آویزه ها( 7) / میلاد عظیمی
67 – گفتوگو با نجف دريابندرى
نجف دريابندرى مرد مغتنمى است و اين قولى است كه جملگى بر آنند؛ گفتوگو با دريابندرى هميشه سودمند و نكتهآموز است. نكتهسنجى، ژرفبينى و طنز ناب، محضر اين مترجم و روشنفكر برجسته روزگار ما را دلنشين مىسازد. آقاى مهدى مظفر ساوجى با دريابندرى گفتوگويى درازدامن انجام داده و حاصلش كتابى است كه نشر مرواريد آن را منتشر كرده است.
در اين كتاب دريابندرى از زندگى و كتابهايش سخن گفته است و همچنين درباره برخى موضوعات و اشخاص ابراز نظر كرده است. در اين كتاب نكتههاى نغز مهمى وجود دارد. مثلاً نقد دريابندرى از جريان چپ ايران و حزب توده و اصلاً جريان جهانى كمونيسم و شوروى مهم و راهگشاست. حيف كه آقاى ساوجى به حكيم دريابندرى پيله نكرده و درباره اين موضوع سرنوشتساز بيشتر از ايشان حرف نكشيده است. ارزيابى ايشان درباره چند تن از «داستاننويسان معاصر ايران» هم خواندنى است.
اين كتاب را با لذت بسيار خواندم و از آن نكتهها آموختم و به همين دليل قدردان زحمت آقاى مظفرى ساوجى هستم اما از اينكه بسيارى از موضوعات مهم آنطور كه بايد و شايد توسط مصاحبهگر مورد توجه قرار نگرفته، متأسف هستم.
آنها كه كتاب به عبارت ديگر را خواندهاند، مىدانند كه دريابندرى چه معلوماتى در «نقاشى» دارد ولى مىبينيم كه در كتاب به اين موضوع بسيار كم توجه شده است. يا همه مىدانند كتاب مستطاب آشپزى فراز فاخرى از كارنامه فرهنگى دريابندرى است. اما هيچ پرسشى در باب اين اثر سترگ مطرح نشده است.
كاش مصاحبهگر طرح دقيقتر و منسجمترى براى مصاحبه داشت تا حاصل كار مفيدتر مىشد. بسيارى از مقولات و افراد كه عقيده دريابندرى در باب آنها اهميت فراوان دارد، مىبايست به جاى برخى موضوعاتى كه در كتاب تكرار شده، مجال طرح پيدا مىكرد.
نجف دریابندری
به هر حال اين كتاب در كنار كتاب بسيار خوب و سنجيده يك گفتوگو (مصاحبه دريابندرى با ناصر حريرى، نشر كارنامه) از مآخذ مهم براى مطالعه درباره كارنامه و آشنايى با عقايد دريابندرى است.
كار مصاحبه با دريابندرى تمام نيست؛ دانشجويى مشتاق و كاردان بايد ابتدا به خوبى درباره دريابندرى و جامعه فرهنگى ايران معاصر تحقيق كند و سپس با استاد به گفتوگويى مفصل بپردازد. دريابندرى مردى است كه زياد مىداند و بايد از او آموخت. مبادا دير شود!
68 – كتابى تازه از عباس زرياب خويى
در اين يكى دو ساله اخير دو سه كتاب درباره زرياب چاپ شده است؛ هوشنگ اتحاد در جلد دهم پژوهشگران معاصر ايران بخشى را به زرياب اختصاص داد (1385) و پژوهشگر دقيقالنظر آقاى دكتر سيد صادق سجادى نيز مجموعهاى از مقالات زرياب را با عنوان بزم آوردى ديگر گردآورى كرد (1386). در اين كتاب يكى از رسالات كمياب زرياب به نام «ساسانيان» بازنشر شده كه مغتنم است. نگارنده اين سطور هم مجموعهاى از مقالات استاد را در سال 1387 جمعآورى كرد (شط شيرين پر شوكت، مرواريد، 800 صفحه).
1356 از راست: ایرج افشار، عباس زریاب و منوچهر ستوده
هنوز هم همه مقالات زرياب جمع نشده است و بايد به فكر تدوين يادداشتها و گردآورى اسناد و نامههاى او بود.
استاد زرياب در 1373 – 1371 سه ترم در دانشگاه آزاد واحد شهررى، در مقطع كارشناسى ارشد تاريخ و تمدن ملل اسلامى، «فلسفه تاريخ» تدريس فرمود كه سه تن از شاگردان ايشان به نامهاى آقايان حسين توكلى مقدم، حسين صفرى نيا و خانم فاطمه رضايى شيرازى، دستنوشتههاى خود را از درسگفتارهاى دكتر زرياب تنظيم و منتشر كردند. اين كتاب گذشته از ارزش علمى آن نمونهاى است از نحوه تدريس استاد در كلاس. كتابى ارجمند و نشانهاى از حقگزارى شاگردان در حق استادى كه بىبديل بود. (درسگفتارهاى فلسفه تاريخ، دكتر عباس زرياب خويى، به كوشش حسين توكلى مقدم، حسين صفرى نيا، فاطمه رضايى شيرازى، طرح و نشر هامون، تهران: 1387)
در اين كتاب عكسهاى زيبايى از زرياب آمده كه برخى از آنها قبلاً چاپ نشده است.
69 – بولوار جلال آلاحمد
عكسى در مطبوعات منتشر شد كه نشان مىداد بولوار ايرج ميرزا در مشهد به بولوار جلال آلاحمد تغيير نام داده است. بنر بزرگى هم در ابتداى بولوار نصب كردهاند كه در آن دلايل اين تغيير نام به شيوايى توضيح داده شده است. بنده به سهم ناچيز خود از بزرگواران تشكر مىكنم. اگر اين تغيير نام انجام نمىشد، شك ندارم كه :
درهاى بهشت بسته مىشد
مردم همه مىجهنميدند
فحمداً له ثم حمداً له.
