تَبردار و بلوط /جلال خالقی مطلق 

دکتر جلال خالقی مطلق
دکتر جلال خالقی مطلق

 

در کتاب افسانه‌های یونانی لاتینی (ص 130) افسانه‌ای با عنوان بالا آمده است که برگردان آن چنین است:

«چون تبرداران به کارِ انداختن یک درخت بلوط پرداختند، پانه‌ای [چوبکی که درودگران در شکاف چوب می‌گذارند تا آسان‌تر بریده گردد] از چوب همان بلوط گرفتند تا بلوط را از هم بشکافند. در این هنگام بلوط به سخن آمد و گفت: «من چندان از تبر که مرا انداخت شِکوه ندارم که از پانه‌ای که از چوب من روییده بود.»

اکنون برگردان آن به نظم آزاد:

رفت روزی یکی تبرداری

با تبر تا بیفکند داری

از درختان چو یک بیک سنجید

یک بلوطِ کهن مناسب دید

لیک بر پاش چون تبر بنهاد

نه به فرمانْ بلوط سر بنهاد

آن تبردار مانده سخت شِگفت

پس زِ چوبِ بلوط پانه گرفت

پانه بگذاشت در شِکافِ بلوط

زد و بشکافت تا به نافِ بلوط

چون بلوطِ کهن زِ پای افتاد

کرد با خویش این سخن را یاد:

گِلة من نه بابت تَبَر است

دشمنست و ورا سِتیزه بَر است

شِکوه دارم زِ دستِ چوبة خویش

کز وی آمد، هر آنچه آمد پیش

ناخنم گر نه پُشتِ من خارد

از چه خاری به چشمِ من کارد؟!

 

موضوع حکایت بالا همانست که در سرودة عقاب منسوب به ناصر خسرو قبادیانی (دیوان، به کوشش نصرا… تقوی، تهران 1339، ص 499) آمده است که با وجود تکرار بیش از اندازة قافیه در یک قطعة یازده بیتی (آخرین قافیه تصحیح نگارنده از خواست به خاست است)، بسیار زیباست:

روزی زِ سرِ سنگ عقابی به هوا خاست

از بهرِ طمع بال و پرِ خویش بیاراست

بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:

«امروز همه رویِ زمین زیرِ پَر ماست

گر اوج بگیرم، بپرم از نظرِ شید

می‌بینم اگر ذرّه‌ای اندر تگِ دریاست

گر بر سرِ خاشاک یکی پشّه بجنبد

جنبیدنِ آن پشّه عیان در نظرِ ماست»

بسیار منی کرد و زِ تقدیر نترسید

بنگر که ازین چرخِ جفاپیشه چه برخاست:

ناگه زِ کمینگاه یکی سخت گمانی

تیری زِ قضا و قدر انداخت برو راست

بر بالِ عقاب آمد، آن تیرِ جگرسوز

وز ابر مر او را به سویِ خاک فُروکاست

بر خاک بیفتاد و بغلطید چو ماهی

وانگاه پرِ خویش کشید از چپ و از راست

گفتا: «عجبست این که زِ چوبست و زِ آهن

این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست؟»

زی تیر نگه کرد و پرِ خویش بر او دید

گفتا: «زِ که نالیم که از ماست که بر ماست!»

حُجّت، تو منی را زِ سرِ خویش بدر کن!

بنگر به عقابی که منی کرد، چها خاست!

 

به نقل از بخارا 139