شب هاید ماری کخ برگزار شد
با نهایت تأسف باخبر شدیم که پروفسور هاید ماری کخ در بیست و ششم ژانویه چشم از جهان فروبست. مجله بخارا در هشتم خرداد ۱۳۹۳ شبی از شبهای بخارا را به این ایرانشناس برجسته اختصاص داده بود. دریغ که اکنون فرصتی است تا مروری داشته باشیم بر گزارش ان شب.
صد و شصت و سومین شب از شبهای مجله بخارا به پروفسور هاید ماری کخ، ایرانشناس برجسته آلمانی اختصاص داشت که عصر پنجشنبه ۸ خرداد ماه ۱۳۹۳ با همکاری بنیاد فرهنگی ـ اجتماعی ملت، دایره العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در محل کانون زبان فارسی برگزار شد.
علی دهباشی در ابتدای این جلسه به معرفی کوتاهی از خانم هاید ماری کخ پرداخت:
« هاید ماری کخ در ۱۷ دسامبر ۱۹۴۳ در شهر ماربورگ آلمان به دنیا آمد. از ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۶ به تحصیل در رشتۀ آموزش با گرایش اصلی ریاضی پرداخت و تا ۱۹۷۲ به عنوان معلم در شهر هانوور مشغول به کار بود.
تحصیل در رشته ایرانشناسی را از ۱۹۷۲ در دانشگاه گوتینگن آغاز کرد و در ۱۹۷۶ موفق به اخذ دکترا شد و موضوع پایان نامهاش « شرایط مذهبی زمان داریوش بر اساس تحقیقات انجام شده بر کتیبههای هخامنشی» بود. پروفسور هاید ماری کخ در کنار رشته اصلی خود به تحصیل در رشته های باستان شناسی کلاسیک، تاریخ هنر بیزانس و باستان شناسی مسیحی نیز روی آورد. و پس از آن به تدریس ایران شناسی و باستان شناسی خاور نزدیک در دانشگاه گوتینگن مشغول شد. و از ۱۹۸۶ افتخار تدریس در رشته اقتصاد و مدیریت دوران هخامنشیان در دانشگاه فیلیپس ماربورگ نصیب پروفسور کخ شد و از ۱۹۹۵ به عنوان استاد ایرانشناسی در زمینه تاریخ کهن در دانشگاه ماربورگ تدریس می کند. شایان ذکر است که پروفسور کخ یکی از پنج دانشمندی است که در زمینۀ تاریخ ایلام قدیم تحقیقات گسترده انجام داده است و از علایق خاص او هنر اسلامی و به ویژه معماری و هنر سرامیک است.»
سپس دکتر گونترام کخ مروری داشت بر زندگی خود و آشناییاش با هاید ماری کخ و تلاشهایشان در زمینه تاریخ ایران باستان که فرزانه قوجلو سخنان او را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد:
من در ۱۹۴۱ متولد شدم، در شهر نورنبرگ، کنار رودخانۀ زاله ، شهری کوچک که به کلیسای جامعش شهرت دارد و در فاصله سالهای ۱۲۲۰ و ۱۲۴۰ ساخته شده است، با پیکرههایی چشمنواز که شاهکارهای پایان دوران رومانتیکاند.اما من کلیسا و دیگر ساختمانهای شهر را به خاطر ندارم چون پدر و مادرم در ۱۹۴۶ تصمیم گرفتند از این منطقه که در ۱۹۴۵ به تصرف قوای شوروی درآمده بود بگریزند و به منطقۀ آیسرهاگن در نزدیکی هانوور نقل مکان کنند. مادر بزرگم در این منطقه زندگی میکرد، در یک خانۀ قدیمی روستایی که در ۱۵۷۸ ساخته و در قرن نوزدهم و حدود ۱۸۹۰ بازسازی شده بود. شرایط وحشتناک بود؛ سیلِ میلیونها آلمانی که توسط قوای شوروی از خانههایشان در بخشهای شرقی آلمان رانده شده بودند به این منطقه سرازیر شده بود و میلیونها نفر هم بودند که بمب خانهها یا آپارتمانهایشان را طی جنگ ویران کرده بود. بنابراین در هر اتاق خانۀ مادر بزرگ من یک خانوادۀ ۴ تا ۶ نفره زندگی میکرد. اما خوشبختانه اتاقی هم نصیب ما پنج نفر شد: من و پدر و مادرم، خواهر و برادرم. یادم نیست چطور همگی زنده ماندیم، اما مادر بزرگم، والدین من و بقیۀ آدمهای آن خانه و خانههای همسایه از پسش برآمدند، حتی در زمستان بسیار سرد سالهای ۱۹۴۶ و ۴۷ که با مشکلات جدی برای تأمین غذا دست به گربیان بودند، با یک سرویس بهداشتی برای تقریباً ۳۰ نفر، بدون آب لوله کشی ، با دو چاه آب در باغ و باقی قضایا.
در بهار ۱۹۴۷ من به مدرسه ابتدایی در دهکده رفتم، با دو اتاق کوچک و در هر اتاق حدود ۵۰ بچه. معلمان ما نهایت سعی خود را میکردند، باید آنها را میستودند.
پدرم در دبیرستان زبانهای یونانی، لاتین، آلمانی و تاریخ درس میداد. او به تاریخ هنر و باستانشناسی بسیار علاقهمند بود و چند کتاب قدیمی مصور داشت. در آن زمان هنوز تلویزیون وجود نداشت، سینمایی نبود. سفر غیرممکن بود ـ اما من با کتابها چیزهایی از جهان میدیدم، تصاویری از کلیساهای قرون وسطی در آلمان، از معابد یونانی ، مثل معابدی که در آکروپلیس آتن بود، تصاویری از تئاترها و آمفی تئاترهای باستانی و اگر درست یادم باشد، برای اول بار تصاویری از پرسپولیس.
در ۱۹۵۵ موفق شدم که در امتحانات مشهورترین دبیرستان پسرانه در هانوور قبول شوم، دبیرستانی که طی قرون وسطی تأسیس شده بود و من در آنجا نه سال لاتین خواندم، هفت سال انگلیسی ، پنج سال یونانی قدیم آموختم و بسیار درسهای دیگر. بیش از همه به زبان یونانی عشق میورزیدم، به آلمان قرون وسطی ، زیست شناسی و شیمی.
برای من کاری طاقت فرسا بود که شش روز در هفته با تراموا از دهکدهمان به هانوور و دبیرستان بروم ، چون فقط هر یک ساعت و نیم یک تراموا بود. و من مجبور بودم هر روز صبح یک ربع مانده به شش بیدار شوم و چند روز در هفته ساعت ۴ عصر به خانه برگردم.
اینجا سمت چپ آخرین تراموایی را میبینیم که دهکدۀ ما را به شهر وصل میکرد، بعد هم نوبت اتوبوسها را میبینیم. سمت راست هم خانوادۀ من است، حدود ۱۹۵۵.
بیشتر معلمان ما فوقالعاده بودند، محققینی واقعی که مدرک دکترا داشتند. انگیزههای فراوانی در ما ایجاد میکردند. مثالی بزنم: در تاریخ برنامهای یک ساله برای یونان و روم بود. اما معلممان بینالنهرین، ایران باستان، هند، چین و حتی آمریکا را به اختصار به ما معرفی کرد. من هیجانزده بودم و از کتابخانه شهر چند کتاب دربارۀ تاریخ باستان و باستان شناسی خاور نزدیک امانت گرفتم تا دربارۀ بینالنهرین، هیتیتها، اورارتو و هخامنشیان بیشتر بدانم.
در ۱۹۶۰ دبیرستان را تمام کردم، در ۱۹۶۱/۱۹۶۰ خدمت نظامم را گذراندم . یک شب در دسامبر ۱۹۶۱ با خواهرم به تئاتری در هانوور رفتم و هاید ماری را دیدم ـ مجذوبش شدم. خواهرم به من گفت که با او همکلاس بود و بنا به خواست من چند روز بعد ترتیب دیداری را با هاید ماری داد ـ و ما همچنان با هم هستیم!
در ۱۹۶۲، به تحصیل در دانشگاه گوتینگن پرداختم و باستانشناسی کلاسیک رشتۀ اصلی من بود، زبانهای یونان و لاتین و عهد عتیق و هنر و باستان شناسی بیزانس رشتههای دوم من بودند.
در آن هنگام ما دانشجویان نسبتاً آزادی عمل داشتیم، میتوانستیم سمینارها و درسها را انتخاب کنیم و استاد من ما را تشویق کرد تا دانشمان را گسترش دهیم. به این ترتیب، من دو ترم دانشگاهی را به مطالعه دربارۀ باستانشناسی مصر پرداختم و در سخنرانیهایی شرکت کردم که در سمینار مطالعات ایرانی ایراد میشد و برای عموم آزاد بود. یکی از سخنرانیها را که دربارۀ آتشکدههای ایران بود به خاطر دارم که توسط کلاوس شیپمن ارائه شد و سخنرانیهایی را به یاد دارم که به « امپراتوری عیلام»، مساجد و نوشتههای روی کاشیهای آبی در اصفهان میپرداخت ـ و به پرسپولیس، و تمام این سخنرانیها توسط پروفسور والتر هینتس ارائه شد!
در درسی که دربارۀ پیکرههای یونانی در سدۀ چهارم پیش از میلاد بود، پروفسور به موضوع تابوتهای سنگی از زیدون، جنوب لبنانِ امروز، پرداخت و من هیجانزده شدم وقتی فهمیدم که آنها به گورستان ساتراپهای ایرانی در سوریه تعلق داشتند. در آن زمان کتابهای متعددی با تصاویری مناسب از این تابوتهای سنگی بیرون آمد و برای من مجذوب کننده بود که پیکرههای یونانی را ببینم که برای مشتریان بلند پایۀ ایرانی ساخته شده بود.
و من توانستم به استامبول بروم و اصل آثار زیدون را در موزۀ باستانشناسی ببینم: « تابوت سنگی یک ساتراپ» متعلق به ۴۵۰ پیش از میلاد، « تابوت سنگی از منطقه لوکیا» متعلق به ۴۲۰/ ۴۰۰ پس از میلاد، « تابوت سنگی با زنان سوگوار» متعلق به ۳۵۰ پیش از میلاد و اثری مشهور موسوم به « تابوت سنگی اسکندر» متعلق به ۳۳۰ پیش از میلاد که هر چهار تابوت به طرزی فوقالعاده حفظ شده بودند، هر چهار تابوت بنا به سفارش ویژه ساتراپهای ایرانی توسط پیکرتراشان یونانی تراشیده شده بودند و هر چهار تابوت قطعاتی منحصر به فرد بودند.
