نارسیس یونانی و نرگس ایرانی/حورا یاوری

نارسیس در زبان یونانی [(narkissos) narke-’narcotic ‘ ’ narcotic] هم نام یک اسطوره است، و هم نام گلی با خاصیت تخدیرکننده و مسمومکننده، که مصرف داروئی هم داشته است. به نارسیس به عنوان یک گل نخستین بار در یکی از سرودههای همر (حدود ۹۰۰ سال پیش از میلاد) در ستایش دمیتر (۱) الهه رستنیها اشاره شده و از زیبایی آن و پیوند آن با مرگ، که در مفهوم مورد نظر فروید از نارسیسیزم نیز با اهمیت فراوان مورد توجه است، سخن به میان آمده است. (۲) پیشینه اسطوره نارسیس هم، که هنوز گفتگو بر سر همنامی آن با گل نارسیس ادامه دارد، دست کم به هزار سال پیش از میلاد میرسد (۳)، اما پای این اسطوره با مجموعهای از داستانهای یونانی ـ رمی که آوید (۴) گردآوری و در سال هشتم میلادی با عنوان مسخ منتشر میکند (۵)، به تاریخ شعر و ادب جهان باز میشود. در داستان آوید، که در زیر با تفصیل بیشتری به آن اشاره شده، درست در همان نقطهای که نارسیس هر روز مینشسته و به تصویر خودش در آب خیره میشده، گلی میروید که پریان جنگل نام آن را نارسیس میگذارند.
پیشینه آمیختگی فرهنگی ایران و یونان به هزاره پیش از میلاد میرسد. (۶) در دوران اسلامی تاریخ ایران نیز بسیاری از کلمات و اصطلاحات از راه ترجمه عربی متون یونانی به زبان فارسی راه یافته است. نفوذ فرهنگ و ادب یونان قرنها پابرجا مانده، و نشانههای آن در دست کم در سه داستان عاشقانه فارسی – ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی، ورقه و گلشاه عیوقی، و وامق و عذرای عنصری – که هر سه در قرن یازده میلادی تصنیف شده اند، به روشنی به چشم میخورد. (۷) در بندهشن هم که «هر گلی خویشِ امشاسپندی است» نام نرگس در کنار نام ماه آمده است. (۸) بد نیست به این نکته هم اشاره کنیم که هنوز در غرب به اجماع نظری در مورد ریشههای یونانی کلمه نارسیس بر نمیخوریم، اما در مورد همریشگی نارسیس یونانی، نرگس فارسی، و نرجس عربی در متون مرجع فارسی اختلاف نظری به چشم نمیخورد. (۹) نرگس بیشتر از بسیاری از گلها در آفاق شعر فارسی، که با گل و گیاه و تشبیه قامت و صورت و لب یار به سرو و گل و پسته و بادام پیوندی دیرینه دارد، دلربایی میکند و نام آن تنها در دیوان حافظ ۴۴ بار تکرار میشود. (۱۰) اما هم چنان که خواهیم دید، چنین به نظر میرسد که نرگس ایرانی، در عین همریشگی لغوی با نارسیس یونانی، در شعر کلاسیک فارسی راه دیگری رفته و لایههای معنایی متفاوتی پذیرفته است.
نارسیس، پسر سفیسوس (۱۱) خدای رودها و لیریوپه (۱۲) پری جنگل ها، در داستان آوید شکارچی جوان زیبایی است که پریان جنگل، و بیشتر از همه اکو (۱۳)، دل در گرو عشق او دارند اما او بی اعتنا به خیل عاشقان جنگلها را در جستجوی شکار زیر پا میگذارد. روزی نارسیس به دریاچه کوچکی میرسد با آبی زلال و درخشان. وقتی سرش را به طرف دریاچه خم میکند، تصویر جوان زیبایی را در آب میبیند. افسون این تصویر شکارچی باد پیما را در کنار دریاچه میخکوب میکند، آرزوی پیوستن به او وجودش را در فرمان میگیرد، گوشش را به آوازهای عاشقانه پریان جنگل میبندد و از جهان و هرچه در آن است جدایش میکند. کار با مویههای عاشقانه و باران اشکهای نارسیس، که هم آب دریاچه را میلرزاند و هم تصویر بازتافته در آب را به لرزه میاندازد، آغاز میشود. سرانجام آرزوی پیوستن به این تصویر و یکی شدن با آن نارسیس را به درون آب میکشاند و پایان غم انگیز زندگی کوتاهش را رقم میزند. پریانی که در جستجوی نارسیس به کنار دریاچه میآیند از نارسیس نشانی نمیبینند، اما در همان نقطهای که نارسیس نشسته گل زیبایی میبینند با شش گلبرگ سفید و نام آن را نارسیس میگذارند.