ايمان و امان به سرعت برق
مىرفت كه مؤمنين رسيدند!
70 – آفرين بر نفست باد كه خوش بردى بوى
ترديدى نيست كه سال 1388 «محك تجربه» بزرگى براى ملت ايران بود؛ سيلاب مهيب حوادث، آنچنان بهتآور بود كه خاك در چشم اعتدال و انصاف مىپاشيد. «غرض» آتشى گشت و در خشك و تر افتاد و دود آن صد حجاب از دل به سوى ديده كشيد. چه فراوان بودند شخصيتهايى كه در هنگامه حادثه طورى موضعگيرى كردند كه ناظران نگران انگشت به دهان ماندند.
چشم باز و گوش باز و اين عمى
خيرهام از چشمبندى خدا
يكى از كسانى كه در گرماگرم انتخابات و بعد از آن مقالات پخته و سخته فراوانى نوشت و از سرِ دلسوزى و ژرفبينى تذكرات بجايى داد، رسول جعفريان مدير كار بلد كتابخانه مجلس و تاريخ بود. سالها تحقيق و زندگى با كتاب و غور در تاريخ سبب شده كه جعفريان در چارچوب بينش سياسى و فرهنگى خود مشى سنجيدهاى داشته باشد. مقالات اين ايام جعفريان اگر در كتابى گرد آيد خواندنى و ماندنى و از منابع تحقيق محققان خواهد بود. بسيار لذت بردم وقتى مقاله مهمى را كه در آن به آسيبشناسى استفاده ابزارى از تاريخ اسلام براى تحليل وقايع جارى، پرداخته بود، خواندم. يا آنجايى كه از نگرانى نخبگان حوزه و دانشگاه نوشته و از سر معرفت موضوع را بازشكافته است. البته فقط كتاب خواندن و روشنبينى كافى نيست، جوانمردى و آزادگى و شجاعت هم براى از بوته ايام بىغش بيرون آمدن، نياز است :
بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسى
مقبول طبع مردم صاحبنظر شود
دکتر رسول جعفریان
71 – آيتالله سيستانى و دايرةالمعارف اسلامى
در ميان اوراقى كه نگه داشتهام چشمم به ويژهنامه نوروزى روزنامه اعتماد ملى در سال 1386 افتاد. در اين ويژهنامه جناب آقاى احمد مسجدجامعى شرحى خواندنى از ملاقاتشان با آيتالله سيستانى، مرجع بزرگ جهان تشيع، نوشتهاند كه بخشى از آن اشاره دارد به دقت و توجّه آيتالله به آنچه در فضاى كتاب ايران مىگذرد. بهخصوص نقد و نظر ايشان، درباره دو مدخل ابن سينا و ابن تيميه دايرةالمعارف بزرگ اسلامى كه توسط دو دانشمند نامآور ايران تأليف شده است، خواندنى است:
« مدخل ابن تيميه نوشته مرحوم آقاى زرياب خويى است. ايشان بىآنكه اشارهاى به نام پديدآوردنده داشته باشند، مىگويند كه اين مقاله طولانى و خوب است؛ ولى بعضى از ابعاد و آثار مهم ابن تيميه ديده نشده است و در برداشتها و استنباطها نظرات ويژهاى كه بديع باشد، ارائه نشده است؛ من هنوز از تأمل در اين سخن بيرون نيامدهام كه به مدخل بعدى مىپردازند.
مدخل ابن سينا را مثال مىزنند. اين مقاله را مرحوم آقاى شرف خراسانى تأليف كردهاند؛ ايشان اين بحث را با مدخل ابن سينا در دايرةالمعارف جديدى در مصر، كه نام آن را نبردند، مقايسه مىكنند و كار مصرىها را منسجمتر و با ايدهاى روشنتر ارزيابى مىكنند؛ هر چند مدخل ابن سينا در دانشنامه ايران منابع بيشترى را ارائه داده و اطلاعات و حجم مطالب آن گسترده است، ولى مىتوانست جنبه تحليلى بيشترى داشته باشد.»
72 – بخوان به نام گلِ سرخ…
درباره خسرو گلسرخى انبوهى شعر و شعار نوشته شده است و محوريت اصلى نيز مرگ او بوده است. مرگ او از او چهرهاى اسطورهوار ساخته است و اگر به تحليل «شعر و شعارها» بپردازيم مىبينيم به خاطر نوع مرگ گلسرخى، از اين جوان سادهدل متهور چهرهاى ساختند كه بايد نماد آرمانهاى ملت ايران باشد و لابد الگوى جوانانِ تحت تأثير آن انبوه «شعر و شعار». استاد نجف دريابندرى اما نظرى ژرف و دقيق و هوشمندانه و شفقتآميز درباره گلسرخى و امثال او دارد و جايگاه واقعى او را تعيين مىكند. ما نياز داريم كه با نگاه نقادانه به گذشته خود، هر چيز را در جاى خود بنشانيم:
«- بله. خوب، من خسرو گلسرخى را مىشناختم.
از نزديك با او آشنا بوديد؟
– بله. گلسرخى باجناق رفيق من آقاى دكتر حسن مرندى بود. با خود من هم آشنا بود.
يعنى دوست بود؟
– نه، نمىتوانم بگويم دوست بود، با من آشنا بود. يك بار هم در جستجوى كار به مؤسسه فرانكلين آمد. دنبال كار بود و مىخواست استخدام شود. ولى من نتوانستم به او كارى بدهم. يادم هست كه يك شب با مرندى در صف بليت سينما ايستاده بوديم. مرندى گفت كه خسرو گلسرخى را فردا صبح اعدام مىكنند.
شما در جريان محاكمه گلسرخى بوديد؟
– بله از تلويزيون تماشا مىكردم.
جالب است كه رژيم اجازه پخش چنين دادگاهى را داده بود.