استامبول که بودم نقش برجستههایی را از داسکلیان دیدم، پایتخت یکی دیگر از ساتراپهای ایرانی، در شمال غربی ترکیه. این نقش برجستهها که در هنر یونان همتایی ندارند بنا به سفارش ویژۀ مشتریان ایرانی توسط پیکرتراشان یونانی ساخته شدند.
برای حکمروایان ایرانی که در لیسیا بودند، جنوب غربی ترکیه، پیکرتراشان یونانی نقش برجستههای مقبرههایشان را کنده کاری کردند، نمونهای بیاورم، در لیمیرا، مقبرهای است با شکوه که یادآور معماری یونان است و بر کتیبهها سوارانی نقش بستهاند که باشلق به سر دارند یا در تریسا، جزییاتی در کتیبههاست که برای هنر یونان ناشناخته است. و برای مالوسولوس ساتراپ ایرانی در کاریا، غرب ترکیه، معماران و پیکرتراشان یونانی مقبرۀ یادبودی را در هالیکارناسوس حدود ۳۴۰/۳۵۰ پیش از میلاد ساختند.
در فوکایا شمال غربی ترکیه ، در ساحل دریا، مقبرهای حفظ شده که در آن منطقه و در سراسر جهان یونان بیهمتاست و آشکارا نسخهای است از مقبرۀ کوروش در پاسارگاد، بنا بر سفارش حاکم محلی ایرانی در اواخر سدۀ ششم یا اوایل سدۀ پنجم پیش از میلاد ساخته شد. متأسفانه هیچ سنگ نبشتهای وجود ندارد که بتواند اطلاعات بیشتری در اختیار ما بگذارد.
حتی « پرتره» این حاکم ایرانی نیز حفظ شده است که باشلوق به سر دارد و در سینوپه ، شمال ترکیه، توسط استادی یونانی ساخته شد و این نیز قطعهای بینظیر است.
از آن زمان ـ تا امروز ـ من به روابط فرهنگی بین شرق و غرب علاقهمند بودهام و کوشیدهام تا دربارۀ سلسلههای اورارتو، مادها، هخامنشیان، پارتها و ساسانیان بیشتر بدانم.
من دربارۀ این روابط قبلاً شنیده بودم، پروفسور در یکی از سخنرانیهایش که به پیش از تاریخ میپرداخت ظرف بلوری ایرانی را به ما نشان داد که در مقبرهای مجلل در اواخر سدۀ ششم پیش از میلاد در فرایبورگ، جنوب غربی آلمان ، پیدا کرده بود. چرا و چگونه چنین ظرفی از ایران در قرن ششم پیش از میلاد به آلمان راه یافته بود؟
در سمت راست ظرف شیشهای دیگری از ایران را میبینیم که در قرن چهارم به دِیون، در شمال یونان، آورده شده بود و چند سال پیش طی حفاریهایی به دست آمد.
زمانی که من به دبیرستان میرفتم بسیار به هنر قرون وسطی در آلمان علاقمند بودم، زیرا کتابهایی در همین زمینه در خانه داشتیم. در این کتابها و در نمایشگاههایی که در موزهها برپا بود و به ندرت میتوانستیم در همان حدود ۱۹۵۵ برویم، اشیایی پیدا کردم که مایهی شگفتی من بودند: پارچههای ابریشمی که به شیوۀ ساسانیان بود و به بیزانس تعلق داشت از مقبرههای قرون وسطی در کلیساهای آلمان پیدا شده بود و در کتابها و کاتالوگها متوجه شدم که در چند مورد کارشناسان مطمئن نبودند آیا اصل این پارچهها از ایران میآمد یا پس از دوران ساسانیان از روی آنها در بیزانس کپی کرده بودند.
در آغاز ۱۹۷۰ امتحانات دکترا را گذراندم و در دانشگاه گوتینگن به عنوان دستیار مشغول به کار شدم.
در ۱۹۷۵ توانستم پایاننامهام را که دربارهی تعدادی از تابوتهای سنگی رومی بود در مجموعههایی چاپ کنم، به قطع بزرگ و با تعداد زیادی کلیشه.
از من خواستند تا به همراه کاتالوگی قدیمیتر، کتابی در خصوص « اساطیر یونان در تابوتهای سنگی رومی» منتشر کنم که در ۱۹۷۵ بیرون آمد و کتاب راهنمایی هم در خصوص تابوتهای سنگی رومی در مجموعهای مشهور با عنوان « راهنمای جهان باستان» کار کردم که در ۱۹۹۸۲ چاپ شد.
پس از آن کتابهایی منتشر کردم : دربارهی آثار فرهنگی در آلبانی، کتابی عمومی راجع به تابوتهای سنگی رومی که این کتاب به زبان ترکی نیز ترجمه شد و بعد مقدمهای بر هنر و باستانشناسی در آغاز مسیحیت که به زبان انگلیسی هم بیرون آمد و ترجمهی ترکی آن نیز چاپ شد که نسخهای بسیار مفصلتر بود، و سپس کتابی راهنما دربارهی تابوتهای سنگی مسیحی، کتابی کوچک دربارهی تابوت سنگی در ترکیه که در ترکیه و آلمان منتشر شد و افزون بر این بیش از ۱۰۰ مقاله در نشریات علمی نوشتهام و نقد و بررسیهایی هم بر کتابها.
در ۱۹۷۲ هاید ماری میتوانست برای بار دوم تحصیل را شروع کند. او ابتدا باستان شناسی کلاسیک را به عنوان رشتۀ اصلی انتخاب کرد. در آن زمان درگوتینگن توصیه میشد گه یکی از رشتههای دوم « زبانی قدیمی» باشد . معمولاً دانشجویان زبانهای یونانی یا لاتین را انتخاب میکردند اما هاید ماری قبلاً یونانی قدیم و لاتین را در دبیرستان خوانده و امتحاناتش را هم گذرانده بود. به دانشجویان اجازه میدادند که زبانهای مصری ـ هیروگیلف، آکادی، سومری، سانسکریت را نیز به عنوان « زبان قدیمی» انتخاب کنند. من به هاید ماری پیشنهاد کردم تا نزد پروفسور هینتس بسیار دلسوز که از سخنرانیهایش او را میشناختم برود و از او بپرسد که آیا میتواند زبان فارسی قدیم را به عنوان « زبان قدیمی» اجباری انتخاب کند.
و این شروع ماجرا بود، حکایت بیشتر را از زبان هاید ماری خواهید شنید.
اکنون خوشحالم که توانستیم بارها به پارس ـ ایران ـ بیاییم و بناهای فراوانی را ببینیم و با افرادی بینهایت مهربان و صمیمی دیدار کنیم. کار اصلی من طی این سفرها عکاسی بود. هاید ماری توانست بسیاری از این عکسها را در کتابهایش کار کند.
اما هر دوی ما همچنان رؤیایی در سر داریم: مجلدی را دربارهی شاهکارهای هنر هخامنشی با عکسهایی مناسب منتشر کنیم، با اجناسی که از سراسر امپراتوری پارس باشد، از گرجستان ـ در اینجا دو نمونه اثر فوقالعاده را میبینیم،
از ارمنستان ـ دو نمونه جام نقرهای،
از ترکیه ـ اشیائی که به تعداد زیاد از دوران هخامنشی حفظ شده است ، از جنسهای مختلف و از مناطق مختلف ـ ما قبلاً نقش برجستهها، مقبرهها و سری مرمرین را دیدیم.
در اینجا دو نمونه دیگر از نقش برجستهها را داریم ـ نقاشیهای دیواری از ساختمان مقبرهها ـ که نقره است.
لبنان ـ ما تابوتهای سنگی را دیدیم که به گورستان ساتراپهای هخامنشی در زیدون تعلق دارد، در اینجا بخشهایی از یک پایه و سرستونی را با طرح هخامنشی میبینیم که باز هم از این منطقه به دست آمده است.
یا در اردن ـ در سمت چپ برنزی را میبینیم ـ یا در تاجیکستان ـ و در سمت راست نقش برجسته عاج فوقالعادهای را شاهدیم.
و باید اشیایی از موزهها و مجموعههای متعددی از سراسر جهان را نیز به حساب آورد.
اشیائی از طلا، مثل انگشتری منحصر به فردی با تصویری از سربازی ایرانی به حالت نشسته. اشیائی نقرهای و برنزی.
یا مثل این یکی ، قطعات طلای جواهرنشان که اثری فوقالعاده به وجود آورده است.
به همین ترتیب میتوان حجم مشابهی از هنر پارتیان و ساسانیان و نیز ایران را در دوران اولیه دنبال کرد.
اما مشکل بودجه لازم برای چنین پروژهای همچنان پابرجاست. »
سخنران بعدی این مراسم دکتر حکمت الله ملاصالحی بود که از « قلم کخ تا ایرانشهر دارا» سخن گفت:
علیرغم آنکه شمار کثیری از کلیساییان و چهرههای شاخصِ برآمده از خاندانهای مسیحیت کلیسایی با انگیزههای دینی و طوماری از پرسشهای جدید درباره داستانهای آفرینش و سرگذشت فرزندان آدم و قصه هبوط و نوح و توفان و ابراهیم و اسحق و یعقوب و یوسف و مصر و موسی و طور و سینا و نیل و فرعون و دولتِ داود و حکمت و مکنتِ سلیمان و موارد مشابه دیگر که در کتاب مقدس درباره آنها سخن به میان آمده در صف مقدم مطالعاتِ بهاصطلاح فیلولوژیک و گردآوری نسخههای کهن و ترجمه کتب قدیمه و پژوهشهای باستانشناختی و قومشناختی حضور چشمگیر و فعال داشتند، با این همه، طراحان، معماران، مهندسان و آفرینندگانِ عالم جدید در قاره غربی تاریخ اینبار نه قدیسان و کلیساییان بودند، نه منادیان عالم غیب و قدس، و نه حتی از تبار سقراطیان و افلاطونیان و ارسطوییانِ عهد باستان هلنی. برای نخستینبار، متفکران و معماران و منادیان اندیشهها و ارزشهایی بر صحنه میآمدند که در سنّتهای اعتقادی و نظامهای دانایی و ارزشی دیگر ادوار تاریخی و تمدنهای گذشته مشابهاش را با چنین ویژگیهایی کمتر سراغ داشتهایم.
