گزارش دیدار و گفتگو با محمدعلی موحد/ پریسا احدیان

 

photo_2016-10-06_07-14-55

 

 

صبح روز پنجشنبه، پانزدهم مهر ماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، شصت و پنجمین جلسه از سلسله نشست های کتابفروشی آینده با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، نشر کارنامه و مجلۀ بخارا، میزبان «دکتر محمد علی موحد»، عرفان پژوه و حقوق دان ایرانی و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود.

این نشست به مناسبت رونمایی از کتاب «شاهد عهد شباب»، جدیدترین اثر دکتر موحد با حضور اساتیدی چون: دکتر داریوش شایگان، استاد مصطفی ملکیان، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، …. برگزار شد.

در ابتدا علی دهباشی، ضمن عرض خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این دیدار، با یادی از ایرج افشار و  محمد زهرایی جلسه را آغاز کرد و گفت:

” درخواست دارم فاتحه ای نثار شادی روح دو تن از اساتید گرامی بکنیم که اگر بودند حتما امروز در جمع ما حضور داشتند: نخست زنده یاد ایرج افشار که این نشست های صبحگاهی و شب ها  به توصیه و اشارۀ ایشان آغاز شد و سپس زنده یاد محمد زهرایی ناشر مجموعه آثار دکتر محمد علی موحد و از جمله کتابی که امروز رونمایی می شود و از آثار ماندگار ایشان است.”

علی دهباشی با یادی از ایرج افشار و محمد زهرایی جلسه را آغاز کرد
علی دهباشی با یادی از ایرج افشار و محمد زهرایی جلسه را آغاز کرد

پس از پایان سخنان وی، فیلمی از شب مولانا در خانۀ هنرمندان، باسخنرانی دکتر موحد به نمایش گذاشته شد و آلبومی از عکس های خاطرات ایشان ورق خورد. تدوین این بخش را مریم اسلوبی به عهده داشت.

در بخشی دیگر،  سردبیر مجلۀ بخارا از استاد مصطفی ملکیان و دکتر محمد علی موحد دعوت کرد تا در نشستی به گفتگو بپردازند. مجری شب های بخارا با اشاره به کتاب «شاهد عهد شباب» که مجموعه ای از اشعار میهمان این دیدار کتابفروشی آینده بود، جمله ای از صفحۀ نخست این اثر را قرائت کرد:

“به شفیعی کدکنی

تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن”

دکتر محمد علی موحد با ذکر خاطره ای از زنگ انشاء دوران دبیرستان خود، سخنانش را آغاز کرد:

“به خاطر دارم در سال دوم دبیرستان (که در آن زمان چهار ادبی می گفتند)، به مدرسۀ فردوسی رفتم. چون در تمام آذربایجان تنها دراین مدرسه، این دوره تدریس می شد. در زنگ انشاء قرار بود که هر یک از دانش آموزان چیزی بنویسند. من شعری دربارۀ آذربایجان گفتم که تنها مصرع اول آن را به یاد دارم:

خجسته مادر من نام آذربایجان دارد…

این شعر مورد پسند معلم قرار گرفت و گفت که بیا پشت تریبون بخوان! ما رفتیم آنجا و هر کاری کردیم نتوانستیم بخوانیم و گلویمان گرفت و خجالت کشیدم و بازگشتیم و نشستیم. حالا آقای دهباشی می فرمایند شعر بخوان! خب البته آدم که به سن پیری می رسد، تغییر می کند. جوابم این است که من روی این را ندارم که با شفیعی رو در رو صحبت کنم اما نوشتن برای این است که شخص، آن چیزی را که نمی تواند به زبان بیاورد، با قلم بیان دارد. آنجا که گفتار از کار باز می ماند، آدم دست به دامن نوشتن می شود. خب این از این و آن شعری که آوردم: این شعر برای حافظ است و مصرع دومی دارد:”بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی.” خب من دیدم که مصرع دوم را نمی توانم بنویسم و ما دام را جمع کرده بودیم. (می خندد) بنابریان تنها مصرع اول را نوشتم. خب همه می دانند که کیمیا فروش عصر ما چه کسی است.”