روایت آوید از اسطوره نارسیس نه تنها آوازه زیبایی او و بیقراریهای اکو، پری ناگویای جنگلها را به برگهای تاریخ میسپارد، بلکه در گذر از سالها و فرهنگهای مختلف معناهای گوناگون میپذیرد و ادبیات و فلسفه را به دنبال میکشد. شاعران و نویسندگان و هنرمندان و فیلسوفانی که بعد از آوید پا به جهان میگذارند هر کدام روایت تازهای از این داستان کوتاه میآفرینند، و به سیمای نارسیس نقش و نگار تازهای میدهند. گام اول را کونون (۱۴) که یونانی و با آوید معاصر است، بر میدارد. در روایت کونون نارسیس از فرمان اروس سر میپیچد، نالههای عاشقانه امی نیاس (۱۵) را نشنیده میگیرد و با فرورفتن در آب دریاچه خودکشی میکند. بعد از او نوبت به پوسانیاس (۱۶)، نویسنده یونانی میرسد که در قرن دوم میلادی زندگی میکند. پوسانیاس با توجه به پیچ و تاب تصویر منعکس در آب به این نتیجه میرسد که تصویری که در آبهای دریاچه میلرزد نه انعکاس چهره نارسیس بلکه تصویر خواهر دوقلوی تازه درگذشته اوست و با این تفسیر رگههایی از آمیزش با محارم را نیز در گناه نارسیس میدواند. هر چه به قرون وسطی نزدیک تر میشویم زنگار گناه و غبار کبر و غرور از چهره نارسیس بیشتر کنار میرود و سرنوشت غمبار نارسیس فرجام شوم آدمیانی را به یاد میآورد که بار سرپیچی از فرمان خدایان بر دوش آنها سنگینی میکند و در قرون وسطی داستانهای مجموعه مسخ آوید، با بهرهگیری از فلسفه افلاطون و بر پایه آموزههای مسیحیت از نو نوشته میشود و راهی به سوی رستگاری به روی شخصیتهای اسطورهای این داستانها میگشاید. (۱۷)
اما همه این روایتها در برابر قلم توانای آوید از پا در میآید و فرو رفتن نارسیس در افسون زیبایی خودش و به سخن بهتر خود شیفته بودن او که نخستین نشانههای آن در نوشتههای فرانسیس بیکن (۱۵۶۲-۱۶۲۶) (۱۸)، فیلسوف و نویسنده انگلیسی دیده میشود، به شعر انگلیسی هم میرسد. در شعر زیبایی از ادموند اسپنسر (۱۵۵۲-۱۵۹۹) (۱۹)، نارسیس شکارچی برای فرونشاندن تشنگی به طرف آب آیینه گون دریاچه میرود، به تصویری که در آب میدرخشد، بدون آن که بداند تصویر خود اوست، دل میبازد و تشنهتر باز میگردد. همین چهره از نارسیس در شعرهای کیتس (۱۷۹۵-۱۸۲۱) (۲۰) و شلی (۱۷۹۲-۱۸۲۲) (۲۱) هم دیده میشود. در ادبیات قرن نوزدهم، همچنان که در تصویر دوریان گری (۱۸۹۰) نوشته اسکار وایلد (۱۸۵۴-۱۹۰۰) (۲۲) و آثار آندره ژید (۱۸۶۹-۱۹۵۱) (۲۳) میبینیم، نارسیس نماد هنرمند خود گم کرده و بیخویشتنی است که تنها در شعر و آفرینش هنری جانی دوباره میگیرد.
