گزارش‌ شب‌ فریدریش‌ دورنمات‌ /سحر مازیار

 

(عکس‎ها از سالی بیداروطن)

شب‌ فریدریش‌ دورنمات‌، با همکاری‌ مرکز هنرپژوهی‌ نقش‌ جهان‌، نشر ماهی‌ و مجله‌ سیمیا در تالار مرکز هنرپژوهی‌ نقش‌ جهان‌ ساعت‌ پنج‌ عصرِ سه‌شنبه‌ ۲۴ اردیبهشت‌ ۱۳۸۷ به‌ مدت‌ سه‌ ساعت‌ برگزار شد.

مجله‌ی‌  بخارا پیش‌ از این‌ در زمینه‌ معرفی‌ نویسندگان‌ سوییسی‌، نشست‌های‌ «شب‌ ادبیات‌ سوییس‌»، «شب‌ آنه‌ماری‌ شوارتسنباخ‌» و «شب‌ ماکس‌ فریش‌» را برگزار کرده‌ است‌.

در آغاز مراسم‌، علی‌ دهباشی‌ با عنوان‌ «دورنمات‌ و جهان‌ بی‌منطق‌ و غیرقابل‌ فهم‌» درباره‌ی‌ دورنمات‌ و اندیشه‌اش‌ سخن‌ گفت‌.

سپس‌ فیلیپ‌ ولتی‌، سفیر کشور سوییس‌ در ایران‌، در گفتاری‌ با عنوان‌ «فریدریش‌ دورنمات‌ نویسنده‌ و سرآغاز کار او در مقام‌ نقاش‌»، ضمن‌ نمایش‌ برخی‌ از نقاشی‌های‌ این‌ نویسنده‌ی‌ نامدار سوییسی‌، از وی‌ سخن‌ گفت‌.

در ادامه‌ مراسم‌، دکتر عزت‌الله‌ فولادوند که‌ رمان‌  قول‌ را از دورنمات‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ به‌ بررسی‌ جنبه‌های‌ گوناگون‌ آثار دورنمات‌ به‌ خصوص‌ رمان‌  قول‌ و نمایشنامه‌  دیدار بانوی‌ سالخورده‌ پرداخت‌.

نمایش‌ بخشی‌ از فیلم‌  قول‌ به‌ کارگردانی‌ شان‌ پن‌ و بازیگری‌ جک‌ نیکلسون‌، بخش‌ دیگری‌ از مراسم‌ بود. آنگاه‌ حمید سمندریان‌ که‌ بسیاری‌ از درام‌های‌ دورنمات‌ را در ایران‌ به‌ صحنه‌ تئاتر آورده‌ و اخیراً نیز شاهد اجرای‌ او از  دیدار بانوی‌ سالخورده‌ در تئاتر شهر بودیم‌ در سخنانی‌ تحت‌ عنوان‌ «دورنمات‌ آنگونه‌ که‌ من‌ شناختم‌» به‌ بررسی‌ تم‌ها و درون‌مایه‌های‌ نمایشنامه‌های‌ دورنمات‌ پرداخت‌ و بعد از شرح‌ خلاصه‌ای‌ از برخی‌ نمایشنامه‌های‌ او به‌ نحوه‌ی‌ آشنایی‌ خود با او اشاره‌ کرد و در لحظه‌ای‌ با بغض‌ و تحت‌ تأثیر خاطرات‌ گذشته‌اش‌ از آرزوی‌ دیدار با او که‌ هیچ‌گاه‌ محقق‌ نشد سخن‌ گفت‌.

بعد از حمید سمندریان‌، محمود حسینی‌زاد مترجم‌ رمان‌های‌ پلیسی‌ دورنمات‌ همچون‌  سوءظن‌ و  قاضی‌ و جلادش‌ ، پس‌ از بررسی‌ تم‌های‌ پلیسی‌ آثار دورنمات‌، به‌ مقایسه‌ برتولت‌ برشت‌ و دورنمات‌ پرداخت‌.

در ادامه‌ حسن‌ عشایری‌ ــ عصب‌ شناس‌ ــ که‌ در دهه‌های‌ شصت‌ و هفتاد میلادی‌ دیدارهایی‌ با دورنمات‌ در آلمان‌ داشته‌ است‌ به‌ بیان‌ گوشه‌ای‌ از خاطرات‌ خود پرداخت‌. شب‌ فریدریش‌ دورنمات‌ با نمایش‌ فیلم‌ مستندی‌ از زندگی‌ دورنمات‌ که‌ او در آن‌، درباره‌ی‌ ادبیات‌، زبان‌، احساسات‌، شعر و نمایشنامه‌نویسی‌ سخن‌ گفته‌ است‌ به‌ پایان‌ رسید.;

 

متن‌ سخنرانی‌ها بدین‌ شرح‌ است‌:

دورنمات‌ و جهان‌ بی‌منطق‌ و غیرقابل‌ فهم‌

متن‌ سخنرانی‌ در شب‌ دورنمات‌

علی‌ دهباشی‌

 

«در قرن‌ بیستم‌ پرآشوب‌ و پر از هرج‌ و مرج‌، در این‌ دوره‌ که‌ فرمانروایی‌ نژاد سفید به‌ پایان‌ می‌رسد، دیگر هیچ‌ کس‌ گناهکار نیست‌، هیچ‌ کس‌ مسئول‌ نیست‌. کاری‌ از دست‌ کسی‌ برنمی‌آید. در عین‌ حال‌ هیچ‌ کس‌ به‌ دنبال‌ چنین‌ شرایطی‌ نبوده‌. این‌ وضعیت‌ معلول‌ خود است‌ و پای‌ همه‌ را به‌ این‌ عرصه‌ کشانده‌ است‌. گناه‌ آن‌ بر دوش‌ همه‌ ماست‌ و ما همگی‌ اسیر گناهان‌ پدران‌ و نیاکان‌ خود هستیم‌. و این‌ از نگون‌بختی‌ ما سرچشمه‌ می‌گیرد نه‌ از گناه‌ ما.»

تعلق‌ خاطر دورنمات‌ به‌ مذهب‌ و نگاه‌ عمیقاً فلسفی‌ او به‌ جهان‌ پیرامونش‌ را می‌توان‌ در همین‌ سخنان‌ کوتاه‌ او دریافت‌.

فردریش‌ دورنمات‌ که‌ در ۱۹۲۱ در دهکده‌ای‌ از ایالت‌ برن‌ سوئیس‌ به‌ دنیا آمد و پدرش‌ کشیش‌ بود و سخت‌گیر، در خانواده‌ای‌ کاملاً مذهبی‌ رشد یافت‌. سرزمینی‌ که‌ دورنمات‌ در آن‌ متولد شد در هر دو جنگ‌ بزرگ‌ جهانی‌ بی‌طرف‌ باقی‌ ماند و ظاهراً با آرامش‌ از کنار خشونت‌ها، ددمنشی‌ها و کشتارهای‌ وحشیانه‌ آن‌ گذشت‌. اما با نگاهی‌ به‌ دیدگاه‌ دورنمات‌، که‌ یکی‌ از بزرگترین‌ نویسندگان‌ و نمایشنامه‌نویسان‌ این‌ سرزمین‌ است‌ به‌ روشنی‌ درمی‌یابیم‌ که‌ سوئیس‌ نیز از عواقب‌ جنگ‌ مصون‌ نماند و همین‌ دورنما بود که‌ دورنمات‌ را به‌ جایی‌ رساند که‌ بگوید: «بی‌شک‌ هر کس‌ که‌ جنبه‌ پوچ‌ و بی‌معنای‌ این‌ جهان‌ را می‌بیند ناامید می‌شود ولی‌ ناامیدی‌ پی‌آمد جهان‌ نیست‌، بلکه‌ پاسخی‌ است‌ که‌ ما به‌ جهان‌ می‌دهیم‌.» بی‌معنایی‌ جهان‌ و ناامیدی‌ و ناتوانی‌ انسان‌ در برابر رخدادهای‌ عالم‌ بی‌تأثیر از فرانتس‌ کافکا نبود دورنمات‌ که‌ از همان‌ ابتدای‌ راه‌ نویسندگی‌اش‌ سخت‌ دلبسته‌ او بود. اما دورنمات‌ در طی‌ نگارش‌ به‌ شیوه‌ و سبک‌ خاص‌ خود دست‌ یافت‌ و جنبه‌های‌ کمدی‌ و مضحکه‌ چنان‌ در آثارش‌ رنگ‌ گرفت‌ که‌ به‌ تدریج‌ از نوشته‌های‌ کافکا فاصله‌ گرفت‌ و نمودار خصیصه‌های‌ نویسنده‌ای‌ شد که‌ صدایی‌ از آن‌ خود داشت‌ و به‌ هیچ‌ کس‌ دیگر جز خودش‌ مانند نبود.

دورنمات‌ که‌ در خانواده‌ای‌ مذهبی‌ بالیده‌ بود، گرچه‌ در ادامه‌ راه‌ خود از پدر فاصله‌ گرفت‌ و سبک‌ و سیاق‌ او را نپسندید اما روحیه‌ کاملاً مذهبی‌ در او باقی‌ ماند و شاید همین‌ روحیه‌ دیدگاه‌ او را به‌ جهان‌ و آدمیان‌ سمت‌ و سو داد.

در حقیقت‌ شهرت‌ جهانی‌ دورنمات‌ بیشتر به‌ واسطه‌ نمایشنامه‌های‌ اوست‌. او نیز مانند برشت‌ امکانات‌ دراماتیک‌ تئاتر حماسی‌ را کشف‌ کرد. نمایشنامه‌های‌ دورنمات‌، تماشاگر را در ستیزی‌ تئاتری‌ درگیر می‌کنند و این‌ نمایش‌ها به‌ هیچ‌ روی‌ جنبه‌ سرگرمی‌ و تفریحی‌ منفعل‌ را برای‌ مخاطب‌ ندارند.

گرچه‌ عمده‌ی‌ شهرت‌ دورنمات‌ به‌ سبب‌ نمایشنامه‌های‌ اوست‌، اما رمان‌ها و داستان‌های‌ کوتاهش‌ نیز جایگاهی‌ خاص‌ در ادبیات‌ سوئیس‌ و نیز ادبیات‌ جهان‌ دارند. جهانی‌ که‌ دورنمات‌ تصویر می‌کند جهانی‌ است‌ که‌ از یکسو ایمانش‌ را از دست‌ داده‌ و از سویی‌ دیگر تشنه‌ همین‌ ایمان‌ است‌. از دیدگاه‌ دورنمات‌ این‌ جهان‌ لگام‌ گسیخته‌ است‌ و بی‌مهابا رو به‌ سقوط‌ دارد و در این‌ میان‌ انسان‌ها از هر نوع‌ اقدام‌ مؤثر برای‌ مهار آن‌ ناتوانند. دورنمات‌ می‌کوشد تا برای‌ مخاطب‌ خود تصویری‌ روشن‌ از جهان‌ بی‌ایمان‌ ترسیم‌ کند. زندگی‌ در چنین‌ جهانی‌ پوچ‌ و غیرقابل‌ درک‌ است‌ و فقط‌ مجموعه‌ای‌ از اتفاقات‌ بر سراسر این‌ زندگی‌ چنگ‌ انداخته‌ است‌.

 

دورنمات‌ نویسنده‌ای‌ بود که‌ بارها و بارها بر روی‌ نوشته‌هایش‌ کار می‌کرد حتی‌ وقتی‌ سال‌ها از نگارش‌ آن‌ها می‌گذشت‌. خود می‌گفت‌: «صحنه‌ همواره‌ آموزگار نویسنده‌ است‌ و نویسنده‌ می‌تواند از آن‌ درس‌ بگیرد.»

فردریش‌ دورنمات‌ که‌ خود پس‌ از پایان‌ تحصیلات‌ متوسطه‌ به‌ تحصیل‌ فلسفه‌ ادبیات‌ در برن‌ و سوئیس‌ روی‌ آورد، همواره‌ دلمشغول‌ و دلبسته‌ فلسفه‌ باقی‌ ماند و خواننده‌ آثار دورنمات‌، خواه‌ در نمایشنامه‌ها و خواه‌ در رمان‌های‌ او، رد پای‌ فلسفه‌ را به‌ وضوح‌ در آثار او می‌یابد. دورنمات‌ باور دارد که‌ آنچه‌ در عالم‌ رخ‌ می‌دهد در دایره‌ فهم‌ انسان‌ نمی‌گنجد و هر آن‌ که‌ بخواهد حوادث‌ بی‌منطق‌ و غیرقابل‌ درک‌ را تابع‌ اراده‌ی‌ خود کند بی‌تردید نابود می‌شود.