دکتر محمدعلی موحد از دوران دبیرستان خود سخن گفت
دکتر محمدعلی موحد از دوران دبیرستان خود سخن گفت

 مترجم سفرنامۀ ابن بطوطه، در ادامۀ سخنانش به چگونگی جمع آوری و چاپ اشعارش پرداخت و گفت:

“در ابتدا می خواهم مسأله ای را بیان دارم. اینکه در قدیم می گفتند:”زمان بر سه قسم است: گذشته و حال و آینده”. « آینده» که هنوز نیامده و چیزی از آن در دست ما نیست؛ «حال» تنها یک مفهوم انتزاعی در ذهن است و در واقع حالی وجود ندارد. چرا که تا بخواهی آن را دریابی تبدیل به گذشته می شود و چون تیر از کمان گذشته است. پس از زمان حال، تنها نامی باقی است و مثل دو نقطه می ماند. در هندسه می گفتند که نقطه چیزی است که بُعد ندارد و از اجتماع نقطه، خط  تشکیل می گردد که دارای یک بعد است و بعد اجتماع خطوط شکل را تشکیل می دهند که دو بعد دارد و …. ما نفهمیدیم که اگر نقطه بُعد ندارد چگونه از اجتماع آن بعدی به وجود می آید؟ این کاملا یک چیز ذهنی است و درحقیقت در عالم خارج، نقطه وجود ندارد. حال نیز همچون نقطه می باشد. پس تنها واقعیتی که وجود دارد، گذشته است. گذشته تثبیت شده و واقعیت خود را ثابت کرده است و ما هستیم و گذشته. هیچ کاری هم نمی توان در بازگشت آن انجام داد و حتی این امکان وجود  ندارد که آن را به نوعی دیگر روایت کرد و اگر هم شخصی آن را به گونه دیگر مطرح نماید در هر صورت اصل آن باقی است و همین امر سبب می گردد که آدم به گذشتۀ خود تعلق خاطری داشته باشد که از یک جهت، مثبت و اما از سویی منفی است. بخش مثبت این است که دلیل وجود این همه انباشت در بخش علوم و هنر و ادب و ..،. همین تعلق خاطر به گذشته است که اگر نبود تمام این ها به باد فراموشی سپرده می شد. اما یک جهت منفی هم دارد و آن این است که آدم خود را فریب می دهد و چون تعلق خاطر به گذشته دارد، اعترافی به اشتباه خود نمی کند. این پیرمرد نسبت به گذشته یک تعلق خاطری دارد.

اما چطور شد که این دفترچۀ شعر پدید آمد و در دسترس مردم قرار گرفت. باید یادی بکنم از دو شخص: یکی سیروس علی نژاد که مصاحبه ای از من در منتشر شده ای از انجمن مفاخر به چاپ رساند که در آن یادی از اشعارم در آبادان کرده بودم. بعد از آن یادی از محمد زهرایی می کنم که ایشان پدیده ای در تاریخ نشر ایران بود و جای خوشبختی است که این کتاب در انتشارات او به چاپ رسیده است. گرچه اگر شما نگاه بکنید می بینید که مقدمۀ کتاب من برای ده سال پیش است و هنگامی که او این اشعار را از من گرفت، ده سال پیشتر از آن بود. یعنی درست وقتی «خواب آشفتۀ نفت» را می نوشتیم و در آن گردابی بودیم که صحبت آبادان و نفت و … بود و به این مناسبت یاد این اشعار کردیم و زهرایی گفت که من می خواهم مجموعه ای از اشعار شما را چاپ کنم و من هم برخلاف مرحوم ایرج افشار که همۀ اشیاء و کاغذها و حتی صورت حساب قهوه ای که در کافه نوشیده بود را نگه می داشت و در «نگاه نو» خواندم که کیارستمی هم همانند او بوده است، چیزی از آثارم در خانه نداشتم و آشفته بودم و آشفته. محمد زهرایی دو پا در یک کفش کرد که باید این اشعار جمع آوری شود. خوشحالم که در این اثر، هنر ایشان از چاپ و نشر تا کار صفحه آرایی و طراحی جلد که توسط گروه کارنامه انجام شد، حفظ شده است که خود یک اثر هنری است. از میان نوشته هایم این اشعار را جمع آوری کردیم.”

دکتر مصطفی ملکیان، دکتر محمدعلی موحد و علی دهباشی
دکتر مصطفی ملکیان، دکتر محمدعلی موحد و علی دهباشی

وی در ادامه با اشاره به شرح نزول این اشعار، اظهار داشت:

“ده سال در بازار بودم و کفگیر که به ته دیگ خورد به آبادان نزد دوستان دورۀ تحصیل رفتم. البته حقیقت این است که نرفتم تا بمانم اما رفتم و ماندگار شدم. هیچگاه در عالم کودکی و جوانی خود تصور نمی کردم  که روزی در بخش صنعت نفت فعالیت کنم. این تاریخ مهاجرت با ایام ملی شدن صنعت نفت مقارن شد که ان دوران، عالم دیگری بود. اگر به خاطر داشته باشید دو اتفاق یکی سال اول انقلاب اسلامی که شاید تنها یک سال طول نکشید و قبل آن دورۀ ملی شدن صنعت نفت که تاریخ آن را هم نوشته ام، هشت ماه به طول انجامید، بودند که در آن ها، موج امیدواری، شور، نشاط، صمیمت و نیروی غریبی که از مردم برخواست، وجود داشت و چیز عجیبی بود. اینطور شد که نفت ملی شد و هیئتی برای خلع ید آمدند و ابتدا ادارۀ روابط عمومی خلع ید شد. دو علی آبادی داشتیم: محمد حسین علی آبادی که شاعر و انسان خوبی بود و عبدالحسین علی آبادی که جزو هیئت خلع ید بود که به سمت مدیریت روابط عمومی رسید. در شرکت نفت مجله ای به نام «اخبار هفته» هفته ای یکبار منتشر می شد. روزنامه هم داشتیم که البته بخش اطلاع رسانی آن همانند سیستم امروز نبود. این روزنامه، شب به چاپ می رسید و صبح منتشر می شد. بنابراین یک سردبیر شب و یک سردبیر روز داشت. سردبیر روز آقای نجمی نامی بود و سردبیر شب من بودم و باید اخباری را که در طول روز از مناطق نفت خیز و دنیا و تهران و … می رسید، جمع می کردم و می نوشتم و سرمقاله و خبر در رأس را برای دکتر علی آبادی از طریق تلفن می خواندم و تحت نظر ایشان این مطالب چاپ می شد. نمونه ای از این روزنامه باقی نمانده اما از آن مجله، دوستی در آبادان کپی هایی داشت که اشعار بنده نیز در آن بخش بود. به هر ترتیب بود اشعارم جمع شد و نتیجه چیزی است که در خدمت شما هست.

این اشعار را به دو قسمت تقسیم کردیم. یکی «شطیات» به اعتبار اینکه در کنار شط سروده شده و در مورد سیاست و نفت و … است. قسمت دوم آن «شطحیات» است. شطیات ارزش ادبی که چه عرض کنم اما ارزش تاریخی دارد. تاریخ و ادبیات همواره دست در دست هم دارند. چون کسی که بخواهد تاریخ دورۀ غزنوی را بنویسد و دیوان اشعار آن دوره را نداند، این امر برایش میسر نخواهد بود. روحیه، دید و نگرش مردم و عکس العمل های ایشان در ادبیات منعکس است؛ همانطوری که حقه بازی ها و پرونده سازی ها و دیوان سالاری و … در تاریخ بیهقی انعکاس دارد. گرچه از مردم خبری نیست اما از آن دست اندرکارها و … که چطور برای هم پرونده می سازند و پوست هم را می کَنند، مطالبی بسیار وجود دارد که در هیچ اثر دیگری نمونۀ آن را نمی بینید.”

نویسندۀ کتاب «خواب اشفتۀ نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران»، با یادی از آن دوره و حضور این تاریخ در اشعارش گفت:

“من دورۀ مصدق را بر سه دوره تقسیم کردم: دورۀ  امیدواری ها که شور و امید تمام ایران را فرا گرفته بود. بعضی از این ها در تمام دنیا پراکنده شده اند و کران تا کران هر کجا می رفتی اسم ایران بود. این دوران، هشت ماه طول کشید تا تیر معروف و برگشت مصدق از آمریکا و بعد دورۀ نا امیدی ها که امیدها فروکش می کنند و خاموش می شوند تا به فاجعۀ 28 مرداد می رسد. دربارۀ این واقعه در آثار شعری آن دوره مطالب پراکنده ای وجود دارد اما به طور منسجم کتابی وجود ندارد و این اثر، نخستین مجموعه است.

در مورد «شطحیات» می بینید که دو علامت سئوال و استفهام بزرگ که همیشه با ما بوده است، ایجاد می شود. یکی از آن استفهام ها سئوال بزرگ چیستی زندگی و حیات و دومین چیستی مربوط به حقیقت است. این دو علامت سئوال از پشت این شطحیات سرک می کشند.”

نمایی از دیدار و گفتگو با محمدعلی موحد
نمایی از دیدار و گفتگو با محمدعلی موحد

مؤلف کتاب « نفت ما و مسائل حقوقی آن»، در قسمتی دیگر از این مجلس، به خوانش نمونه هایی از اشعار خود پرداخت و توضیحاتی دربارۀ مفاهیم آن ها بیان داشت:

” اشعاری که می خوانم، مربوط به آن دوره ای است که امیدها وجود داشتند و انعکاس آن اینگونه بود:

به سوی روشنایی

پری چهرا، بیا با من کزین بیش / درین زندان وحشت زا نمانیم

بیا دست خود اندر دست من نه / که بند محنت از پا بگسلانیم

بیا زین شام یلدا در گریزیم / به سوی صبح روشن راه جوییم

زپای بخت خار غم درآریم / زچهر عمر گرد ره بشوییم

بیا دست خود اندر دست من نه / که همدستی کلید رستگاری ست

ز تنهایی ملالت خیزد ای جان / ملالت دشمن امیدواری ست

بیا با من، بیا با من، که دانم / دلت خون است ازین زندان تاریک

امید خود مده از دست جانم / که مرگ دیو نزدیک است نزدیک

نکو بنگر چو بینی خنجر صبح / بدربد سینۀ اهریمن شب

سپیده بر دمد، وز جان شاعر / به افسون بر نشاند آتش تب

خروشی بر کشد مرغ سحرگاه / که هان ای خفتگان، بیدار! بیدار!