قرن بیستم سرآغاز آشنایی جهانیان با دانش نوپای روانکاوی است. فروید که از اهمیت و ارزش اسطورهها در مقام نوعی حدیث نفس آگاه است برای آشناکردن جهانیان با مفاهیم نا آشنای روانکاوی به سراغ داستانها و اسطورههای کهن میرود و از بار معنایی آشنای نامهایی مانند نارسیس و اودیپ برای تبیین مفاهیم بنیانی روانکاوی مدد میگیرد. مفهوم نارسیسیزم که در روانکاوی فروید از نظر مراحل رشد و شکل گیری شخصیت و هم چنین رابطه انسان با خودش، با دیگری و به خصوص با مرگ اهمیت فراوان دارد، با انتشار رساله «درباره نارسیسیزم» (۱۹۱۴) سکه رایج روز میشود. نارسیسیزم در روانکاوی فروید داستان سفید برفی قصههای کودکان را به خاطر میآورد. کسانی که در پیرامون افراد نارسیسیتیک زندگی میکنند در واقع با آیینه مشهور این داستان فرقی ندارند و باید همیشه در گوش سفید برفی زمزمه کنند که زیباترین دختر جهان است. شخصیتهای خود شیفته معمولا از توانایی کافی برای برانگیختن تحسین دیگران برخوردارند، آیینهای میخواهند که زیبایی آنها را منعکس کند و هر چه دارند در راه این آیینه و جلای تصویر بازتافته در آن قربانی میکنند.
جالب این جاست که نارسیس روانکاوی هم در سیر تاریخی خود جا پای نارسیس ادبیات میگذارد و معناهای متفاوت و گاه متضاد میپذیرد. عنوانی که آوید برای مجموعه داستانهایش انتخاب کرده، کار نارسیس روانکاوی را آسان میکند و حضور تیرسیاس (۲۴) پیشگوی نابینای معبد آپولو در داستان و پاسخی که این پیشگو به پرسش لیوروپه، مادر نارسیس، میدهد، راههای دیگری پیش پای روانشناسان معاصر فروید میگذارد. پیشگوی نابینا در پاسخ مادر نارسیس که آرزو میکند پسرش عمری دراز داشته باشد چنین میگوید: «آری، اما به این شرط که خودش را نشناسد». لیوروپه به آرزویش نمیرسد، نارسیس به تقدیر مکتوب گردن مینهد، تصویر خودش را در آب میشناسد، به آن دل میبازد و در راه رسیدن به آن در آب دریاچه آب میشود. درون مایه عشقِ نارسیس به خودش از این چشمانداز «هجران» است، شبیه به هجرانی که در دعا و در عرفان تجلی میکند. نارسیس باید از خودش بگذرد تا به معشوق برسد، معشوقی که اگرچه بیرون از اوست اما در درون او زندگی میکند. همین حرکت از بیرون به درون و فراتر رفتن از خود در روانشناسی تحلیلی یونگ، که در ادامه سنت فکری اندیشمندانی چون افلاطون و کانت قرار میگیرد، به سلوک انسان در راه خودشناسی، فرآیند دگرگون شدن و تحول پذیری روان، به رسیدن به قاف و دیدار با خویشتن در آیینه پیوند میخورد. از نظر فون فرانتز «راه خود شناسی از آیینه میگذرد، جز آن هر چه هست خیال بافیهای ماست درباره خودمان که از شیفتگیهای ما به خودمان پا میگیرد.» (۲۵) نشانههای این تفسیر متفاوت از اسطوره نارسیس در شعر و ادبیات هم ظاهر میشود. هرمان هسه (۱۸۷۷-۱۹۶۲) (۲۶)، به خصوص در کتاب نارسیس و گلدموند (۱۹۳۰)، نارسیس را نماد روح متأمل و بر خود نگری میبینند که عشقهای صوری و مجازی به دلش نمینشیند. نارسیسِ ریلکه (۱۸۷۵-۱۹۲۶) (۲۷) حسنی را که به بیرون میتابانده به درون برمیگرداند و اندرون را به نور معرفت چراغان میکند.
زندگیِ نارسیس از این چشم انداز رشته به هم پیوستهای از دگرگونگیها و دگرشدگیهاست؛ دگرگونی یک شکارچی بادپیما به افسونشدهای که از کنار دریاچه تکان نمیخورد؛ دگرگونی یک جوان آمیخته با جهان به دلدادهای که از جهان و هر چه در آن است دل میکند؛ و سر انجام رسیدن او به تصویر خودش در آب، آب شدن او و پدیداریش در گل زیبای نارسیس. به سخن دیگر اگر مسخ را به مفهوم دگرگون شدن در نظر بگیریم، نارسیس در گذر از قرنهای متوالی و فرهنگهای مختلف بارها و بارها به فرایند مسخ شدن، پوست انداختن و نو شدن تن میسپارد، و لایههای معنایی تازه میپذیرد.