در واقع‌ دورنمات‌ می‌کوشد بگوید جهان‌ فاقد نظم‌ و سلسله‌ مراتب‌ منطقی‌ است‌ و رخدادهای‌ ناممکن‌ بر سرنوشت‌ انسان‌ فرمان‌ می‌رانند و انسانی‌ که‌ بخواهد با منطق‌ بر این‌ سیطره‌ فائق‌ آید بی‌شک‌ محکوم‌ به‌ شکست‌ است‌. جبر حاکم‌ بر سرنوشت‌ و فرجام‌ شخصیت‌های‌ آثار دورنمات‌ جبری‌ است‌ بدون‌ منطق‌ و خارج‌ از اراده‌ و تمام‌ قواعدی‌ که‌ انسان‌ در دایره‌ فهم‌ خود تصور می‌کند.

جهانی‌ که‌ دورنمات‌ توصیف‌ می‌کند و باور دارد، جهانی‌ است‌ بدون‌ قهرمان‌. چرا که‌ قهرمان‌ یعنی‌ غلبه‌ بر ناممکن‌ها، یعنی‌ غلبه‌ بر جبر حاکم‌. و این‌ باور اندوهناک‌ او را تا بدان‌ جا می‌کشاند که‌ بگوید: «ما در این‌ جهان‌ دیگر قهرمانان‌ تراژیک‌ نداریم‌، بلکه‌ تراژدی‌هایی‌ داریم‌ که‌ خونخواران‌ تاریخ‌ جهان‌، مثل‌ هیتلر و استالین‌، ترتیب‌ نمایش‌ آن‌ها را می‌دهند و با ماشین‌های‌ کشتار خود این‌ نمایش‌ را به‌ صحنه‌ می‌آورند.»

شخصیت‌های‌ آثار دورنمات‌ که‌ می‌کوشند با منطق‌ و واقع‌بینی‌ خود بر حوادث‌ پیروز شوند گاه‌ جنبه‌ی‌ کمدی‌ و مضحکه‌ پیدا می‌کنند و در پایان‌ دچار آشفتگی‌، اندوه‌ و جنون‌ می‌شوند. شاید گناه‌ آنها همان‌ نادیده‌ گرفتن‌ حوادث‌ ناممکن‌ و تلاششان‌ برای‌ تسلط‌ بر این‌ رخدادها است‌ که‌ در محدوده‌ قدرت‌ و توان‌ انسانی‌ جایی‌ ندارند.

خود می‌گفت‌: «حوادث‌ بر همه‌ چیز حاکم‌اند و ما جایی‌ اسیر حوادث‌ می‌شویم‌. ما همگی‌ گناهکاریم‌… و کمدی‌ فقط‌ بر پایه‌ مشکلات‌ ما شکل‌ می‌گیرد.»

صحنه‎ای از شب فریدریش دورنمات
صحنه‎ای از شب فریدریش دورنمات

دورنماتِ نویسنده‌ و سرآغاز کار او در مقام‌ نقاش‌

فیلیپ‌ ولتی‌

ترجمه‌ی‌ سعید فیروزآبادی‌

 

(تفسیری‌ از فیلیپ‌ ولتی‌، سفیر سوئیس‌ در ایران‌، درباره‌ نقاشی‌های‌ دیواری‌ دورنمات‌ بر اتاق‌ زیرشیروانی‌ دوره‌ی‌ دانشجویی‌، به‌ مناسبت‌ شب‌ فریدریش‌ دورنمات‌.)

 

پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ فریدریش‌ دورنمات‌ سوئیسی‌ همراه‌ ماکس‌ فریش‌، طی‌ مدت‌ بیست‌ سال‌، مطرح‌ترین‌ نویسنده‌ی‌ ادبی‌ در سرزمین‌های‌ آلمانی‌زبان‌ بود؛ دو سوئیسی‌ که‌ در مقام‌ نویسندگان‌ آلمانی‌ ــ یعنی‌ آلمانی‌زبان‌ ــ از مهم‌ترین‌ نویسندگان‌ مدرن‌ و مطرح‌ هستند.

نمایشنامه‌های‌ دورنمات‌ مشهور است‌ و مشهورترین‌ نمایشنامه‌ او ملاقات‌ بانوی‌ سالخورده‌ متعلق‌ به‌ سال‌ ۱۹۵۶ که‌ در بسیاری‌ از تئاترهای‌ بزرگ‌ اروپا و حتی‌ در تئاتر برادوی‌ نیویورک‌ به‌ نمایش‌ درآمده‌ است‌. این‌ نمایشنامه‌، که‌ ترجمه‌ انگلیسی‌ آن‌ عنوان‌ کوتاه‌  ملاقات‌ “The Visit”  را دارد، در ژانویه‌ و مارس‌ گذشته‌ با کارگردانی‌ حمید سمندریان‌ بسیار عزیز در تهران‌ نیز هفته‌ها اجرا شد و با موفقیت‌ بسیار همراه‌ بود.

آقایان‌ و خانم‌های‌ محترم‌، این‌ رخداد نمایشی‌ در تهران‌ را باید مقدمه‌ای‌ بر برنامه‌ی‌ امشب‌ بزرگداشت‌ دورنمات‌ بدانیم‌ که‌ مدیریت‌ آن‌ را علی‌ دهباشی‌ به‌ عهده‌ دارد. از علی‌ دهباشی‌ بار دیگر برای‌ تلاش‌ در ایجاد زمینه‌ی‌ همکاری‌ و حمایت‌ اساسی‌ و مهم‌ او سپاسگزارم‌. پیش‌تر نیز از او برای‌ اجرای‌ شب‌ بزرگداشت‌ ماکس‌ فریش‌، در سال‌ گذشته‌، و شب‌ آنه‌ماری‌ شوارتسنباخ‌ در پائیز پارسال‌ تشکر کردم‌. امروز نیز برای‌ برگزاری‌ شب‌ دورنمات‌ از او تشکر می‌کنم‌.

علی‌ دهباشی‌ را تنها برای‌ برگزاری‌ شب‌های‌ نویسندگان‌ سوئیسی‌ سپاس‌ نمی‌گویم‌، بلکه‌ به‌ این‌ دلیل‌ از او تشکر می‌کنم‌ که‌ در مجموعه‌ شب‌های‌ مشهور او، در مورد چهره‌های‌ ادبی‌ جهان‌، جایگاهی‌ را نیز برای‌ نویسندگان‌ سوئیسی‌ در نظر گرفته‌ است‌. گاهی‌ از خودم‌ می‌پرسم‌، اگر علی‌ دهباشی‌ نبود، من‌، سفیر سوئیس‌، چگونه‌ می‌توانستم‌ فرهنگ‌ کشورم‌ را معرفی‌ کنم‌.

فیلیپ ولتی سفیر سوئیس در تهران
فیلیپ ولتی سفیر سوئیس در تهران

دورنماتِ نقاش‌، موضوع‌ سخن‌ امروز من‌ است‌. قصد دارم‌ تنها به‌ دوره‌ی‌ ابتدایی‌ کار او در این‌ زمینه‌ نگاهی‌ کنم‌، دقیق‌تر بگویم‌، به‌ یادگاری‌ که‌ نشانه‌ای‌ از همین‌ دوره‌ی‌ ابتدایی‌ است‌. این‌ یادگار، نقاشی‌های‌ دیواری‌ در اتاق‌ زیرشیروانی‌ است‌.

دورنمات‌ در دوره‌ی‌ دانشجویی‌ در اتاقی‌ زندگی‌ می‌کرد که‌ زیرشیروانی‌ خانه‌ی‌ پدری‌ در خیابان‌ لاوبگ‌برن‌ بود. در همین‌ مکان‌ نقاشی‌هایی‌ پدید آمد که‌ ماجرای‌ خاص‌ خود را دارد.

این‌ تصویرها در سال‌ ۱۹۴۲ کشیده‌ شده‌ است‌؛ دورنمات‌ در آن‌ زمان‌ ۲۱ ساله‌ بود. او تا سال‌ ۱۹۴۶، یعنی‌ سالی‌ که‌ شهر برن‌ را ترک‌ کرد، در این‌ اتاق‌ زیرشیروانی‌ زندگی‌ می‌کرد. در سال‌ ۱۹۴۹ خواهر دورنمات‌، ورنا، از نقاشی‌های‌ دیواری‌ عکس‌ گرفت‌ و در سال‌ ۱۹۸۲ مستاجران‌ جدیدی‌ به‌ آن‌ خانه‌ آمدند و دیوارهای‌ اتاق‌ زیرشیروانی‌ را رنگ‌ کردند.

ابتدا یادبود این‌ تصویرها در عکس‌های‌ خصوصی‌ و خاطرات‌ نه‌چندان‌ ماندگار جمع‌ دوستان‌ دورنمات‌ زنده‌ بود. منظورم‌ همان‌ دوستانی‌ است‌ که‌ معمولاً در همان‌ اتاق‌ زیرشیروانی‌ گرد می‌آمدند. تازه‌، دو سال‌ پس‌ از مرگ‌ دورنمات‌، در سال‌ ۱۹۹۳، دوباره‌ به‌ یاد این‌ عکس‌ها افتادند و سعی‌ کردند آنها را ترمیم‌ کنند و این‌ یادگارها را نجات‌ بخشند. انتشار این‌ نقاشی‌های‌ دیواری‌ در سال‌ ۱۹۹۴ بی‌تردید رخدادی‌ جنجالی‌ بود.

این‌ یادگار، هستی‌ و تداوم‌ زندگی‌ خویش‌ را مرهون‌ یک‌ کتاب‌ است‌! حدس‌ می‌زنم‌ این‌ کتاب‌، مورد علاقه‌ی‌ همه‌ی‌ حاضران‌ در این‌ جلسه‌ باشد. دانیل‌ کیل‌، ناشر آثار دورنمات‌ و دوست‌ او در انتشارات‌ دیوژنز، در سال‌ ۱۹۹۵ کتاب‌ کوچکی‌ را معرفی‌ کرد که‌ این‌ تصویرها در آن‌ هم‌ آمده‌ است‌. متن‌ آموزنده‌ی‌ لودمیلا واختووا نیز همراه‌ آن‌ است‌.

 

این‌ تصویری‌ از دوره‌ی‌ دانشجویی‌ فریدریش‌ دورنمات‌ در سال‌ ۱۹۴۳، زمانی‌ است‌ که‌ دو نیمسال‌ تحصیلی‌ در زوریخ‌ زندگی‌ می‌کرد و درس‌ می‌خواند.

زمانی‌ که‌ نقاشی‌های‌ دیواری‌ پدید آمد، دورنمات‌ تصمیم‌ گرفته‌ بود نویسنده‌ شود. خودش‌ همیشه‌ می‌دانست‌ که‌ پا به‌ عرصه‌ هنر خواهد گذاشت‌، اما در انتخاب‌ بین‌ نویسندگی‌ یا نقاشی‌ تردید داشت‌، تا این‌ که‌ در سال‌ ۱۹۴۱ و در بیست‌ سالگی‌ نامه‌ای‌ به‌ پدرش‌، که‌ کشیش‌ پروتستان‌ بود، نوشت‌ و تصمیم‌ خودش‌ را مبنی‌ بر انتخاب‌ نویسندگی‌ به‌ آگاهی‌ او رساند. به‌ این‌ ترتیب‌ اعلام‌ کرد که‌ نمی‌خواهد بنا بر میل‌ پدر و مادرش‌ الهیات‌ تحصیل‌ کند و در این‌ زمینه‌ به‌ پیشرفتی‌ دست‌ یابد.

دورنمات‌ تحصیل‌ ادبیات‌ در دانشگاه‌ برن‌ را با شرکت‌ در کلاس‌های‌ نظری‌ فلسفه‌ آغاز کرد و این‌ نشان‌ از مصالحه‌ی‌ ضمنی‌ او با پدر و مادرش‌ دارد. اما فلسفه‌ همیشه‌ برای‌ این‌ نویسنده‌ خلاق‌ مهم‌ بود، درست‌ به‌ همان‌ سان‌ که‌ در تمام‌ زندگی‌ خدا و دین‌ مهم‌ترین‌ دغدغه‌ او بود. حتی‌ اگر دورنمات‌ در جایی‌ خود را کافر و هیچ‌انگار دانسته‌ باشد، پیوسته‌ موضوع‌های‌ بزرگ‌ دین‌ مسیحیت‌ و بشریت‌ در شکل‌گیری‌ تصویر او از جهان‌ و دنیای‌ ادبی‌ اهمیت‌ داشته‌ است‌.

اما علاقه‌ی‌ فراوان‌ او به‌ نقاشی‌ نیز همیشگی‌ بود، چنان‌ که‌ در تمام‌ زندگی‌ طراحی‌، حکاکی‌ و نقاشی‌ را با خلاقیت‌ فراوان‌ انجام‌ می‌داد. همان‌گونه‌ که‌ بعدها مشخص‌ شده‌ است‌، پیوسته‌ رابطه‌ای‌ تنگاتنگ‌ بین‌ طراحی‌ها و آثار ادبی‌ او وجود دارد. از این‌ دیدگاه‌ می‌توانیم‌ بسیاری‌ از موضوع‌های‌ بزرگ‌ ادبی‌ او را نیز در همین‌ نقاشی‌های‌ دیواری‌ ببینیم‌.

