آویزه ها(3)/ میلاد عظیمی
27- علامه قزوينى و دستورخط فارسى مصوب فرهنگستان
رساله دستورخط فارسى مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسى را تورق مىكردم؛ (چاپ اول، خرداد 81، ص 36) در فصل مربوط به تنوين، در باب نحوه نوشتن كلماتى كه تنوين نصب دارند، آمده است:
«1. تنوين نصب: در همه جا به صورت “اً / -اً” نوشته مىشود:
واقعاً، جزئاً، موقتاً، عجالتاً، مقدمتاً
تبصره 2: تاء عربى “ة / -ة”، اعم از آنكه در فارسى به صورتِ “ت” يا “ه / -ه” (هاى بيان حركت) نوشته يا تلفظ شود، در تنوين نصب، بدل به “ت” كشيده مىشود و علامت تنوين روى الفى كه پس از “ت” مىآيد قرار مىگيرد، مانند نتيجتاً، موقتاً، نسبتاً، مقدمتاً، حقيقتاً.»
به ياد مرحوم علامه قزوينى افتادم و نوشتهاى شيرينتر از عسل كه اميدوارم تدوينكنندگان دستورخط فارسى نيز آن را بخوانند:
«در چند روز قبل كتاب جليلالقدر عظيمالحجم ايران باستان تأليف آقاى ميرزا حسنخان پيرنيا ادامالله ظلهالعالى كه به توسط حضرتعالى به بنده هديه فرمودهاند زيارت گرديد. از مرور مستعجلى كه به بعضى صفحات اوايل آن نمودم چنين مظنون من شد كه اين كتاب به مراتب از ايران باستانى سابق بهتر و واضحتر و روشنتر و با تحقيق و تدقيقتر و تشنگى خوانندگان و محبان تاريخ را شفابخشتر است، فىالواقع از صميم قلب بندگان حضرت مؤلف را به اين همت عالى خستگىناپذير خودشان كه فقط جلد اول تاريخشان 906 صفحه است و اگر باقى مجلدات هم تقريباً به همين تناسب باشد اين خواهد شد قريب 3500 الى 3600 صفحه از تاريخ قديم مملكت ما و ممالك مجاوره آن كه معلوم است با چه زحماتى و چه تتبعاتى و چه اسباب كار و كتابهاى متنوع متكثرى و در چه مدت طولانى اين تأليف منيف را به عرصه ظهور آوردهاند تبريك مىگوييم، خداوند امثال اين وجودهاى نادر بلند همت ايراندوست ساعى مجد مقدام با عزم و اراده را در ميان ابناء وطن ما زياد كناد برب العباد.
از شما روىدربايستى ندارم و حقيقتش را مىگويم اولين صفحات كتاب را كه مطالعه كردم در پى مطالعه نبودم در پى اين فقط بودم كه آيا غلط املايى (كه امروزه به واسطه خيمه زدن جهل در سرتاسر مملكت ما بسيار فراوان و رايج شده است) دارد يا نه، كه اگر دارد فوراً به هم بگذارم و اگر هم مطلب آن همه نص عبارات سقراط و افلاطون يا هرودوت و اكزنفون و اكتزياس باشد و بلكه العياذ بالله اگر اسم الله الاعظم و محيى اموات و شافى مرضى و منترطى الارض و عمل قرطاس و كليد اسرار كيميا و اكسير باشد الىالابد لايش را باز نكنم فوراً چشمم افتاد جايى كه “عجالةً” را، همين طور و على ماهو الصواب چاپ كرده بودند، تعجب كردم كه آيا امروز هنوز نسل آن كسانى كه “عجالةً” و “كليةً” و “حقيقةً” را بى الف مىنوشتند باقى است؟ من كه خيال مىكردم صدها سال است اين نسل عجيب بكلى منقرض شده و به جز در كتب تاريخ يادگارى از آنها در اين قرون اخيره نمانده است با خود گفتم لابد اين سهو طابع است و از يك گل بهار نمىشود و بعد از چند صفحه ديگر باز ديدم “حقيقةً” را و بعد از چند صفحه ديگر “كليةً” را و هكذا جميع اين نوع كلمات را ديدم درست چاپ كردهاند، آن وقت با خود گفتم كه معلوم مىشود مؤلف اين كتاب كسى است و جزء همجالرعاع بى اصل بى “پرنسيپ” بىمسلك جاهل نادان مغرور افسار گسيخته، از خود و از جهل مركب خود راضى، و املا و انشا و فصاحت و بلاغت و امثال اين امور را مزخرفات و موهومات بدان، نيست. سپس شروع كردم با دل راحت به خواندن مطالب كتاب و فعلاً يك پنجاه شصت صفحه با عجله مطالعه كردهام و هرچه پيشتر مىروم حرصم بر مطالعه آن و استفادهام از مطالب بسيار عالى مفيد محققانه آن بيشتر مىگردد و خدا شاهد است مكرر تنها دستها را به آسمان بلند كرده و از صميم قلب گفتهام بار خدايا امثال اين مردان بلند همت را كه از بذل نفس و وقت و مال و تحمل زحمات و مشاق مالاكلام در احياء سيره اسلاف و افاده و تعليم اخلاف هيچ دريغ ندارند در وطن ما متعدد گردان كه فقط به توسط اين گونه مردمان است كه مملكتى زنده است و عادات و اوضاع و رسوم و فنون سلف همواره به خلف متصل مىگردد. [مقالات قزوينى، اساطير، ج 3، صص 804 – 802]
28- چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار
امروز (87/3/12) در كتابفروشى طهورى چشمم به ديدن كتاب بسيار ارجمند شاعران قديم كرمان روشن شد؛ از سيد على ميرافضلى پيش از اين مقالات محققانه پرمايه، فراوان خوانده بوديم و از كتاب رباعيات خيام در منابع كهن كه علىالاطلاق در زمره مهمترين آثار خيامپژوهى است، نكتهها آموخته بوديم. شاعران قديم كرمان (نشر كازرونيه، 1386) در عداد درخشانترين «تحقيقات» درباره تاريخ ادبيات و شعر فارسى در اين سالهاست. قصد من در اينجا بررسى و يا حتى معرفى اين كتاب مستطاب نيست؛ فقط در اينجا مىخواهم به مؤلف محقق آن تبريك بگويم و به برخى از دانشجويان رشته ادبيات كه عمرشان را در راه تدوين پاياننامههاى آبكى و بىمحتوا بر باد نيستى مىدهند تذكر دهم كه كتاب ميرافضلى را مكرر بخوانند و روش تحقيق در زوايا و ساحات نامكشوف تاريخ ادبيات ايران را بياموزند كه هنوز هزار باده ناخورده در بن تاك است.
29- تحليل زرياب خويى در باب راهبرد سياسى تقىزاده
«تقىزاده طالب حكومتى بود كه با تشكيلات منظم و قانونى خود دست به كار اصلاحات اقتصادى، اجتماعى بزند. امنيت را در سراسر كشور برقرار سازد، راهها را تعمير كند، تجارت را رونق دهد، و كارخانهها تأسيس كند و قسمت اعظم بودجه را در راه تعليمات عمومى و بهبود وضع كشور صرف كند. به همين علت بود كه با همه مخالفتش با خلع احمد شاه و انقراض سلسله قاجار با سلطنت جديد سلسله پهلوى همكارى كرد زيرا در دوره رضاشاه پهلوى آثار و علائم اين اصلاحات را مىديد. تقىزاده از اصول علوم سياسى و اجتماعى آگاه بود و از ماهيت حكومتهاى استبدادى شرق و دموكراسىهاى غرب خبر داشت و مىدانست كه جهش از حكومت استبدادى سههزار ساله به دموكراسى بلژيك كه قانون اساسى ما ظاهراً از روى آن نوشته شده بود به آسانى صورت نمىگيرد. اما حكومتى كه بر پايه تشكيلات منظم و قوانين مدون باشد مىتواند با نشر معارف و فرهنگ و تقويت بنيه اقتصادى سرانجام جامعه ما را به حكومتى كه مطلوب اكثريت مردم باشد هدايت كند گرچه لوازم و عوارض دموكراسىهاى غرب از قبيل آزادى مطبوعات و نظاير آن را چندان رعايت نكند.» (يادنامه تقىزاده، ص 164)