اما به نرگس ایرانی و ادبیات کلاسیک فارسی که میرسیم با جهان معنایی متفاوتی رو به رو میشویم و با پرسشهای تازهای سرو کار پیدا میکنیم. نخستین پرسش این است که اگر همریشگی نارسیس و نرگس را بپذیریم، آیا در ادبیات فارسی به چیزی شبیه به بازتاب اسطوره نارسیس در ادبیات یونان بر میخوریم؟ اگر این چنین است شباهتها و تفاوتهای معنایی آن با نارسیس یونانی بر چه محور و محورهایی شکل میگیرد؟ به سخن دیگر اسطوره نارسیس و پیوند آن با فرو رفتن در افسون تصویر خود در ادبیات غرب سابقهای دست کم دو هزار ساله دارد و کشیدن این بار معنایی در هم پیچیده در گذر از این سفر تاریخی دراز به دوش اصطلاح نارسیسیزم افتاده است. آیا در ادبیات فارسی هم این چنین است؟ آیا بازی عاشقی انسان بر تصویر خودش در فرهنگ ایران خریداری یافته است؟ آیا میتوانیم بگوییم که نارسیس در سفر از فرهنگ یونان به ایران بار معنایی اسطورهای را به جا گذاشته است؟ اگر این چنین است آیا میتوانیم از ترکیب نرگس با پسوندهای مختلف برای ساختن معادل فارسی مفهوم نارسیسیزم در روانکاوی کمک بگیریم؟ آیا این ترکیبات برای فارسی زبانان همان معناهایی را تداعی میکند که در فرهنگهای غربی به کلمه نارسیسیزم پیوند خورده است، و کاربرد آنها در حکم نوعی گسست از سابقه گل نرگس در ادبیات فارسی نیست؟

نرگس در ادبیات کلاسیک فارسی، هم چنان که اشاره شد، با چشم قرین و همنشین است و کارش هم درست مثل نارسیس یونانی نگاه کردن است، اما این نرگس ایرانی بر خلاف همنام کهن یونانیش که دل از همه جهان برگرفته و فقط به خودش نگاه میکند، با چشمانی باز جهان را میپاید و به جای خودش به دیگران نگاه میکند. نمونهها فراوان است:
نظر چگونه بدوزم که بهر دیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
(رودکی، ص ۵۱) (۲۸)
اگر گل را نظر بودی چو نرگس تا جهان بیند
ز شرم رنگ رخسارش چو نیلوفر در آبستی
(سعدی، ص ۱۴۱، غزل ۳۴۲) (۲۹)
نسترن جام عقیقین به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
(حافظ، ص ۱۱۱) (۳۰)
نرگس ایرانی اگر هم سری به پایین خم کرده دارد، نه به دلیل خود شیفتگی و از یاد بردن دیگران، بلکه به لحاظ شرمآگینی و خجلتزدگی است:
نرگس رعنا شبی در خواب چشمت دیده است
برنمیدارد ز شرم تو سر از بستان هنوز
(سلمان ساوجی، ص ۴۴۶) (۳۱)
در ترجمه شفیعی کدکنی در مقدمه منطقالطیر عطار از کتاب کشف الاسرار عن حکم الطیور و الازهار (پردهگشایی از رمزهای پرندگان و گلها)، نوشته عزالدین مقدسی درباره نرگس چنین آمده است «من مراقب یارانم و همنشین شب و روز ایشانم….. پیوسته کمر خدمت بر میان بسته میدارم و بر سر پای ایستادهام و در میان یاران هرگز نمینشینم و سر خویش بر نمیافرازم و عطر نفسهای خویش را از هیچ کس دریغ نمیکنم و پیمانها را از یاد نمیبرم و در میخوارگی جام از جام نمیگسلم سر فرو افکندن من اعتراف به تقصیر است و نگرانی من نظر در مسیر است». (۳۲) (شفیعی کدکنی، ص۱۴۱-۱۴۲) (۳۳)
