شب حافظ و قرآن مجید/ پریسا احدیان

photo_2016-09-19_22-46-56

عصر چهارشنبه، سی و یکم شهریور ماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، دویست و شصت و یکمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا، با همکاری بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و همراهی مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی، گنجینه پژوهشی ایرج افشار، مرکز نشر علوم انسانی، مؤسسۀ انتشارات حکمت، مؤسسۀ فرهنگی سروش مولانا و نشریۀ فرهنگی تحلیلی روایت به شب «حافظ و قرآن مجید» اختصاص داشت.

در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس، شرح مختصری از جلسات گذشتۀ مجموعه شب های قرآنی مجلۀ بخارا را بیان کرد و از شب «حافظ و قرآن مجید»، به عنوان هفتمین نشست از این سلسله جلسات، نام برد.

علی دهباشی درباره برگزاری هفتمین شب از شب های قرآنی سخن گفت
علی دهباشی درباره برگزاری هفتمین شب از شب های قرآنی سخن گفت

در ادامه، سردبیر مجلۀ بخارا،  بخش هایی از سخنان دکتر سید مصطفی محقق داماد را که به علت سخنرانی در جلسه ای دیگر، در ایران حضور نداشت، برای حاضرین قرائت کرد:

“اساتید کرام، فضلای ارجمند، خانم ها و آقایان

مراتب احترام و عرض پوزش خود را محضر ذوات ارجمند حاضر در محفل. از اینکه به علت مصادف شدن امروز با سفرم برای حضور و ایراد سخن در یک مجمع علمی برنامه ریزی شده از روزهای قبل در خارج  کشور  از فیض دیدارشان محروم شدم، تقدیم حضورشان می کنم و به قول حافظ شیراز:

به تن مقصرم از دولت ملازمتت / ولی خلاصۀ جان، خاک آستانۀ توست

قرآن مجید کتاب مقدسی است که قرن های متمادی ادبیات ایران زمین را تحت تأثیر خویش قرار داده و به نحو شایسته ای غنی ساخته و از این رهگذر یک جهان دانش، حکمت، عرفان، اخلاق و معنویت را برای ما به ارمغان نهاده و ادیبان و شاعران این کهن سرزمین، هنرمندانه در قالب قند پارسی به نسل های بعدی منتقل نموده و روز به روز بر شکوفائی آن افزوده شده که فرآوردۀ آن این تراث عظیم و گرانبهای ادبی پیش روی ماست.  قندی که حلاوتش به سرعت، مرزهای سرزمینمان را پشت سر گذاشت و طوطیان هند را شکرشکن ساخت و به بنگاله و چین و اقصی نقاط کرۀ خاکی قدم نهاد. لسان الغیب، حافظ شیرازی، یکی از هنگامه های ادب پارسی است که خود به درستی، قبول خاطر و لطف سخن را خداداده دانسته:

حسد چه می بری ای مست نظم بر حافظ / قبول خاطر و لطف سخن خداداست

و به صراحت همه را مدیون دولت قرآن اعلام نموده:

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ آنچه کردم همه از دولت قرآن کریم

و در مقابل اعجاز هنری قرآن سر تعظیم فرود آورده و گفته است:

اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبی است / زبان خموش و لیکن دهان پر از عربی است

به هر حال از کلیۀ سروران عزیز و اساتید کرام که به رواق منظر چشم ما قدم نهاده و کرم نموده و برای افاضه یا استفاضه به خانۀ خود فرود آمده اند، متشکر و سپاسگزارم.”

photo_2016-09-23_19-14-47

نخستین سخنران حاضر در این جلسه، استاد بهاءالدین خرمشاهی، ضمن تقدیر از زحمات علی دهباشی، در برگزاری شب های قرآنی، مجلۀ بخارا را، نشریۀ ملی ایران دانست و در بخشی دیگر از سخنان خود، دربارۀ تأثیر قرآن بر شعر حافظ و تأثّر خواجه از کلام وحی، بیان داشت:

“انس حافظ با قرآن کریم و تأثیرات قرآن از جهات گوناگون، امری مسلم و مسأله ای است که جملۀ حافظ پژوهان در آن اتفاق نظر دارند و بر آن اند که بی گمان یکی از عوامل، یا مهم ترین عامل انتخاب واژۀ حافظ به عنوان نام شعری یا تخلص خواجه از سوی وی، حافظ قرآن بودن و انس این شاعر با قرآن کریم بوده است. تأثیر قرآن بر شعر حافظ و تأثّر خواجه از کلام وحی، به طور کلی از دو دیدگاه قابل بررسی است:

اول از لحاظ صورت و ساختار که ساختمان غزل های حافظ که ابیاتش بیش از هر غزل سرای دیگر، استقلال یعنی تنوع و تباعد دارد، بیش از آنچه متأثر از سنت غزل سرایی فارسی باشد متأثر از ساختمان سُوَر وآیات قرآن است. غزل در زبان فارسی، از بابت انسجام یا پراکندگی معنایی، دو گونه است:

1-غزل منسجم یا پیوسته که ابیات آن همانند قصیده، انسجام معنایی دارند. تا پیش از ظهور حافظ، غزل سرایان از انوری، سنایی، عطار ، مولوی تا سعدی دارای پیوستگی و انسجام معنایی است.

