بودلر و مفهوم شر/ داریوش شایگان

 
امروز دویستمین سال زادروز شارل بودلر است . مجله بخارا عصر روز چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۴ را به شب شارل بودلر اختصاص داده بود و در همین شب از کتاب «جنون هشیاری» به قلم زنده‎ یاد دکتر داریوش شایگان رونمایی شد. امروز فرصتی است که مروری بر متن سخنرانی دکتر شایگان در این شب داشته باشیم. 

 

 

با اینکه رشتۀ من ادبیات نیست و کارهایی که کرده ­ام بیشتر به ادیان هندی و فلسفۀ تطبیقی مربوط می­شود، ولی همیشه از جوانی به ادبیات علاقه­ مند بوده­ ام و پس از دوران تحصیلم در انگلستان و سپس اقامت در سوئیس، سروکارم به ادبیات فرانسه افتاد و بودلر را کشف کردم. البته قبل از آن کلاسیک­های فرانسه را می­شناختم و با رمانتیک­ها هم بیگانه نبودم، افرادی چون شاتوبریان و ویکتور هوگو. اولین احساسی که با خواندن اشعار بودلر وجودم را فراگرفت حیرت بود، این اعجوبه­ در هیچ یک از مقولات ذهنی ­ام جای نمی­ گرفت. سِحر کلام و کمال کلاسیک صورت شعری­اش از یک سو و مضامینی که هیچ مابازایی در شاعران دیگر نداشت از سوی دیگر، شخصیت شگفت ­انگیز و غامضی از او در ذهنم ساخت.

با برداشتی که آن زمان از شعر و شاعری داشتم، اینها همه جدید می­ نمود. متوجه شدم که این شاعر فردی استثنایی و کاملاً متفاوت با تمام بزرگانی است که پیش­تر می­ شناختم. می­ دانستم که او را بزرگ­ترین شاعر مدرنیته لقب داده­ اند. می­ دانستم نخستین ­بار که شاهکار بزرگش با نام گل­های بدی به­ چاپ رسید جنجالی به­ پا کرد درست مثل رمان مادام بوواری فلوبر. بلافاصله دو دسته شکل گرفت، گروهی به او تاختند و گروه دیگر به دفاع از او و شاهکارش برخاستند. برون­تی­یر او را مظهر فسق و فجور و بی­ اخلاقی دانست ولی بودند بزرگانی چون فلوبر، تئوفیل گوتیه، نادار و تئودور دو بانویل که او را نوآورترین شاعر فرانسه لقب دادند. مترلینگ او را مرشد معنوی نسل خود خواند. از همان زمان در پس ذهنم سودای آن را داشتم که روزی چیزی دربارۀ بودلر بنویسم، ولی مسیر پرپیچ ­وتاب زندگی ­ام از عرصه ­های دیگری سربرآورد و تحقق آن سودای جوانی ماند تا به امروز و دوران کهنسالی. این دلیل شخصی من بود برای نوشتن این کتاب. اما انگیزۀ دیگری هم وجود داشت و آن اینکه در ایران و در زبان فارسی، با وجود چند کار البته ارزنده، هنوز اثر مبسوط و در خوری دربارۀ این شاعر سرآمد روزگار صورت نپذیرفته است. والتر بنیامین که به­ حق از بزرگ­ترین بودلرشناسان قرن بیستم است، می­ گوید بودلر تنها شاعر بزرگی است که از مرزهای زبانی عبور کرد و به شاعری اروپایی تبدیل شد. از خودم می ­پرسیدم کدام ویژگی منحصر به­ فردی این شخصیت را به چهره­ ای اروپایی تبدیل کرد؟ کلید این پرسش را شاید بتوان در نامه ­ای یافت که ویکتور هوگو پس از خواندن برخی از اشعار بودلر، که به وی تقدیم شده بود، خطاب به خالق این اشعار نوشت:

نمی ­دانم که شما آسمان هنر را به کدامین اشعۀ شومی درخشان کردید. شما ارتعاش جدیدی به عالم شعر آوردید.

ارتعاش جدیدی که ویکتور هوگو بدان اشاره می کند، شاید برآمده از حساسیت جدیدی باشد که تا آن زمان در عالم شعر وجود نداشت. ژول لافورگ کوشید این تعبیر معروف ویکتور هوگو را بشکافد و دریابد چرا این گرگ باران­دیدۀ قلمرو شعر، بودلر را شاعری خوانده که «ارتعاش جدیدی» به شعر فرانسه آورده است. لافورگ برای تعیین جایگاه بودلر و تشریح ویژگی­ های منحصربه­ فرد هنرش، با زیرکی و تیزبینی از مفهوم «نخستین بودگی» بهره می­ جوید:

