شب طنز سعدی برگزار شد/پریسا احدیان

saedi-email-ba-pezeshkzad

شب طنز سعدی برگزار شد/ پریسا احدیان

عصر سه شنبه، دوم آذرماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، دویست و شصت و هشتمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و انتشارات گاندی به شب «طنز سعدی» اختصاص داشت.

جواد مجابی ،طنزپرداز و نویسندۀ معاصر، سخنران این نشست بود. نشر ثالث کتابی از ایشان آماده انتشار دارد با موضوع «تاریخ طنز در ایران» که نویسنده در بخشی از آن به طنزپردازی سعدی می‎پردازد و مجابی در شب«طنز سعدی» مفصل در همین باره سخن گفت. فیلم مستندی نیز با عنوان «سعدی کارنو» ساختۀ عبدالحمید ارجمند با حضور ایشان به نمایش گذاشته شد.

در ابتدای جلسه علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست، از قلم  امروزی و مدرن سعدی سخن گفت و بیان داشت:

«شباهت زبان سعدی در هفتصد سال پیش با زبان امروزی ما بسیار حیرت انگیز است. تا آنجا که زنده یاد محمد علی فروغی می نویسد:”گاهی شنیده می شود که اهل ذوق اعجاب می کنند، سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است، ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی سخن نگفته است، بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته ایم سخن می گوئیم، یعنی سعدی شیوۀ نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است. یا در جایی دکتر زرین کوب می نویسد:”در این دنیای سعدی که اکنون هفتصد سالی است خاکستر فراموشی و خاموشی بر روی آن نشسته است، هنوز همه چیز زنده و جنبنده است. هم سکوت بیابان و حرکت آرام شتر را در آن می توان دید و هم صدای تپش قلب عاشقی را که جز خود سعدی نیست و از دهلیز خانه از دست محبوبی شربت گوارا می گیرد. بنابراین سعدی در تمامی وجوه زندگی انسانی نظر دارد و همچون حکیم و فیلسوفی زمانه خود را مورد نقد قرار می دهد.”

photo_2016-11-24_14-44-14

سردبیر مجلۀ بخارا درادامۀ سخنانش با اشاره به سخن هانری ماسه در کتاب «تحقیق دربارۀ سعدی» گفت:

“هانری ماسه در کتاب تحقیق دربارۀ سعدی می نویسد:”در مقابل این عقل سلیم و این قریحۀ طنز آمیز در اشعار دیگر یک حالت خلسۀ غمگین و رویا انگیز قرار دارد که همۀ احساساتی را که برای تبیین حالت خلسه به کار می رود با رمز می پوشاند. ناپایداری روزگار اعتقاد به جبر و تقدیر بیهودگی و کوشش بشر و فرار دیوانه وار موجودات به سوی هدفی نامعلوم در این احساسات حزن انگیز کم و بیش وجود دارد و شاعری می کوشد همۀ آن را حتی در یک بیت به خواننده القا کند:

وفاداری مدار از بلبلان چشم / که هر دم بر گلی دیگر سرایند

اما سخن هانری ماسه دربارۀ محبوبیت سعدی:”این محبوبیت سعدی را در اروپا تنها نوعی تجانس فکری وی با نبوغ غربی می توان تعبیر کرد، تجانسی که بی شک اصولا بر اثر سبک زیبا و ظریف و موجز سعدی بوجود آمده است. ما غربیان وقتی آثار شاعران بزرگ ایران را می خوانیم، با وجود همۀ نبوغ آنان، فکری نا آشنا در آن ها می یابیم. در آثار سعدی حتی با خواندن ترجمۀ آن ها این تباین از بین می رود، با خواندن آثار سعدی این پیوستگی دائم و معتدل عقل و تخیل، این فلسفۀ عقل سلیم و این اخلاق کاملا عملی که با سبکی بسیار هموار بیان شده است مشاهده می گردد. ارنست رنان که همیشه بسیار دان بود و می گفت که سعدی به واقع یکی از ماست، اشتباه نمی کرد.”

سپس بخش هایی از فیلم مستند «سعدی کارنو» ساختۀ عبدالحمید ارجمند به نمایش در آمد.