2-غزلِ پاشان، یا نامسنجم که غزلی است که ابیات آن به ظاهر دارای انسجام معنایی نیستند؛ بلکه در هر بیت مضمونی دیگر و مسأله ای متفاوت با مسألۀ طرح شده در بیت های دیگر، مطرح می شود. غزل حافظ چنین است و این به تعبیر آربری،  قرآن شناس و حافظ شناس انگلیسی، انقلابی است که حافظ در غزل کرده است. این مسأله، چنان که برخی گمان کرده اند، ربطی به عملکرد کاتبان در بر هم زدن ترتیب و توالی منطقی ابیات غزل ها ندارد؛ بلکه بدان سبب است که سبک شعر حافظ چونان قرآن کریم خطی و تک مضمونی نیست، یعنی حافظ اسیر یک خط باریک معنایی نیست که ملزم باشد آن را، از آغاز تا پایان غزل دنبال کند؛ بلکه سبک وی، حجمی-حلقوی است و سیری دوری و دایره ای دارد و در همه سو می گسترد، یعنی در عین حفظ وحدت، به مضامین مختلف می پردازد و سراپا حضور و هشیاری است، درست مثل آدمی با تداعی معانی غریب آن که بسیار چیزها را در فیضان خویش می گنجاند و همه چیز را در خود حل می کند. ولی وحدت و هویت خود را از دست نمی دهد.”

بهاءالدین خرمشاهی دربارۀ تأثیر قرآن بر شعر حافظ سخن راند
بهاءالدین خرمشاهی دربارۀ تأثیر قرآن بر شعر حافظ سخن راند

حافظ پژوه ایرانی، در ادامۀ سخنانش، در مورد قرآن گونگی اشعار حافظ، اظهار داشت:

“پیش از آربری، گوته با سیال خواندن شعر حافظ و هامر – پورگشتال با تشبیه آن به گردن بند مروارید که دانه های آن را رشته ای نامرئی به هم می پیوندد به گسستگی ظاهری غزل حافظ توجه کرده بودند و آربری در واقع، بار دیگر از این معنا سخن گفت. سنجش غزل های حافظ با قصاید و مثنوی های او که نسبت به غز لها منسجم ترند این حققیت را روشن می سازد که به هیچ روی قصاید و مثنوی ها هنری تر و مؤثرتر از غزل های این شاعر نیستند و این بدان معنا است که گسستگی ظاهری غزل ها و پیوستگی باطنی آن ها و در یک کلام قرآن گونگی آن ها موجب بی مانندی شان شده است. درست، همان گونه که سورۀ یوسف (ع)،  با انسجام معنایی آن، به هیچ وجه، هنری تر و مؤثرتر از سوره های دیگر قرآن کریم نیست. از سوره های کوتاه چند آیه ای قرآن کریم گرفته تا یک مورد مشهور یعنی آیۀ «دین / تداین / مداینه» (بقره/2/282) ، که یک صفحۀ منسجم است در سایر سوره ها که هشتاد درصد و نود درصد قرآن کریم را تشکیل می دهد، از مسائل گوناگون اعم از احکام و اخلاق، آیات الهی، زندگی پیامبران و صالحان ایمان و اسلام کفر و زندقه و نفاق مرگ و زندگی و مسائل مختلف دیگر، سخن در میان آمده است؛ چنان که در بلندترین سورۀ قرآن کریم، سورۀ بقره که در حدود دو جزء و نیم قرآن است و در کتابت مشهور عثمان طه 48 صفحه افزون بر 50 موضوع مطرح شده است. غزل های حافظ نیز درست و راست به همین صورت، یعنی قرآن گونه اند و حافظ یک جهان حرف و حکمت معنا را در یک غزل چند بیتی گنجانده و به تعبیر خودش «لطایف حکمی را با کتاب قرآنی» جمع کرده است. حافظ آن همه حرف را فقط به شرطی و در هیئتی می توانسته است بازگوید که شیوۀ قرآنی در پیش گیرد، یعنی بتواند در هر بیت یا هر چند بیت از یک غزل، ساز و سرودی دیگر سر کند و از مسائل گوناگون چون: عشق و رندی و رند، زهد و ریا، وعظ و واعظ، خرابات و میکده، صومعه و خانقاه، پیرمغان و جام جم، کیخسرو و سیاوش و همانند آن، سخن در میان آوَرَد.”

