ادای دین به دوست/ محمد احصایی

هو

براى من اكنون موجب مباهات است كه در اين جمع گرانقدر، دوستان و دوستداران دوست عزيزِ گراميم، آقاى آيدين آغداشلو، چند كلمه‏اى صحبت كنم. با اين يارِ ديرين، به قول خودش، «… آن جوانِ جنگجوىِ شرورِ متكبّر تا اين آدمِ سپيدموىِ ملايمِ فروتن…». بيشتر از چهل و پنج سال زيسته‏ام. در سفرها، گشت و گذارها، در شهر، كوى و برزن، در ديدن فيلم‏ها و سَرَك كشيدن به اينجا و آنجا. چه شبها كه محو كاركردنش روى نقاشى‏هايش و تذهيب كردن‏ها و لذت بردن از مصاحبتش بوده‏ام و كتاب ديدن و مرقع و قطعه تماشاكردن و شطرنج بازى كردن تا صبح. همه نوشته‏هايش را خوانده‏ام و همه آثارش را ديده‏ام به دقّت. بنابراين صحبت كردن درباره ايشان آسان مى‏نمايد: درباره شخحصيت و منش و آثارش و دانسته‏هاى متنوعش؛ از باستان‏شناسى، معمارى، نقاشى، سينما و تئاتر، كارشناسى هنرهاى ايرانى و جهانى، از تاريخ‏دانيش و به‏خصوص درباره نقدش و نثر شيرين و خيال‏انگيزش و فرهيختگى در همه موارد و تيزهوشيش، از طنز و حاضرجوابى بى‏نظيرش و دريادلى و صفت برجسته منحصر به فردش در سلوك با هر موضوع و هر پيش‏آمدى و به طور كلّى يكپارچه وجود هنريش و هنرمنديش.

در ارزش‏يابى كارهايش و آثار گرانسنگى كه از خود گذاشته است، از هر درى سخن مى‏توان گفت. ليكن مطمئن هستم بيان من در مورد هر يك از اينها كه برشمردم بر حضّار

(90)


گرامى پوشيده نيست. پس به قول سعدى «مُشك به بازار عطاران بردن است.» براى من اين آرزو كه بتوانم حتى بيان حق چند تايى، بدان گونه كه عظمت كارها را بنمايد، دست‏نيافتنى است.

در ابتداى سال‏هاى چهل در يك مؤسسه همكار بوديم. دوستى‏شان با من از توجّه ايشان به خوشنويسى، شايد، و ارادت من به شخصيت هوشمند و دانشى ايشان شروع شد. آن روزها حيرت كردم وقتى نقدى از ايشان را به غرب‏زدگى مرحوم آل‏احمد در انديشه و هنر، كه در بيست سالگى نوشته بودند، خواندم. همان موقع نقاش چيره‏دستى بود. نقد نقاشى هم مى‏نوشت. نقدى نوشته بود درباره كارهاى كسى. هر چه كنكاش كرده بود كه چيزى بيابد، نيافته بود. كارها چون با نوعى رنگ غليظ و به وسيله پى‏پت اجرا شده بود برجسته بود. سرانجام نتيجه گرفته بود؛ پس اين نقاشى‏ها به درد كورها مى‏خورد!

هيچ جا نادانى و پرمدعايى و كندذهنى و كَلَك را برنمى‏تابيد. تند و توفنده شرّ بپا مى‏كرد.

جستجوگرى بود سخت‏كوش. در دانستن و آموختن هر چه به نهايت حريص. هنوز هم هست. براى من شد اُلگو. معلمى مرا به عهده گرفت. مستقيم و غيرمستقيم. در اين، براى همصحبتى هر چه مى‏خواندم و مى‏ديدم دقت مى‏كردم و در آن، هر جا، از دانسته‏هايش براى من مى‏گفت. به هر مجهولى برمى‏خورد با صبر و حوصله و مستند و دقيق دوستانه ـ مسؤولانه تفسير و تحليل مى‏كرد.

روزى در سينما به ديدن فيلمى نشسته بوديم پُر از كنايات و مؤلفه‏هاى متنوع. از ابتدا تا آخر فيلم هر كجا لازم تشخيص داد، سكانس به سكانس برايم تجزيه و تحليل كرد. به فيلم ديدن از طريق ايشان علاقمند شدم. هنوز هم از علاقه‏اش به سينما و فهميدن و نقد كردن كارهاى عظيم و لايه‏هاى درهم پيچيده كارهاى كارگردان‏هاى بزرگ حيرت مى‏كنم. در همين اين دو حرف مصائب مسيح و فاتح مغلوب را بخوانيد. تنها مقدمه‏اش به كار محققى مى‏ماند كه چند ماهى را براى فراهم كردن مستندات و نوشتن آن وقت گذاشته باشد. بر قول خودش در همين كتاب در جايى اظهار كرده است: تنها اطلاعات و سرگذشت دانستن كافى نيست. اصلِ كارِ منتقد شمّ و فهم سرشار است. و من اضافه كنم، فن بيان، طرز تركيب و چيدمان عبارات و موضوعات خود هنرمندى‏اى مضاعف مى‏طلبد.