30- ز گاورس و گنجشك تا مور و ماهى
به مناسبتى به در روشنى بارانها (تحليل و بررسى شعرهاى شفيعى كدكنى، نشر كتاب نادر، تهران، 1381) نوشته كاميار عابدى مراجعهاى داشتم؛ نكتهاى توجهم را جلب كرد كه با ايشان و خوانندگان گرامى در ميان مىگذارم. اما پيش از آن بايد بگويم كه به نظر من در بين كتبى كه عابدى در باب شعر معاصر تأليف كرده، كتاب مذكور از همه بهتر و مضبوطتر است؛ ساختار مناسب [و تقريباً برگرفته شده از تعريف مشهور شفيعى از شعر] به همراه التزام نسبى مؤلف به رعايت ضوابط نقد سنجيده و پرهيز از ابراز جسورانه «حدس»هاى ماوراء بنفشى و عرضه مقادير قابل توجهى «حرف حساب قابل تصديق و تصور منطقى» به عقيده من در روشنى بارانها را به بهترين كتابى كه تاكنون درباره شعر شفيعى تأليف شده، بدل كرده است. همچنين ابتكار جالب و سودمند مؤلف در گزينش نخبهاى از نظريات و تحليلهاى ادبى استاد شفيعى به كتاب امتياز آشكارى داده است. بگذريم از كتابنامه پُر و پيمان كه مزيت عام تأليفات عابدى است.
بازگرديم به بحث اصلى خود. آقاى عابدى نوشته كه «نقد سبك مايگىهاى فرهنگى و ادبى يكى از درونمايههايى است كه گه گاه به شعر م. سرشك راهى پيدا مىكند» (ص 99) و ادامه داده كه «آيا در بازتاب به همين سبك مايگىهاست كه سرشك مانند بامداد و اميد به واژههاى دور از ذهن توجه نشان مىدهد؛ در مثل… عوض مىكنم هستى خويش را / نه با هر چه خواهم كه با هرچه خواهى / ز گاورس و گنجشك تا مور و ماهى» (ص 100) و بعد از شعر خاقانى براى «واژه دور از ذهن» گاورس (= ارزن) شاهد مىآورد.
به عقيده من اين مورد از مواردى است كه آقاى عابدى از دايره تحقيق خارج شده و به حدس و ظن غيرعلمى روى آورده است. مرورى بر آراء شفيعى در باب موسيقى شعر و به خصوص مقاله مهم «جادوى مجاورت» (بخارا، ش 2، مهر و آبان 1377، ص 26 – 23) نشان مىدهد كه عمدهترين دليل براى انتخاب «گاورس» افسون موسيقيايى آن در زمان عطف به «گنجشك» است [چون هر دو كلمه با [گ] آغاز مىشود مثل مور و ماهى و فيل و فنجان و…]. همچنين نكته ديگرى كه محتملاً مورد نظر شاعر بوده نوعى مراعات نظير (= نامهاى حيوانات) است كه ميان «گاورس» و گنجشك و مور و ماهى وجود دارد؛ همين توجه را شاعر در بيت زير هم به كار برده است:
شد گربُزى نشانه مردانگى و برد مرزى كه بد ميانه شيرى و روبهى
البته شاعر مىتوانست به جاى گربزى «زيركى» به كار برد (هر چند مقدارى در معنا تفاوت هست) زيرا صداهاى [ر] و [ز] در هر دو كلمه مشترك است (اگرچه [گ] مردانگى و گربزى نيز ارزش موسيقيايى دارد.) اين نوع از مراعات نظير در شعر كلاسيك سابقه بسيار دارد؛ مثلاً حافظ (بر مبناى غالب نسخههاى معتبر كهن) گفته است:
بانگ گاوى چه صدا باز دهد عشوه مخر
سامرى كيست كه دست از يد بيضا ببرد…
شايد كمتوجهى عابدى به موازين و آموزههاى بلاغت شعر كلاسيك فارسى، كاستى عمده تحليلهاى ايشان بخصوص در باب شعر شاعرانى چون بهار و سايه و شفيعى باشد.
