خرام ناز/ پرویز خائفی
چگونه واژه گذارم كنارِ هم ز كلام
كه قامتى ز تو سازم به ناز، گاهِ خرام
تو را چگونه تراشم به نوك تيشه شعر
كه رقص، شيوه رقصيدن از تو گيرد وام
برهنه تر ز سحر در زلالِ چشمِ من آى
كه روشناى تنت را دهم به مَرمَرِ خام
شكيب نه، كه پشيمان ز قهر باز آئى
اميد نه، كه چو آهو بگيرمت در دام
به قاب پنجره بنشين نگاه كن به طلوع
كه آفتاب برآيد از آينه بر بام!
نه گوش كردى و حرفم خلاف نگرفتى
نه راست گفتى و كردى بگومگوى تمام
نه هر چه چشم نشستم درآمدى از دَر
نه هر چه گوش نشستم رسيد از تو پيام
خيال و خاطره باز آمدى به خانه ياد
سلام پيشكشت باد، كو جواب سلام؟
به سركشى و كشى بوسه خواه نازِ توام
نخواهم آنكه به آغوش من درآئى رام
بيار رقصِ بلنداى و چاكِ جامه گشاى
به ناز موى برافشان به دست جرعه جام
چنان كنار هم افتاده ايم درهم و مست
كه مردمان نشناسند هر كدام به نام
درختهاى سرآورده در هميم به باغ
كدام سايه تواند جدا ز سايه كدام؟
دريغ ظرف غزل بيش از اين مجال نداشت
وگرنه شعر تو پيرانه كى گرفت انجام!!؟
شيراز – تيرماه 87