به سخن دیگر به نظر نمیرسد که بیان عاشقی انسان بر خودش از طریق کاربردهای استعاری و تمثیلی نرگس در ادبیات کلاسیک فارسی سابقه شناختهشدهای داشته باشد. نرگس ادبیات کلاسیک فارسی نه به مفهوم نارسیسیزم در روانکاوی فروید روی خوشی نشان میدهد و نه با خودشناسی و نگریستن به خود در روانشناسی تحلیلی یونگ میانهای دارد؛ این نقش در ادبیات فارسی و بسیاری از فرهنگهای دیگر به صورتهای مختلف به آیینه واگذار شده است. آن ماری شیمل (۱۹۲۲-۲۰۰۳) (۳۴) صورتهایی از خیال را که شاعران فارسی زبان در شعرهای خود به کار گرفتهاند، به تناسب تخصص خود که فرهنگ و ادبیات اسلامی است، در زمینه گستردهای که به مفاهیم قرآنی و حکمتی پیوند میخورد قرار میدهد و مفهوم آینه را در ارتباط با همین مفاهیم بررسی و تحلیل میکند. از این نظرگاه پهنه جهان آئینهای است برای باز تاباندن جمال و جلال آفریدگار. سر منزل مقصود برای رهروان و سالکان یگانه شدن با این جلوه ازلی است. به طور مثال بهترین هدیهای که میتوان به یوسف به عنوان مثال اعلای حسن و تشخص زیبایی داد آیینهای است که حسن او را که بازتابی از زیبایی آفریدگار است باز میتاباند. ادبیات عرفانی فارسی که بیشتر مورد توجه آن ماری شیمل است از این کاربرد آئینه سرشار است و شاید شناخته شده ترین نمونه آن آئینهای است که سی مرغ واصل به قاف عطار خود را در آن مینگرند و سیمرغ میشوند. در همین فضای معنایی است که هم نشینان واژه آینه در ادبیات عرفانی ما پرندگانند که خود در مفهوم نمادین سیر و سلوک و وصول به حقیقت الهی به صورت های گوناگون در ادبیات فارسی حضور دارند. طوطی مولانا و هدهد عطار نمونههای آشنایی هستند.
اما داستان سفر نارسیس یونانی به ایران و پدیداریش در جامه نرگس ایرانی فصل دیگری هم دارد؛ فصل واژهها و ترکیباتی که شاعران ایرانی در تشبیه چشم به نرگس به کار گرفته اند. نرگس وقتی در ادبیات کلاسیک فارسی در توصیف چشم به کار میرود به ریشه لغوی خود در زبان یونانی خود وفادار میماند. چشمی که به نرگس تشبیه میشود یا مست و مخمور و بیمار است یا با عربده جویی و خونریزی و جادو و غمازی و جماشی غوغا میکند.

نرگسش عریدهجوی و لبش افسوسکنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
(حافظ، ص۶۴)
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد
(حافظ، ص ۸۷)
سر به بالین عدم باز نهای نرگس مست
که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست
(سعدی، ص ۲۲۷، غزل ۴۹۶)
چون کرشمه کنی به نرگس مست
گم شود عقل را خردمندی
(عطار، غزل ۳۵، بیت ۹) (۳۵)
کیفیتی که دیدم از آن چشم نیمه مست
با صد هزار جام نیارد کسی به دست
کو آن دلی که نرگس فتان او نبرد
کو سینهای که خنجر مژگان او نخست
(فروغی بسطامی، ص ۴۲) (۳۶)
اما این نرگس که در ادبیات فارسی تمثیلی از چشم و مردمک چشم است، در عین مستی و مخموری و بیماری از مردم داری هم غافل نمیماند و به سخن دیگر از عهده بازی کردن نقشی که در مقام تمثیلی از چشم و به خصوص مردمک چشم پذیرفته، به خوبی بر میآید. نگاه کردن به جهان و دیدن دیگری همان فضیلتی است که نارسیس یونانی با آن میانهای ندارد:
همیشه نرگس مست تو را بیمار میبینم
ولی در عین بیماریش مردم دار میبینم
(سلمان ساوجی، ص۴۶۵)
نرگس مست نوازش کن مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
(حافظ، ص ۷۲)
گاه هم کار این نرگس از مردم داری به مردم پایی میرسد و آن چنان دیگران را میپاید که وقتی گل نرگس در اطاق باشد آدمها دو چشمی خودشان را میپایند که مبادا کار خلافی از آنها سربزند.
تا دهد از تو جرأتم رخصت نیم بوسهای
یک نفسک به خواب کن نرگس نیم خواب را
(محتشم کاشانی، غزل شماره ۱۲) (۳۷)
رخصتی که محتشم کاشانی آرزو میکند هم با خواب رفتن نرگس نیمه خواب معشوق میسر میشود و هم با بستن چشم گل نرگسی که این راز و نیاز عاشقانه را میپاید.