فروافتد حجاب تیرگی ها / نشانی هم نماند از شب تار

بیا با من چه ترسی؟ دل قوی دار / که با ما کاروان ها هم قطارند

من و تو نیستیم ای یار تنها / درین ره، ره نوردان بی شمارند

دو گوش دل فرا دار ای دلارام / درای کاروان است این که آید

دو چشم دل نکو بگشای کانجا / فلک در بر رخ مردان گشاید

اوج این امید به سی تیر می رسد که دنیا و حتی خود مصدق از این واقعه غافلگیر شدند و همان روز لاهه آن حکم معروفش را صادر کرد. هیچکس برای چنین شرایطی آمادگی نداشت و فرصت نداشتم که قصیده بگویم. چیز کوچکی نوشتم یک شعر عربی در آن هست. این شعر از شاعری عرب می باشد که در کتیبۀ نوشتۀ من قرار گرفته است:

قفی یا ناقتی تمّ السّرور  / و طاب الوقت و انقطع المسیر: هان ای شتر بایست که شادی به نهایت رسید /  وقت خوش گشت و راه به پایان آمد.

ساقی بیار چنگ و فراز آر جام  هم / بر کش شراب تلخ وش سرخ فام هم

دور طرب رسید و سر آمد زمان رنج / طی شد غم و زمانه برآمد به کام هم

از لاهه مژدۀ ظفر آمد به فال نیک / وندر گلو شکست فغان قوام هم

ماییم کز کمند بلا سرکشیده ایم / آتش به جان دیو ستمگر کشیده ایم

فکر کردیم همه چیز تمام شده و قله ها را فتح کرده ایم و نمی دانستیم که اول گرفتاری است! خب این جریان با نا امیدی و یأس مطلق و اندوه بود و روز به روز سردی و تاریکی ها آمد و آمد و در اشعار منعکس شد.  به عنوان نمونه در بهار 1332 این شعر را سرودم. یعنی بهاری که در تابستانش کودتا شد:

لاف اصلاحات

چندگاهی با شما ای دوستان / از سر اخلاص پیمان داشتیم

وه که با صد شوق، بذر آرزو / روز و شب در مزرع دل کاشتیم

ماه و سال اندر بیابان فریب / دامن از وهم و خیال انباشتیم

هر سرابی را که برقی زد ز دور / چشمۀ آب بقا پنداشتیم

بر سر هر گام قلبی بستدیم / تا نشد رسوا ز کف نگذاشتیم

یاوه ها راندیم پیش یکدگر / پرچم دعوی به چرخ افراشتیم

لاف اصلاحات و آن افکار خام / کار مشکل بود و سهل انگاشتیم

عاقبت جز مشت خاکستر نماند / زان همه اتش که اول داشتیم

و یا در اتفاق 28 مرداد  که انعکاسش در شعری به نام «مرثیۀ شطّ» آمده و شعر سنگینی است و شاید که مورد پسند جوان ها نباشد اما این سنگینی خاص این شعرهاست که رنگ و بوی آرکائیک دارد:

کشیده چادر شب بر سر حصار سکوت / ستارگان همه پنهان و ماه ناپیدا

نشسته بر سر امواج خوفناک ظلام / درون خیمۀ غم دیو وحشت و سودا

کران کران همه نخل بلند صوفی وار / گشوده دست «رجا» در مقام «سُکر» و «ذهاب»

شکسته بند «خواطر»، «طوارق» اوهام / جهان نهان شده گویی به زیر پرِّ «غراب»

