شب « مجله آینده» برگزار شد
شب « مجلۀ آینده» صد و پانزدهمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، مرکز دایرهالعمارف بزرگ اسلامی و گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار در عصر چهارشنبه 23 اسفند ماه 1391 در محل کانون زبان پارسی برگزار گردید.
علی دهباشی شب « مجله آینده» را با بیان این نکته آغاز کرد که « این اولین مراسمی است که در این مکان به یاد دکتر محمود افشار بنیانگذار مجله آینده و این موقوفات و فرزند او، زندهیاد ایرج افشار که سرپرستی عالی این موقوفات و مدیریت و سردبیری مجله آینده را داشت برگزار میشود و ایجاد این بنا یکی از آرزوهای آن دو بود» و سپس سخنان خود را چنین ادامه داد:
« زنده یاد دکتر محمود افشار بنیاد گذار این موقوفات در مقدمه خود به چندین آرزوی خود اشاره می کند. یکی از آرزوی های او ایجاد “آکادمی ملی زبان فارسی و تاریخ فرهنگ ایران” بود که به گفته خود او باید مغز متفکر این موقوفات باشد. بعد از فوت آن مرحوم شورای تولیت موقوفات دکتر افشار به ریاست سید مصطفی محقق داماد و با سرپرستی فرزند او زنده یاد ایرج افشار آن را ایجاد نمودند و نام آن را هیات گزینش کتاب بنیاد موقوفات افشار گذاشتند. اعضای کنونی این هیات عبارتند از دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، دکتر ژاله آموزگار، دکتر جلال خالقی مطلق، دکتر حسن انوری، دکتر محمود امید سالار و کاوه بیات. اعضای درگذشته این هیات عبارت بودند از دکتر یحیی مهدوی، دکتر جواد شیخ اسلامی، دکتر اصغر مهدوی، دکتر سد جعفر شهیدی و ایرج افشار.

زنده یاد دکتر محمود افشار در مقدمه پنج وقفنامه خود در مورد این هیات و این بنا که کانون زبان پارسی نام گذاشته شده و به تازگی با کوشش و همت دکتر سید مصطفی محقق داماد افتتاح شده چنین آورده است.
“نویسنده این کلمات در وقفنامهای که ملاحظه میفرمایید ایجاد «آکادمی ملی زبان و ادبیات فارسی و تاریخ فرهنگ ایران» (همانطور که ذکر شد به هیات گزینش کتاب بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار تغییر نام داد که ساختمان آن کانون زبان پارسی نامگذاری شده) را که باید مغز متفکر این موقوفات باشد پیشبینی کرده تا در طول زمان، اضافه بر کارهای فرهنگستانی عادی، هرچه را که از لوایح قانونی برای ترویج و تعمیم زبان و ادبیات فارسی در ایران و خارج لازم بشمرد، تهیه و به دولت پیشنهاد کند و جراید محلّی فارسی را تشوبق کند، کتب و رسالات در لغت، دستور و ادبیات فارسی همچنان که در تاریخ و جغرافیای تاریخی و تمدن و فرهنگ ایران از درآمد موقوفات یا اعانات چاپ و منتشر کند و سخنرانیهایی در مرکز و شهرستانها برای بیداری مردم از خواب چند صد ساله فراهم سازد. آییننامه این کارها را امید است که خود آکادمی تهیه نماید.
بسیاری از بدبختیها از نادانی سرچشمه میگیرد. پس باید سواد را عمومی کرد تا هر کس بتواند در ساعتهای فراغت کتاب و مجله بخواند و پایه دانش خود را بالا آورد و از چنان سخنرانیهایی هم استفاده کند.”
با گذشت زمان هرگاه عایدات موقوفات اجازه دهد، یا نیکوکارانی حاضر به مساعدت گردند، یا دولت کمک کند، در زمینهای موقوفات دبستان و دبیرستان نمونه و همچنین احتمالاً مدرسه ملی علوم اجتماعی و سیاسی تحت سرپرستی شورای تولیت ساخته و دایر میشود که جوانان کشور را به اخلاق و معلومات اساسیتر از آنچه اکنون رایج است رهبری کند. برای رسیدن به این هدف از طرف شورای تولیت کمیسیون خاصی مرکب از نمایندگان خودشان و اشخاص خارج تشکیل میشود و با دعوت از نیکخواهان و نیکوکاران و کمک گرفتن مادی و معنوی از آنان بنیاد آنها نهاده میشود.
همچنین محلی در موقوفات برای «آکادمی» ملی زبان و ادبیات فارسی که مجمعی از شعرا و دانشمندان ادیب و وطندوستان فاضل خواهد بود ساخته میشود. به منظور وضع و قبول لغات جدید و پیشنهاد آنها به افکار عمومی یا به فرهنگستان ایران یا هر دستگاه رسمی که برای این کار در کشور باشد، و دیدهبانی بر نظم و نثر فارسی در اندیشه نگاهداری آنها از لغزش. مخارج لازم این کار باید از درآمد موقوفات تأمین شود و زیر نظر شورای تولیت قرار خواهد گرفت. قصد از این تأسیسات تقویت روح وحدت ملی و مخصوصاً کمک به تعمیم زبان فارسی است. امید است که با اصلاح اخلاق عمومی و امور اجتماعی حس ایراندوستی، حس درستکاری، حس فداکاری، حس همکاری، حس عدالت اجتماعی و حس وظیفهشناسی در مردم ریشه بگذارد و حس خودخواهی، نارسی، حس انفرادی و عمل یا لفاظی شخصپرستی و مجاز و مزاجگویی تضعیف گردد، سطح تمدن جدید در کشور ایران پهنتر شود و برتر آید، و مخصوصاً عقده حقارت ملی که در اثر قرنها ترکتازی و یا سیاستهای استعماری قرن اخیر در ملت ایران تزریق و تلقین شده برطرف گردد. اگر این جملههای تفسیری را که مناسب بود در مقدمه یا حاشیه بگذارم در متن آوردهام، از زیادی علاقهای است که به موضوع دارم و میخواهم متولیان بعد از خود را نیز با خویش همراز سازم.
این آکادمی علاوه بر جنبه «عملی» باید جنبه «علمی» هم داشته باشد به این معنی که روش کار خود را به طور نمونه تبلیغ و ترویج کند و با انتشار مقالات و رسالات توجه مردم را به قدردانی و نگاهداری دانشمندان و خدمتگزاران جامعه و وطن و حفظ صحت عمومی جلب نماید.
زنده یاد دکتر افشار در همین مقدمه در مورد مجله آینده و اهمیت آن چنین نوشته است
“باید به صراحت بگویم که بیش از هر وسیله و پیش از هر کار دیگر که برای رسیدن به هدف در نظر گرفته شده واقف را به مجله آینده عقیده و علاقه است. معتقدم به وسیله انتشار این مجله با سبکی که داشته، و در جامعه نیز بدان معرفی شده، خدمت سزاواری میتوان انجام داد. اگر درست و کامل تدوین شود، همه قسمتهای سیاسی، اجتماعی، تاریخی و غیره را در بر داشته باشد و مرتب هم منتشر شود و از خط مسقیم روزی منحرف نگردد، بذر همه این منظورها را در بر خواهد داشت و در هر شهر و ده، هر خانه و خانواده و در تمام دلها خواهد کاشت. اگر شرکت مطبوعاتی آینده که به هزینه آن این مجله چاپ میشود موافق باشد ارگان «آکادمی ملی» خواهد بود. کتاب و رساله نمیتواند کار مجلهای را بنماید که مطالب را کمکم و پیاپی در درازای زمان و پهنای مکان به خوانندگان تزریق و تلقین میکند. جراید، اگرچه روزانه یا هفتگی میباشند، چون بیشتر از لحاظ اخبار یا اعلان یا برای تفریح و سرگرمی انتشار مییایند و مجال بررسی کامل اوضاع و مسائل را ندارند و بعد از یک بار خواندن، دیگر کمتر مورد توجه واقع میشوند کار مجله را نمیکنند. مقالات و مطالب مجله ماهانه از طرف نویسندگان آن با مطالعه و دقت بیشتر تهیه میگردد، به خوانندگان نیز فرصت دقت و مطالعه زبادتر میدهد، پس از خواندن عادی نیز در آخر سال جلد میگردد و به صورت کتاب درمیآید، درکتابخانهها جایگزین میشود. مجله خوب میتواند با نمودن راههای درست زندگانی و پرورش اخلاق حسنه و ترویج وطنپرستی و ملتدوستی تأثیر بسزائی در اوضاع اجتماعی مردم داشته باشد، و آنان را به زندگانی نوینی عادت دهد چنان که مجلههای بد و سینما نیز از جهت مخالف اثرهای سوء دارد. اگر مجلهای بدینگونه که گفتیم وظایف خود را انجام دهد محققاً در بهبود حال و وضع جامعه اثر معجزآسا خواهد داشت.