یکی‌ از تصویرهای‌ دیوار «ماجرای‌ بزرگ‌ بشریت‌» نام‌ دارد و در دو عکس‌ مشخص‌ است‌.

این‌ نقاشی‌ ترکیبی‌ از سرها و افراد بسیاری‌ است‌ که‌ در آن‌ شخصیت‌های‌ تاریخی‌ زیادی‌ را می‌بینیم‌. این‌ اثر مقدمه‌ای‌ بر کار نمایشی‌ دورنمات‌ است‌. جهان‌ و تاریخ‌ جهان‌، گستره‌ وسیع‌ موضوع‌های‌ فلسفی‌ و ادبی‌ دورنمات‌، در این‌ مجموعه‌ تصاویر به‌ خوبی‌ مشخص‌ است‌. شخصیت‌های‌ تاریخی‌ پیام‌ یا نقش‌ تاریخی‌ ندارند، بلکه‌ همان‌ حالتی‌ را دارند، که‌ دورنمات‌ در این‌ نقاشی‌ و بعدها در آثار ادبی‌ خود، از آن‌ها بهره‌ می‌جوید. نیچه‌ در حال‌ سلام‌ به‌ سبک‌ هیتلر در سمت‌ چپ‌، یا پاپ‌ یا احتمالاً لنین‌ پیام‌های‌ فلسفی‌ و ایدئولوژیکی‌ نمی‌دهند، بلکه‌ همان‌ کاری‌ را می‌کنند که‌ دورنمات‌ می‌خواهد، او جهان‌ و تاریخ‌ جهان‌ را ماده‌ی‌ خام‌ کار خود می‌داند و با آن‌ پیام‌ فلسفی‌ و زیباشناختی‌ خود را شکل‌ می‌بخشد.

 

این‌ تصویر از نظر طراحی‌ یادآور آثار گئورگ‌ گروس‌، نقاش‌ اکسپرسیونیست‌، است‌. با این‌ اشاره‌ بی‌تردید می‌توان‌ به‌ نگرش‌ بدبینانه‌ دورنمات‌ به‌ جهان‌ پی‌ برد. همین‌ نگرش‌ را در نقد گزنده‌ اجتماعی‌ گئورگ‌ گروس‌ نیز می‌بینیم‌.

«مصلوب‌ کردن‌ عجیب‌ و غریب‌»، که‌ به‌ نظر من‌ عالی‌ترین‌ تصویر نقاشی‌ در مجموعه‌ نقاشی‌های‌ زیرشیروانی‌ است‌، موضوع‌ مهم‌ همه‌ نوشته‌های‌ دورنمات‌ بوده‌ است‌. به‌رغم‌ وجود تنها دو دیوار زیرشیروانی‌، دورنمات‌ می‌تواند ادای‌ نقاشان‌ بزرگ‌ همانند میکل‌آنژ را درآورد. بهره‌گیری‌ از موضوع‌ صلیب‌، اشاره‌ای‌ به‌ چالش‌ و جست‌وجوی‌ دورنمات‌ در تمام‌ زندگی‌، پیرامون‌ خدای‌ مسیحی‌ است‌ و بر آن‌ اساس‌، او هرگز اندیشه‌ی‌ وجود خدا را نفی‌ نمی‌کند، بلکه‌ خدا را به‌ قالب‌ یکی‌ از نیروهای‌ مؤثر در نمایش‌ تاریخ‌ بشری‌ به‌ تصویر می‌کشد.

این‌ ترکیب‌ مجموعه‌ تصویرها نیز موضوع‌هایی‌ با همین‌ مضمون‌ دارد. در اینجا طرحی‌ از مریم‌ مقدس‌ را می‌بینیم‌ که‌ نه‌تنها نشانگر تداوم‌ سنت‌ نقاشی‌ عصر رنسانس‌ است‌، بلکه‌ نمایش‌ زندگی‌ بشری‌ است‌ که‌ با صحنه‌ مصلوب‌ کردن‌ مسیح‌ و نقاشی‌ مریم‌ مقدس‌ بر حافظه‌ی‌ جمعی‌ بشر تأثیری‌ ماندگار نهاده‌ است‌.

همین‌ نکته‌ را در طراحی‌ صحنه‌ای‌ می‌بینیم‌ که‌ در آن‌ سالومه‌ سرِ یحیای‌ تعمیددهنده‌ را برای‌ شیطان‌ می‌بُرد. این‌ موضوع‌ هم‌ نقاشی‌ دینی‌ اسطوره‌ای‌ و ادبی‌ و از فراموش‌ نشدنی‌ترین‌ نمایش‌های‌ تاریخ‌ بشری‌ است‌.

این‌ تصویر سرخ‌ و بزرگ‌ به‌ احتمال‌ زیاد دانته‌ آلیگیری‌، یعنی‌ همان‌ ادیب‌ ماندگار در یاد بشریت‌ است‌ که‌ با کمدی‌ الهی‌، نه‌ تنها کل‌ بشریت‌ را توصیف‌ کرده‌، بلکه‌ خود نیز فصلی‌ از نمایش‌ بشریت‌ شده‌ است‌.

ارتباط‌ با دانته‌ نشان‌ می‌دهد که‌ از نخستین‌ اثر دورنمات‌ تا واپسین‌ اثرش‌، در قالبی‌ ناهماهنگ‌ گونه‌ای‌ از کمدی‌ الهی‌ را می‌بینیم‌؟!! باشد، این‌ هم‌ نظریه‌ای‌ جسورانه‌. اما چرا در حضور شما جسورانه‌ نیندیشیم‌؟؟ این‌ کار، دورنمات‌ را خوشحال‌ می‌کند، حتی‌ اگر آن‌ نظریه‌پردازان‌ ادبی‌ با من‌ مخالفت‌ کنند که‌ دورنمات‌ ارزش‌ چندانی‌ برایشان‌ قائل‌ نبود.

می‌گویند با این‌ سر مدوزا، عجوزه‌ی‌ اساطیری‌، و به‌ نوعی‌ با بازگشت‌ به‌ اسطوره‌های‌ یونان‌ باستان‌، کل‌ نقاشی‌های‌ زیرشیروانی‌ شروع‌ شده‌ است‌. البته‌ اینها را در این‌ کتاب‌ نوشته‌اند.

در دو طرف‌ شومینه‌ اتاق‌ زیرشیروانی‌ تصویرهای‌ مشابه‌ کمیک‌ دیده‌ می‌شوند. من‌ آن‌ها را به‌ عنوان‌ طراحی‌های‌ بعدی‌ دورنمات‌ نشان‌ می‌دهم‌. یعنی‌ همان‌ کسی‌ که‌ طنز، جزئی‌ از کوچک‌ترین‌ رخدادهای‌ زندگی‌اش‌ بود. این‌ طراحی‌ها بخش‌هایی‌ از دوران‌ تحصیل‌ فلسفه‌ دورنمات‌ را به‌ تصویر می‌کشد، ولی‌ در اصل‌ تصویری‌ از رابطه‌ دوستی‌ و زناشویی‌ او با هنرپیشه‌ای‌ به‌ نام‌ لوتی‌ گایسلر است‌ که‌ بعدها با او ازدواج‌ کرد.

در اینجا طرحی‌ را می‌بینیم‌ که‌ گرچه‌ به‌ نقاشی‌های‌ زیر شیروانی‌ مربوط‌ نمی‌شود، ولی‌ به‌ طرح‌های‌ کتابمان‌ تعلق‌ دارد. این‌ تصویری‌ است‌ از کاریکاتور فاوست‌ که‌ از فاوست‌ گوته‌ گرفته‌ شده‌ است‌ و در آن‌ فاوست‌ با شیطان‌ (مفیستوفلس‌) قراردادی‌ شیطانی‌ می‌بندد و در قسمت‌ پایین‌، سمت‌ راست‌، مشهورترین‌ سگ‌ پودل‌ ادبیات‌ جهان‌ را می‌بینیم‌، که‌ این‌ بانگ‌ فاوست‌ به‌ اوست‌: این‌ سگ‌ پودل‌ است‌ که‌ به‌ شیطان‌ تبدیل‌ شده‌ است‌.

تصویر بعدی‌ نیز از تصویرهای‌ زیرشیروانی‌ نیست‌. طراحی‌ دست‌ از ا. ت‌. ا. هافمن‌ و در این‌ کتاب‌ آورده‌ شده‌، چون‌ صحنه‌ای‌ را به‌ تصویر می‌کشد که‌ اغلب‌ در اتاق‌ زیرشیروانی‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌؛ جمعی‌ از دوستان‌ که‌ در حال‌ نوشیدن‌، کشیدن‌ سیگار و بحث‌ هستند. با این‌ نقاشی‌ باید به‌ یاد دورنمات‌ و دوستانش‌ بیفتیم‌ که‌ در واقع‌ مفهوم‌ اصلی‌ تصویر اتاق‌ زیرشیروانی‌ بوده‌ است‌؛ مکانی‌ برای‌ بحث‌های‌ فیلسوفان‌ و یا کسانی‌ که‌ به‌ فلسفه‌ علاقه‌مند بودند.

در این‌ تصویرها جزئیات‌ نقاشی‌هایی‌ را می‌بینیم‌ که‌ پیش‌ از این‌ نشان‌ دادیم‌ ـ «ماجرای‌ بزرگ‌ بشریت‌» و «مصلوب‌ کردن‌ عجیب‌ و غریب‌» ـ در ماجرای‌ بزرگ‌ بشریت‌ چرچیل‌ را می‌بینید، چهره‌ هیتلر و موسولینی‌ و همچنین‌ وزیر امور خارجه‌ شوروی‌ مولوتوف‌. تمام‌ شخصیت‌های‌ حاضر بشری‌ که‌ برای‌ دورنمات‌ قدرت‌هایی‌ هستند که‌ در نهایت‌ بشریت‌ را به‌ نابودی‌ می‌کشانند.

 

این‌ تصویر عنوان‌ «سرباز و ژنرال‌ به‌ دار آویخته‌ شده‌» را دارد که‌ در اینجا آورده‌ شده‌ است‌، زیرا از طرح‌های‌ بسیار شناخته‌ شده‌ دورنمات‌ است‌ و از لحاظ‌ موضوعی‌ از منابع‌ مربوط‌ به‌ او به‌ شمار می‌رود.

در اینجا نقاشی‌ مریم‌ مقدس‌ را از نزدیک‌ می‌بینیم‌.

در پایان‌ مجموعه‌ تصاویری‌ را می‌بینیم‌ که‌ فضا و دنیای‌ دورنمات‌ را نشان‌ می‌دهد. همراه‌ با تمام‌ نمادها و شخصیت‌هایی‌ که‌ برای‌ دورنمات‌ نمایانگر پایان‌ اجتناب‌ناپذیر جهان‌ هستند.

دیگر درباره‌ این‌ تصویرها چه‌ باید بگوییم‌؟ شاید این‌ موضوع‌ را:

اگر به‌ یاد آوریم‌ که‌ همه‌ نقاشی‌های‌ اتاق‌ زیرشیروانی‌ در سال‌ ۱۹۴۲ کشیده‌ شده‌، اما مجموعه‌ آثار ادبی‌ دورنمات‌ در پنج‌ دهه‌ پس‌ از آن‌ به‌ شکوفایی‌ رسیده‌ است‌، درمی‌یابیم‌ که‌ دورنماتِ نویسنده‌ مبانی‌ فلسفی‌ و زیباشناختی‌ اندیشه‌ خود را در مقام‌ نقاش‌ به‌ قالب‌ تصویر درآورده‌ است‌ و این‌ مهم‌ پیش‌ از آن‌ رخ‌ داده‌ است‌ که‌ او در کسوت‌ نویسنده‌، متن‌ها و نمایشنامه‌های‌ خود را بر روی‌ کاغذ بیاورد. بنابراین‌ تصویرهای‌ زیرشیروانی‌ مصورسازی‌ ادبی‌ او نبوده‌، بلکه‌ مقدمه‌ای‌ بر کار او بوده‌ است‌.

این‌ همان‌ ضرورت‌ نهایی‌ و مشروحی‌ است‌ که‌ به‌ سبک‌ دانشگاهی‌ برای‌ دورنمات‌ مطرح‌ می‌کنند. شاید اگر خودش‌ اینجا بود، این‌ نتیجه‌گیری‌ را چندان‌ مهم‌ نمی‌دانست‌ و رد می‌کرد یا با طنزی‌ عجیب‌ از کنار آن‌ می‌گذشت‌ و یا آگاهی‌ از حقیقت‌ نهایی‌ را به‌ روز واپسین‌ جهان‌ واگذار می‌کرد.