وی درباره موضوع و ساخت این فیلم مستند چنین اظهار داشت:

“مستندی که نزدیک به دو سال ساخت آن به طول انجامید با عنوان «سعدی کارنو»، مربوط به خانواده ای است که فامیلیِ «سعدی» را برای خود انتخاب کرده اند. پدر این ها «لازار کارنو»، معمار نظامی انقلاب فرانسه بود و به خاطر علاقه ای که به اشعار سعدی داشت این وصیت را به فرزندانش کرد که بعد از فوت او نام سعدی در خانواده باقی بماند. عنوان این جلسه به عنوان طنز سعدی برگزار شده است و اشاره به این دارد که این شاعر در اروپا شهره به طنز است. من سعدی را بیش از هر چیز جدا از حکیم و فیلسوف و طنزپرداز عصر خود، یک متفکر سیاسی دیدم و حدس می زنم که اروپایی ها به این نگاه سیاست مدارانۀ سعدی به قدرت و درس و اندرزی که به صاحب منصب ها ی قدرت می دهد -کما اینکه در بخشی از کتابش هم تحت عنوان موضوع باب دوم گلستان، به اخلاق درویشان و پادشاهان بحث خوبی را مطرح می کند – باعث جذب خانوادۀ کارنو و رئیس جمهور فرانسه نسبت به آثار او شده است و بعدها کسان دیگری در فرانسه در بخش های مهمی قرار گرفته اند که این نام را تا به امروز با خود یدک کشیده اند.”

عبدالجمید ارجمند درباره شخصیت سعدی کارنو توضیحاتی داد
عبدالحمید ارجمند درباره شخصیت سعدی کارنو توضیحاتی داد

عبدالحمید ارچمند در ادامه گفت:

“ایدۀ این کار بیش از هر چیز در چند سفر به فرانسه جهت ساخت مستندی تحت عنوان «جستجوگران پارسه» که در مورد سفرنامه نویسان بود، به ذهنم رسید. اطلاعات مختصری در مورد سعدی کارنو در ایران وجود دارد ولی من با حضور در اروپا و تحقیقات میدانی و مراجعه به کسانی که اطلاعات دست اولی از این خانواده داشتند توانستم مطالبی کافی را در مورد این موضوع به دست بیاورم. مرحوم جواد حدیدی مطالب خیلی کوتاهی در کتاب ارزشمند خود «از سعدی تا آراگون» در مورد این موضوع گفته ولی این فیلم مستند جامع تر است. مستند در مورد سعدی شیرازی نیست بلکه با موضوع اثری است که افکار بلند سعدی بر این خانواده و بر کل فرانسه گذاشته است.”

در بخشی از مستند «سعدی کارنو» از زبان راوی داستان می شنویم:

لازار کارنو اعتقادی راسخ داشت که باید در همۀ امور حد اعتدال را در نظر گرفت. با از میان رفتن روبسپیر و هم دستان افراطی اش از دایرۀ قدرت، موقعیت جدید فراهم گردید و اعتدال در دایرۀ حکومت مورد توجه قرار گرفت. هر چند در رسیدن به این خاستگاه، خون های بسیاری ریخته شد و نخبگان بسیاری روش مبارزه با خشونت توسط خشونت را نقل می کردند اما لازار کارنو بر اساس آموزه های بوستان و گلستان همچنان معتقد بود که هر گونه اغماض بر اعمال جنایتکاران به مثابۀ ظلمی است بر مردم ستمدیده و این یعنی عین بی عدالتی.

جفا پیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستم پیشه عدل است و داد

در بخشی دیگر علی دهباشی بخشی از کتاب «طنز مفاخر سعدی» نوشتۀ ایرج پزشکزاد را برای حاضرین قرائت کرد:

“اگر طنز سعدی به دل نویسنده ای چون ارنست رنان آن قدر نشسته است، تصور می کنم بیشتر از این بابت است که انتقاد سعدی در مجموع از ناروائی هایی است که مبتلا به کل جامعۀ بشری در عمومیت آن و مربوط به همۀ زمان ها و مکان هاست. استبداد رأی و خودخواهی فرمانروایان، تجاوز قضات به حقوقی که وظیفۀ دفاع از آن ها را دارند، بی توجهی اغنیاء به مصائب بینوایان، حرص و سیری ناپذیری ثروتمندان و امثال این ها، یا ضعف ها و معایبی چون خست، حسادت، دروغگوئی، سخن چینی، ستمگری و غیره دردهایی است که همه جا دامنگیر بشر است و همواره مایۀ آزار و عذاب خاطر نازک، روح حساس شاعران و نویسندگان همۀ جوامع بوده است. سعدی، اگر گاه به ظاهر از این عمومیت فرو می افتد و به مسأله ای می پردازد که درد کل جامعۀ بشری نیست، باز مربوط به مشکلی است که گروه عظیمی از بشریت را شامل می شود و در آن مورد هم در نهایت به خودخواهی و بی اعتنائی به منافع دیگران می رسیم. مثلا در یک حکایت کوتاه در محیطی شاد و خندان مصیبت مؤذن بد صدا را که همه جا از مشکلات جوامع مسلمان بوده، به قصد نمایش خودخواهی آدمی مطرح می سازد. این واقعیتی است که هر قدر اذان با صدای خوش موجب صفای روح و گشادگی دل مسلمان می شود بانگ ناخوش یک مؤذن مایۀ آزردگی خاطر است. اما مسأله این است که در این دنیا کسی جرئت نمی کند بی پروا از عاقبت کار، به دیگری بگوید که صدای بدی دارد. بخصوص وقتی این دیگری از صدایش توقع اجرا معنوی و احیانا مادی دارد. وانگهی اذان یک بانگ عادی نیست که شنونده بتواند علنا یا با حرکتی مثلا گوش خود، ناخوشی صدا را به صاحب آن یادآوری کند. بانگ نماز است. دست هیچ مسلمانی به چنین حرکتی نمی رود. گذشته از اینکه ممکن است به مؤذن آنقدر بربخورد که بر سبیل انتقام اعتراض به صدای ناخوشش را با جار و جنجال به مخالفت با انجام تکالیف مذهبی و اقامۀ نماز نسبت دهد.

قرینۀ عمومیت این مشکل و نگرانی از رویارویی صریح با مسأله این است که دو گویندۀ بزرگ مسلمان، یکی سعدی شیرازی و دیگری مولانا جلال الدین در قونیه تقریبا همزمان هر یک به نوبۀ خود کوشیده اند که از طریق حکایتی به طنز و کنایه شکایت از درد مؤذن بد صدا را ابراز کنند. سعدی حکایت مؤذنی را نقل می کند که در مسجد سنجار، با صدای بد، البته به قصد خیر و ثواب اذان می گوید:

یکی در مسجد سنجار به تطوع بانگ گفتی به ادئی که مستمعان را از او نفرت بودی و صاحب مسجد امیری بود عادل نیک سیرت نمی خواستش که دل آزرده گردد. گفت ای جوانمرد این مسجد را مؤذنانند قدیم، هر یکی را پنج دینار مرتب دشاته ام. ترا ده دینار می دهم تا جایی دیگر روی. بر این قول اتفاق کرد و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر بازآمد گفت: ای خداوند، بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی. اینجا که رفته ام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی کنم. امیر از خنده بیخود گشت و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند.

به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل / چنان که بانگ درشت تو می خراشد دل

البته مؤذن بد آواز بخودی خود مصیبتی است که بسیاری از مسلمانان از آن دل خونی دارند. ولی هدف سعدی در این حکایت وسیع تر و عام تر از صدای ناخوش مؤذن است. موضوع هر نوع کاری است که شخص برای ارضاء شخص خود بی توجه به منافع دیگران انجام می دهد. این هدف را از لفظ «تطوع» بازمی شناسیم. در لغت، کاری به تطوع کردن یعنی انجام کار به قصد قربت و عبادت بدون اینکه فریضه باشد و مؤذن ما به تطوع یعنی به قصد قربت و عبادت اذان می گوید و به نفرت شنوندگان از صدای خود اعتنایی ندارد. هدف این حکایت همۀ آن هایی هستند که از سر خودخواهی به خیال رضای خدا کاری می کنند و به حاصلی که کارشان برای خلق بار می آورد توجهی ندارند. نمونۀ بزرگ تر این «ثواب برای رضای خدا» را در حکایت هارون الرشید دیدم که آن چنان غلام نادانی را به سلطنت مصر گماشت. این تلاش برای رضای خدا را در حکایت مولانا نیز شاهدیم، که از مؤذن بدصدایی می گوید که به قصد ثواب و قربت در یک شهر غیر مسلمان اذان می گوید و به ناراحتی و اعتراض مردم اعتنایی ندارد:

ایرج پزشکزاد از طنز فاخر سعدی می نویسد
ایرج پزشکزاد از طنز فاخر سعدی می‎نویسد

یک مؤذن داشت بس آواز بد / در میان کافرستان بانگ زد

چند گفتندش مگو بانگ نماز / که شود جنگ و عداوت ها دراز

او ستیزه کرد و پس بی احتراز / گفت در کافرستان بانگ نماز

از سر و صدای مردم غیر مسلمان شهر شلوغ می شود. در این احوال چشم جمعیت به مردی از اهالی همین کافرستان می افتد که با مقداری هدایا و هل و گل و شیرینی، در به در دنبال نشانی خانۀ مؤذن می گردد و در جواب سئوال مردم که از مؤذن چه می خواهد، می گوید که صدای او راحت جانش شده است و توضیح می دهد که دختر زیبایی در خانه دارد که از مدتی پیش سودای مسلمان شدن به سرش زده بود و هیچ نصیحتی به گوشش اثر نمی کرد و او در عذاب و شکنجه روحی فوق العاده بوده است. تا اینکه این مؤذن شروع به اذان گفتن کرده و دختر شنیده است.

