در لحظۀ حضور
طی چند سال اخیر مجموعه شعر تازهای ازاستاد شفیعی کدکنی به چاپ نرسیده است . وی در یک اقدام بسیار جذاب و دلپذیر، دفتری از شعرهای منتشر نشده خود ( پنچاه شعر) را برای اولین بار در شماره نوروزی بخارا منتشر کرده است، به عنوان هدیه نوروزی به دوستداران شعر فارسی .
آنچه میخوانید هفت شعر از آن پنچاه شعر است. 43 شعر باقی مانده از این مجموعه را در شماره 92 بخارا، ویژه بهار، خواهید خواند که در دکههای روزنامهفروشی و کتابفروشیها در دسترس علاقمندان قرار دارد.
در لحظۀ حضور
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِِِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنّمی بیدار
میزند نغمه،
نیست معلوم
آخرین شِکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار؟
پارادوکس
اینجا که منم، کفری و ایمانی کو؟
وین دغدغه را حدیثِ پایانی کو؟
شیطان آمد وسوسهام کرد، امروز،
که « ای آدمِ سادهلوح! شیطانی کو؟»
آوارگی
یک چند زمانهام به تردید گذشت
و ایّامِ دگر به بیم و امّید گذشت
زین واژه به واژۀ دگر، آواره،
عمرم همه، در وطن، به تبعید گذشت.
وصل
تا قبلۀ عشق را مقابل نشود
دل، گرچه دل است، باز هم دل نشود
دریای دو روح تا نیامیخت به هم
ز آمیزش جسم، وصل حاصل نشود.
دور و تسلسل
عمرم همه صرف شد، خدایا
در چنبرِ این سخن که آیا،
حُسن است که عشق را گزیند
یا عشق که حُسن آفریند؟
انتظار
در خانه هیچ کس نه و
بیرون
یارانِ بیقرار
چتری گشوده ، باز،
بسته گلی و دستۀ عشقی
بر در ،
در انتظار.
حکایت
آن یکی افتاد ناگاهان به رود
موج پیچان گشت و او را درربود
گفت یاری: « هان کجا با این شتاب؟»
گفت:« از من پرسی این را یا ز آب؟»