مجله آینده در گذشته برای این مقاصد تأسیس یافت. امید است که در آینده نیز به نحو بهتر و تمامتری همین روش را دنبال کند و در این صورت از مساعدت مالی این موقوفات به طوری که پیشبینی شده برخوردار گردد.
نوشتن این چند سطر درباره مجله آینده در این مقدمه به منظور جلب توجه متولیان محترم و اولیای مجله و شرکت مطبوعاتی آینده به همکاری در این امر مهم است.
پس از سخنان علی دهباشی، سید عبدالله انوار از ایرج افشار و تلاشهای او برای ایجاد شیوههای نوین کتابداری پرداخت:
« اکنون که ما درین مجلس غمزده به سوگ کسی نشستهایم که کتاب ناطق بود و هر چه کرد درباره کتاب و ملحقات کرد این پرسش پیش میآید که در صورت پذیرش قانون علت و معلول چه چیز است آن علتی که عرضی را بر معروضی عارض و یا محمولی را بر موضوع حمل میکند آنهم به حمل شایع صاعی. نه حمل ذاتی اولی که موضوع را اینسان مهنمک در محول میگرداند که دیگر موضوع چیزی غیر از محمول نمیشود. آن هم بر سبیل دوام و استمرار بیشبهه، باید سّر آن را از منطق یافت زیرا منطق است که در بابت جهت سخن از ضرورت و دوام و امکان میگوید و نشان میدهد که تقدم محمول در موضوع اگر به آنجا رسید که موضوع بدون محمول لحظهای نتوانست قراری داشته باشد درین مورد است که دوام شخص میشود و به عبارت دیگر در دوام است که موضوع همه حیثیات عنونی خود را در پای محمول میریزد و جز محمول عنوانی دیگر برنمیدارد و سبب هم در چنین دوامی آنست که محمول یا عرض یا ذاتیاتی است که غریب و اجنبی با ذاتی موضوع نیست و تطابق انطباقی این دو ذاتی با هم این جهتی را پیش میآورد که دوام یا استمرار نام دارد. اما این تقارن دو ذاتی و این مؤانست آن دو از کجاست. منطق آن را لایُعَلّل اشعار میدارد که البته در حوزۀ منطق این لایُعَلّلی قابل پذیرش است ولی ذهن پرسشگر با این پاسخ قانع نمیشود بلکه آن را از مواضع دیگر جستجو میکند و شاید علم ربوبی با آوردن نقش موهبت الهی بتواند پاسخی به این سرگشته دهد ولی پرسشگر بازمینگرد که همین پرسش در علم الهی با طرح موهبت مطرح میگردد منتها طرحی که اگر با قلم طرح کنند ، پیش رود قلم بر خود میشکند« علم چون بدین جا رسید، سر بشکست.»

ایرج افشار از انسانهایی بود که واجد این موهبت بود و کتاب و مفاضات کتاب با ذاتیات ماهوی او موافق افتاده بود و هر چه گفت و نوشت و کرد در راه کتاب کرد و ازین راه خدمتها به دانش مملکت نمود و در برابر جهل ایستاد و با جهل و عوامل آن ستیزید. او با احداث کتابخانهها چه دریچههای روشنایی گشود و با چاپ کتابها چه تاریکیها را به عدمستان سپرد و با ارائۀ مقالات چه دانشهایی فرا راه گمراهان نهاد « اِن تعددها لاتحصرها» . او به حدود پنجاه سال قبل برای شش ماه به ریاست کتابخانه ملی رسید و درین شش ماه آنچه کرد مفاد این آیۀ مبارکه است،« یُخرجُ الحّی من المیت.» کتابخانه ملیای که بر اثر غفلت صاحبان قدرت وقت میبایست مرکز و قطب اطلاعرسانی شود و هر که مشکلی دارد « به ساغر مینایی » آن حل کند، انسان از حرکت بازایستاده بود که فقط با تقلّصی نشان میداد که نیم جانی دارد و علت آن هم این بود که چون قرب جوار ندانست، چنان اصل « الا قرب بمنع الالله » آن را به حوزۀ فراموشی پرت کرده بود که خود از آن اسمی باقی مانده آنهم اسم کاملاً بیمسی. مضافاً این اصل تقارب و تباعد چون کارمندی استثناء ببیند قهراً عکسالعمل میکند و این بازتاب او این میشود که در حوزه کتابخانه کتابها بیبرگه کتابداری میگردد و کتاب اگر در کتابخانه بیبرگه شد دیگر کتاب نیست زیرا کتاب بیبرگه از دوران کتابداری خارج میشود و آن را زائد میگرداند و یا اگر در کتابخانهای کتابها با برگۀ کتابداری به روش روز نبود و بیبهره از عناصر مشخصۀ روز در برگه شد که کتابشناسان این عناصر را از لوازم کتاب در حیات کتایخانهای میدانند پر واضح است که در صورت عدم این لوازم کتاب مردهای میشود مزاحم کتابخانه.
افشار چون به کتابخانه ملی آمد سعی کرد که کتابخانه را از گرداب فراموشی بدر آورد و به آن به جای تقلّص حرکت زیستی دهد و درین زمینه نخست کارمندانی که تقاضای بازنشستگی داشتند با خواست آنها موافقت کرد و آنان را به بازنشستگی سپرد و بعد به صاحبان رأی و اهل حل و عقد وزارتخانه جایگاه کتابخانه را شناساند و آنها را ازین بینام و نشانی بدرآورد و باصطلاح روز به کارمند حیثیت کارمندی آن وزارتخانه را داده و با تأسیس گروهی از علاقهمندانِ برگهنویسی، برگهنویسی نو آموخت و برای اولین بار نیز درین کتابخانه بخش ایرانشناسی تأسیس کرد که خوشبختانه کتابخانه برای چنین بخشی مواد لازم را داشت و آنقدر مشغول به کار کتابخانه شد که نقصهای ساختمانی آن را مرتفع کرد و در بخش خطی فهرستنوسی تحلیلی و توصیفی را برای نسخ خطی در نطر گرفت و چون درین رشته کار برگه نسخه موجود نبود با تشکیل کمیسیونی از کتابشناسان صاحب رأی دعوتی کرد و با رأی آنها کار برگهای درشت و روز تهیه کرد که همه عناصر لازم را برای معرفی نسخه چه از جهت علمی که آن نسخه میباشد بحث آنست و چه از جهت خاصیت فیزیکی آن نسخه به روی این کاربرگه آورد که به تفصیل از خواص این کار برگه در مقدمه جلد اول فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی سخن رفته است . با تأسیس و تدوین این کار برگه نسخ خطی کتابخانههای این ملک صاحب کاربرگه شد و شرح و توصیف نسخههای خطی هم از سلیقۀ افراد به درآمد و متکی بر خواص کتاب گردید و فهرستها به جای تکیه بر امیال بر قواعد متکی شدند و با این توصیف اگر کاربرگه نسخه خطی نام افشار گیرد از آن نامگذاریهای حقیقی است که در آن شکی نیست. از آنجا که هر بهاری را خزانی است این رونق بازار در کتابخانه دیری نپایید که کتابخانه گرفتار آن مصدریه به قول نحویان گردید و به تأویل مصدور رفت و آن سوز دیگریست که باید این سخن گذاشت به وقت دیگر.»