این‌ نکته‌ من‌ را به‌ یاد لطیفه‌ مورد علاقه‌ام‌ در مورد دورنمات‌ می‌اندازد. اگر سال‌ گذشته‌، در شب‌ بزرگداشت‌ ماکس‌ فریش‌ حاضر بودید، شاید آن‌ را به‌ خاطر داشته‌ باشید. در هر حال‌ همیشه‌ تازگی‌ خود را دارد.

و این‌ هم‌ آن‌ لطیفه‌:

می‌گویند روزی‌ ژاک‌ لانگ‌، وزیر فرهنگ‌ میتران‌، تصمیم‌ می‌گیرد اندیشمندان‌ بزرگ‌ جهان‌ را به‌ کنگره‌ای‌ در مورد نابودی‌ جهان‌ به‌ پاریس‌ دعوت‌ کند. دورنمات‌ هم‌، که‌ روشنفکری‌ مشهور بوده‌ است‌، این‌ دعوتنامه‌ بسیار محترمانه‌ را دریافت‌ می‌کند.

می‌گویند پاسخ‌ او چنین‌ بوده‌ است‌: در کنگره‌ای‌ در مورد نابودی‌ جهان‌ شرکت‌ نخواهم‌ کرد، برعکس‌، خیلی‌ دوست‌ دارم‌ در کنگره‌ای‌ به‌ مناسبت‌ نابودی‌ جهان‌ شرکت‌ کنم‌.

به‌ نظر می‌آید این‌ همان‌ جان‌ کلام‌ دورنمات‌ است‌، به‌ این‌ دلیل‌ که‌ نخست‌ نشانگر انتظار ناشی‌ از بدبینی‌ همیشگی‌ او نسبت‌ به‌ این‌ موضوع‌ است‌ که‌ بشریت‌ تنها با نابودی‌ جهان‌ پایان‌ خواهد پذیرفت‌. دوم‌، این‌ انتظار در قالب‌ اندیشه‌ و به‌ شکل‌ زبانی‌ خواهد بود که‌ نشانه‌ معقول‌ آن‌ را در طنز و هزل‌های‌ دورنمات‌ می‌بینیم‌. سرِ آخر می‌توان‌ آن‌ را به‌ خوبی‌ سخن‌ پایانی‌ زندگی‌ هنرمندی‌ دانست‌ که‌ کار خود را با همان‌ نقاشی‌های‌ زیرشیروانی‌ آغاز کرده‌ است‌، که‌ نشان‌ دادیم‌.

دورنمات‌ و جهان‌ غیرقابل‌ اعتماد

(متن‌ سخنرانی‌ دکتر عزت‌الله‌ فولادوند در شب‌ دورنمات‌)

 

خانمها، آقایان‌

بسیار از برپایی‌ این‌ مجلس‌ خوشحالم‌ که‌ به‌ هم‌میهنان‌ من‌ امکان‌ بهتری‌ برای‌ آشنایی‌ با فرهنگ‌ سوئیس‌ می‌دهد. در سال‌های‌ اخیر آثار بیشتری‌ از بزرگان‌ فرهنگی‌ سوئیس‌ ـ مانند بورکهارت‌ و یونگ‌ و ماکس‌ فریش‌ و فریدریش‌ دورنمات‌ ـ به‌ فارسی‌ درآمده‌ است‌ که‌ مسلماً در ایجاد تفاهم‌ بیشتر میان‌ فرهیختگان‌ دو ملت‌ مؤثر خواهد بود.

امروز از من‌ خواسته‌ شده‌ که‌ درباره‌ی‌ دورنمات‌ سخن‌ بگویم‌. دورنمات‌ که‌ در ۱۹۹۰ در ۶۹ سالگی‌ درگذشت‌، به‌ تحقیق‌ نه‌ تنها یکی‌ از درخشان‌ترین‌ هنرمندان‌ قرن‌ بیستم‌، بلکه‌ همچنین‌ یکی‌ از عمیق‌ترین‌ متفکران‌ عصر ما بود. من‌ یکی‌ از رمان‌های‌ دورنمات‌ و نیز کتابی‌ درباره‌ی‌ او را به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرده‌ام‌ و تقریباً همه‌ی‌ آثار او را خوانده‌ام‌ و، بنابراین‌، آنچه‌ درباره‌ی‌ او گفتم‌ نه‌ از باب‌ مجامله‌، بلکه‌ عقیده‌ی‌ سنجیده‌ی‌ من‌ است‌. بینش‌ نافذ او در آشکار ساختن‌ لایه‌های‌ نهانی‌ شخصیت‌ و وضع‌ انسان‌ این‌ عصر قابل‌ قیاس‌ با نیچه‌ و کافکاست‌. من‌ کمتر هنرمند و متفکری‌ را سراغ‌ دارم‌ که‌ با جذابیت‌ قلم‌ مانند دورنمات‌ خواننده‌ را مفتون‌ و مسحور کند. در وصف‌ بزرگان‌ جهان‌ اندیشه‌ ـ چه‌ در علم‌ مانند فروید، چه‌ در فلسفه‌ مانند کانت‌، و چه‌ در هنر مانند داستایفسکی‌ ـ گفته‌ شده‌ است‌ که‌ پس‌ از خواندن‌ آثار آنان‌، زندگی‌ و دید خواننده‌ی‌ دقیق‌ و ژرف‌اندیش‌ به‌ دو بخش‌ تقسیم‌ می‌شود: دوره‌ی‌ پیش‌ از آشنایی‌ با آنان‌ و دوره‌ی‌ بعد. من‌ دورنمات‌ را متعلق‌ به‌ این‌ گروه‌ از نویسندگان‌ می‌دانم‌. کدام‌ خواننده‌ی‌ اهل‌ اندیشه‌ است‌ که‌ پس‌ از خواندن‌ داستان‌  قول‌ یا نمایشنامه‌ی‌  دیدار بانوی‌ سالخورده‌ باز هم‌ مانند گذشته‌ گردش‌ عالم‌ را تابع‌ نظم‌ و عقل‌ و منطق‌، یا عدالت‌ را به‌ معنای‌ متعارفِ «به‌ هر کس‌ به‌ قدر نیاز، و از هر کس‌ به‌ قدر توان‌» بداند؟

از دیرین‌ترین‌ روزگار و از زمانی‌ که‌ آدمی‌ خود را شناخته‌ است‌، همواره‌ این‌ پرسش‌ نزد او مطرح‌ بوده‌ که‌ من‌ کیستم‌، در این‌ دنیا چه‌ می‌کنم‌، به‌ کجا می‌روم‌، مقصود از آنچه‌ می‌کنم‌ چیست‌، و خلاصه‌ زندگی‌ چه‌ معنایی‌ دارد؟ پرسش‌ از معنای‌ زندگی‌ یکی‌ از سؤالات‌ پیچیده‌ و محوری‌ فلسفه‌ است‌. این‌ پرسش‌ غالباً به‌ مسأله‌ی‌ دین‌ و وجود نظم‌ الاهی‌ ربط‌ داده‌ شده‌ است‌، اما بسیاری‌ از اوقات‌ ابعاد مسأله‌ از نظرگاه‌های‌ دیگر نیز مورد بررسی‌ قرار گرفته‌ و به‌ نتایج‌ دیگری‌ انجامیده‌ که‌ چشمگیرترین‌ آنها پوچی‌ و بی‌منطقی‌ زندگی‌ و سکوت‌ مطلق‌ عالم‌ لایتناهی‌ در برابر پرسش‌های‌ آدمی‌ است‌. عده‌ای‌ بر آن‌ بوده‌اند که‌ مسأله‌ی‌ فلسفی‌ معنای‌ زندگی‌ و مسائل‌ عدیده‌ی‌ مرتبط‌ با آن‌ تنها بر پایه‌ی‌ مفروضات‌ دینی‌ پاسخ‌ دریافت‌ می‌کند، و اگر خدا نباشد، زندگی‌ بشر پوچ‌ و بی‌منطق‌ و غیرعقلانی‌ از کار درمی‌آید. در جواب‌ این‌ مدعا گفته‌اند که‌ زندگی‌ ممکن‌ است‌ از نظر عینی‌ تهی‌ از معنا باشد، اما درست‌ به‌ همین‌ جهت‌ باید پاسخ‌ را در درون‌ خود بجوییم‌. زندگی‌ هنگامی‌ معنا پیدا می‌کند که‌ با کارهایی‌ که‌ می‌کنیم‌ به‌ آن‌ معنا دهیم‌ و دوای‌ دل‌ مبتلای‌ خویش‌ را از خود بطلبیم‌.

دکتر عزت الله فولادوند
دکتر عزت الله فولادوند

از آنچه‌ گفتیم‌ آشکار است‌ که‌ به‌ مسأله‌ خواه‌ از نظرگاه‌ الاهی‌ و دینی‌ و خواه‌ از دید انسانی‌ بنگریم‌، مشکل‌ اساسی‌، مشکل‌ شک‌ و اعتقاد است‌ که‌ در اندیشه‌ی‌ دورنمات‌ کیفیت‌ محوری‌ پیدا می‌کند. شک‌ با اعتقاد سرکوب‌ می‌شود، اما پیوسته‌ از روزنی‌ دیگر سر برمی‌آورد. برای‌ دورنمات‌ که‌ فرزند کشیشی‌ پروتستان‌ و سخت‌گیر بود و در دانشگاه‌ الاهیات‌ و فلسفه‌ خوانده‌ بود، این‌ موضوع‌ اهمیتی‌ ویژه‌ داشت‌. وقتی‌ اعتقاد از دست‌ برود، احساسی‌ از سرخوردگی‌ و درماندگی‌ پدید می‌آید که‌ در طنز تلخ‌ و سرد و گزنده‌ی‌ دورنمات‌ به‌ وضوح‌ احساس‌ می‌شود. به‌ نوشته‌ی‌ اریش‌ هلر، دورنمات‌ نیز مانند کافکا با مشکل‌ لاینحل‌ کسی‌ روبروست‌ که‌ تشنه‌ی‌ یقین‌ به‌ منشأ و منبعی‌ متعالی‌ و فوق‌ جهانی‌ است‌، اما در همان‌ حال‌ خویشتن‌ را در جهانی‌ خالی‌ از معنویت‌ می‌بیند. آنچه‌ به‌ چشم‌ دورنمات‌ می‌آید این‌ است‌ که‌ هستی‌ ما میان‌ پرده‌ای‌ بین‌ دو نیستی‌، و زندگی‌ پوچ‌ و بی‌معنا و نامفهوم‌ است‌ و آنچه‌ همه‌ جا بر آن‌ حکم‌ می‌راند، نه‌ عقل‌ و منطق‌، بلکه‌ بخت‌ و تصادف‌ است‌.

این‌ امر، یعنی‌ بیهودگی‌ تلاشهای‌ جانفرسای‌ آدمی‌، زندگی‌ را به‌ تراژدی‌ تبدیل‌ می‌کند ـ اما نه‌ تراژدی‌ به‌ معنای‌ کلاسیک‌ نمایشنامه‌های‌ یونان‌ باستان‌ یا شکسپیر یا تراژدی‌نویسان‌ نامدار دیگر، بلکه‌ تراژدی‌ در قالب‌ زندگی‌ روزانه‌ی‌ مردم‌ این‌ عصر. به‌ عقیده‌ی‌ دورنمات‌، تراژدی‌ اکنون‌ دیگر داستانی‌ نیست‌ که‌ به‌ تماشای‌ آن‌ بنشینیم‌ و، بنا به‌ تعریف‌ معروف‌ ارسطو، به‌ پالایش‌ احساس‌ شفقت‌ و ترس‌ در ما بینجامد. تراژدی‌ در این‌ روزگار با زندگی‌ ما عجین‌ شده‌ است‌، و اینگونه‌ که‌ ما با تراژدی‌ زندگی‌ می‌کنیم‌، هیچ‌ کس‌ در گذشته‌ نکرده‌ است‌. اکنون‌ دیگر، برخلاف‌ گذشته‌، جایی‌ برای‌ اعتلای‌ روحانی‌ و عرفانی‌ و تسلی‌ دردها و امید به‌ آینده‌ در تراژدی‌ نیست‌. دیگر نمی‌توان‌ تراژدی‌ ساخت‌ زیرا تراژدی‌ خود اکنون‌ وجود دارد. تراژدی‌ بزرگ‌ این‌ است‌ که‌ منطق‌ ساخته‌ی‌ اندیشه‌ی‌ آدمی‌ است‌ و او می‌خواهد از این‌ دریچه‌ی‌ کوچک‌ جهان‌ را ببیند و درک‌ کند، حال‌ آنکه‌ تدبیر او در برابر حکم‌ قاهر بخت‌ و تصادف‌ ناتوان‌ و بی‌اثر است‌، و این‌ امر شک‌ می‌آفریند و پایه‌ی‌ اعتقاد را سست‌ می‌کند. بنابراین‌، کلی‌گویی‌ درباره‌ی‌ معانی‌ مجرد و نادیده‌ گرفتن‌ موقعیت‌های‌ ملموس‌ و جنبه‌های‌ فردی‌ قضایا راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌برد.

در همه‌ی‌ نمایشنامه‌ها و داستان‌های‌ پلیسی‌ دورنمات‌ این‌ موضوع‌ به‌ شیوه‌های‌ گوناگون‌ و با چیره‌دستی‌ مبهوت‌کننده‌ گنجانیده‌ شده‌ است‌. در اینجا البته‌ مجال‌ پرداختن‌ به‌ همه‌ی‌ آنها نیست‌، و من‌ از آن‌ میان‌ دو نمونه‌ انتخاب‌ کرده‌ام‌ که‌ دارای‌ شهرت‌ جهانی‌ است‌: یکی‌ رمان‌  قول‌ که‌ دو بار از آن‌ فیلم‌ ساخته‌ شده‌ است‌ و من‌ آن‌ را به‌ فارسی‌ برگردانده‌ام‌، و دیگری‌ نمایشنامه‌ی‌  دیدار بانوی‌ سالخورده‌ که‌ بارها در جهان‌ (از جمله‌ در کشور ما به‌ کوشش‌ آقای‌ سمندریان‌) به‌ صحنه‌ی‌ تئاتر آمده‌ و تا جایی‌ که‌ می‌دانم‌ موضوع‌ سه‌ فیلم‌ از جمله‌ یکی‌ با شرکت‌ اینگرید برگمن‌ و آنتونی‌ کوئین‌ بوده‌ است‌ و اپرایی‌ نیز بر اساس‌ آن‌ به‌ نمایش‌ درآمده‌ است‌. متأسفانه‌ هیچ‌ یک‌ از دو فیلم‌  قول‌ قرین‌ کامیابی‌ نبوده‌ و در هر دو (که‌ دومی‌ را شان‌ پن‌ با بازیگری‌ جک‌ نیکلسن‌ کارگردانی‌ کرده‌) داستان‌ تحریف‌ شده‌ است‌.

چهره‌ی‌ اصلی‌ در رمان‌  قول‌ کارآگاه‌ زبردستی‌ در پلیس‌ کانتون‌ زوریخ‌ است‌ که‌ نه‌ زن‌ دارد، نه‌ سیگار می‌کشد، نه‌ مشروب‌ می‌خورد، در یک‌ اتاق‌ زاهدانه‌ زندگی‌ می‌کند، به‌ هیچ‌ چیز جز کارش‌ نمی‌اندیشد، و در کارش‌ درخشان‌ است‌.  ] خلاصه‌ی‌ داستان‌ [

در این‌ داستان‌ که‌ دورنمات‌ عنوان‌ فرعی‌ آن‌ را «فاتحه‌ی‌ رمان‌ پلیسی‌» گذاشته‌ است‌، نتیجه‌ می‌گیرد که‌ آدمی‌ هر قدر هم‌ مغز درخشان‌ و منطق‌ استثنایی‌ داشته‌ باشد، نمی‌تواند مهار واقعیت‌ را در دست‌ بگیرد، زیرا واقعیت‌ تابع‌ اتفاق‌ و تصادف‌ و پیش‌بینی‌ناپذیر است‌. عقل‌ انسان‌، به‌ گفته‌ی‌ یکی‌ از شارحان‌ دورنمات‌، در برابر بخت‌ و تصادف‌ درمانده‌ و ناتوان‌ است‌. واقعیت‌ درک‌ ناشدنی‌ است‌. کسی‌ که‌ بخواهد عقل‌ را بر واقعیت‌ حاکم‌ کند مانند کسی‌ است‌ با بی‌نهایت‌ شکل‌های‌ مختلف‌ روبرو باشد که‌ پیوسته‌ به‌ طور اتفاقی‌ دگرگون‌ می‌شوند، و او سعی‌ دارد در آن‌ واحد همه‌ را نقاشی‌ کند. وقتی‌ همه‌ چیز بی‌سروته‌ باشد و هیچ‌ چیز معنا ندهد و بخت‌ و تصادف‌ بر هر چیزی‌ حکومت‌ کند، چاره‌ای‌ جز خندیدن‌ نیست‌، آن‌ هم‌ خنده‌ای‌ سرد و تلخ‌. در دنیای‌ سرد دورنمات‌، تنها قانون‌ قابل‌ اعتماد این‌ است‌ که‌ هیچ‌ چیز قابل‌ اعتماد نیست‌.

حمید سمندریان و فیلیپ ولتی در شب دورنمات
حمید سمندریان و فیلپ ولتی در شب دورنمات

در نمایشنامه‌ی‌  دیدار بانوی‌ سالخورده‌ ، دورنمات‌ به‌ نتایجی‌ دیگر ـ ولی‌ به‌ همان‌ تلخی‌ ـ می‌رسد. صحنه‌ی‌ داستان‌ شهری‌ کوچک‌ به‌ نام‌ گولن‌ است‌ که‌ کارگاهها و کارخانه‌های‌ آن‌ همه‌ تعطیل‌ شده‌اند و مردم‌ در پریشانی‌ و تنگدستی‌ به‌ سر می‌برند، ولی‌ اکنون‌ خوشحال‌ و هیجان‌زده‌اند که‌ یکی‌ از همشهریان‌ سابقشان‌، خانمی‌ به‌ نام‌ کلر زاخاناسیان‌ که‌ ثروتمندترین‌ زن‌ جهان‌ است‌ قرار است‌ بزودی‌ به‌ گولن‌ بیاید و امید می‌رود که‌ اوضاع‌ را با گشاده‌دستی‌ روبراه‌ کند.  ] خلاصه‌ی‌ داستان‌ [

 

در این‌ نمایشنامه‌، دورنمات‌ دو نتیجه‌ی‌ بزرگ‌ می‌گیرد. یکی‌ قدرت‌ خردکننده‌ی‌ پول‌ در مقابل‌ اصول‌ اخلاقی‌ و آمادگی‌ انسانها برای‌ فساد. دیگری‌ اینکه‌ عدالت‌ وقتی‌ به‌ بالاترین‌ حد انتزاع‌ برسد و خالی‌ از هر گونه‌ ملاحظات‌ فردی‌ و انسانی‌ شود، به‌ انتقام‌ و قساوت‌ تبدیل‌ می‌شود. کلر زاخاناسیان‌ با طلب‌ عدالتی‌ که‌ تصور می‌کرد حق‌ اوست‌، شهری‌ را به‌ فساد کشانید و انتقامی‌ غیرانسانی‌ گرفت‌.

سالها پیش‌، در ۱۹۵۵، دورنمات‌ در نوشته‌ای‌ به‌ نام‌  مسائل‌ تئاتر ، در وصف‌ تعارض‌ بنیادینی‌ که‌ میان‌ کمدی‌ و تراژدی‌ در درامهایش‌ وجود دارد، نوشت‌ که‌ کمدی‌ اصلی‌ در تلاش‌های‌ آدمی‌ برای‌ گریز از سرنوشت‌ تراژیک‌ بشر نهفته‌ است‌. شکسپیر در یکی‌ از مشهورترین‌ سخنانش‌ درباره‌ی‌ زندگی‌ سروده‌ است‌:

… a tale told by an idiot, full of round and fury/ Signifuing nothing.

و متفکری‌ ایرانی‌ از دوستان‌ فقید من‌، شادروان‌ منوچهر بزرگمهر، در همین‌ زمینه‌ با الهام‌ از شکسپیر گفته‌ است‌:

هر چه‌ من‌ بیش‌ آزمودم‌ زندگی‌ معنا نداشت‌ چون‌ کتابی‌ بی‌ سر و ته‌ کابلهی‌ آن‌ را نگاشت‌

تصور می‌کنم‌ این‌ سخن‌ چکیده‌ی‌ بسیاری‌ از افکار دورنمات‌ باشد. از توجهتان‌ سپاسگزارم‌.

دورنمات‌، آنگونه‌ که‌ من‌ شناختم‌

حمید سمندریان‌

 

(این‌ مقاله‌، گزیده‌ای‌ است‌ از سخنرانی‌ حمید سمندریان‌ در شب‌ فریدریش‌ دورنمات‌)

آشنایی‌ من‌ با دورنمات‌ به‌ زمان‌ تحصیلم‌ در آلمان‌ برمی‌گردد؛ زمانی‌ که‌ شاگرد استاد بزرگ‌ تئاتر، ادوارد مارکس‌ بودم‌. مارکس‌ شاگردان‌ بین‌المللی‌ بسیاری‌ داشت‌ و من‌ یکی‌ از آنان‌ بودم‌. آن‌ دوران‌ تقریباً آغاز جهانی‌ شدن‌ فردریش‌ دورنمات‌ بود. در فاصله‌ سالهای‌ ۱۹۰۰ تا امروز دنیا نویسندگان‌ بزرگ‌ بسیاری‌ را به‌ چشم‌ دید، از هارولد پینتر انگلیسی‌ گرفته‌ تا سام‌ شپارد که‌ استاد نوشتن‌ است‌. در آلمانی‌زبان‌ها هم‌ چند نفری‌ بوجود آمدند که‌ جهانی‌ شدند. یکی‌ از آنها برتولت‌ برشت‌ است‌ که‌ صاحب‌ سبک‌ است‌، دیگری‌ ماکس‌ فریش‌ که‌ بسیار با دورنمات‌ نزدیک‌ و تقریباً با او هم‌ استیل‌ بود. آخرین‌ نفر هم‌ دورنمات‌ است‌. این‌ افراد به‌ دلیل‌ تم‌های‌ جهانشمولشان‌ به‌ سرعت‌ جهانی‌ شدند. تم‌های‌ کارهای‌ آنها اولاً خصوصی‌ نبود و ثانیاً تم‌هایشان‌ از نمایشی‌ به‌ نمایش‌ دیگر به‌ کلی‌ عوض‌ می‌شد و تم‌ تکرار نمی‌شد.

نمایشنامه‌های‌ دورنمات‌ عبارتند از:  رمولوس‌ کبیر ،  ازدواج‌ آقای‌ می‌سی‌سی‌پی‌ ،  فرشته‌ای‌ به‌ بابل‌ می‌آید ،  ملاقات‌ بانوی‌ سالخورده‌ ــ که‌ یکی‌ از اساسی‌ترین‌ نمایشنامه‌های‌ دورنمات‌ است‌ ــ  فرانک‌ پنجم‌، اپرای‌ بانک‌ خصوصی‌ ،  هرکول‌ و طویله‌ اوژیاس‌ ،  متئور و بسیاری‌ کارهای‌ دیگر.

وقتی‌ آخرین‌ نمایشنامه‌اش‌ که‌ قبل‌ از فوت‌ نوشته‌ و چاپ‌ شد خواندم‌ بسیار گریستم‌ برای‌ اینکه‌ دورنمات‌، سبک‌ عوض‌ کرده‌ بود. دورنمات‌ که‌ استاد و خداوند سوژه‌های‌ بکر و بسیار تکان‌دهنده‌ و تحولات‌ انسانی‌ بسیار شدید بود در پایان‌ عمر به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ بود ــ که‌ در آغاز کتاب‌ عنوان‌ کرده‌ بود ــ که‌ من‌ هر چه‌ پیرتر می‌شوم‌ جملات‌ زیبا و ادبیات‌ نمایشی‌ برای‌ من‌ خوارتر می‌شوند، من‌ تازه‌ حس‌ می‌کنم‌ باید «بین‌ جملات‌» را اجرا کرد نه‌ اینکه‌ هنرپیشه‌ جملاتِ قشنگ‌ و زیبا ادا کند.

دورنمات‌ با شهامت‌ در ابتدای‌ آن‌ نمایشنامه‌ اقرار و اعتراف‌ کرده‌ که‌ من‌ سعی‌ می‌کنم‌ خودم‌ را به‌ ساموئل‌ بکت‌ ــ از پیشگامان‌ تئاتر ابزورد ــ نزدیک‌ کنم‌. او فهمیده‌ بود که‌ اصل‌ بر زندگی‌ است‌ نه‌ دیالوگ‌ و می‌بایست‌ اصل‌ زندگی‌ را در اثر پیاده‌ کرد نه‌ گفتارهای‌ بسیار زیبا را.

در زمینه‌ اعتقاد او به‌ خلاء باید گفت‌ دورنمات‌ یک‌ کشیش‌زاده‌ ساده‌ و تحت‌ تعلیم‌ پدر سختگیرش‌ بوده‌ اما در نمایشنامه‌هایش‌ هر وقت‌ که‌ چیزی‌ را به‌ خداوند واگذار می‌کند، آناً در دیالوگها تردید می‌آید، می‌بینیم‌ که‌ یا واقعیت‌ را نمی‌گوید یا نیمی‌ از واقعیت‌ را می‌گوید و قضاوت‌ به‌ عهده‌ ذهن‌ مخاطب‌ گذاشته‌ می‌شود.