– اين محاكمه هم از حماقتهاى رژيم بود. يعنى خيال مىكرد با اين كار خيلى شاهكار مىكند. بالاخره رژيم در آن زمان بهاصطلاح دست به انقلاب زده بود: «انقلاب سفيد شاه و مردم». و كسانى را كه به نحوى اعتراض مىكردند و دست به كارهاى «ضدانقلابى» مىزدند به عنوان مخالفان شاه و مردم نشان مىداد و محاكمه مىكرد. فكر مىكرد كه به اين ترتيب آنها را رسوا مىكند. در هر حال عمل رژيم ابلهانه بود. يعنى نمىفهميد كه اين كار چه عواقبى در پى دارد. خسرو گلسرخى هم در واقع در دادگاه خسرو گلسرخى شد. قبل از آن يك آدم معمولى بود
. كه شعر هم مىگفت.
بله، چيزهايى به اسم شعر مىنوشت. شعرش گمان نمىكنم در خاطرهها مانده باشد، ولى قيافهاش در دادگاه چرا. حقيقت اين است كه در دادگاه بسيار خوب ايستاد و بسيار خوب حرف زد. اين را بايد گفت. خسرو گلسرخى يك رفيقى هم داشت به اسم كرامت دانشيان كه او هم بسيار خوب حرف مىزد، منتها قيافه گلسرخى را نداشت، به همين جهت حالا فراموش شده است. اين هم از شوخىهاى تاريخ است.
نظرتان درباره ديدگاههايش چه بود؟
– اگر منظورتان آن حرفهايى است كه در دادگاه زد، خوب گفتم، بسيار شجاعانه بود. در اين هيچ شكى نيست. غير از آن چه ديدگاهى؟
به نظر شما عقايد و انديشههايش چهقدر اهميت داشت؟
– هيچ اهميتى نداشت. در واقع در دادگاه بود كه اهميت پيدا كرد. در دادگاه هم به خاطر چند جمله مورد توجه قرار گرفت. ايستاد و گفت كه من و دوستانم به مولا على اقتدا مىكنيم، و بعد حرفهايش را گفت.
گويا ماركسيست بود.
– بله. اما اين كه واقعاً از ماركسيسم چه مىفهميد، يك بحث ديگر است.» (گفتوگو با نجف دريابندرى، ص 103 – 102)
73 – هميشه درد به سروقت مرد مىآيد
با دهباشى مكابره كردم كه چرا بخاراى شماره 71 قدرى دير منتشر شد. سخنى گفت سخت تكاندهنده كه اميدوارم خود شرح آن را بنويسد. عجز و التماسهاى او به مشتركان ناخوشحساب و نمايندگىهاى فروش بخارا در شهرستانها، در شماره 71 بخارا مضطربانهتر بود. كاش همه با اين مرد كه يكى از بزرگان تاريخ مجلهنگارى ايران است، مهربانتر بوديم! اين روزها دوره كامل مجله آينده را مىخوانم؛ يعنى در گلستانى سير مىكنم كه مپرس! استاد بزرگ ايرج افشار از راه لطف و كرم دوره كاملى از اين گنجينه ارجمند را به اين شاگرد و ارادتمند كوچكشان هديه فرمودند. در شماره 1-3 آينده (فروردين – خرداد 1358، ص 186) يادداشت كوتاهى ديدم از پير دير مجلات فرهنگى ايران حبيب يغمايى؛ بزرگمردى كه سى سال يغما را چون دسته گلى معطر و زيبا منتشر كرد. به ياد دهباشى افتادم كه نه فقط كِلك و بخارايش تداوم يغما و… است كه دردهايش با آلام امثال يغمايى مشترك است.
نامه حبيب يغمايى :
« مجله يغما پس از سى و يك سال انتشار مرتب ورشكست شد و تعطيل شد. اكنون بنده ماندهام و مقدارى مجله و كتاب كه خريدار ندارد و مبالغى قرض. به من رحم كنيد و بدهى خود را محضاً للّه بپردازيد. به عنوان خمس هم كه باشد مىپذيرم. دست و پاى مشتركين بدحساب را مىبوسم و التماس مىكنم بدهى خود را به وسيله ايرج افشار مدير مجله آينده بفرستند.
دعاگوى همه، سيد حبيبالله يغمايى
1358/4/11
يكى دو سال بعد استاد افشار در همين مجله آينده نوشت كه تنها يك نفر به نداى «هل من ناصر» يغمايى لبيك گفت! به نظرم مىتوان «التماس نامه» مديران مجلههاى فرهنگى از مشتركان بدحساب را در رسالهاى مورد تجزيه و تحليل قرار داد!!!
74 – شاهدخت والاتبار شهربانو
ضميمه 16، مجله آينه ميراث رسالهاى است مهم، دلكش و تحقيقى درباره جناب «شهربانو» همسر حضرت سيدالشهدا عليه السلام و مادر گرامى حضرت امام زينالعابدين. مبحثى مهم و مبهم كه معركه آرا اهل نظرست و در اين رساله اطلاعات وسيع و منطق محكم استاد احمد مهدوى دامغانى روشنى بر اين نقطه مبهم ريخته است و حدود و ثغور قضيه را مشخص كرده است.
روايات مربوط به جناب شهربانو در كتب مختلف آنقدر متشتت و متناقض است كه باعث سرگشتگى پژوهشگرى مىشود و حتى استاد بارع و متبحرى چون دكتر شهيدى را بر آن مىدارد كه به كلى داستان شهربانو را محصول «پندارها و افسانه»ها بداند (زندگانى على بن الحسين (ع)، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دهم، صص 27 – 9). رساله دكتر مهدوى پاسخى منطقى و خردپذير بر ابهامات و تناقضات قضيه شهربانوست؛ به عبارتى استاد مهدوى در اين رساله اثبات مىكند كه :
1. مادر حضرت سجاد كه در بسيارى از منابع از او به عنوان «ام ولد» (= كنيز زرخريد) نام برده شده، شاهزاده است.
2. آن بانو دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى بوده است.
