دیدار و گفتگو با فریده فرجام/ پریسا احدیان
صبح روز پنجشنبه، هفدهم فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، هشتاد و سومین نشست کتابفروشی آینده به دیدار و گفتگو با «فریده فرجام» اختصاص یافت. این نشست به مناسبت انتشارکتاب نمایشنامۀ «نان سنگک» توسط انتشارات مروارید، برگزار شد.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در جلسه و تبریک عید نوروز چنین گفت:
“برای ما بسیار جای خوشوقتی است که هنرمند گرامی سرکار خانم فریده فرجام دعوتمان را پذیرفتند. ایشان از جهاتی یک هنرمند استثنایی هستند و چند وجهی. داستان نویسی و نمایشنامه نویسی، سناریونویسی، شاعری و نویسندگی برای کودکان و کارگردانی سینما و در تمام این زمینه ها آثار ارزشمندی را خلق کردند. با نگاهی به کارنامۀ فعالیت ها و کتاب هایشان پی می بریم که عمرشان را هدر ندادند بلکه مصدر خدمات ارزشمندی برای فرهنگ و هنر این سرزمین بودند.”
سردبیر مجلۀ بخارا با اشاره به زندگینامۀ فریده فرجام و آغاز کارهای هنری اش بیان داشت:
“خانم فرجام برکشیدۀ این شهر و متولد یکی از خانه های کوچۀ مشیر الدوله هستند. در خانواده ای بالیدند که هنردوست و هنرمند بودند. از کودکی و نوجوانی آموزش باله، نقاشی، زبان های فرانسه و انگلیسی را آغاز کردند. دوران دبیرستان را در پاریس گذراندند و در ادامه از دانشگاه تهران لیسانس ادبیات فرانسه گرفتند. از هفده سالگی شعرها و داستان هایشان در مجلات ادبی دهۀ 1330 منتشر می شد.
در سال های 1332 و 1333 تحت تأثیر فضاهای خانه های قدیمی خانواده و مطالعۀ دورۀ قاجار نمایشنامۀ «تاجماه» را نوشتند. و بعد نمایشنامۀ «عروس». که یکسال پس از آن سازمان کتاب های جیبی این دو اثر را با افزودن نمایشنامۀ «هوای مقوایی» در ده هزار جلد منتشر کرد. در همان سال نمایشنامۀ «خانۀ بی بزرگ» در تئاتر سنگلج به روی صحنه رفت و اجرای تلویزیونی این نمایشنامه نیز موردتوجه واقع شد.
در سال 1349 به دعوت گروه تئاتر عروسکی «نان و عروسک» که علیه جنگ ویتنام برنامه ای اجرا می کرد به پاریس رفت. و سپس به آمستردام. در همان شهر بود که از میان هزاران متقاضی تحصیل در آکادمی فیلم و تلویزیون هلند جزء هجده نفر اول، فارغ التحصیل شد. فیلم دیگری به نام «با دست های مبارکشان» که با موضوع زنان مهاجر ترک و وضع خاص آنان بود، در فستیوال ادینبورگ اسکاتلند در سال 1977 و در سال 1978 در فستیوال بین المللی فیلم روتردام و … به نمایش درآمد.
فیلم داستانی «کودکان گذشته و حال» دربارۀ کار و استثمار کودکان در فستیوال بین المللی فیلم پاریس و در فستیوال هلند به نمایش درآمد. «با مهر فراوان…ماریا…» در فستیوال بویزی برندۀ جایزۀ این فستیوال شد.
فعالیت در هالیوود در استودیو Concord New Horizon و تدریس در رشتۀ کارگردانی سینما و رهبری آکتور در دانشگاه ایالتی بویزری آیداهو و فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان و ادبیات کودک همانند: «مهمان ناخوانده» و «حسنی» و «شاپرک خانم» که بعدها به صورت کاست پخش شد، تأسیس انتشارات پوپک برای کودکان و … از دیگر فعالیت های ایشان است.”
