صبح نشابور/عبدالکریم تمنا هروی افغانستانی
تقدیم به جناب استاد دکتر شفیعیکدکنی
که سخت شیفته و گرویدهی آثار بینظیر ایشانم
سخنشناس و ادیب و سخنوری استاد
|
فروغ باختر و مهر خاوری استاد
|
تویی به عرش سخن راز دان مولانا
|
ترا به ملک سنایی است معبری استاد
|
به میر پهنه ز نو عمر جاودان دادی
|
حیات سرمد پورمنوری استاد
|
جهان حکمت و عرفان شگفت دنیایی است
|
در آن جهان جهان، خضر و رهبری استاد
|
به بحر معرفت بیکرانهی عطار
|
گهرشناس ظریف و شناوری استاد
|
ترا مقام در «اقلیم روشنایی» هاست
|
فراتر از مه و خورشید و اختری استاد
|
به قلّهای که بسوزد عقاب را پر و بال
|
روان به بال هنر چون کبوتری استاد
|
تو نامور خلف «با یزید» و «خیامی»
|
تو «خرقانی» اندیشه گستری استاد
|
می کلام تو «زان سوی حرف و صوت» بود
|
سرود و ساقی و سرشار ساغری استاد
|
چنان که «مفلس تو کیمیا فروش» بود
|
تو هم به ملک ادب کیمیاگری استاد
|
خیالبستِ خیالت بود «خیال صور»
|
جهان جانی و روح مصوری استاد
|
گرفتهای به کفت «تازیانههای سلوک»
|
ز «طعم وقت چشیدن» چو شکری استاد
|
بیان سبز «بهار و صدای آینه»ای
|
زبان فاخر «پرویز خانلری» استاد
|
به هر کسی که به سنجم کمال و فضل ترا
|
چو نیک بر نگرم زان فزونتری استاد
|
حدیث تو به جهان رستخیز بر پا کرد
|
چه آفتی، چه بلایی، چه محشری استاد
|
فروغ و فرزفروزانفرت دمیده بجان
|
اگر چه او دیگر است و تو دیگری استاد
|
سزد جهان ادب بر تو افتخار کند
|
که بر جهان سر و سالار و سروری استاد
|
«هزار نکتهی باریکتر زمو این جاست»
|
اگر چه سر بتراشی قلندری استاد
|
به کارنامهی تو صد هنر توان دیدن
|
ز حُجب اگر چه نگویی هنروری استاد
|
سخن تن است و تو روح دمیده در سخنی
|
سخن چو روح شود گر تو پیکری استاد
|
زتیرگی برهاند چراغ شعر ترا
|
بسوی نور شتابان چو تندری استاد
|
طلوع صبح نشابور و شامگاه هرات
|
گشوده بر رخ تو دلگشا دری استاد
|
سخن ز «شاعر آیینهها» اگر نیکو است
|
ورا ز «آهوی کوهی» است زیوری استاد
|
بمان که با تو بود سبز کشتزار ادب
|
به گل زمین ادب مهر پروری استاد
|
تویی ستوده شگفت آفرین ملک سخن
|
بهای هر سخنت هست کشوري استاد
|
ز «کوچه باغ نشابور» ساز کن غزلی
به سایه سار سهی «سرو کاشمری» استاد |