گفت دختر چیست این مکروه بانگ / که به گوشم آمد این دو چار دانگ

من همه عمر این چنین آواز زشت / هیچ نشنیدم درین دیر و کنشت

خواهرش گفتا که این بانگ اذان / هست اعلام و شعار مؤمنان

باورش نامد بپرسید از دگر / آن دگر هم گفت آری ای پدر

چون یقین گشتش رخ او زرد شد / از مسلمانی دل او سرد شد

باز رستم من ز تشویق و عذاب / دوش خوش خفتم در آن بی خوف خواب

راحتم این بود از آواز او / هدیه آوردم به شکر، آن مرد کو؟

و وقتی مؤذن در می یابد و هدیه تقدیمش می کند، فصلی هم عذر می خواهد که هدایایش شایستۀ خدمت بزرگ او نیست و اگر داشت خیلی بیشتر تقدیمش می کرد:

چون بدیدش گفت این هدیه پذیر / که مرا گشتی مجیر و دستگیر

گر به مال و ملک و ثروت فر دمی / من دهانت را پر از زر کردمی

photo_2016-11-23_08-35-38

حکایت بعدی باب چهارم گلستان نیز تأکید بر همین نکته یعنی مزاحمت خلق خدا برای رضای خدا و مصداق همان تطوع مؤذن مسجد سنجار و همکار بد صدای او در کافرستان است. به روشنی پیداست که در این دو حکایت سعدی همچنان که در حکایت مولانا صدای ناخوش نفرت انگیز برای دادن برجستگی بیشتر به مسألۀ اصلی مزاحمت خلق خدا و در واقع انتقاد از خودخواهی آدمیان است. وگرنه شکوه و شکایت ساده از دردسر مؤذن بد صدا آنست که عبید در رسالۀ صد پند آورده است:

در کوچه ای که مناره باشد وثاق بگیرید تا از دردسر مؤذنان بد آواز ایمن باشید.

سپس جواد مجابی با مقایسۀ قلم نثر و نظم سعدی با دیگر شاعران، سخنانش را آغاز کرد و گفت:

“هر شاعر بزرگی تجسم خاصی از مجموع آثار خلق شده اش دارد. فردوسی شعر خود را چون قصری عظیم تصور می کرده که از او به یادگار خواهد ماند: “پی افکندم از نظم کاخی بلند.” حافظ می گوید: “شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است” که به خانۀ عشق و معرفت اشاره ای دارد. سعدی می گوید:”بماند سال ها این نظم و ترتیب / ز ما هر ذره خاک افتاده جائی”

سعدی نگاه مدرن به شعر خود دارد. به شعر و نظم و نثر خود به مثابۀ مجموعه ای تابع نظم و ترتیب نگاه می کند که به زبان امروزی می توان از آن به ایجاد «یک سیستم ادبی» یاد کرد. نمی گوید شعر یا هنر من می ماند بلکه می گوید این نظم و ترتیبی که ایجاد کرده ام، می ماند و این حرفی تازه است. دومین نکته اینکه سعدی کسی است که طنز را از قلمرو شعر به عرصۀ نثر آورده است. از رودکی تا وی هجو و هزل در شعر مطرح بود و قدح همپای مدح از فنون شاعری شمرده می شده و هر شاعری باید در فن هجو توانا باشد که اگر مدح کارساز نبود به هجو بپردازد. اشارۀ کوتاه به لطیفه هاواهاجی دوران ساسانی و بعد از رودکی و سنائی و عطار و مولوی تا سعدی که گلستان را بر پایۀ بینش طنز استوار می کند. طنز بینشی است بر پایۀ نقد شوخیانه و تردید برانگیز از موقعیت بشری و وقایع روزگار. شوخی مراتب گوناگونی دارد که از لطیفه و استهزاء تا طنز سیاه گسترده است. با این همه سعدی است که با آوردن طنز در نثر راهنمای شاگرد خودش عبید زاکانی می شود و زاکانی بارها خود اعتراف می کند که شاگرد سعدی است. از دو منظر عبید طنزسرای بزرگی است یکی اینکه از شیوه و بیان سعدی استفاده کرده است و دیگر آنکه از ادبیات عرب برای ساده سخن گفت سود می برد. مشکل سعدی این است که وقتی طنز را مطرح می کند، طنز او در فصاحت ادبی سعدی مستور می ماند و کمتر کسی متوجه وفور طنز آثار سعدی نمی شود در حالیکه خود سعدی در مقدمۀ گلستان تصریح می کند که:

“غالب گفتۀ سعدی طرب انگیز است و طیبت آمیز و بر رأی منیر صاحبدلان که روی سخن در ایشان است پوشیده نماند که … داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت بر آمیخته تا طبع ملول نشود و از فایده محروم نماند.”

دکتر جواد مجابی
دکتر جواد مجابی از نگاه مدرن سعدی سخن راند

در واقع طنز یک بینش است، ابررسانه ای است که در هر رسانه ادبی و هنری هست و جزء آن نیست. ما سینمای طنز، نمایش و نقاشی و معماری طنز آمیز داریم. طنز بینشی است بر پایۀ نقد دائم شوخیانه و تردید بر انگیز از موقعیت بشری و وقایع روزگار. بیان روزگار سعدی به روایت خودش شوخ چشمانه و رندانه است و حاوی نوعی طنز عالی. در «مجلس پنجم» وضعیت شیراز عهد مغول و اتابکان فارس و بیشتر روزگار ایرانیان آن عهد را از زبان پروردگارش نقل می کند که از مکافات نقد صریح در امان بماند. توصیفی که هنوز برای ما تازگی دارد. زرنگی او که بتواند تند ترین مسائل را مطرح کند این است که آن را از قول پروردگارش می گوید نه قول خودش و این از شگردهایش است:

پارسایان در دعا گویند یا رب زما بمبر! ای دون همت! کی پیوسته بودم با کی بریدم تا بپیوندم؟ امید وصال کی بود تا بیم فراق باشد؟ نه اتصال و نه انفصال، نه قرب و نه بعد، نه ایمنی و نه نا امیدی، نه روی گفتار نه جای خاموشی، نه روی رسیدن نه راه بازگشتن، نه اندیشۀ صبر کردن و نه فریاد کردن، نه مکانی که وهم آنجا فرود آید نه زمانی که فهم آنجا رسد. به دست علما جز گفتگویی نه، در میان فقها جز جست و جویی نه، اگر به کعبه روی جز سنگی نه، و اگر به مسجد آیی جز دیواری نه، اگر در زمین نگری جز مصیبتی نه، اگر در آسمان نگری جز حیرتی نه، در دماغ ها جز صفرایی نه، در سرها جز سودایی نه، از روشنایی روز جز آتشی نه و از ظلمت شب جز وحشتی نه، از توحید موحدان جز آرایشی نه، و از الحاد ملحدان جز آلایشی نه، از موسی کلیم سودی نه و از فرعون مدعی زیانی نه، اگر بیایی بیا که دربانی نه و اگر بروی برو که پاسبانی نه.

وی در ادامه به بخش های مختلف گلستان و نمونه های نقد طنزآمیز سعدی پرداخت و بیان کرد:

“حال شوخی هایی که سعدی با قدرت ها و مردم زمانه و شرایط روزگار کرده است:

گوشمالی قدرت و نکوهش بیداد گران خاصۀ شاهان امیران می کند:

ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده / وگر تو می ندهی داد، روز دادی هست

نماند ستمکار بد روزگار / بماند بر او لعنت پایدار

او در این توصیف زمانه به غیبت عقل اشاره دارد. همه چیز واژگونه و نامنتظر و جنون آساست. می گوید:

گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد / به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم

این گفته قبل تر از دکارت است که می گوید:”میان مردم عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است. بهرۀ خود را از آن، چنان تمام می دانند که مردمانی که در هر چیز بسیار دیر پسندند از عقل بیش از آنچه که دارند آرزو نمی کنند. در واقع هم سعدی و هم دکارت به وفورِ بی عقلی در جامعه اشاره دارند.