سه سده به مقیاس بیش از دو و نیممیلیون سال افتتاح حضور تاریخی آدمی روی پوسته نازک و ظریف و سرد و شکننده غبارِ کیهانی زمین طرفهالعینی بیش نبوده است، لیکن در همین سه سده متأخر طرفهالعینِ زمان تاریخی، توفان تحولات عظیم، نفسگیر، غافلگیرکننده و بیسابقهای را در قاره غربی تاریخ و در مراحل سپستر در سطح جامعه جهانی از سرگذراندهایم که در قیاس با دو انقلاب پیشین هزارههای نوسنگی و هزارههایِ تحولات عظیم شهرنشینی و ظهور پدیده شهرها و هستههای نخستین جامعهها و جمعیتها و گروههای اجتماعی شهری در غرب آسیا و خاورنزدیک هم شتابانتر اتفاق افتاده هم جهانی و جهانشمولتر همه قارهها و جغرافیای تاریخی و انسانی و فرهنگی ما را در نوردیده و تسخیرکرده است. توفانِ تحولاتی که چهره فرهنگ و زندگی حتی منزوی و تاریخگیریزترین جوامع بومی و فرهنگهای هزارهها محصور در میان دشتها و درّهها و جنگلهای استرالیا و آلاسکا و آمازون و آفریقا را دگرگون کرده و بر نحوه بودن و سبک زندگی و نوع اقتصاد و معیشت و مدیریت حیات اجتماعی مردمان و مناسبات انسانی و ذوق و ذایقه فکری و دانش و دانایی همه گروههای اجتماعی به طرز محسوس تأثیر نهاده است. تا آنجا که احساس میکنیم به ناگاه در اختری دیگر فرود آمدهایم بهغایت متفاوت و متمایز از عالمی که هزارهها پیشتر زیسته و آزموده و از سرگذرانده بودهایم!
سیّارهای که سه سده پیش چهرهاش به دهها هزار معبد و دیر و حرمِ عابدان و سالکان طریقت و زایران عالم غیب و قدس آراسته و آذین بسته بود و تاریخ با آهنگ طبیعت ره میسپرد، اینک موزههای عالم مدرن روی آوار همان میراث معنوی و همان سنّتهای اعتقادی بنیاد پذیرفته و سر بر کشیدهاند و تاریخ، طبیعت را در همه جای جهان تسخیر کرده است.
شانه به شانه رویش و رشد تدریجی مجموعههای خصوصی در میان اشرافزادگان و خاندانهای مرفه اهل ذوق و هنر و دانش و داناییِ جوامع اروپای غربیِ سدههای رنسانس که در ادامه سر از موزههای عالم مدرن و تشکیلات پیچیده موزهای در قاره غربی تاریخ برکشیدند، کشف و جراحی باستانشناسانه تاریخ و رویکردهای آرکئولوژیک را به عالم و آدم نیز شاهد بودهایم . این دانش نوبنیاد و ابزار شناخت جدید هرچند نخست با اراده و عزم و انگیزه کاویدن و کشف پیشینه تاریخی و سابقه فرهنگی و تبارشناسی عقبه مدنی و معنوی مردمان جوامع قاره غربی بر صحنه فراخوانده شد، لیکن بهتدریج در مراحل سپستر چونان یک دانش جهانی وجب به وجب و لایه به لایه و دوره به دوره عقبه تاریخی و پیشینه فرهنگی بشر را تا مرزهای تاریخ طبیعی زیر جراحیهای بیسابقه و نفسگیر خود گرفت. دانشی که تصویر ما را با حجم عظیم یافتهها و دستاوردهای بیسابقهاش درباره تاریخ و حضور تاریخی انسان در جهان آنچنان منقلب و متحول کرده که دو سده پیش حتی برای مورخان و باستان پژوهان آن زمان قابل تصور نبود.
هیچ دورهای اینچنین عطشناک و جستجوگر و کنجکاو و خستگیناپذیر و با اراده و انگیزه و عزمی اینچنین استوار و اینچنین گشادهدست و سخاوتمندانه سرمایه عمر و اندیشه نسلهایی از فرزندانش را برای به کف آوردن جرعهای از باده معرفت و معنا از جامهای شکسته بهجای مانده در لایههای سرد و خاموش و منجمد گذشته بهپای تاریخ نریخته و هزینه نکرده است که انسان دوره جدید در قاره غربی تاریخ.
اینک مواریث مدنی و معنوی همه ملّتها و مآثر و مادّههای فرهنگی همه ادوار تاریخی، ماده تاریخ و منبع و مرجع آگاهی و اندیشه تاریخی عصریست که تصویر و تفسیر را از هستی از جهان از معنای تاریخ و تقدیر و حضور تاریخی انسان در جهان بر شانه میراث جهانی و بشری ما بنیاد نهاده است. به دیگر سخن، تاریخ و میراث جهانی اینک ماده تاریخ و تمدن عصریست که صورتش را با آن آراسته است. صورتی که در آیینه آن چیدمان همه ادوار تاریخی را میتوان کنار هم دید.
پدیده موزههای عالم مدرن، محوطههای جراحیشده و کاوشها و کشفیات عظیم و بیسابقه باستانشناسان و رمزگشایی و خوانش دهها زبان خاموش و نظامهای نوشتاری منسوخ عهد باستان از جمله مصادیق آشکار تصویر و تفسیر و تلاش انسان دوره جدید از تاریخ، انسان و جهان است. خانم هایدهماری کخ فرزند چنین عالم و زمانهایست؛ زمانهای بهغایت آرکئولوژیک و موزهگستر؛ زمانهای که حشر باستانشناسانه تاریخ بر امید و ایمان به محشرِ فردا سایه افکنده است. کارل لویت (Karl Löwith)، متفکر آلمانیِ یهودیتبار روزگار ما، وقتی میگفت یک پرسش عمیق و جدی درباره معنایِ فرجامین تاریخ آنچنان نفس انسان را در سینه قبض و حبس میکند و بهسوی چنان مغاکی میکشاندش که دیگر با هیچ دستی پرشدنی نیست، مگر امید و ایمان پرده از چهره عمیقتر رخدادها و تحولات مهم و بنیادین روزگار ما خصوصاً در سپهر رویکردهای تاریخی دوره جدید برمیگرفت.
* * *
تکیه زدن بر یک پیشینه تاریخی دیرینه و سنّت اعتقادی دیرپا به هر میزان غنی و پرمایه به تنهایی نه استمرار و ادامه حیات و هویت یک ملّت را میتواند تضمین کند، نه چنین تکیه گاهی به تنهایی در آوردگاههای سخت و سنگین تحولات تاریخی میتواند جان بهسلامت بهدر برد. سنّتهای اعتقادی و نظامهای فکری غیرتاریخی و تاریخگریز و بسته و منزوی در معرض توفانهای مهیب تحولات فکری و سیلاب رویدادهای تاریخی همیشه آسیبپذیر و شکنندهتر از سنّتهای فکری و اعتقادی مجهز به اندیشه و معرفت تاریخی بودهاند. تصادفی نیست که جوامع بسته و فرهنگهای منزویِ بومی روزگار ما در همان نخستین مواجهه با سیلاب رخدادها و تحولات تاریخی دوره جدید ستون فقراتشان درهم شکسته شد و فروپاشیدند و از پای افکنده شدند و از میان رفتند. اینک اجسام و اجساد و مادّهای فرهنگی به جای مانده از همین ساختارها و تشکلهای اجتماعی و سنتهای فرهنگی تجزیه شده را زیر سقف و پشت ویترین موزههای عالم مدرن میتوان دید. تاریخ آوردگاه رویارویی و زورآزمایی و عرصه دست و پنجه فشردن سنّتهای اعتقادی و نظامهای فکری و معرفتی است.
دوره جدید یکی از تاریخیترین همه ادوار تاریخی است که آن را میآزماییم. پرسشهای دوره جدید درباره «آرخه» (Arche) و «لوگوس» (Logos) تاریخ و تقدیرتاریخی انسان هم متمایز از ادوار گذشته مطرح شده و بر دامن تاریخ و گذشته تاریخی بشر افکنده شدهاند، هم آنکه نحوه نگاه و ابزارهایشناختی که برای بهدست دادن پاسخهای قانع کننده و قابل قبول بر صحنه فراخوانده شدهاند متفاوت و متمایز از ادوار گذشته بوده است. عبور از قلم مورخان به کلنگ باستانشناسان و ظهور رویکرهای آرکئولوژیک به عالم آدم یعنی به «آرخه» (Arche) و «لوگوس» (Logos) چیزها از جمله تحولات بیسابقه و دستاوردهای بیبدیل نظام دانایی و اندیشه تاریخی دوره جدید بوده است.
سدههای هفده و هجده و نوزده میلادی از این منظر، در قاره غربی تاریخ، سدههای جنبشها و چرخشها و خیزشها و تحولات بیسابقه و عظیم تاریخی است. تحولاتی که از بطن آن انسانهایی به صحنه میآیند که آمادهاند در به کف آوردن یک نسخه، یک کتیبه، یک سنگنبشته، یک لوح گلی، یک مهر و خوانش یک واژه، یک عبارت، یک سطر از یک متن متعلق به این یا آن زبانِ خاموش و نظامِ نوشتاریِ منسوخ سرمایه و عمر و اندیشه خویش را تا آخرین دم زندگی هزینه کنند و به پایش بریزند. در این میان، آلمانها و آلمانیتبارها و آلمانیزبانها در سپهر مطالعات ایرانی و ایرانشناسی بهطور اخص بر جایگاه ممتازی تکیه زده و در صف مقدم این تحولات عظیم فکری ایستاده و بر صحنه حضور دارند. خانم هایدهماری کخ، چونان دیگر شرقشناسان و ایرانشناسان بنام برجسته آلمانی، فرزند چنین عالمی است. عالمی بهغایت منقلب و متحول، شگفتانگیز و بینظیر و بیسابقه در تاریخ.
* *
یک متفکر، مورخ، باستانشناس و متخصص تاریخ و فرهنگ و زبان و ادب و ذوق و هنر و دیانت و معنویت این یا آن دوره، این یا آن سرزمین وقتی موفق میشود به هزینه سرمایه عمر و اندیشه خویش وارد فضای فکری و حیات معنوی یک دوره، یک جامعه یا یک ملت بشود و دردرون لایههای درونیتر روح مردم یک سرزمین رخنه کرده و در فضای معنوی آن تنفس کند و بیاندیشد، برای همیشه در تاریخ و فرهنگ آن ملت و مردم حضور داشته و بر روان و رفتار و دانش و دانایی نسلهایی که در راهند و یکی از پی دیگری میرسند تأثیر خواهد نهاد. هر بار که به آثار و دستاوردهای فکری و ذخایر دانش ودانایی او رجوع میشود و به عنوان یک مرجع و منبع تاریخی به آگاهی و فهم ما از موقعیت تاریخی خویش یاری خواهد رساند، بویژه وقتی این آثار پیراسته از پیشداوریها و حساسیتهای معرفتسوز و منزه از تخریب و منقح از داوریهای نادرست نوشته شده و بر شانه شواهد و منابع و مدارک قابل اعتماد بنیاد پذیرفته باشد. خانم هایدهماری کخ ایرانشناس و پژوهشگریست از تبار همین عالمان و پژهشگران. دقت ریاضی و نظم هندسی اثر ماندگار فوقالعاده مهم ایشان «از زبان داریوش» به صراحت میگوییم که از قابل اعتماد، موثق و مطمئنترین منابع و مراجع برای هر پژوهشگری که مشتاق آشنایی با ایران عهد هخامنشی و ایرانشهر دولت داراست میتواند قرار گیرد. دو اثر بیبدیل «برآمدن کورش» و «تربیت کورش» گزنفون آنقدر که در سپهر تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان قابل رؤیت است و فضای مدنی و معنوی عالم ایرانی را در عهد هخامنشیان به تصویر میکشد در سپهر عالم هلنی جای نمیگیرد و فضای عالم هلنی را به تصویر نمیکشد.
