شب محمدرضا باطنی برگزار شد.
شب محمدرضا باطنی صد و سی و سومین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت، دایرهالعمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، مؤسسه فرهنگ معاصر و گنجینه پژوهشی ایرج افشار عصر روز شنبه 6 مهر ماه 1392 در محل کانون زبان فارسی برگزار شد.
دکتر داریوش شایگان، محمود دولت آبادی، ژاله آموزگار، علی معصومی همدانی، بهاءالدین خرمشاهی، فخرالدین فخرالدینی، غلامحسین صدری افشار، ایرج پارسی نژاد، کورش صفوی، توفیق سبحانی و ضیاء موحد از جمله شخصیتهای حاضر در این شب بخارا بودند.
علی دهباشی آغازگر این مراسم بود که از دکتر باطنی و نخستین کوششهای زبانشناسی در ایران سخن گفت:
واژة «زبانشناسی» نخستین بار توسط سعید نفیسی در سال 1304 برابر واژة فرانسوی Linguistique به کار گرفته شد. پیش از این واژة زبانشناسی به صورت «فقه اللغه» در مقالات و کتابها برده مىشد.
نخستین کوششها در عرصة زبانشناسی در سالهای 1312 تا 1314 در مقالات حسین فوادی بود که به صورت سلسله مقالات در مجلة «مهر» منتشر شد. در این مقالات نویسنده نگاه امروزی به زبان فارسی و پژوهشهای زبانشناسی ارائه داده است.
گامهای بعدی توسط دکتر محمد مقدم برداشته شد. دکتر مقدم دانشآموختة رشتة زبانشناسی از دانشگاه پرینستون آمریکا بود که پس از اتمام تحصیلات به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران کار خود را آغاز کرد. دکتر مقدم پس از یک دوره تلاش بیوقفه موفق شد رضایت اولیای دانشگاه تهران و دانشکدة ادبیات را جلب کند و در سال 1342 گروه زبانشناسی را تأسیس کردند. دکتر محمد مقدم را میتوان نخستین زبانشناس ایرانی نامید که آغازگر تدریس این رشته در دانشگاه تهران شد.
دکتر مقدم در سالهای اولیة تدریس با همکاری دکتر صادق کیا و دکتر جمالالدین رضایی اولین مجلة مطالعات زبانشناسی را با عنوان «ایران کوده» منتشر کردند.
نخستین نسل زبانشناسان ما توانستند پایه و اساس این رشته را در ضوابط کاملاً علمی تبیین و تدوین کنند تا آنجا که هماکنون نسل سوم زبانشناسان آثار ارجمندی ارائه میکنند.
در گروه زبانشناسی دانشکدة ادبیات استادانی همچون دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر سیفالدین نجمآبادی، دکتر صادق کیا و دکتر ماهیار نوابی و در سالهای بعد دکتر هرمز میلانیان و چند تن دیگر به تدریس پرداختند.
و در ادامه استادانی دیگر همچون: دکتر محمدرضا باطنی، ابوالحسن نجفی، دکتر علیاشرف صادقی، دکتر علیمحمد حقشناس، دکتر یدالله ثمره، دکتر بدرالزمان قریب و.. راه را برای نسل جوانتر فراهم کردند و با تدریس عالمانه و دقیق خود نسل جدید را با آخرین دستاورهای زبانشناسی در جهان آشنا کردند.
در اینجا باید از نخستین کنگره یا گردهمایی در زمینة زبانشناسی یاد کنیم که دکتر احسان یارشاطر در سال 1965 در تهران برگزار کرد.
یک اتفاق مهم دیگر در عرصة زبانشناسی انتشار مجلة تخصصی «زبانشناسی» بود که به همت مرکز نشر دانشگاهی بنیاد گذاشته شده و زیر نظر دکتر علیاشرف صادقی منتشر میشود.
در این پنجاه سالی که از تشکیل گروه زبانشناسی در دانشگاه تهران میگذرد، سه نسل در این رشتة علمی تربیت شدند. با نگاهی به «چکیدة پایاننامههای زبانشناسی» تنوع و کثرت موضوعات و فارغالتحصیلان این رشته را خواهیم شناخت.
دکتر باطنی بر بستر چنین زمینه و سابقة علمی در دانشگاه تهران در خرداد 1346 از رسالة دانشگاهی خود با عنوان «زبانشناسی همگانی و زبانهای باستانی» در حضور استادان برجستة آن روزگار که به نام برخی از آنها اشاره کردم دفاع کرد و موفق به دریافت درجة دکتری شد. و از مهرماه همان سال در گروه زبانشناسی به تدریس مشغول شد. و دانشجویان بسیاری که امروزه از استادان بهنام این رشتهاند از دانشجویان برجستة استاد باطنی هستند.
دکتر باطنی متولد 1313 در اصفهان است. تا ششم ادبی را در اصفهان گذراندند. سال 1336 دانشجوی سال اول زبان انگلیسی دانشسرای عالی میشوند. در سال 1339 موفق به اخذ درجة لیسانس در زبان انگلیسی میشوند. به موجب قانون آن روزگار کسانی که شاگرد اول میشدند میتوانستند به خارج از کشور برای ادامة تحصیل بروند. در انگلستان در دانشگاه لیدز (Leeds) ادامة تحصیل دادند و موفق به دریافت «دیپلم بعد از لیسانس با درجة ممتاز» شدند و همچنین در سال بعد موفق به دریافت درجة فوقلیسانس (M.A.) در زبانشناسی با گرایش ادبیات از همان دانشگاه میشوند و بقیة کار دانشگاهی دکتر باطنی را در دانشگاه تهران عرض کردم. کارنامة پژوهشها و تألیفات دکتر باطنی در حوزة مسائل تئوریک زبانشناسی تاکنون در هشت جلد منتشر شده است که مهمترین اثر که بیش از چهل و پنج سال است در تمامی مراکز دانشگاهی تدریس میشود کتاب «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی» ایشان است که به چاپ بیست و هشتم رسیده است. و دو ترجمه از رابرت هال و مانفرد بییرویش در حوزة زبانشناسی از دیگر آثار استاد است.
همانطور که اشاره کردم دکتر باطنی پس از دریافت درجة دکتری در «گروه زبانشناسی» دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران تدریس میکردند که تا دیماه 1360 ادامه داشت و سرانجام به تقاضای خودشان بازنشسته شدند.
دورة دیگر زندگی علمی دکتر باطنی از سال 1364 در «مؤسسة فرهنگ معاصر» آغاز میشود که هفت سال آن صرف تألیف و تدوین «فرهنگ دوزبانة انگلیسی ـ فارسی» شد که سرانجام در بهمنماه 1371 به پایان رسید. پس از آن همکاری دکتر باطنی با «مؤسسة فرهنگ معاصر» ادامه یافته است که حاصلش بیست و یک جلد کتاب بسیار مهم در حوزة فرهنگهای دوزبانه است. فرهنگهایی همچون «فرهنگ انگلیسی ـ فارسی»، «فرهنگ فعلهای گروهی»، «فرهنگ همایندها»، «فرهنگ اصطلاحات و عبارات رایج فارسی»، «واژهنامة روانشناسی» و کتابهای دیگر که در سالن مجموعه آثار استاد به نمایش درآمده است.
در اینجا جا دارد چند جمله دربارة «مؤسسة فرهنگ معاصر» و همکاری دکتر باطنی بگویم که یک نمونة درخشان همکاری ناشر و استادان برجستة ما را مدیریت کرد. علاوه بر دکتر باطنی استادانی دیگر همچون زندهیاد دکتر حقشناس، کریم امامی و بسیاری دیگر از پژوهشگران درجه اول ما اینک با این مؤسسه همکاری دارند. آقای داود موسایی در شرایطی کار فرهنگنویسی را با این استادان آغاز کرد که که انقلاب فرهنگی اتفاق افتاده بود و دانشگاه و محیط علمی در تعطیل علمی به سر میبرد و فضای نشر راکد بود. در چنین شرایطی دست به چنین کارهای بزرگی زدن نیاز به شجاعت، شهامت، تدبیر و آیندهنگری خاصی داشت که آقای موسایی و همکارانش این صفات را در خود داشتند و همچنان بر این راه هستند. امیدوارم شبی را به فعالیتهای علمی و فرهنگی این مؤسسه که در حوزة نشر خصوصی کشور بدون هیچگونه حمایت دولتی چنین کارنامة درخشانی را عرضه کرده است بگذاریم تا دیگر استادانی که با این مؤسسه کار کردهاند از گفتنیها بگویند. بدون تردید اگر دکتر باطنی کار آموزشی خود را در دانشگاهها ادامه میدادند ما اکنون دانشجویان و استادان تربیتشده توسط ایشان را بیشتر میداشتیم. اما کارنامة پُربار و تحسینآمیز ایشان در دوران همکاری با «فرهنگ معاصر» آنقدر درخشان و ماندگار است که بنده تصور میکنم و دیگران هم در محیطهای علمی و دانشگاهی بر این باورند که حاصل عمر پُربار دکتر باطنی در بخش دوم زندگی علمیاش پُربارتر و ماندگارتر است و هزاران نفر از خرمن دادههای او به صورت کتابهای ازرشمند بهره برده و سالهای سال نسلهای بعد بهرهمند خواهند شد.
مجلة بخارا مفتخر است که یک بار جشننامهای کوچک با عنوان «ویژة زبانشناسی» در شمارة 63 در مهرماه 1386 به افتخار استاد منتشر کردیم و همچنین مینازیم و سربلندیم به اینکه تنها نشریهای هستیم که استاد باطنی ما را قابل میدانند و اجازة نشر مقالات خود را به ما میدهند.
استاد ارجمند جناب آقای دکتر باطنی، خانمها و آقایانی که امشب بخاطر شما و برای ادای دین نسبت به یک عمر فعالیتهای جنابعالی اجتماع کردهاند، دانشجویان، استادان و نویسندگان و پژوهشگرانی هستند که به صورت مستقیم در دانشگاه تهران یا بهرهمند شده از آثار جنابعالی هستند.
خوشا به حال شما و این زندگی سراسر معنا و دانش و بزرگی. و خوشا به حال فرهنگ ایران زمین که استادانی همچون جنابعالی را به خود دیده است. و جز این دعا نگویم که رودکی گفت:
هزار سال بزی، صد هزار سال بزی»
پس از سخنان مدیر مجله بخارا نوبت به مجدالدین کیوانی رسید از محمدرضا باطنی به عنوان «پژوهشگری که برسر ِاصول اخلاقی خود حاضر به معامله نشد» چنین یاد کرد:
از کــجی اُفتی به کــــم و کاستی
از غم رَستی تو اگـــــــر راستی
گل ز کجی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت
نظامی گنجوی
وصف شصت هفتاد سال خدمات علمی ،امتیازات اخلاقی و کـّلاً آثار وجودی یک نفر درمدّت ده پانزده دقیقه کار ناممکنی است، آن هم به مناسبت نکو داشت او. دراین دقایق معدود چه می توان گفت جزآنکه بیشتر گفتنی ها را ناگفته رها کرد؟ از دیگر سو، تعریفی از چارچوب دقیق بزرگداشت هایی از این دست نشده، که چه باید گفت و چه نباید گفت. نظربعضی این است که چون مجلس، مجلس نکوداشت است، پس باید فقط « نکو» گفت و به بیان شماری خاطره های تلخ و شیرین بسنده کرد. اینان معتقدند مجلس بزرگداشت اقتضای حرف های جدّی را نمی کند و،لذا، چندان جای تحلیل وارزیابی ویژگی های شخصی و نقد و بررسی آثارعلمی اونیست. جمعی دیگر معتقدند که درست در چنین فرصت هایی است که باید شخصیّت مورد نظر و آثار وی را بهتر و بیشتر شناسانید، زیرا آنچه انگیزۀ مجلس بزرگداشت می شود همین امتیازات اخلاقی-علمی شخص است. چندین سال پیش که اهل بروجرد مراسم یادکردی برای روانشاد عبدالحسین زرین کوب (د. اسفند 1378 ) در زادگاه این بزرگوار برپای داشتند، همسرمشارٌالیه، دکتر قمرآریان ( د.23 فروردین 1391)، می فرمود “به دلم ماند که یکی از میان این همه کسانی که دربارۀ عبدی (عبدالحسین) حرف می زنند و می نویسند، کتابی از کتاب های او را نقد علمی کنند”. با این همه، آنهایی که مجالس بزرگداشت می گذارند، علی القاعده ارزشهای اخلاقی-علمی بزرگداشتِگان را مدّ نظر دارند، ولو اینکه آثارعلمی آنها را آن گونه که باید و شاید معرفی نکنند. البته، اینکه می بینیم این روزها در انعقاد مجلس های بزرگداشتِ بعضی ها چنان امتیازات و ارزش هایی ملاک نیست داستانی دیگر است!