در ادامه علی دهباشی از فریده فرجام و رفیق نصرتی دعوت کرد تا آغازگر گفتگوی این جلسۀ کتابفروشی آینده باشند:
علی دهباشی: اشاره ای کوتاه به زندگینامه و فعالیت ها و کارنامۀ فرهنگی و هنری شما داشتیم. امکان دارد بیشتر از دوران کودکی و نوجوانی و خانوادۀ خود برایمان بگویید تا ببینیم فریدۀ فرجام چگونه فریدۀ فرجام شد؟
فریده فرجام: شاید همیشه همۀ موفقیت ها به خانواده بازگردد. در آن زمان وقتی دوازده سالم بود رادیو تهران ساعت ده شب آهنگ های والس پخش می کردند و من با مادرم برای خوشحالی و سرگرمی با هم حرکات نمایشی و رقص انجام می دادیم. رقص والس را از مادرم آموختم و این خاطره در ذهن من ماند. نمی دانم این زندگی هشتاد و دو ساله را چگونه خلاصه برایتان بگویم اما به این معتقدم که حتما خانواده مهم است و حضور و تشویق آن ها مهم تر و اینکه زمانی که فرزندشان می خواهد کاری انجام دهد مانع کارش نشوند. خانوادۀ من از آموختن باله تا نقاشی و زبان مرا تشویق و امکانات آن را فراهم می کردند. چهارده سالگی به پاریس رفتم و در آنجا درس خواندم و این دوران برای من بسیار تعیین کننده بود. چون بدون اینکه حتی خود هم بدانم به نوعی نمایشنامه نویسی را یاد گرفتم. چرا که ادبیات فرانسه با نمایشنامه در هم آمیخته است. مولیر و راسین و ژان پل سارتر همگی افکار فلسفی و احساساتشان و حوادث تاریخی را به صورت نمایشنامه درآورده اند. دیالوگ نویسی به همراه تجزیه تحلیل شخصیت های نمایشنامه و ساختمان کلاسیک تئاتر را در پاریس آموختم. دو چیز خیلی مهمی از آن دوران یادگرفتم یکی این بود که در پانزده سالگی آموختم به احساسات انسانها نسبت به یکدیگر احترام بگذارم دوم اینکه در سرود فرانسه که گاهی در مدرسه می خواندیم عبارتی وجود داشت که می گفت:”آزادی آزادی عزیز!” این عبارت هم تأثیر بسیاری بر من گذاشت و برای من کلمۀ آزادی مفهوم دیگری یافت.
علی دهباشی: از «تاجماه» برایمان بگویید؟
فریده فرجام: تاجماه در واقع تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه بود که شخصیتی استثنایی داشت. ایشان شاید صد سال زود به دنیا آمده بود. آن زمان تاریخ قاجار مُد و خانۀ پدری من هم در همان فرهنگ و معماری بود. این تصاویر برایم الهام بخش بود. می خواستم این داستان را بنویسم ولی متوجه شدم که سرگذشت او مرا محدود می کند و چون داستان تاریخی است نمی توانستم از زندگی اش دروغی بنویسم. ولی شخصیت آزادیخواه او که می خواهد خود را از این دیوارهای اندرونی نجات دهد بر من اثر گذاشت. زنان خانوادۀ مادری ام هم همگی تحصیل کرده بودند. شاید تمام این شرایط، معماری خانۀ اجدادی و زنانی که در زندگیام حضور داشتند و آن حال و هوا، تاجماه را در زندگیام ساخت و با او زندگی می کردم. بعدها نمایشنامه نویسی را در فرانسه یاد گرفتم و کم کم شروع به نوشتن کردم.
علی دهباشی: بعد از نوشتن این نمایشنامه با شخص خاصی بابت ساخت یا نشر آن صحبت کردید؟
فریده فرجام: تاجماه و عروس را در دست داشتم و بعد از بازگشت از آلمان این دو اثر را نزد آقای جهانگیر افکاری و مجید روشنگر بردم. به یاد ندارم چه کسی این پیشنهاد را به من داد چرا که کتاب های جیبی اصلا نمایشنامه چاپ نمی کردند. بعدها کار من را پسندیدند و از من خواستند که یک نمایشنامۀ دیگر بنویسم تا مجموعه از نظر تعداد صفحات جهت نشر کامل شود. «هوای مقوایی» را نوشتم که در واقع یک مولتی مدیا است شامل رقص و پانتومیم و شعر حافظ و …. هوای مقوایی سرنوشت زنی است که با فرزند و خانواده و جامعه و زندگی روبروست. شاید هم شرایط خود من در آن زمان اینگونه بود.