3. با نقد و تحليل منابع مهم تاريخى و حديثى، بىاساس بودن و محال بودن بسيارى از روايات كتب تاريخ و حديث درباره شهربانو، مسجّل مىشود.
استاد مهدوى با احاطه شگرفى كه بر منابع اصيل و دست اول تاريخ و فرهنگ ايران و اسلام دارد، با استقصايى تحسينبرانگيز در «كتب انساب و رجال و طبقات»، «كتب محدثان و فقهاى بزرگ»، «كتب تاريخ» و «كتب ادب و سير»، با اتخاذ روشى دقيق و علمى به تحليل مسئله مىپردازد. براى دانشجوى نوكارى مثل بنده اين بخش از مقاله استاد كلاس درسى عالى و آموزنده براى «مأخذشناسى و روش تحقيق» در موضوعاتى از اين دست است.
اين نكته هم عرض شود كه مآخذ مورد توجه استاد مهدوى همه تا پيش از قرن نهم تأليف شده است.
يكى از مباحثى كه در اين رساله به تفصيل مورد بررسى قرار گرفته است حكايت حضور دختران يزدگرد ساسانى در مجلس خليفه دوم است كه اين روايت در كتاب مهمى چون اصول كافى نيز نقل شده است (و البته منابع ديگر). اغتشاشى كه در فحواى اين روايت وجود دارد برخى محققان را به انكار اصل قضيه، شهربانو شاهزادگى ايشان و ازدواجشان با حضرت سيدالشهداء راهبر شده است. استاد مهدوى مفصلاً با دلايل عقلى و نقلى اين روايت را نقد و رد مىكند و ضمن بحث گيرايى دلايل جعل اين حكايت را هم توضيح مىدهد.
دكتر مهدوى پس از رد روايت حضور دختران يزدگرد در مجلس عمر، از ميان 47 منبع معتبرى كه مبناى تحقيق ايشان بوده است، بر روايت شيخ صدوق در كتاب مهم عيون الاخبار الرضا تكيه مىكند و آن روايت را مورد بررسى دقيق قرار مىدهد؛ بررسى استاد مشخص مىكند كه هر چند «روايت صدوق در عيون الاخبار الرضا به وضوح با برخى امور مسلم مطابقت ندارد» (و اين عدم مطابقتها با توجه به منابع اصيل و دست اول دقيقاً روشن شده است) ولى باز هم منحيث المجموع «آن روايت صحيحترين و پذيرفتنى روايت در اين باره است.» (ص 49)
بحث استاد مهدوى بهخصوص در رابطه با سلسله روات روايت صدوق عميق و نكتهآموز است و ثابت مىكند كه «احتمال خلاف و ضعفى» در آن «از لحاظ سند و متن» نمىرود.
بر مبناى روايت شيخ صدوق نتيجه مىشود كه دو دختر يزدگرد، آخرين پادشاه ساسانى، در زمان خلافت عثمان در سال 33 يا 34 هجرى به مدينه فرستاده شدهاند و از اين دو دختر يكى (= شهربانو) به عقد همسرى حضرت سيدالشهداء درمىآيد و ديگرى به عقد محمدبن ابىبكر.
شبهه و شائبه ديگرى كه استاد به نحو مستوفا به آن پرداخته است مسئله «ام ولد» بودن مادر حضرت سجاد و نامهاى متعدد ايشان در متون متعدد است كه پاسخ استاد به اين شبهات دقيق و خردپذير است.
به هر روى خوانندگان رساله «شهربانو…» يك تحقيق طراز اول تاريخى را مطالعه خواهند كرد كه از طريق آن موضوعى كه 1400 سال مورد شبهه و ترديد بوده، روشن و مدلل مىشود و سادات حسينى و موسوى و رضوى مطمئن مىشوند كه جز شرف سيادت، نسبت به يزدگرد شاهنشاه والاگهر ساسانى مىبرند.
آنان كه با آثار استاد مهدوى دامغانى مأنوسند، مىدانند كه ايشان در سياق بحث اصلى استطراداً مطالبى را مطرح مىكنند كه جذابيت و شيرينى خاصى به نوشتههاى ايشان مىدهد؛ در اين رساله هم از اين دست حواشى مهم و جالب كم نيست؛ از مطلب بسيار روشنگرى كه در پانوشتها درباره مقام علامه مجلسى و كتاب عظيم بحارالانوار مرقوم فرمودهاند تا شواهد ناب از «ايران ستيزى» خليفه دوم (صص 29 – 28) كه براى من تازگى داشت. اين را هم عرض كنم كه استاد مهدوى را همه به شيدايى نسبت به اهل بيت پيامبر (ص) و نيز انس و احاطه شگفتآور بر ادبيات عرب مىشناسند، اما اين همه موجب نشده است كه شور شعله ايراندوستى در دل استاد كمفروغ باشد؛ يكبار اين رساله و اساساً همه مقالات استاد را از اين منظر بخوانيد تا به روشنى ملاحظه فرماييد كه «آتشى كه نميرد هميشه در دل اوست»
انشاءالله استاد مقالهاى درباره «آن مردْ كلَك» عامر بن شراحيل شعبى براى بهره بردن خوانندگان بخارا مرقوم فرمايند تا «سر دلبران» در «حديث ديگران» گفته آيد.
75 – مكن كز اهل مروت نيايد اين رفتار
وضعيت اسفناك زبان فارسى در راديو و تلويزيون كمكم غيرقابل تحمل مىشود. رسانهاى به اين عرض و طول كه قرار بود دانشگاه عمومى باشد علناً و عملاً تيشه به ريشه زبان فارسى مىزند.
مجريانِ بىسواد لوس، فيلمنامههايى با زبان الكن، متنهاى خبرى نامفهوم و… شكايت از كه برم خانگى است غمّازم!
حضرات سريال مىسازند و كرور كرور پول مردم را خرج مىكنند و در نهايت كاريكاتورى از ميرزاده عشقى مىسازند كه شعر خود را غلط مىخواند و از وزن مىاندازد.