اما نکته این جاست که چون به شعر امروز ایران میرسیم، نرگس هم مثل بسیاری دیگر از صورتهای خیال کاربردها و معانی تازهای پیدا میکند. در شعر معاصر فارسی دیگر از نرگس مست و مخمور و عربدهجوی ادبیات کلاسیک فارسی نشانی نمیبینیم و به جای آن با چهره دیگری از نرگس روبه رو میشویم که به چهره اسطورهای آن در ادبیات یونانی نزدیکتر است. چهرهای که به گفته شفیعی کدکنی «حاصل پیوند درخت فرهنگ ایرانی و درخت فرهنگ اروپایی است» (۳۸)، و یکی از مهمترین وجوه آن «ظهور اسطورههای یونانی و رمی است که از رهگذر ترجمه شعر فرنگی اندک اندک خود را بر شعر فارسی نیز تحمیل کرده است» (۳۹). «تصویر دیگر» اثر نادر نادرپور از نخستین نمونههای شعر معاصر است که در آن نرگس به معنایی که در اسطوره نارسیس به نامش گره خورده، ظاهر میشود:
گر چه نرگس نیستم تا در زلال دریاچه ساکن
عکس خود را بینم و مبهوت بنشینم
لیک، خود را بیش از او بازیچه آیینه میبینم…..
…..آه شاید در ضمیر صاف آیینه
نرگسی بودم که نقش خویش را در آب میبیند
یا کهنسالی که تمثال عزیز نوجوانی را
واژگون در خواب میبیند
(نادرپور، ج ۲، ص ۱۰۴۱) (۴۰)
از نمونههای دیگر آشنایی ایرانیان با اسطورههای یونانی ـ رمی در دوران معاصر میتوان به شعر دیگری از نادرپور به نام «بتتراش» اشاره کرد که در آن تأثیر پیگمالیون (۴۱)، اسطوره دیگری که در مسخ آوید آمده، به خوبی آشکار است. پیگمالیون، پیکر تراش قبرسی، به مجسمهای که خودش آفریده دل میبازد، و در برابر آن زانو میزند. آوید هم پای آفرودیت الهه عشق را به داستان باز میکند، و با این ترفند به مجسمه جان میدهد. البته حوصله پیگمالیون خیلی زود سر میرود و کار مجسمه را یک سره میکند. (۴۲) به گفته شفیعی کدکنی این اسطوره در قرن ششم هجری، از طریق آمیزش فرهنگ ایرانی و یونانی در آسیای صغیر هم شناخته شده بوده و احتمالأ در این شعر مولوی نیز آمده است:
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
و آنگه همه بتها را در پای تو اندازم (۴۳)
پیوند درخت فرهنگ ایرانی با فرهنگ اروپایی پای استعارههایی همچون گناه نخستین، شیطان در ردای سرخ و درخت سیب را هم به ادبیات معاصر فارسی باز میکند. در روایت قرآنی آفرینش، بر خلاف مسیحیت، پروردگار گناه آدم را پیش از راندن او از بهشت میبخشد. «پس از آن پروردگارش برگزیدش و توبه او را پذیرفت و هدایتش کرد» (۴۴) آن چه نزدیکی به آن در قرآن منع شده درختی است در باغ عدن «…و نزدیک آن مشوید که از ستمکاران میشوید» (۴۵) درباره این درخت (گندم، تاک، یا انجیر) گفتگو بسیار است. (۴۶) در شعر حافظ به دانه گندم و میوه هر دو بر میخوریم:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم
(حافظ، ص ۲۳۴)
اگر از باغ تو یک میوه به چینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
(حافظ، ص ۱۵۴)
آرزوی حافظ برای میوه چینی از درخت معرفت در باغ عدن و دستیابی به چراغی که تاریکیهای راه را روشن میکند، در استعاره درخت سیب در شعر «فتح باغ» فروغ فرخزاد، که متاثر از آشنایی او با ادبیات غرب است، به صورت تازهای باز میتابد. در این شعر فرخزاد به رویدادهای باغ عدن نگاهی دوباره میاندازد، سیب را که پروانه گام نهادن او به ساحت آگاهی است از آن شاخه بازیگر دور از دست میچیند، به چراغ و آب وآینه میپیوندد، و روایت تازه و از نو اندیشیدهای از رانده شدن آدم و حوا از بهشت به دست میدهد:
همه میدانند
همه میدانند
که من و تو
از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه میترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
(فروغ فرخزاد، ص ۲۴۵-۲۴۸ (۴۷))