ما اغلب بر مستشرقان خرده گرفتهایم و ملامتشان کردهایم که در ورود به فضای فکری و فرهنگی و معنوی شرقیان و عالم شرق ناتوان بوده و ناکام ماندهاند؛ اتفاقأ عکس این ایراد و ادعا مصداق دارد. آنها در جستن و کاویدن و دستیابی به منابع و مادههای فرهنگی بکر و نسخهها و کتیبهها و متون اولیه و رمزگشایی و خوانش و معناکاوی نظامهای نوشتاری متروک و منسوخ و زبانهای خاموش نه تنها توفیق بسیار داشتهاند که در هزینه کردن سرمایه همه عمر و اندیشه خویش از گشادهدست و سختکوش و خستگی ناپذیرترین پژوهشگران بودهاند. پژوهشگرانی که مانندشان را در هیچ دورهای از گذشته سراغ نداشتهایم. حتی اگر چراغ این تمدن روزی خاموش شود بهسختی میتوان تصور کرد بار دیگر پژوهشگرانی از این جنس با چنین ویژگیهایی بر صحنه تاریخ اندیشه ظاهر شوند. ما خود در ورود به فضای فکری و تحولات عظیم و بیسابقه تاریخی که در قاره غربی تاریخ در همین سدههای متأخر و بغایت تعیینکننده و تأثیرگذار بر تاریخ جهانی اتفاق افتاده تا چه میزان توفیق داشتهایم؟
مرحوم پرویز رجبی، مترجم آثار خانم هایدهماری کخ، با لحنی شکوهآمیز در همین زمینه چنین میگوید:
«در این میان گله از من حی و حاضر است که خودم را مورخ مینامم اما حتی مویی گمشده را از مردم و فرهنگ گمشده ایلام نیافتهام! در حالی که خوزستانم همیشه در کنارم است و بر خلیج فارسش میبالم! در حالی که بیش از نیمی از کرانههای خلیج فارس کرانههای ایلام باستان بوده است…، دانشمندان غربی و طوری که در کتاب حاضر شاهد خواهیم بود آن قدر به ایلام سر زدند که سرانجام گوشهای از حجاب این سرزمین غریب را برگرفتند و من ۴۲ سال پس از نوشته شدن کتابِ شهریاری ایلام دارم آن را ترجمه میکنم…!»
حتی بسیاری از مترجمان ما وقتی دست به ترجمه آثار ایرانشناسان قاره غربی تاریخ میزنند بیبهره از چنین آگاهی تاریخی هستند. نمیدانند در جهان چه تحولات عظیم و بیسابقه تاریخی اتفاق افتاده است. بدون خودآگاهی تاریخی دست به قلم بردهاند. طی دهه ۱۹۷۰ متفکران، مورخان، باستانشناسان یونانی موفق شدند شانهبهشانه شمار کثیری از متخصصان رشتهها و دانشهای مرتبط در بیست و یک مجلد قطع بزرگ وزیری تاریخ جامع ملّت یونان را از هزارههای پیش از تاریخ تا دوره جدید بنگارند و تدوین کنند و به چاپ برسانند و منتشر کنند وقتی به منابع و مراجع مورد استفاد و کتابنگاری مجلدات تاریخ ملّت یونان که در انتهای هر جلدی به روال معمول آمده نگاه میکنیم، به استثنای موارد اندک و خاصی، همه منابع و مراجع مورد استفاده آثار متفکران، مورخان، باستانشناسان، یونانشناسان، فیلولوژیستها، زبانشناسان و پژوهشگران بنام روزگار ما در قاره غربی تاریخ هستند. به سخن دیگر، اگر نام یونانشناسان برجسته و بنام دوره جدید را از بیست و یک مجلدی که تاریخ ملّت یونان با مراجعه آثار آنها تدوین شده حذف کنیم، چیزی مگر صفحاتی اندک از آن مجلدات به جای نخواهد ماند.
تصور میکنم حتی اگر چراغ تمدن دوره جدید روزی به سردی گراییده و خاموش شود و تمدنی دیگر روی میراث و دستاوردهای آن بنیاد پذیرد، به سختی خواهد توانست انسانهایی از این جنس با چنین عطش کنجکاوی و معرفتجویی که بخواهد همه عمر و اندیشه خویش را مصروف چندقطعه سنگ مشکوک و به احتمال ساخته دست انسان در این یا آن لایه پیش از تاریخی بکنند. خانم هایدهماری کخ فرزند چنین عالمی است. عالمی عطشناک، آتشناک، منقلب، متحول، جستجوگر و عمیقاً تاریخی و تاریخمحور. تاریخمحور از آن جهت که برای نخستین بار انسان عالم جدید موقعیت و تقدیر تاریخی خویش را چونان وجودی مطلق تاریخی پذیرفته است. تصادفی نیست که برای نخستین بار باده معنا را در جامهای شکسته بهجای مانده از گذشته میجوید. آندره مالرو دوره جدید را اینچنین سروده است: «برای نخستین بارتمدنی نمیداند برای چه هست» (Pour la prmiere fois une civilization ne connait pas sa raison d,etre). پارادوکس تاریخ و حضور تاریخی پر از پارادوکسیکال انسان را در جهان راببینید. همین تمدنی که تا مرز تهیبودگی حضور تاریخی انسان را در جهان احساس میکند برای نخستین بار به طرز بیسابقه همه تاریخ و جامعه و جهان بشری ما را وجب به وجب و لایه به لایه و دوره به دوره زیر جراحیهای بیامان و نفسگیر خود گرفته است.
این تپهها و تلها و ارگ شهرها و آکروپلها و هرمها و محوطههای متروک و کتیبهها و سنگ نبشتهها، هزارهها در برابر همه نسلها و جوامع گذشته بودند، اما هیچ تمدنی نه دست به جراحی آن زد و نه اساساً برای هیچ تمدنی موضوعیت شناخت داشت و چونان منبع معرفت مورد توجه بود. ما نیز از کنار تخت جمشید و چغازنبیل و شوش و پاسارگاد و کتیبه شاهانه داریوش در بیستون گذشتیم. لشکریان و کشوریان و مورخان ما نیز از کنارشان گذشتند اما نه هرتسفلدی و گروتفندی و هینتسی و کخی از میان آن همه مسافران و مهاجران و مهاجمان و لشکریان و کشوریان برخاست که آنها را کشف کند و نه آنکه سرمایه عمرشان هزینه رمزگشایی و خوانش آنها تا آخرین دم زندگی کردند. بپذیریم شناخت و فهم ما از آنچه در دوره جدید اتفاق افتاده از جنبشها و چرخشها و خیزشهای فکری و معرفتی و ارزشی یکی از پیچیده و سرنوشت ساز و تاثیرگذارترین ادوار تاریخ جامعه و جهان بشری ما عمیق نیست.
آنچه گفته آمد تمهید یک مقدمه بود برای گشودن و خواندن گوشهای از طومار بلند حیات پربار ایرانشناس بنام و برجسته روزگار ما سرکار خانم هایدهماری کخ.
* *
هزاره نخست پیش از میلاد بهویژه و بیش از همه سدههای میانین همین هزاره آهن و اسب و ارابه که کارل یاسپرس، متفکر آلمانی سده بیستم، در اثر مهم فلسفه تاریخش (آغاز و انجام تاریخ) آن را «دوره محوری» تعبیر کرده است. این دوره محوری به تعبیر یاسپرس در جغرافیای تاریخی و سیاسی و مدنی و معنوی میهن و ملت ما، یک مقطع زمانی بسیار مهم و نقطه عطف و مرزی و بهغایت سرنوشتساز بوده است. مرزی، مهم و سرنوشتساز از آن جهت که پیها و پایههای بنای عظیم عالمی در آن پی افکنده و بنیاد نهاده میشود که در هزارههای سپسین به جهان ایرانی با ویژگیهای فرهنگی و سنت فکری و میراث مدنی و معنوی ایرانشهرش میشناسیم. در طلوعگاه و نقطه عزیمت و حرکت این افتتاح عظیم مدنی و معنوی و تاریخی چهره تابناک پیامبری را میبینیم که طنین آموزههایش از بلخ تا آتن هلنی شنیده میشود. پیامبری که طومار تاریخ نبوی و وحدانی ما ایرانیان بهعنوان یک ملت با کلام و کتاب و پیام او در تاریخ جهان گشوده میشود.
