بجوی تا بیابی/ محمدعلی موحد

دکتر محمدعلی موحد، نوروز 1399، عکس از مهندس فرشته خو
دکتر محمدعلی موحد، نوروز 1399، عکس از مهندس فرشته خو

خطابه پس از دریافت نشان عالی

کمیسیون ملی یونسکو در ایران

دانشگاه تهران ـ تالار فردوسی

 

 

سلام و درود

پیش از هرچیز باید شرط ادب به جای آورم و وظیفه اخلاقی خود را انجام دهم و آن، سپاسگزاری است از بانیان و ترتیب‌دهندگان این همایش و حاضرانِ مجلس که قدم بر دیده من نهاده و این مراسم را به قدوم خود مزیّن و مشرّف فرموده‌اند.

یونسکو یک بار در اول راه به مناسبت ترجمه سفرنامه ابن‌بطوطه به چشم عنایت در من نگریست و آن شصت وچند سال پیش بود که ترجمه مرا جزو تراجم برگزیده خود قرار داد؛ و اینک بار دیگر در آخرِ راه که روزهای پایانیِ عمرم را می‌گذرانم مرا به نواختِ خود مباهی و مفتخر ساخته است. خوشحالم که هم دبیرکل کمیته ملی یونسکو و هم نماینده ما در آن سازمانِ جهانی، هردو سر بر آستان شمس و مولانا دارند. سروَر سرافراز ما جناب دکتر ایوبی ذوساحتین هستند؛ اما ساحت دیوانیِ ایشان، ساحتِ دانشگاهی‌شان را از دیده مستور می‌دارد. آثار قلمیِ ایشان، بویژه آن گزیده نفیس که از مقالات شمس تبریزی به عنوان شمس پرنده ترتیب داده‌اند، نمایانگر کمال ذوق و دقّت نظر و جودتِ ذهن و حُسن انتخاب است. جناب آقای دکتر احمد جلالی نیز همیشه در محافل فضلا و ادبا به لحاظ انس خاطر با آثار مولانا انگشت‌نما و ممتاز بوده‌اند. سروَران دیگر، ریاست محترم دانشگاه تهران که مهمان ایشان هستیم، جناب آقای دکتر حداد عادل ریاست محترم فرهنگستان زبان و ادب فارسی که تصحیح جدید مثنوی مرهون علاقه و اهتمام ایشان است، جناب آقای دکتر پورمحمدی استاندار جدید آذربایجان شرقی که پیش‌تر هم ریاست دانشگاه تبریز را عهده‌دار بودند، و جناب آقای دکتر مرقاتی که پیام ایشان را قرائت فرمودند، استاد بزرگوار دکتر معصومی همدانی، معلم بزرگ و بزرگوار ما حضرت ملکیان که پیام ویدیوییِ ایشان پخش شد، و نیز حضرت شیخ‌المستشرقین چشم و چراغ عالم ایران‌شناسی پرفسور فوشه کور، از همه این سروَران بزرگوار سپاسگزاری می‌کنم.

شیخ عطار تعبیری دارد در مقدمة تذکره‌الاولیاء که من آن را مصدوقه حال خود یافته و بارها تکرار کرده‌ام. می‌گوید که من در تألیف این کتاب خواستم خود را به فتراک بزرگان ببندم. آری من نیز به تبعیت از عطار خود را به فتراک بزرگان بستم و چه خوب کردم، که در این معامله سود فراوان بردم و از فخر و شرف و آبرو و منزلتی که در واقع هیچ لیاقت آن را نداشتم، برخوردار گشتم. اینک اگر در چنین محفلی نامی از من می‌برند  و نام‌آوران عرصه هنر و معرفت گوشه چشمی به من دارند، از برکت این معامله است که خود را به فتراک شمس و مولانا بسته‌ام. چیزی که هست، من این مایه تحسین و ترحیب را حق خود نمی‌دانم و به ریش نمی‌گیرم و امر بر من مشتبه نمی‌شود؛ جز این که مرا نزد خود شرمنده می‌سازد که درهر حال خود را بهتر از دیگران می‌شناسم. به قول خاقانی: هیچ اگر سایه پذیرد، منم آن سایه هیچ.