علی دهباشی: این نمایشنامه ها چه زمانی روی صحنه رفت؟
فریده فرجام: عروس را آقای جعفر والی چند دفعه در تلویزیون ایران کارگردانی کرد. در خارج هم به انگلیسی ترجمه شد و اجرا شد. گرچه فرهنگ ایرانی بود و مغایر با فرهنگ آمریکایی اما نتیجۀ خوبی داشت. چرا که دارای تم جهانی بود. مردی که میان دو زن قرار می گیرد و باید یک زندگی را انتخاب کند.
علی دهباشی: خانم جوانی در سن شما این کتاب را نزد ناشر می برد و شاید این نشان دهندۀ این است که یک سیستمی در جامعۀ نشر آن دوران وجود داشته که امکان این ارتباطات فرهنگی میان جوانان ناشناخته و ناشران حتی بدون شخص معرف برقرار بوده است.
فریده فرجام: درست است. هیچکس مرا نمی شناخت و با پدرم هم آشنایی نداشتند. کار من را پذیرفتند. هوای مقوایی را خود در آمستردام کارگردانی کردم. پس هنوز تاجماه مانده است و عروس به هلندی ترجمه و اجرا شد.
علی دهباشی: با گروه ضد جنگ ویتنام چگونه آشنا شدید؟
فریده فرجام: در جشن هنر شیراز با آن ها آشنا شدم. و سبک کارشان زیبا بود و گذشته از جنگ ویتنام و بخش سیاسی، خود خلاقیت تئاترشان بی نظیر بود. هنوز هم در امریکا هستند. گروه «نان و عروسک» که پیتر شومان بود. و این مجسمه های بزرگ را می ساخت. بعدها به امریکا رفتم و در هلند کارگردانی سینما خواندم.
در بخشی دیگر رفیق نصرتی، منتقد تئاتر، با موضوع نقدی بر آثار فریده فرجام اظهار داشت:
“آثار خانم فرجام از اولین نمایشنامه های مدرنیسم ادبیات نمایشی ماست. به آن معنا که بر خلاف گروه قبلی و نمایشنامه نویسان دورۀ پیش خود، صحنه برایش تمثیلی از جهان پیرامون نیست. تا قبل از شروع دوران مدرنیسم برای نمایشنامه نویس های ایرانی صحنه تمثیلی از جهان پیرامون بود. اگر صحنه نمی توانست ایران را بازگو کند می خواست تمثیلی از آن ارائه دهد. این تمثیل باعث می شد که شخصیت های تیپ باشند و داستان، تمثیلی از آنچه در ایران پهناور در جریان هست، باشد. اما با شروع مدرنیسم در ادبیات نمایشی ایران که خانم فرجام از آغازگران این راه بودند، صحنه دیگر تمثیل نیست بلکه رابطه ای است منسجم بین فرم و محتوا میان صحنه و آنچه در جریان هست. به عنوان نمونه در نمایشنامۀ «تاجماه»، «عروس» و «هوای مقوایی» (که به نظرم درام نیست و به نوعی دستور العمل اجراست) و دیگری «نان سنگک» می توان چنین چیزی را دریافت. در تاجماه اتفاق عجیبی که می افتد این است که این شخصیت اولین شخصیت ملانکولیک ادبیات نمایشی ماست که پیش از این شاید وجود نداشت. این شخصیت تیپ نیست بلکه دقیقا یک کاراکتر است. جهانی که می آفریند لحظۀ آغازین آشنایی سوژۀ ایرانی با مفهوم آزادی است. و از آن مهم تر آشنایی زن ایرانی با واژۀ آزادی! ولی این آزادی از فیلتر مردان به او می رسد. همانند تاجماه که از طریق پدرش با این موضوع آشنا می شود -همانند بسیاری از شخصیت های ادبی آن زمان که زن ها از طریق یک مرد با این مفاهیم آشنا می شدند- در تاجماه خیلی بیشتر از نمایشنامه های دیگر زنی را می بینید که کلماتی که از صافی سخن و فکر مردها عبور می کند را می تواند زنانه ببیند و آن را به عنوان یک زن بازآفرینی کند و دوباره آن را در جایگاه یک زن تحلیل کرده و بفهمد.”