مؤلف کتاب «ذهن و زبان حافظ»، تصریح  کرد:

“این گسستگی ظاهری و پیوستگی باطنی، چه نسبت به قرآن کریم و چه نسبت به غزل های حافظ، از آغاز نزول وحی و ظهور سخن آسمانی خواجه، پرسش برانگیز و بحث برانگیز بوده است و نشان دهندۀ این معنا که اولا پدیده ای است، تازه و بدیع و با آنچه تا آن زمان ظاهرا با آن همانندی داشته، متفاوت است؛ ثانیا امری است تأمل برانگیز و جالب توجه که اذهان جستجو گر را به خود می خواند و به شگفتی وا می دارد. این پرسش به صورت های گوناگون طرح شد و این سخن در میان آمد که اگر قرآن جزء جزء و قسمت به قسمت می بود، یعنی طبقه بندی موضوعی می داشت و هر دانش در جای خود قرار می گرفت، نظم آن بهتر و فایدۀ آن افزون تر می شد و قرآن شناسان چنین پاسخ آوردند که: جمع مسائل مختلف در سوره ای واحد و در یک گروه از آیات دارای فایده ای عام تر است و این شیوه جذاب تر و دارای تأثیری حیرت انگیز می باشد. در مورد غزل های حافظ نیز پرسش از دیرباز و ظاهرا از روزگار خود حافظ مطرح بوده است. بنا به گزارش صاحب کتاب «حبیب السیر»، شاه شجاع که خود نیز مدعی شاعری بود، بر خواجه ایراد گرفت و تنوع مضمونی و تکثر معانی ابیات غزل حافظ، یعنی همان گسیختگی ظاهری و پیوستگی باطنی غزل ها را، که دریافت آن دشوار است، خلاف طریقت بلغا اعلام کرد و پاسخی هوشمندانه و سبک شناسانه از حافظ شنید که:”معذلک شعر حافظ در آفاق اشتهار یافته و نظم دیگر حریفان پای از دروازۀ شیراز بیرون نمی نهد.” حافظ خود از دیگر گونه بودن سخنش و تفاوت آن با سخن دیگر شاعران و نیز از سبک و سیاقی که در پیش گرفته بوده، آگاهی داشته است. سرانجام اشارۀ صریح حافظ به تازگی سبک خود، که نتیجۀ آن در نوردیدن زمین و زمان و عالم گیر شدن شعر اوست، در مثنوی «آهوی وحشی» در خور توجه خاص است:

تو گوهر بین و از خرمهره بگذر / ز طرزی کان نگردد شهره بگذر

نمایی از شب حافظ و قرآن مجید
نمایی از شب حافظ و قرآن مجید

و خواجه توفیق خود را در اتخاذ این روش تازه و به تعبیر خود در نوشتن نظم پریشان و جمع کردن لطایف حکمی با کتاب قرآنی، توفیق الهی می داند و تصریح می کند که:

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ / قبول خاطر و لطف سخن خدادادست”

در بخشی دیگر، نویسندۀ کتاب «چشمۀ خورشید» در مقایسۀ معنی و محتوای اشعار حافظ با ساختار سوره های قرآن، گفت:

“از لحاظ معنی و محتوا که همان سان که ساختار غزل های حافظ همچون ساختار سوره های قرآن است، بسیاری معانی بلند ابیات حافظ نیز معانی قرآنی است. استفاده حافظ از معانی قرآنی به 3 گونه و یا به 3 شیوه صورت پذیرفته است:

1-ترجمه که صنعتی بدیعی است و آن منظوم ساختن معنای بیتی عربی به فارسی یا بیتی فارسی به عربی است. به عنوان نمونه:

وَاَفُوا بِعَهدی اَوفِ بِعَهدکُم…” (بقره / 2 / 40) و تعبیر “فَاذکُرونی أذکُرکُم …” (بقره /2/152) در بیت:

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان / نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

2-اقتباس که اشتمال کلام بر آیات قرآنی و احادیث نبوی است، بدان سان که شاعر معلوم نکند که مطلب اقتباس شده از کجاست. از جمله:

“…آنسَ مِن جانِبِ الّطورِ ناراً…” (قصص / 28/29) و نیز آیۀ “… اِنّی آنَستُ ناراً…” (نمل /27 / 7)