چند سال پیش که دوستان در شهرکتاب همایشی به مناسبت نود سالگی من برگزار کردند، دوسه رباعی حسب حال نوشته بودم که یکی از آن‌ها را برای شما می‌خوانم:

ای دل به ستایشِ کس از راه میفت

در دامِ هلاکِ شهرت و جاه میفت

هش دار خدای را در این آخرِ عمر

بر سَبلتِ خود مخند، در چاه میفت

 

جناب دکتر ایوبی اشاره‌ای فرمودند؛ حقیقت این است که درباره این مراسم با بنده صحبت شده بود، اما مفهوم بنده آن بود که مراسم به نام پرفسور فوشه کور و برای تقدیر از ترجمه فرانسویِ مقالات شمس خواهد بود و بنده سخت استقبال کردم و شخصاً داوطلب سخنرانی در آن شدم و جناب دکتر معصومی همدانی محقق صاحب‌نظر را پیشنهاد کردم که سخنران اصلی باشند و خدمت‌شان تلفن کردم و از سه نسخه ترجمه فرانسویِ کتاب که به دست من رسیده بود یک نسخه خدمت ایشان فرستادم تا بخواند و خود را برای آن سخنرانی آماده کند. یک نسخه دیگر دادم به دوست هنرمند جوانم سعید رضادوست که همسر گرامی‌شان تحصیل‌کرده فرانسه است و خواهش کردم که اگر خوش‌شان بیاید، مقدمه آقای فوشه کور را به فارسی درآورند تا به صورت رساله مستقلی چاپ شود. من وقتی از حقیقت امر آگاه شدم که کار ازکار گذشته بود؛ پس تن به قضا دادم. حال که به هرتقدیر خداوند این‌طور خواسته و این همایش سایه مهر بر سرِ من گسترده است، من باید فرصت را غنیمت شمرم.

یونسکو ارگان تربیتی ـ فرهنگی وابسته به سازمان ملل متحد است و از اهمّ وظایف آن، کمک به پیشرفتِ سوادآموزی و ارتقاء سطح فرهنگ و رشد تحصیلی و تربیت نسل جوان در کشورهای عضو است. آن‌ها هم که در همایش حضور دارند بخشی از بزرگان کشورند که زمام حلّ وعقد امور را به دست دارند، و بخش دیگر، دانشجویان و جوانان و نیز شهروندان فرهنگ‌دوست؛ و اینجا دانشگاه تهران اولین مؤسسه رسمی است که با رویکردی به سیستم جهانی معاصر در تعلیم و تربیت به نام دانشگاه در کشور ما تأسیس یافته است.

نظام آموزشیِ ما از صدر تا ذیل، از سطوح مربوط به آموز‌ش‌های ابتدایی در دبستان‌ها و دبیرستان‌ها تا عالی‌ترین مدارج تحصیلی در دانشکده‌ها و مراکز درس‌آموزیِ اقماری که در حول و حوش نظام رسمیِ دولتی وجود دارند، دچار آفت‌های مهلکی است. از دانش‌آموز تا دانشجو و آموزگار و دبیر و استاد، همه از این نظام شکایت دارند. نظامی سترون و ناکارآمد، که شور و شوق را در نوجوانان می‌کشد و مانع شکوفایی استعدادهای خداداد می‌شود، وقت آنان را تلف می‌کند و شمع اشتیاق و جویندگی را در دل‌شان خاموش می‌سازد. نظیر این همایش را چند سال پیش در دانشگاه تبریز داشتیم و من این نوحه‌ را همان‌جا سر کردم و از آسیب‌های این نظام «تست‌محور» ناله‌ها کردم و متن گفته‌های من در نشریه گرامی و وزینِ نگاه نو به چاپ رسید.