نكته آخر اين كه طغيان قلم ناچيزى نيز عارض دوست ارجمند جناب عابدى شده و ايشان گمان برده است كه «زنديق زنده روشن راوند» (هزاره آهوى كوهى / 24) «قطب راوندى» است (روشنى بارانها / 118) كه اين البته درست نيست و آن زنديق زندهگار زمانه «ابن راوندى» است كه از مشاهير زنادقه اسلام به شمار مىرود و استاد يگانه دكتر زرياب خويى تحليل جامع و نفيسى از عقايد و آراء او ارائه كرده است (دايرةالمعارف بزرگ اسلامى؛ مدخل ابن راوندى). قهراً تا آشنايى با افكار و احوال ابن راوندى حاصل نگردد، درك و به تبع آن توصيف درستِ شعر محقق نخواهد شد.
31- اعلاميه ملكالشعراء بهار درباره تصنيفهايش
بهار تصنيفهاى نغز و پرمعنى و زيبايى سروده بود كه بر سر زبانها بود و بعض آنها بدون اجازه سراينده در صفحات گرامافون ضبط شده بود. بهار بدين مناسبت اين اعلان را در شماره 2785 سال دوازدهم روزنامه ايران، مورخ يكشنبه 29 ربيعالثانى 1347 برابر 22 مهر 1307 منتشر كرد: «از عموم خوانندگان محترم تمنا دارم از خواندن تصانيف موسيقى قديم و جديد اينجانب در صفحات گرامافون بدون اجازه كتبى و گرفتن صورت صحيح بىغلط خوددارى كنند، و در صورت تخلف به مقامات قانونى شكايت خواهد شد؛ و براى استحضار ذيلاً صورتى از آن جمله ذكر مىشود كه اشتباه و غفلتى روى ندهد: بهار دلكش، باد صبا بر گل گذر كن، اى شهنشه، اى شكسته دل، نهاده كشورِ دل باز رو به ويرانى، گر رقيب آيد، ايران هنگام كار، ز من نگارم، پرده ز رخ برافگن، سرود پهلوى، عروس گل، مرغ سحر و غيره. ولى راجع به غزليات و اشعار غيرمصنفه، اختيار خواهند داشت كه بدون اجازه كتبى بخوانند؛ ولى معذلك براى احتراز از اغلاطى كه غالباً به واسطه نداشتن صورت صحيح در خواندن اشعار روى داده و علت اصلى اين اخطار شده، هرگاه از خود اينجانب صورت بخواهند بهتر خواهد بود.» [اقبال يغمايى، وزيران علوم و معارف ايران، صص 396 – 395].
32- دانشنامه خاله زنكىِ فرهنگى
در حضور باهرالنور علامه عبقرى استاد ابوذر آرياشهرى بوديم. از ايشان پرسيديم كه مشغول چه كارى هستند؟ فرمودند كه در راستاى رواج نهضت دانشنامه نويسى، با جمعى از محققان مشغول تدوين «دانشنامه خاله زنكى فرهنگى» هستيم. طبيعتاً جمع ما با شگفتى به استاد چشم دوخت. سؤال شد كه «خالهزنكى فرهنگى» ديگر چيست؛ توضيحات هنرى، جامعهشناختى، فلسفى و عرفانى مشبعى ارائه فرمودند كه ما خيلى سر در نياورديم؛ گفتند كه براى تقريب به ذهن امثال شما در مقدمه دانشنامه مثالى زدم كه عين نوشته استاد به شرح زير است: «مثلاً اين كه در يادنامهاى كه به مناسبت هشتاد سالگى يك شاعر مشهور در مجلهاى غيرتخصصى انتشار مىيابد، شخصى كه (به قول نويسندگان آن مجله) “روايتكننده زندگى و شعر و شاعرى آمدگان و رفتگان است” و “پاى ثابت محفلها، سفرها و حضرهاى” بسيارى از شاعران، از ميان اين همه نكات علمى و ادبى كه به نفى و اثبات در باب كارنامه شاعرى آن شاعر بزرگ مىتوان گفت، به جملاتى از اين قبيل بپردازد كه “[فلانى] خيلى دلش مىخواست اخوان را ببيند يا شاملو را ببيند ولى من زياد اين تمايل را در اينها نمىديدم. اخوان چيزى نمىگفت ولى شاملو اظهار هم مىكرد پشت سر.” و… از نمونههاى بارز خالهزنكى ادبى و فرهنگى است.» (انتهى) همچنين حضرت استاد آرياشهرى افزودند كه در دانشنامه مدخل مبسوطى به جناب «پاى ثابت» اختصاص داده شده كه در آن افادات شفاهى و مكتوب ايشان كه در حوزه خالهزنكىهاى فرهنگى قرار مىگيرد، بر مبناى روشهاى علمى مورد بررسى قرار گرفته است.