وی در ادامۀ سخنانش تحلیلی بر نمایشنامۀ عروس داشت و گفت:
“نمایشنامۀ «عروس» با نمایشنامه های هارولدپینتر قابل قیاس است. ابراهیم خان معمار که مرد جا افتاده ای است، با همسرش به نام بتول خانم زندگی می کند. پس از سال ها زنی دیگر را به عقد خود در می آورد. این نمایشنامه خیلی پیشتر از فیلم «لیلا» ساختۀ داریوش مهرجویی است. اینکه زنی به خاطر فرزند دار شدن شوهرش به خواستگاری دختران می رود ولی مرد قبول نمی کند و سر آخر خود مرد بدون خبر به بتول خانم دختر پانزده ساله ای به نام زهرا را عقد می کند. ابراهیم خان خیلی خونسرد به خانه می آید و ناهارش را می خورد و سر صحبت را باز می کند که امروز می خواهم زهرا را به خانه بیاورم. در یک ملال پاییزی این گفتگو همانند نمایشنامه های پینتر است. به قول مارتین اسلین یک آبزوردیسم و فضای عجیبی است. طبق کش های می آیند و جهاز زهرا را می آورند و خانه شلوغ می شود و دف و دایره می زنند و حال و هوا تغییر کرده و بتول خانم دست و پایش را گم می کند. در این لحظه مخاطب همانند نمایشنامه های کلیشه ای دنبال یک کشمکش و دعوا است. زهرا را به طبقۀ بالا می برند اما او پایین می آید و در اتاق بتول خانم می نشیند. زهرا خود را در آغوش بتول خانم می اندازد و هر چه ابراهیم خان معمار صدایش می کند، جواب نمی دهد. بتول خانم پتو را بر سرش و دستی بر پشت او می کشد. ما در سال 1332 در این نمایشنامه با یک مینیمالیسم روبرو هستیم. با یک نمایشنامۀ ضد ارسطویی که پایانی بسیار زنانه دارد.”
رفیق نصرتی در پایان سخنان خود چنین گفت:
“می گویند سوژه های انسانی سه نوع هستند: یا سوژۀ خوب که به قول آلتوسر به احضار حاکمیت و قدرت، آری می گویند. اگر زهرا زن خوبی بود در همان لحظه که ابراهیم خان صدایش می کرد پاسخ می داد. سوژۀ بد، سوژه ای است که مقاومت می کند و جواب سر بالا می دهد. اما سوژه ای که در برابر سیستم مقاومت می کند سوژۀ بی اعتنا است که خود را به آن راه می زند. ما در تاریخ خودمان مدام بدها را دیده ایم که سینه سپر کرده و فحاشی می کنند که به مرور، خود، شبیه حکومت می شوند و رادیکالیسم آن ها به یک محافظه کاری شدید بدل می شود. اما سوژۀ مقاوم همیشه مقاومت خود را دارد. همانند سوژه های بِکت. زهرا بِکِتی ترین شخصیت ماست. خانم فرجام این اثر را در سال 32 آفریده است و این اتفاق بزرگی در نمایشنامۀ ماست. کم دیده شده و کم خوانده شده چون ما بی سواد هستیم اما امیدوارم امروز دوباره خوانده شود. گرچه در گذشته تیراژ بالایی داشته و امروز در تجدید چاپ تعداد کم تر است اما امیدوارم خوانده شود و خیلی هم قول چاپ زیاد را نخورید!