حمید سمندریان
حمید سمندریان

دورنمات‌ در کتابی‌ به‌ عنوان‌  مسائل‌ تئاتر ــ  Teather Problemes  ــ اَشکالِ متفاوت‌ تئاترها را در اجتماعاتی‌ که‌ فرهنگ‌ مغایر با هم‌ دارند بیان‌ می‌کند و در پایان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رسد که‌ تراژدی‌ در جایی‌ امکان‌ دارد که‌ شناختِ فقر، مسئولیت‌ و گناه‌ در آن‌ جامعه‌ وجود داشته‌ باشد.

در هیاهوی‌ قرن‌ جنجال‌زده‌ ما که‌ هنوز نژاد سپید می‌کوشد برتری‌ خود را بر نژاد سیاه‌ ثابت‌ کند، دیگر نه‌ مسئولی‌ وجود دارد نه‌ خیرخواهی‌ و نه‌ گناهی‌؛ ما دسته‌جمعی‌ گناهکاریم‌ ؛ گناهان‌ ما گناه‌ فردی‌ است‌، گناه‌ مذهبی‌ است‌ و این‌ جمله‌ را هم‌ اضافه‌ می‌کند که‌ همانگونه‌ که‌ راه‌ ما در سیاست‌ به‌ بمب‌ ناپالم‌ رسید، در تئاتر هم‌ به‌ کمدی‌ می‌رسد. کمدی‌ به‌ معنای‌ طنز تلخ‌. مثلاً ما یک‌ آشفته‌ بازار جهنمی‌ ببینیم‌ و ندانیم‌ که‌ باید چه‌ کسی‌ را مسئول‌ بدانیم‌ چرا که‌ همه‌ گناهکارند و نمی‌دانند که‌ گناه‌ می‌کنند و اینگونه‌ است‌ که‌ تراژدی‌ از جامعه‌ رخت‌ برمی‌بندد.

این‌ نظر دورنمات‌ است‌ که‌ در کتاب‌ مسائل‌ تئاتر حدود ۴۰ سال‌ پیش‌ نوشته‌ شد و باعث‌ شد که‌ معنی‌ تراژدی‌ میان‌ نویسندگان‌ بزرگ‌ هم‌ عوض‌ شود. بعد از آن‌ ژان‌ ژنه‌ گفت‌: «ما نمی‌توانیم‌ تراژدی‌ بنویسیم‌. ما فقط‌ می‌توانیم‌ ملودرام‌ آبکی‌ بنویسیم‌.» ملودرام‌ آن‌ است‌ که‌ در آن‌ یکی‌ عاشق‌ شود، یکی‌ زنده‌ بماند، یکی‌ بمیرد، یکی‌ گریه‌ کند و قصه‌ تمام‌ شود.

اما تراژدی‌، سقوط‌ عظمت‌ است‌. ما الان‌ تراژدی‌ نداریم‌؛ برای‌ اینکه‌ سقوط‌ عظیمی‌ نیست‌ چه‌ عظمتی‌؟

در پایان‌ می‌توان‌ گفت‌ برتولت‌ برشت‌ که‌ یک‌ آلمانی‌ نابغه‌ بود و این‌ دو سوییسی‌، بی‌ تردید برای‌ کشور سوییس‌ و مهم‌تر از آن‌ برای‌ تئاتر جهان‌ مایه‌ افتخارند.

دورنمات‌ خوانی‌ را جدی‌تر بگیریم‌

محمود حسینی‌زاد

 

درباره‌ دورنمات‌ پلیسی‌نویس‌ زیاد صحبت‌ نمی‌کنم‌. هم‌ مؤخره‌ کتاب‌ آقای‌ فولادوند جامع‌ است‌ و هم‌ خودم‌ در مقدمه‌ سه‌ کتاب‌ پلیسی‌ که‌ از دورنمات‌ ترجمه‌ کرده‌ام‌ ( قاضی‌ و جلادش‌ ـ  سوءظن‌ ـ  قول‌ / نشر ماهی‌) در این‌ مورد نوشته‌ام‌.

این‌ طرف‌ آن‌ طرف‌ هم‌ مصاحبه‌ و غیره‌ بوده‌ که‌ خواننده‌ علاقمند دنبال‌ کرده‌ است‌.

درباره‌ دو، سه‌ موضوع‌ در ارتباط‌ با دورنمات‌ حرف‌ می‌زنم‌، که‌ هنگام‌ خواندن‌ آثارش‌ به‌ آنها توجه‌ کنیم‌ و از کارهایش‌ بیشتر لذت‌ ببریم‌.

یکی‌ در مورد روش‌ کارش‌:

وسواس‌ زیاد نشان‌ می‌داد. با مداد می‌نوشته‌ که‌ بتواند تأمل‌ کند.

طرح‌هایش‌ را با خودکار می‌نوشته‌. چون‌ تأملی‌ لازم‌ نداشته‌. بعد دست‌نوشته‌ها تایپ‌ می‌شده‌ و از نسخه‌ها کپی‌ می‌گرفته‌، تصحیح‌ پشت‌ تصحیح‌ و می‌بریده‌ و می‌چسبانده‌ به‌ هم‌. به‌ قول‌ خودش‌ فتوکپی‌ بزرگترین‌ اختراع‌ است‌.

می‌گوید وقتی‌ این‌ کار را می‌کنم‌، انگار جمله‌ها را در دست‌ می‌گیرم‌.

این‌ را می‌گویم‌ که‌ بدانیم‌ با نویسنده‌ای‌ دقیق‌ روبرو هستیم‌. می‌دانیم‌ نویسنده‌های‌ بزرگ‌ بودند که‌ خیلی‌ سریع‌ کار می‌کردند. در زندگی‌نامه‌ تولستوی‌ داریم‌ که‌ آنقدر کار نمی‌کرده‌ تا سر و صدای‌ اطرافیان‌ درمی‌آمده‌ و بعد چند رمان‌ سریع‌ می‌نوشته‌. اما دورنمات‌ از آن‌ دسته‌ نویسنده‌های‌ خیلی‌ دقیق‌ است‌.

محمود حسینی زاد
محمود حسینی زاد

به‌ گفته‌ خودش‌ گاهی‌ متن‌ها ده‌ بار تغییر می‌کرده‌ تا به‌ نسخه‌ نهایی‌ برسد، تازه‌ نسخه‌ نهایی‌ هم‌ تغییر می‌کرده‌ است‌.

در  پنچری‌ در یک‌ نسخه‌ شخصیت‌ قصه‌، تراپس‌ راهش‌ را می‌گیرد و می‌رود، در یکی‌ دیگر خودکشی‌ می‌کند.

دورنمات‌ متن‌هایش‌ را بلند هم‌ می‌خوانده‌ و ضبط‌ می‌کرده‌ و باز اصلاح‌.

نکته‌ بعد که‌ در کارهای‌ دورنمات‌ باید توجه‌ بشود، زبان‌ است‌.

زبان‌ باز قهاری‌ بود. معتقد بود که‌ بین‌ زبان‌ گفتاری‌ و نوشتاری‌ تفاوت‌ زیاد است‌. زبان‌ گفتاری‌ برای‌ او ماده‌ خام‌ بود. می‌گوید تعجب‌ می‌کنم‌ از نویسندگانی‌ که‌ می‌توانند درست‌ و فصیح‌ صحبت‌ کنند. کلماتی‌ را که‌ در گفتار به‌ کار می‌برد، با معنای‌ دیگری‌ بود غیر از نوشتار.

نوشتن‌ برای‌ دورنمات‌ حالا کار کردن‌ با این‌ ماده‌ خام‌ است‌. برای‌ همین‌ هم‌ آگاهانه‌ به‌ سراغ‌ هر کلمه‌ای‌ می‌رود. از همان‌ اول‌ دغدغه‌ زبان‌ را دارد.

اولین‌ داستانی‌ که‌ می‌نویسد، قبل‌ از این‌ که‌ اصولاً نویسنده‌ و نمایشنامه‌نویس‌ بشود، اسمش‌ هست‌ «داستانی‌ در یک‌ جمله‌»، با زبانی‌ پیچیده‌ که‌ از امکانات‌ جمله‌های‌ اصلی‌ و فرعی‌ آلمانی‌ نهایت‌ استفاده‌ را برده‌ است‌.

در سال‌ ۱۹۵۳ که‌ هنوز جوان‌ است‌ و شهرتی‌ به‌ هم‌ زده‌، برای‌ پیدا کردن‌ زبان‌ نمایشنامه‌  فرشته‌ای‌ به‌ بابل‌ می‌آید می‌رود سراغ‌  مقامات‌ حریری‌ که‌ روکرت‌ به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ کرده‌ بود. خودش‌ می‌گوید: در این‌ نمایشنامه‌ فرشته‌ای‌ است‌ که‌ برای‌ اولین‌ بار با زمین‌ و زمینیان‌ رودررو می‌شود، پس‌ زبانش‌ باید غریب‌ باشد. از زبان‌  مقامات‌ حریری‌ استفاده‌ می‌کند. یعنی‌ وزن‌ و قافیه‌ را از آن‌ می‌گیرد.

دورنمات‌ زبان‌ خاص‌ خودش‌، زبانی‌ است‌ اندکی‌ پیچیده‌ جمله‌های‌ درهم‌ تنیده‌.

چون‌ در واقع‌ فلسفه‌ خوانده‌ و نویسندگی‌ را به‌ عنوان‌ محملی‌ برای‌ بیان‌ نشر و عقایدش‌ استفاده‌ می‌کند. تعریف‌ می‌کند که‌ در کودکی‌ در منزل‌ مجموعه‌ آثار شکسپیر را داشتند، اما او این‌ کتاب‌ را به‌ خاطر نقاشی‌ها و رسم‌هاش‌ خیلی‌ دوست‌ داشته‌.

دورنمات‌ درصدد است‌ تا تخیلات‌ و فانتزی‌هاش‌ را بیان‌ کند برای‌ همین‌ می‌رود سراغ‌ نقاشی‌. می‌گوید برای‌ اولین‌ بار معلم‌ نقاشی‌اش‌ او را با کافکا آشنا می‌کند. بعد زمانی‌ می‌رسد که‌ به‌ قول‌ خودش‌ در نقاشی‌ به‌ پایان‌ می‌رسد. تعریف‌ می‌کند که‌ در برن‌ از دانشگاه‌ می‌آمده‌ و از این‌ سر میدانی‌ می‌دویده‌ به‌ آن‌ سر میدان‌ تا سوار اتوبوس‌ شود که‌ تصمیم‌ می‌گیرد نویسنده‌ شود. در نویسندگی‌ هم‌ می‌رود سراغ‌ درام‌ و نمایشنامه‌، چون‌ راه‌حلی‌ است‌ برای‌ سرگردانیش‌: تئاتر هم‌ تصویر دارد و هم‌ کلام‌.

می‌خواهم‌ بگویم‌ که‌ اگر دورنمات‌ زبان‌ مطول‌ و پیچیده‌ای‌ دارد، به‌ خاطر این‌ است‌ که‌ می‌خواهد افکارش‌ را و جهان‌بینی‌اش‌ را بیان‌ کند.

می‌خواهد آن‌ تصویرهایی‌ که‌ در ذهن‌ دارد را بیان‌ کند.

دوازده‌ سناریو نوشته‌، اما می‌گوید، جهان‌ فیلم‌، برایم‌ آشنا نبود. برای‌ اولین‌ بار که‌ با فیلم‌های‌ فلینی‌ آشنا می‌شود، خودش‌ می‌گوید، برایش‌ انقلابی‌ روی‌ می‌دهد. می‌فهمد که‌ با فیلم‌ چه‌ کارها می‌توان‌ کرد، یعنی‌ ایده‌ اصلی‌ را با فانتزی‌ ادغام‌ کرد. این‌ ایده‌آل‌ دورنمات‌ در هنر است‌.

نویسنده‌های‌ مورد علاقه‌اش‌ سروانتس‌ است‌ و جاناتان‌ سویفت‌. یعنی‌ تخیل‌ محض‌. به‌ عبارت‌ دیگر شخصیت‌های‌ مورد علاقه‌اش‌ گالیور و دون‌ کیشوت‌ است‌ که‌ این‌ هر دو را به‌ نوعی‌ در رمان‌  سوءظن‌ آورده‌ است‌. نمایشنامه‌نویس‌ مورد علاقه‌اش‌ هم‌ آریستوفانس‌ است‌، یک‌ خیال‌پرداز واقعی‌ بین‌ آن‌ همه‌ تراژدی‌نویس‌ یونانی‌.

علاقه‌ غریبی‌ به‌ ستاره‌شناسی‌ داشت‌ و تا آخر عمر تلسکوپی‌ در منزل‌ داشت‌. ستاره‌ها به‌ نظرش‌ عجیب‌ بودند. در اواخر عمر، ۱۹۹۰ نوول‌ میداس‌ یا  پرده‌ سیاه‌ را می‌نویسد که‌ زیر عنوانش‌ «فیلمی‌ برای‌ خواندن‌» است‌.

