فردا/ سیمین بهبهانی
فردا هميشه ميتازد
يك روز پيشتر از من؛
من ميدوم به دنبالش،
او ميكند حذر از من.
فردا چه گونه معناييست؟
تا ميرسم به او، رفته ست :
يعني شده ست پس فردا
پنهان و بيخبر از من!
ديروز را و فردا را
امروزْ حدِّ فاصل نيست ــ
يعني كه حال ميگيرد
اين حالِ دربهدر از من.
ابري كه زهر ميبارد
در خاطرم گذر دارد :
آرام و خواب ميدُزدد
هر شام و هر سحر از من.
دل شور ميزند دايم :
آينده، چون هيولايي،
تصوير چنگ و دندانش
خون ميكند جگر از من.
آفاق شرق ويران شد ــ
كو چاره تا به كار آرم؟
ديوانه شد، گريزان شد
اين عقل چارهگر از من!
اين نخلِ خشكِ خواري زاد
فوّارهي طلايي نيست؛
مشرق زمين چه ميخواهد
جز اين دو چشمِ تر از من؟
فردا… هر آن چه بادا باد!
تا كِي برآورم فرياد؟
عمري پدر در آورده
فرداي بيپدر از من!
باشد… و ليك، بي ترديد،
فردا كه بَردَمَد خورشيد،
در كار چاره خواهي ديد
هنگامهيي دگر از من :
سنگي ز دل توانم ساخت؛
خواهم به پاي او انداخت ــ
فردا دگر نخواهد تاخت
يك گام پيش تر از من. اسفند 86