پس از عبدالله انوار نوبت به جواد بشری رسید تا متن پیام دکتر احمد مهدوی دامغانی را قرائت کند:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
إن شاءالله نام نیک و یاد خیر فقید سعید روانشاد ایرج افشار، آن جوانمردِ بزرگمنشِ آزاده که براستی: «نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند» گرامی بماناد، قریب بیست سال پیش یا پیشترک، از این ناچیز خواست تا شرح مختصری دربارۀ «بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی» برای درج در آن مجموعههائی که ایرج بر طبع و نشرِ آن همّت گماشته بود خدمتش عرض کنم، در اطاعت از امر او آنچه را نوشتم مُصدَّر و مزیَّن به دو حدیث شریف نبوی(ص) ساختم که:
«إذا ماتَ الإنسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ إلّا مِن ثلاثٍ، إلّا مِن صدَقَةٍ جارِیَةٍ، أو عِلمٍ یُنتَفَعُ بهِ، أو ولدٍ صالحٍ یَدعُو لَهُ» (کنز العُمّال، حدیث 43656)
و
«خَیرُ ما یُخلِفُ الإنسانُ بَعدَهُ ثلاثٌ: وَلَدٌ صالحٌ یَدعُو لَهُ، وَ صَدَقَةٌ تَجرِي یَبلُغُهُ أجرُها، وَ عِلمٌ یُنتَفَعُ بِهِ مِن بَعدِهِ» (أیضاً 43659)
خوشا به حال زندهنامان، دکتر محمود افشار و ایرج افشار که مُفادِ هر دو حدیثِ شریفِ مذکور وصف الحالِ آن ناموران است که هر دوی آنان به توفیق و عنایتِ الهی از هر سۀ این مواهب برخوردارند که هم فرزندِ صالح و شایسته از خود به جای گذاشتند و هم صدقۀ جاریه، که از آن جمله، بنیاد موقوفات است، و هم علم و معرفت که از مهمترینِ آن گرامی مجلّۀ آینده است و سایر تألیفات و تصنیفات و یا انتشاراتِ بنیاد است بیادگار گذاشتند، و با نامِ نیک گذشتند. خداشان بیامرزاد و درجاتشان را متعالی فرمایاد.
***
دانش آموزِ دبیرستان بودم و هم به تکلیفِ پدرم رحمةالله علیه و هم به ارشاد دبیرانِ ادبیّات هفته ای دو سه روز بعد از تعطیلیِ دبیرستان باید به کتابخانۀ مبارکۀ آستانِ قُدسِ رضوی(ع) که آن ایّام در بالاخانه های مدرسۀ معروف به «علینقی میرزا» که صحنِ مدرسۀ آن جزوِ رواقهای حرمِ مطهّر شده بود مشرّف می شدم (مدخلِ کتابخانه از پلّکانِ کم عرضی در صحنِ نو می بود) و همواره اشتیاق داشتم که در ساعتِ أولیّۀ صرفِ وقتم در آن مکانِ مقدّس، یکی از مجّلداتِ مجموعه ای از مجلّۀ گرامیِ «آینده» یا «ارمغان» یا شمارۀ آخرینِ مجلّۀ «مهر» را درخواست کنم و چون درخواستم را که بر ورقۀ چاپیِ کوچکی باید مینوشتم به مرحوم «آقاسید میرزا آقای گیفانی» آن کتابدارِ بسیار پرهیزگار و فاضل که خداوند او را با أجدادِ والامقامش محشور فرمایاد میدادم و آن سیّدِ شریف بمن میفرمود: نمیتوان هر سه را آورد باید فقط یا آینده یا ارمغان و یا مهر را بنویسی و به لحنِ ملایم و در عینِ حال مشوّقی می گفت یک مجلّدِ «آینده» را که حاویِ چند شماره از آن است برایت میآورم و بعد از چند دقیقه آن مجلّد را به من مرحمت میکرد و من بنده با اینکه بسیاری از مطالبِ آنرا بهخوبی و درستی نمیفهمیدم آنرا ورق میزدم و گاهی اشعاری یا ابیاتی از آنرا که به نظرم سومند میآمد و میتوانستم برای موضوعاتِ انشائی که مرحوم پروین گنابادی معلّم انشاء معیّن می فرمود از آن استفاده کنم در دفترچۀ شعرم مینوشتم. از جاهای دیگری که در آن سالها یعنی سالهای 1318- 1320 به مجلّۀ آینده دسترس داشتم کتابخانۀ نوبینادِ معارف بود که فاصله اش با منزلِ مسکونیمان نسبةً زیاد بود و کمتر میتوانستم به آنجا بروم. این ابتدای آشنائی این ناچیز با مجّلۀ «آینده» بود ولی معرفتم بدان در سالهای بعد و با مطالعۀ دقیقِ آن برایم حاصل شد:

اوائلِ دهۀ چهل مرحوم مغفور استاد مسلّمِ ریاضیّات و عربیدانِ معروف و أدیبِ دانشمندِ مشهورِ آن ایّام روانشاد محمّدضیاء هشترودی رحمةالله علیه (برادرِ ارجمند و بزرگ و نیز معلّمِ دکتر محسن هشترودی) به رحمت خدا رفت، و از آنجا که آن نازنینمرد، پسری چون ایرج افشار نداشت، همسر و دخترِ او کتابخانۀ نفیسِ او را فروختند و از جمله کتابها و مواریثِ أدبیِ او: دیوان بُحتُری چاپ جوائب و یک مجلّد محتوی یکسال مجلّۀ آینده و چند کتاب دیگر (بُلُوغُ الإرَبِ آلوسی و فقه اللّغةِ ثعالبی چاپ بیروت) را من بنده خریدم و آن وقت بود که به أهمّیت و سودمندی مجلّۀ آینده واقف شدم- مجلۀ نازنینی که تقدیر و تحسینِ گوهرشناسِ نامی و بی بدیلِ این قرن یعنی علّامه قزوینی رحمةالله علیه را جلب کرده است و نامه های آن بزرگمرد به مرحوم دکتر افشار شاهدِ صادقی بر آنست.
***
ایرج خدابیامرز که پای جایِ پایِ پدر گذاشته بود پس از فَترتی طولانی و پس از آنکه از انتشارِ مجلّۀ سودمند و وزینِ «راهنمای کتاب» منصرف شد دوباره مجلّۀ آینده را زندهتر کرد و چندین شماره از آن را منتشر فرمود، آیا در آینده باز چنان مجلّۀ گرامیئی به جامعۀ ادبی فارسی زبانان هدیه خواهد شد؟ خدا داناست که:
و ما ذلکَ عَلَی اللهِ بِعَزیزٍ
صدق اللهِ العظیم
احمد مهدوی دامغانی/ فیلادلفیا
سپس علی دهباشی از دکتر هوشنگ دولتآبادی، دوست دیرین زنده یاد ایرج افشار را به جایگاه سخنرانی فراخواند و دکتر دولتآبادی از ایرج افشار و مجلۀ آینده سخن گفت:
« دوستان گرامی تصور میکنم در یک نکته با هم اتفاق نظر داشته باشیم که بین مقبولیت مجلۀ آینده و مقبولیت مدیر آن رابطهای است که نمیشود آن را از هم تفکیک کرد. و به همین دلیل در دقایق پیش رو، من به جای آنکه دربارۀ مجلۀ آینده صحبت کنم از تأثیر شخصیت ایرج افشار بر مجلهاش سخن میگویم.