پوپک مجابی، مهشید میرمعزی و همسر دکتر محابی
پوپک مجابی، مهشید میرمعزی و همسر دکتر محابی

وی جهان خود را غیر انسانی و تهی از شفقت و عدالت و زیبایی می بیند و می کوشد با نوشته هایش عدالت زیبایی و نکوکاری و صلح را به این دوزخ همه جا گستر باز آرد. نه مثل ناصر خسرو خود را حجت زمانه و راهنما می شمرد نه مثل صوفیان ازرق پوش خود را به هپروت شخصی و شطح و طامات رایج می اندازد. به قلب واقعیت زمانه نگاه می کند، برداشت زمینی و تجربی که از دانش و تأملات و سفرها و بیشتر از نبوغ او در خوب دیدن و درست فهمیدن یک عقل گرای کم تعصب مایه گرفته او را به پیشنهادهای انسان دوستانه ای وا می دارد. به نکوهش شاهان بیدادگر می پردازد که آن ها را بدِ لازم و فاجعه ای اجتناب ناپذیر می داند: خواب این ظالمان را موهبتی برای خلق می شمارد که مرگشان نعمتی عظیم است. آنان که سنگ را بسته و سگ را گشاده اند. مردمان چنان پریشان و مشوش خاطر شده اند که غالبا خود را گناه ناکرده مستحق کیفر می پندارند و هر چه فرمانروا می گوید ولو خلاف عقل، گوسفندوار تمکین می کنند:

 اگر خود روز را گوید شب است این / بیاید گفت آنک ماه و پروین!

درگیری سعدی با قدرت زمانه در چند حکایت مشهود است:

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف او را بخواند و گفت:

دعای خیر بر من کن. گفت بار خدایا جانش بستان! گفت:از برای خدا این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیر است ترا و جملۀ مسلمانان را.

یا:

ظالمی را خفته دیدم نیمروز / گفتم این فتنه است خوابش برده به

آنکه خوابش بهتر از بیداری است / آن چنان بد زندگانی مرده به

در حکایاتی دیگر می گوید:

پادشاهی پارسایی را دید و گفت: هیچت از ما یاد می آید؟ گفت: بلی آنگه که خدای را فراموش کنم.

یا:

یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت  و در قلب زمستان و ثنائی بگفت. فرمود تا جامه از او بر کنند و از دیه بیرون کردند. سگان در قفای او افتادند. خواست تا سنگی بردارد و در زمین یخ گرفته بود، عاجز ماند و گفت:”حرام زاده مردمانی اند کی سگ را گشاده اند و سنگ را بسته. امیر در غرفه بشنید بخندید و گفت:”ای حکیم چیزی بخواه.” گفت: “جامۀ خود می خواهم اگر انعام می فرمایی.”

جواد مجابی با ذکر نمونه های دیگر از گلستان اظهار داشت:

“بعد از شاهان و فرمانروایان دربارۀ عملۀ قدرت از دور و بری های دربار بگیر تا بزرگران شهر و ده و هر کس که منصبی دارد و در آزار خلق می کوشد، سخنانی می گوید. صوفی بیچاره حق ندارد زیر نعلین خویش میخی بزند، بزرگی گوسپند را نجات می دهد از دست گرگ تا خودش قصابش باشد. مردم هم البته متقابلا به این ها توجه ندارند:

دونان چو گلیم خویشتن دربردند / گویند چه غم گر همه عالم مردند

فساد از بالا به تمامی اعضا و جوارح جامعه سرایت می کند. مردم به دین ملوک خود می گروند:

شنیدستی که گاوی در علفزار / بیالاید همه گاوان ده را

سعدی گاوان و خران باربردار را از مردم آزاران بهتر می شمرد و می داند که ظلم امری مسری است. در دنیای جانوری شده، آکل و مأکول سرنوشتی یک سان دارند. اما این لقمه های گنده ناف خورنده را می درد. سگ برای فرو بردن استخوان درشت به زیر دمش نگاه می کند اما وزیر و وکیل و قاضی و شحنه این شعور را ندارند:

نه هر که قوت و بازوی منصبی دارد / به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوان درشت / ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف

پیام خود را کوتاه و صریح به اینان می دهد:

ای زبردست زیر دست آزار / گرم تا کی بماند این بازار؟

به چه کار آیدت جهانداری / مردنت به که مردم آزاری!

و می داند که روزی این صاحب منصبان ذلیل می شوند به دست صاحب منصبان جدید تر الی آخر:

اگر روزگارش در آرد پای / همه عالمش پای بر سر نهند

لحن سعدی خشمناک و انتقامجو نیست، جفا را با دشنام پاسخ نمی دهد. حال چند نمونه از سوء استفادۀ فرماندهان عصر:

آن شنیدی که صوفی می کوفت / زیر نعلین خویش میخی چند

آستینش گرفت سرهنگی / که بیا نعل بر ستورم بند

نمایی از شب طنز سعدی
نمایی از شب طنز سعدی

یا:

شنیدم گوسفندی را بزرگی / رهانید از دهان دست گرگی

شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید

کی از چنگال گرگم در ربودی / چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی

در جایی دیگر:

همه کس را دندان به ترشی کُند شود مگر قاضیان را که بشیرینی.