33- دريغ روز جوانى و عهد برنايى
مصراع فوق سرآغاز يكى از قصايد معروف و مهم شيخ اجل سعدى شيرازى است (كليات چاپ فروغى، اميركبير، ص 728)؛
دريغ روز جوانى و عهد برنايى
نشاط كودكى و عيش خويشتن رايى
اما مصراع مزبور از سعدى نيست و شيخ احياناً به طريق تضمين و يا توارد آن را به كار برده است؛ در لبابالالباب عوفى (طبع براون، ج 1، صص 140 – 139) قصيدهاى از بهاءالدين محمد بن مؤيد بغدادى، صاحب كتاب معروف التوسل الى الترسل (زنده تا سال 588 ه’) نقل شده است؛ قصيدهاى كه عوفى تمام آن را به دليل اينكه «در غايت لطف بوده است» نقل كرده:
دريغ روز جوانى و عهد برنايى
گذشت در غم دورى و رنج تنهايى…
و پس از عوفى نيز ارباب تذكره [مثلاً هفت اقليم، ج 1 / 99 – 98، رياض الشعراء داغستانى، ج 1 / 355 و…] هر كدام ابياتى از اين قصيده را نقل كردهاند.
در «وسائل الرسائل و دلائل الفضائل» نورالدين منشى كدكنى (طبع رضا سميعزاده، انجمن آثارو مفاخرفرهنگى، 1381) كه از آثار نيمه اول قرن هفتم است، هم قصيدهاى از او درج آمده كه در آن بهاستقبال قصيده بهاءالدين محمدبغدادى رفتهاست (صص 3-5)؛
نمود دوش هلال از سپهر مينايى
چنانكه زورق ازرق به زر بيندايى…
تا آنجا كه گويد:
دبيريم هنر كمترست مىنسزد
درين طريق عطارد همم به همتايى
اگر به دعوى من ديگرى برون آيد
چنان بود كه زنده صعوه لاف عنقايى
سواد مدعيان در زمانه بسيارست
ولى خداى به من داد ملك دانايى
كجاست تا نسق نظم بيند آنك او گفت
«دريغ روز جوانى و عهد برنايى»
به گمان اين بنده، قصيده بهاءالدين بغدادى به مراتب از قصيده نورالدين منشى بهتر است البته «همه كس را شعر خود به كمال نمايد…».
مىتوان احتمال داد كه قصيده بهاءالدين بغدادى اشتهارى پيدا كرده بود و سعدى بزرگ نيز به استقبال او رفته و حاصل كار هم؛
بر حديث من و حسن تو نيفزايد كس
حد همين است سخندانى و زيبايى را
34- خاطرهاى مهم از استاد محمدرضا جلالى نايينى
«سيد ضياءالدين طباطبايى عامل سياسى كودتاى 1299 هجرى خورشيدى و نخستوزير كودتا، در حدود يكصد روز در ايران حكومت كرد و بعد از سقوط دولتش به خارج تبعيد شد و پس از بيست و يك سال به وطن بازگشت و قبل از ورودش به ايران، شهروندان يزدىاش او را از حوزهى شهر يزد به وكالت چهاردهمين دورهى قانونگزارى انتخاب كرده بودند، و چون مجلس چهاردهم تشكيل شد، دكتر محمد مصدق – قهرمان بزرگ ملى ايران و مرد سال – به اعتبارنامهى سيد اعتراض كرد و شرح مبسوطى بيان فرمود. سيد هم براى دفاع خود شجاعانه مسؤوليت كودتاى 1299 را به عهده گرفت و توانست نظر اكثريت نمايندگان را جلب كند و پس از كفايت مذاكرات، با رأى مخفى اعتبارنامهاش تصويب شد و در واقع مجلس چهاردهم، عمل كودتا را در شرايط آن زمان به رسميّت شناخت و موجب شد كه سيّد بار ديگر بتواند در سياست مملكت در مجلس و خارج از مجلس فعاليت كند و عملاً پشت پرده، رهبرى اكثريت نمايندگان مجلس را به عهده بگيرد.