شهريار تبريزى كه در شعرخوانى اعجاز مىكرد و رگ و ريشه عاطفى كلمات را به خواننده منتقل مىكرد، در سريال تلويزيون، به مضحكترين شيوهاى شعر خود را مىخواند و غلط مىخواند…
اخيراً ديدم براى سريالهاى تلويزيونى كه بيننده زيادى دارند، مشاوران حقوقى و انتظامى معين مىشود و اين كار خوبى است. چرا مديران رسانه ملى، مشاورى ادبى براى همه برنامههاى خود تعيين نمىكنند تا زبان فارسى در راديو و تلويزيون اينچنين لگدمال نشود. صدا و سيما علىالقاعده بايد در صف مقدم تحكيم و حمايت از زبان فارسى باشد و به اين مقوله از ديد «امنيت ملى» بنگرد.
نخبهترين متخصصان زبان و ادبيات فارسى بايد همكار و مشاور صدا و سيما باشند و اگر اين مهم تحقق نيابد، رسانه ملى به وظيفه خود عمل نكرده است.
مجرى كمسواد راديو حق ندارد شعر حافظ و سعدى را غلط بلغور كند و قرائت نادرست خود را در ذهن و ضمير مخاطب خود رسوخ دهد. اگر از قرارداد ميلياردى كارگردانى كه در سريالش ميرزاده عشقى شعر خودش را غلط مىخواند، مبلغى كسر مىشد، مىفهميد كه زبان و ادب فارسى بازيچه كودكان كوى نيست.
حضرتِ مديرعامل صدا و سيما! در آغاز دوره دوم مديريت خود بر فراگيرترين رسانه مملكت ما قرار داريد. بياييد و به زبان فارسى اهميت شايسته دهيد. برنامهسازان را موظف كنيد كه متنهاى برنامههاى خود را از مدّنظر متخصصان آگاه و كاربلد زبان فارسى بگذرانند. بگذاريد در پايان دوره دوم مديريت خود بر صدا و سيما منتقدان بگويند «هر چند محتواى برنامههاى صدا و سيما خيلى بازتابدهنده آرزوها و دردهاى ملت ايران نبود (كمافىالسابق) اما اين مدير به زبان فارسى و سلامت و صلابت آن خدمت كرد».
76 – آقابزرگ دات كام
يكى از نفايس سايتهاى ادبى و تحقيقى، اين سايت است كه به همت پژوهشگر كاردان، ناصر گلباز، سامان يافته و با وجودى كه اين سايت هنوز كامل نيست و ضعفهاى بزرگى دارد، گره از كار فروبسته پژوهشگران مىگشايد و انبوهى از فهرستهاى نسخههاى خطى را در اختيار محققان مىگذارد؛ آثارى كه بغضاً ناياب و گران است و تازه بسيار جاگير و در عين حال لازم و ضرورى. من كه به اين سايت بسيار مراجعه مىكنم.
بنده يك پيشنهادى عرض مىكنم كه اميدوارم مورد قبول واقع گردد، و آن اين است كه مؤسساتى چون كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، كتابخانه مجلس، آستان قدس، كتابخانه ملى، كتابخانه حضرت آيتالله العظمى مرعشى و… بيايند و كتابهاى فهرست نسخههاى خطى و عكسى خود را عيناً عكسبردارى فرمايند و به صورت PDF درآورند و آنگاه DVD آن را در اختيار محققان قرار دهند (يعنى بفروشند). مىشود چند نفر متصدى شوند و عكس همه فهرستهاى چاپ شده در كتب و مجلات را به صورت PDF درآورند (موكداً عرض مىكنم PDF و ما ادراك ما PDF) و در چندين DVD عرضه كنند و مىشود احسان را تمام كرد و فهرستهاى فرنگيان و اعراب و تركها و… را هم اسكن كرد. كپى رايت هم كه بحمدالله مانع قانونى نمىتواند براى ما باشد.
آنگاه هر دانشجو و پژوهشگر كتابخانهاى غنى از كتب فهارس را در كامپيوتر خود دارد و مىتواند به آن رجوع كند.
اين طرح خرج چندانى ندارد، همت مىخواهد و دلسوزى…
77 – يك شاهكار
كتابخانه ملى دست به كارى بزرگ زد و انبوهى از عكس و سند و روزنامه و مجله قديمى و نسخههاى خطى را در شبكه جهانى اينترنت قرار داد.
گر بر تن من زبان شود هر مويى
يك شكر تو از هزار نتواند گفت
تاكنون متن كامل بيش از چهارهزار نسخه خطى با كيفيت عالى، طيباً ظاهراً، آماده استفاده مشتاقان است؛ بدون گيرودار حاجب و دربان هر قدر دلت بخواهد نسخهها را ورق بزن و دانلود كن؛
امرقل زين آمدش كاى راستين
كم نخواهد شد بگو درياست اين
تازه اين هنوز اول عشق است و باز هم قرار است بر گنجينه نسخهها اضافه شود.
نمىدانم از لحاظ فنى امكان آن هست يا نه ولى لازم است كه در شناسنامه نسخه «مشخصات آن بر مبناى فهرستهاى كتابخانه ملى» بيايد و اين از نان شب هم واجبتر است.
همچنين شنيدم كتابخانه مجلس هم قرار است همه نسخههاى خود را در اينترنت قرار دهد. باور اين خبر آسان نيست اما ظاهراً از قرائن امر برمىآيد كه اين اتفاق تاريخى مىافتد. اى درد و بلاى مدير كتابخانه مجلس و ملى بخورد به جان رئيس كتابخانه… كه براى عكس گرفتن از يك نسخه كه تازه منحصر هم نيست، پنجاه واسطه تراشيدهام و توفيق نيافتهام و تازه پس از مدتها التماس، پيغام دادهاند كه پاشو بيا… همينجا چند صفحه از نسخه را ببين. تو گويى نسخه ارث پدرى اين مدير كتابخانه دولتى است. بگذريم.