ایرج افشار دوست فوقالعاده خوبی بود. اصولاٌ دلایل بسیاری وجود دارد برای اینکه ایرج افشار به دل مینشیند . در زمینۀ ادب و فرهنگ و ایراندوستی او شهسورای بود بیبدیل و در زمینۀ دوستی، دوستی بود استوار که هیچ وقت خلاف آنچه واقعاً اصل دوستی بود در او دیده نمیشد.»
دکتر دولتآبادی در ادامۀ سخن خود در تعریف از علم و عالم چنین گفت:« علم تأثیر زیادی بر مردم دارد ولی کسانی که عالمند اصولاً علم را به دو صورت میبینند . بخشی هستند که علم را به صورت قبایی مرصع میبینند که باید آن را پوشید و در مقابل دیگران قرار گرفت و منتظر تحسین دیگران شد و از تحسینشان لذت برد و اگر مخاطبی نبود همین کار را در خانه و در مقابل آینه کرد. و هستند کسانی که علم را به صورت جزئی از وجود لایتناهی انسان میبیند و من تصور میکنم به جرأت بتوانم بگویم که ایرج افشار از این دسته آدمها بود… هرگز ندیدم که ایرج افشار به علم تفاخر کند و چون میدانست که علم به علت آنکه مدام در حال کهنه شدن و زوال دائمی است، معتقد بود که باید در آن سرمایهگذاری کرد و سرمایهگذاری او در نسل جوان بود و او جوانهای نمونه را دور هم جمع میکرد و آنها را میپروراند و بدون آنکه بخواهد نظراتش را به آنها تحمیل کند. از آنها مقاله چاپ میکرد و به آنها اجازۀ بحث میداد و دربارۀ بحثهایشان مقاله مینوشت و به آنها اجازه میداد رشد کنند و میبینیم که امروز درختان تناوری شدهاند. » و دکتر دولتآبادی در ادامه به وجه دوستی ایرج افشار پرداخت:« ایرج افشار دل بسیار بزرگی داشت. در این دل، یعنی در این باغ مصفا، جایی بسیار بود برای آدمهایی که سعادت این را داشتند که به این باغ دلگشا وارد شوند و در همین حال در این باغ نهانخانهای بود که هرکسی به آن راه نداشت. آقای مینوی یکی از این افراد بود، آقای یغمایی و همینطور آقای الهیار خان صالح از کسانی بودند که به این نهانخانه راه داشتند و بسیاری دیگر…»

سپس دکتر منوچهر ستوده در پیامی تلفنی از آشنایی و دوستی خود با ایرج افشار سخن گفت،« .. یک روز از دامنۀ کوه دماوند بالا میرفتیم، از بالای قلۀ توچال کسی سرازیر شد و پایین آمد و بالاخره رسید به من. من از رفقایم جدا شده بودم و ایشان هم از رفقایش جدا شده بود. بعد از احوالپرسی، دیدم این جوان دارد تلمبه میزند به پریموس که چای درست کند من هم گفت وقتی چای آماده شد، به من هم چای میدهی؟ او هم گفت بله چرا نمیدهم؟ نشستیم و این نشستنی بود با ایشان که دیگر نشستیم . اساساً همه چیز ما خیلی به هم شباهت دارد. همیشه فشارهای شهر، فشارهای تهران ما را اذیت میکرد و ما فرار میکردیم و میرفتیم به گردش. هم در فروردین و هم در پاییز. میزدیم به صحرا. بیایانها را میگشتیم و بیابانهایی که ما میگشتیم غیر از بیابانهایی بود که مردم میگشتند . ما هیچ وقت از جادۀ اصلی نمیرفتیم همیشه در جادههای فرعی بودیم . در میان ایلات و عشاثر و دهات و در تمام مراسمشان شرکت میکردیم. پنجاه سال با هم زندگی کردیم و یک بار هم با هم عناد نداشتیم. با هم زندگی کردیم، با هم مطالعه کردیم و با هم کتاب نوشتیم و الی آخر…»

پس از آن نوبت به دکتر هاشم رجبزاده، دوست و همکار همیشگی ایرج افشار در مجلۀ آینده که از دلبستگی ایرج افشار به ایرانشناسی و نشر آن در مجلۀ آینده سخن بگوید:
« همکاری من با مجله آینده تقریباً از وقتی شروع شد که برای بار دوم به ژاپن رفتم و این بار برای تدریس در دانشگاه و آن وقت بود که ایشان بلافاصله با من تماس گرفتند و از من خواستند تا گزارشهایی از مؤسسات شرقشناسی که در ژاپن تشکیل میشد آماده کنم و مهمترین این مجالس مجلس سالانۀ انجمن شرقشناسی است که در حدود سال 1950 تشکیل شد و از آن به بعد هم مدام تشکیل میشود و ریاست عالیۀ آن با شاهزاده میکاسا، عموی امپراتور ژاپن و برادر امپراتور قبلی ژاپن است که خود شرقشناس است و مرحوم ایرج افشار یکی از پیوندهای محکمی را که با ژاپن همیشه در خاطرشان بود ملاقاتی بود که با شاهزاده میکاسا داشتند و شاید دومین سفرشان بود که به ژاپن و برای نمایشگاه کتاب آمده بودند.

مقالاتی که از من در مجله آینده چاپ شد و بنا بر فهرستی که در اختیار دارم از سال 1360 شروع شد و تا هنگام تعطیلی مجله ادامه یافت و هر سال دست کم یک مقاله گزارشی از من در مجله آینده به چاپ میرسید. » و سپس دکتر رجب زاده از سفرهای متعدد ایرج افشار به ژاپن، به دانشگاههای ژاپن و کلاسهای درس زبان فارسی سخن گفت و از نامههای متعددی که بین او و ایرج افشار با مضمون ایرانشناسی رد و بدل شده بود یاد کرد.
پس از آن نوبت به قدرتالله روشنی زعفرانلو رسید که در سخنانش به همکاری و دوستی و نیز تلاشهای ایرج افشار در کتابخانه مرکزی پرداخت :
« نوشتههای خودم را با شعری از مرحوم ملکالشعرای بهار شروع میکنم که روزگاری در سوگ علامه محمد قزوینی سروده بودند:
از مُلک ادب حکمگزاران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه رفتند اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینه طرازان معانی گنجینه نهادند و به ماران همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار بهار از مژه در فرقت احباب کزپیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
هفته قبل که آرش عزیر از بنده خواستند شرحی در مورد همکاریم در مجله آینده ارائه بدهم و در مورد همکاری با مرحوم پدرشان مطلبی بیان بدارم، بیمناسبت ندانستم که به گذشته همکاری و آشنایی با مرحوم افشار اشارهای داشته باشم.
برای اولین بار مرحوم افشار را در اداره کل انتشارات دیدار کردم که به اتفاق آقای دکتر سید حسین نصر آمده بودند که نصر کتابی تحت عنوان « نظر متفکران اسلامی دربارۀ طبیعت» را در انتشارات دانشگاه به چاپ میرسانیدند. آقای دکتر نصر فرمودند ایشان آقای ایرج افشار است، قدرش را بدانید که محققی بیهمتاست.
