شب سرگئی پاراجانف، فیلمساز شاعر، برگزار شد/ ترانه مسکوب
دویست و دوازدهمین شب بخارا به سرگئی پاراجانف اختصاص داشت که با همکاری سفارتهای ارمنستان، گرجستان و اکراین ، بنیاد فرهنگی ملت، نشریه هویس و دفتر سینمایی باران در عصر چهارشنبه 22 مرداد 1394 برگزار شد.
علی دهباشی در آغاز این جلسه با خیرمقدم به نمایندگان سه کشور ارمنستان، گرجستان و اکراین و نیز سخنرانان و حاضران در باره این کارگردان نامآور چنین گفت:
بدیهی است دوستانی که امشب به اینجا آمدهاند با نام و آثار پاراجانف آشنا هستند و من فقط از باب یادآوری نکاتی را یادآور میشوم و برای این کار از ترجمه دوست دانشورمان آقای صافاریان استفاده میکنم .
پاراجانف در نه ژانویه 1924 در خانوادهای ارمنی در شهر تفلیس گرجستان به دنیا آمد و در 1942 از انستیتو مهندس راه آهن تفلیس برای آموختن آواز و ویلون به کنسرواتور تفلیس منتقل شد. در 1946 به مدرسه سینمایی مسکو رفت و در 1951 به عنوان کارگردان سینما از این مدرسه فارغالتحصیل و در استودیوی فیلم « کیف» مشغول به کار شد و در دوران تحصیل دو کارگردان برجسته اکراینی استادان او بودند: ایگور ساوچنکو و الکساندر داوژنکو.
فهرست فیلمها را در فیلم مستندی که آقای مرتضی وند ساختهاند به تفصیل خواهیم دید. من از آن میگذرم که دوباره کاری نشود.
پاراجانف یک دورهای گرفتار شد و پس از پانزده سال محرومیت از فیلمسازی سرانجام با حمایت از طرف ادوارد شواردنادزه، دبیر اول حزب کمونیست گرجستان توانست کارش را شروع کند. فیلم بلند افسانه نیاکان فراموش شده را با کارگردانی مشترک دودو آواخیتزه، بازیگر گرجی ساخت و چندین کار دیگر هم محصول مشترک گرجستان، ارمنستان و آذربایجان ساخت و به علت اختلالات تنفسی به مسکو منتقل شد و در آنجا برای سرطان ریه مورد عمل جراحی قرار گرفت. بعد در پاریس شیمی درمانی شد و سرانجام در بیست ژوییه 1990 در سن 66 سالگی در ایروان درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد.

آقای صافاریان بیشترین متن ادبیات سینمایی را در باره پاراجانف کار کردند که خودش کتابی است و انشاءالله بعدا منشتر میشود. گفتگوی مهمی در آن ترجمهها خواندم که بخش کوتاهش را که پاراجانف پاسخ میدهد به سئوالی که در باره رئالیسم سوسیالیستی است . پاراجانف چنین میگوید : « حقیقتاً رئالیسم سوسیالیستی را نمیتوان تعریف کرد. فقط در کتابها وجود دارد. چطور میتوان رئالیسم سوسیالیستی را چون برچسبی برای فیلمهایی چون چاپایف ساخته واسیلویف، جوانی ماکسیم ساخته کوزیتکف و … دفاع کرد. در بارۀ مستندهای تکان دهنده ما چه باید گفت؟ اینها رئالیسم سوسیالیستی بودند؟ اینها رنسانس سینمایی ما بودند که باید دنیا را تکان میدادند. آن گاه کیش و پرستش شخصیت این حرکت را متوقف کرد. ما ناچار شدیم مدح قدرت مطلقه و حکومتهای مستبد شرور را بگوییم و آنها را به عرش اعلا برسانیم. کارگردانهای با استعداد روح خود را فروختند و چنین فیلمهایی ساختند. زمان آن رسیده است که این کارها را صراحتاً محکوم کنیم . بعضی از هنرمندان میتوانستند روح خود را بفروشند و برخی دیگر سمتهای دولتی و رسمی داشتند . آنها مغز متفکرهایی بودند که مناصب دولتی را اشغال کردند. آنها آدمهای با استعدادی بودند اما سینمای ما را زمین زدند. سینمای ما را و شخصیتهای برجسته سینمای ما را نابود کردند. به این ترتیب آیزنشتاین در حالی مرد که تنها ذرهای کوچک از قابلیتهایش تحقق یافته بود. حتی دانسکو، بنیانگذار مکتب نئورئالیسم شوروی، کسی که رنگین کمان و شکست خورده را ساخت، نتوانست نیروی بالقوه خود را تکامل ببخشد. فاجعه هولناکی بود. هیچ کتاب و مجلۀ خاصی که به این دوران بپردازد نیست. همه ساکتاند و همه این چیزها با آمدن نسل جدید به فراموشی سپرده خواهد شد. یا فوقش آدمهای علاقهمند در باره این دوره خواهند نوشت. اگر بایگانی خود من را باز کنید سه حکم زندان در آن مییابید که آزادیام را از من سلب کردند و یک حکم محکومیت از سوی دادگاه با این مضمون که من سوررئالیستی هستم که ساختار اجتماعی را خیالی میدانم و بعد توضیح میدهد که من را شبیه آن … که بالای کلیسای نورتردام … میشناسند. در اردوگاههای شوروی تحمل تنهایی سخت بود. اما فاجعۀ بزرگتر این بود که من حرفهام را از دست داده بودم. خرد شده بودم. شده بودم یک جنایتکار در میان جنایتکاران. کسانی بودند که سابقۀ جنایی جدی داشتند . به راههای بد رفته بودند. آدمهای خطرناکی بودند. من در چنین محیطی افتادم. اما هنر مرا نجات داد. شروع کردم به طراحی و بعد از چهار سال و یازده ماه آزاد شدم، با کوششهای لویی آراگون و دوستان خوبم هربرت مارشال و جان آپدایک آزادیام را به دست آوردم. یازده ماه و هجده روز از حکم را بخشیدند. علاوه بر این بیشتر زندانیها مرا دوست داشتند. من به اعترافات آنها گوش میکردم. بر اعتراف هر یک از این بزهکاران، فجایعی که در گوش من زمزمه میکردند میتوانست فیلمنامه یا رمانی بزرگ شود. اینها هدایایی بودند که آنها به من دادند. صد رمان، شش فیلمنامه هدیه گرفتم که چند تا از آنها در آینده نزدیک فیلم خواهند شد و باقی راز ما من باقی میماند.