در اول تابستان سال گذشته که نوه من به عنوان دانش‌آموز ریاضی و فنی در کنکور دانشگاه شرکت کرده بود، ورقه سؤالات کنکور وی را که مشتمل بر سؤالاتی نامعقول با برچسب «فرهنگ و معارف اسلامی» بود در مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات چاپ کردم و آن مقاله در نشریه بخارای دوستم علی دهباشی بار دیگر انتشار یافت. عنوان مقاله‌ بود: «استهزای دین است یا افسوس دانش؟» (توجه بفرمایید که مولانا افسوس را به معنی مسخره کردن و دست انداختن به کار می‌برد) و در بالای عنوان مقاله این بیت از طاقدیس مرحوم نراقی را آورده بودم:

علم اگر این است، بگذار و برو

صد شتر زین علم نزد من دو جو

 

دو سه ماه پیش هم رفته بودم تبریز و سری زدم به دبیرستان دخترانه خودم. تصادفاً  وقتی بود که دانش‌آموزان از کلاس امتحان درمی‌آمدند. تا مرا دیدند، دورم را گرفتند و اوراقی به دست من دادند که مشتمل بود بر سؤالات امتحانی درس فلسفه. من آن اوراق را نگاه داشته‌ام و با خودم اینجا آورده‌ام تا هرکس بخواهد، عیناً ملاحظه کند. از دانش‌آموز پایه چهارم علوم انسانی که می‌خواهد خود را برای کنکور دانشگاه آماده کند، می‌پرسند:

 

بیت:

هر آن کاو ز دانش بَرَد توشه‌ای

جهانی‌ست بنشسته در گوشه‌ای

بیانگر کدام هدف مابعدالطبیعه است؟

 

توجه بفرمایید شاعر مضمونی گفته برای تشویق مردم به دانش‌اندوزی، و حالا دبیر محترم فلسفه از دانش‌آموز می‌خواهد که سر کلاس امتحان، جزو ده پانزده سؤال دیگر از همین قبیل، در ظرف مدت هفتاد دقیقه، یک هدف ماوراء طبیعی برای آن بیت مشخص گرداند، یا آن‌قدر جرأت و شهامت داشته باشد که بگوید من هیچ هدف ماوراء طبیعی در آن نمی‌بینم!

نمونه‌های دیگر از سؤالات طرح شده در این ورقه چنین است:

 

جاهای خالی را با کلمات مناسب تکمیل کنید: (1)

الف) لازمه عبور از فطرتِ اول این است که آدمی هرچند لحظاتی از قید … فارغ شود.

ب) در قرن … حکیم بزرگ فلسفه ابن‌سینا را به قلمرو جدیدی هدایت نمود. او … که مؤسس فلسفه اشراق بود.

ج) … مرتبه علم حضوری به خویشتن و آغاز سفر معنویِ نفس است.

 

اصطلاحات زیر را تعریف نمایید:

الف) معلوم بالذات را تعریف نمایید. (2)

ب) ملاصدرا از منظر اصالت وجود، موجود ثابت را چگونه تعریف می‌کند؟(2)

 

این ورقه‌ها را که دانش‌آموزان به من دادند، آوردم و دبیر محترم را خواستم و در حضور مدیر مدرسه و معاونِ او پرسیدم: این چه نحوه امتحان است؟ طفلک همه حرف‌های مرا شنید و لب از لب باز نکرد و یک کلمه نگفت. معلوم بود چیزهایی را از روی جزوه در دانشگاه حفظ کرده و همان‌ها را به دانش‌آموزِ خود تحویل داده تا او هم حفظ کند. متوقع است که دانش‌آموز عیناً آنچه را که تحویل گرفته، به او پس بدهد. و این است مثال بارزِ دورِ باطل و چرخه منحوسی که خودش را بازتولید می‌کند و جوان را به صورت یک دیکتافون (دستگاه ضبط صوت) تلقی می‌کند که صدایی را بگیرد و ضبط کند و همان را عیناً پس بدهد.