آن روز عرض سلامی و ارادتی و گذشت. چند ماه بعد مرحوم دکتر جهانشاه صالح رئیس وقت دانشگاه به اداره کل انتشارات و روابط فرهنگی آمدند و مرحوم افشار را به عنوان مدیر انتشارات معرفی کردند که اوایل سال 1343 بود.
از روزی که ایشان جانشین آقای دکتر حافظ فرمانفرماییان در اداره کل انتشارات شدند، سبک و سیاق کارشان با دیگران تفاوت کلی داشت. نه احتیاج به منشی داشتند و نه در اتاق کارشان را میبستند. با کارمندان صمیمی و به همه درس آموزش و درست کار کردن را میآموختند.

سنگ بنای همکاری از روزهایی اولی که آمدند با ایشان گذاشته شد و کم کم به دوستی پنجاه ساله رسید که شرح آن را جناب دهباشی در مجله بخارا شماره 81 سال 90 به چاپ رسانیدند. مرحوم افشار با احاطه کاملی که به کار کتاب، روزنامه و مجلات از قبل داشتند در قدم اول روابط فرهنگی را از اداره کل انتشارات جدا و نام مرکز اسناد و کتابخانه را به اداره انتشارات اضافه کردند که خود ایشان در مجله آینده، آبان ماه 1366، چنین نوشتهاند:
« روزی که تشکیلات برنامهای دانشگاه تهران پایهریزی شد، دو پیشنهاد در مورد خدمات اسنادی و گردآوری به آقایان دکتر مقدم و دکتر شمسالدین مفیدی که عهدهدار امور بودند ارائه دادم که در زمرۀ فعالیتهای کتابخانه مرکزی پذیرفته شود که در آن زمان نه مرکز مدارک علمی در وزارت علوم وجود داشت و نه قانون تأسیس سازمان اسناد ملی ایران وجود داشت و چون این دو کار میبایست با نام مشخصی شناسانده شود، اصطلاح مرکز اسناد به دنبال نام کتابخانه گذاشته شود.»
مرحوم افشار باز هم یادآوری کرده بودند « و چون این هدف و فعالیت از سوی دانشگاه پذیرفته شد، بعد از آن عکسهای قدیمی و غیر قدیمی و شیشههای عکس گذشتگان در شماره نخستین کارهای اسنادی بود که بدان توجه عاجل شد.»
مرحوم افشار، نظم و ترتیب خاصی برای چاپ کتابها در نظر گرفته، کارت شناسایی و شماره مخصوص برای هر جلد کتاب تهیه و در آخر کتاب ضمیمه گردید. در مرحلۀ بعدی کتابهای چاپ شده سالیان متمادی که در انبارهای کتاب جمع شده بود با موافقت رئیس دانشگاه به دانشگاههای سراسر کشور فرستاده شد تا دانشجویان در مراکز استان و شهرستانها بتوانند به سهولت از آن استفاده کنند.
در همین زمینه برای اینکه دانشجویان دانشگاه تهران به سهولت کتاب در دسترس داشته باشند، اتاق کوچکی در ضلع غربی دانشکده حقوق از دانشگاه گرفته شد و اختصاص به محل فروش کتاب شد.
در زمینههای فرهنگی تشکیل چندین سمینار و کنگره تحقیق با همکاری دانشکده ادبیات در تهران برگزار شد که از ایرانشناسان خارج و داخل کشور در آن شرکت داشتند. از آن جمله کنگره بزرگداشت خواجه فضلالله رشیدالدین بود که در تهران و تبریز برگزار شد و ایرانشناسان چندی از آن جمله اشپوله از آلمان، بویل از انگلستان، عثمان تراوال از ترکیه، حبیبی از افغانستان، پروفسور یان از هلند و همچنین از هندوستان در آن شرکت داشتند.
در همان روزهایی که گرفتار کار و پیشرفت امور انتشارات و کنگره بودیم مورد بیمهری اولیای دانشگاه قرار گرفته، انتشارات دانشگاه را به محل سابق دبیرخانه دانشگاه در خیابان انقلاب روبروی خیابان لالهزار نو انتقال دادند. در مورد نقل و انتقالات قبلاً مشورتی با مرحوم افشار نشده بود، رفتاری توهینآمیز، به هر حال چندی در آن ساختمان گذراندیم. روزی مرحوم افشار یادداشتی مبنی بر کنارهگیری خودشان به اداره کارگزینی نوشتند و از بنده خواستند که به دانشگاه برده و رسید دریافت کنم. نامه را دو روزی نگاه داشتم و به کارگزینی نبردم و با مرحوم افشار تماس نگرفتم.
چند روز بعد تغییرات در سطح بالای دانشگاه ایجاد شد و نامه را به خود ایشان پس دادم . و پس از آن مرحوم افشار با پیگیریهای قبلی که کلنگ بنای کتابخانه مرکزی به زمین زده شده بود، سعی و کوشش وافری داشتند که بنای کتابخانه هر چه زودتر به اتمام برسد و عهدهدار کتابخانه مرکزی باشند.
اندکی بعد به سمت مدیر کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد منصوب شدند. بنده و مرحوم محمد رسول دریاگشت هر دو به کتابخانه مرکزی منتقل شدیم . مرحوم افشار با عشق و علاقهای که به کتابداری داشتند کوشش کردند که بنای کتابخانه جدید هر چه زودتر ساخته و آماده بهرهبرداری شود. البته مشکلات فراوان و مخالفتهای زیادی با ایشان همیشه میشد.
از آن جمله در زمان ریاست آقای دکتر عالیخانی قرار شده بود که با تغییراتی که در وضع طبقات کتابخانه داده میشود، به دانشکده اقتصاد واگذار شود.
جناب آقای دهباشی شرح جریان را در شماره 81 مجله بخارا که نوشته بودم به چاپ رسانیدند.
به هر حال سالنی از کتابخانه در اوایل سال 1349 آماده گردید که بدانجا نقل مکان کردیم تا اینکه کل کتابخانه در اواخر سال 1350 آماده افتتاح شد.
تا اواخر سال 1357 در کنار و خدمت مرحوم افشار بودیم تا ایشان ضمانت نامهای از کارکنان گرفتند. در آن سالها کتابخانه مرکزی علاوه بر خدمت به دانشجویان و اساتید، مرکز تحقیق و مرکز برگزار کردن کنگرههای تحقیقاتی و ایرانشناسی فراوانی شد که شرح آن را خود آن مرحوم نوشته و در مجلۀ آینده و هم در مجلۀ بخارا به چاپ رسیده است.
مرحوم افشار دنبال کار نشر کتاب و مجله آینده را پس از کنارهگیری از خدمات دانشگاهی در محل موقوفات از سرگرفتند. دورههای 16 ساله مجله آینده را که روانشاد دکتر محمود افشار در چهار مرحله، دو سال از 1304 تا 1306، یک سال از 1323 تا 1342، یک سال در سال 1338 به چاپ رسانیده بودند، از سال 1358 تا 1372 بیوقفه زیر نظر خودشان به چاپ رسانیدند.
باید اشاره کنم، کتابهای ایران در چندین دوره، اصول کتابداری، سیر کتاب در ایران، مجله کتابداری، کتابشناسی فردوسی، راهنمای تحقیقاتی ایرانی، فهرست مقالات تاریخی و صدها جلد کتاب و مجله به قلم ایشان انتشار یافته است.
مرحوم افشار از بنده و مرحوم محمد رسول دریاگشت خواستار شدند که در مجلۀ آینده با ایشان همکاری نماییم. آن روزها دفتر مجله آینده در چهار راه زعفرانیه، کوچه بخشایش، کوچه لادن قرار داشت و دفتر مجله در اتاق کوچکی قرار داشت که در آنجا مستقر شدیم. بعضی روزها تمام وقت و بعدها یک روز در میان به دفتر مجله آینده میآمدیم و به کارهای مجله میپرداختیم.