اینجانب برای آنکه هردو سوی این طیفِ نظررا رعایت کرده باشم التقاطی از دو دیدگاه یاد شده را اختیار می کنم. خاطراتی از باطنی نقل می کنم تا خلقیّاتی از او را بازنمایم؛ وبر بعضی از این خلقیّات تکیه خواهم کرد تا بافت فکری و زمینه های روحی ئی که او کارهای علمی خود را در متن آن انجام داده است روشن شود. براین بخش اخیر سخنم تأکید می کنم. تصوّر نمی کنم که کسی با این نظر مخالف باشد که اخلاق نیک و بدِ عالمان ، اهل پژوهش وارباب هنرخواه و ناخواه برآفرینش های علمی و هنری آنان اثر می گذارد. از دانشمند نا صالح، پشت هم انداز، اهل زد وبند و دغلکار به سختی بتوان توقـّع کار اصیل و مطمئنّ علمی داشت: “از کفچۀ مار حلوا نتوان خورد”. آن کس که به اصولی چون صداقت، امانت، حقّ جویی و حقّ گویی از بن دندان معتقد است در کارهای علمی نیز همین صفات را راهنما و ملاک عمل قرار می دهد؛ و نمی تواند که جز این کند:
خالی از خود بود و پُرازعشق دوست پس ز کوزه آن تراود کاندر اوست
مولانا
آشنایی من با باطنی. نخستین باربا باطنی آخرهای سال 1342 یا اوایل 1343 در لندن از نزدیک آشنا شدم. ما هر دو، به فاصلۀ یک سال از دانشسرای عالی ِاسبق، دانشگاه تربیت معلّم سابق و دانشگاه خوارزمی فعلی فارغ التحصیل شدیم (امید که این آخرین نامگذاری ِ قدیم ترین مؤسّسۀ آموزش عالی باشد که چند سالی پیش از ایجاد دانشگاه تهران با نام «دارالمعـّـلمین عالی» برای تربیت دبیربه وجود آمد).او در1340 برای ادامۀ تحصیل با کمک هزینۀ دولتی به انگلستان رفته بود. آن روزها انجمن دانشجویانی که عموماً طرفدار جبهۀ ملّی بودند وطبعاً با شاه وقت سرِ خوشی نداشتند، جلساتی در یکی از بناهای دانشگاه لندن یا جاهای دیگر تشکیل می دادند وافرادی در موضوعات مختلف سخنرانی می کردند، از جمله حمید عنایت، پرویزاوصیاء، مسعود فرزاد، امیرهوشنگ مهریار، منوچهر انور ودیگران و دیگران که باطنی هم یکی از آنها بود. نظم منطقی در فکرودر سخن، صداقت در اظهار نظر، رسایی وانسجام از مختصّات گفتار او بود که درهمان یکی دو بار که پای سخن او نشستم جلب نظرم را کرد، مختصاتی که سال های بعد در ایران بارها وبارها در گفته ها و نوشته های او مشاهده کردم.
در تابستان 1347 که به ایران باز گشتم، باطنی سه سالی می شد که به وطن برگشته و در دانشگاه تهران به کار مشغول شده بود. من نیزدردانشسرای عالی با حقوق ماهی 2000 تومان و رتبۀ استادیاری استخدام شدم. در آن زمان رحمت حقدان (د. 10 فروردین 1391) که رحمت حقّ براو باد، مدیر کلّ ادارۀ آموزش دانشسرای عالی بود. چون به راستی مدیر لایق و کاربُری بود، می خواستند اورا به وزارت نوپای علوم و آموزش عالی ببرند، ولی ظاهراً مدیریّت دانشسرا اکراه داشت زیرا کسی نبود که جای خالیِ حقدان را پُر کند. باطنی که بسیار با حقدان ایاق بود حاضر شد برای باز شدنِ گرۀ کار موقتاً به دانشسرای عالی بیاید، و این کار را کرد. از آن تاریخ- که تصوّر می کنم سال تحصیلی 1348-49 بود- من فرصت بیشتری پیدا کردم که باطنی را بهتر بشناسم و بدانم که او تا چه اندازه وظیفه شناس، تابع مقرّرات و معتقد به نظم در کارهاست، چیزی که دانشجویان جوان چندان خوش نداشتند؛ و بعضی از استادان نیزهم! آن روزها به تازگی نظام واحدی در دانشگاه ها باب شده بود. دانشجویان موظـّف بودند که در فاصلۀ زمانی ِ معیّنی واحد هایی را الزاماً «انتخاب» کنند که چنانچه ضرب الاجل مقرّر تمام می شد باید بابت هر روز تأخیر سی چهل تومانی (مقدارش درست یادم نیست) جریمه می پرداختند. باطنی اصرار داشت که مقررات دقیقاً اجرا شود. روزی در دفتر کار او نشسته بودم . دانشجویی که باید به گناه کوتاهی در انتخاب واحدِ بموقع جریمه می پرداخت، وارد شد و از باطنی خواهش کرد که ازاو جریمه گرفته نشود. او به نرمی و مؤدّبانه سعی کرد آن دانشجو را متقاعد کند که مقرّرات است و باید اجراشود. دانشجو پافشاری کرد و مدام می گفت که “آقا یه کاریش بکنین”. ظاهراً این جوان قبلاً هم برای همین منظور به باطنی و به مسؤلان دیگر مراجعه کرده بود. باطنی که دید “نرود میخ آهنین در سنگ”، همین طور که پشت میز کارش ایستاده بود، کیف بغلی اش را در آورد و دو سه اسکناس صد تومانی از آن بیرون کشید و به دانشجو گفت “حاضرم با کمال میل جریمۀ شما را بپردازم که مقررات اجرا شود”. باطنی با این کار، به واقع، آن دانشجو را «آچمز کرد».
یک سالی بیشتر طول نکشید که باطنی به دانشگاه تهران باز گشت. سال دقیقش یادم نیست، ولی احتمالاً دو سه سالی پس از این بازگشت بود که، در زمان ریاست دکتر عالیخانی، مسؤلیت ادارۀ کل آموزش دانشگاه به عهدۀ او گذاشته شد: مسؤلیّتی سنگین، بی در وپیکر و پُر دردِ سر. اینجا باز اعتقاد باطنی به مُرِّ قانون عمل کردن برایش مشکل زا شد. گروه هایی می خواستند به میل خود و نه به حکم ضوابط و مقررات عمل کنند. آشوب ها و سروصداها به راه افتاد. برای باطنی پنجه زدن بر روی قانون به مثابۀ بی اعتبار کردن ِآن بود. اوقانون را بسیار جدّی گرفته بود غافل از اینکه قانون اغلب حربه ای است در دست قانون گریزهایی که آن را سدّ راه خود می بینند. باری، باطنی سخت زیر فشار بود که به رغم قوانین، ولی مطابق خواستۀ تن آسان ها و«بزن وبُروها»، سیاست مسامحه و مدارا پیش گیرد، اما باطنی کوتاه نمی آمد. سرانجام، مدیریت دانشگاه مجبور شد او را از صحنه بیرون ببرد تا آرامش به دانشگاه درآید. برای آنکه صورت خوشی به این تسلیم شدن ِ قانون به زورگویی بدهند آوازه درانداختند که باطنی را برای رفع خستگی و تمدّد قوا یک سالی به فرنگ فرستاده اند: نفی ِبلدی با رنگ و لعاب سفری تفریحی؛ تا او باشد که دیگر به گِرد این گونه مناصب نگردد!
پایبندی ِباطنی به اصولی که – خوب یا بد – به آنها اعتقاد داشت، فقط پیش از انقلاب 1357 برایش دردِسرآفرین نبود، پس ازانقلاب نیزبه زحمتش انداخت. مرد عاقل و بالغی که وظایف معلّمی اش را به نحو احسن انجام می داد، دلسوزانه برای دانشگاه و دانشجویانش تلاش می کرد و از جان مایه می گذاشت، چه طور می توانست بپذیرد که عده ای تازه از راه رسیدۀ ناپخته به او، مثلاً، بگویند چه بپوش و چگونه رفتار کن؟ نه، او حاضربه خوارکردن منطق پیشِ پای بی منطقی نبود:
ما را سَریست با تو که گر خلق ِروزگار دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم (سعدی)
بار دیگر بی رسمی براصول باوری دست یافت و باطنی مجبور شد سرای علم و معرفتی را که سال ها برای آن رنج برده بود رها کند. آری، او پانزده سالی بیش در دانشگاه خدمت نکرده بود که تصمیم گرفت ترک خدمت کند و در46-47سالگی بازنشسته شود، و از آن پس همه کاری بکند جز استادی دانشگاه- الاّ در مواردی بسیار معدود. با همۀ این احوال، گرچه از دانشگاه کران گرفت امّا از دانش نه. از شگفتی های روزگارِ سراسر اسرار اینکه باطنی را که دانشگاهیانش نامهربانانه رها کرده بودند یک غیر دانشگاهی دستگیر آمد. داود موسایی، صاحب و مدیر مؤسسۀ فرهنگ معاصر، گوهرشناس تر بود تا« دانشگاه مادر». و باطنی از این بابت همیشه قدردان ِ او بوده است. از صفات پسندیدۀ او حقّ شاسی و به جای آوردن محبّت های دیگران است، صفتی که در دنیای «نمک خورها و نمکدان شکن ها» درحکم گوگرد احمراست. ارباب نظرتوجّه دارند که صفت قدرشناسی ، که برخاسته از حقیقت دوستی است، در کارهای علمی تأتیرات و تجلـّیاتش چگونه است. قدرشناسان کسانی هستند که اهل حساب و کتابند؛ و باطنی در نشست و برخاست ها و سفر هایی که دردو سه دهۀ اخیربا هم داشته ایم بارها نشان داده که سخت اهل حساب و کتاب است؛ نه آسان از حقّ خود می گذرد نه حاضر می شود چیزی از حقّ دیگری سلب کند. حقّ که به جای خود، او از کشیدن بار منّت این و آن هم سخت بیزار است. و این مناعت طبع را، به گفتۀ خودش، از مادر فداکارش دارد، که چند ماه پیش سایه از سرش برگرفت و رفت.
صفت دیگری که به باور اینجانب درارتقاء کیفی کارهای پژوهشی باطنی تأثیر داشته صراحت او در گفتار و نوشتار است. وقتی شما مجبور نباشید ملاحظۀ این و آن را بکنید، یا حتـّی از مردود دانستن گفته ها و نوشته های پیشین خود ابائی نداشته باشید، مبهم و مغلق گویی، درازنفسی و محافظه کاری را کنار می گذارید و رُک و راست حرفتان را می زنید بدون آنکه به خوش آمد و بد آمد دیگران اعتنایی بکنید. یقیناً احتمال اینکه باصراحت به حقیقت نزدیک ترشوید بیشتر است تا با ملاحظه کاری. یادش به خیرو جایش پیش ماخالی دکترلطف الله یارمحمدی که در اظهار نظری دربارۀ باطنی نوشت: ” [باطنی] در بیان آنچه فکر می کند درست است، بسیار صریح الـّلهجه است… این صراحت لهجه و بیان مطالب بدون ملاحظه کاری گاهی حتـّی دوستان او را هم رنجیده خاطر کرده است… من خودم با اینکه اصلاً صراحت لهجه ندارم ولی به (کذا) این صفت ایشان ارزش فوق العاده قائلم” (مترجم،س 5، ش 17-18(1374)، ص 28). مشکلی که با این صفت هست تضادّ آن با زود رنجی است – و باطنی، به نظر دوستان نزدیکش بسیار زود رنج بوده است- چه، اگرقرار باشد همه صراحت لهجه داشته باشند، که باید داشته باشند، حسّاس بودن مانع کار خواهد بود. ولی، چه می شود کرد که “همه دانند که در صحبت گـُل خاری هست”. می گویند «فقط خدا بی عیب است». روانش شاد علی محمد حقشناس (د. 1392)، یارصمیم وسال های سالِ باطنی، می نویسد: ” …باطنی چه بسا گلِ بی خار نباشد. اما در جهانی که هر شاخه ای به ازاء یک گـُل ده ها خار دارد، خارهای باطنی بر گل هایش نمی چربد” (مترجم، س 5، ش 17-18(1374)، ص 29).
خوش تر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران
مولانا
نام حقشناس به میان آمد. بگذارید یادی هم بکنیم از دو یار از دست رفتۀ دیگر که اتـّفاقاً آنها نیزدر فرهنگ نویسی با فرهنگ معاصرهمکاری داشتند و موسایی هوشمند به گوهر وجودی آنان پی برده بود: کریم امامی و کاظم برگ نیسی. یاد این هرسه به خیر و جایشان خالی! اجازه بدهید از داود موسایی هم تشکر کنم که در حدّ مقدوراتش برای این عزیزان از دست شده و برای باطنی امکانات فراهم آورد تا آنها با فراغ بال به تحقیق و تتبّـع بپردازند.
باقی ماندۀ گفتار من کوتاه خواهد بود. باز می گردم به آنچه در آغاز سخنم گفتم، و آن اینکه خلقیـّات بد و خوب و ویژگی های شخصی اهل علم و هنربر آفرینش های فکری و ذوقی آنها تأثیر می گذارد. من در اینجا تنها به فرهنگ های لغت و متفرّعات این فرهنگ ها اشاره می کنم که به اهتمام یا به راهنمایی باطنی در مؤسسۀ فرهنگ معاصر تدوین و تألیف شده است. مدت هاست که از زبان شناسی دور افتاده ام و بیشتر سر و کارم با ترجمه، و قهراً با فرهنگ های لغت است. تا اندازه ای کیفیت مرغوب و نامرغوب فرهنگ ها را تشخیص می دهم. صفاتی را که از باطنی بر شمردم در پس زمینۀ فرهنگ های او می بینیم. او را می ستایم و همکاران او را که خارهای اورا برتافته اند تا بتوانند از گل های شخصیت او بهره ببرند. من ِ مترجم همیشه به تعاریف واژه های زبان خارجی کار ندارم؛ آنها را بهترمی توانم در فرهنگ های یک زبانه بیابم. نیاز فوری و عاجل من معادل های آن واژه هاست. فرهنگ های دو زبانۀ باطنی و همکاران او، ازمعاصر گرفته تا پویا، در طول دو دهۀ اخیریاری فراوانی به من رسانده است. فراهم آورندگان این فرهنگ ها ترجمۀ را به جای تألیف نگرفته اند. فرهنگ معاصر تقریباً زمانی دست به تألیف زد که بعضی از همکاران عزیز دانشگاهی فرهنگی انگلیسی را به سی چل پاره کرده، و هر پاره را به دست دانشجویی داده بودند، لابدّ با این نیّت که ترجمه ها را کنار هم بگذارند و فرهنگی انگلیسی-فارسی از آن بیرون بیاورند.