در صف مقدم این افتتاح عظیم تاریخی مدیران و معماران و مهندسانی به پرچمداری مادان و پارسیان بر صحنه حضور دارند که از سرچشمه همین آموزههای نبوی و متعالی و کلام و کتاب همین پیامبر صلح و راستی بهره میگیرند. عبور از یک دوران دیرینه و دیرپا و درازآهنگ فرهنگهای اسطورهای و مشرکانه و متکثر و متفرق و بسته و حرکت بهسوی افتتاح تاریخی نبوی و وحدانی یک اتفاق ساده و متداول و معمولی که فراوان در تاریخ زیسته و آزمودهایم نبود. یک تحول عظیم و بیبدیل فکری و مدنی و معنوی وبی سابقه و سرنوشتساز بود که دردرون تاریخ و زیرلایههای درونیتر فرهنگ ما اتفاق میافتاد و چونان زلزله جهان را تکان میداد. عظمت و اهمیت این اتفاق بزرگ را نیچه احساس کرده بود که میگفت: «ایرانیان نخستین کسانی بودند که به تاریخ در تمامیت آن اندیشیدند…؛ [ایرانیان تاریخ را] همچون زنجیرهای از فرایندها [اندیشیدند]، هر حلقه به دست پیامبری. هر پیامبر هزاره (hazar)یِ خود را دارد؛ پادشاهی هزارسالهیِ خود را.» هم کتیبهها و الواح و منابع مکتوبِ بهجای مانده از دوره هخامنشی، هم معماری تخت جمشید به طور اخص و معماری این دوره بهطور کلی، تصویری از طومار عالمی را در برابر ما میگسترند که برای نخستین بار تاریخ به مفهوم جهانی آن با پیامی جهانی در اندیشه ایرانیان مطرح میشود. ورود به فضای معنوی و ذایقه نجیب و ذوق هنری و زیباییشناسی عمیقاً پرشکوه و جلالی هخامنشی که در معماری به اوج میرسد آنقدر هم آسان نیست که اغلب گمان رفته است. تصویر نمایندگان اقوام و ملّیتهایی که زیر سقف بلند ورودیها و پلکانهای معماری تخت جمشید با دقت و مراقبت و هنرمندی خاصی کنار هم قرار گرفتهاند، یک هنرنمایی صرف برای آراستن و آذینبستن هرچه هماهنگتر و شکوهمندانه و شاهانهتر چهرهها نمیتوانسته بوده باشد. از شواهد مکشوف و موجود چنین استنباط میشود که آنها حامل پیام عمیق و معنوی و جهانیتر نیز بودهاند. پیامی که برای نخستین بار در یک فضای معنوی و آراسته به صلح و سکینت روحانی، بشریت را با همه تنوع و رنگارنگیاش کنار هم میچیند و میپذیرد و میفهمد؛ در درون تاریخی جهانی و باز و جهانشمول و جهانی، و نه بسته و بومی و قومی. احساس خویشاوندی و علاقه هخامنشیان به یهودیت نبوی و توحیدی صاحب کتاب و کلام مقدس نیز در آن عصر مهم و سرنوشتساز تصادفی نبوده است. هر قومی که به این فضای معنوی مأنوستر بود آنها با او احساس خویشاوندی معنوی بیشتر میکردند و در حمایت و صیانت از چنین میراث مشترک معنوی کوتاهی نمیکردند و هرجا که لازم میدانستند گام در میدان عمل مینهادند و در یاری رساندن به آنها اهتمام میورزیدند. این جوهر میراث مشترک خاورمیانه وحدانی و وحیانی و نبوی از آن هزاره با فراز و فرودهای بسیار همچنان رشته اتصال معنوی و حلقه پیوند باطنی تاریخ و فرهنگ میهن و ملّت ما بوده و سهم بیبدیل و تعیینکننده در برآمدن و شکوفان شدن شخصیت و هویت ما به عنوان یک ملّت در تاریخ جهانی داشته است.
دورههای بزرگ تاریخی با معماران بزرگ اندیشه و آموزههای اصیل بنیاد پذیرفتهاند. جهان هلنی نیز در سدههای میانی هزاره نخست پیش از میلاد اینچنین در قاره غربی تاریخ افتتاح شد. تصویری را که ما امروز از این دوره مهم و مرزی و سرنوستساز داریم مدیون و مرهون ایرانشناسان بنام و بزرگی هستیم که سرمایه عمر و اندیشه خویش را به پای آن هزینه کرده و ریختهاند. در این میان، آلمانها و آلمانیزبانها و آلمانی تبارها بر کرسی رفیع و ممتازی تکیه زدهاند. خانم هایدهماری کخ هم برآمده و هم معمار بنای بلند همین سنّت فکری و میراث علمی است. میراثی که اینک ما بر خوان ضیافت آن در اینجا گردآمدهایم. شفافیت، صراحت بیان، دقت ریاضی و نظم هندسی آن دست از آثار ایشان که بنده توفیق خوشهچینی از مزرعههای پربار اندیشه و قلمشان را داشتهام برایم هم تحسینبرانگیز هم بسیار آموزنده بوده است. ترجیحاً موضوع بحث را که در عنوان سخن بنده نیز آمده روی یکی از آثار مهم ایشان که به دست توانای شادروان پرویز رجبی به زبان فارسی ترجمه شده متمرکز میکنم. عنوان این اثر «شاهنشاهی هخامنشی از زبانِ داریوش» است به قلم توانای سرکار خانم هایدهماری کخ نوشته و تدوین شده است. یک متفکر، مورخ، باستانشناس یا به طور کلی هر پژوهشگر تاریخ و فرهنگ و هنر و دیانت و معنویت و صناعت و مهارت و اقتصاد و معیشت یک دوره وقتی موفق میشود وارد حیات فکری و فضای معنوی و نظام ارزشی و اعتقادی و نحوه زندگی مردمان آن دوره بشود آثاری که از خود بجای مینهد برای نسلهایی که از پی میرسند همیشه آگاهیبخش بوده و به عنوان یک مرجع و منبع تأثیرگذار در تاریخ و فرهنگ آن مردم حضور خواهد داشت. کتاب از زبان داریوش خانم کخ از این منظر در جایگاه ویژه قرار میگیرد. این اثر در ده فصل تدوین شده است. در تدوین آن با دقت و مراقبت از منابع بکر و اولیه و موثق و مستندات و شواهد قابل اعتماد به جای مانده از دوره هخامنشی استفاده شده است. منابعی که ایشان خود هم دسترسی مستقیم هم تسلط لازم در استفاده از آنها را داشته است. در صفحه ۲۹ کتاب ایشان مراعات دقت و مراقبت و احتیاطشان را در استفاده از منابع موثق و قابل اعتماد چنین یادآور میشوند:
«مورخ همیشه ناگزیر است که به منبع موثقی مانند سنگنبشته بیستون بهای بیشتری دهد. در مورد دیگر نوشتهها باید دیدی نقاد داشت و متوجه میزان جانبداریها و شاخ و برگهای تامین کننده نظر نویسنده بود. از نویسندگان بیگانه هرگز نمیتوان انتظار داشت که در همه بخشهای گزارشهای خود، به ویژه وقتی گزارش درباره دشمن است، گامی از دایره عینیت و بیطرفی بیرون ننهند. بنابراین باید نگران گزارشهایی بود که یونانیها درباره شاهنشاهی ایران دادهاند. این فقط یونانیهای آسیای صغیر نبودند که از ابتدا به انقیاد ایرانی درآمدند با اینکه ایرانیها تا آتن، قلب دموکراسی یونان رخنه کرده، همواره اختلافهای موجود میان «شهردولتها» را زیر نظر داشته و از آن بهرهبرداری میکردند. از این رو، قابل درک است که یونانیها نمیتوانستند نسبت به ایرانیها احساسات دوستانهای داشته باشند. با این همه، یونانیها ایرانیان را دستکم نمیگرفتند و بهویژه به کورش احترام میگذاردند. بیشتر مخالفان دموکراسی رادیکال بودند…» (کخ، ۲۹) در سرآغاز فصل دوم کتاب که سرآغاز مباحث ایشان نیز است به صراحت نوع منابعی را که در تدوین کتاب استفاده برده یادآور میشود و تاکید میکند منابع یونانی چندان مورد اعتماد ایشان نبوده و مورد استفاده و استناد قرار نگرفته است. دقت ریاضی و نظم هندسی هماهنگی میان مطالب و موضوعات و مباحث مطرح شده در کتاب بسیار آموزنده و تحسینبرآنگیز است. پرهیز از حاشیه روی و هدایت عنان قلم در مسیری که هم به سوی هدفی مشخص حرکت میکند و مراعات جانب احتیاط و شر تواضع علمی و انصاف در مقام داوری هم برشخصیت ویژه خانم کخ مهر تایید مینهد و چهره ایرانشناس برجسته و ممتازی را که به هزینه سرمایه عمر پربارش توانسته وارد فضای معنوی تاریخ و فرهنگ و دیانت و معنویت عصر و عهدی بشود که برای ما ایرانیان بغایت مهم و سرنوشت ساز بوده است. در صفحه ۸۶ و ۸۷ کتاب چنین آمده است: «در پاسارگاد و تخت جمشید از برج و بارو خبری نیست. ظاهراً داریوش با سربازان و دیوان اداریاش آنچنان بر شاهنشاهی بزرگ خود مسلط بود که ساکنان این شهرها را هراسی از حمله دشمن نبود. از کثرت رفت وآمد در را هها هم به میزان این امنیت پی میبریم. البته سفیران و هیئتهای نمایندگی بخشهای دورافتاده شاهنشاهی ملتزمرکابی داشتند که مسئول جریان بیدردسر سفر، یافتن راه درست و تأمین مایحتاج آنان بود، اما ظاهراً نیازی به مراقبت مسلح نبود و با شگفتی میبینیم که دو مرد با ۸ خدمتکار همراه، بدون محافظ، خزانه بابل خراج بابل را به تخت جمشید حمل میکنند.» اظهارات و اشارات دقیق پیراسته از اغراق و با مراعات جانب احتیاط هم در اثر «از زبان داریوش» هم در اثر «پرسپولیس؛ پایتخت درخشان امپراطوری پارس» ایشان فراوان میتوان یافت. آثار خانم هایدهماری کخ و استاد فقید ایشان والتر هینتس از موثق و قابل اعتمادترین و آموزندهترین منابع درباره تاریخ و فرهنگ ما ایرانیان و علاقمندان به پژوهشهای ایرانشناسیست. یک مورخ، باستانشناس و پژوهشگر کارآزموده و ورزیده که چندین دهه از زندگی پژوهشیاش را در میان کیهانی از آثار و اجساد و اجسام و مادّههای منجمد و الکن و خاموش و بقایای روندها و رخدادها و تحولات مفقود و عاملان و فاعلان انسانی مرده و غایب گذشته هزینه کرده و مصروف داشته است نیک میداند که حتی دسترسی به منابع بکر و اولیه و قابل اعتماد یا حجم سنگین اطلاعات موثق بهخودی خود و به تنهایی چیزی درباره روندها ورخدادها وتحولات این یا آن دوره تاریخی بما نمیگویند، مگر آنکه منابع و شواهد گرداوری شده و اطلاعات برکشیده شده از منابع و مادههای مورد مطالعه با دقت و مراقبت تحلیل و پیکربندی بشوند تا به وساطت آنها بتوان به معرفت و منظری قابل قبول درباره روندها و رخدادها و تحولات گذشته دست یافت. اثر «از زبان داریوش» خانم هایدهماری کخ از این منظر یک پژوهش موفق و درخور تحسین است. کتابِ «از زبان داریوش» ایشان از این منظر یک اثر ممتاز و بسیار مفید و مرجع است. سخن گفتن از نظام اداری و اجرایی و حقوقی و مهندسی و مدیریت و اقتصاد و معیشت و دیانت و معنویت عصر داریوش بزرگ آنقدر هم آسان نیست که اغلب گمان رفته است.