سپس سردبیر مجلۀ بخارا به بخش دوم گفتگو با فریده فرجام پرداخت:
علی دهباشی: در آذر ماه سال 45 در تالار 25 شهریور (سنگلج) نمایش «خانۀ بی بزرگتر » با همراهی بازیگرانی چون: عصمت صفوی، عزت الله انتظامی، نصرت پرتوی، فخری خوروش، علی نصیریان، مهین شهابی و ظفیره داداشیان و کارگردانی جعفر والی به نمایش در آمد. در مورد این نمایش برایمان بگویید؟
فریده فرجام: من همیشه در نمایشنامه ها و داستان هایم به ریشه های شکل گیری آن در ذهنم بازمی گردم. یعنی یک چیزی شخص می بیند و می شنود و در ذهن می ماند و آدم با آن زندگی می کند و بعد به نوعی به صورت داستان و … شکل می گیرد. دایه های خانوادۀ من زندگی مستقلی داشتند. من اصرار می کردم که مرا به خانه های خودشان ببرند. روزی با یکی از خانم ها رفتم. وقتی در را باز کرد خانه ای را دیدیم که پله هایی به سمت پایین می رفت. و در هر اتاق یکی زندگی می کرد. این یک لایۀ این داستان است. لایۀ دیگر این است که به یاد دارم که محلۀ سنگلج را خراب کرده بودند. خانوادۀ من می گفتند که اینجا منزل رضاخان میرپنج بوده است و برای از بین بردن این اثر می خواهند آن را تخریب کنند. دیگر اینکه این خانه متعلق به یک قزاق است که با رضاشاه از قزوین آمدند و تهران را ظاهرا فتح کردند. و درواقع دست مزد شرکت در آن کودتا بوده است. اما حالا همان حکومت خانه را خراب می کند و از او می گیرد. کسانی که در این اتفاقات شرکت می کنند خودشان نخستین قربانیان هستند. این در ذهن من بود. حال دو خط موازی در نمایش وجود دارد: همه به زن می گویند که فردا نوبت خراب کردن خانۀ شماست. اما این خانم توجه نمی کند. حتی در بخش دیگری از این روز خواستگاری برای دخترش خواهد آمد و بساط مراسم خواستگاری را تدارک می بیند. در حالیکه خواستگار عهدشکنی می کند و نمی آید. در آخر نمایشنامه می گوید این برگه چیست؟ می گویند از شهرداری تهران است و قرار است که تخریب شود. آقای والی در سال 45 به من گفتند این را تمام کن و من با مادرم و فرزندانم به شمال رفتم تا بتوانم این کار را به پایان برسانم و همان سال بود که این نمایشنامه به روی صحنه رفت.
علی دهباشی: از اجرای کار و یا بازیگران خاطره ای دارید؟
فریده فرجام: من هیچگاه در کار کارگردان دخالت نمی کردم. به یاد دارم که «عروس» به هلندی ترجمه شد و در آمستردام به روی صحنه رفت. خانم کارگردان به من گفتند بیایید نگاه کنید و من گفتم که لازم نیست و اینکار برای شماست. حتی وقتی سر کار رفتم تنها تشویق می کردم. آقای والی هم به من گفتند که بیا نگاه کن. به حدی بازیگران قوی و تکنیکی و با حس و حال طبیعی بازی می کردند که گاهی همان دعواها مرا می ترساند و آقای والی می گفتند که چرا ناراحتی خودت اینگونه نوشتی. به یاد دارم که آقای عزت الله انتظامی در نقش یک رانندۀ کامیون بود که تیپ خاصی داشت و خیلی دوست داشتنی است. در صحنه ای از خواستگاری و میوه های روی میز او وارد می شود و می گوید که اینجا را کافه کرده اید؟ و بعد می نشیند. انتظامی در اجرای چند شب این خیارها را می خورد و باقی اش را به سمت پشت بام می انداخت. چیزی که در نمایشنامه نبود و او بداهه این کار را انجام می داد. خب برای بازیگران مقابل او کمی سخت بود چرا که آن های نیز باید در مقابل بداهه سازی او دیالوگی می گفتند یا واکنشی نشان می دادند. وقتی مردم خندیدند او این کار را دوباره تکرار کرد. بعد از دو سه شب بازیگران گفتند ما نمی توانیم و نمی دانیم چه کنیم. ایشان دیگر رضایت دادند که خیار نخورند.