باطنی و همکاران سخت کوش اوبا ترجمه شروع نکردند بلکه برنامه ای را طرح ریختند مبتنی بر دو اصل واقعگرایی و امکانات مالی ناشر. واقعگرایی از آن جهت که نباید سنگ را از اول بزرگ برداشت؛ امکانات مالی بدان سبب که، به هر حال، ناشر برسرِ گنج قارون ننشسته است. باید کاری می کردند که هم به کیفیت کار آسیب نمی رسید هم چرخ مالی ِ ناشر از حرکت باز نمی ایستاد. پس باید آهسته و با احتیاط پیش می رفتند. چارۀ کار در این بود که اولاً گسترۀ طرح را محدود می گرفتند که گرفتند و هر چه زمان گذشت بر این گستره افزودند. شگرد هوشمندانه ای که باطنی و همکارانش به کار بردند این بود که واژه هایی را که « مسأله دار» بودند و در فرایند معادل یابی آسان تسلیم نمی شدند موقتاً کنارمی گذاشتند تا در فرصت مقتضی باز به آنها برسند. درواقعگرایی، صداقت و صراحت باطنی این راهم بیفزایم که یکی دو بار به من گفت: “ما در فرهنگ معاصر تا در مورد معنای هر لغت حدود هشتاد در صد مطمئن نباشیم، آن را به فرهنگمان راه نمی دهیم”. این اعتراف عالمانه، به باور اینجانب، بهترین تبلیغ برای واژه نامه های فرهنگ معاصر است. هم باطنی و هم مجموعۀ فرهنگ معاصر به این اصل مهمّ اخلاقی معتقدند که با خوانندگان خود باید صادق باشند و افزون بر آنچه حقیقتاً به بازار کتاب می فرستند «بازار داغی» نکنند. از یاد نبریم که بخش قابل ملاحظه ای از دانش زبانی ِ هر نسل (چه مادری چه خارجی) بر پایۀ اطلاعتی است که از فرهنگ های لغت حاصل می کنند؛ چه خودشان به طورمستقیم و چه از طریق آموزگارانشان. اگر فرهنگ نویسان در دادن معادل یا تعریف معانی کلمات مرتکب کوچک ترین بی احتیاطی شوند و، در نتیجه، مراجعه کنندگان به آن فرهنگ ها اطلاعات نادرستی را به حافظه بسپارند، معلوم نیست کی و چگونه اشتباهات از ذهن آنها زدوده شود. اگر بی تجربگان آسان گیر ازخطیری و خطرات فرهنگ نویسی آگاه باشند هر گز با دم ِچنین شیری بازی نخواهند کرد!
سخن پایانی. هیجده سال پیش دکتر باطنی در آغاز مصاحبه ای که من به نمایندگی از طرف مجلـّۀ مترجم- که جای سردبیرش دکتر علی خزایی فردراینجا خالی است- عبارات دردآلودی بدین مضمون بیان فرمود: «اکنون من به 60 سالگی رسیده ام و فکر نمی کنم مدت زیادی از آن باقی مانده باشد». دوست عزیزم، دکتر باطنی : نزدیک به بیست سال از آن تاریخ می گذرد. سپاس خدای را که هنوز در میان مایی، و چرا که نباشی؟ “از بخت شکر دارم و از روزگار هم”. شادمانیم که تندرست و سرِ حالی و ما برایت مجلس بزرگداشت بر پای داشته ایم. امید که صد سالگیت را جشن بگیریم. برای تو، همسر فداکارت، شهین، و فرزندان برومندت آرش و شیدان سلامتِ تن و آرامش روح آرزو می کنیم.
تنت به ناز طبیبان نیازمند مـباد وجــــــــود نازکت آزردۀ گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت تست به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد.»
دکتر رضا نیلیپور سومین سخنران این مراسم بود که با موضوع «دكتر باطني زبان شناسي آگاه از تبار “مقوله و ميزان”» به سخنرانی پرداخت:
اقتضاي دل چو اي دل آگهي است
هركه آگه تر بود جانش قوي است
امسال پنج دهه از بنيا ن گذاري نخستين گروه زبان شناسي در ايران دردانشكده ادبيات دانشگاه تهران بوسيله زنده ياد دكتر محمد مقدم ميگذرد. دكتر محمد مقد م درسال هاي نخست دهه چهل علاوه برتبديل نظام آموزشي دانشگاهي ايران از نظام ساليانه به نظام واحدي، با تاسيس گروه زبان شناسي همگاني و زبان هاي باستاني نخستين دانشجويان زبان شناسي همگاني ايران راهمراه با كلاس هاي دكترمحمد رضا باطني با نظريه “مقوله و ميزان” آشنا كرد. دكتر باطني نخستين كلاس هاي پرشورزبان شناسي خود را با صدايي رسا وبا دقت خاص خود با يك نظريه عمومي زبان شناسي نظري جديد آن زمان به نام “مقوله و ميزان” آغاز كرد. توصيف ها وكاربردهاي نظريه “مقوله و ميزان” در باره ساختمان زبان فارسي كه دكترباطني درنخستين دوره ازكلاس هاي خود تدريس كرده بود در سال 1348 دركتابي به نام “توصيف ساحتمان دستوري زبان فارسي” بوسيله انتشارات اميركبير چاپ شد و همين تاكنون 27 بار به چاپ رسيده است. من هم به عنوان يكي از نخستين دانشجويان رشته زبان شناسي، دكتر باطني را در ابتدا همراه با نظريه “مقوله و ميزان” شنا ختم. ولي بعد ها كه بيشتر و بيشتر با او آشنا شدم “مقوله و ميزان” را درابعاد مختلف منش و شخصيت او مشاهده كردم. در اين جا “مقوله و ميزان” را هم به مفهوم تخصصي و نظري خود كه نام نظريه عمومي زبان شناسي مايكل ها ليدي زبان شناس معروف انگيسي است وهم به مفهوم وسيع آن به كار مي برم. چرا كه شخصيت دكتر باطني درهر دو مفهوم كلمه با “مقوله و ميزان” عجين شده است، هم دررفتار و منش تابع اصول مانده و هم براي زبان در قالب يك نظريه عمومي زبان شناسي همچنان به معني داربودن زبان، و نقش آن در جامعه وفرهنگ پاي بندي و وفاداري خود را حفظ كرده است. دكتر باطني از همان سال هاي نخست دهه چهل همزمان با بنيانگذاري گروه زبان شناسي دردانشگاه تهران، زبان شناسي علمي وشيوه توصيف دستورعلمي زبان فارسي را باشوروحرارت خاص خود دركلاسي هاي درس با حضور دكتر محمد مقدم و بعضي ازاستادان جوان آن دوران گروه ادبيات فارسي دانشكده ادبيات همچون دكتر شفيعي كدكني تدريس كرد و با معرفي و پياده كردن اين الگوي نظري زبان شناسي، آغاز گر نظريه پردازي جديد و سنت شكني در شيوه دستور نويسي سنتي درايران شد.
به نظرم زنده ياد دكتر محمد مقدم با تاسيس نخستين گروه زبان شناسي دردانشكده ادبيات كه در ابتدا از حضوراستادان زبان هاي باستاني گروه ادبيات فارسي همچون دكتررضاعي و دكترنجم آبادي وبعدا دكتر ژاله آموزگار جوانه زده بود، همراه با ورود استادان جوان زبان شناسي همگاني همچون دكتر باطني و سپس دكترهرمزميلانيان كه در دانشگاه هاي انگليس و فرانسه با زبان شناسي نوين آشنا شده بودند خون تازه اي به كالبد نگاه سنتي دانشكده ادبيات نسبت به دستورنويسي ونظريه پردازي درباره زبان تزريق كرد وبه استادان جواني همچون دكتر باطني اجازه جرات ورزي براي نظريه پردازي هاي جديد نسبت به زبان و دستور زبان فارسي داد. دكتر باطني درمعرفي نظريه “مقوله و ميزان” و پياده كردن آن براي ساخت زبان فارسي درمقدمه كتاب “توصيف ساختمان دستوري زبان فارسي” همراه با معرفي بعضي از مفاهيم بنيادي و نظري جديد از دو نفر از نخستين همكاران گروه زبان شناسي چنين به نيكي ياد و قدرداني مي كند:
“در اين ميان سهم آقاي دكتر محمد مقدم استاد و مدير سابق گروه زبان شناسي از همه بيشتراست.
اگر تشويق و همكاري هاي ارزنده او نبود شايد اين كتاب هرگز نوشته نمي شد.”
و سپس از دكتر هرمز ميلانيان نازنين كه در توسعه زبان شناسي علمي در ايران سهم بالايي داشته ولي با تاسف خيلي زود به انزوا كشيده شد چنين ياد ميكند:
”از نظرات دوست وهمكارم آقاي دكترهرمزميلانيان بهره مند شده ام وتاثير او درلا بلاي مطالب كتاب به چشم مي خورد“
دكتر باطني درنخستين كلاس هاي زبان شناسي خود و در كتاب “ساختمان دستوري زبان فارسي” علاوه برتوصيف ساختمان دستوري زبان فارسي در قالب يك نظريه عمومي بعضي ازمفاهيم و تمايز هاي جديد زبان شناسي نظري و كار برد هاي آن را به جامعه ي علمي معرفي كرد و درزبان فارسي رواج داد. تمايز ها ومفاهيمي همچون:
توجه به ساختمان زبان زنده و روزمره در برابر تجويز ها و امر و نهي هاي رايج در كتاب هاي دستور زبان سنتي.
توصيف نظام مند ازساخت زبان فارسي و معرفي يك نظريه عمومي زبان شناسي همراه با پياده كردن كامل يك نظريه براي زبان فارسي.
معرفي نظريههاي عمومي رايج زبان شناسي درآن دوران در مقايسه بانگاه سنتي نسبت به زبان كه به نظريه هاي علمي موجود بي توجه بود.
وي بعدا دركتاب ديگري با نام: “نگاهي تازه به دستور زبان” به بعضي از كاستي هاي روش شناختي و محتوايي دستورزبانهاي موجودزبان فارسي درايران درمقايسه با دونگاه نظري”دستورزبان ساختاري ودستورزبان زايشي- گشتاري” اشاره كرد.
در يك جمع بندي كلي فعاليت هاي زبان شناسي دكتر باطني را مي توان به دو دوره مختلف و متمايز تفسيم كرد:
بخشي ازدوره نخست فعاليت علمي او، بيشتردرمعرفي زبان شناسي نظري و پياده كردن “نظريه مقوله و ميزان” در باره ساختمان دستوري زبان فارسي و تاثيرگذاري نگاه علمي و نظري نسبت به دستور نويسي در جامعه علمي ايران و سپس تاثير گذاري اين نگاه علمي نسبت به زبان و دستور زبان در كتاب هاي درسي دوره ابتدائي و متوسطه خلاصه مي شود.
درهمين دوران هم دكتر باطني از حوزه هاي ديگر زبان شناسي غافل نبود، تا جايي كه در تدريس ها و مقاله هاي خود به معرفي روان شناسي زبان، جامعه شناسي زبان، زبان و فرهنگ و دوزبانگي و مسايل تداخل و وام گيري زبان ها توجه داشت ودرپژوهش هاي دانشجويي نيز به آين نوع مباحث مي پرداخت. به سبب برخي ازهمين مقالات جديد زبان شناسي بود كه دكتر باطني در فهرست ممنوع القلم ها قرار گرفته بود و زنده ياد دكترپرويز ناتل خانلري “دربريده اي از خاطرات منتشر نشده اش در باره “سانسور در اواخرعهد شاه” (شماره 94 مجله بخارا، ص 338) گفته شده مقاله هاي جديد زبان شناسي دكتر باطني درهمان دوران دو بار مجله سخن را به توقيف ودرگيري با سانسورچيان آن دوران كشاند.