لمع البرق من الطور و انست به / فلعلّی لک آت بشهاب قبس

3- تلمیح و بیان قصه ای، شعری یا مثلی و کلامی که اشاره به قصص قرآنی را نیز در برمی گیرد. از جمله: تلمیح به داستان یوسف و زلیخا، و عشق یوسف (ع) در بیت:

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم / که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را

یا اشاره به داستان حضرت ابراهیم که:

یا رب این آتش که در جان من است / سرد کن زان سان که کردی بر خلیل”

استاد بهاء الدین خرمشاهی در پایان سخنان خود به ابیاتی از حافظ در مورد سرّ قرآن و سرایش اشعارش، اشاره و بیان کرد:

“حافظ خود را به این موضوع توجه داشته که حلاوت سخنش از سرّ قرآن است که قرآن کریم را پشتوانۀ سخن خود دارد آنجا که یادآور می شود:

صبح خیزی و سلامت طلبی از حافظ / هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم

یکی از بزرگان، فرموده بودند که قرآن حافظ نیست! یعنی نمی توان هر کاری کرد!  در جواب ایشان گفتم که هر کار محترمانه و محققانه ای هم در مورد قرآن و چه در ارتباط با حافظ، می توان انجام داد، به شرط اینکه در مورد قرآن از اعتقادات مسلمانی و ضروریات خارج نشویم و در مورد حافظ هم از نظر قواعد زبانی و … دور نباشیم. همیشه گفته ام که قرآن، کتابی است که از آسمان به زمین آمده و حافظ کتابی است که از زمین به آسمان رفته است.

صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت /   قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

دومین سخنران این مجلس دکتر اصغر دادبه، با غزلی از لسان الغیب، سخنان خود را آغاز کرد و از کاربرد آیات قرآن در اشعار او سخن به میان آورد  و گفت :

“سال ها پیروی مذهب رندان کردم / تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم

من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه / قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

از خلاف آمد عادت به طلب کام که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد / که من این خانه به سودای تو ویران کردم

توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون / می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم

نقش مستوری و مستی نه به دست من و تست / آنچه سلطان ازل گفت بکن، آن کردم

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع / گرچه دربانی میخانه فراوان کردم

این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت / اجر صبریست که در کلبۀ احزان کردم

هیچ حافظ نکند در خم محراب فلک / این تنعم که من از دولت قرآن کردم  

اگر با آموزش و پرورش آن دوره نگاه کنیم، یکی از مواد درسی که حافظ و هم دوره های او می خوانده اند، قرآن بود و تردیدی در آن نیست. یکی از راه هایی که می توان پی به محتوای دروس و آموخته های ایشان، برد، همان است. حال چرا به او حافظ می گفتند؟ بدیهی است و باید به عناوین مورد مطالعۀ او مراجعه کرد. خب، حکمت می خواندند و آن حکمت، موسیقی و حدیث هم در خود داشته است و به همین جهت، عنوان حافظ نه تنها به حافظان قرآن و حدیث،  بلکه به موسیقی دانان هم گفته می شد. مثلا حافظ عبدالقادر مراغه ای و …. حافظ از هر سه بابت، حافظ بوده است.

دگتر اصغر دادبه موضوع سخنرانی خود را قرآن در شعر حافظ قرار داد
دگتر اصغر دادبه موضوع سخنرانی خود را قرآن در شعر حافظ قرار داد

قرآن، ابزار و وسیله ای برای تمام آن ها بوده است و “ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین.” از طرفی، هدف، نجات و رستگاری است. رازی در مرصاد العباد یک آیۀ قرآن نوشته و حدیثی در پایین آن آورده و سپس، شروع به حرف زدن کرده است. این بدان معنی است که حرف های گفته شده،  تفسیر این هاست. در واقع، فقیه هم همین کار را کرده و بر اساس آیه ای که ذکر می کند، نتیجه گیری کرده و بنابراین، هر کسی بر اساس شیوۀ خود از قرآن استفاده می کند. حافظ دو کار در حوزۀ قرآن انجام داده است: اولین کار، پرداختن نظام فکری اش بوده است. همانند بسیاری که در طول تاریخ، از آیه های قرآن جهت تأکید سخنانشان استفاده می کردند، او نیز چنین کرده است. «کِندی»، نخستین فیلسوف اسلامی، چنین می گفت:”حقیقت، حقیقت است. دین از حقیقت حرف می زند و فلسفه نیز. بنابراین نباید اختلافی داشته باشند. اختلاف در ظواهر و ظواهر هم مربوط به دین است و باید آن را تحلیل کرد.” سال ها طول کشید تا این موضوعی که در مورد آن، صحبت کرده بود، اثبات گردد. به عنوان مثال: ملاصدرا در الحکمت العرشیه، تمام امکانات فلسفه را در خدمت مباحث دینی گذاشته است. این دغدغه برای همه شد. یک نظام فکری که حافظ، قصد پرورش آن را داشته است و  بدون تردید این نظام، سرچشمه از جهان بینی اشراقی ایرانی داشته است که در بخشی از تاریخ تا زرتشت پیش می رود و از طرفی هم در افکار حاجی ملاهادی سبزواری و علامه طباطبایی و … دیده می شود. این مسأله داستانی دیرنیه دارد اما سهروردی بود که آن را بازآفرینی کرد. بخشی از نظام فکری همۀ این بزرگان  بعد از فردوسی، پرداختن به این نظام بوده است. برای بازیابی هویت ملی امان که من در جایی آن را  به مثلثی تشبیه کردم، مهم ترین ضلع آن زبان و ادب ملی است، ضلع دیگرش تاریخ و اساطیر ملی و ضلع سوم حکمت ملی است. اینکه با خود فردوسی در شاهنامه مطرح شد و سرنخ به دیگران داده شد و بقیه از جمله حافظ این موضوع را دنبال کردند و تمام این بزرگان سخن گوی آن حکمت شدند که ضلعی از اضلاع مثلث هویت ملی ما بود. حافظ برای پرداختن جهان شناسی و معرفت شناسی خود، همانند هر متفکری، به نظامی پرداخته و برای پردازش این نظام به قرآن استناد کرده است. به عنوان نمونه:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد /  عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت / عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