هر متفکر، مورخ، باستانشناس یا بطور کلی هر پژوهشگر و عالم متخصص در رخدادها و تطورات و تحولات جامعه و جهانی بشری ما در بطن و بستر شرایط و مقتضیات و قیودات عصری که در آن میزیسته و میاندیشیده، پرسشهای خود را مطرح کرده و بر دامن تاریخ و فرهنگ و مواریث مدنی و معنوی جامعه و جهان بشری ما افکنده و آن را رصد کرده و شناخته و فهمیده است. شناخت و فهم ما از گذشته همیشه مشروط و مقید و متاثر به شرایط و فضای زمانه ایست که در آنزاده شده و زیستهایم و اندیشیدهایم. اینکه گفته میشود ما کتاب تاریخ را ما معکوس از صفحات آخر به اول ورق میزنیم میخوانیم و مینگاریم سخن درستیست. بر هیچ اندیشمند و پژوهشگر و مورخ و باستانشناس و عالم و متخصص تاریخ و فرهنگ و اجتماع و اعتقاد و اقتصاد این یا آن دوره نمیتوان خرده گرفت که با تلسکوپ عصر خویش گذشته را رصد کردهاند. باستانشناسان طومار ادوار و اعصار تاریخی و پیش ازتاریخی را به روی ما گشودهاند و حجم عظیم و بیسابقه از منابع و اطلاعاتی را دراختیار ما قرار دادهاند که برای مردمان دورهای که در آن میزیستهاند ناشناخته بوده است. لعاببندیهای عصری بر چهره معرفت و منظر و فهم ما از گذشته چیزی نیست که بتوان از آن جهید و گریخت مگر به تعبیر عارف و شاعر بزرگ ما جلالالدین محمد بلخی با اسب عرفان و اشراق و حکمت ایمانیان:
هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن بهر دو تا بکی پر گره باشی ازین هر دو چو نی
تا گره با نی بود همراز نیست همنشین آن لب و آواز نیست
آیا نوع نگاه خود متأثر از سنّت اعتقادی و شرایط تاریخی و نظام دانایی و مقتضیات زمانهای که عارف ما میکوشد از آن فرابگذرد نیست؟ ما گذشته را در روشنایی اندیشه و خرد و دانش و دانایی و ابزارهای شناختی که در کف ماست میشناسیم. با زبان عصریِ خویش آن را بیان میکنیم. مُهر محیط و مقتضیات عصری خویش را بر پیشانی آن مینهیم. اگر دانش باستانشناسی بر صحنه نظام دانایی جدید فراخوانده نمیشد، هرگز ما به دانش و دانایی درباره گذشته به مفهوم جدید و باستانشناختی آن دست نمییافتیم.
سپس نوبت به لیلا مکوندی رسید تا به « هایدماری کخ و مطالعات بایگانی بارو تخت جمشید» بپردازد:
« هایدماری کخ را می توان پس از پروفسور هلوک فقید سردمدار مطالعات تحلیلی بر روی گل نوشته های بایگانی بارو تخت جمشید دانست. بایگانی بارو تخت جمشید در ماه می سال ۱۹۳۳ میلادی به صورت تصادفی در هنگام کاوشهای باستان شناسی ارنست هرتسفلد هنگامیکه کارگران مشغول خاکبرداری برای ریل گذاری در بخش شمال شرقی صفه تخت جمشید بودند کشف شدند. این مجموعه بزرگترین بایگانی بدست آمده از خاورنزدیک در هزاره اول ق.م و متعلق به بازه زمانی سال های ۱۳ تا ۲۸ سلطنت داریوش بزرگ (۴۹۳ -۵۰۹ ق.م) است. متن گل نوشته ها مربوط به تولید، ذخیره و بازپخش محصولات غذایی، دریافت و پرداخت این مواد به صورت جیره های حقوقی یا برای مراسم مذهبی، درباریان و بزرگان، کارمندان، صنعت گران، کارگران، مسافران، حیوانات و غیره، نامه های و دستورهای اداری و صورت حساب ها و بیلان های سالانه و ماهانه در محدوده جغرافیایی فارس و خوزستان است. پروفسور هلوک از ۱۹۳۷ کار خواندن این متن های کوچک و گزارشی را آغاز و تا ۱۹۸۰ زمان مرگش ادامه داد که موفق به خواندن حدود ۵۰۰۰ گل نوشته عیلامی- هخامنشی گردید که تنها در حدود ۲۱۰۰ گل نوشته تاکنون منتشر شده است. تمرکز هلوک بر خواندن متن ها و نکات گرامی بوده و تنها در چند مقاله به بررسی تحلیلی متن ها پرداخته است. هایدماری کخ در دهه ۱۹۷۰ میلادی با انتخاب موضوعی در زمینه مذهب هخامنشیان با تکیه بر تحلیل متن های مذهبی در مجموعه بایگانی بارو نخستین قدم در مطالعات گسترده تحلیلی بر روی این بایگانی را که به تازگی حدود ۲۰۷۹ متن آن در ۱۹۶۹ توسط هلوک منتشر شده بود، برداشت. رساله دکتری کخ در سال ۱۹۷۶ دفاع و در سال ۱۹۷۷ میلادی منتشر گردید که در زمان خود قدم نویی در مطالعات مربوط به مذهب هخامنشیان بود و سرآغازی برای مطالعات، دیگر پژوهشگران گردید.
کخ پس از انتشار رساله اش تمرکز مطالعاتی خود را بر روی شناخت و تجزیه و تحلیل دستگاه اداری و اقتصادی بایگانی بارو و بالاخص شناخت محدوده جغرافیایی بایگانی و ارتباط افراد و مکانها با یکدیگر نهاد. در واقع با توجه به پیچیدگی و پراکندگی اطلاعات ارائه شده در متن ها، تلاش ایشان برای ارائه شناخت ساختار مدیریتی و اداری بایگانی بارو ستودنی است. پژوهشگرانی که خود مطالعه و دستی هر چند اندک بر روی متن های گزارشی بایگانی بارو و خزانه تخت جمشید دارند، بیش از پیش می توانند ارزش کار سترگ محققینی همچون هاید ماری کخ را درک کنند که چگونه در طول سالها با کنار یکدیگر قرار دادن این اطلاعات پراکنده و گزارش وار همچون نامه های کوتاه اداری امروزی سعی در کامل کردن و یافتن پاسخی برای بسیاری از سوال های مهم مطرح شده درباره این مجموعه ها بوده اند. کخ در این زمینه بسیار ثابت قدم بود و تمام عمر پژوهشی خود را در این زمینه نهاده است.
هاید ماری کخ برای تجزیه و تحلیل مفصل متن های بایگانی تلاش کرد که از مهرها و چگونگی کارکرد و کاربرد آنها بر روی گل نوشته ها، ارتباط بین مهرها با اداره ها و اشخاص (اعم از کارمندان و اشخاص متفرقه) و ارتباط آنها با مکانهای جغرافیایی (شهرها و روستاها) استفاده کند. حاصل دهه ها مطالعه و پژوهش وقت گیر و سخت شناخت و معرفی ساختار منسجم اداری- اقتصادی و ارائه نقشه های جغرافیایی از چگونگی ارتباط و پراکندگی مناطق تحت کنترل و پوشش سیستم اداری مرکزی بایگانی بارو بود که بخشی از آن سال ۱۹۹۰ منتشر گردید.
در این پژوهش پیچیده کخ توانست با تجزیه و تحلیل و مقایسه نام جای های موجود در متن ها مسیر راههای از تخت جمشید به شوش را بازسازی کند و ایستگاههای در طول مسیر را مشخص سازد. وی با استفاده از نام جای ها، مهرها و نام کارمندان حوزه جغرافیایی زیر کنترل و مدیریت بایگانی بارو را به ۶ ناحیه تقسیم کرد او بسیاری از نامجای های به کار رفته بر روی گل نوشته ها را به نواحی مختلف نسبت داد و به همان ترتیب محل کار اشخاص ذکر شده در گل نوشته ها و محدوده استفاده از مهرشان را مشخص کرد. تقسیم ناحیه ای کخ به صورت زیر است:
ناحیه ۱ : تخت جمشید به عنوان مرکز اصلی مدیریت و کنترل دستگاه اداری بارو که فعالیت های نقاط مختلف از آنجا سازماندهی و کنترل می شد/ ناحیه ۲ : شیراز و نواحی اطراف آن / ناحیه ۳ : جنوب شرقی فارس/ ناحیه ۴ : جنوب غربی فارس که شامل منطقه فهلیان در مسیر ارتباطی شوش است / ناحیه ۵ : شمال غربی فارس / ناحیه ۶ : عیلام
تقسیم بندی کخ امروزه با انتشار متن های جدیدتر و مطالعات نوین مورد شک و تردید برخی از زبان شناسان و باستان شناسان است و ایرادهایی به آنها وارد شده است که البته این مسئله در زمینه مطالعات باستان شناسی و زبان های باستانی که یک داده جدید می تواند همه مطالعات پیشین را نقض و یا به زیر سوال برد، امری طبیعی است. چنانچه خود کخ نیز معتقد است با توجه به اینکه در هنگام مطالعه گل نوشته ها در اواخر دهه ۸۰ میلادی به علت درگذشت هلوک در آن هنگام، او به مجموعه گل نوشته های منتشر نشده دسترسی نداشته، بنابراین مطالعه این حدود ۲۷۰۰ متن جدید به احتمال زیاد تغییرات زیادی را در تقسیم بندی هایی که او انجام داده، ایجاد خواهد کرد.
در این مطالعات اگرچه تمرکز مطالعاتی کخ بر روی حوزه جغرافیایی بایگانی و ارتباط های اداری بود اما این مسئله وی را از پرداختن به ادامه پژوهشهای پیشین خود بر روی متن های مذهبی بازنداشت و ایشان در واقع از مطالعات مربوط به سیستم اداری و جغرافیایی بایگانی بارو برای شناخت بهتر متن های مذهبی اعم از چگونگی پرداخت جیره های مذهبی، نوع مراسم مذهبی، محل جغرافیایی پرداخت جیره ها و محل انجام مراسم، جایگاه روحانیون مسئول دریافت جیره و مباحث دیگر در این زمینه پرداختند. البته بحث مفصل درباره نتایج مطالعات هایدماری کخ مفصل و در مواردی تخصصی بوده و از حوصله این محفل عمومی بدور است.