دكتر باطني در همين دوران ممنوع القلم بودن خود، علاوه برمعرفي حوزه هاي مختلف زبان شناسي در كلاس هاي درسي خود دست به تاليف و ترجمه تعدادي از كتاب هاي زبان شناسي زد و مباحث جديدي را به جامعه علمي معرفي كرد. نمونه هايي از كتاب تاليفي و ترجمه همين دوران عبارتند از:
– كتاب هاي تاليفي:
– كتاب “چهار گفتار در باره زبان” سال 1355 (هديه به دكتر محمد مقدم كه نخستين گروه زبان شناسي را در ايران بنياد گذاشت)
– “مسائل زبان شناسي نوين” (هديه به همسرم) سال 1354
– ترجمه كتاب هاي زبان شناسي:
– زبان شناسي جديد (تاليف بي يرويش) سال 1355
– زبان و زبان شناسي (تاليف رابرت هال) سال1355
دوران دوم فعاليت هاي علمي دكتر باطني پس از رهايش رسمي او از دانشگاه آغاز مي شود. دراين دوره پس از مدت كوتاهي سرگرداني، به نظرم نه تنها دكتر باطني درفضاي جديد رهايش نا خواسته از محيط رسمي دانشگاه نسبت به زبان و رسالت علمي خود درجامعه دچار رخوت وبي تفاوتي نمي شود، بلكه آثار فعاليت هاي علمي جديد او حكايت از آزادي عمل وجرات ورزي بيشتراو مي كند. وي علاوه بر مقاله هاي زبان شناسي و سخنراني ها ي وارد بعضي از ابعاد جديد و كمتر شناخته شده زبان و ذهن ورفتارمي شود. ترجمه كتاب هاي زير نمونه هايي از اين مقوله اند:
– ترجمه كتاب هاي حوزه علوم شناختي
— كتاب “خواب” 1363
– در باره زبان: مجموعه مقالات 1365
– مغز و رفتار (1370)
– آشنائي با فلسفه 1380
– ساخت و كار ذهن، چاپ دوم 1390
يكي ديگر از حوزههاي فعاليت علمي دكتر باطني دردوران رهايش نا خواسته خود از دانشگاه، به نگاه انتقادي وي نسبت به حوزه مهم فرهنگ نويسي علمي درايران مربوط مي شود. دكتر باطني دراين دوران با همت و نگاه علمي و انتقادي خود نسبت به زبان و مسايل فرهنگ نويسي موفق شد: درروند سنتي فرهنگ نويسي ايران “زني دراز بالا” را از فضاي “طويله” نجات دهد و به كاخ فرهنگ نويسي علمي فرهنگ معاصرارتقاء مقام بدهد. دكتر باطني نخست كاستي هاي علمي و روش شناختي بعضي از نخستين فرهنگ هاي موجود زبان فارسي را در مقاله هاي خود برمي شمارد و دراشاره به اين كاستي ها مساله تعريف “زني دراز بالا” را براي تعريف “طويله” به عنوان يك نمونه ازمشكلات روش شناختي و محتوايي فرهنگ هاي مطرح و بعضي ازاصول فرهنگ نويسي را در سخنراني ها و مقاله “نكاتي چند درفرهنگ نگاري” به تفصيل بيان ميكند. همين مقاله اخيرا درشماره 92 مجله بخارا به چاپ رسيده است. در همين مقاله بخشي از سرنوشت داستان “زني دراز بالا” به عنوان مصداقي از مشكل فرهنگ نويسي از جلد دوم فرهنگ معين نقل مي كند. (درجلد دوم فرهنگ معين درصفحه 2242 ذيل مدخل “طويله” براي نخسين معني طويله آمده است: “مونث طويل: زن دراز بالا”). بعدا نمونه هاي علمي فرهنگ نويسي علمي براي زبان فارسي درفرهنگ معاصرفارسي صدري افشار و فرهنگ سخن دكتر انوري تدوين مي شود.
زمينه ديگري ازنقش زبان شناسي درحوزه فرهنگ نويسي كه دكتر باطني درآن تاثير گذار و پيشتاز بوده شيوه فرهنگ نويسي علمي دو زبانه در ايران است.
دكتر باطني به دنبال نگاه انتقادي خود به حوزه فرهنگ نويسي، دردوران رهايش ناخواسته خود ازمحيط تنگ دانشگاهي كمرهمت براي فرهنگ نويسي دو زبانه مي بندد و با ياري انتشارات فرهنگ معاصر همراه با پژوهش هاي خود دراين زمينه تا كنون توانسته ده فرهنگ دوزبانه با كاربرد هاي مختلف به جامعه علمي تحويل دهد. درهمين دوران بود كه زنده ياد دكترعلي محمدحق شناس نيز درحوزه تدوين فرهنگ هاي دو زبانه جديد درانتشارات فرهنگ معاصر فعال شد و يادگارارزشمندي ازخود به يادگار گذاشت. يادآن استاد فرزانه گرامي باد.
پشتكار و همت علمي دكتر باطني و توجه به ابعاد مختلف زبان با وجودهمه بي مهري هايي كه طي پنجاه سال گذشته به شيوه هاي مختلف در حق او شده قابل ستايس است. وي طي پنجاه سال گذشته توانسته است با زباني رسا و شفاف كه از ديگر ويژگي هاي اوست پويايي علمي خود را درعلمي سازي بسياري از حوزه زبان شناسي درايران حفظ كند و همچنان خود را وامدارزبان و فرهنگي بداند كه دران پرورش يافته و توانسته تعهد خود را درتوسعه زبان شناسي و بيان واقعيت هاي اجتماعي و آگاهي رساني هاي زبان درايران حفظ كند. از همين رو ست كه به حق مي توان اورا پدر زبانشناسي نوين ايران ناميد. جانش همچون آگاهيش همچنان زنده و پايدار باد.
سپس نوبت به یحیی مدرسی رسید . عنوان سخنرانی دکتر مدرسی « جامعهشناسی زبان» بود.
از هنگامی که برای نخستین بار در کلاس های استاد عزیزم آقای دکتر محمد رضا باطنی نشستم ، بیش از چهل سال می گذرد و در طول این سال ها ، همواره به لحاظ علمی و فراتراز آن ،از نظر اخلاقی ، از ایشان آموخته ام و امید دارم که این جریان همچنان تداوم یابد و این آموزش های ارزنده هیچ گاه از من و از ما دریغ نشود . اگر پرسیده شود که چه آموخته ام ؟ یا به بیان بهتر، چه آموخته ایم ؟ پاسخ آن است که نسل ما به عنوان شاگردان استاد، از ایشان بسیار آموخته است ، از آن جمله :
– نظم ، دقت وجدی بودن در کارهای علمی را
– نوگرایی و نو اندیشی را، وانتقال سخاوتمندانه یافته های علمی به دیگران را،
– شفافیت و ساده نویسی علمی و پرهیز ازپیچیده گویی و ابهام را ،
– شکیبایی همراه با امید و لبخند را به رغم موانع ،
– پای فشردن بر اصول و پرنسیپ ها را به رغم دشواری ها ،
و در یک کلام ، راه و رسم معلمی را ، بهروز زیستن وآزاد منشی را همه ما ، هر یک به اندازه توانمان ، کوشیده ایم تا از استاد بیاموزیم . این گونه ویژگی هاست که استاد ما را به یکی از تاثیرگذارترین چهره ها در دانش نوین زبان شناسی در ایران بدل کرده است .
در این فرصت ، من تنها به گوشه ای از کوشش های ایشان برای معرفی و گسترش یکی از شاخه های علم زبان شناسی ، یعنی آنچه استاد ، آن را ” جامعه شناسی زبان ” نامیده اند، اشاره می کنم تا نقش و سهم موثرایشان را در این بخش از پژوهش های زبانی در ایران نشان دهم . بی گمان ، سخن گفتن از نقش استاد در شکل گیری و گسترش دانش زبان شناسی و قلمرو های گسترده و متنوع آن در کشور ما ، که در واقع با نام دکتر باطنی گره خورده است ، به فرصتی بیشتر و مجالی دیگر نیاز دارد .
در سال هایی که نسل ما در کلاس های زبان شناسی می نشست و می آموخت ، شاید تعداد کتاب های فارسی دراین رشته ، در حد تعداد انگشتان دست بود که تازه ، برخی از آنها ، از نوشته های خود استاد دکتر باطنی به شمار می آمد . از آن پس تا کنون ، و در طول سال ها، آنچه استاد به انجامش همت گماشته اند و بازنشستگی زودهنگام ، ناخواسته وناعادلانه ایشان جریان آن را هرگز متوقف نکرده است ، ادامه همین مسیر وحرکت به سوی قلمروهای جدید و چشم اندازهای تازه درحوزه های گوناگون دانش نوین زبان شناسی بوده است .
در واقع ، هریک از کارهای استاد را باید گامی دانست درراه گشودن دریچه ای بر یکی ازاین چشم اندازهای تازه و نیز تاکیدی برضرورتِ داشتنِ نگاه علمی نودر پژوهش های زبان شناختی درایران . کتاب ” توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی ” ، نمونه خوبی از چنین رویکردی است که برای نخستین باراز نگاه سنتی به دستور فارسی فاصله گرفت و پایه ای شد برای مطالعات دستوری نظریه بنیاد و راهنمایی گشت برای تغییر نگرش زبان شناسان ایرانی به دستور. در سال های بعد ، همین نوجویی و نواندیشی ، قلمروهای تازه دیگری را نیزدر برابر ما گشود . معرفی حوزه هایی مانند روان شناسی زبان ، جامعه شناسی زبان ، زیست شناسی زبان وطرح مباحثی بکلی نو درایرانِ آن دوران ، بخش دیگری ازکوشش های استاداست با هدف به روز کردن رشته و گسترش آن درایران .
در نتیجه این کوشش ها بود که بسیاری از ما، در جریان کارهای پژوهشی با راهی ناهموار و نا پیموده رو در رو نشدیم . من که چند سالی از فضای علمی کشور دور بودم ، به هنگام بازگشت به ایران ، به لطف استاد ، با بستری آماده برای فعالیت درقلمروی مورد علاقه ام ، یعنی مسائل اجتماعی – فرهنگی زبان ، روبرو شدم : یک بسته کامل ، شامل چند مقاله که کلیات رشته را ترسیم می کرد ، به همراه معادل های مناسب فارسی برای اصطلاحات تخصصی این رشته ، و نیز یک درس دربرنامه دوره فوق لیسانس زبان شناسی در دانشگاه تهران با نام ” جامعه شناسی زبان” ، همه آماده بود و همه سخاوتمندانه در اختیارمن وامثال من قرارگرفت .
مقاله مفصل دکتر باطنی با نام ” جامعه شناسی زبان ” (با حجم بیش از40 صفحه ) ، دریچه تازه ای را بر روی زبان شناسان ایرانی و بویژه دانشجویان این رشته گشود و اصول کلی این شاخه ی در آن زمان جدید رامعرفی کرد. مقالات تحقیقی دیگرایشان در این زمینه همچون” زبان به عنوان یک رفتار اجتماعی ” ، ” همبستگی زبان و اجتماع ” و ” اصطلاحات خویشاوندی در زبان فارسی” (که به همراه چند مقاله دیگر درکتاب “مسائل زبان شناسی نوین ” در سال 1354به چاپ رسید) ، هم قلمرو نظری این حوزه را معرفی کرد ، هم روش به کار گرفتن مباحث نظری برای کارهای پژوهشی را به ما آموخت و هم معادل های مناسبی برای اصطلاحات رشته به دست داد . آنچه امروز ورد زبان خیلی هاست ، یعنی بومی سازی علم و بویژه علوم انسانی ، پایه هایش را در آن دوران ، استادان ما گذاشتند . ودر این عرصه ،بی تردید استاد دکتر باطنی نقشی بی مانند ، موثر و یگانه داشته اند.
سال هاپس از انتشار این مقالات ،هنگامی که خواستم در این حوزه بیشتر کار کنم ، همین کوشش ها و رهنمود های استاد سخت راهگشایم شد، زیرا زمینه های کاراز قبل فراهم بود ؛ در واقع ، باید گفت که مقاله “جامعه شناسی زبان ” چنان فشرده بود و چنان مباحث اصلی این حوزه را بازتاب می داد که در پایان ، خواننده اطلاعات پایه و کلیات رشته را بخوبی در اختیار می گرفت . هنگامی که به فکر نوشتن یک کتاب درسی در این زمینه افتادم ، باز مقدمات کار فراهم بود و همین مقاله ها دستگیرم شد و راهنمای کارم گردید .
مقاله ” جامعه شناسی زبان ” ، با توجه به زمان انتشار آن ودر نوع خود، بسیار پر و پیمان است و مباحث اصلی این شاخه مانند برنامه ریزی زبان ، گوناگونی های زبانی ، زبان های میانجی ، زبان های ساختگی و… را در بر دارد . برای نخستین بار ، ابعاد اجتماعی و فرهنگی زبان ، در این سطح وبه طور جدی و در قالبی منسجم در این اثر معرفی شد و خواننده را با گوشه های ناشناخته ای از پژوهش های زبان شناختی در آن زمان آشنا ساخت. نثرمقاله روان ، ساده ،خواندنی و در عین حال عالمانه و جذاب است . چنین نثری می تواند زمینه های لازم برای شکل گیری گونه ای از زبان فارسی برای کاربردهای علمی را فراهم آورد و نمونه و الگوی بسیار مناسبی باشد برای آنچه امروز ” گونه علمی فارسی ” نامیده می شود . معادل گذاری های شفاف و مناسب برای اصطلاحات تخصصی ، ازجمله نام رشته ، یعنی جامعه شناسی زبان ، و نیز برابرهای دیگری مانند برنامه ریزی زبانی برای language planning ، زبان میانجی برای lingua franca ، گوناگونی زبانی برای language variation و… بی گمان سهم مهم دیگری است که استاد دربومی سازی دانش زبان شناسی نوین در کشور ما برعهده داشته اند .
میگویند ساموئل جانسن ، نویسنده ، شاعر، فرهنگ نویس و متفکربزرگ انگلیسی در قرن هجدهم میلادی، به اندازه یک فرهنگستان به زبان انگلیسی خدمت کرد. به نظر من ، دکتر باطنی نیزدر کشورما وبویژه درعرصه معادل گذاری برای اصطلاحات تخصصی زبان شناسی ، درچنین جایگاهی قرار دارد . بخاطرکوشش های ارزشمند استاد درگسترش دانش نوین زبان شناسی در کشور، بخاطر سهم برجسته ایشان در ایجاد فضای علمی در جامعه وانتقال اخلاق علمی و نگرش علمی به نسل های بعد ، بی گمان نام استاد در تاریخ زبان شناسی ایران نامی است ماندگار و این ماندگاری واقعی است .