بودلر نخستین کسی بود که روایت خود را با لحنی معتدل و اعتراف­گونه بیان کرد، بی­آنکه ژست کسی را به­ خود گیرد که تحت الهامات بوده است؛ او نخستین کسی بود که روح نفرین­ شدۀ شهر بزرگی چون پاریس را دستمایۀ هنرش قرار داد؛ نخستین شاعری بود که فاتحانه سخن نگفت، بلکه ملامت­ کنان از رنج­ها و زخم­ها و تن­پروری و بی­حاصلی ملال­ انگیزش در دل این عصر صنعتی داد سخن داد؛ نخستین شاعری بود که به ملال ناشی از لذت­ جویی و صحنۀ غریب آن، یعنی اتاق­ خواب غمزده، پرداخت؛ نخستین شاعری بود که پس از بی­ پروایی­های رمانتیسم، به تشبیهات زمختی متشبث شد که در میان هارمونی حاکم بر یک جمله ناگاه بی­ پرده و عریان ظاهر می­ شوند (…)؛ نخستین کسی بود که رابطۀ خود را با خوانندگان قطع کرد؛ شاعران همیشه خوانندگان – خزانۀ انسانی – را مخاطب قرار می­ دادند، او نخستین کسی بود که خودش را مخاطب قرار داد زیرا: «مخاطب شعر فقط نخبگان­اند. عامۀ مردم مرا ملعون می­ پندارند – بسیار خوب – پس به این عرصه وارد نشوند»؛ او نخستین شاعری بود که تشبیهاتی عظیم آفرید:

خفته در نسیان چون کوسه­ ای در دریا

من آن گورستان­م که ماه دشمن اوست

خلوت­ خانه ­ای کهنه ­ام

نگاه جدید بودلر به دنیا، بالاخص به دنیای صنعتی نیمۀ قرن نوزدهم، باعث تأثیر گسترده و عمیق وی در سراسر اروپا شد: نفوذ در آلمان، که با ترجمۀ عجیب اشتفان گئورگه از گل­های بدی به­ سرعت گسترش یافت؛ تأثیر بر شاعر سرآمدی چون ریلکه، که فصلی از این کتاب به او اختصاص یافته است؛ نفوذ بر نیچه، به­ خصوص در دوران بلوغ وی در اواخر عمرش، که فصلی از کتاب را هم به او اختصاص داده­ ام؛ در انگلستان با نفوذی ورای توصیف مواجه می­ شویم که با سوئینبرن آغاز می­ شود. او نخستین بار در مجلۀ اسپکتاتور بودلر را به انگلیسی­ زبانان معرفی کرد، و سوگنامه­ ای نیز با نام «درود و بدرود» برای شاعر سرود. از آن پس کمتر نویسندۀ بزرگی در انگلستان می­ توان یافت که به­ نحوی با خالق گل­های بدی در ارتباط نبوده باشد، در این فهرست بلندبالا می­ توان به نام­های الدوس هاکسلی و ویلیام پتر و اسکار وایلد و بسیاری دیگر اشاره کرد، و در رأس آنها به تی اس الیوت که شعر مفصل سرزمین بی­حاصل او به­ ویژه بخش نخست این شعر بسیار متأثر از مجموعه­ ای از اشعار بودلر با نام تابلوهای پاریسی است؛ فصلی از این کتاب هم به الیوت اختصاص یافته است. روسیه هم از این نفوذ برکنار نماند و سمبولیسم روسی با نفوذ بودلر شروع شد؛ در ایتالیا هم به نویسندۀ بزرگی چون دانونتسیو می­ توان اشاره کرد که به­ نحوی ملهم از بودلر بود. ارتعاش جدیدی که ویکتور هوگو از آن سخن می­ گوید حتی فرسنگ­ها این­ سوتر آسمان ادبیات ایران را نیز درخشان ساخت؛ و از آثار صادق هدایت، به­ خصوص شاهکارش بوف کور، سربرآورد. احتمالاً صادق هدایت که بر ادبیات غرب کاملاً اِشراف داشت، با آثار بودلر که آن زمان در فرانسه بسیار محبوب بود، بیگانه نبوده، و حال­ و هوای بودلری، یا مستقیماً از طریق آشنایی با گل­های بدی یا به­طور غیرمستقیم از طریق سایر شاعران و نویسندگانی که متأثر از بودلر بوده­ا بود، راه خود را به آثار وی نیز گشوده است. تأثیر بودلرِ شاعر بر صادق هدایت، بسیار عمیق­تر از شعر نو فارسی بوده است.