کخ در مطالعات نوین خود نگاهی تازه به نقش زنان در دوره هخامنشی با تکیه بر متون بایگانی بارو داشته و نشان می دهد که زن ها در دوره هخامنشی برحلاف نوشته های مورخین کلاسیک یونانی نقش بسیار پررنگی در فعالیت های اجتماعی و اقتصادی در خانواده و جامعه داشته اند. ایشان در پژوهشی مفصل در ۱۹۹۴ با عنوان برای زنان در امپراتوری هخامنشی به صورت مفصل متن های مربوط به پرداخت های حقوقی به زنها، متن های مربوط به پرداخت جیره ها و به نوعی مرخصی زایمان به زنان شاغل در سیستم اداری بایگانی بارو، مسافران زن و دیگر متن های مرتبط را مطالعه و بررسی کردند. پژوهش های وی که پایه ای برای محققین دیگری مانند ماریا بروسیوس گردید در واقع نگاه سنتی به نقش زن در دوره هخامنشی را از بین برد.
هاید ماری کخ در مطالعات جدیدتر خود نیز تفکرات پیشین خود درباره دین هخامنشی و ساختار اداری و جغرافیایی بایگانی بارو را بسط بخشید و بر نتایج حاصله پیشین خویش تاکید کرد. چنانچه بنا به نظر هنکلمن اهمیت نوشته های جدید کخ بیشتر از این نظر است که در خدمت گسترش دادن پژوهش های وی از ۱۹۷۰ میلادی به محدوده فراتری از گروه کوچکی از متخصصین فعال در این زمینه بوده است. نتایج مطالعات وی در زمینه مذهب هخامنشی و همچنین مقالات و کتابهایش در زمینه اسناد اداری و حقوقی بایگانی های هخامنشی خصوصا بایگانی بارو از منابع معتبر تدریس دانشگاهی هستند. انتقادهای منتشر شده درباره آثار کخ اکثرا ناچیز و ملایم هستند. کتاب های کخ توسط پژوهشگران برجسته ای چون هومباخ، مایرهوفر و هَرِن اشمیت و بویس بررسی و نقدهایی به آنها نوشته شده است. یکی از عمده ترین ایرادهایی که اکثر این پژوهشگران به کخ داشته است این است که ایشان نظرات خود را نه در قالب فرضیه ای قابل تغییر که به صورت امری مسلم و قطعی ارائه می نماید.
اما در واقع جدا از مطالعات تخصصی و علمی، کخ را می توان از معدود پژوهشگرانی دانست که مباحث بسیار تخصصی و پیچیده مربوط به بایگانی های اداری و اقتصادی را که درک آن برای بسیاری از باستان شناسان و متخصصین زبانهای باستانی نیز مشکل است در قالبی ساده و روان به نگارش درآورد و آن را حتی برای علاقمندان غیرمتخصص قابل درک و جذاب نمود. چنانچه برخی از کتاب ها و نوشته های کخ بسیار ساده نوشته شده و اگرچه مورد توجه متخصصان قرار نگرفته اند، اما در میان محافل دیگر و عامه بدون شک به عنوان اثری مرجع و ارزشمند مورد توجه بسیار هستند، مانند: کتاب از زبان داریوش. در واقع کخ خصوصا در دهه اخیر تمرکز فعالیت علمی خود را بر نگارش کتاب ها و مقالات به زبان ساده تر برای علاقمندان غیرمتخصص به موضوع مطالعات هخامنشی نهاد که خود جای بسی تقدیر دارد زیرا که از مشکلات عمده مطالعات باستان شناسی و زبان شناسی ما در داخل کشور تخصصی بودن کتاب ها و مقالات و بی توجهی به علاقمندان غیرمتخصص است.»
دکتر کامیار عبدی سخنران بعدی بود که به موضوع« زنان در پژوهشهای مربوط به هخامنشیان»پرداخت:
« همانطور که میدانیم شاهنشاهی هخامنشی در ذهن ما ایرانیان از جایگاهی خاصی برخوردار است. در واقع میتوان گفت اوج قدرت ما در تاریخمان است. هم از نظر قدرت اقتصادی و هم از نظر قدرت نظامی و هم از نظر وسعت جغرافیایی. برای خارجیها هم و به خصوص برای آلمانیها دوران هخامنشی دوران مهمی است. و مدتها به این مسئله فکر میکردم که چرا دوران هخامنشی تا این حد برای آلمانیها مهم است تا این که به کتابی از سِر پرسی سایس برخوردم که وی نیز با وجود آن که انگلیسی بود در آن کتاب اشاره کرده بود که به این دلیل دوران هخامنشی تا این حد برای اروپاییان اهمیت داشت چون هخامنشیان اولین حکومت هند و اروپایی بود که قدرت را از دست سامیها گرفتند و از آن به بعد قدرت در دست هند و اروپاییان باقی ماند. و در اوایل قرن بیستم هم این عقاید نژادپرستانه بسیار باب بود. اما به هر جهت در زمینۀ اهمیت دوران شاهنشاهی بسیار نظرهای مختلف هم از نظر تاریخ ایران و هم تاریخ جهان و همینطور از نظر باستان شناسی ایرانشناسانه که به مسائل سیاسی و اقتصادی توجه دارد این یک دوران به خصوصی است.» در ادامه دکتر عبدی به این مسئله اشاره کرد که تصویری ما از دوران هخامنشی داریم تصویری است بسیار مردانه . از کوروش و داریوش و کارهایی که انجام دادهاند بسیار نوشته شده است . سپس کامیار عبدی این واقعیت را گوشزد کرد که پژوهشهایی هم که درباره این دوران انجام شده بیشتر حاصل کار مردان بوده و شاید از همین روست که تلاشها و نوشتههای پروفسور هاید ماری از اهمیت خاصی برخوردار میشود . و دکتر عبدی در ادامه فهرستی از پژوهشگرانی را ذکر کرد که به دوران هخامنشی پرداختهاند.
دکتر مهرداد ملک زاده سخنران بعدی بود که درباره « گلنبشتههایِ بیگانۀ اَرماویربلور: چالشِ شگفتانگیزِ زبانشناسیِ عیلامی» سخن گفت:
« داستانِ نفسگیرِ ما دربارۀ گلنبشتههایِ بیگانۀ اَرماویربلور با انتشار مقاله ای از شرق شناسِ نام آور روس، ایگور میخائیلُویچ دیاکُنُف (با همکاری یانکُوسکا) به سالِ ۱۹۹۰ میلادی در مجلۀ آشورشناسی و باستانشناسیِ آسیای غربی آغاز میشود، مقاله ای متضمنِ موضوعی غریب و تفسیری غریبتر! با این مقاله، جامعۀ علمیِ روزگار ما آگاهی می یافت که در کاوشهایِ باستانشناختیِ دژِ اورارتوییِ اَرگیشتی خینیلی (اَرماویربلور کنونی) سه تکه گلنبشتۀ عیلامی به دست آمده؛ سه تکه گلنبشتۀ عیلامی، بسی دور از مام میهنشان و در خاکِ ارمنستانِ سپسین؛ چیزی که خود به تنهایی موجبِ پرسشهای بسیار بود و هست، این گل نبشته های بیگانه در اورارتو چه میکردند؟ اما گذشته از نفسِ حضور این گلنبشته ها در دژی اورارتویی، مضمونِ آنها نیز بسی شگفت انگیزتر میبود، دیاکُنُف و یانکُوسکا مدعی بودند این گل نبشته ها از سدۀ هشتم قم و متنِ آنها روایتِ عیلامیِ حماسۀ گیلگمش است!
انتشار آن مقاله موجی از تردیدها و ناباوریها را میانِ پژوهشگران برانگیخت؛ بازتابِ حماسۀ گیلگمش در زبان و به روایتِ عیلامی؟! باری، این دستاوردِ مکتبِ عیلام شناسیِ شورویِ پیشین بود؛ اندکی پس از آن هاید ماری کُخ (۱۹۹۳) نقدی بر آن مقاله برنوشت و مدعی شد که در این گلنبشته ها ابداً نشانی از حماسۀ گیلگمش باز یافته نمیشود. کُخ با شناختِ عمیقی که از زبان و بیان و سبک و سیاقِ گل نبشته های اداری بارو و گنجینۀ تخت جمشید میداشت، متن گل نبشتههایِ بیگانۀ اَرماویربلور را با آنها سنجید و تلاش کرد تا نشان دهد احتمالاً اینها بخشی از اسنادِ اقتصادیِ بایگانیِ مشابهی است؛ بایگانی از روزگار شاهنشاهیِ هخامنشی، در شهربنشینِِ اَرمینَ، که منطقاً ممکن مینموده دربرگیرندۀ اسنادی عیلامی هم بوده باشد؛ این، پاسخِ مکتبِ عیلام شناسیِ آلمان بود…
اما گویی داستان هنوز پایان نگرفته بود؛ دو سالی پس از آن (۱۹۹۵)، فرانسوا والا در یادداشتی کوتاه در مجموعۀ آگاهینامه هایِ آشورشناسی موسوم به نابو (NABU) مدعی شد که گل نبشتههایِ بیگانۀ اَرماویربلور نه این است و نه آن! نه متضمنِ روایتِ عیلامیِ حماسۀ گیلگمش است و نه بخشی احتمالی از بایگانیِ شهربنشینِ هخامنشیِ اَرمینَ. پسانتر والا در مقالهای مفصلتر این گل نبشته های بیگانه را تکه هایی از نامهای خانوادگی [؟!] از دورۀ هخامنشی دانست (۱۹۹۷). و تو گویی این، همۀ دریافتِ مکتبِ عیلام شناسیِ فرانسه از این متون بود.
پژوهشگران پیش از آن هم بارها و به کرات از فهمناپذیر بودنِ زبانِ عیلامی نالیده بودند؛ اما گلنبشتههایِ بیگانۀ اَرماویربلور سندِ تسجیلِ نهاییِ این امر شد که بهواقع از چشماندازِ زبانشناختی، عیلام هنوز و هماره، فرهنگی ناگشوده و ناشناخته است (واترز ۲۰۰۱، ص ۴۷۳، تُک ۲). با این وجود شاید بتوان ادعا کرد که قاطبۀ پژوهشگرانِ امروزی میان این سه تفسیرِ تا بدیناندازه متباینِ از هم، ابداً سرگردان و سرگشته نیستند؛ زبانشناسان بیشتر به تفسیرِ هایدهماری کُخ مایل به نظر میرسند (استولپر ۲۰۰۴، ص ۶۰ و ۶۳) و تاریخگذاریِ او را میپذیرند، و تاریخدانان هم نگرۀ او را بیشتر میپسندند (بریان ۲۰۰۲، ص ۷۴۳) و حضور گلنبشتههایِ بیگانه در اَرماویربلور را نشانی از گسترشِ دیوانسالاریِ عیلامی مآبِ هخامنشی تا قلمروِ پیشینِ اورارتو میشمرند. اکنون، نظرِ بانویِ عیلام شناسِ آلمانی، کُخ (نیز در: ۲۰۰۵) و مکتبِ معهودِ وی که با کوششهای زنده یاد والتر هینتس به اوج رسیده بود، مقبولتر می نماید و هست.»