پس از آن داود موسایی، مدیر مؤسسه فرهنگ معاصر از کار با دکتر باطنی سخن گفت:
«آنچه دربارۀ دکتر باطنی به طور قطع و یقین میتوانم بگویم آن است که ما مدت 28 سال با یکدیگر همکاری داشتیم، یعنی از پاییز 1363 تا هم اکنون. فکر کردم بهترین موضوعی که شاید بتوانم به آن بپردازم نحوۀ آشنایی من با دکتر باطنی باشد.
آشنایی من با دکتر باطنی به سال 1364 برمیگردد.
در اردیبهشت ماه آن سال کار تهیه و تدوین یک فرهنگ انگلیسی به فارسی در حد ادونس لرنر آکسفورد به سرپرستی زندهیاد دکتر حقشناس و دو نفر دستیار به سفارش مؤسسه در واحدی که بعدها واحد پژوهش نام گرفت آغاز شده بود. چند ماهی که از پیشرفت این پروژه ـ که اکنون با نام فرهنگ هزاره چاپ و منتشر شده است ـ گذشته بود که دکتر حق شناس به علت حساسیت موضوع یعنی تهیه کتاب مرجع که قاعدتاً باید نهایت دقت و صحت در آن به کار رفته باشد به من پیشنهاد دادند که از دکتر محمدرضا باطنی که به گفته خود دکتر حقشناس استادی بسیار دقیق، موشکاف و نازکبین است ( دقیقاً واژههای دکتر حقشناس و کلماتی از این قبیل) برای سرویراستاری فرهنگی که در دست تهیه و تدوین بود هفتهای یک روز در مؤسسه فیشهای کار شده توسط گروه دکتر حقشناس را بازبینی و احیاناً ویرایش نمایند.
من هم که از دور از دفت و انضباط دکتر باطنی اطلاع داشتم بلافاصله این پیشنهاد را پذیرفتم و قرار شد با دکتر باطنی که به علت انقلاب فرهنگی خوشبختانه یا متأسفانه از کار دانشگاه کنار گذاشته شده بود ( یا بهتر است بگویم خود بازنشسته شده بود) وارد گفتگو شدیم.
مدتی بعد این گفتو گو صورت گرفت و ایشان هم از این پیشنهاد استقبال کردند و چند ماهی کار به همین منوال پیش میرفت. اما متأسفانه به علت اختلاف سلیقه و دلایل دیگر این همکاری با گروه دکتر حقشناس قطع شد.
من که در این مدت از نزدیک با دقت و نکات ظریفی که گاهی اوقات در بحثهای دکتر باطنی با گروه حقشناس صورت میگرفت آشنا شده بودم از دست دادن ایشان برایم سخت و ناگوار بود. در نتیجه با دکتر باطنی وارد مذاکره شدم و قرار شد در همین واحد پژوهش که آرام آرام داشت بزرگ و بزرگتر میشد یک فرهنگ انگلیسی به فارسی خیلی کوچک در حدی که نیازهای مسافران به خارج از کشور را برآورده سازد تهیه و تدوین نماید.
ایشان هم قبول کردند با یک دستیار کار را شروع کنند.
من نیز هراز چند گاهی از دکتر باطنی گزارشی به طور شفاهی از پیشرفت کار میگرفتم و از این که احساس میکردم که دکتر باطنی از این کار راضی هستند بسیار خوشحال بودم. در نتیجه گاهی درخواست میکردم که حیف است که این فرهنگ به این کوچکی بماند و بهتر است کمی آن را گسترش بدهیم و همین طور این بزرگ شدن ادامه پیدا کرد تا به فرهنگ معاصر یک جلدی ویراست اول رسید.
ویراست اول در آخر اسفند ماه 1371 پس از 7 سال به اتمام رسید و در اردیبهشت ماه 1372 در نمایشگاه کتاب عرضه شد. در طول این مدت همکاران و دوستانی که معتقد بودند که این گونه کارها راه به جایی نمیبرد و به انتها نمیرسد، مدام در دیدارهای کاری از من دربارۀ این فرهنگهای جدید جویا میشدند و جواب این بود که به زودی منتشر خواهد شد. پس از تألیف و تدوین اثر به یاد دارم که نهایت دقت را در حروفچینی، غلطگیری، مصورسازی و طراحی و همۀ آنچه که در آن روزگار در ایران مقدور بود برای این اثر انجام دادیم.
اثر در تیراژ ده هزار نسخه در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در اردیبهشت 1372 منتشر شد
پس از انتشار انتظار ما این بود که این تیراژ ( ده هزار نسخه) در ده روزِ نمایشگاه به اتمام برسد، غاقل از اینکه مقابله با سنت در این کشور آن قدر دشوار و سخت است که به این سادگیها از پس ان نمیتوان برآمد و درک این موضوع زمانی است که انسان خودش تجربه میکند. انتشار این فرهنگ در محافل فرهنگی که در جریان بودند واقعه مهمی بود به طوری که در حوزۀ کتاب مرجع برنده جایزه کتاب سال شد. ولی تعداد این افراد اندک بودند ، شاید در شمار 200-300 نفر که طبیعی بود با این تعداد فروش، کاری از پیش نمیرود و پس از نمایشگاه کتاب تهران، که تقریباً هر سه نفر ما ( دکتر باطنی، کیخسرو شاپوری و من) در طول نمایشگاه برای بازخورد این فرهنگ جدید میخواستیم ببینیم چگونه است، مدت زمانی را هر روز در نمایشگاه میگذراندیم و اظهارنظرات مختلفی از زبان مراجعهکنندگان میشنیدیم که بیشتر مأیوس کننده بود تا دلگرم کننده.
نتیجه رضایتبخش نبود. روزهای سختی بود، ولی ما هم در شرایطی که قرار داشتیم نیاز به تصمیمگیری بود که آیا کار را ادامه دهیم یا برای همیشه شکست پروژه را بپذیریم. باید تصمیم میگرفتیم که چه باید کرد، دکتر باطنی خسته از 7 سال کار و ما نیز پس از 7 سال انتظار، پاداش درستی نگرفته بودیم، اما از آنجا که هر دو طرف در کاری که انجام میدادیم، به درستی آن واقف بودیم، به این نتیجه رسیدیم که اصل کار اشکالی نداشته بلکه ملاکهای دیگری را باید در نظر میگرفتیم.
به هر حال با توجه به تمام مواردی که پیش آمده بود با دکتر باطنی به توافق رسیدیم که ویراست دوم آن بلافاصله شروع شود که در سال 1372 شروع شد و البته در آن سالها ( از 1364 تا 1372) با توجه به پایان رسیدن جنگ و رونق اقتصادی، فرهنگ معاصر هم از یک واحد 100 متری به چند واحد در همان ساختمان تبدیل شده بود و کارهای متعدد پژوهشی را انجام میداد. پس از انتشار ویراست دوم قضیه کاملاً عوض شده بود و فرهنگهای دکتر باطنی کاملاً شناخته شده بود و کارها ادامه پیدا کرد که پس از ویراست دوم، ویراست سوم و فرهنگ فشردهتر و کوچکتر و فرهنگهای تخصصی ایشان تدوین و منتشر شدند.
مجموعه فرهنگهای انگلیسی ـ فارسی دکتر محمدرضا باطنی که از تاریخ 1364 تا 1392 در واحد پژوهش این مؤسسه تدوین و تألیف گردیده است.
1) فرهنگ معاصر انگلیسی ـ فارسی ویراست اول سال انتشار 1372 1000 ص
2) فرهنگ معاصر انگلیسی ـ فارسی ویراست دوم 1376 1000 ص
3) فرهنگ انگلیسی ـ فارسی پویا ویراست سوم 1385 در دو جلد 2080 ص
4) فرهنگ انگلیسی ـ فارسی پویا ویراست سوم 1387 1800 ص
( دو جلد در یک مجلد)
5) فرهنگ انگلیسی ـ فارسی پویا فشرده ( یک جلدی ) 1200 ص
6) فرهنگ انگلیسی ـ فارسی پویا ( کوچک ) قطع پالتویی 1000 ص
7) فرهنگ فعلهای گروهی پویا انگلیسی ـ فارسی 500 ص
8) فرهنگ همایندهای پویا انگلیسی ـ فارسی ( انتشار برای اولین بار 1300 ص
در ایران )
9) فرهنگ اصطلاحات پویا ( انگلیسی ـ فارسی ) 800 ص
10) فرهنگ اصطلاحات و عبارات رایج فارسی پویا ( فارسی به انگلیسی ) 1100 ص
————
11780 ص
و اکنون که ویراست چهارم فرهنگ پویای ایشان در جریان است، امیدوارم سایه ایشان همیشه بر سر فرهنگ کشور، به معنی عام آن و بر سر فرهنگ معاصر به معنای خاص آن گسترده باشد. »
دکتر عبدالرحمن نجل رحیم سخنران بعدی این مراسم بود که چنین سخن گفت:
دکتر محمد رضا باطنی کیست؟
مردی فراتر از عهد خود
راستش تا حدود بیست سال پیش از آن روز من نمی دانستم محمد رضا باطنی کیست.
نمیدانستم که بیست سال پیش، “محمد رضا باطنی” در دانشگاه “لیدز” انگلستان ، شهر محل زندگی آن دورانم، فوق لیسانس زبان شناسی می خوانده است. این دورانی بود که مطب مغز و اعصاب و کار در دانشگاه را در تهران رها کرده بودم و به جستجوی این که انسان چگونه انسان می شود و انسان شدن ش چطور به کار سلسله اعصاب و مغزش مربوط می شود، در شهر لیدز سکنی گزیده بودم و در دانشگاه شفیلد کار می کردم . ولی هنوز انسانی به نام “محمد رضا باطنی” را نمی شناختم، تا این که روزی از روزهای آن دوران، مقاله ای توی مجله “آدینه” که از ایران می آمد خواندم ، عنوانش- تا آنجا که یادم میآید- “…بالاخره اقرار می کند” بود. بی اختیار آرزو کردم که کاش نویسنده این مقاله بودم. نویسنده به سادگی و شفافیت شگفت انگیزی یکی از مشگل ترین مفاهیم روان شناسی شکنجه و اقرار گیری را با تسلط کامل چون یک روانشاس کار کشته و خبره شرح داده بود.
سعی کردم تا نام نویسنده مقاله را توی مغزم نگهدارم. محمد رضا باطنی را. راستش با خود گفتم این مرد درد مرا احساس می کند وکنجکاوی هایش به طرز غریبی از جنس دغدغه های خاطر من است. و متعجب شدم وقتی فهمیدم محمد رضا باطنی زبان شناس است و جزو اولین کسانی است که زبان شناسی را در ایران معرفی و تدریس کرده است. با خودم گفتم درست است که زبان آموزی هم نتیجه بخشی از کار مغز است و زبان شناسی هم به مغز شناسی احتیاج دارد ولی در ضمن گمان می کردم که این علم بینا- رشته ای بسیار جوان است و بعید است که نزد روشنفکران ایرانی خریداری داشته باشد.
من چه می دانستم که فکر محمد رضا باطنی همیشه جلوتر از زمانش حرکت می کند. راستش نمی دانستم این بزرگ مرد کوچک قامت، از کودکی پیروز دوران های تنگدستی و محدودیت های ریز و درشت بوده وهمیشه آگاه و هوشیار با مغز تیز و بزخو کرده مترصد شکار موقعیت های هر چند گذرا و سریع بوده است، حوادثی که اگر توجه نمی کردی به سادگی از زیر پنجه شانس می گریختند..
من این ها را نمیدانستم و نمیدانستم که او از جوانی وقتی که به ناچار تحصیل را رها و در دهات اصفهان معلمی می کرده، روزی پزشک دهستانی، برای بی خوابی اش دارویی جدید به نام والیوم به او معرفی می کند. تاثیر معجزه اسای این دارو ، باطنی جوان را به این صرافت می اندازد که ذهن می بایست محصول کار مغز بر اساس تغییر و تحولات شیمیایی باشد که این چنین مولکولی شیمیایی در این جا والیوم می تواند در ساز و کار آن دخالت کند.
مغز هوشیار باطنی از ابتدا با روابط منطقی ریاضی سروکار داشته است. اما دوران نوجوانی او همراه با حسرت از دست دادن کلاس های ریاضی در مدرسه شبانه بوده است، چون وقتی او از کار شاگردی در مغازه خرازی در میدان چهار باغ اصفهان، به مدرسه شبانه می رسیده، معلم ادبیات در حال پاک کردن تخته سیاه کلاس ریاضی قبلی بوده است. او دیپلم رشته ریاضی را از دست می دهد و به رشته ادبی بسنده می کند، دانشگاه حقوق به او بورسیه نمی دهد به دانشکده ادبیات می رود. و بعد زبان شناسی می خواند که آن را کمی به روانشناسی نزدیک می دیده، اما او همچنان به دنبال کشف رازهای کارکرد تن و مغز در رابطه با هیجانات تفکر و رفتار اجتماعی بوده و در دانشسرای عالی هر چیز در این باره به دستش می رسیده، می خوانده که آن موقع معتبرترین ش کتاب دکتر سیاسی به نام روان شناسی یا علم النفس بوده است، که بهیچوجه انتظارات او را بر آورده نمی کرده است.
آن موقع من نمی دانستم که محمد رضا باطنی دوست داشته است که روان شناسی بخواند ، ولی چون امکاناتش فراهم نیامده ، به سوی زبان شناسی رفته است. و تمامی دورانی که او در دانشگاه تهران بوده ویا از بورسیه های شاگرد اولی و فرصت های مطالعاتی استفاده می کرده و در دانشگاه “لیدز” انگلستان ، دانشگاه لندن و بعد “برکلی” ، “هاروارد” و “ام ای تی” بسر می برده، همه جا به دنبال آن نوع روان شناسی بوده است که رابطه تن و مغز با احساسات تفکر و رفتار اجتماعی را مورد پژوهش قرار می دهد.