با این اوصاف جای شگفتی نیست که نفوذ بودلر در فرانسه که زادگاه او بود، تا چه اندازه ژرف بوده است؛ بودلر سرآغاز تحول بزرگی در ادبیات فرانسه شد و می­ توان گفت تمامی شاعران پس از او به­ نحوی سلالۀ بودلرند. بودلر سی چهل سال پس از مرگش بزرگ­ترین شاعر فرانسه لقب گرفت. نسل عظیمی از شاعران از او تأثیر پذیرفتند: ورلن، رمبو، مالارمه و حتی سوررئالیست­ها. درحالی­که ورلن و رمبو در مسیر عاطفه و احساس مسیر بودلر را پیش گرفتند، مالارمه به­ قول والری در عرصۀ تکامل و خلوص ناب شاعرانه از او الهام گرفت. ورلن در دفاع از شعر بودلر می­ گوید:

هرگاه در جایی نام بودلر را به­ زبان می­ آورید بی­ درنگ عده­ ای می­ گویند همان که از لاشه داد سخن داده است؟ یکی از دلایل سوءتفاهم شاید این باشد که مردم از هنر همان چیزی را توقع دارند که با ذوق مبتذل خودشان مطابقت داشته باشد و البته بودلر هم حلوای شیرین خیرات نمی­کند. اگر او راه ستارگان را نشانمان می­ دهد پیش­تر در تعقیب گام­های دانته ما را به دوزخ می­ کشاند. چگونه آن­ کس که در جستجوی لذّات سبکسرانه است می­ تواند با شاعری چنین اضطراب­ انگیز کنار بیاید.

 به­قول رمبو، «بودلر روح چیزهای مرده را برملا می­ کند، او اهل بصیرت است و سلطان شعرا، خدایی راستین است.»

به­ جز شاعران، رمان نویسان فرانسوی هم از تأثیر بودلر برکنار نماندند، از جملۀ آنان می­ توان به نویسندۀ بزرگی چون مارسل پروست اشاره کرد که در تجلیل کلام بودلر که به­ نظر او «قوی­ترین کلامی است که تاکنون از دهان بنی­بشری بیرون آمده است»، می­ گوید:

این احساسات، حس درد و مرگ و برادری فروتنانه، بودلر را سرآمد شاعرانی می­ سازد که برای مردم و برای دنیای ماورا سخن گفته­ اند. کلمات پرطمطراق هوگو، گفتگوهایش با خدا، آن­ همه قیل­ و قال، با آنچه بودلر رنجور در انس دردمندانۀ قلب و جسمش حس کرده است، به هیچ وجه قدرت برابری ندارد.

از صفات دیگر بودلر که راستی حیرت­انگیز است، تناقض گویی اوست. دیالکتیک تناقض جزئی از وجود این شخصیت یگانه است و هیچ وجه متظاهرانه­ ای ندارد و کاملاً اصیل است. مارسل پروست در باب این تناقض می­ گوید:

در گل­های بدی، این کتاب ممتاز، ترحم ریشخند می­ زند

ولی این مرد بزرگ ضمناً بسیار متواضع بود، آندره ژید در این­ باره چه برحق است آنجا که در مقدمه­ اش بر نسخۀ سال ۱۹۱۷ گل­های بدی می­نویسد:

بودلر در جایی نوشته است: «همسایه­ های ما از شکسپیر و گوته نام می­ برند و به آنان فخر می­ کنند، ما هم در مقابل می­ توانیم با نام ویکتور هوگو و تئوفیل گوتیه گردن برافرازیم.»

ژید در واکنش به این جملۀ بودلر می­ گوید:

شاعری که آلمانی­ ها حسرتش را می­ خورند نه گوتیه است نه لوکنت دولیل و نه حتی ویکتور هوگو، این شاعر کسی نیست جز شارل بودلر. بودلر به ارزش خود واقف نبود. او دربارۀ خصلتی که موجب ارزش و اعتبارش می­ شد اشتباه می­ کرد. یادداشت­های خصوصی او که پس از مرگش به­ چاپ رسید از این نظر بسیار گویاست. بودلر نوآوری اساسی خود را می­ شناخت ولی نمی­ توانست تعریفش کند و تمام درام زندگی­اش در همین نکته نهفته است. شگفتا هنرمندی با این ظرافت و آگاهی و هشیاری قیاس­ ناپذیر چه ناشیانه دربارۀ خودش سخن می ­گوید. بودلر به­ طور درمان­ناپذیری بی­تکبر بود.

یکی از موضوع­ های بسیار مهم در شعر بودلر مفهوم شرّ است.. جالب آنکه داستایوفسکی نیز در موضع­ گیری مشابهی بر نقش اساسی شرّ تأکید می­ نهد.ولی وجه ممیزۀ بودلر در این است که می­کوشد به­مدد این آگاهیِ مأخوذ از شرّ، به مقابله با شیطان برخیزد.