علی دهباشی: در اجرای این نمایش چه مشکلاتی بر سر راه شما بود؟
فریده فرجام: در طول اجرای این نمایش آقای والی گفتند که از طرف ساواک احضار شده ای. گفتم من با آن ها کاری ندارم. اگر می خواهند با من صحبت کنند به ادارۀ نمایش بیایند. آن ها به یکی از کاراکترها که بندانداز بود و دیالوگی داشت که می گفت:”من بندانداز میرپنج ها بودم.” اشاره داشتند که شما در زمانی که سنگلج خراب می شد بچه بودی پس برای نوشتن این نمایشنامه تحقیق کرده ای. آیا نفهمیدی که زن میرپنج ها مادر پادشاه است؟ گفتم نه! گفتند این توهین به ملکۀ مادر است. و بعد یک کلمۀ عامیانه ای بود که گفتند توهین آمیز است باید تغییر دهید. این بخش ها حذف شد و میرپنج را به اعیان ها تغییر دادیم. نمایش روی صحنه رفت و دیگر کاری به ما نداشتند اما هیچگاه به چاپ نرسید.
علی دهباشی: در مورد ادبیات کودکان و همکاری شما با فرانکلین برایمان بگویید؟
فریده فرجام: آقای منوچهر انور سر ویراستار بودند. ایشان چند تا از متون فولکلوریک ایرانی را با یک نثر مدرن تنظیم کرده و به طور مصور چاپ کرده بودند. از من خواستند که «حسنی» و «میهمان های ناخوانده» را بنویسم. فرانکلین به من و نقاش ها سفارش می داد اما با نام «سخن» چاپ می شد. نقاشی های آن را آقای پرویز کلانتری کار کردند. چند کتاب دیگر هم نوشتم اما آقای انور از فرانکلین رفتند و همۀ داستان ها را با خود بردند. سال ها گذشت و در سال 1345 از طرف کانون پرورش فکری کودک و نوجوان دعوت به کار شدم. پیشنهاد دادم که باید در این کانون انتشارات داشته باشیم. در آن زمان کتاب های جالبی برای بچه ها نبود. گفتم کتاب «مهمان های ناخوانده» با نقاشی جودی فرمانفرماییان حاضر است و ایشان هم این کتاب را چاپ کردند و انتشارات کانون با این کار شروع شد. سه سال در این بخش فعالیت داشتم.
علی دهباشی: کار کودکان را ادامه دادید و به شورای کتاب آمدید؟
فریده فرجام: نه اینگونه نبود. در سال 1338 که «حسنی» چاپ شد شورای کتاب کودک در سال 1344 تأسیس شد و خانم میرهادی از یک عده برای افتتاحیه دعوت کردند. من هم به عنوان نویسنده دعوت و جزو اولین هیئت مدیره و گروه بررسی کتاب انتخاب شدم و مدتی کار کردم و بعد به کانون رفتم. و بعد از آن چند کتاب چاپ کردم و ناشر شدم و در سال 1349 از ایران رفتم.
علی دهباشی: اولین جایزۀ کتاب شورای کودک را شما گرفتید؟
فریده فرجام: بله. در سال 1345 برای کتاب «مهمان های ناخوانده» این جایزه را گرفتم. بعدها پیشنهادهایی برای تلویزیون برای کودکان داشتم. گرچه هیچگاه بدان جا نرفتم و فعالیتی نداشتم. پیشنهاد دادم گروهی برای کودکان اخبارهای اجتماعی را به زبان ساده بیان کنند. یک گروه هیئت داوران متشکل از بچه ها درست کردم. چرا که فستیوال برای بچه ها بود و باید خودشان رأی می دادند. به یاد دارم دو سال پیش در لس آنجلس آقایی نزد من آمدند و گفتند من از بچه های همان هیئت داوران بودم. بزرگ شده بودند و موهای سفیدی داشتند.
علی دهباشی: «گل بلور و خورشید»، «زنجیر عمو زنجیرباف» و «عمو نوروز» برای چه دوره ای است؟
فریده فرجام: تمام این ها برای دوران کانون پرورش فکری است. عمو زنجیر باف و مهمان های ناخوانده کانون بود. زنجیر عمو زنجیر باف در همان زمان بود اما کانون چاپ نکرد و در آذربایجان به چاپ رسید.