نامهها و مقالات رسیده را میخواندیم و اصلاح لازم میشد و سپس به نظر آقای افشار رسانیده میشد . ایشان کارهای ما را با دقت نگاه میکردند و در کم و زیاد کردن مطالب تبحر خاصی داشتند. و سپس مطالب برای چاپ به چاپخانه بهمن فرستاده میشد که مدیرش آقای مطیر بودند.
عکس پشت مجله را خودشان و گاهی با همکاری مرحوم مرتضی ممیز انتخاب میکردند. مرحوم ممیز سالیان متمادی در کتابخانه مرکزی با ما همکاری داشتند . مجله پس از چاپ و تحویل گرفتن از چاپخانه در دفتر کار در پاکت مخصوص گذاشته و توسط پست برای مشترکان و صاحبان مقالات ارسال میگردید.
همکار دیگری در سال 1363 به جمع ما اضافه شدند، ایشان آقای کریم اصفهانیان، همکار سابق در اداره کل انتشارات بودند که هم اکنون نیز در موقوفات به چاپ کتاب و خدمت به تاریخ ادب و فرهنگ کشور عزیزمان اشتغال دارند.
بیمناسبت نیست که از زندهیاد بابک افشار یادی کرده باشم. جوانی مهربان، خوش خلق و با همه دوست و یار بودند. همکار همیشگی در مجله آینده و روزهایی که به دفتر مجله میآمدند صفای دیگری به همکاران مجله میدادند.
پس از آن کتابفروشی تاریخ را گشودند، دفتر کار ایشان مرکز رسیدگی به چاپ و مجله آینده گردید. همچنین دفتر ایشان در روزهای هفته، جایگاهی برای اهل تحقیق شد. دوستان و یاران مرحوم افشار و خود ایشان به دفتر مجله تاریخ میآمدند. یاد و نام ایشان گرامی باد.
جا دارد برای همه دستاندرکاران موقوفات مرحوم دکتر افشار سلامتی و موفقیت و برای روان شاد آن مرحوم دکتر محمود افشار و زنده یاد ایرج افشار و خاندان درگذشته آنان آمرزش ابدی از خداوند بزرگ خواستار شوم. »
در ادامه علی دهباشی به « دفتر بیمعنی، مجموعه یادداشتها و خاطرات » زنده یاد ایرج افشار اشاره کرد که ، « از سوی فرزندان ایشان به انتشارات سخن، آقای اصغر علمی، سپرده شده است و مراحل حروفچینی آن به پایان رسیده و امیدواریم که به زودی منتشر شود.» و سپس بخشی کوتاه از این یادداشتها را برای حاضران خواند:
آینده (دورۀ سوم)[1]
رفت در مجلس انسی سخن آینده
بوی گل آمد از آمدن آینده
بیست سالست که آینده به خوابست و هنوز
میدمد بوی بهار از دهن آینده …
باز «محمود» به من مژدۀ محمودی داد
که دمد بار دگر جان به تن آینده[2]
در مهر ماه 1323 پدرم انتشار مجلۀ آینده را از سر گرفت. این مجله در دورۀ اول و دوم خود[3] اشتهاری بسیار یافته بود. زیرا نخستین مجلۀ سیاسی جدّی بود که در ایران منتشر میشد. عدهای از نویسندگانش از مشاهیر رجال وقت بودند: سید حسن تقیزاده، ذکاءالملک فروغی، دکتر محمد مصدق و علیاکبر داور. جوانهایی که در آن مقاله مینوشتند همه کسانیاند که بعدها به استادی دانشگاه و شهرت در نویسندگی تحقیقی رسیدند. از جمله غلامرضا رشید یاسمی، علی دشتی، نصرالله فلسفی، مجتبی مینوی، عباس اقبال، حسن مشرفالدوله نفیسی، محمود عرفان و مصطفی فاتح (چیره).
آینده با چنین سابقهای سومین سال خود را آغاز کرد. در این دوره هم پدرم میکوشید از رجال مشهور سیاسی مقاله بگیرد. مستشارالدوله صادق، ادیبالسلطنۀ سمیعی، علیاصغر حکمت، دکتر قاسم غنی، اللهیار صالح از این دستهاند و از جوانترها حسین مکّی، ارسلان خلعتبری، دکتر فریدون کشاورز و دکتر شمسالدین مصاحب.
پدرم وقتی به این کار آغاز کرد به کار دولتی هم اشتغال داشت. معاون وزارت فرهنگ بود. در ایامی که تشنّجات سیاسی دامنه میگرفت، چون گرفتار بود، همۀ امور داخلی مجله از کارهای مطبعی و غلطگیری و خرید کاغذ و مشترکین و بستهبندی و به پست دادن را به تدریج به من آموزش داد و واگذار کرد. و من در این مدت چنان شیفته به کار شده بودم که از درس خواندن غافل بودم. به کلاسهای دانشکده نمیرفتم و جزوهنویسی را طبعاً نمیتوانستم دنبال کنم. در نتیجه سال اول دانشکده را نتوانستم بگذرانم و دو ساله شدم و از رفقا عقب افتادم.
این دوره از مهر 1323 تا اسفند 1324 دوام گرفت و در این مدت توانستم با عدهای از مشاهیر علم و ادب آشنایی پیدا کنم. به طور مثال نام میبرم، جعفر سلطانالقرّایی را از آن روزگار شناختم. به دفتر آمده بود که مشترک آینده بشود. سلطانعلی سلطانی بهبهانی از کسانی است که از آن دوره شناختم. سعید نفیسی و محمود عرفان و نصرالله فلسفی را از پیش میشناختم.
در آن وقت رسم بود که مجلس شورا به مدیر و سردبیر مجله کارت ورود به تالار جلسۀ علنی مجلس میداد. چون اسم من به عنوان مدیر داخلی بر روی مجله بود، مهدی اکباتانی، رئیس بازرسی، هر وقت میخواستم به جلسهای بروم یک کارت ورودی میداد. در آن ایام بعضی از جلسات مجلس چهاردهم دیدنی بود و نوعی تفریح. هنوز وجنات وکلا در روزی که مصدق فریاد زد اینجا دزدگاه است در ذهنم مصوّر است. و چند روز پس از آن با دانشجویانی که از دانشگاه حرکت کردند و به خانۀ مصدق رفتند و با دستههایی که از بازار آمده بودند در بازگردانیدن مصدق به مجلس همراه بودم و آن تظاهرات برایم دیدنی و هیجانانگیز بود.
بامدادان روزها، بجز مواقعی که به مطبعه یا پستخانه میرفتم، وقتم به رفتن به ادارات و جمعآوری حق اشتراک میگذشت. بسیاری از مشترکان مجله کارمند دولت بودند و در بعضی از ادارات اشخاصی بودند که از راه لطف برای مجله مشترک جستجو میکردند. از لذتهای آن روزگار برای من مراجعه به افرادی بود که محفلی در اداره داشتند. در آن وقت مرسوم ادارات بود که مواقع بیکاری دور هم جمع میشدند. مثلاً در وزارت پیشه و هنر اطاق مهندس فزونی (مهندسالشعرای روزنامۀ باباشمل) محل تجمع بود. رهی معیری را که کارمند آن وزارتخانه بود غالباً در اطاق فزونی میدیدم. مهندس رضا گنجهای (مدیر باباشمل) هم به آنجا سر میزد. چون رهی برای آینده مشترک میجست ماهی دو سه بار به ملاقاتش میرفتم. در ادارۀ ثبت احوال احمد گلچین معانی به ما کمک میکرد. در مجلس مهدی اکباتانی رئیس بازرسی مجله را به نمایندگان میشناساند و در بانک کشاورزی غلامرضا شهنواز چنین همّتی داشت. حسن ارسنجانی و محمدحسین شهریار در آن زمان از همکاران شهنواز بودند.