منظورم‌ از این‌ حرف‌ها این‌ است‌ که‌ تخیل‌، رو در رو قرار دادن‌ واقعیت‌ و خیال‌، واقعیت‌ و اسطوره‌ و افسانه‌ هدف‌ هنری‌ دورنمات‌ است‌ که‌ در تمام‌ آثارش‌ وجود دارد. می‌خواهد آن‌ همه‌ خیال‌ و رؤیا و فانتزی‌ را که‌ در نقاشی‌هایش‌ پیاده‌ می‌کرده‌، حالا به‌ کلام‌ درآورد. و برای‌ همین‌ به‌ نظرم‌ زبان‌ پیچیده‌ای‌ دارد.

نمایی دیگر از شب فریدریش دورنمات
نمایی دیگر از شب فریدریش دورنمات

در  قاضی‌ و جلاد و در  قول‌ زبانی‌ خاص‌ رمان‌های‌ پلیسی‌ را پیدا می‌کند، زبانی‌ موجز با ضربآهنگی‌ مناسب‌. اما در سوءظن‌ که‌ می‌خواهد هر چه‌ ایده‌ و نظر و جهان‌بینی‌ دارد را بگوید، زبان‌ برمی‌گردد به‌ زبان‌ دورنماتی‌، سنگین‌ و جمله‌های‌ درهم‌ پیچیده‌.

مورد بعد که‌ در آثار دورنمات‌ باید توجه‌ کنیم‌، اصرار در بیان‌ افکار و عقیده‌اش‌ است‌. کمتر نویسنده‌ای‌ از رمان‌ یا نمایشنامه‌، امکانی‌ برای‌ بیان‌ فلسفه‌ ایجاد می‌کند. دورنمات‌ این‌ کار را می‌کند تا جایی‌ که‌ رمان‌  سوءظن‌ را بعضی‌ از منتقدین‌ بیشتر فلسفه‌ می‌دانند تا رمان‌ پلیسی‌.

این‌ اصرار در بیان‌ نظرات‌ و نظریه‌ها را ربط‌ می‌دهم‌ به‌ مورد برتولت‌ برشت‌ و دورنمات‌. این‌ دو را معمولاً هم‌ قیاس‌ کرده‌اند و می‌کنند. آنها با هم‌ آشنا بودند، برخورد داشتند، هر دو تحولی‌ در تئاتر اروپا بوجود آوردند، هر دو، هر کدام‌ به‌ طریقی‌، تئوری‌ تئاتر دارند. همان‌ روش‌ بیگانه‌سازی‌. دورنمات‌ این‌ بیگانه‌سازی‌ را به‌ نوعی‌ کمدی‌ تراژدی‌ برای‌ بیان‌ مطالب‌ درآورده‌ است‌. اما نکته‌ مهم‌: هر دو دارای‌ ایدئولوژی‌ و جهان‌بینی‌ هستند. برشت‌ مستقیم‌ از مارکسیسم‌ صحبت‌ می‌کند، دورنمات‌ از ضرورت‌ و تصادف‌ که‌ خیلی‌ به‌ این‌ عناصر اعتقاد دارد و در تمام‌ آثارش‌ هم‌ عنصر ضرورت‌ و اتفاق‌ یا تصادف‌ جا دارد.

برشت‌ به‌ تئاتر شرق‌ و چین‌ روی‌ می‌آورد، دورنمات‌ به‌ اسطوره‌ و افسانه‌. و از همه‌ مهم‌تر: هر دو بعد از فاجعه‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، مدلی‌ به‌ دنیا عرضه‌ کردند که‌ چطور باید دنیا باشد و اداره‌ شود. برشت‌ از دیدی‌ ماتریالیستی‌ و خوش‌بینانه‌، دورنمات‌ از دیدی‌ انسان‌ دوستانه‌ و اندکی‌ مذهبی‌ و شکاک‌. دورنمات‌ یک‌ شکاک‌ بود. یکی‌ واقع‌گرا بود و یکی‌ خیال‌پرداز. نکته‌ مشترک‌ هر دو، اصرار در بیان‌ جهان‌بینی‌شان‌، که‌ چند بار اشاره‌ کردم‌.

در مورد رابطه‌ بین‌ برشت‌ و دورنمات‌ و اصولاً در مورد نظریه‌ها و مدلی‌ که‌ هر کدام‌ برای‌ دنیا دارند، مقاله‌ها و کتاب‌هایی‌ نوشته‌ شده‌. خود دورنمات‌ هم‌ چند بار به‌ این‌ موضوع‌ پرداخته‌. ۱۹۷۶ داستان‌  مرگ‌ پی‌تیا را می‌نویسد. خودش‌ و برشت‌ را شخصیت‌ این‌ داستان‌ می‌کند. در نقش‌ دو پیش‌گوی‌ یونان‌ باستان‌. هر دو سرنوشت‌ ادیپ‌ را پیش‌گویی‌ کرده‌اند. اما در دو جهت‌ مخالف‌. پی‌تیا با فکر و خیال‌، و تی‌ رِ زیاس‌ کور با دقت‌ و آگاهانه‌. در بخشی‌ از داستان‌ این‌ دو پیش‌گو رو در رو نشسته‌اند و تی‌ر زیاس‌ (برشت‌) می‌گوید:

«ما هر دو در برابر واقعیتی‌ عظیم‌ قرار گرفته‌ بودیم‌، که‌ مانند همان‌ انسانی‌ که‌ باعث‌ و بانی‌ آن‌ است‌، پیچیده‌ است‌ و مبهم‌ و غیرقابل‌ پیش‌بینی‌. شاید خدایان‌، اگر وجود داشته‌ باشند، می‌توانستند شناختی‌ سطحی‌ از آن‌ پیدا کنند. همان‌ خدایانی‌ که‌ مسبب‌ پیش‌آمدها و تصادف‌های‌ شرم‌آوریند، ما هر دو امید داشتیم‌ تا بتوانیم‌ با پیش‌گویی‌هایمان‌ نظم‌ اندکی‌ بوجود بیاوریم‌. پیش‌گویی‌های‌ تو سرشار از تخیل‌، جسارت‌، کفر و بازیگوشی‌، پیش‌گویی‌های‌ من‌ با منطقی‌ خدشه‌ناپذیر، با خرد. اعتراف‌ می‌کنم‌ که‌ پیش‌گویی‌های‌ تو موفق‌تر بودند. الان‌ در آتن‌ تراژدی‌نویس‌ گمنامی‌ تراژدی‌ ادیپ‌ را می‌نویسد و آتن‌ دهی‌ بیش‌ نیست‌. سوفوکلس‌ به‌ فراموشی‌ سپرده‌ می‌شود، اما ادیپ‌ زنده‌ می‌ماند و ما را در برابر معماهای‌ خود قرار می‌دهد.»

بعضی‌ها بین‌ برشت‌ و دورنمات‌ شباهتی‌ نمی‌بینند، بیشتر از یک‌ جهت‌: دورنمات‌ از هیاهوی‌ محیط‌های‌ هنری‌ دور بود و فرصت‌ فکر کردن‌ به‌ خود را داشت‌. برشت‌ بینابین‌ جار و جنجال‌های‌ هنری‌ نشسته‌ بود.

دورنمات‌ غیر از آن‌ داستان‌  مرگ‌ پی‌تیا ، یک‌ جای‌ دیگر هم‌ به‌ رابطه‌ خودش‌ با برشت‌ می‌پردازد. در سال‌ ۱۹۷۹ هنگام‌ دریافت‌ جایزه‌ شهر برن‌ به‌ این‌ موضوع‌ اشاره‌ می‌کند:

«کسی‌ که‌ در زمان‌ مناسب‌ اقدامی‌ نکند تا از وراجی‌های‌ هنری‌ و فرهنگی‌ بیرون‌ بیاید، هیچ‌ وقت‌ فرصت‌ کار، و به‌ این‌ ترتیب‌ فرصت‌ پرداختن‌ به‌ خود را پیدا نمی‌کند، که‌ این‌ پرداختن‌ به‌ خود، اگر نخواهیم‌ خود را اسیر مدهای‌ ادبی‌ کنیم‌، هدف‌ و منظور هر تلاش‌ فرهنگی‌ و هنری‌ است‌. فقط‌ آن‌ کس‌ که‌ خود را پیدا کرده‌، می‌تواند وظیفه‌ای‌ را که‌ به‌ او محول‌ شده‌ به‌ انجام‌ برساند:  مقهور کردن‌ این‌ دنیا، معنی‌ دادن‌ به‌ دنیا

دهه‌ ۶۰ میلادی‌ و آشنایی‌ با فردریش‌ دورنمات‌

دکتر حسن‌ عشایری‌

 

در سالهای‌ ۱۹۶۰، که‌ دانشجوی‌ پزشکی‌ در دانشگاه‌ فرایبورگ‌ آلمان‌ بودم‌، روح‌ حاکم‌ زمان‌ مشاهده‌ و مشارکت‌ در بحث‌های‌ اجتماعی‌ اندیشمندان‌ در جو مناسبی‌ برای‌ دانشجویان‌ فراهم‌ آورده‌ بود. سلسله‌ سخنرانیها به‌ اسم‌  Studium generale  برای‌ دانشگاهیها درباره‌ تاریخ‌، سیاست‌، فرهنگ‌ و هنر و رسالت‌ روشنفکری‌ برگزار می‌شد. انگیزه‌ بنیادی‌ این‌ حرکت‌ شکل‌گیری‌ جنبش‌ دانشجویی‌ به‌ ویژه‌ در اعتراض‌ به‌ جنگ‌ ویتنام‌ و تجاوز امریکا بود.

در دانشگاه‌ فرایبورگ‌ بحث‌ مفصلی‌ با حضور فیلسوف‌ و اومانیست‌ بنام‌، ارنست‌ بلوخ‌، و نویسنده‌ گونتر گراس‌، بهمن‌ نیرومند، اندیشمندان‌ احزاب‌ سیاسی‌ سوسیال‌ دموکرات‌ و مسیحی‌ها درباره‌ کمک‌ به‌ دنیای‌ سوم‌ با حضور چهارهزار نفر به‌ یک‌ پدیده‌ تکان‌دهنده‌ ذهنی‌ تبدیل‌ شد. ارنست‌ بلوخ‌ که‌ از آلمان‌ شرقی‌ در دانشگاه‌ لایپزیک‌ استعفا داده‌ بود، در دانشگاه‌ توبینگن‌ تدریس‌ می‌کرد و شخصیت‌ بسیار برجسته‌ و خردورزی‌ بود، درباره‌ ابن‌سینا پژوهش‌هایی‌ انجام‌ داده‌ بود و در کتابی‌ به‌ نام‌  ابن‌ سینا و ارسطوگرایان‌ چپ‌ چاپ‌ کرده‌ بود و با اثر معروف‌ خود  اصل‌ امید بینش‌ جدیدی‌ به‌ نسل‌ معترض‌ دانشجویی‌ ارائه‌ می‌کرد.

با اعتراض‌ علیه‌ سفر شاه‌ به‌ آلمان‌ غربی‌ بعد از بازدید از اپرای‌ برلن‌، که‌ پلیس‌ دانشجوی‌ آلمانی‌  (Benno Ohnesorg)  را با گلوله‌ای‌ در مغز کشت‌، جنبش‌ دانشجویی‌ در جهت‌ طرح‌ مسایل‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ وارد مرحله‌ شورانگیزتر شد. نقش‌ این‌ رویدادها در تغییر جهان‌بینی‌ در دانشگاه‌ها بسیار تعیین‌کننده‌ بود.

