سرد/ حسین اکبری ( سمن)
سحري بود، زمستان
در من امّا…
شوق گرمايي ديدار تو بود
در گشودي، گفتي:
خانه گرم است
و باز به گمانم گفتي:
همة پنجرهها هم بسته ست
موج يك زمزمه در من پاشيد:
همة پنجرهها هم بسته ست؟
پنجرة چشم تو امّا باز است
و هواي نگهت
آه من يخ زدهام!
دي ماه 87