 1392