در همين سال (1322)، چند تن از نويسندگان پُرشور كه من هم يكى از ايشان بودم، بر آن شدند كه با سيّد ضياءالدين ملاقات كنند و نظراتش را بسنجند و ارزيابى كنند و بفهمند كه سيّد بر همان عقايد انقلابى است يا اين كه گذشت زمان بيست و يك ساله، او را ملايم كرده… يا نه…
براى ديدار با سيّد ضياءالدين، به وسيلهى رضا صراف يزدى (= رضا صرّافزاده) كه از ياران و دوستان نزديك سيّد بود، وقت ملاقات گرفته شد. ساعت ده صبحى رفتيم به خيابان ثريا (= سميهى فعلى) واقع شده در تقاطع خيابان فردوسى. برادرزادهى سيّد به نام محمودآقا كه جوانى مؤدب و خوش برخورد و زيرك بود، ما را به اتاق پذيرايى هدايت كرد. هنوز چهار، پنج دقيقه از ورود جوانان نگذشته بود كه سيّد وارد سالن شد و خوشآمد گفت و با گرمى به صحبت پرداخت. نخست پرسيد: چه مىكنيد؟ گفتيم: در برخى روزنامهها مقاله مىنويسيم. سيّد گفت: من هم در جوانى ابتدا در شيراز و بعد در تهران به روزنامهنگارى مىپرداختم و بر گفتهى خود افزود كه: روشن كردن افكار جامعه بزرگترين خدمت است. يكى از جوانان گفت: در شرايط كنونى كه در كشور قواى نظامى بيگانه حضور دارند و جان و مال و آزادى ملت ما را به مخاطره افكندهاند، چه مىتوان كرد؟!
سيّد گفت: ما به نيروى ايمان و خواست خدا، همهى اجانب را از خاك مقدس ايران بيرون خواهيم راند و امروز، روز يأس نيست و رسالت شما اين است كه در روزنامهها صداى مظلوميت ملت ايران را به گوش ملتهاى جهان برسانيد تا ميهمانان ناخوانده نتوانند ما را بىسروصدا خفه كنند و مقاصد سوء خود را به كار برند.
در اين هنگام يكى از جوانان از سيّد پرسيد: شما آمادهايد باز هم نخستوزير شويد؟ سيّد پاسخ داد: امروز بايد هر كس را كه اكثريت مجلس به او اعتماد كند، پشتيبانى كرد و يك صدا وحدت نظر خود را براى حفظ منافع ملت ايران حفظ كنيم. مايى و منى نبايد فعلاً مورد بحث و علاقه باشد. در اين ميان يكى از جوانان از سيّد پرسيد: مقالهى مرا در روزنامه قرائت فرموديد؟ سيّد پاسخ داد: بلى خواندم. نويسنده پرسيد: چهطور بود؟ سيّد پاسخ داد: بىانصافى شده بود. شما نسبت خيانت به وثوقالدوله داده بوديد. نويسنده گفت: عاقد قرارداد 1919 ميلادى خائن نيست؟ سيّد گفت: اگر انعقاد اين قرارداد خيانت باشد، من اين خيانت را روى دست وثوقالدوله گذاشتهام و از اين رو من خائنم! نويسنده گفت: چرا خيانت نيست؟ سيّد گفت: من در آن زمان روزنامهى رعد را انتشار مىدادم و خبرى به دستم رسيد كه دولت انگليس با خزعل وارد مذاكره شده تا در خوزستان يك امارتنشين عربى تشكيل بدهند. به وثوقالدوله تلفن كردم كه عرضى دارم. گفت: اگر خصوصى است با تلفن بگو و اگر مربوط به امور مملكتى است فردا بيا عمارت بادگير نخستوزيرى با هم صحبت كنيم. در آن وقت در تمام ايران پست و تلفن و تلگراف زير نظر انگليسها بود.