اصول غلطگیری را مقداری از پدرم آموختم و پیش از آن از محمد مطیر (پدر محمود مطیر، صاحب کارآمد چاپخانۀ بهمن) که رئیس بخش حروفچینی و صفحهبندی چاپخانۀ مجلس بود. شمارۀ اول مجله در چاپخانۀ کشاورزی که مدیرش پرویز خوانساری بود چاپ شد. حروفش کهنه بود و مرغوب خوانندگان نبود. پس از آن قسمتی در چاپخانۀ مجلس و قسمتی در چاپخانۀ تابان به مدیریت احمد صمیمی که از کارکشتگان و مدیران قابل صنعت چاپ بود به چاپ رسید.
فهرست پایان سال مجله را هم من بر اساس روشی که در مجلّدات اول و دوم انجام شده بود استخراج و تهیه کردم. در مجله یک مقاله هم که ترجمهای بود از چند صفحه دربارۀ نفت (از کتاب سیاست اروپا در ایران) به امضای حروفی من (ا. ا.) چاپ شده است.
دورۀ سوم مجله جمعاً شانزده شماره بود. آینده در سال 1338 تجدید انتشار پیدا کرد و پدرم با همکاری شرکتی که برای انتشار آن تأسیس کرده بود [شش] شماره منتشر ساخت و تعطیل شد.[4]
آینده (سالهای پنجم تا نوزدهم) 1358- 1372
با تعطیل شدن اضطراری راهنمای کتاب ذوق مجلهنویسی در من نمرد. از دانشگاه هم در شرف بازنشستگی بودم و خواستار بیکاری نبودم. پس درصدد برآمدم که فرهنگ ایرانزمین را جاینشین راهنمای کتاب بسازم و آن را به دو صورت درآورم، ماهانه همتراز با راهنمای کتاب و سالانه به همان طریقۀ پیشین فرهنگ ایرانزمین. پدرم که از نیّتم خبر یافته بود به من گفت امتیاز مجلۀ آینده را به شما واگذار میکنم و یکی از ساختمانهای موقوفه را به دفتر مجله اختصاص میدهم. پذیرفتم. ایشان نامهای به وزارت [ارشاد ملّی] نوشت که امتیاز را به نام من کنند. در این خلال من شمارۀ اول آینده را منتشر کردم، زیرا مقداری از مطالبِ چیدهشده برای راهنمای کتاب مناسب آینده بود. از جمله ساقینامۀ دکتر غلامعلی رعدی آدرخشی بود.[5] ادارۀ مطبوعات آنجا در صدور امتیازنامه بازی درآورده میگفتند چون از عوامل تحکیم رژیم ازمیانرفته و از اعضای فراماسونری بودهای صلاحیت داشتن امتیاز مجله ندارید. جز این در همین شمارۀ مجله ساقینامۀ رعدی را چاپ کردهای که انتقاد صریح از رفتارهای فرهنگی حکومت جدید (انقلابی) است. اعتراض کردم. جوابی ندادند. ناچار به محمدحسین مدرّسی طباطبائی که از مدرّسان حوزۀ علمیۀ قم بود ولی در آن اوقات به تحصیل در دانشگاه اکسفورد اشتغال داشت و اتفاقاً در تهران بود گفتم به داد برس.
به هر تقدیر سه اعتراض را یادآور شدند. من گفتم به چه دلیل اداره چنین ادعایی دارد و تهمت وارد میکند. دلایل تحکیم رژیم چیست؟ گفت نوشتهاند رئیس کتابخانه بودهای، استاد بودهای و با شاه و ملکه ملاقات داشتهای. گفتم بودهام، ولی در هیچیک از این منصبها عملی نکردهام که دلالت بر تحکیم داشته باشد. اگر شاه و ملکه را دیدهام در مراسم افتتاح کتابخانۀ مرکزی و نمایشگاههای کتاب و اسناد بوده است که این کتابخانه تشکیل میداد. آنچه کردهام برای نشر معارف و گسترش امور کتاب در مملکت بوده است، نه تحکیم رژیم. گفت گزارش دادهاند فراماسون هستید. گفتم به چه دلیل؟ در کتاب رائین که نام من نیست. استناد مدعیان به چیست؟ باید بر اساس مدرکی چنین سخنی بگویید. به ایشان گفتم وقتی رائین میخواست کتاب خود را به چاپ برساند روزی پیش من آمد و گفت فلانی من اسامی فراماسونها را از منابع و مدارک گرد آوردهام ولی نام تو در آنها نیست، ولی چون میدانم که فراماسون هستی آمدهام از خودت بپرسم و نامت را در آن فهرست بیاورم. به رائین گفتم من فراماسون نیستم، ولی چرا چنین نظری را در حق من داری؟ گفت برای آنکه با فراماسونها رفت و آمد داری و بسیاری از دوستانت از آناناند. به او گفتم اگر این طور بی پایه و پروا باشی و نامم را بیاوری نه تنها تکذیب بلکه به عنوان افترا تو را تعقیب جزایی خواهم کرد. کتابش را چاپ کرد و نام من در آن نبود.
سالها بعد که انقلاب شد و او در طهران بود روزی با باستانی پاریزی به هتلی در خیابان نادرشاه برای دیدنش رفتیم. ضمن صحبتهای خود گفت فلانی هنوز هم معتقد نیستم که تو فراماسون نباشی. گفتم تا کار تو به قیاس و وهم باشد در این خیال باقی خواهی بود. چندی نگذشت که وفات کرد.
بسیاری از دوستانم چنین تصوری را داشتند، زیرا اگر فهرستهایی که از افراد فراماسونر چاپ شده است درست باشد من با بسیاری از آنها دوست یا آشنا بودم و رفت و آمد داشتم. خودم در سالهای جوانی که شایعهها را میپسندیدم کسانی چون دکتر علیاکبر سیاسی و دکتر سید فخرالدین شادمان را از ردۀ فراماسونها میدانستم و شاید به دیگران هم گفته بودم. ولی بعدها که با آنها معاشر نزدیک و دوست شدم ملتفت شدم که در اشتباه بودهام، زیرا این دو نفر همیشه به صراحت از فراماسونری بد میگفتند و هیچگونه پسندی نسبت به آن عقیده نداشتند. حتی پیش از این که با کارهای علمی محمد قزوینی و عباس اقبال و مجتبی مینوی عمیقاً آشنا بشوم و صفات انسانی آنان را بشناسم آنان را به مناسبت آنکه تقیزاده نسبت به آنها بذل توجه مبذول داشته بود در شمار فراماسونها میگرفتم و چه بسا که بسیاری در این ظن خطا بودهاند.
حال اگر این وزارتخانه دلیلی و سندی دارد ارائه کند تا من از تقاضای خود انصراف اعلام کنم. گفت پس شما شرحی بنویس به قید قسم که فراماسون نبودهای، تا از مراجع رسمی سؤال کنیم. فیالمجلس نوشتم و دادم. بعد از دو هفته مرا خواست. گفت از نخستوزیری که اسناد ساواک در اختیارشان است سؤال کردهایم و جواب رسیده است که نام شما در فهرستهای گروههای فراماسونری دیده نشده است.