پروردگارا بر توفيق و عمر رياست و بركت بودجه خدمتگزاران به فرهنگ ايران و آسانكنندگان پژوهش بيفزا.
78 – پرسه در عرصه كلمات
دكتر محمدرضا تركى – شاعر و استاد دانشگاه تهران – وبلاگى دارد به نام «فصل فاصله» كه در آن شعرها و يادداشتهاى ادبى و فرهنگىاش را منتشر مىكند. «فصل فاصله» وبلاگ وزين و آبرومندى است و تفرج در آن آموزنده و وقت خوش كن. «پرسه در عرصه كلمات» (سخن، 1387، 222 صفحه) مجموعهاى است از برخى از يادداشتهايى كه در آن وبلاگ انتشار يافته بود. با آنكه بيشتر يادداشتها را پيش از اين در «فصل فاصله» خوانده بودم. مرور مجدد آن برايم لذتبخش بود. به مقتضاى حال و مقام، اين يادداشتها البته زبان موجز، ساده و صميمى و روشنى دارد و بىپيرايه فضلفروشى، محتواى خود را به خواننده انتقال مىدهد.
برخى از اين يادداشتها طراوت و تازگى خاصى دارند و مىتوانند موضوعى براى تحقيقات دامنهدارتر باشند. (مانند، مروزى و رازى، ص 149، عاشورا در چند نگاه، ص 173، جلوهزار حسن، ص 23 و… اصطلاحات عاشقان قديم، ص 35)
در برخى از آنها نكات علمى مهمى مطرح شده است: مانند «ز شير شتر خوردن و سوسمار…» از آن كيست (ص 17) و «چيدن درد» (ص 21) كه اين يادداشت اخير اگر با شواهد علمى مدلل گردد، مقاله مهمى خواهد شد.
در برخى از اين يادداشتها به نقد كتاب پرداخته شده است كه بعضى از اين نقدها بسيار عالمانه است (در حاشيه غلط ننويسيم، ص 51) و برخى ديگر كوبنده و بجا (برگى ديگر از حافظشناسى معاصر!)
به گمان من يادداشت «فروغ فرخزاد و نقد مدرنيسم» (ص 73) از مهمترين مطالبى است كه در باب فروغ نوشته شده و جاى آن دارد كه آقاى تركى با همين بىنظرى و از چشماندازى كلان، به آن بپردازد. برخى از مقالات به نوعى آسيبشناسى دانشكدههاى ادبيات فارسى است كه چون آقاى تركى خود در بطن ماجرا حضور دارد، خواندنى و مؤثر است.
همچنين بايد ياد كنم از يادداشت مهم و دلپذير «شاهنامه و قوم يهود» (ص 104) كه پاسخى كوتاه و گويا به يكى از جنجالى نويسان محترم معاصر است.
البته احتمالاً به اقتضاى وبلاگ، برخى مطالب چندان پخته طرح نشده است؛ مثلاً «چند نمونه از مضامين مشابه ميان شعر امروز و ديروز» (83) و يا «خردگرايى ناصرخسرو» (146) كه موضوعى است حساس و بايد با دقت و جامعيت بيشترى مورد ارزيابى قرار گيرد و يا «يك ضربالمثل كهن فارسى» (ص 184) كه شيوه بحث دكتر تركى و تصحيحاتى كه اعمال مىكنند، جسورانه است و اگر به مقالاتى مشابه اين يادداشت كه توسط دانشمندان برجسته اين فن نوشته شده، مراجعه كنيم مىبينيم كه چقدر محتاط بودهاند.
به هر روى سايتها و وبلاگهاى ادبى روز به روز گستردهتر مىشوند و برخى از آنها بسيار مفيد و ارزشمند هستند. بررسى جامع و معرفى توصيفى آنها موضوعى است كه چند دانشجوى دقيق و مشتاق بايد عهدهدار گردند. شايد بتوان حوزه جستجو را گستردهتر گرفت و به بررسى و معرفى سايتها و وبلاگهايى كه در حوزه «ايرانشناسى» فعالند، پرداخت. آسيبشناسى اين حوزه نيز كارى بايسته است. يكى از اين آسيبها، شيوه نوشتن «نثر» فارسى است كه در برخى از سايتها و وبلاگهاى ادبى بسيار آشفته و نابهسامان است.
تا آنجا كه من اطلاع دارم، «فصل فاصله» البته در زمره بهترين وبلاگهاى ادبى است و نمىتواند نمونهاى از وبلاگنويسى ادبى روزگار ما باشد اما مىتواند الگوى مناسبى براى اين كار به شمار رود.
پرویز مشکاتیان: 1387 در منزل دکتر حسین کوهی ـ عکس از علی دهباشی
79 – اى دريغ اى دريغ اى فرياد
پرويز مشكاتيان درگذشت! مهابت خبر چون هُرّست آوار دريغ بر سرمان فرود آمد.
مشكاتيان هنرمند مستعد و توانمندى بود. جستجوگر فضاهاى تازه در موسيقى بود و با خلق آثارى ماندگار فرهنگ ايران را در قرن اخير پرمايهتر ساخت. استاد سايه همواره از صبغه فرهنگى شخصيت مشكاتيان به نيكى ياد كرد و مىكند. مشكاتيان – به فرموده استاد سايه – از اوان جوانى اهل تفكر و مطالعه بود. شعر مىفهميد و رمان فراوان مىخواند و شايد به دليل همين دركِ ژرفتر از «آنچه مىخواهم نمىبينم – آنچه مىبينم نمىخواهم» از ديگر همگنانش تلختر و عاصىتر بود. مشكاتيان و سرنوشتش يادِ عارف قزوينى را به ذهنم مىآورد. شك نيست كه او هم مانند عارف مأيوس و تلخكام از جهان رفت. نكتهاى كه در كارنامه استاد مشكاتيان درخشش دارد وطنپرستى او بود.