در نسخه‏شناسى و قطعات و اوراق پاره‏پوره را گرفتن و احياكردن بى‏بديل است. چند

(91)


شب پيش ورق قرآنى را نشانم داد كه قاب گرفته بود. تا عكس پيش از آراستنش را نديدم باور نكردم بازسازى شده است. براى مرمت تنها شناختش از اجزاء قطعه و دوره آن و سبك و سياق كار كافى نيست؛ بى‏انصاف عينِ كارِ همان سازنده قطعه و رسام و مُذهب و نقاش آن را بازسازى مى‏كند. دوره سلجوقى را، دوره تيمورى را، دوره صفويه را و قاجار را؛ با همان مشخصات. همان قلم‏گيرى‏ها و تحريرها و رنگ‏گذارى‏ها و گذرِ زمان را بر آنها حتى. آيا توانستم منظورم را بيان كنم؟ انگار آن هنرمندان از پسِ صدها سال جفاى روزگار را بر آثارشان تاب نياورده باشند و آمده باشند و كار منهدم شده‏شان را بازسازى كرده باشند به دست و خامه شخصى به نام آيدين آغداشلو و رفته باشند! گفتم مى‏دانى چرا اين‏قدر عزيز هستى؟ از دلم مى‏گذرد از دعاى خير ارواح قدسى جايگاهشان برخوردارى.

عشق به فرهنگ و آب و خاك وطنش حدّى ندارد. چه، با ادب و احترام و مناسك و مراتب؛ كوبنده‏ترين احساسش را در نقاشى‏هاى «انهدام»ش به زيباترين و ملايم‏ترين شكل بيان مى‏كند و غيرمستقيم حتى. تا خارى بر دلِ كسى ننشيند و غبار كدورتى بر رُخسارى.

در كارگاهش كه براى دوستانش موزه‏اى است خصوصى، چندى پيش كاسه سفالين نيشابورى را كه تازه به دست آورده بود از آب پُر و خالى كرد و به دستم داد كه بو كنم. از احساسى كه به من دست داد وجود گرمابخشش را مدتى در بغل فشردم. اين‏قدر عشق به هنر و احترام به وطن را كجا سراغ مى‏توانستم كرد. اكنون هم هر بار كه به خلوتش راه مى‏يابم آثار جديد به دست آورده را يكى يكى و ميليمتر به ميليمتر با صبر و حوصله و شعف برايم تعريف مى‏كند و با احساس و احترام و همدلى مشترك به گشت‏وگذار در هنر و فرهنگ وطن عزيزمان سرشار از لذت مى‏شويم.

شناخت و فهمش درباره هنر ايران نظير ندارد. راجع به هر چيز و هر كس اطلاعات دست اول و ناب را داراست. از يراق‏آلات اسب‏هاى دوره اشكانيان مى‏تواند دقيق صحبت كند تا فريدون آو!

اينكه مى‏گويم در همه موضوعات راهنماى منست بى‏جا نيست. اگر در مجلسى اشاره‏اى بكنم به فيلمى و سكانسى، مثلاً گفتگو در مهتابى در رجعت به گذشته‏اى و يادم رفته باشد نام فيلم و كارگردان را؛ بلافاصله حافظه ويران من بازسازى مى‏شود. درجا مى‏گويد فيلم «سال گذشته در مارين باد» اثر آلن رنه. يا به تابلو نقاشى‏اى از ون‏گوگ همين‏طور، اسم رمان فلان نويسنده ايتاليايى همين‏طور، در فلان قصيده سعدى

(92)


همين‏طور، فلان حكايت طنز مولانا عبيد همين‏طور، فلان مجسمه در اكروپوليس و به يادآورى مصراع دوم بيتى كه به مناسبتى مى‏خواهم از خواجه شيراز مثال بياورم همين‏طور.

راجع به هر موضوعى، مطلبى، مقاله‏اى، نقدى نوشته است پر است از اطلاعات گوناگون. در زمينى و آسمانى نگاهى به خوشنويسى ايران؛ آدم مى‏ماند اين‏همه معلومات برايشان چگونه حاصل شده است. ماشاءالله.

مدت‏هاست ديگر خيالم را راحت كرده‏ام. هر چه مى‏خواهم بدانم به تكدى به درِ خانه‏اش مى‏روم. در كارِ خود، اين فقير اگر چيزكى شده است، گردنم زير بار منّت اوست.

يك‏تنه، تمام و كمال، يك دانشكده هنر است. اين را از هزار و چند نفر شاگردانش بپرسيد.

من سَرِ تعظيم به اين معلم گرامى فرود مى‏آورم. مفتخرانه به نمايندگى از طرف ديگر شاگردان، دوستان و دوستدارانش بيشترين احترامات را خدمتش تقديم مى‏كنم. از در دسترس گذاشتن بقيه مقالاتش براى فارسى زبانان تشكر مى‏كنم. و سالروز ولادتش را با بهترين آرزوها تبريك مى‏گويم.

سرانجام درباره بخشندگيش از نثر دلپذير خودش نقل مى‏كنم تا به حُرمت آن نقصان گفتار مرا بر من ببخشيد.

«در نسل خودم، من از كسانى بودم كه مجال پيدا كرد گذشته و حال خودش را درست تماشا كند و اعراض و قهر و دريوزگى نكند و كار و خدمتش را از مردمش دريغ ندارد. ماندم و علم مختصرى را كه داشتم انتقال دادم. رد علم از قديم وظيفه بوده و هست.»

سايه‏اش بر سَرِ من مستدام باد.