انتظار/حسن نیک بخت

مرا بی تو ای گُل، بهاری نباشد

برای غَمَم غمگُساری نباشد

تو رفتی و در مَنظرِ چشمِ گریان

گُلی، گُلبنی، چشمه‌ساری نباشد

چو رفتی، تو مُرغِ طَرَب، از کِنارم

مرا خالی از غَم کِناری نباشد

به یکباره رونق ز باغ و چمن رفت

کنون نغمه گُستر هَزاری نباشد

همه جای بُستان سَرَک می‌کشیدیم

بدون تو گشت و گُذاری نباشد

از آن تَکدرختِ خوشِ سایه‌افکن

به جز یادی و یادگاری نباشد

دو چشمم به دَر مانده از دوریت گل

که بهتر از این انتظاری نباشد

بیا ای صفایِ دل و جانِ خسته

مرا جُز امیدِ تو کاری نباشد