از راست: پرویز مشکاتیان، بهرام بیضایی، ه.ا.سایه، ایرج افشار، جلال خالقی مطلق و محمد رضا شفیعی کدکنی
مشكاتيان ايراندوست بود و عشق به ايران را در آثارش ابراز مىكرد. در CD «وطنِ من» كه در آن با هنرمند فقيد «ايرج بسطامى» همكارى كرد، آهنگى بسيار زيبا بر شعر جاودانه ملكالشعراء بهار گذاشت؛ «اى خطه ايرانِ مهين اى وطنِ من…» اصلاً توجه به اين شعر ملكالشعرا نشانه شعور والاى مشكاتيان بود. دوباره اين تصنيف را بشنويد و ببينيد كه مشكاتيان چه دريغ و سوزى در ترجيع «دردا و دريغا وطنِ من وطنِ من» تعبيه كرده است؛ تو گويى «غمان قرنها را زار مىنالد»، يا در CD «سرو آزاد» با صداى خسته و دلنشينش، شعرى از سايه را مىخواند. سهتار نجيبانهاى هم مىزند. ناگهان در ميان شعر سايه به ياد ايران و «ميهن» مىافتد…
مراسم بدرقه مشکاتیان
آیین مشکاتیان، آوا مشکاتیان و افسانه شجریان در مراسم خاکسپاری پرویز مشکاتیان
من يك مخاطب عادى و آماتور موسيقى ايرانى هستم و به عنوان يك مخاطب عادى موسيقى ياد خالق نغمهها و آثار جاودانى چون «بيداد، دستان، مركب خوانى نوا، دود عود، گنبد مينا، آتشين لاله، مقام صبر و…» را همواره گرامى خواهم داشت؛ مرد با هنرش جوانىِ ما را پر طراوت ساخت. ياد و نامش سبز باد!
پس از درگذشت مشكاتيان، براى استاد سايه، اين ابيات خود سايه را كه در وصفِ اخوان ثالث سروده بود، خواندم:
تن به ميخانه برد و مست افتاد
جان هشيار در خمار گذاشت
پى تيشه زدن به ريشه خويش
دست در دست روزگار گذاشت
آنچه دشمن نكرد با خود كرد
جان بفرسود و تن نزار گذاشت
پير پرنيان انديش ما با بغض و حسرت تأييد كرد. از هزاران فرسنگى هم ديدم كه اشك در چشمانش حلقه زده است…
80 – متبرك باد نام تو!
– دارى از پا درمياى!
چيزى نمىگويد. خواهرزادهام سهفتيلهاى را روشن مىكند و كترى را مىگذارد روش و بعد، پتوهاى مقابل پنجرهها را برمىدارد. هقهق شاهد بلند مىشود و ميان گريه، بريده بريده حرف مىزند.
– آخه برادر، من ديگه آدم نيستم!… من، مرگ را ديدم!… من شاهد مرگ خالد بودم… من، حالا حالاها آدم نمىشم… اصلاً ديگه هيچوقت آدم نمىشم!… منو ببخش برادر!… اگر تندى مىكنم، ببخش، ببخش، ببخش!…
اشك از چشمانش مىجوشد و رو گونههايش مىلغزد و با خون خشك قاطى مىشود. مىنشينم كنارش.
– تو خيال مىكنى من وضعى بهتر از تو دارم؟
همراه هقهق مىگويد:
– تو كه نبودى!… تو كه… نديدى!… تو كه نديدى چطور قلبش پاره شده بود!… تو كه نديدى اون قامت بلند چطورى از پا درآمد… تو كه اينا را نديدى!…
بغضش مىتركد:
– آخ!… من ديدم!…
صدايش بلند مىشود:
-… من ديدم كه چطورى قلبش پاره شده بود!
سكوت مىكند. بلند نفس مىكشد و باز آرام حرف مىزند:
-… دستم را گذاشتم رو قلبش كه جلو خون را بگيرم اما نشد!… نشد!… خون از لاى انگشتام بيرون زد!… تو كه نبودى برادر!… من حالا حالاها آدم نمىشم!… نبودى كه ببينى چطور نگاه مىكنه!… نديدى كه اون لحظه آخر چطور نگاه مىكرد! آخ !…
پس سرش را آهسته به ديوار مىكوبد.
-… آخ !…
(زمين سوخته، احمد محمود، ص 141)
احمد محمود
81 – يادى از دكتر محمود افشار
28 آذر امسال مصادف است با بيست و ششمين سالمرگ دكتر محمود افشار يزدى؛ بزرگمردى كه عمرى به ايران و شكوه و سربلندى آن انديشيد. دكتر افشار مردى پخته و خردمند بود. جهانديده بود. فراوان كتاب خوانده بود. با بزرگان فرهنگ و سياست همنشين و همدم بود. روشنبين و فرهيخته بود و بلند همت و دورانديش بود، مدير مجله آينده، مؤلف چندين كتاب و مقالات فراوان در زمينه سياست و اجتماع و فرهنگ و ادب، بسيار دلبسته ايران بود. ايراندوستى دكتر افشار البته هيجانى خام و سبك نبود بلكه ريشه در شناختى ژرف از كارنامه گذشته و بايستنىهاى آينده داشت. در جهانبينى دكتر افشار، فرهنگ پايه توسعه متوازن و پايدار است و زبان فارسى عامل و پشتيبان وحدت ملى و تماميت ارضى ايران. شايد اهتمام به فرهنگ و حفظ و توسعه زبان فارسى ستون فقرات جهاننگرى اين مرد بزرگ باشد.
1357 دکتر محمود افشار ـ عکس از خسرو افشار
دكتر محمود افشار درباره زبان فارسى و قلمرو آن بسيار نوشته است. شايد فشرده منسجمى از عقايد ايشان را در اين باب بتوان در كتاب پنج وقفنامه خواند. خاك بر او خوش باد.