نرگس هم در شعر فروغ فرخزاد از مستی و عریده جویی و رعنایی دست کشیده، ساکت و محجوب، بدون این که به خودش و دیگران نگاهی بیندازد، در صحرا زندگی میکند:
آن رعشههای عطر
در اجتماع ساکت و محجوب نرگسهای صحرایی
دیدار میکردند
(فروغ فرخزاد، ص ۱۸۷)
آیا فرایند دگرگونگی و دیگر شدن، که از زمان انتشار مجموعه مسخ آوید به نام نارسیس یونانی گره خورده، در ایران هم آغاز شده است؟ آیا با باز شدن پای اسطورههای یونانی ـ رمی به ادبیات معاصر ایران، برخود نگری و خود شیفتگی، که جاافتاده ترین معنای نارسیس در ادبیات غرب است، با شنیدن نام نرگس به ذهن متبادر خواهد شد؟ گذشته از این، حال که نرگس ایرانی از مستی و مخموری و عربدهجویی دست کشیده، با معناها و کاربردهای تازه، هم چنان که در ادبیات غرب میبینیم، آشتی خواهد کرد؟ بد نیست به نمونهای از این کاربردهای تازه در سرآغاز کتاب کیمیاگر (۱۹۸۸)، نوشته پائولو کوئیلو(تولد، ۱۹۴۷) نویسنده نامدار برزیلی، نگاهی بیندازیم. کتاب با بخشی از شعری از اسکار وایلد درباره اسطوره نارسیس و رابطه نارسیس و دریاچه آغاز میشود (۴۸) و روایت شیفتگی بر تصویر خود را این بار از دیدگاه دریاچه روایت میکند:
«پس از مرگ نرگس، پریان جنگل به کنار دریاچه آب شیرین آمدند و آن را لبالب از اشکهای شور یافتند. پریان پرسیدند چرا گریه میکنی؟
دریاچه جواب داد: من برای نرگس گریه میکنم.
پریان گفتند: هیچ جای تعجب نیست، چون هرچند که ما پیوسته در بیشهها به دنبال او بودیم تنها تو بودی که میتوانستی از نزدیک زیبایی او را تماشا کنی.
آنگاه دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟
پریان شگفت زده پرسیدند: چه کسی بهتر از تو این را میداند؟ او هر روز در ساحل تو مینشست و به روی تو خم میشد.
دریاچه لحظهای ساکت ماند و سپس گفت:
من برای نرگس گریه میکنم، اما هرگز متوجه زیبایی او نشده بودم. من برای نرگس گریه میکنم زیرا هر بار که به روی من خم میشد، میتوانستم در ژرفای چشمانش بازتاب زیبایی خویش را ببینم.» (۴۹)
- نقل از شماره ۱۳۲ مجله بخارا (مرداد – شهریور ۱۳۹۸) چاپ شده است
پینوشتها:
- Demeter.
- Pierre Hadot, “Le Mythe de Narcisse et son intérpretation par Plotin”, Nouvelle revue de psychanalyse 13 (1976), pp. 81–۱۰۸; https://www.etymonline.com/search?q=narcissus.
- Niclas Johansson, “In Memory of Narcissus: Aspects of the Late-Modern Subject in the Narcissus Theme 1890–۱۹۳۰,” Unpublished PhD Dissertation, University of Uppsala, Sweden, 2012; and Niclas Johansson, The Narcissus Theme from “Fin de siècle” to Psychoanalysis: Crisis of the Modern Self (Bern: Peter Lang, 2017).
- Ovid (Publius Ovidius Naso), 43 BC-18 AD.
- Ovid, Metamorphoses, trans. Mary Innes (London: Penguin Books, 1955), pp. 83-87.
- به عنوان نمونه نگاه کنید به: http://www.iranicaonline.org/articles/greece-xiii
- ۷. http://www.iranicaonline.org/articles/greece-ix
- بندهشن، چاپ بمبئی، سال ۱۹۰۸
- لغتنامه دهخدا، ص ۴۲
۱۰ برای آشنایی با کاربرد گل و گیاه در ادبیات فارسی نگاه کنید به: بهرام گرامی، گل و گیاه در هزار سال شعر فارسی (تشبیهات و استعارات)، همراه با شرح و معنی همه ابیات مربوط به گل و گیاه در دیوان حافظ، تهران، سخن، ۱۳۸۸؛ هم چنین نگاه کنید به: غلامحسین رنگچی، گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی تا ابتدای دوره مغول، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۴؛ محمدرضا شفیعی کدکنی، صور خیال در شعرفارسی: تحقیق انتقادی در تطور ایماژهای شعر پارسی و سیر نظریه بلاغت در اسلام و ایران، تهران، آگاه، چ ۳، ۱۳۶۶.