در مورد چاپ ساقینامۀ دکتر رعدی گفتم این اشعار را او سالها قبل گفته و نسخهای از آن به من داده بود. دو بار هم در جلسات دورهای که با هم داشتیم خوانده بود و چون نتوانسته بودم در مجلۀ راهنمای کتاب آن را چاپ کنم در این ایام که آنگونه موانع از میان رفته است به چاپ آن اقدام کردهام. گفت از کجا معلوم است که رعدی آن شعر را در دورۀ شاه گفته است نه اکنون؟ گفتم از قضا [حبیب یغمایی] خطر کرد و مقداری از آن را در مجلۀ خود به چاپ رسانید.[6] گفت آن را برای من بفرستید. فرستادم و پس از آن امتیاز صادر شد.
این دوره از آینده بلاوقفه تا پایان سال 1372 انتشار یافت، یعنی به مدت پانزده سال. هشت سال آن دورۀ جنگ بود و ایام سخت برای تهیۀ کاغذ و فیلم و زینک و سختیهای دیگری که بر مطبوعات عارض میشد و نوع مجلۀ آینده به دشواری میتوانست که سهمیۀ کاغذ و فیلم و زینک بگیرد. محمدرسول دریاگشت دادش به آسمان میرسید از اینکه ناچار بود برای گرفتن حوالۀ کاغذ به ادارۀ مطبوعات مراجعه کند. چند بار میرفت و میآمد و امروز و فردا میکردند و عاقبت میگفتند چرا صاحبامتیازش نمیآید؟ ناچار میرفتم. با جوانهایی روبهرو میشدم که بود و نبود این گونه مجلات برایشان اهمیتی نداشت، علیالسّویه بود.
در سال [1364] قانونی جدید بر مطبوعات گذشت. در آن آمده بود که نسبت به امتیازهای گذشته تجدید نظر و به مصطلح همان قانون آن امتیازها تنفیذ بشوند. پس آینده هم میبایست از معبر تنفیذ گذر کند. تقاضا نوشتم و فرستادم. پس از چندی برای ادای توضیحات احضارم کردند. رفتم. رئیس ادارۀ مطبوعات خودش سؤال و جواب میکرد. گاه به یادداشتی مینگریست که دستش بود.
ابتدا گفت سوابق شما در رژیم گذشته حکایت از وابستگیهای شما به آن دستگاه دارد و عکس شما با فرح در پروندۀ شماست (طوری گفت که معلوم شد که فردی ناخشنود از مجله برای آنها فرستاده بود.) گفتم موقع درخواست امتیاز در 1357 هم چنین سخنانی عنوان شده بود و من جواب دادهام، حتماً در پرونده مضبوط است و به تکرار نیازی نیست. پس از آن پرسید به چه مناسبت نام مجلۀ شما آینده است؟ در این مجله مطالبی دیده نشده که با آینده مرتبط باشد. گفتم اگر مجلهای نامش ستاره باشد آیا الزاماً باید به موضوع نجوم و احکام آن بپردازد؟ نامگذاری یک نشریه از دیگری برای تمایز میان آنهاست.
پرسید شما که امتیاز مجلۀ تاریخی دارید چرا تا کنون از تاریخ انقلاب و جنگ در مجلۀ خود مطلبی چاپ نکردهاید؟ هیچ گویای آن نیست که در این روزگار چاپ میشود. گفتم تاریخ علمی است که طبق عرف و سنّت و بر اساس تعریف واقعی آن مربوط میشود به حوادثی که حداقل سی چهل سالی یعنی یک نسل از آن گذشته باشد تا حبّ و بغض در آن اعمال نشود. به همین ملاحظه است که در غالب ممالک اسناد رسمی خود را پس از سی سال آزاد میکنند و در اختیار مورّخ قرار میگیرد. تصوّر من این است که اگر مجلۀ آینده وارد این مقولات بشود ادارۀ شما میبایست آن را بر حذر دارد؛ از بابت اینکه از مصرّحات اجازهنامۀ خود عدول کرده است.
پرسید چرا شما از افراد ضدانقلاب نوشته چاپ میکنید؟ گفتم دوائر دولتیاند که چنین افرادی را میشناسند. به علاوه نوشتههای مندرج در مجله همه در مباحث ادبی و تاریخی است. کلمهای در آنها نیست که گویای صدانقلابی بودن نویسندگان آنها باشد. نشان بدهید. جوابی نداشت. پس از دو سه هفتهای امتیازنامۀ جدید صادر شد.
مجله بخشبندی داشت و کوشش میشد که مقالهها در جای خود قرار بگیرد. پانزده مجلد آن در [13440] صفحه (بدون احتساب صفحات اعلان) انتشار یافت. بهای اشتراک سالانۀ آن ابتدا (سال 1358) [هزار و ششصد] ریال بود و موقعی که به تعطیلی منجر شد به مبلغ [یازده هزار] ریال رسیده بود.»
سید علی آل داود آخرین سخنران این نشست بود که دو موضوع را برای سخنرانی خود انتخاب کرده بود. اول گزارش مختصری بود دربارۀ انتشار مجله آینده از نخستین شماره تا آخرین شماره . و موضوع دوم آن مناسبات مرحوم افشار و مرحوم حیبب یغمایی بود.

آل داود در موضوع اول خود گفت که، « مجله آینده به مدیریت ایرج افشار در سال 1358 انتشار مجدد خود را از سر گرفت و رویکردی متفاوت با مجلهای داشت که به زمان دکتر محمود افشار منتشر میشد و به جای سیاست به فرهنگ و ادبیات روی آورد…. و ایرج افشار چه در مجلۀ آینده و چه در مجله راهنمای کتاب برای شناخت تاریخ ایران به پژوهشگران و جامعهشناسان پیشنهاد میکرد که به ویژه به تاریخ دوران قاجار بپردازند. » سپس آل داود به مناسبات حیبب یغمایی با ایرج افشار پرداخت «… همانطور که همه میدانیم حبیب یغمایی خیلی شوخ طبع بود و با هم شوخی میکرد، چه عوام و چه خواص، چه ارباب سیاست و چه عالمان. با تتها که شوخی نمیکرد ایرج افشار بود و همیشه وقتی ایرج افشار به مجله یغما میآمد، مرحوم یغمایی سعی میکرد که مرتب لباس بپوشد و این همیشه برای من معما بود چون مرحوم یغمایی حتی با دکتر خانلری هم شوخی میکرد اما با زندهیاد ایرج افشار هرگز. مرحوم ایرج افشار در خاطرات خود که با عنوان « چهل سال با حیبب یغمایی» پس از درگذشت وی منتشر کرد، به این خاطرات اشاره میکند.»
در بخشی از این نشست فیلمی کوتاه کار سید جواد میرهاشمی پخش شد که به انتشار مجلۀ آینده در دورههای مختلف میپرداخت و فیلمی بود در نوع خود جذاب.
در کنار این نشست، نمایشگاهی از مجلات آینده و عکسهایی از زندهیاد ایرج افشار و مرحوم دکتر محمود افشار بر پا شده بود.
[1] برگرفته از فصل ششم (مجلهگردانی) کتاب این دفتر بیمعنی، یادگارنمای فرهنگی ایرج افشار، که در انتشارات سخن به چاپ خواهد رسید.
[2] ابیاتی از شعر مهدی حمیدی شیرازی است که برای مجلۀ آینده سروده بود. نک: آینده، سال سوم، شمارۀ اول، مهر 1323: 12 (پردازندگان).
[3] از تیر ماه 1304 تا اسفند 1306، در 24 شماره (پردازندگان).
[4] مراد دورۀ سال چهارم مجله است از مهر 1338 تا اردیبهشت 1339 (پردازندگان).
[5] با عنوان «برو ساقی» به چاپ رسیده است (پردازندگان).
[6] یغما، سال 31، شمارۀ 11، بهمن ماه 1357، شمارۀ مسلسل 365: 685- 689 (پردازندگان).