متن سخنرانی دکتر کارلو چرتی را که نتوانست در این نکوداشت حاضر شود علی دهباشی خواند:
« امروز گرد هم آمده ایم تا از سهم بسزای هاید ماری کخ ، یکی از پرکار ترین ایرانشناسان آلمانی قرن اخیر، در پیشبرد مطالعات ایرانشناسی یاد نماییم. اسم هاید ماری ، نام والتر هینتس را به ذهن متبادر می سازد، کسی که به همراه او مطالعات مهمی را در خصوص زبان ایلامی به انجام رساند و البته برای شخص بنده اسم خانم Koch یادآور دانشگاه گوتینگن نیز هست: جاییکه وی به مدت ۱۰ سال، از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۶ به تحصیل و تحقیق پرداخت. ایشان در سال ۱۹۸۶ مدرک فوق دکترای خود را از دانشگاه فلیپس ماربورگ اخذ نمود.
خانم پرفسور کخ تخصص خود را در ابعاد مختلف عصر هخامنشی یعنی از نقطه نظرهای تاریخی، زبانشناسی تاریخی، تاریخی-مذهبی و تاریخی- هنری، تکمیل نمود. از میان آثار متعدد ایشان مایلم به موارد ذیل اشاره نمایم:
اول از همه، اثری فاخر و پیشرو، تحت عنوان لغت نامه عیلامی (با همکاری والتر هینتس)، که در سال ۱۹۸۷ توسط انتشاراتی رایمر، در برلین به چاپ رسید. اثری که هنوز هم برای کسانی که به تحصیل این زبان دشوار می پردازند، کتابی غیر قابل جایگرینی می باشد.
ایشان همچنین آثار دیگری در موضوع روابط اداری و اقتصادی عصر هخامنشی دارند، مانند: اقتصاد و ارتباطات در ایران مرکزی ، در موضوع باورهای مذهبی دوره اول هخامنشی از منظر کتیبه های ایلامی تخت جمشید، کتابی دارند تحت عنوان: روابط مذهبی در زمان داریوش که امروزه مورد مطالعه محققین جوانِ هم تراز هنکلمن و بازلو قرار می گیرد.
نمی شود از هاید ماری کخ صحبت کرد بی آنکه از شخصیت والتر هینتس (۱۹۰۶-۱۹۹۲) سخنی، هرچند مختصر، به میان آورد. هینتس ایرانشناس برجسته و چند وجهی بود که تحصیلات خود را با علاقمندی خاصی به دوران اسلامیِ تاریخ ایران شروع کرد و سپس به دوران باستان بویژه دوران هخامنشی و زبان ایلامی روی آورد. در اینجا تنها به یک اثر از هینتس اشاره می کنم که با عنوان زرتشت در سال ۱۹۶۱ در اشتوتگارت به چاپ رسید. وی در این اثر در خصوص انتساب زمان زندگی زرتشت به تاریخی متاخر تر، یعنی میان قرن هفتم و ششم پیش از میلاد، به بحث می پردازد. همانطور که افراد دیگری نظیر هنینگ، گرشویج و استاد بنده نیولی که همواره یاد و خاطرش زنده است، در بحث های دیگری به طرح آن پرداخته اند
وقتی از هاید ماری کخ صحبت می کنم به یاد سمینار ایرانشناسی دانشگاه گوتینگن می افتم که آن زمان در یک ساختمان زیبا در مرکز شهر واقع شده بود.
چه شبهایی را که غرق در مطالعه کتابهای آن کتابخانه گذراندم. جایی که میراث افرادی چون: فریدریش کارل آندریاس ، شاگرد با استعدادش والتر برونو هنینگ، والتر هینتس ( که در پایان جنگ جهانی دوم مجبور به ترک تدریس شد) و جانشینش هانس هاینریش شادر استنشاق می شد. چه روزهایی را که در زمان تحصیلم در گوتینگ در محضر استاد دیوید نیل مک کنزی گذراندم و چه ساعتهایی را پای درسهای کلاوس شیپمن، استاد باستانشناسی خاور میانه و مؤلف اثر بنیادین معبدهای آتش ایرانی ( ۱۹۷۱) صرف کردم.
حتی امروزه هم سمینار ایرانشناسی ، که از سال ۱۹۹۶ توسط فیلیپ کرایان بروک به بهترین شکل اداره می شود، یکی از نقاط عطف ایرانشناسی اروپا می باشد. »
در پایان نوبت به خانم پروفسور هاید ماری کخ رسید تا از سالها تحصیل، کار و تلاش سخن بگوید:
« چند سال پیش که در موزۀ اردبیل بودیم راهنمای ما ، رامین ، خندان پیش من آمد و گفت که دو کارمند موزه با اشاره چشم از او سئوال کردهاند که او چطور توانسته هاید ماری کخ شود؟ رامین جواب داده بود که این فقط یک نام است ولی من فکر میکنم آن دو نفر چیزی را میخواستند چیزی را بدانند که علت دعوت آقای دهباشی را تشکیل میدهد.» و آن گاه تصویر کارمندان موزه در اسلایدی به حاضران نشان داده شد و پس خانم کخ چنین ادامه داد:
« حالا از اول شروع میکنیم. ابتدا از اولیای من. وقتی من به دنیا آمدم نام هاید ماری چولاک بود. پدرم اهل اسلواکی امروز بود. در سده ۱۲ پادشاه مجارستان به آلمانیهایی که در رشتهای از امور خبره بودند امکان سکونت در این سرزمین را داده بود. آنها میتوانستند کارگاههای آهنگری و چکش سازی برپا کنند. هنوز یک اقلیت ارمنی در اسلواکی سکونت دارد.
هنگام تولد من جنگ جهانی دوم در اوج خود بود.
در طول جنگ پدرم یک پای خود را از دست داد، به همین علت نمیتوانست به کار خود در زمینۀ خرید و فروش آهن ادامه دهد و خانواده خود را اداره کند و به زحمت معاش خود را از طریق دوزندگی تأمین میکرد.. در این موقع در آلمان شرقی زندگی میکردیم که زیر سلطۀ شوروری قرار داشت ، کمبود در همه زمینهها به چشم میخورد: غذا، پوشاک، دارو و وسایل ساختمانی و غیره.
من همانجا به مدرسه میرفتم ولی بعد از پایان دومین سال تحصیل همسایۀ ما که کمونیستی متعصب بود به والدین من تکلیف کرد که به عضویت حزب کمونیست درآیند وگرنه امکان تحصیلات دبیرستانی برای من موجود نخواهد بود.. در این موقع پدر و مادرم تصمیم گرفتند به آلمان غربی مهاجرت کنند.
من خیلی از این موضوع اندوهگین بودم. نه تنها بایستی پدر بزرگ و دوستان را ترک میکردم ، بلکه باید مدال استالین را برای نمرات خوبم در دبستان از دست میدادم! مهاجرت من با برادرم به همراه پدر و مادرم با تراموا از برلین شرقی به برلین غربی بیشتر به یک ماجرای عجیب شبیه بود، ما شانس آوردیم که در تراموا هیچ کنترلی انجام نشد. این تنها راه ممکن بود! چون سایر مرزها از طریق سربازان و سیم خاردار و محافظت میشدند. ولی برلین هم بهشت موعود نبود. اولیای امور نمیدانستند که سیل پناهندگان را کجا جا بدهند.
مادر من با برادرم و من سه نفری در طبقۀ بالای یک تخت دو طبقه جا گرفته بودیم. از این تختها به تعداد زیاد در سالنهای بزرگ وجود داشت. پدرم در یک خانه دیگر میماند، جایی که فقط مخصوص اقامت مردان بود. بعد از سه هفته به ما یک آلونک چوبی دادند و از آنجایی که من دچار سوء تغذیه شده بودم مرا با بچههای دیگر به سوئیس فرستادند، به نوشاتل ؛ در آنجا نزد خانوادۀ مهربانی زندگی میکردیم ، من خیلی خوش شانس بودم زیرا خانوادهای که من با آنها زندگی میکردم دختری هم سن خودم داشت. متأسفانه از آن زمان هیچ عکسی ندارم.
اوایل عزیمت در سال ۱۹۵۲ برایم سخت بود زیرا همه فرانسوی صحبت میکردند! فقط پدر خانواده میتوانست کمی آلمانی حرف بزند. در جواب پرسش این که آیا میخواهم به مدرسه بروم یا نه؟ فوری جواب دادم بله، سه ماه بود آنجا بودم و در این زمان ۹ ساله بودم، در زمان عید کریسمس همه بچههای کلاس از یک معلم بازنشسته دیدن کردند و در آنجا من توانستم یک شعر به فرانسوی بگویم. در این میان پدر و مادر و برادرم اجازه داشتند به آلمان غربی سفر کنند. در آنجا برادرم به دنیا آمد. بعد از چند ماه خانوادۀ من توانست یک آپارتمان شخصی داشته باشد.
درهانوفر شانس بزرگی که پیدا کردم معلم دبیرستان من پدر و مادرم را راضی کرد که مرا به بهترین مدرسۀ دخترانۀ موجود در هانوفر بفرستند. برای پدر و مادرم خیلی دشوار بود چون آن زمان باید هزینۀ هنگفتی برای شهریه مدرسه پرداخت میکردند. پدرم مریض بود و آنها نمیدانستند چگونه باید از عهدۀ هزینه خانواده برآیند. اما آنها مرا به آن مدرسه فرستادند. در این مدرسه من نه فقط انگلیسی و لاتین و یونانی بلکه زبانهای انتخابی فرانسوی و روسی را یاد گرفتم. حتی برای سفر علمی از طرف مدرسه با همکلاسیها به ایتالیا ، کمی هم ایتالیایی یاد گرفتم.
با تمام زبانهایی که یاد گرفتم آرزو داشتم معلم ریاضی شوم. به همین علت بعد از گرفتن دیپلم به تحصیلاتم ادامه دادم و بعد از کارآموزی در سال ۱۹۶۶ با همسرم گونترام ازدواج کردم. »
سپس پروفسور هاید ماری کخ در گزارشی مفصل از تحصیل، پژوهش، کار و تألیف آثار متعدد درباره هخامنشیان سخن گفت.
پخش قسمتی از فیلم مستندی که ساخته هرمز امامی بود به نمایش درآمد تا شناختی بیشتر از این ایرانشناس برجسته و پرکار حاصل آید.
در خاتمه بازرگانی گلستانی قلم استوانه کوروش را به دکتر ماری کخ اهدا کرد و انتشارات فرزان روز نیز مجموعه کتابهایی را درباره امپراتوری هخامنشی به ایشان تقدیم نمود.