علی دهباشی: پس از مهاجرت از ایران کار کودک را ادامه دادید؟
فریده فرجام: در هلند پایه های تحقیقاتی خود در کردستان و لرستان را به انگلیسی و هلندی ترجمه کردم و در کنار نقاشی ها و تصویر سازی های آقای زرین کلک در مجلۀ کودکان چاپ شد. بعد از آن برای کودکان تنها دو فیلم در هلند ساختم. وقتی از آکادمی فارغ التحصیل شدم، دلم می خواست در مورد کار کودک فیلم بسازم. ساخت این فیلم چهار سال طول کشید که تاریخ کار بچه ها را بررسی می کرد. به نوعی داستان آن شباهتی به آلیس در سرزمین عجایب داشت. که آلیس وارد می شود و به جای داستان هایی که لوئیس کارول نوشته است، با این بچه ها در یک سفر زمانی و جغرافیایی آشنا می شود. از آن زمان که بچه ها در معدن زغال سنگ انگلستان روی سینه می خزیدند تا زغال سنگ ها را بیرون بیاورند تا مراکش که بچه ها کار می کنند. نام فیلم «بچه ها در گذشته و حال بود» و این اولین فیلم کودک من بود. دومین فیلم هم در مورد پدری بود که از فرزندش مراقبت می کرد و همیشه می گفت ما مادرها و شخصیت خود را فراموش کرده بود.
علی دهباشی: چند سال در هلند بودید؟
فریده فرجام: تمام عمرم از سال 49 هلند بودم و مدتی هم در امریکا استاد دانشگاه شدم و درس کارگردانی سینما در دانشگاه ایالتی بویزری آیداهو تدریس می کردم. بعدها در هالیوود فعالیت داشتم. و مدتی هم در استودیو “Concord New Hoizon” فعالیت کردم. بخشی دیگر به زندگی شخصی و تربیت فرزندانم گذشت و با خود خلوت کردم تا ببینم در کجای این زندگی قرار گرفته ام.
علی دهباشی: در مورد بخش فیلمنامهنویسی چه فعالیت هایی داشتید؟
فریده فرجام: در آکادمی هلند در طی چهار سال درس های متنوع از رشته های مختلف را می خوانید همانند: فلسفه و فیزیک و شیمی و …. اما از دو سال آخر باید یک رشتۀ تخصصی را انتخاب کنید و من سناریو نویسی و کارگردانی را انتخاب کردم. خب باید با قوانین فیلم نوشت. نه در آکادمی و نه در خارج از آکادمی هیچکس مطلقا نوشتۀ شما را کنترل نمی کند و حتی به شما پول هم می دهند. همانند همۀ کارگردان ها سناریو قبول و ساخته می شود یا قبول می شود و نمی تواند فیلم بشود. مثلا یک فیلم داستانی که قرار بود در الجزایر ساخته شود دچار این مشکل شد. وقتی رفتم و همۀ مقدمات فراهم شد نامه ای برای تهیه کنندۀ من نوشتند که سناریوی ایشان با افکار حکومت الجزایر همخوانی ندارد. و به خاطر این عدم صدور مجوز دولت هلند بودجه ای به من نمی داد و اینطور یک پروژه بعد از دو سال تحقیق و فیلم نامه نویسی از بین رفت و آن را کنار گذاشتم. آخرین سناریویی که ده سال از عمر من را گرفت سؤالی بود که من از خودم کردم که چرا یک ذهنی «فاشیست» می شود؟ از نظر من نمی توان گفت که فاشیست حاصل فقر و مشکلات تربیتی خانوادگی و کودک آزاری باشد. گاهی اشخاص مرفّه جامعه فاشیست می شوند. داستانی را پیدا کردم که بچه ای فرزند یک بقال است و دوست دارد یک کمپانی داشته باشد و از شغل پدرش راضی نیست. در همان زمان تبلیغات فاشیستی آغاز می شود. این بچه در این تله می افتد و با آگاهی از برنامه ریزی های گروه شروع به مبارزه با آن ها می کند و این هم زمان با ورود ارتش آلمان به هلند است. خب ساخت این فیلم هزینۀ بالایی می خواهد اما خوشحالم که این را نوشتم چرا که سفری بود که خود می خواستم بروم.