گاهی نگاه سعدی نوعی انتقام جویی است:

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود سنگ با خود می داشت تا وقتی که ملک بر آن کس خشم گرفت و در چاهی کرد. درویش بر سر چاه آمد و آن سنگ بر سرش کوفت.

نوعی دیگر شوخی توسط ندیمان اهل ادب نقل شده که سعدی نیز به این نوع داستان ها توجه دارد که کسی که مورد غضب پادشاه قرار گرفته و او به عبارتی عذری خواسته و شاه او را بخشیده است. سعدی این داستان ها را طوری تعریف می کند که اولا نشان می دهد آن دیوانۀ خوانخوار صاحب مال و جان ناموس مردم است و هر چه دلش می خواهد می کند. بعد با شعر و عبارتی که آن بیگناه زیر تیغ جلاد می گوید: دریای غضب شاه، جلاد فرو می نشیند او را می بخشد؛ یعنی مستبد اهل ذوق هست و متوجه کنایات ادبی می شود و کلا اهل بخیه است. خود این تصویر (فرمانروای کوردل و به نظر اطرافیان صاحب دل) نوعی طنز ساختاری را مطرح می کند که سعدی بر آن آگاه است. در همان داستان اشاره ای نمی کند اما در مجموع آثار بدین تضاد رفتاری می خندد که شاه عادل در روز چند هزار مزدکی را می کشد اما شب با زنجیر عدلش خر گری را از بی علفی می رهاند.

از نمونه های این بخش:

یکی از بندگان پادشاهی گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و بازآوردند. وزیر را با وی غرضی بود. اشارت به کشتنش کرد تا دگر بندگان چنین حرکت روا ندارند و بنده ملک را نماز کرد و گفت:”به موجب آنکه پروردۀ نعمت این خاندانم نخواهم کی در قیامت به خون من گرفتار باشی، اگر بی گمان بنده را بخواهی کشت بتأویل شرعی بکش تا مأخوذ نباشی. ملک گفت: تأویل چگونه کنم؟ گفت:اجازت فرمای تا من وزیر را بکشم، آنگه مرا قصاص وی بفرمای کشتن تا به حق کشته باشی. ملک بخندید وزیر را گفت: چه مصلحت بینی؟ گفت: ای خداوند بصدقۀ گور پدرت، این حرامزاده را بگذار تا مرا هم در بلا نیفکند.

اما در مورد ریاکاران سعدی همچون سنایی مشت این متظاهران را باز کرده و رسوای خاص و عامشان می کند:

در برابر چو گوسفندسلیم / در قفا همچو گرگ مردم خوار

یا:

آن که چون پسته دیدمش همه عمر / پوست بر پوست بود همچو پیاز

در جایی دیگر:

عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید کی دارویی خورم تا ضعیف شوم مگر حسن ظن که دارد در حق من زیادت کند، آورده اند که دارویی قاتل بخورد و بمرد.

سعدی از ناقصان- بیشتر آنان که نقایص روحی دارند – خوشش نمی آید. اگرچه کراهت خود را از نقص جسمانی نیز پنهان نمی کند از زشترویی، بدصدایی، بدبوئی و حتی پیری همان قدر بدش می آید که از زشتخوئی و بلاهت، صدای خوب مطرب و روی خوب شاهد و بوی خوش شیرین دهنان را می ستاید و شاهد ریشدار را می نکوهد. با ستایشی که سعدی در همه عمر در غزلیاتش از معشوقان زیبا و شاهدان سبز خط دارد از زوال زیبایی دچار اندوهی شگرف می شود و فقدان زیبایی او را افسرده می کند. زشتی ظاهری مراد نیست بلکه مقصود زشت کرداری است:

بد اختری چو تو در صحبت تو بایستی / ولی چنان که توئی در جهان کجا باشد؟

یا اینکه می گوید:

کس نیاید به پای دیواری / که بر آن صورتت نگار کنند

گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند

با شاهدانی که پس از جفای دوران زیبایی شان دیر هنگام با عشوه سراغ شاعر می آیند مکابره ای دارد:

آن روز که خط شاهدت بود / صاحب نظر از نظر براندی

امروز بیامدی به صلحش / کش فتحه و ضمه بر نشاندی

سعدی از پیری نیز ترسان و شکوه کنان است و آن ر ا بلایی می شمرد. در همین حال هشدار می دهد پیران مقتضای سن خود را بشناسند و هوس جوانی نکنند:

پیرمردی را گفتند چرا زن نکنی؟ گفت: با پیرزنانم الفتی نباشد. گفتند: جوانی بخواه چون مکنتی داری. گفت: مرا که پیرم با پیرزنانم عیشی نیست پس او را که جوانست با من که پیرم چه دوستی صورت بندد؟

فرق ابله با نادان این است که ابله از فرط نادانی خود را دانا می پندارد و متوجه حماقتش نیست خلاف نادان که جز ندانستن گناهی ندارد و اما در بخش نکوهش ابلهان:

یکی از صاحب دلان زورآزمایی را دید بهم برآمده و در خشم شده و کف بر دماغ آورده. گفت: این چه حالست؟ کسی گفت: فلان او را دشنام داده است. گفت: این فرومایه هزار سنگ بر می دارد و طاقت سخنی نمی دارد؟

یا در حکایتی دیگر می گوید:

یکی از وزرا را پسری بود کودن. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی کن مگر عاقل گردد و مدتی تعلیم کردش مؤثر نیفتاد. پیش پدرش فرستاد کی این پسر عاقل نمی شود و من دیوانه شدم.

لیلی حایری و دکتر شیرین موسوی
لیلی حایری و دکتر شیرین موسوی

یا:

خری را ابلهی تعلیم می کرد / بروبر صرف کرده سعی دائم

حکیمی گفت:ای نادان چه کوشی؟ / در این سودا بترس از لوم لایم

نیاموزد بهائم از تو گفتار / تو خاموشی بیاموز از بهائم

اما در مذمت بد آوازان می فرماید:

خطیبی کریه الصوت آواز خود را خوش پنداشتی و فریاد بی فایده برداشتی. گفتی نغمۀ غراب البین در پردۀ الحان اوست یا آیۀ ان انکر الاصوات در شأن او. به علت جاهی کی داشت زحمتش می کشیدند و تأدیبش مصلحت نمی دیدند. تا یکی از خطبای آن اقلیم که با وی عداوتی داشت پنهان بپرسیدن وی آمده بود، گفت: ترا خوابی دیده ام نیک باد! گفت: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی کی ترا آواز خوش بودی و مردمان از نفست در آسایش. گفت: این چه مبارک خوابست کی دیده ای که مرا بر عیب من واقف کردی.

یا در پایانِ حکایتی می گوید:

مطربی دور از این خجسته سرای / کس دوبارش ندیده در یک جای

راست چون بانگش از دهن برخاست / خلق را موی بر بدن بر خاست”

پایان بخش سخنان طنز پرداز ایرانی نقد سعدی بر درویشان و توانگران و بخیلان بود که تصریح کرد:

“سعدی به درویشان همان گونه می تازد که به توانگران و عیب هر دو را بر می شمارد:

حق تعالی می بیند و می پوشد و همسایه نمی بیند و می خروشد

یا:

حاتم طایی بیابان نشین بود. کی اگر در شهری بودی از دست گدایان بیچاره شدی و جامه بر او پاره پاره گشتی.

در مورد بخیلان که در واقع بخل همیشه موضوع جالب طنز اندیشان بوده است و شاید تند ترین شوخی های شاعر در این زمینه باشد. خاصه آن داستان که پدری توانگر در آرزوی شادکامی و سلامت فرزند است و فرزند، به امید ضبط میراث پدر در پی چاره ای برای زودتر مردن او حتی از طریق نذر و نیاز است. این طنز سیاه غلبۀ حرص آدمی را به قوت نشان می دهد تا جایی که میراث خوار مرگ خویشاوند را آسان و گوارا می یابد:

مهمان پیری شدم در دیار بکر کی مالی فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد کی مرا در عمر خویش جز این فرزند نشده است. درختی درین وادی زیارت گاهی است کی مردمان بحاجت خواستن آنجا روند.  شب های درازتر پای آن درخت نالیده ام تا حق تعالی مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم کی پسر با رفیقان می گفت کی: چه بودی تا آن درخت بدانستمی و دعا کردمی تا پدرم بمردی.

 

در پایان این مجلس، مدیر مجلۀ بخارا از ابوالحسن صدیقی، خالق تصویر خیالی سعدی و استفاده جواد آتشباری از این پرتره برای طراحی پوستر شب طنز این شاعر ایرانی، یاد کرد.