- Cephissus.
- Liriope.
- Echo.
- Konon (or Conon).
- Ameinias.
- Pausanias, Guide to Greece, Vol. I, trans. Peter Levi (London: Penguin Books, 1971), p. 376.
- Louise Vinge, The Narcissus Theme in Western European Literature up to the Early 19th Century (Lund: Gleerups, 1967); Ezio Pellizer and Maurizio Bettini, Le Mythe de Narcisse (Paris: Belin, 2010).
- Francis Bacon.
- Edmond Spenser.
- John Keats.
- Percy Bysshe Shelly.
- Oscar Wilde, “The Picture of Dorian Gray,” Lippincott’s Monthly Magazine (July 1890).
- Andre Gide, Le traité du Narcisse, 1891, Romans, récits, soties et oeuvres lyriques (Paris: Gallimard, 1958).
- Tiresias.
- Marie-Louise Von Frantz, Projection and Re-Collection in Jungian Psychology, trans. William H. Kennedy (Chicago: Open Court, 1980), p. 187.
- Hermann Hesse, Narziss and Goldmund, trans. Geoffrey Dunlop (London: Penguin, 1971).
- Rainer Maria Rilke, Narziss, 1913
- سعید نفیسی، محیط زندگی و أحوال و اشعار رودکی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۱.
- غلامحسین یوسفی، غزلهای سعدی، تهران، سخن، ۱۳۸۵.
- محمد قزوینی و قاسم غنی، دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، بنیاد مطالعات ایران، واشنگتن دی. سی.
- ابوالقاسم حالت، دیوان سلمان ساوجی، تهران، سلسله نشریات ما, ۱۳۷۱.
- کشف الاسرار عن حکم الطیور و الازهار، عزالدین عبدالسلام بن احمد بن غانم المقدسی، تحقیق الدکتور مختار هاشم. دارالصباع، دمشق، ۱۹۸۹ژ۱۴۱۰؛ و چاپ الدکتور حسن عاصی، دارالمواسم، بیروت، الطبعه الاولی؛ و چاپ عبدالقادر صلاحیه صبحی حباب، مکتبه الکاتب العربی، دمشق، ۱۹۸۸.
- منطقالطیر، فریدالدین محمد بن عطار نیشابوری، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۳، صص ۱۳۹-۱۴۲
- Annemarie Schimmel, A Two-Colored Brocade: The Imagery of Persian Poetry )Chapel Hill: University of North Carolina Press(, 1992.
- دیوان عطار نیشابوری، به اهتمام و تصحیح تقی تفضلی، چ ۴، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران: ۱۳۶۶، ص ۶۲۵، غزل ۷۸۱.
- حسین نخعی، فروغی بسطامی، تهران، امیر کبیر، ۱۳۳۶.
- https://ganjoor.net/mohtasham/divan-moh/ghazal-moh/sh12/
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، با چراغ و آیینه در جستجوی ریشههای تحول در شعر معاصر ایران، تهران انتشارات سخن، ۱۳۹۰، ص ۱۳۹.
- همان، ص ۲۵۸
۴۰ نادرپور، نادر، مجموعه اشعار، شرکت کتاب، لس انجلس، سال ۲۰۰۲، ج ۲، ص ۱۰۴۱
- Pygmalion.
- Ovid, Metamorphoses, pp. 231-32.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، غزلیات شمس تبریز، تهران انتشارات سخن، ۱۳۸۸، ص ۷۶۰.
- قرآن مجید، ترجمه ابوالقاسم پاینده، سوره طه، ۱۲۲.
- همان، سوره بقره، ۳۵.
- برای آشنایی بیشتر نگاه کنید به موحد، صمد، « آدم در اسلام» دایرهًْالمعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، ص ۱۸۷.
- محمد حقوقی، فروغ فرخزاد، شعر زمان ما ۴، انتشارات نگاه، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۳
- Oscar Wilde, “Poems in Prose: The Disciple,” The Fortnightly Review (July 1894); https://ebooks.adelaide.edu.au/w/wilde/oscar/poems-in-prose/
- پائولو کوئیلو، کیمیاگر، ترجمه دلآرا قهرمان، تهران فرزان روز، چاپ هفتم، ۱۳۷۴، ص ۷.