آیا این است مقصود از تدریس فلسفه به نوجوانان؟ فلسفه می‌خواهد جوانِ پرسشگرِ بیداردلِ زنده تربیت کند، او را اندیشیدن بیاموزد، راهِ چون و چرا را یادش دهد.

سکوتِ مطلقِ دبیر مرا یاد شعری انداخت از زنی عرب در عهد جاهلیت. می‌دانید که در آن دوران عرب‌ها نوزادی را که دختر باشد سخت مکروه می‌داشتند و حتی گاهی برای رهایی از ننگ چنان نوزادی، او را زنده به‌گور می‌کردند. آورده‌اند که در آن روزگار مردی بود به نام ابوحمزه که گرفتار چنین مصیبتی شده بود. زن ابوحمزه نوزادِ دختری برای او آورده بود. مرد که دیگر چشم دیدن آن زن را نداشت به حالت قهر در اتاقِ دیگر بست نشسته بود و عجز و التماس‌ها را وقعی نمی‌نهاد. زن شعری سرود به این مضمون که آخر این آقای شوهر چرا زور می‌گوید؟ مگر دست من بود که نوزاد پسر نیاوردم؟ من امانتی را که تحویلم داده بودند حفظ کردم و همان را پس دادم!  متن شعر آن شاعره عرب را که از جوانی حفظ دارم، اگر حافظه‌ام یاری دهد برای‌تان می‌خوانم:

ما  لأبی حمزه لا یأتینا

یَظِلُّ  فی البیت الذی یلینا

غَضبانَ   ألّا  نَلِدَ البَنینا

لیس لنا من امرنا ما شینا

إنّما نأخذُ ما أُعطِینا

 

دبیر فلسفه هم با سکوتِ خود همان حرف زن عرب را باز می‌گفت که از جان من چه می‌خواهید؟ همان حرف‌ها را که در دوره دانشگاه به من آموختید، من همان‌ها را در دبیرستان به دانش‌آموزانم تحویل می‌دهم.

این یک مطلب که با اغتنام فرصت از این همایش مطرح کردم و روی سخن در آن، بیشتر همان‌طور که عرض کردم، با مسئولینِ امر است. نمی‌دانم استفاده ما از این سازمان جهانیِ یونسکو که برای پیشبرد تربیت و فرهنگ تأسیس یافته، در چه زمینه‌هایی است؟ هرچندگاه یک بار در روزنامه‌ها می‌بینیم که مژده می‌دهند فلان امام‌زاده مخروبه یا کاروان‌سرا یا بازارچه کهنه به عنوان میراث فرهنگی ـ تاریخی در یونسکو ثبت شد. آیا استفاده ما از این سازمان جهانی در همین حدّ است؟ نمی‌دانم مقدورات و امکانات یونسکو چیست ولی یادم می‌آید آن روزها که یونسکو ایجاد شد، یعنی سال‌های آخرِ نیمه اول قرن بیستم (شاید 1946 یا 1948)، قلمرو پرمعنای وسیعی برای فعالیت‌های آن ترسیم می‌کردند. آیا وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم و فراهم‌آورندگانِ کتاب‌های درسیِ مدارس با این سازمانِ جهانی ارتباطی داشته‌اند یا دارند؟

اما مطلب دیگر که در اینجا روی سخنم بیشتر با جوانان عزیز است و آن با الهام از عنوانی است که پرفسور فوشه کور برای ترجمه خود از مقالات قائل شده است: «در طلب گوهر».

این مسأله طلب و جست‌وجوگری خیلی مهم است. فوشه کور آن را از خودِ شمس گرفته است. در تمثیل آن بازرگانی که دنیا را می‌گشت در طلب گوهری و آن گوهر در دریا بود و بازرگان دنبال شناگر ماهری بود که آن گوهر را به دست آورَد؛ و می‌گوید آن بازرگان منم و شناگر مولاناست و گوهر میان ما است.