فردا رفتم به نخستوزيرى (شمسالعماره؛ عمارت بادگير) و پس از سلام و تعارفات معمولى گفتم: چه نشستهاى كه انگليسها وارد مذاكره شدهاند با خزعل كه در خوزستان يك امارتنشين عربى تشكيل بدهند. وثوقالدوله سخت ناراحت شد. من به او گفتم: ناراحتى ندارد. گفت: جدايى خوزستان ناراحتى ندارد؟!
گفتم: من فعلاً خبرى به دستم رسيد و به شما دادم. اين خبر اگر دروغ بود كه ناراحتى ندارد و اگر راست بود، نشستن و غصه خوردن و دست روى دست گذاشتن دردى دوا نمىكند. شما با وسايلى كه در اختيار داريد، اول تحقيق كنيد كه خبر صحيح است يا نه؟ اگر خبر درست بود، من راهش را جلوى پاى شما مىگذارم كه اين كار صورت نپذيرد و آسيبى به مملكت وارد نشود. وثوقالدله اين پيشنهاد مرا پذيرفت. بعد از پنج تا شش هفتهاى به من تلفن كرد و گفت: آقا سيّد آن خبرى كه داده بودى متن قضيه است، بيا بنشينيم و با هم تبادلنظر و تدبيرى اتخاذ كنيم تا اين خطر از سرِ ايران رفع شود.
من نزد وثوقالدوله رفتم. او گفت: شما ما را از خواب غفلت بيدار كرديد، حالا به نظر شما چه بايد كرد؟ گفتم: پيش از هر اقدامى شما تحقيق كنيد كه انگليسها از خزعل چه مىخواهند؟ هرچه از خزعل مىخواهند، شما به آنها بدهيد. وثوقالدوله گفت: چه فرقى مىكند؟ گفتم: اگر دولت انگليس با خزعل قرارداد منعقد كند، خوزستان خارج از محدودهى ايران واقع مىشود و اگر شما با خزعل قرارداد ببنديد، خوزستان در داخل محدودهى ايران قرار مىگيرد. اكنون كه مجلسى نيست، شما قرارداد با دولت انگليس منعقد كنيد و موادى كه به نفع ايران است به مورد اجرا بگذاريد و موادى كه به زيان ايران است، مماطله و مسامحه كنيد. زمان به نفع ايران مىچرخد. من هنگام انقلاب روسيه در روسيه بودم. روسها به زودى روى پاى خود ايستادند. به محض اين كه مردم، روى پاى خود ايستادند، انتخابات مجلس را آزادانه برگزار كنيد و بگذاريد مردم نمايندگان خود را انتخاب كنند و چون مجلس تشكيل شده، وكلاى مردم قرارداد را مردود اعلام خواهند كرد و دو نامهاى هم كه ميان ايران و انگليس مبادله شده، اثرش كان لم يكن خواهد شد و ديگر خطر تجزيهى خوزستان از ميان رفته و زيانى به ما نخواهد رسيد. وثوقالدوله در فكر فرو رفت و پس از دقايقى چند گفت: با پيشنهاد شما براى بقاى تماميت ارضى ايران موافقم و راه صحيح و عملى خوبى است.
آن گاه بر آن شد كه با دولت انگليس براى انعقاد قرارداد وارد مذاكره شود. در حدود شش ماه، ميان دولتين ايران و انگليس دربارهى قرارداد 1919 مذاكراتى صورت گرفت و سرانجام پيشنويس قرارداد تهيه گرديد.
وثوقالدوله يك روز به من تلفن كرد و گفت: آقا سيّد! قراردادى كه روى دست ما گذشتى، پيشنويساش حاضر شده، بيا بخوان، نظرى دارى بده.
من رفتم نخستوزيرى و با او به دقت مواد را خوانديم و سه چهار ايراد گرفتم. گفتم: شما طرح متقابل براى اصلاح اين مواد بدهيد. گفت: انگليسها حاضر نيستند حتا يك واو آن تغيير يابد.
من گفتم: اگر چنين است، برويد امضا كنيد.
او گفت: من امضا مىكنم، ولى شما هم در روزنامهى رعد از اين قرارداد، دفاع كنيد.
گفتم: من با زبان خودم و روش خودم دفاع خواهم كرد.