و بالاخره این که من نمی دانستم که او این همه از زمانه خود پیش است و به همین خاطرهم بوده که هرچه می جسته کمتر می یافته است. در عین حال وقتی خواسته ای از چنگال تیز اشتیاق او می گریحته است او بی تابانه مترصد موقعیت دیگری مانده تا آن را به چنگ بیاورد.
البته از چنین فردی بعید نیست که از نابسامانی ها، حب و بغض ها و تبعیض ها شدیدا رنجیده خاطرنشود. او چون روشنفکری اصیل، با وجود بلند نظری، بصیرت، فرهیختگی، قدرت تحمل و روا داری، ذرهای سازش و معامله بر سر اصول منطقی که در سر دارد را نپذیرد . به جاه و مکان دل نبندد و به اطاعت و تسلیم تن درندهد. در نتیجه، او منتقد و معترض آن چه که در پیرامونش می گذرد، می شود و اغلب درگیر با افراد و مسئولان و قدرتمندانی می شود که افکار پیشروانه او را بر نمی تابند. و چنین است که گاه دود این خشم فروخورده از ناسازگاری های زمانه به چشم عزیزان نزدیک می رود و حتی فضای خانواده گی را نیزغبار آلود و پرتنش می کند. ولی او چون بند بازی ماهر در فضای تیره و تار پیرامون نیز تعادلش را حفظ می کند و از پس این همه بر می آید.
او همیشه پدری دوست داشتنی مایه افتخار برای “شیدان” و “ارش” دو فرزند نازنین ش می ماند. و در اوج درگیری، کناره گیری، بازنشستگی و خانه نشینی اجباری کتاب هایی را ترجمه می کند که دنباله جستجوی پیگیرش است، چون کتاب “انسان به روایت زیست شناسی” که با همراهی همسر بردبارش “ماه طلعت (شهین) نفر آبادی” که محققی صادق و فروتن در زیست شناسی است، ترجمه می شود. و کتاب “ساخت و کار ذهن” از “بلیک مور” که جدیدا اجازه گرفته است تا بعد از بیست سال تجدید چاپ شود.
من این همه را نمی دانستم تا وقتی که پنج سال پس از خواندن مقاله ای که چنین کنجکاوی را در باره محمد رضا باطنی برانگیخته بود او را در تهران پیدا کردم و از او دعوت کردم تا در جلسات دو هفته یکبار همایش های عصب پژوهی ما در بیمارستان شهدا-تجریش شرکت کند.
باطنی در یازدهمین جلسه همایش ما در اسفند ماه سال ۱۳۷۴ تحت عنوان ملاحظاتی در باره روانشناسی زبان صحبت کرد.
در این سخنرانی بود که باطنی حیرت بیشتر مرا برانگیخت. عمق دانش و شیوه ساده، شفاف او در بیان پیچیده ترین موضوعات در رابطه زبان و تفکر شگفت آور بود. او به عنوان یک زبان شناس این شهامت را دارد که زبان را محور هر آن چه که مربوط به انسان است، نداند و جایگاه زبان را آن طور که شایسته و بایسته آن است در فرایند شناخت تبیین کند. و این مهم از هر زبان شناسی که از طرفی حق دارد متعصبانه در ارتقا ارزش رشته کار خود بکوشد، بر نمی آید.
باطنی در این سخنرانی ابتدا روشن می کند که:
هر کجا کلمه ذهن به کار برده می شود مقصود مغز است و یا مغز و کارکردهای عالی آن.
و اضافه می کند که:
روانشناسی بدون وارد شدن در مباحث زیست شناسی و عصب شناسی، و به خصوص بدون پرداختن به ساخت و کار مغز، نمی تواند جای پای محکمی داشته باشد.
او در معرفی رشته دورگه روانشناسی زبان می گوید:
روانشناسی زبان، علم دورگه ای است که از محل تلاقی زبانشناسی و روانشناسی جوانه زده است و به مسائلی می پردازد که روانشناسی و زبانشناسی به تنهایی نمی توانند از عهده آنها برایند.
سپس باطنی دلایل اندیشمندانی را مطرح می کند که معتقدند که:
تفکر بدون زبان صورت می گیرد و یا لااقل معتقدند زبان شرط لازم برای تفکر نیست.
و بعد به یافته هایی اشاره می کند که نشان می دهد که:
معرفت ما انسان ها از جهان خارج واقعی نیست، جهانی که ما درک می کنیم ساخته و پرداخته دستگاه عصبی ما است، ما در محدوده های حسی خود محبوس هستیم و شاید هیچوقت نتوانیم به واقعیت واقعیت پی ببریم.
ولی بلافاصله باطنی پرده تیره را کنار می زند و می گوید:
خصوصیت علت یابی مغز اجازه نداده و نمی دهد که انسان در زندان داده های حسی خود محبوس بماند.
باطنی در جمع بندی این بخش از سخنرانیاش می گوید:
انسان موجودی است که در محدوده دریافتهای حسی خود نمیماند و در جستجوی شناخت از کران تا کران عالم هستی را در می نوردد. از سوی دیگر، این انسان، مجهز به ابزار زبان است و میتواند دریافت های خود را به دیگران منتقل کند، بطوری که آنچه ارزش دانستن داشته باشد، به زودی در اختیار همگان فرار گیرد و جزو گنجینه دانش بشری شود.
باطنی در تکمیل منظور خود ادامه می دهد:
باید پذیرفت که زبان در تفکر ما نقشی کلیدی دارد، گو این که این بدان معنا نیست که همه انواع تفکر الزاما صورت کلامی داشته باشند.
او در باره مفهوم و رابطه اش با واقعیت می گوید:
مفاهیم، ابداعات ذهن ما هستند و در دنیای بیرون وجود خارجی ندارند. مثلا انسان یک مفهوم است و بکلی ساخته ذهن است. در جهان خارج انسان وجود ندارد، آنچه وجود دارد افراد هستند با نامهای متفاوت، با چهره های متفاوت، با خلق و خوی متفاوت. .. قدرت مفهوم سازی مغز ما حد و مرزی ندارد. ما اغلب از مفاهیمی که خود انتزاعی هستند مفهوم های انتزاعی تری می سازیم. مثلا از انسان، انسانیت، از انسانیت ، انسان دوستی را می سازیم. از سوی دیگر مفاهیمی می سازیم مانند آزادی، قدرت، عشق ، نفرت که تعریف آنها نه تنها بس دشوار است، بلکه افراد مختلف از آنها تعبیرهای متفاوت و گاه متضادی دارند. کار مفهوم سازی ممکن است در حدی از انتزاع صورت گیرد که ما خود تصدیق کنیم وجود چنین چیزی در عالم واقع محال است. بسیاری از مفاهیم ریاضی از این گونه اند.
باطنی در باره ارتباط زبان با واقعیت می گوید:
کلمات گاه چنان نیروی سحرانگیزی پیدا می کنند که ما را می فریبند تا تصور کنیم که هرچه در زبان نامی دارد، در دنیای خارج نیز وجود مستقلی دارد، حال آنکه چنین نیست. مثلا آیا تا کنون فکر کرده اید که واژه زمان که ما این همه آن را به کار می بریم ممکن است به چیزی دلالت کند که اصلا وجود نداشته باشد؟ آیا فکر کرده اید که مفهوم زمان ممکن است بکلی موهوم باشد؟
باطنی در باره این که زبان تنها وسیله تفکر نیست، می گوید :
تفکر صرفا در قالب کلمات و جملات صورت نمی گیرد و تفکر با نوعی تصویرگری همراه است که شدت و ضعف آن در افراد مختلف متفاوت است.
باطنی در پایان این سخنرانی نیز به علاقه دیرینه خود یعنی ریاضیات می پردازد و می گوید:
ریاضیات، ناب ترین و انتزاعی ترین صورت استدلال است. در واقع ریاضیات محض و فیزیک نظری گواه این واقعیت هستند که قدرت انتزاعی مغز انسان حد و مرزی ندارد…
ریاضیات با واقعیات کاری ندارد، با روابط منطقی بین واقعیات سر و کار دارد. ..
استدلال در چهارچوب ریاصیات نیازی به زبان ندارد و چون تفکرات انشتین و افراد نظیر او بسیار انتزاعی است و با استفاده از مفاهیم و علائم ریاضی انجام می شود می تواند بدون استفاده از زبان صورت گیرد.
و هم اکنون چیزی نزدیک به بیست سال است که همچنان محمد رضا باطنی در کاوش های ماهیانه ما برای یافتن ریشه های زیست شناختی رفتار و افکار و احساسات انسان اجتماعی فعالانه شرکت دارد و همچنان مرد میدان است.
همتش پردوام باد و سایه گستر بر پهنه تاریخ وجریان روشنفکری این مرزو بوم!»
پس از آن سیروس علینژاد از اولین روزهای آشناییاش با دکتر باطنی و مقالاتش در مجله آدینه به روزگار سردبیری خویش حکایت کرد:
« زندگی دکتر باطنی با اتفاق گره خورده است. به عبارت دیگر اتفاق در زندگی دکتر باطنی نقش عمدهای بازی کرده است. این اتفاق از وضعیت جسمانی او گرفته تا وضعیت اجتماعی او تأیثر گذار بوده و او را به همین شخصیتی بدل کرده که امروز شما می شناسید. اما شاید ندانید که این اتفاقات چه بوده است و شاید هم ندانید که خود ایشان باور دارد که نقش اتفاق نه تنها در زندگی ایشان که در زندگی همه کس بسیار عمده و اساسی است.
یکی از این اتفاقات، وجه روزنامهنگاری دکتر باطنی است. می دانیم که همه نویسندگان بزرگ به نحوی بویژه در ابتدای کار از کنار روزنامه نگاری عبور کردهاند. مارکز و همینگوی نمونه های معروف و درخشان این دسته اند. دکتر باطنی هم دو سه دوره از سر اتفاق روزنامه نگاری کرده و به این کار دلبستگی یافته است. موضوع سخن من در مجلس بزرگداشت دکتر باطنی نشان دادن سه دوره روزنامه نگاری دکتر باطنی و توضیح دوره اول آن است.
اما چطور دکتر باطنی روزنامهنگار شدند، خود داستان دیگری است. پس از آن که در دانشگاه تهران مشغول تدریس زبانشناسی شدند، سال 46 است، در سال 46 اتفاق دیگری هم افتاده و آن هم انتشار روزنامه آیندگان است. روزنامه آیندگان روزنامه روشنفکری بود. مخاطبانش نخبگان جامعه بودند. دکتر باطنی هم این روزنامه را میخوانده. یک روز که در دفترش نشسته بوده مطلبی نوشته، احتمالاً در زمان فراغتش. عنوان این مطلب « تأثیر اصل عدم اعتماد بر اجتماع» بود. و چون در روزنامۀ آیندگان نیز کسی را نمیشناخته، این مطلب را با پست برای مجله ارسال میکند. و وقتی م مدیران روزنامۀ آیندگان این مطلب را میخوانند، تصمیم میگیرند آن را به جای سرمقاله چاپ کنند. در حالی که سرمقاله سخن تحریریه است. سرمقاله را کاملاً دقیق میسنجند. اما مطلب دکتر باطنی چنان بوده که مدیران روزنامه تصمیم میگیرند آن را به جای سرمقاله چاپ کنند و چون این مطلب طولانیتر از سرمقاله بوده که باید حدود و چارچوب مشخصی داشته باشد، روزنامه آیندگان برای چاپ این مقاله حتی این حدود را به هم میریزد. و همین اتفاق موجب میشود که دکتر باطنی به نوشتن مقالات برای روزنامه آیندگان و سپس مجله آدینه و بعد هم بخارای امروز ادامه میدهند.»
و سپس زهرا احمدینیا از سالهای همکاری با دکتر باطنی در فرهنگ معاصر با موضوع دکتر باطنی از نگاه شاگردانش سخن گفت:
« روزي كه به من گفته شد بخارا تصميم گرفته است به افتخار دكتر باطني مراسمي تحت عنوان “شب محمدرضا باطني” برگزار كند و به دنبال آن از من نيز خواسته شد كه به عنوان یکی از دستیاران دکتر باطنی مطلبي آماده و در آن مراسم ارائه كنم، با خود گفتم من چگونه ميتوانم از عهدة اين كار بربيايم . يك وظيفة بزرگ از يك انسان كوچك خواسته شده است. بزرگان را بايد بزرگان توصيف كنند. براي همين با خود گفتم با آقای دهباشی تماس ميگيرم و به ایشان ميگويم كه ميخواهم اين وظيفة دشوار را از روي دوش خود بردارم. در همين حين نیز با خود ميگفتم نيازي به عجله كردن نيست. حداقل ميتوانم يكي دو روز بيشتر به خودم فرصت بدهم و بعد با اطمينان كامل تصميمم را مطرح كنم. به قول دكتر باطني حرف نزده را بعد هم ميشود زد اما برای حرف زده نميتوان كاري كرد.
يادآوري اين جمله از دكتر باطني مرا به فكر فروبرد. واقعا اين بار چندم است كه من در زندگي خود جمله يا نقلقولي را از دكتر باطني بیان ميكنم؟ اين بار چندم است كه يكي از گفتههای ایشان را در موقعيت يا مناسبتي به كار میبرم؟ تعداد آنها حقيقتا در خاطرم نيست. تازه اين فقط من نبودم كه چنين تجربياتي را با خود همراه داشتم. بسيار پيش آمده بود كه يكي از دوستان يا همكارانم نكتهاي را از قول دكتر باطني برايم تعريف كرده بود که هم برای خود او و هم برای من درسی تازه بود.