شط اندر آن دل ظلمت، درون بستر خویش / به سینه می خزد از لابه لای صَمت و سکوت

به لب نهاده افق قفل و بسته حاجب چرخ / به روی عالم خاکی دریچۀ ملکوت

هوا چنان که تو گویی ز دیگدان فلک / به خاک بیخته جوشنده سیل سرب مذاب

لهیب باد سموم آن چنان که در دوزخ / نهیب خشم و نفیر موکلین عذاب

درین جهنم صامت درین ظلام عبوس / عیان خموشی و تاریکی و خلوّ حیات

کرانه ها همه تاریک و راه چون و چرا / تمام بسته و بردوخته لب ظلمات

شط اندرین دل ظلمت کجا کشانندش / وزین دژم شب قیرین کفن چه می خواهند؟

فکنده نطعی و دژخیمی آخته شمشیر / چرا نشسته ام این جا، ز من چه می خواهند؟

مثنوی «در چنگ دزدان» دهخدا، از پخته ترین و پرمعنا ترین آثار نظمی اوست که در شمارۀ آبان 1332 در مجلۀ یغما به چاپ رسید و من این مثنوی را تحت تأثیر آن و به اقتفای آن ساختم. آن روزها  بزرگ ترین محاکمۀ تاریخ ایران در جریان بود؛ مصدق را به محاکمه کشیده بودند. این داستان را که سرودم برای چند تن انگشت شمار از دوستان خواندم. صادق چوبک شیفتۀ تعبیرات آرکائیک و رنگ و بوی کلاسیک آن بود. حبیب یغمائی نسخه ای از آن گرفت. او می خواست خطر کرده و آن را در پی مثنوی دهخدا منتشر کند. مانع شدم. چرا که اولا این گونه اشعار البته نیاز عاطفی شاعر را بر می آورد و محفل دوستان را گرم می کند اما در سیر حوادث تأثیری نمی گذارد. پس دریغ بود که مجله ای چون یغما و مرد شریفی چون یغمایی بر سر چاپ آن دچار دردسر شوند؛ ثانیا شعر من، اگرچه در بلندی و حشمت به پایۀ سخن دهخدا نمی رسید، زبانی عریان تر و گزنده تر داشت و دیوار من، به هر تعبیر کوتاه تر از دیوار دهخدا بود. تاریخ جریدۀ فرومایگی ها و بزرگواری هاست. مردی چون عمیدالملک را به خواری و رسوایی کشیدند و شگفت انگیز است که شاعری گدا طبع و ستیزه رو از فضاحتی چنان که بر سر آن بزرگمرد آورده بودند مضمونی برای دریوزگی ساخته و گفته بود:”توچنان مرد مردانه بودی که شاه راضی نشد در وجودت اثری از «اُنثی» باشد و از همین رو بود که فرمود تا «اُنثیین» تو را قطع کنند! نام آن شاعر علی بن حسن باخرزی بود و شعر او را ابن اثیر در تاریخ خود آورده است.

photo_2016-10-07_12-47-22

حجّام در روایت این شعر تلمیح است به دادستان ارتش، که چون دکتر مصدق دادگاه را قانونی نمی دانست حاضر نبود سمت دادستانی او را به رسمیت بشناسد؛ و هرگاه دادگاه می خواست پاسخ کیفر خواست را بدهد می گفت: “آن مرد چنین گفت.” رئیس دادگاه اعتراض کرد که:”آن مرد! آن مرد! گفتن توهین است. این دادگاه به فرمان اعلیحضرت همایونی تشکیل شده و ایشان دادستان ارتش شاهنشاهی هستند” دکتر مصدق پاسخ داد:”نمی دانستم «مرد» توهین است از این پس ایاشن را «مرد» خطاب نمی کنم!”

شعری با توجه به این موضوعات ساختم:

ای تو حجام بلید بی نصیب / مانده زین سودا به دستت یک قضیب

دیدی ای خر تا چه کردی از خری / مظلمه تو بردی و زر دیگری

با عمیدان لاف مردی کم بزن / کم ز مردی پیش مردان دم بزن

الة الفعلا سبال خود متاب / شرم دار از خلق ای خانه خراب

از مخنّث هیچ مردی دیدکس؟ / یا زشاخ بید خرما چید کس؟

گند اعمال تو عالم را گرفت / یک سر مویت نجنبید ای شگفت

نز خدا شرمی و نز خلق خدا / آخر ای حجام نادان با خودآ

پر جبریلی در آتش سوختی / چه به جز وزر و وبال اندوختی؟

تیره بختی چون تو در عالم کجاست / چون تویی حیوان لا یعلم کجاست؟”

دکتر موحد در قسمتی دیگر از سخنرانی خود اشعاری از بخش دوم کتاب شاهد عهد شباب را برای حاضرین خواند و بیان کرد:

“از شطحیات، اشعاری را برایتان می خوانم:

کشتی وجود

بر دوش موج های فنا کشتی وجود / رقصان میان تیرگی قلزم عدم

کشتی نشستگان همه در خواب و نای مرگ / غوغا فکنده در دل ظلمت به زیر و بم

کی بود کاین سفینه برافراشت بادبان / هم کی بُود که باز فرو افتد این علم؟

پیوسته در طریق و فسوسا که زین رحیل / حتی نشان پای نماند به رویِ یَم

نمایی دیگر از دیدار و گفتگو با محمدعلی موحد
نمایی دیگر از دیدار و گفتگو با محمدعلی موحد