در همسایگی‌ آلمان‌ و حدود ۶۰ کیلومتر از فرایبورگ‌ دورتر شهر بازل‌ (Basel)  نیز با جوّ اعتراضات‌ دانشجویی‌ روبرو شده‌ بود البته‌ در حد مسالمت‌آمیز و آرام‌تر حرکت‌ می‌کرد. جلسات‌ بحث‌ با عنوان‌ دانشگاه‌ و هنر به‌ ویژه‌ نقش‌ تئاتر بخشی‌ از نشست‌ها بود که‌ ماکس‌ فریش‌، فریدریش‌ دورنمات‌، اساتید دانشگاه‌ و دانشجویان‌ درباره‌ نقش‌ هنر در روشنگری‌ مواضعی‌ را مطرح‌ می‌کردند. در یکی‌ از جلسات‌ که‌ اینجانب‌ نیز شنونده‌ بودم‌ ماکس‌ فریش‌ در مورد کارهای‌ برتولد برشت‌ نویسنده‌ ضدفاشیستی‌ آلمانی‌ گفت‌ که‌  (Brecht ist ein wirkungsloser klassiker)  برتولد برشت‌ یک‌ نویسنده‌ کلاسیک‌ بی‌اثر می‌باشد. این‌ جریان‌ باعث‌ شد من‌، که‌ به‌ کارهای‌ برشت‌ ارادت‌ پیدا کرده‌ بودم‌، تئاترهای‌ حماسی‌ او را مشاهده‌ کرده‌ و در برگزاری‌ تئاتر دانشجویی‌ از نوشته‌های‌ برشت‌ بهره‌ برده‌ بودم‌، اعتراض‌ خود را با ذکر منابع‌ خود برشت‌ در جلسه‌ اعلام‌ کنم‌. در ضمن‌ بدون‌ اینکه‌ اطلاع‌ حاصل‌ کنم‌ که‌ دورنمات‌ هم‌ در جلسه‌ حضور دارد تئاتر گالیله‌ی‌ برشت‌، را با فیزیکدانان‌ دورنمات‌ مقایسه‌ کرده‌ و بیان‌ کردم‌ که‌ در کارهای‌ برشت‌ از جمله‌ اوپنهایمر مسایل‌ سوءاستفاده‌ از علم‌ علیه‌ بشریت‌ مثل‌ انداختن‌ بمب‌ اتمی‌ در هیروشیما و ناکازاکی‌، پیام‌های‌ شفاف‌ و اثرگذار وجود دارد که‌ دورنمات‌ به‌ پای‌ آنها نمی‌رسد.

دکتر حسن عشایری
دکتر حسن عشایری

بعد از اتمام‌ جلسه‌ مردی‌ نسبتاً چاق‌ با عینک‌ درشت‌ به‌ طرف‌ من‌ آمد و گفت‌ که‌ آیا تمام‌ کارهای‌ دورنمات‌ را مطالعه‌ کرده‌ام‌ یا نه‌، به‌ نحوی‌ از سواد ادبیات‌ من‌ امتحان‌ گرفت‌. البته‌ که‌ در عرایض‌ آن‌ جلسه‌ خودم‌ تخفیفی‌ ندادم‌ و با جرأت‌ورزی‌ از برشت‌ بیشتر دفاع‌ کردم‌. فکر می‌کنم‌ این‌ سماجت‌ باعث‌ شد که‌ پیشنهاد کند که‌ بحث‌ها را در شهر فرایبورگ‌ ادامه‌ دهیم‌. دورنمات‌ در شهر فرایبورگ‌ در محله‌ قدیمی‌ شهر که‌ جای‌ جالبی‌ بود اطاقی‌ اجاره‌ کرده‌ بود و هر چندی‌ در آن‌جا و مناطقی‌ از جنگل‌های‌ سیاه‌ سکونت‌ داشت‌.

همان‌ طوری‌ که‌ در یکی‌ از نامه‌های‌ دورنمات‌ مشهود است‌ از متون‌ ادبی‌ ترجمه‌ شده‌ از فارسی‌ به‌ انگلیسی‌ و آلمانی‌ ( خیام‌ و  بوف‌کور صادق‌ هدایت‌ با مقدمه‌ مفصلی‌ از پروفسور بزرگ‌ علوی‌) در اختیارشان‌ گذاشته‌ بودم‌ و در حد توان‌ از نگرش‌ حافظ‌ و سایر شعرای‌ ایرانی‌ گزارش‌ داده‌ بودم‌ و از این‌ جریان‌ بسیار خوشحال‌ و سپاسگزار بود. با شگفتی‌ از اینکه‌ دانشجوی‌ پزشکی‌ علاقه‌ به‌ تئاتر و ادبیات‌ داشته‌ باشد بحث‌ها را تشویق‌ و تحسین‌ می‌کرد.

خاطره‌ جالبی‌ که‌ از آشنایی‌ با دورنمات‌ دارم‌ در سفر از بازل‌ به‌ فرایبورگ‌ با قطار بود که‌ در مرز آلمان‌ مأمور گمرک‌ در مورد داشتن‌ اجناس‌ قابل‌ کنترل‌ سئوال‌ کرد و دورنمات‌ با طنز در مورد پودر بچه‌ و روزنامه‌ ناسیونال‌ بازل‌ که‌ در کیفش‌ بود با استعاره‌ به‌ نئوفاشیسم‌ پرداخت‌. این‌ جریان‌ باعث‌ شد که‌ بعدها در نامه‌ها با «پودر بچه‌ و روزنامه‌ ناسیونال‌» امضا می‌کرد و در مورد حرکت‌ نئوفاشیسم‌ با نگرانی‌ حرف‌ می‌زد. از جمله‌ای‌ که‌ از برشت‌ نقل‌ کردم‌ خیلی‌ خوشش‌ آمد:

“Der schoss aus dem er kroch, ist noch Fruchtbar”

«دامنی‌ که‌ او را (هیتلر را) پرورانده‌ است‌ هنوز بارور است‌.»

و در مورد سوءقصد به‌ رهبر دانشجویی‌، رودی‌ دوتچکه‌  “Rudi Dutschke”  که‌ بعدها فوت‌ کرد، بسیار آشفته‌ بود و بدون‌ اینکه‌ در بحث‌ها حضور فعّال‌ پیدا کند، در سخنرانی‌ معروف‌ هربرت‌ مارکوزه‌، که‌ به‌ دعوت‌ دانشجویان‌ از دانشگاه‌ برکلی‌ آمده‌ بود، و در فرایبورگ‌ برگزار شد، شرکت‌ کرد. دورنمات‌ به‌ فیزیک‌ به‌ویژه‌ به‌ قول‌ خودش‌ «فیزیک‌ مغز» انسان‌ و شکل‌گیری‌ رفتار اجتماعی‌ علاقه‌ وافر داشت‌ و از آزمایشگاه‌ نوروفیزیولوژی‌ که‌ اینجانب‌ کار می‌کردم‌ چندین‌ بار بازدید کرد. او نوشته‌های‌ علمی‌ پردازش‌ اطلاعات‌ در مغز را جمع‌ کرده‌ بود.

از ویژگیهای‌ دورنمات‌ خلق‌ نیمه‌ شیدا و طنزآلود و بعضی‌ وقتها زبان‌ گزنده‌اش‌  (Sarkastik)  بود. در پشت‌ این‌ خُلق‌ ظاهراً خوش‌، کم‌امیدی‌ به‌ سرنوشت‌ بشر به‌ویژه‌ سیاستمداران‌ حضور داشت‌. در جمع‌بندی‌ بحث‌ها عقیده‌ داشت‌ که‌ ظن‌ و شک‌ باید مطرح‌ شود. شک‌ ژرفاسنج‌ دریای‌ حقیقت‌ است‌ و…

دورنمات‌ از بیماری‌ دیابت‌ رنج‌ می‌برد و به‌ رعایت‌ رژیم‌ غذائی‌ عقیده‌ عملی‌ نداشت‌ و چندین‌ بار با همکلاس‌ ایشان‌ پرفسور  (Angst)  که‌ شاگرد بلولیر  Bleuler  ، بنیان‌گزار روان‌پزشکی‌ سوئیس‌ بود، مشاوره‌ انجام‌ گرفت‌. پرفسور آنگست‌ در دانشگاه‌ زوریخ‌ کار می‌کرد و خیلی‌ نگران‌ سلامتی‌ هم‌کلاس‌ خودش‌ دورنمات‌ بود و دورنمات‌ هم‌ با طنز ویژه‌ خودش‌ نگرانی‌ خود را از عصب‌شناس‌، روان‌شناس‌ و روان‌کاو با ذکر مثال‌هائی‌ ابراز می‌داشت‌.

ساده‌زیستی‌، تحمل‌ بسیار تحسین‌انگیز دورنمات‌ در رویارویی‌ با دگراندیشان‌ و نگاه‌ با چشم‌های‌ عقاب‌ به‌ جریانات‌ زندگی‌ مردم‌ در وجود چنین‌ فرزانه‌ای‌ که‌ اینجانب‌ شانس‌ و سعادت‌ آشنایی‌ نزدیک‌ را داشتم‌ قابل‌ ذکر است‌. ایکاش‌ دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌های‌ کشورمان‌ در کنار دانش‌ روح‌ فرهنگ‌ و هنر را نیز مطرح‌ می‌کردند.

نامه‌ای‌ از دورنمات‌

حسن‌ عشایری‌

سردبیر سیمیا

یکی‌ از نامه‌هایی‌ را که‌ فریدریش‌ دورنمات‌ در سال‌ ۱۹۶۸ برای‌ اینجانب‌ نوشته‌اند تقدیم‌ حضور می‌کنم‌. شاید ترجمه‌ آلمانی‌ تکمیل‌کننده‌ عرایض‌ بنده‌ باشد. البته‌ که‌ دورنمات‌ در آن‌ زمان‌ با روح‌ حاکم‌ زمان‌ نوشتار رمزگردانی‌ شده‌ داشت‌ در این‌ نامه‌ نیز مشاهده‌ می‌شود.

اسم‌ اینجانب‌ را در نامه‌ای‌ که‌ نوشته‌اند داخل‌ پارانتز (حافظ‌) مرقوم‌ فرموده‌اند. در آن‌ زمان‌ کتاب‌های‌ قابل‌ دسترسی‌ که‌ به‌ انگلیسی‌ و به‌ ویژه‌ آلمانی‌ در ادبیات‌ فارسی‌ چاپ‌ شده‌ بودند در اختیار ایشان‌ گذاشته‌ بودم‌ که‌ در این‌ نامه‌ نیز چندین‌ بار تشکر خود را ابراز داشته‌اند.

در ضمن‌ امضای‌ نامه‌ با  “Kinder-puder und Nationalzeiting” می‌باشد که‌ داستان‌ از این‌ قرار است‌؛ در سفری‌ که‌ با دورنمات‌ از بازل‌ سوییس‌ به‌ فرایبورگ‌ هم‌ قطار بودیم‌ در مرز آلمان‌ مأمور گمرک‌ آلمان‌ از ما پرسید که‌ برای‌ گمرک‌ چیزی‌ همراه‌ دارید؟ آقای‌ دورنمات‌ در کیف‌ خود پودر بچه‌ داشت‌ (چاق‌ بود و بیماری‌ دیابت‌ داشت‌ و زیاد عرق‌ می‌کرد) و روزنامه‌ ناسیونال‌ بازل‌ همراهش‌ بود. با طعنه‌ و رمزگردانی‌ شده‌ گفت‌ «هر وقت‌ به‌ آلمان‌ می‌آیم‌ این‌ دو عنصر را همراه‌ می‌بینم‌» منظورش‌ Neofaschism  آلمان‌ بود که‌ آن‌ روزها در جنوب‌ آلمان‌ غربی‌ خیلی‌ فعالیت‌ داشتند. بعد از امضاء هم‌ در مورد  “niederbayern”  جمله‌ای‌ اضافه‌ کرده‌اند. نیدربایرن‌ منطقه‌ جنوبی‌ بایرن‌ آلمان‌ غربی‌ است‌ که‌ لانه‌ فاشیست‌های‌ نوخواسته‌ آنجا بود. در آن‌ زمان‌ درگیری‌های‌ خیابانی‌ و دانشگاهی‌ با جوانان‌ نئوفاشیست‌ دیده‌ می‌شد و بحث‌های‌ مفصلی‌ در مورد پدیده‌ فاشیسم‌ در بحث‌ها با دورنمات‌ مطرح‌ بود.

] متن‌ نامه‌ [

دانشجوی‌ عزیزم‌ دانشجوی‌ پزشکی‌ از ایران‌ (حافظ‌)

امروز هم‌ بخاطر ملاقاتی‌ که‌ با هم‌ داشتیم‌ خیلی‌ خوشحالم‌. متأسفانه‌ روزهای‌ آینده‌ نمی‌توانم‌ به‌ فرایبورگ‌ بیایم‌. از ۲۰ ژولای‌ الی‌ ۲۰ اوت‌ در جنگل‌های‌ سیاه‌ اقامت‌ خواهم‌ داشت‌ و طبیعی‌ است‌ که‌ اغلب‌ هم‌ در فرایبورگ‌ کمی‌ خواهم‌ نوشید. لطفاً پیش‌ میزبان‌ آدرس‌ محلی‌ که‌ بتوانم‌ تماس‌ داشته‌ باشم‌ بگذارید. من‌ هنوز هم‌ برای‌ ملاقاتی‌ که‌ با هم‌ داشتیم‌ ابراز شادی‌ و دلخوشی‌ می‌نمایم‌. به‌ ویژه‌ شادی‌ خود را در مورد ادبیات‌ ایران‌  (Persische Literatur)  ابراز می‌دارم‌.

از صمیم‌ قلب‌ و با شادی‌ سلام‌ بر شما.

پودر بچه‌ و روزنامه‌ ناسیونال‌

امضاء «نیدربایرن‌» مرا به‌ فکرهای‌ متنوعی‌ تکان‌ داد.