«اگر تا دير نشده كوششى هرچه مجدّانهتر در تكميل و تحكيم وحدت ملى نشود، رشته مليت ما ممكن است از هم گسيخته شود و ديگر ملتى به معناى سياسى و ايرانى كلمه وجود نداشته باشد.
زمانى بود كه مىخواستند وحدت ملى را با وحدت مذهب نگاه دارند، مانند عصر صفوّيه كه مذهب شيعه از لحاظى در آذربايجان موجب تقويت سياست دولت بود، هرچند شايد در نقاطى ديگر (مانند كردستان) سبب ضعف او مىبود. در بعضى از زمانها (مانند عصر جنگهاى صليبى) اصلاً كلمه «ملت» معناى اصطلاحى مذهب به خود گرفته بود. تا همين اواخر مىگفتند ملت اسلام يا ملت نصارا به جاى ملل اسلامى و ملل مسيحى. حتى گاهى براى ذكر اقليتها به جاى اينكه بنويسند مذهبهاى متنوع، نوشتهاند «ملل متنوعه». در صورتى كه همه اين اقليتهاى مذهبى ايران يك ملتند: ايرانى، و مذهب آنها مختلف است. اگر در قوانين نيز چنين اشتباهى روى داده بايد اصلاح شود كه شايسته نيست.
امروز با تحولاتى كه در سياست دنيا و ايران پيدا شده بدون تعميم زبان ملى تحقق اين يگانگى به معناى جامع كلمه صورتپذير نيست. هر چند ناحيههاى مختلف ايران كه در آنها زبانهاى بيگانه تكلم مىشود، مانند آذربايجان يا برخى نقطههاى ديگر، از لحاظ سابقههاى تاريخى، نژادى و غيره با ساير ايرانيان همدل و يك جهت هستند، و شايد به قول مولوى «همدلى از همزبانى بهتر است»، ولى يگانگى زبان در وحدت ملى اثر بسزايى دارد، خاصه از اين نظر كه بعضى از كشورهاى همسايه اقدامات و تحريكاتى براى منحرف كردن مردم و در نتيجه جدا كردن بخشهايى از ايران را مىنمايند. هنوز غائله پيشهورى فراموش نشده و بعضى نغمهها كه از بغداد بلند مىشود به گوش مىرسد.
اگر ما زبان ملى را در تمام سرحدات همگانى نكنيم هيچ بعيد نيست كه روزى راديوها از سمتهاى ديگر هم دهن باز و ترانههاى ناهنجار ساز كنند. وقتى يك عده خراسانيان لباس تركمنى پوشيده و به زبان تركمنى متكلماند، آن طرف سرحد هم تركمنستانى درست شده باشد، خطر براى وحدت ملى و تماميت ارضى ما موجود است كه اگر اين خراسانيان هم مانند سيستانيان به زبان فارسى گويا باشند، خطرى متوجه نخواهد بود. همين طور است در سرحدات بلوچستان و كردستان.
من امروز را نگاه نمىكنم كه با همسايگان روابط دوستانه داريم. بسيار دورتر را مىبينم كه ممكن است روزى در آنها تحريكى بشود. پس چه عيب دارد كه ما احتياط خود را از هماكنون به كار بريم. من سى سال پيش از آنكه پيشهورى و يارانش آن غائله را درست كنند از چنان پيشآمدى مىترسيدم. عيب است كه ملت و دولت ما با اينكه ديدند چه شد به تصور اينكه يك بار بود و تمام شد، دست روى دست بگذارند و براى پيشگيرى آن انديشهاى نكنند.
با وضع كنونى، اگر غائلهاى مانند زمان پيشهورى پيش آيد قادر است كه در ظرف ده سال تأثير عميق و جبرانناپذيرى بنمايد. با تأسف و رنج زياد من اين سطور را مىنويسم و اين حقايق را كه «فلسفه سياست» است آشكار مىكنم. اما چاره نيست. بايد روزى دولت و ملت را كه نسبت به اين موضوع خفتهاند بيدار نمود.
خلاصه، بايد به اطراف كشور خود نگاه كنيم و ببينيم چه همسايگانى داريم، زبان آنها چيست و در اين طرف مرز مردم چه زبانى دارند. من هرچه نگاه مىكنم جز در مشرق كه با افغانستان همسايه هستيم و آنها نيز مانند ما فارسى حرف مىزنند، ديگر همسايگان ما فارسى زبان نيستند و زبان سرحدى مشترك ميان دو طرف مرز است. اين وضع خطر دايمى براى وحدت ملى ما مىباشد. دولت و ملت بايد به آن با نظر بسيار جدّى و ژرف بنگرند.
براى اينكه اهميت مطلب را بار ديگر برجسته كنم مىگويم: خداى نخواسته اگر روزى براى كردستان يا آذربايجان در اثر حوادثى پيشامد بدى روى دهد و مانند بادكوبه، گنجه نظامى، شيروان خاقانى، مرو عسجدى، ديار بكر، تيسفون بغداد يا بحرين گردد، بر فرض كه آبادتر شود، اقتصاد و اجتماعش خوب، آزادى و دموكراسى كامل و عدالت اجتماعى هم در آنجاها برقرار گردد و به اصطلاح فردوس روى زمين يا «بهشت كمونيست» شود، براى ما كه ايرانى هستيم وقتى آنها ديگر ايرانى نباشند جز تأثر چه نتيجه ديگر خواهد داشت. درست اين بدان ماند كه كسى ده يا خانه خرابى داشته باشد، همسايه آن را به زور يا حيله بستاند و براى خود آباد كند و صاحب اصلى خوشحالى كند كه خانه و دهم آباد شد!
پس، وحدت ملى بايد اساس و پايه تمام نظرها، اميدها، آرزوها، سياستها، حزبها، خلاصه «ايدهآل» و آمال همه ملت ايران باشد. تعميم زبان فارسى هم شرط مسلّم و جدانشدنى اين وحدت است.» (پنج وقفنامه، صص 17 – 19)
بخارا 73-72، مهر و دی 1388