قطعۀ دیگری می خوانم باز در همان معنا و ایماژها با عنوان «شکار سایه». این شعر برگرفته از شعر مولاناست:

سایۀ مرغی گرفته مرد سخت / مرغ حیران گشته بر شاخ درخت

کاین مخبط بر چه می خندد عجب / اینت باطل، اینت پوسیده سبب”

دیدار و گفتگو با محمدعلی موحد
دیدار و گفتگو با محمدعلی موحد

و اما شعر شکار سایه

کشتی رود، و لیک ندانم کجا رود / یا چون رود، چگونه رود، یا چرا رود

کشتی رود، همین و،  فزون تر ز من مپرس / کز بهر چیست کشتی و زین ره کجا رود

این ناتمام قصۀ خواب آور شگفت / صد بار گفته اند و تمامش نکرده اند

بر بادپای تیزتک منطق و شهود / بسیار رفته اند و راه به جایی نبرده اند

رازی که پیر فلسفه نگشود از آن گره / ای طفل مکتبی ز تو دعوی نمی خرند

جایی که بازمانده براق یقین و علم / مسکین خر گرسنۀ بی جان نمی برند

وهمی به دل نشست و دمادم نهیب زد / عقل ضعیف رفت و به غربال باد بیخت

دنبال سایه های گریزنده مدعی / عمری دوید و سایه جلوتر همی گریخت

ای سایۀ رمندۀ بی رنگ بی قرار / بگذار تا به زندگی خویش خو کنم

من خاکیم، زمینیم، آخر ورای خاک / از بی نشان چگونه نشان جست و جو کنم!

این کشتی می رود و هیچ رد پایی به جا نمی گذارد.

پایان سخنان مؤلف کتاب « مقالات شمس تبریزی»، با شعری با عنوان «استغاثه زیر آسمان بی ستاره»، بود:

در پاسخ آن که گفت:”جهان پر شمس تبریزی ست، مردی کو چو مولانا؟”

پر جبرئیل بشکسته ست، دیری ست / کز آن بالا نمی آید پیامی

فروبسته ست راه آسمان ها / نه جم پیدا درین دوران نه جامی

صدف ها خفته خالی از گهرها / چه ارزد گر صدف را گوهری نیست

پر جبریل بشکسته ست، آری / پیامی نیست، پیغام آوری نیست!

درون ها تیره شد، بفرست یا رب / سرافیلی که فریادی برآرد

درین ظلمت سرا نوری بپاشد / شمیم نو بهاری دیگر آرد

گر انگشت سلیمانی نباشد / چه خاصیت دهد نقش نگینی

درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی.”

دکتر محمدعلی موحد چندشعر از کتاب «شاهد عهد شباب» را خواند
دکتر محمدعلی موحد چندشعر از «شاهد عهد شباب» را خواند

در لحظاتی دیگر از این جلسه، مصطفی ملکیان در تحلیل و نقد اشعار دکتر موحد، این مجموعه را به دو بخش واقعیت های اگزیستانسیالیستی و آرمان های وجودی شاعر تقسیم کرد و  بیان داشت:

“دربارۀ شاهد عهد شباب به لحاظ شکل و صورت و فرم هنری و زیبایی شناختی سخن نمی گویم. جا داشت که کسی در زمینۀ نقد ادبی و هنری در بارۀ فرم و صورت شعر استادم به جای من صحبت می کرد و بنابراین در این قسمت که جای سخن گفتن بسیار دارد و به نظر می آید که به مرور قدر و قیمتش مشخص خواهد شد، سخنی نخواهم گفت. تنها در مورد محتوا و پیام اشعار این مجموعه نکاتی را عرض می کنم.

واقعیت این است که مجموعۀ اشعاری که در این دفتر گردآوری شده ، به دو بخش قابل تقسیم است: یکی واقعیت های اگزیستانسیالیستی است که بازگو کنندۀ حالات شاعر در هنگام سرودن شعر می باشد و سرشار از دغدغه های وجودی و واقعیت هایی است که همۀ ما به صورت های مختلف در مراحل رشد و طول عمرمان با آن سر و کار داریم. در واقع این بخش، بیش از هر چیز نشان دهندۀ روانشناسی شاعر است، اینکه چه دغدغه های ذهنی و روانی داشته، خود را از لحاظ روانی چگونه ارزیابی می کرده و  فقدان چه چیزهایی را در وجود خود احساس می کرده است. تا چه اندازه به محدودیت های خود چه در زمینۀ دانایی و توانایی نگاه می کرده و چقدر می توانسته با این محدودیت ها کنار بیاید. بخش دوم هم آرمان هایی است که روح شاعر به سوی آن ها پر می کشیده و درست در تقابل واقعیت های اگزیستانسیالیستی است. این ها آرمان های متعالی و بلند پروازانه ای است.”