اينگونه بود كه با خود فكر كردم اين من نيستم كه اكنون دارم دربارة دكتر باطنی مطلبی آماده ميكنم بلكه من گوشهاي از صداي شاگردان بسياري هستم كه ميدانم تكتكشان مترصد فرصتي بودهاند تا بتوانند با بيان خاطراتشان از همكاري و يا شاگردي دكتر باطني، ميزان تاثيرگذاري او را در زندگي تحصيلي يا شغلي و يا حتي زندگي شخصي خود بيان كنند. این بود که مطلب حاضر را نوشتم، به این امید که شايد بتوانم استاد را از زبان شاگرد توصیف کنم.
حدود سيزده سال پيش كه يك سالي از شروع به كارم در انتشارات فرهنگ معاصر ميگذشت، باخبر شدم دكتر باطني بعد از وقفهاي كوتاه قصد دارند ويراست سوم فرهنگ خود را تدوین كنند و براي شروع، قرار شده بود افرادي كه در پروژههاي ديگر شركت مشغول به كار هستند، با تمام شدن پروژههایشان، بهتدريج به گروه دكتر باطني ملحق شوند. من يكي از اين افراد بودم.
كاركردن با دكتر باطني براي من و همكارانم اين امكان را به وجود میآورد که استاد زبانشناسي خود را از نزديك ببينيم و با ايشان آشنا شويم. استادي كه دربارهاش بسيار شنيده بوديم، كتابهايش را به عنوان منابع تحصيلي بارها خوانده بوديم، اما هرگز او را در دانشگاه ندیده بودیم.
وقتي به دوستان و همدانشگاهيهاي سابقم ميگفتم كه تا يك ماه ديگر به گروه دكتر باطني ملحق خواهم شد، دو نوع جواب و عکسالعمل متفاوت از آنها میدیدم. بعضي از آنها به صراحت ميگفتند که چنین فرصتی همیشه آرزویشان بوده و حالا به من غبطه میخورند. اما برخی دیگر کاملا برعکس. آنها حتا از کار کردن با دکتر باطنی وحشت داشتند. یادم هست یکی از دوستانم به شوخی میگفت: ”خودت هم ميداني چه كار داري ميكني؟ آنجا دكتر باطني با يك خطكش بالاي سر دستيارانش میایستد و هركس كه كوچكترين خطايي كند با همان خطكش يكي ميزند توي سرش.”
ميدانستم كه كار كردن با دكتر باطني كار آساني نخواهد بود اما از طرف ديگر شهرت علمي ایشان در ميان دانشجويان و استادان زبانشناسي به حدی بود كه اصلا نمیشد از چنین فرصتی چشم پوشید. این برای کسی مانند من یک شانس تازه بود برای حضور در کلاس درس استادی که دانشجويان از حضور در كلاسهايش در دانشگاه محروم شده بودند. حتا همان دوستانم كه شوخي ميكردند و سربهسرم ميگذاشتند، وقتي كه شوخي را كنار گذاشته و نظر واقعی خود را بیان میکردند، خود اعتراف ميكردند كه كاركردن نزد دكتر باطني شبيه رفتن به دانشگاه و حاضر شدن دركلاسي به مراتب پربارتر از كلاسهاي دانشگاه است؛ چرا که این بار درسهای زبانشناسي با درسهاي فرهنگنگاری با هم ادغام شده و بهطور همزمان ارائه ميشوند.
زمان زيادي لازم نبود تا متوجه شوم آن خطكش و ميزاني كه ازآن صحبت ميشد نظم و انضباط، دقت و جدیت در کار است که همگی از ويژگيهاي بارز شخصيتي دكتر باطني هستند. این ویژگیها چنان در تاروپود وجود ایشان تنيده شدهاندكه گویی مجموع آنها یعنی دکتر باطنی. برای ایشان اصلا تصوري از اينكه كسي مي تواند از راهی جز به کار بستن نظم و انضباط و جز با داشتن جدیت، به کاري سامان دهد وجود ندارد. به این ترتیب متوجه شدم ایشان از ديگران همان چیزی را انتظار دارند كه خود تمام عمر به آن مقيد بودهاند و جز آن عمل نکردهاند.
سختکوشی هم از آن ویژگیهایی بود که برای پی بردن به آن زمان زیادی لازم نبود. روزها و ساعتهایی که ایشان صرف کار طاقتفرسایی همچون فرهنگنگاری میکردند و جدیتی که در کار خود داشتند گویای پشتکار و خستگیناپذیري ایشان بود. لازم نبود که نگاهی هم به آثار دیگر دکتر باطنی و بازه زمانیای که آن کارها در آن انجام شده بود بیندازم تا به این حقیقت پی ببرم که ایشان سختکوشترین انسانی هستند که من تا آن زمان دیده بودم.
همینطور که به کار کردن نزد دکتر باطنی ادامه میدادم متوجه جنبههای دیگری از توانمندیهای ایشان شدم. توانمندیهای ذهنیای که جمع آنها را بهندرت میتوان در یک نفر پیدا كرد و از آن جمله میتوان به حافظة بسيار قوي، ذهن پويا و ریزبین كه به ايشان دقت و زيركي بينظيري براي درك جزئيات و ريزهكاري هاي موضوع را ميدهد و همچنين ذهنی تحلیلگر كه سبب مي شود ايشان با نگاهي از بالا و همهجانبه با مسئله برخورد كنند.
درمورد حافظة ايشان بايد بگويم كه در تمام سالهايي كه با ايشان كار كردهام حتي يك بار هم نديدهام كه ایشان براي به خاطر سپردن نكتهاي در ذهن خود يادداشتي بردارند و این درحالی است که روز یا روزهای بعد که ایشان به سر کار برمیگردند همیشه مطلبی برای اصلاح كارهاي روزهاي گذشته دارند. این به آن معنی است که تکتک مدخلهایی که طی یک روز کاری به آنها پرداخته میشود در ذهن ایشان باقی میمانند. شاید براي كساني كه كار فرهنگنگاري انجام ندادهاند اين به نظركار چندان دشواري نيايد، اما وقتي شما هر روز با واژههاي زيادي سروكار داشته باشيد و هزاران كلمه از جلوي چشمان شما عبوركرده باشند به خاطرسپردن فقط يك يا دو مورد اصلاحي بدون كنار گذاشتن يادداشتي براي مراجعة بعدي به آنها بههيچوجه كارآساني نيست.
“دقت دركار” از آن عباراتي است كه شما وقتي كار کردن با دكتر باطني را تجربه ميكنيد كمكم به معناي واقعي آن پي ميبريد. مهم نیست که تا به آن روز خود را تا چه حدآدم دقيقي ميدانستهاید بلکه مهم این است که در کنار ایشان متوجه میشوید که واژة “دقت” ابعاد بسيارگستردهتري نسبت به آنچه قبلا میپنداشتید دارد. براي مثال وقتي همنشنيي يك حرف اضافه را دركنار كلمهاي خاص، بسيار ساده و بديهي فرض ميكرديد وهيچ از خود نمي پرسيديد چرا اين حرف اضافه و نه آن يكي، چه بسيار مفاهيم تلويحي كه ازآن كلمة خاص از دست ميدادهايد و اين بهوضوح دركار شما نقص به وجود ميآورده است.
و در آخر ذهن تحليلگر ایشان است كه اتفاقا میداند چگونه خود را از داخل جزئيات بيرون بكشد، به اطلاعات از بالا و به عنوان يك كل نگاه كند و با استفاده از دادهها و تجربيات قبلی براي يك مفهوم جديد واژهاي جدید بيابيد. اينجاست كه ديگر بايد خود دكتر باطني باشيد با آن همه معلومات مختلف، از زبانشناسي، حقوق و اقتصاد گرفته تا روانشناسي و پزشكي تا بتوانید این ذهن تحلیلگر را دنبال کنید.
اما من به مرور و با گذشت زمان دريافتم كه درسهای استادی كه من هر روز دركلاس درس ایشان حاضر
ميشوم فقط به آموزش چموخم فرهنگنگاري و صورتبندی دادههاي خرد وكلان زباني در يك فرهنگ لغت محدود نمی شود؛ بلكه من ميتوانم از فرهنگ ایشان معناي چندين كلمه از مهمترين و مثبتترين مفاهيم بشري را بیاموزم.”صبوري” يكي از آنهاست. آموزش شاگردان و قدم به قدم جلو بردن آنها، تنها با اين فرض كه اين شاگردان استعداد رشد كردن دارند و احتمالا روزی به بار خواهند نشست، كاري است كه به حرف آسان ميآيد و اين تنها از شخصيتي برمیآید كه خود معناي واژههای سختكوشي وكار زياد است.
واژة ديگري كه با مفهوم آن در وجود ايشان به خوبی با آن آشنا شدم واژة” شجاعت” بودكه براي اولين بار در جمله “من نمي دانم” ايشان ظهور يافت. توان بيان جملة “من نميدانم” از عهدة بسياري خارج است و تنها كساني توان گفتن آن را دارند كه داراي چنان دانش ودستاوردهاي علمي بالا باشند.
” آزادگي” اين واژة ناب بشري مهمترين و برجستهترين ويژگي شخصيت دكتر باطني را تشكيل ميدهد. ايشان نه در دانشگاه و نه در ديگر موقعيتهاي اجتماعي خود وارد مناسبات و بدهبستانهاي رايج نشدند و پاي همة باورها و اصول اخلاقي خود ايستادند و ايستادهاند و من اكنون نميدانم بايد بگويم تاوان آن را نيز پرداختهاند يا آنكه صحيحتر باشد بگويم پاداش آن را نيز دريافت كردهاند.
در پايان براي وجود وارستة ايشان آرزوي تندرستي و شادماني ميكنم.»
سپس نوبت به دکتر محمدرضا باطنی رسید تا با جمع دوستداران خود سخن بگوید. و دکتر باطنی از روزگار کودکی و نوجوانی خود چنین حکایت کرد:
«خانمها، آقایان، استادان عزیز، بسیار بسیار سپاسگزارم که بر من منت گذاشتید، قدم رنجه کردید و امشب تشریف آوردید اینجا. خیلی بزرگواری کردید. از همه شما، از همه سخنرانان و از همه کسانی که بانی این مراسم شدند سپاسگزاری میکنم.
من معلم هستم، هنوز هم معلمم. میخواهم چیزی بگویم و بعد میخواهم نتیجه بگیرم. در زبانشناسی، ما یک رشتة معناشناسی داریم و یک رشتة منظورشناسی که در کنار معناشناسی جوانه زده است. مثلاً اگر دخترخانمی که یک بار ظرفها را شسته است به مادرش بگوید « مامان، من ظرفها را شستم.» و مادرش میگوید،« هنر کردی!» معنای « هنر کردی» در معناشناسی خیلی روشن است. اما منظور مادر چیز دیگری است. منظورش این است که حالا فکر میکنی کار خیلی بزرگی کردی که یک بار دو تا تیکه ظرف را شستی و حالا داری به رخ من هم میکشی؟این را به این دلیل گفتم که برسم به یک نکتهای که آقای دهباشی مرتب به من میگفتند. من سه بار این قرار را با آقای دهباشی به هم زدم. هر بار آقای دهباشی میگفت،« دکتر دیر میشود ها!» و من توی دلم میگفتم، آخر چرا دیر میشود. تا این که این بار چهارم که من را خواست ببرد جایی که عکس بگیریم و من هم با عصا رفتم. فهمیدم منظورش چی بود. هر بار که میگفت دیر میشود یعنی پیرتر میشوی، با عصا باید بیایی! دیگر راه نمیتوانی بروی! گرافیست مجله میگوید این عکس خیلی جوان است! این عکس 20 سال جوانتر از باطنی است. باری این منظور دهباشی بود.
دوستان عزیزی که صحبت کردند کار مرا خیلی آسان کردند. همانطور که گفتند من در بچگی، به خاطر فقر خانواده، تا کلاس شش ابتدایی بیشتر نتوانستم درس بخوانم. آن وقت خیلی غصه میخوردم که بچههایی که تا چند ماه پیش ما با هم توی یک مدرسه بودیم، حالا همه کیف به دست دارند میروند به دبیرستان و من باید بروم بازار، حجره را آب و جارو کنم تا حاج آقا بیاید و دوندگیها شروع شود. واقعاً خیلی غصه میخوردم. ولی اگر میدانستم که یک شبی به نام شب « محمدرضا باطنی»برگزار میشود، استادان بزرگی دربارۀ کارهای ناچیز من صحبت میکنند، آن روز غصه نمیخوردم.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/ شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
من به آقای دهباشی گفتم که وقتی بزرگان میآیند و دربارۀ من حرف میزنند، من دیگر حرفی ندارم که بزنم. گفتند خاطره بگو.
در زندگی من دو واقعه اتفاق افتاده که هر دو به دانشگاه مربوط میشود. یکی از این وقایع به دوران سلطنت پهلوی برمیگردد. و دومی به دوران جمهوری اسلامی مربوط است. در هر دو واقعه به نحوی مرا از دانشگاه بیرون کردند ، اما اسم اخراج روی آن نگذاشتند. اما وقتی به این دو واقعه فکر میکنم ، به خودم میگویم مثل این که خصیصهای هست که در این مملکت استمرار دارد. یعنی انگار این که گفتهاند « در مسلخ عشق جز نکو را نشکند.» مصداق دارد.
