لبخندی از خورشید/ فریده رازی
مىدانم كه عاشق تو نيستم
و، به تو نياز دارم
مانند، تكيه بر ستونى استوار
مانند، چراغى در خانه
نورى در تاريكى
لبخندى از خورشيد
عشق را، مىدانى!
عشق را مىگويم
چه خوب مىشناسم
بىقرارى، بىقرارى، بىقرارى
وه كه چه شكوهى دارد!
و، تو آن نيستى
چه خوب است كه نيستى
ديگر نمىتوانم آن همه را تاب بياورم
و تو، تو، سبزى آرامبخش نگاه سادهات را
گرمى وجود دوستانهات را
تا فراموشى، تا هميشه برايم نگهدار
باش، باش، هرچه هستى باش
87/7/29