علی دهباشی: در مورد کار جدیدتان با نام «سیندخت» برایمان بگویید؟
فریده فرجام: وقتی به ایران آمدم. دیدم که بچه ها با تکیه بر متون شاهنامه کارهای بسیار زیبایی خلق کرده اند. این کار فرهنگی روی من تأثیر بسزایی داشت. از خودم خجالت کشیدم که به این سن رسیده ام و هیچ کاری در این زمینه انجام نداده ام. با اینکه در زمان جوانی در دانشکده، کتاب شاهنامه خوانده بودم و پدرم هم وقتی به هلند می آمد شاهنامه می خواندیم و برای خواهرم به سبک شاهنامه شعر می گفتیم. شروع به خواندن شاهنامه کردم و بانویی را بانام «سیندخت» مادر رودابه کشف کردم. پنج سالی است که این کار را انجام می دهم و حالا به انتشارات مروارید دادم که چاپ کنند. حق دوستی با اعضای انتشارات مروارید داریم و ایشان خانوادۀ فرهنگی ما هستند.
از نظر من سیندخت بزرگترین زن شاهنامه است. به نوعی عاشق این شخصیت و عاشق فردوسی شدم. این مرد در آن زمان تمام عواطف ظریف روابط انسانی را فهمیده است. در آن زمان آن هم یک زنی در چنین فرهنگی در کابل وقتی متوجه می شود که دخترش عاشق زال است عشق او را می فهمد و مقابل همسرش می ایستد و از این رابطه دفاع می کند. محراب کابلی می گوید که او را خواهد کشت. پادشاه ایران دستور می دهد پدر زال خانوادۀ دختر را بکشد و کابل را با خاک یکسان کند. سیندخت می رود و با سام سخن می گوید و صلح برقرار می شود. این داستان در دفاع از ازدواج یک تازی با یک ایرانی است و نشان می دهد که فردوسی نژاد پرست نیست.
در ادامه فریده فرجام به سؤالات حاضرین پاسخ گفت:
-در یکی از مصاحبه هایتان خاطراتی از صمد بهرنگی و خاطرۀ چاپ «ماهی سیاه کوچولو» را ذکر فرمودید. اگر ممکن است از صمد بهرنگی بگویید؟
فریده فرجام: به شخصیت این مرد خیلی احترام می گذارم. او شخص یگانه ای است. چرا که اگر به من میلیون ها تومان هم می دادند حاضر نبودم بر سر کوه آذربایجان در آن سرما و برف زندگی کنم و به بچه ها درس بدهم. زندگی او شاید خیلی خیلی مهم تر از کتاب هایش باشد. ولی در آن زمان ایشان این داستان را آوردند و من گفتم اجازه می دهید این کار را گسترش دهیم؟ ایشان گفتند بسیار خب با هم کار می کنیم و ماهی سیاه کوچولو خلق شد. قرار بود که بیاید و حاصل کار را ببیند. اما صمد هیچوقت ماهی سیاه کوچولو را ندید. چرا که چاپ شد و من به دوستان گفتم که یک جلد برایش بفرستید دلش آب شد! گفتند لازم نیست چون خودش قرار است بیاید و هیچگاه نیامد!
علی دهباشی: در اینجا یاد کنیم از انتشارات کانون پرورش فکری و همت بالای سیروس طاهباز که دوره ای طلایی در ادبیات کودکان بوجود آمد که دیگر هرگز در ایران تکرار نشد. هنوز هم کتبی که پنجاه سال پیش منتشر شده است، مدرن و خواندنی است.
در واپسین لحظات این مجلس تازه ترین اثر منتشر شدۀ انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار به فریده فرجام اهدا شد.
بخش دوم این نشست به جلسۀ امضای کتاب با حضور فریده فرجام و دوستدارانش اختصاص داشت.
در بخشی از نمایشنامۀ «تاجماه» می خوانیم:
“تاجماه: من همه رو فراموش کردم تا یه نور ابدی رو دوست داشته باشم… تصویرمو دوست داشته باشم… «خودم رو» که تو دنیای دیگه ای زندگی می کنه دوست داشته باشم… از این دوست داشتن نترسم… دوست داشتن بدون تقدیری باشه … تو دست کسی نیفته… از من شروع بشه و در من تموم بشه… دیگه هیچ راهی از من جز به خودم نمونده… این آینه دروازۀ بلورین این راهه…. این راهو ساز شما به من نشون داد. خود شما به من نشون دادین… شاید هم خودم از روزی که دنیا اومدم این راهو می شناختم…”
* عکس ها از : مهدی خدیری