این دو بیت بنیاد «جهان شناسی» را مطرح می کند و در ابیات بعد:

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز /  دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد

در واقع یک قصۀ میانجی را عنوان می کند و به مسألۀ معرفت شناسی می پردازد. در همین غزل، در آن بیت دوم که اساس کار است. سه آیه مطرح شده است: آیات میثاق (آیۀ 72 سورۀ اعراف) و امانت (آیۀ 72 سورۀ احزاب) و خلافت (آیۀ 30 سورۀ بقره).

طبق این آیات، خداوند با انسان پیمان بست و سپس امانتی به او داد و سر آخر انسان، خلیفه الله شد. این سه، به هم پیچ و مهره شده و هر جایی که حافظ قصد دارد که بخشی از ماجرای جهان شناسی اش که به انسان شناسی منتهی شود،  به یکی از این آیه ها استشهاد کرده و آن را طوری مطرح می کند که طبیعتا آن دو آیۀ دیگر تداعی شود:

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت / عین آتش شد و از غیرت و بر آدم زد

در واقع ترجمۀ شاعرانه ای از آیۀ امانت است. و اینگونه این ابیات را طراحی می کند.”

 photo_2016-09-23_19-13-54

چهرۀ ماندگار ادبیات عرفانی ایران، به تعریف تئوری تجلی در زمینۀ آفرینش پرداخت و بیان داشت:

“سه تئوری داریم: یکی تئوری کلامی است، دوم تئوری تعقل فلسفی  و سر آخر تئوری تجلی است. حافظ، تئوری تجلی را خلق نکرده اما صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند. بهتر از اینکه در این غزل سروده، کسی نگفته است. یکی از کارهایی که انجام می دهد، همین است. و البته این کار مهم است اما اگر حافظ تنها این کار را  می کرد ، دیگر حافظ نمی شد. من در جایی مکرر این طبقه بندی را کرده ام که در شعرهای حافظ یک اقلیتی یافت می شود که این اقلیت بخشی عرفانیات، مثل همین غزل است که جز این معنی ندارد و بخشی هم عاشقی هاست. همانند:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم / ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

این ها ده درصد است و اگر حافظ در همین ها می ماند، خبری از شهرت او نبود و آن نود درصد که اکثریت و تعبیر به ِرندانه ها شده است :

همچو حافظ به رغم مدعیان / شعر رندان گفتنم هوس است

که وجوه مختلف و حداقل دو وجه را بر می تاباند و حداکثر تا جایی که هنر یاری می کند، توانش را دارد و پیش می برد، در این ها حافظ، حافظ است و در نتیجه کار دوم و حافظانه ای که کرده است، از  قرآن برای نقد نامردان و ناروایی ها، استفاده می کند. مثلا وقتی می گوید:

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل / ما را ز زهد ریا بی نیاز کرد

در منطق عقل، یکی از اصول ما این است که در اثبات شیء نفی ماعدا، نمی کنیم. وقتی می گوییم این خوب است معنی آن این نیست که بد است اما در منطق هنر و شعر باید این اتفاق بیفتد و باید اثبات شیء نفی ما عدا بکند.