چيزى نگذشت كه متن قرارداد امضا شد و دولت ايران رسماً انعقاد آن را اعلام داشت و در روزنامهها چاپ شد. من هم در روزنامهى رعد از قرارداد همانگونه كه قول داده بودم، مقالهاى بر اين تقريب نوشتم كه ايران در شرايط فعلى، مانند بيمارى است كه نياز به يك عمل جراحى دارد و اين قرارداد به اميد بهبودى ناگزير تنظيم و مبادله شده است.
وثوقالدوله از نحوهى دفاع من ناراحت شده بود و تلفن كرد كه اين مقاله مخالفت با قرارداد بود يا موافقت؟ پاسخ دادم من به زبان و شيوهى خودم همان طور كه گفته بودم، عمل كردم و با قهر روزنامه را هم سه چهار روز منتشر نكردم و آن گاه وثوقالدوله تلفن كرد و خواهش كرد كه روزنامه را منتشر كنم و همين كار را كردم.
سيّد در اين هنگام گفت: اگر قرارداد 1919 منعقد نشده بود، انگليسها با شيخ خزعل قرارداد بسته بودند و امروز كه شما اين جا نشستهايد، ما صاحب خوزستان نبوديم. او حيثيت خود را براى حفظ تماميت ارضى ايران از دست داد و ما به پاداش چنين خدمت بزرگى او را خائن مىخوانيم. ياللعجب! چشم باز و گوش باز و اين عمى…؟
من گفتم: آقا آن چه فرموديد، يكى از اسرار تاريخ ايران است و مردمى كه به باطن قضيه وقوف نداشتند، حق داشتهاند كه قرارداد را به زيان استقلال و تماميت ارضى ايران بدانند.
در كتابى آبى نيز آمده كه انگليسها مىخواستند خوزستان را از ايران جدا كنند و سيّد ضياءالدين اين خبر را به وثوقالدوله رسانيد و وثوقالدوله مانع نقشهى انگليسها شد. نوشتهى مرحوم دكتر قاسم غنى در يادداشتهاى مرحوم دكتر قاسم غنى و همچنين در كتاب آقاى سيروس غنى از صدق سخنان سيّد ضياءالدين طباطبايى حكايت دارد. نگاه كنيد به مآخذ مذكور. [ماهنامه حافظ، شماره 6، شهريور 1383، صص 21 – 19].
35- اديب خاورى؛ يكى از شيفتگان عطار
در مقدمه استاد شفيعى بر اسرارنامه خواندم كه حاج ملاهادى سبزوارى متخلص به اسرار، تخلصش را از فرط شيفتگى به اسرارنامه عطار برگزيده است. مشتاق شدم كه فهرستى از ارادتمندان و شيفتگان عطار فراهم آورم. يكى از اين افراد شخصى است به نام اديب خاورى كه حكايت ارادت او را به نقل از كتاب ارجمند صد سال شعر خراسان (على اكبر گلشن آزادى، مشهد، 1373، ص 77) مىخوانيم:
«”حاج شيخ حسن خاورى” متخلص به “اديب” فرزند “حاج ابراهيم چاووش” از فضلاى كهنسالى بود كه بعد از بيش از يك قرن زندگى، از نعمت بقاى حواس پنجگانه و مشاعر نيرومند بهرهور بود.
وى از معتقدان “شيخ عطار” بود و بسيارى از اشعار كتابهاى الهىنامه و منطقالطير و ساير مثنوىهاى “عطار” را در حافظه داشته و هفتاد بار از مشهد پاى پياده به زيارت “شيخ عطار” به نيشابور شتافته بود و شگفتانگيز اينكه شب جمعه از مشهد حركت و صبح در مزار “عطار” بود حتى با وجود پيرى چند سال پيش با “منكر” و “معارضى” حاضر شد نذر بندد و هر دو از مشهد پياده به حضرت عطار شتابند، و طرف كه جوانى بود اظهار تسليم و پشيمانى و پوزش كرد.
“اديب خاورى” يكى از بقاياى فضلاى قديم خراسان بود كه علاوه بر علوم ادبيه و عربيه، در علوم غريبه مانند جفر و رمل و كيميا صاحب اطلاع و بيماريهاى روانى از قبيل نوراستنى و هيسترى و صرع را گويند به آسانى معالجه مىكرد».