تو رودکى را اى ماهرو کنون بینى[۱]
براى شصت سالگى خودم
خوش آن زمان که مرا زاد و بود گیلان بود
و گیل و گیلان چشم و چراغ ایران بود
به خانهیى که پدر اوستاد استادان
عزیز مامک من مهتر دبستان بود
چه خانهیى که در آن گوشه گوشه بود کتاب
به باغ غنچه و اشکوفههاى الوان بود
ز گونه گونه تفاسیر و جُنگ و قصه و شعر
کتابخانه مگو دژ نپشت ساسان بود
حسد نبود و لئامت نبود و بُخل نبود
ادب، کرامت، داد و دهش فراوان بود
بلى مجادله با این و آن به حکمت بود
چنان که موعظت از قول و فعل یزدان بود
پدر که از بر تازى و پارسى مىخواند
و بر سریش اقاویل از فرنگان بود
چو از مناعت و آزادگى سخن مىراند
پدر نبود تو گویى که سعد سلمان بود
و مام تا که نیابیم نکتههاى حقیر
ز خرج خانه سخن با پدر به لارژان بود[۲]
حیاط مدرسه پر بود از ترانه مهر
و هر معلم بر خیل مردگان جان بود
بسا شبا که نسیم بهار بود و سکوت
مگر که نغمه مرغى ز طرف بستان بود
در آن شبان فرحبخش کورسوى چراغ
ترنّم تَر باران به سقف سامان بود
سخن ز جنگل و از غیرت و وطن مىرفت
فسانه شب تاریک «باز باران» بود:
اگر نبود ز جنگل نهیب آزادى
هنوز مملکت جم به چنگ دیوان بود
اگر نبود سلیمان معین این فرهنگ[۳]
هنوز منطق مُغ زیر میغ پنهان بود
اگر که عارف و عشقى و فرخى رفتند
بهار ماند اگر چه زمان زمستان بود
از او قوام پذیرفت نظم و نثر درى
مشاطه بود و زلف ادب پریشان بود
به غیر سرو کس آزادگى نیارستى
زمانهیى که زمین و زمان هراسان بود
دریده بود حیا و بریده بود امید
کمال نهمت شاعر به قرصکى نان بود
شب سیاه و زمستان و باد و توفان بود
امید رستم دستان و بیم اکوان بود
حدیث شیده و کیخسرو و فرود از اسب
پشنگ چون شد، دیگر که جز قراخان بود؟
بسا شبا که به گرد چراغ در ایوان
دلم به قصّه مام و سرم به دامان بود:
تجدد اول زى مرز گیلکان آمد
از آن میانه یکى هم حقوق نسوان بود.
به خردى اندر بس شعر داشتم از بر
که خود مرا به صباوت یکى دو دیوان بود
مرا مشاعره با مهتران و پیران بود
مرا مکابره با کهتران و اقران بود
اگر معلم کُتّاب نثر من نسزید
مرا مشافهه با بیهقى و مُشکان بود
ز دیوها که به خردى ز من هزیمت شد
به غیر آز به دیوان، ستنبه نسیان بود
ز شعرها که مرا نقش فى الحجر گشته است
یکى قصیده آن شاعر خراسان بود
ز بیتها که مرا هیچگه نرفت از یاد
«مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود»
هزار سال از این بیت بى بدیل گذشت
نبود بیت همانا بدیل قرآن بود
«کنون زمانه دگر گشت من دگر گشتم
عصا بیار که وقت عصا و انبان بود»
اردیبهشت ۱۳۸۷
[۱] . قصیده استاد شاعران رودکى معروف است :
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان لا بل چراغ تابان بود
همى چه دانى اى ماهروى مشکین موى
که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
کنون زمانه دگر گشت، من دگر گشتم
عصا بیار که وقت عصا و انبان بود
و این قصیده غرّا را چندین شاعر از قدیم و جدید استقبال کردهاند، از جمله محمود منشى کاشانى گوید:
خوش آن زمانه که زیب زمانه کاشان بود
خوش آن که کاشان چشم و چراغ ایران بود
به اهتمام «صبا» کار شعر یافت نظام
وگرنه دفتر نظم درى پریشان بود
[۲] . به فرانسه پول La argnet
[۳] . استاد پورداوود و استاد معین