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست / که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

در هر دو مورد اشاره به آیۀ میثاق است و حدیثی هم بلافاصه حضور پیدا می کند که:” نوشته شد سرنوشت ها و قلم خشک شد.” یعنی تجدید نظری در سرنوشت، صورت نمی گیرد. با این مسأله به نوعی، جدل هنری می کند. در جدل، ما  بر باور مخاطب دست می گذاریم. چرا که او  نمی تواند، باورش را انکار کند. فرض کنید می خواهید با یک هندو، بحث کنید و دست بر باور او می گذارید که تقدسش، گاو است. بر اساس این، از گرسنگی تلف می شوی و گاو را نمی خوری و این مثال ساده ای برای این امر است. آن هایی که مخاطب حافظ بودند و دشمنان مردم که در دیوانش با عنوان صوفی و زاهد از آن ها نام می برد -یادتان باشد او نه با زهد مخالفتی دارد و نه با تصوف- بحث بر سر آدم هاست:

اسلام به ذات خود ندارد عیبی / هر عیب که هست از مسلمانی ماست

هیچ چیز در ذات خود عیبی ندارد، عیب از عمل کنندگان است. با این قاعده، حافظ یک جدل هنری ترتیب می دهد و می گوید که تو که قبول داری سرنوشت ها نوشته شده ما که نبودیم تا ببینیم که چه چیز را برای چه کسی نوشته اند؟! وقتی که تغییر نمی کند بدین معنی است که در حال جریان است. تو قرار است بشوی زاهد ریاکار و من هم قرار شده است که بشوم رند! پس چه دعوایی داریم؟! آن حافظی که به کار می برد نیز، دو پهلو است و تنها تخلص نیست. حافظان ریایی قرآن هاز جملۀ آن جماعت بودند:

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل / ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد

ما بی نیاز شدیم از زهد ریا و شما نیازمند.

نمایی دیگر از شب حافظ و قرآن مجید
نمایی دیگر از شب حافظ و قرآن مجید

یا آن جا  که  می گوید در روز الست به پیمانکشی شهره شدم، به همین ترتیب است. بخش دیگر در حوزۀ حکمت عملی اش هست؛ در آن حوزه ای است که تخریب می کند و می سازد!  آن جملۀ معروف هگل که جان ها از سه مرحله ممکن است، بگذرند: مرحلۀ اول، مرحلۀ شتری است. شتر،  بردبار است، همه چیز را می پذیرد.  مرحلۀ دوم، شیری است که یک اقلیتی جانشان از آن مرحله به این مرحله می رسد. شیر تخریب می کند و درنده است. بسیار اندک کسانی که به مرحلۀ سوم می رسند و تولدی دوباره و ارزش هایی نو خلق می کنند. بزرگان بدون تردید جانشان به مرحلۀ دوم و بسیاری اشخاص کم نظیر به مرحلۀ سوم می رسد. حرکت شیری حافظ و جان شیری او را در این مبارزات می بینیم. در این نقدها و درگیری ها از آن غزلی که عریان صوفی نامیده تا حرکت هایی که نهفته و نیمه نهفته می بینیم:

صوفی بیا آیینه صافیست جام را / تا بنگری صفای می لعل فام را

و همواره یکی از عناصری که کار می کند استشهادات قرآنی است و از این طریق طبیعی است که کاملا صورت جدلی دارد ، سعی می کندکه آن ارزش های بی ربطی را که حاکم کردند را بکوبد به امید آنکه ارزش های دیگری خلق شود :

و آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

شاید تحقق پیدا کند.”

آخرین سخنران این شب، دکتر نصرالله پورجوادی، به کتاب «عهد الست»، از تألیفات خویش، اشاره کرد و اظهار داشت:

“در قرآن اتفاقات تاریخی  و داستان های پیامبران ذکر شده که حافظ نیز اشاراتی داشته که بیشتر از همه داستان یوسف (ع) می باشد که بارها مطرح گردیده است:

یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی / کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

یا در جایی دیگر می گوید:

ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید / هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