همانطور که آقای دکتر کیوانی گفتند من در سال تحصیلی 49 ـ 48 در دانشسرای عالی رئیس آموزش بودم و در استقرار انضباط آموزشی آنجا تقریباً موفق بودم. این خبر به گوش رئیس وقت دانشگاه تهران، آقای دکتر عالیخانی رسید و حتماً پیش خود گفت چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. بنابراین بنده را به سمت مدیر کل آموزش دانشگاه تهران منصوب کرد، سال 50 ـ 1349. من قبل از این که ابلاغ مرا صادر کند، نزدیک به یک ساعت با دکتر عالیخانی صحبت کردم. گفتم آقای دکتر من اهلِ مماشات نیستم ، من توصیه قبول نمیکنم، من سفارش از کسی قبول نمیکنم، حتی از شما. من آئیننامههای دانشگاه را مو به مو اجرا میکنم. همچنین به ایشان یادآور شدم که وضع دانشسرای عالی با دانشگاه تهران متفاوت است. و این موقعی بود که هنوز دانشگاه پزشکی جدا نشده بود و دانشگاه تهران بیش از بیست هزار دانشجو داشت. گفتم من دانشجو بودهام و میدانم که دانشجوی ایرانی اهل چانه زدن است. برای نمره چانه میزند، سر درس چانه میزند ، سر این که مقدار درس زیاد است چانه میزند، سر این که تاریخ امتحان را عقب بیندازید ، بینش چهار روز فاصله بیندازید ، سر همه چیز چانه میزند. این کار را اگر من در دانشسرای عالی کردم ممکن است در دانشگاه تهران به شورش و اغتشاش بیانجامد. همین کلمات را به همین صورت گفتم. اما دکتر عالیخانی حرف مرا نپذیرفت و گفت که اتفافاً من هم به دنبال چنین کسی هستم. برو و کار را شروعکن. از پشتیبانی من مطمئن باش. والحق از پشتیبانی دریغ نکرد. اولین درگیری ما با دانشجویان بر سرتأخیر در ثبت نام بود. با این که ما در روزنامهها به طور شمارش معکوس میگفتیم که پنج روز دیگر به اسم نویسی مانده، چهار روز دیگر مانده، سه روز دیگر، دو روز دیگر و نام نویسی رو به اتمام است، عدهای نیامدند. یکی در ایتالیا بود، یکی دیگر شهرستان بود. خلاصه نامنویسی تمام شد و ما با مقاومت دانشجویانی که پشت در ادارة آموزش جمع شدند مواجه شدیم. بلافاصله مأموران ساواک آمدند که چه خبر است و چی شده. ما هم در جواب گفتیم که خبری نشده، ما فقط آئیننامههای دانشگاه را اجرا کردیم و به همه هم گفتیم. اما تعدادی نیامدهاند به موقع اسم بنویسند. گفتند خوب یک جوری جمعش کنید. گفتیم: جمع کردنی نیست. این مقررات دانشگاه است. رفتند بالا پیش رئیس دانشگاه، او هم همین حرفها را زد. خلاصه دانشگاه شلوغ شد و به هم ریخت. اما سختگیری در مقررات آموزشی فقط یک بهانه بود. دانشگاه و به طور کلی مملکت آبستن حوادث بزرگی بود. یک نکته که باید بگویم این است که امیرعباس هویدا رئیس هیئت امنای دانشگاه تهران بود و هر وقت که میخواست یا میتوانست با کمک ساواک چوب لای چرخ دانشگاه میگذاشت .بنابراین در آن سال سیاست برای آقای هویدا ایجاب میکرد که دانشگاه به هم بریزد. و این کار را هم کردند. حالا من یک نمونهاش را برایتان عرض میکنم. تا آن جایی که من یادم میآید اولین باری که پلیس وارد دانشگاه شد در آن سال بود، سال تحصیلی 50 ـ 49. برحسب اتفاق من در اتاق رئیس دانشگاه بودم و ساعت 3 بعد از ظهر بود که روزنامه کیهان و یا اطلاعات (یادم نیست) را آوردند و روزنامه با خط درشت نوشته بود: بنا به درخواست رئیس دانشگاه پلیس وارد دانشگاه شد، که دروغ محض بود. دروغی بود که ساواک و هویدا ساخته بودند.
باری آن سال تمام شد. سال بعد رئیس دانشگاه عوض شد. آقای هوشنگ نهاوندی رئیس دانشگاه شد و من هم استعفا دادم و رفتم و تدریس زبانشناسی را شروع کردم. اما گزارشی «شرف عرضی» تهیه کردند که هفت نفر مسئول فاجعۀ دانشگاه بودند. من اسم نمیبرم ولی همه آنها غیر از بنده، دستشان به جایی بند بود و پشتشان هم به یک نفر گرم. آقای عالیخانی از شاه اجازه گرفت و رفت در بخش خصوصی و بعد هم شد مدیر عامل بانک ایرانیان. و فقط ماند محمدرضا باطنی. یک روز من در گروه زبانشناسی نشسته بودم از وزارت علوم زنگ زدند که الان آقای وزیر میخواهند با شما صحبت کنند . من هم فوری رفتم و آقای وزیر که اسمشان را نمیبرم به من گفتند که تصمیم گرفته شده شما را از دانشگاه اخراج کنند. من ]یعنی آقای وزیر[ واسطه شدم و گفتم که شما مأمور به خدمت در وزارت علوم بشوید. کارهای این مملکت هم موسمی است. دو سه سال اینجا میمانید و بعد هم ممکن است برگردید سرکار تدریستان. ولی اگر اصرار کنی که وزارت علوم نمیآیم آن وقت اخراج خواهی شد. گفتم که من یک بورس فولبرایت دارم برای سال بعد. شما هم این چند ماه را به من مأموریت بدهید که بروم خارج و اصلاً اینجا نباشم. آقای وزیر گفت که باید صحبت کند. بعد هم به من زنگ زد و گفت موافقت شده. شما برای دو سال میروید. یک سال میروید فرانسه به عنوان پژوهشگر و یک سال هم میروید به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی برای استفاده از بورس فولبرایت. من و همسرم رفتیم فرانسه و آنجا با هم نشستیم سر یک کلاس. یکی نغز بازی کند روزگار/ که بنشاندت پیش آموزگار. بعد هم یک سال رفتیم برکلی و از بورس فولبرایت استفاده کردیم و سپس از دانشگاه استعلام کردیم و گفتند همان شرایطی که موجب رفتن شما شد کماکان باقی است. بعد من یک نامه نوشتیم به آقای چامسکی و او از من دعوت کرد که یک سال به عنوان پژوهشگر مهمان به ام آی تی بروم. و ما هم یک سال رفتیم به ام آی تی. یکی از سالهای بسیار پربرکت و آموزندهی من در بستن گذشت. ولی من دیگر حوصلهام کم کم سر میرفت. بعد از سه سال سرگردانی از اینجا به آنجا. من تصمیم گرفتم برگردم. گفتم میروم ایران انگلیسی درس میدهم. تا این که یک اتفاق خوبی افتاد و مرحوم دکتر رضایی شد رئیس گروه زبانشناسی و ایشان رفت و به طریقی معجزهآسا مشکل ما را حل کرد و گفتند برگردید بیایید سر درستان. این داستان اول بود.
بالاخره ما برگشتیم و شروع به درس دادن کردیم. چند سالی گذشت و انقلاب شد، بعد هم انقلاب فرهنگی شد. دانشگاهها تعطیل شد. تا این که یک روز اعضای ستاد انقلاب فرهنگی در دانشکده حقوق جلوس کردند و از استادان دانشکده ادبیات هم خواستند به آنجا بروند. آن ستاد عبارت بود از آقای جلالالدین فارسی،آقای عبدالکریم سروش ، شمس آل احمد و یکی دو نفر دیگر.در آن جلسه داشت وقت تلف میشد و من نخواستم وقت تلف بشود. گفتم آقایان، در فرهنگ نمیشود انقلاب کرد. فرهنگ چیزی است که ما از زیر کرسی یاد میگیریم. اگر هم عوض شود ذره ذره عوض میشود. با شیر اندرون شده با جان برون شود. حالا ما فرض میگیریم که در فرهنگ بشود انقلاب کرد. حالا برای این انقلاب ستادی لازم است؟ حالا فرض میکنیم که ستادی لازم باشد، آیا شما 5 نفر که اینجا نشستهاید بهترین آدمهایی هستید که میتوانستید این ستاد را درست کنید؟ به محض این که این حرف از دهان من درآمد، مثل کبریتی بود که در انبار باروت انداخته باشند. استادانی که بغض گلویشان را گرفته بود، شروع کردند به کف زدن، زدن روی میز و پا کوبیدن. آقای سروش بلندگو را به دست گرفت که ما نیامدهایم اینجا که به ما فحش بدهید و بعد هم جنگ مغلوبه شد. از قبل هم یک تعداد از مستخدمین دانشگاه را آورده و گوشهای نشانده بودند و اینها هم بلند شدند و تکبیر فرستادند. تا این که یکی از استادان دانشکده حقوق که اسمشان را نمیبرنم، موقع رفتن گوشة کت مرا گرفت و کشید، به این معنی که پاشو بیا بیرون. در سرسرای دانشکدة حقوق با ایشان صحبت کردم و ایشان به من گفت حالا که حرفت را زدی من توصیه میکنم یک ده روزی دانشگاه نیایی و من هم گفتم چشم. فکر کنم حدود یک هفته ده روز دانشگاه نرفتم. وقتی هم برگشتم دیدم همة نگاهها به من خنجری شده است. خلاصه هم به خودم گفتند و هم برایم پیغام گذاشتند که یا تقاضای بازنشستگی میکنی و یا از دانشگاه بیرونت میکنیم.من هم تقاضای بازنشستگی کردم و آمدم خانه. بازنشستگی من در شهریور 1360 بود و آن موقع من 47 سال داشتم. هنوز آن شوک را احساس نکرده بودم. ده پانزده روزی گذشت که یکی از دوستان به من زنگ زد و گفت آقا تو که حالا از دانشگاه آمدی بیرون، یک کارخانة گچ تحریر هست که سوئیسیها میخواستهاند آن را راه بیندازند، انقلاب شده و رفتهاند . تو بیا بشو مدیر عامل این کارخانه و این کارخانه را راه بینداز. گفتم خوب چی بهتر از این. ما از اول زبانشناسی را نمیخواستیم! خلاصه با تلاش زیاد ژانراتور خریدیم، مدام به ایوانکی میرفتیم و میآمدیم تا این که کارخانه به راه افتاد، چراغهای کارخانه که روشن شد و به کار افتاد، سر و کلۀ آقایان پیدا شد. گفتند که صاحبان این کارخانه فراریاند و اینجا مصادره میشود. و من دوباره به خانه برگشتم. آن وقت دیگر ضربه را احساس کردم. من دچار یک افسردگی بسیار عمیق و بیمارگونه شدم. اینجا بایستی از دو نفر تشکر کنم. یکی از دکتر ثمره، همکار عزیزم که برایش شفای عاجل آرزو میکنم. این مرد وقتی وضع مرا دید، به هر دری زد تا این صنار حقوق بازنشستگی مرا به راه انداخت و به من رساند. یکی دیگر باید از همسرم سپاسگزاری کنم. در آن موقع بحرانی مرا متقاعد کرد که مریض هستم و باید پیش روانپزشک بروم. بعد شب و روز در گوش من خواند دنیا که آخر نشده. انگلیسی که بلدی بشین ترجمه کن. گفتم از هرچه کتاب زبانشناسی است متنفرم. گفت خوب تو که به چیزهای دیگر هم علاقمندی. بشین یک کتاب دیگر ترجمه کن. و این حرف به دل من نشست و یکی از شبها که دچار بیخوابی شده بودم کتاب «مقدمهای بر فلسفه» مالِ بوخنسکی را برداشتم و گذاشتم روی میزم و سطر اولش را ترجمه کردم و خوابیدم، به این نیت که صبح کار ترجمه را ادامه بدهم. این کتاب ترجمه شد و نشر نو آن را منتشر کرد. بعد کتاب « انسان به روایت زیستشناسی» با کمک خانمم ترجمه شد و باز نو آن را منتشر کرد و به دنبالش کارهای علمی دیگر که مشاهده کردید. بعد همانطور که آقای موسایی گفتند پای من به فرهنگ معاصر باز شد. من دیگر دربارة کارهایی که در فرهنگ معاصر انجام دادهام صحبتی نمیکنم. من هنوز در فرهنگ معاصر کار میکنم و افتخار میکنم که در چنین مؤسسهای کار میکنم و از آقای موسایی و آقای شاپوری بسیار بسیار سپاسگزارم.
در پایان مجدداً از شما خانمها، آقایان، استادان عزیز، سخنرانان و همة کسانی که در فراهم کردن این مجلس بندهرا مورد لطف خود قرار دادند سپاسگزاری میکنم.
پخش فیلم مستند کار پیام شکرایی یکی دیگر از برنامههای شب دکتر باطنی بود و بهاء الدین خرمشاهی نیز در پایان این مراسم دو رباعی خواند و به دکتر باطنی اهدا نمود:
در باطنِ باطنی است انواع هنر
در فرهنگش نههفته الوان گهر
پویاست لغتنامۀ پاسخگویش
هم از نظر علمی و هم علم نظر
****
یاری است مرا فرشتهوش نیکوخو
در مکتب او بسی چون من دانشجو
هر کس که شناسدش شناسد نیکو
زیرا که یکی است ظاهر و باطن او
در پایان هدایایی از سوی مؤسسه فرهنگ معاصر، مؤسسه فرهنگی ملت، موقوفات دکتر محمود افشار و دایرهالعمارف بزرگ اسلامی به دکتر باطنی اهداء شد.