وی با تقسیم آرمان های انسان به دو بخش فردی و اجتماعی و کاربرد آن در اشعار مجموعۀ مذکور، تصریح کرد:

“از قدیم الایام متفکران و فرزانگان و بنیانگذاران ادیان مذاهب و الهی دان ها روی هم رفته، آرمان ها را به دو بخش فردی و اجتماعی، تقسیم بندی می کردند. یعنی گاهی من آرزو دارم که شخصِ خودم به کجا برسم و زمانی هم آرزو می کنم که جامعۀ انسانی و بشری به کجا یا کجاها برسد. به این اعتبار می توان آرمان هایم را به دو دسته تقسیم کنم. شکی نیست که آرمان و آرمان پروری یک پدیدۀ روانشناختی است و به همین دلیل متعلق به شخص است. در فرهنگ غرب از زمان افلاطون و در فرهنگ شرق حتی پیش از افلاطون، آرزوهای فردی را معمولا به سه بخش تقسیم می کردند. یکی آرمان «حقیقت»، دیگری «خیر» و آخری «جمال». در واقع، می گفتند که هر کسی دوست دارد تا می تواند به حقیقت و راستی و به خیر و نیکی نزدیک تر شود و به زیبا یی و جمال تقرب یابد. می توان گفت که همگی این ها فردی هستند. از آن طرف آرمان های اجتماعی هم شامل سه بخش بودند:. یکی «عدالت»، دومی «آزادی» و دیگری« برادری» به معنای شفقت و همدلی و همدردی. کسانی بودند که عدالت را تفسیر به برابری می کردند. با این تفاسیر، در حقیقت جامعۀ آرمانی، جامعه ای است که  از جهت مناسبات اجتماعی بتوان مدعی بود که این مناسبات آزدانه و عادلانه و برادرانه و مشفقانه هستند. اگر بخواهیم این تقسیم بندی را بپذیریم ، با شش آرمان سر و کار داریم. جالب این است که همۀ این شش بخش، در اشعار این مجموعه اگر نگویم حقش ادا شده ولی به همگی پرداخته شده و نگاهی معتدل به تمام آن ها داشته است. ارسطو معتقد بود کسی که از میان فضائل برخی را نداشته باشد، هیچ چیزش را ندارد. مثلا اعتقاد او بر این بود که از میان چهار فضیلت حکمت، شجاعت و میانه روی و عدالت اگر دو تا را داشته باشید بنابراین هیچ یک را نخواهید داشت، چرا که این ها روابط متشابک دارند. یعنی اگر حکمت بدون شجاعت باشد، تو را به جای نامطلوبی خواهد کشاند. بنابراین در این بخش، موضوع همه یا هیچ مطرح می شد. البته او معتقد بود که شاید یکی از هر کدام ده درصد و دیگری از هر یک سی درصد داشته باشد. اما اینکه آدم بتواند نوعی توازن میان آرمان ها ایجاد کند، نتیجۀ مطلوبی به دست خواهد آمد.

دگتر مصطفی ملکیان به نقد و تحلیل اشعار کتاب روی آورد
دگتر مصطفی ملکیان به نقد و تحلیل اشعار کتاب روی آورد

مؤلف کتاب « راهی به رهایی»، با تحلیل موضوعی و مفهومی اشعار عرفان پژوه معاصر، گفت:

“1-در باب «آرمان حقیقت» در کتاب «شاهد عهد شباب» می توان به اشعار: چیست عمر؟، مرثیۀ شطّ، اشاره کرد که به حقیقت و اینکه چرا اینقدر از حقیقت بی نصیب هستیم و گرفتار جهلیم و چقدر دستخوش حیرتیم و از جهلی به جهلی فرو می غلتیم، می پردازد. در اینجا به صورتی بارز،  تب و تاب حقیقت طلبی و حقیقت جویی پیداست.

2-در باب «آرمان خیر»: تابوت خاطره ها، پندنامه و دکان یهودا.

3-در بخش «آرمان جمال»: شطّ العرب، اندلس، چه می خواهم؟

4-در باب «آرمان آزادی»: آزادی

5-در بخش «آرمان عدالت»: به سوی روشنایی، یادگار،  برای تصویر گاندی، حذر کن مصدق،  لاف اصلاحات و شاه ایران

6-در باب «آرمان برادری و شفقت» که بیش از آن است که بتوانم نام ببرم.