و یا داستان موسی و نوح و گنج قارون و … را مطرح می سازد.  همۀ این داستان ها، روایتی از تاریخ است اما حافظ به داستان های ماوراء تاریخی قرآن و به اصطلاح «متاهیستوریک» و به عبارت دیگر به اسطوره اشاره دارد. نمونه ای از اسطوره های قرآنی که ورای تاریخ هستند، عهد الست است. ماجرای الست اسطوره ای اصیل و حقیقی است و مانند هر اسطورۀ اصیل و حقیقی از دو ویژگی برخوردار است، یکی اینکه خداوند بی واسطه در این ماجرا نقش دارد. در ماجرای میثاق اوست که با دست خود ذرّیات را از پشت آدم بیرون می آورد و خودش با آن ها عهد می بندد. ویژگی دیگر قابلیت تکرار ماجراست. عهد الست عهدی است که انسان با خدا بسته و در سرشت او نهفته است و باید به آن وفادار بماند. وفای عهد نیز از راه تکرار آن ماجرای ازلی است. در مورد نزاری قهستانی دیدم که او تکرار این ماجرا را چگونه در غزلی به تصویر کشیده است. هاتفی نیمه شب با صراحی به بالین شاعر می آید و به او دو جام شراب می دهد و او را از خماری بیرون می آورد. همین تجربۀ خیالی و شاعرانه را حافظ در یکی از غزل های خود به تقلید از نزاری تکرار کرده است. در غزل نزاری کسی که نیمه شب به بالین شاعر می آید، هاتف است که صوت او شنیده می شود ولی خود او دیده نمی شود. از آنجا که این هاتف به هر حال دیده می شود، تصویری که نزاری ساخته است، معیوب است. ولی در غزل حافظ این عیب بر طرف شده است، چه حافظ به جای هاتف، ساقی را به بالین خود می آورد:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسون کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

حافظ ملاقات کنندۀ شبانۀ خود را هاتف خوانده است و نه ساقی، ولی پیداست که شخصی که صراحی به دست برای دیدن شاعر آمده است ساقی است. او ساقی است و شرابی که در جام جان شاعر می ریزد، شراب الست است.

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

تحفه ای که در روز ازل به شاعر داده اند، شراب عشق است. حافظ میثاق اول را که همان عهد الست است، میثاق عاشقی و معشوقی می داند.

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است و گر از بادۀ مست

بادۀ مست، بادۀ عشق است که غذای جان است و این با خمر بهشتی فرق دارد. خمر بهشتی باده ای است حقیقی که به ازاء طاعت بندگان به ایشان می بخشند، در حالی که بادۀ مست باده ای است که از روز ازل برای دردکشان مقدر شده است. و چون این باده ازلی است، ابدی هم خواهد بود و در این جهان قابل تکرار. در واقع وفای به این عهد از راه تکرار آن تجربه، صورت می گیرد.”

دکتر نصرالله پورجوادی سخنان خود را با اشاره به کتاب «عهد الست»، از تألیفات خویش، آغاز کرد
دکتر نصرالله پورجوادی سخنان خود را با اشاره به کتاب «عهد الست»، از تألیفات خویش، آغاز کرد

وی در ادامه افزود:

جالب اینجاست که این داستان بیشتر توسط ایرانیان مطرح و پرداخته شده است و بعد هم شعرای فارسی زبان،  در مورد خلقت آدم و حادثه ای که قبل از عالم اجسام صورت گرفته، توجه داشته اند. حافظ هم به عنوان یک شاعر،  بیش از دیگر شعرا به این آیه می پردازد.

در دیوان حافظ لفظ الست در چهار بیت به کار رفته است و در چند مورد هم از لفظ ازل به معنای الست و هنگام بستن عهد الست، استفاده شده است. در یکی از این ابیات ساعر میثاق الست را که در صبح ازل بسته شده عهد دوستی و مهر خوانده است دو این دوستی و مهر نیز در موارد دیگر شراب یا باده نامیده شده است. مضمون ابدی بودن مستی بادل الست را حافظ پنج بار به کار بسته و از لفظ ازل معنای الست اراده کرده و یک بار مانند خواجو آن را لب لعل ساقی خوانده است:

سر زمستی برنگیرد تا صبح روز حشر / هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

ویا:

در ازل داده ست ما راساقی لعل لبت / جرعۀ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز

و یا:

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد / دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

ابیات فوق، همچنین ابیات دیگری که حافظ در این باره سروده است، نشان می دهد که زمینۀ فکری حافظ همان عقاید رایج اهل سنت دربارۀ واقعی بودن عهد الست است و می پندارد که انسان پیش از زندگی دنیوی زندگی دیگری داشته و در آنجا با خدا عهد بندگی و همچنین عهد دوستی و مودت بسته است.

از طرفی می گویند که این روز، روز سرنوشت و تقدیر است. در آن روز است که روزیِ هر کس معلوم می شود.

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است و گر از بادۀ مست

و از طرفی می گوید:

نا امیدم مکن از سابقۀ لطف ازل / تو  پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

و می فرماید:

در خرابات مغان ما نیز هم منزل کنیم / کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما

حال کسانی که می گویند آن عهد، عهد عشق بود چندین روایت است. برخی می گویند که خدا دو عهد بست که یکی عهد بندگی و دیگری عهد عشق است. این عهد عاشقی را با عدۀ خاصی همچون اولیاء بسته است. در واقع حافظ هم اینطور فکر می کرده و رند یعنی کسی که عهد عاشقی با خدا بسته است.