            شارل بودلر به­خوبی می­ داند چگونه شهد زیبایی را از وحشت برکشد. او با ابزار کلمه و تبحر شاعرانه از تمهیدات استادانه­ ای در برانگیختن حواس مخاطبانش مدد می­ جوید و بر گسترۀ ذهن آنان تصویر می­ آفریند، مهارتی که در عرصۀ شعر آن را اکفراسیس (Ekphrasis) یا هنر تصویرپردازی و صحنه­ آرایی خوانده­اند. در بسیاری از اشعار بودلر این ویژگی به طور شاخصی به چشم می­ خورد، مثلاً در آغاز شعر «قربانی»، شاعر صحنۀ واقعه و فضای حاکم بر آن را چنین توصیف می­ کند:

در میان شیشه­ های عطر و پارچه­ های زربفت

مبلمان فاخر و هوسران و رنگ­رنگ

تندیس­های مرمرین، تصاویر رنگین و تن­ پوش­ های عطرآگین

که با پیچ­ و تاب پرشکوه می­ خرامند بر زمین

 

در اتاقی به سان گلخانه نیمه­ گرم و خفه

که هوایش خطرناک است و بدشگون

آنجا که دسته­ گل­های پژمرده در گورهای بلورین

آخرین آه خود را سر می­ دهند،

 

جنازه­ ای بی سر می­ ریزد همچو رود

خونی سرخ و زنده بر بالشی آغشته،

که می­ مکد آن را

با عطش مزرعه­ ای تشنه

آیا می­ توان زیباتر از این سرود: «آنجا که دسته­ گل­های پژمرده در گورهای بلورین / آخرین آه خود را سر می­ دهند»، برای نشان دادن فاجعه­ ای که در شرف تکوین است و شاعر با «آخرین آهِ» مظهر نمادین زیبایی یعنی گل­ها، که در «گور­های بلورین»شان جان می­ بازند، مخاطبش را به استقبال نظارۀ جنازۀ زن زیبایی می­ برد که هنوز خونی زنده از گلوی بریده­ اش جاری است. این است بیرون کشیدن زیبایی از دل امر دهشتناک!

عنوان کتاب را جنون هشیاری برگزیده­ ام چون به نظرم برازندۀ کسی است که چنین هشیارانه و با بصیرت به جنون مستور در روان آدمی راه برد و با همان نگاه انتقادی که جزئی از شیوۀ نگاهش بود دمی از گرفتار شدن در دام توهمات ناشی از این جنون نهراسید و در برابر جذبۀ اغواکنندۀ آن با هشیاری بی­رحمانه­ ای قد علم کرد. هیچ­کس چون بودلر به شرّ و نقش زیبا و خلاقه و مخرب آن آگاهی نداشت. او با دیدی انتقادی که خاص اوست همان جنون را نیز موضوع بررسی طبع توانایش قرار می­ دهد و نقد را جزء لاینفک هنر می­ داند. تناقض و ناسازه­ گویی اساس شعر اوست، همه­ جا در اشعارش درد با شادی عجین است و یقین با شک و وجد با اندوه.

در خاتمه مایلم سخنم را با همان عباراتی به­ پایان برسانم که کتاب جنون هشیاری را به پایان بردم، با قطعۀ زیبایی از مرثیه­ سرایی پیر ژان­ژوو، شاعر فرانسوی، در کتاب بر مزار بودلر:

شاعر بزرگ فقط به خودش محدود نمی­ شود؛ شاعر یک اسطوره، یک نفوذ عظیم است. بودلر سرآغاز و منشأ است. نخست از آن جهت که او خالق شعر فرانسه پس از قرن­ها رخوت و خطابه­ سرایی است؛ و بعد برای اینکه آفرینش او بیانگر جهش بزرگ ارزش­هاست – از عقلانیت به ورای عقلانیت، از یکنواختی فکر به راز خلاقیت.

بودلر، این نابغۀ صنعتگر، به این کار طولانی دل سپرد. کاری که همتی عالی می­ طلبید، زیرا علاوه بر هماوردی با روح خود، باید با زبان هم درمی­افتاد و به نحوی نهاد دیالکتیک زبان فرانسه را درهم­ می­ شکست – این سلطه­ جویانه­ ترین نهاد ممکن را.

آگاهی از شاعر ملعون (poète maudit) بودن باید اجری می­ داشت: بی­لعن و نفرین، هیچ نوآوری­ ای ممکن نیست. پس، از این لعن باید گذر می­کرد تا به قلمرو زیرزمینی تصاویر راه می­ یافت. یک ضرب­ المثل عامیانه می­گوید: زاییدن لاجرم با درد همراه است. و چون قلمرویی که شاعر رهسپار آن بود نامی نداشت، باید به هیأت هیولایی درمی­ آمد. گفته­ اند که بودلر نه مالک خلقت خویش، که قربانی آن بود. شاید از این باب دربارۀ بودلر باید از نوعی شکست سخن گفت: نه اینکه آفرینش او، تاوان شکست درونی­اش باشد – بلکه این شکست درونی حاصل شدّت و حدّت خلقتش بود.