اما بپردازیم به قسمتی که در مورد واقعیت های اگزیستالیستی خود ایشان است. چیزی که در اشعار ایشان بارز است، واقعیت های مربوط به نا امیدی و سر خوردگی و نا کامی در اشعار: گنج ما را پاسبانی می رسد ، گنج پناه ویرانه هاست و سلوک، است. در این اشعار با اینکه امید جلوه گر می شود اما کاملا نشان دهندۀ این می باشد که شخص، خود در وضعیت نا امیدانه ای به سر می برد.

در بخش احساس شکست، در شعر: بی سرانجام، در بخش فرصت های از دست رفته: افسانه خوان،  معنا می یابد. در موضوع استعلا جویی که شخص دارد و همیشه فاصله ای میان وضع موجود نامطلوبش و وضع مطلوب نا موجودش می بیند، شعر: نگاه مار، در بخش احساس گم گشتگی شعر: گُم، در موضوع اینکه ما با رازهایی سر و کار داریم که  نه می توانیم این رازها را به اقتضای طبیعتشان که راز هستند بگشاییم و نه می توانیم از آن رهایی یابیم، شعر بسیاری زیبای: شکار سایه، در بخش تضادهای درونی و اینکه آدم با خود در صلح نیست، شعر: شیخ صنعان، جالب توجه هستند. در باب نوعی غم که نمی توان دلیلش را حس کرد و گویی غمِ بودن در این جهان است و این موضوع عرفانی است، شعر: سبوی تهی. در بخش بیچارگی و اینکه آدم از پس خود بر نمی آید، شعر: استغاثه زیر آسمان بی ستاره، در بارۀ اینکه چقدر موجودات بی اختیاری هستیم و در جبر به سر می بریم. انگار اختیار وجود دارد اما در وجود خود آن نیز اجباری است، شعر: اختیار.  در موضوعیت درد و رنج های تراژیک زندگی که قابل پایان نیست و باید با آن ها آشتی کرد، شعر: نغمۀ غم و در باب بی ثباتی حاکم به تمام مناسبات عالم انسانی و اینکه هیچ چیز به قرار خود باقی نمی ماند و گویی درود و بدورد در کنار هم هست، شعر: کشتی وجود. دربحث تباهی عمر، شعر: تا کی. در باب عشق که می شود گفت که بعد از دغدغۀ مرگ اگزیستانسیالترین واقعیت است، دراشعار: مادر، دولت عشق ، یک آواز از اپرای کارمن ، غزل، نگاه، با ما بیا، سروش که این عشق ها برخی به وضوح عشق انسانی و عشق انسان به انسان است و برخی هم عشق الهی و عرفانی و بخشی دیگر هر دو تفسیر برایش امکان پذیر است.

به عنوان ارزیابی آخر خود می گویم که واقعا اگر کسی این تحلیل محتوایی را از اشعار استاد داشته باشد با یک انسان جذاب و دوست داشتنی که ای کاش نظیر فراوان داشت، مواجه می گردد. همۀ ما از اینکه با چنین انسانی در ارتباطیم شاد و مفتخریم.”

photo_2016-10-07_12-50-09

در واپسین لحظات این دیدار، از کتاب «شاهد عهد شباب» با حضور شاعر این اثر و تعدادی از بزرگان ادب و فرهنگ ایران رونمایی شد.

در خاتمه دکتر محمد علی موحد با دوست داران خود که هر یک کتابی از آثار ایشان را در دست داشتند، سخن گفت. در بخشی از کتاب مجموعه اشعار ایشان می خوانیم:

“نمی دانم چه گونه بگویم، عشق بازی بود دیگر! سر و سرّی که مثل همیشه با لبخندها و دزدیده نگریستن ها و چشمک زدن ها آغاز می شود و از دیدارهای گه گاهی و طنازی ها و رمیدن ها و آرامیدن ها مایه می گیرد. از جوانی خودم می گفتم و سر سرّی که داشتم با آن نازنین پری شعر، که آخر سر خیلی محترمانه و با حسرت و اندوه- تصمیم گرفتیم جدا از هم زندگی کنیم. جدا شدیم چون می دانستیم زندگی با هم و در کنار هم برای هر دو سخت و هولناک خواهد بود و من همچنان دلم مالامال عشق اوست.  باور می کنید؟ گاهی شب ها به سراغم می آید اما فقط در خواب. هرگز نشده است دیگر که در عالم بیداری و هشیاری به هم برسیم و دیداری تازه کنیم. اما در خواب چرا، هنوز گاهی خوابش را می بینم.”

دکتر محمدعلی موحد و رونمایی از کتاب
دکتر محمدعلی موحد و رونمایی از کتاب «شاهد عهد شباب»

 

دکتر محمدعلی موحد و رونمایی از کتاب«شاهد عهد شباب»
دکتر محمدعلی موحد و رونمایی از کتاب«شاهد عهد شباب»

 

  • عکس ها از مریم اسلوبی و مجتبی سالک