وقتی شاعر کلمۀ «دوش» را به کار می برد، معمولا بدین معناست که قصد دارد یک حادثۀ خیالی را بیان کند. مثلا وقتی حافظ می خواهد از شمع و پروانه و … سخن بگوید، یک «دوش» در کنار این واژگان به کار می برد که معنای زمان و شب را نمی دهد. داستان های «زبان حالی» داستان هایی «خیالی» هستند که زبانشان دوش است: “دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند” در مورد عهد ازل هم داستانی وجود دارد و این داستان ر ا تکرار می کند و به اصطلاح آن داستان اصلی اسطوره،  «پروتو تایپ» آن است.

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی لبش افسوس کنان / نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست

تمام این تکرار به خاطر وفا به عهد و تجدید آن است.

 

استاد بهاءالدین خرمشاهی و دکتر اصغر دادبه در شب حافظ و قرآن مجید
استاد بهاءالدین خرمشاهی و دکتر اصغر دادبه در شب حافظ و قرآن مجید

دکتر پورجوادی در ادامۀ سخنانش به تفاوت میان غزل حافظ و نزاری، در وصف عهد الست، پرداخت وتصریح کرد:

“رودولف اوتو، تئوریسین معاصر می گوید که تجربۀ  انسان از حق و امر قدسی، دو گونه است: یکی حالت هیبت و خوفی است که از مشاهدۀ امر قدسی به او دست می دهد و دیگری آن حالت عشقی است که به آن حقیقت دارد. کسانی که «بهگود گیتا» را خوانده اند می دانند که تجربه ای که در آنجا دست می دهد و جلال و افتادن و هیبت و آن احساس خوفی که از مشاهدۀ کریشنا پدید می آید، یکی از صحنه های تکان دهندۀ کتاب است.

در اینجا نزاری چنین کاری می کند و می گوید که:

دل ضعیف من اول چو واله ای مدهوش / ز هول و هیبت آن امتحان ز جای بجست

سجود کردم و چندان به خاک غلتیدم / که همچو خاک شدم پیش آستانش پست

غذای روح فرو ریخت در پیاله و گفت /  همین بود چه دگر نوش کن شراب الست

این بدان معناست که همان عهد عاشقی که من با تو بستم را تجدید کن.

 

به دوستکامی جامی دو بر سرم پیمود /  از آن سپس که به الزام توبه ام بشکست

حال برای من این سئوال است چرا به نزاری دو جام می دهد اما حافظ از یک جام سخن می گوید؟!

من حدس می زنم که اشاره به دو عهد است که برخی می گویند یکی عهد بندگی و میثاق بود و دیگری عهد عاشقی.

نهاد بر دل من دست و گفت: با خویش آی / که با تو ما را صد گونه مصلحت ها هست

شراب را خورده و عهد را بسته و بعد می گوید انسان وقتی عهد می بندد در عالم روحانی است و بعد به این عالم وجود بازمی گردد. ان عالم ثبوت و تقرر دارد و عالم وجود، عالم ماست. حال وقتی به این عالم رسید:

ز کاینات دگر خود مباش و خود مپرست

این حالات مستعار را به وجود عاریتی معنا کردم یعنی ممکن الوجود.

اگر وساوس شیطان گذر کند، باید / سبک به قوت لا حول راه دیو ببست

با توجه به این شعر ، ساقی و یا معشوق از در،  وارد می شود و جامی می دهد و به این ترتیب تجدید عهد می کند این تصویر به صورتی دیگر، غیر این جنبه های عرفانی و قرآنی در آثار شعرای دیگر بوده و سابقۀ آن را مرحوم خانلری در شاعران دیگر یافته است و این غزل ها را گفته ولی چون با نزاری آشنا نبوده، به غزل وی، اشاره نکرده است اما از دیوان انوری، غزلی را هم آورده که می توانسته در نزاری و حافظ تأثیر گذاشته باشد. بنابراین این داستان قبلا بوده ولی نزاری اولین بار این را می گوید وبه صورت قالبی برا ی تکرار این اسطوره در می آورد. خب حالا حافظ غزل کوتاه تر و آن صحنه ای که تحت تأثیر جلال خداوند است به خاک می افتد، این صحنه را ندارد و از خود حرف نمی زند. غزل کوتاه تر و صحنه را گفته و مثل نزاری موعظه نکرده است و این چنین تصویر را خلق کرده است:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست

سرفرا گوش من آورد به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینۀ من خوابت هست؟

عاشقی را که چنین بادۀ شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانۀ ما نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است و گر بادۀ مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار / ای بسا توبه که چون توبۀ حافظ بشکست

photo_2016-09-23_19-15-32