انسانِ مورد نظرِ شمس و مولانا موجودِ متحرّکِ زنده پُرتپش و فزونی‌جو است و شاید به نظرتان عجیب بیاید، چون مولانا معروف است به تصوف و تصوف معمولاً برخلاف تحرّک و پویش و تپش تعریف می‌شود. اصولاً فرق انسانِ پسارنسانس با انسانِ پیشارنسانس در همین است. انسان پیشارنسانس یعنی انسانِ عالمِ قدیم منفعل است و به هرچه می‌رسد قانع است؛ و انسانِ پسارنسانس فعال است و زیادی‌طلب. حالا چه کنیم وقتی مولانا می‌گوید:

دلا خیمه خود بر این آسمان زن

مگو که نتانم، بلی می‌توانی!

 

یا می‌گوید:

چو سرو و سنبله بالارَوی کن

بنـفشه‌وار اندر پست منـگر

بدآن گلزارِ بی‌پایان  نگه  کن

بدآن خاری که پایت خَست منگر

 

آری انسان موردنظر مولانا انسانی جست‌وجوگر و بلندی‌طلب است، رو به بالا دارد. طلب و فزونی‌جویی دو رکنِ اساسیِ تعالیمِ شمس و مولانا هستند که بارها و به تفصیل و تأکید تمام در آن باره سخن گفته‌اند و از ابتذال و میان‌مایگی بیزارند:

اندر این شهر قحطِ خورشید است

سایه  شهریار  بایستی

شهر  سرگین‌پرست  پُر گشته‌ست

مشک نافه تتار بایستی

 

می‌گوید شهر را سراسر بوی گند گرفته است و سرگین‌پرستان که به بوی گند خو گرفته‌اند، شهر را پر کرده‌اند. دلش از آدم‌های منفعلِ میان‌مایه سست‌عنصر گرفته است:

زین همرهانِ سست‌عناصر دلم گرفت

شیـرِ خـدا  و  رستمِ   دستانـم آرزوست

گفتم که  یافت  می‌نشود، جُسته‌ایم مــا

گفت: آن‌که یافت می‌نشود، آنم آرزوست

 

***

همچو مستسقی کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی، بالله مأیست

 

یعنی به آنچه می‌رسد قانع مشو و در پی زیادت باش. این که به نماز می‌ایستی و الله اکبر می‌گویی، جزئی از مراسم نماز است. به الله اکبر گفتنِ رسمی قانع مباش. معنی الله اکبر چیست؟ یادِ بزرگیِ خدا؛ اگر خدا بزرگ است، تو هم باید بزرگ باشی

گفتنت الله اکبر رسمی است

گر تو آنِ اکبری، اکبر بیا

شمس تبریزی می‌گوید: الله اکبرِ نماز معنی‌اش این است که «بردار فکرت را از آنچه در وهمِ تو می‌آید و اندیشه توست؛ نظرت را بلندتر دار که او اکبر است از آن همه تصوّرها، اگرچه تصوّر نبی است و مُرسل و اولوالعزم. یعنی پیشتر آ تا بزرگی بینی. بجوی تا بیابی».

این شعار شمس و مولانا است:

همچو مستسقی کز آبش سیر نیست

بر هر آنچه یافتی، بالله مأیست

 

بجوی تا بیابی.

«متابعت محمد آن است که اگر او به معراج رفت، تو هم بروی در پیِ او».

تو به هر جایی که باشی، می‌طلب

آب می‌جو دایما ای تشنه‌لب

کاین طلب مفتاحِ  مطلوباتِ توست

این سپاهِ نصرت و رایاتِ توست

این  طلب‌کاری مبارک جنبشی‌ست

این طلب در راهِ حق مانع‌کُشی‌ست

 

این چند کلمه را به یادگار، برای جوانان شیفته شمس و مولانا که در مجلس حضور دارند عرض کردم و همه‌تان را به خدا می‌سپارم.

 

 

نقل از مجله بخارا، شماره 129 (بهمن و اسفند 1397)