گزارش شب بپّه فنولیو/ میعاد راشدی

شب بپه فنولیو

عصر دوشنبه ٢٤ مهر ماه  1391 نود و هفتمین شب بخارا به همت دانشگاه زبانهاى خارجى دانشگاه آزاد تهران برگزار شد و در ابتدا على دهباشى به معرفى “بپه فنوليو” نويسنده ى مقاومت ايتاليا با مقدمه و خير مقدم از ميهمانان پرداخت..

سپس پروفسور چرتى درباره این نویسندۀ برجستـۀ ایتالیایی سخن گفت:

فنولیو، نویسندۀ پارتیزان

« گروهى از روشنفكران ايتاليايى جمع شدند و انتشارات ” جوليو اينئودى” را در شهرتورين تأسيس كردند. مديريت اين انتشارات را جوليو اينئودى از سال ١٩٣٣ميلادى بر عهده داشت كه آثار برجسته اى از نويسندگان را چاپ مى كردند. از بين اين نويسنده ها بپه كمتر در خارج از كشور شناخته شده و حتى در ايتاليا برخى معتقدند كه “بپه فنوليو “يك خرده نويسنده است.

از طرفى مى‏توان گفت در بين نويسندگان ادبيات مقاومت ايتاليا كه خودشان در مقاومت ايتاليا شركت داشته اند، وى يكى از بهترينهاست كه شخصاً بسيار دوستش دارم.البته نمى گويم بهترين بلكه منظورم يكى از بهترينهاست.خودش پارتيزان بوده و در آلبا شمال ايتاليا جنگيده اما اينقدر قدرتمند بوده كه خودش از بيرون وقايع را ببيند و بنويسد.

حانیه اینانلو، دکتر کارلو چرتی و علی دهباشی
حانیه اینانلو، دکتر کارلو چرتی و علی دهباشی ـ عکس از سمیه لطفی

داستانهاى او در سه بخش جنگ داخلى/خانواده/بعدازجنگ نوشته شده است.در واقع وقتى راجع به واژه جنگ داخلى مى نويسد،هر دو طرف را خودش را مى بيند و مى خواهد خودش را در جايى قرار دهد كه جنگى در ايتاليا نباشد و ايتالياى متحد را ببيند.

از آنجايى كه بسيار خودش را متعلق به ايتاليا مى دانست و خيلى ناسيوناليست بودبا نويسنده هاى بين المللى مشكل داشت اما از طرف ديگر مترجم بود و از شيوه هاى نگارش انگليسى در نوشته هاى ايتاليايى اش بسيار كمك مى گرفت .براى او اينقدر ادبيات اهميت داشت كه زندگيش را وقف اين كار كرد و به علت زندگى نابسامانى كه داشت در ٤١ سالگى بر روى تخت بيمارستان بر اثر سرطان جان داد.

سخنراني بعدي از آن دكتر اتوره بروني بود كه درباره « ادبیات مقاومت در ایتالیا» سخن گفت و  توسط حانیه اينانلو ترجمه شد.

« اصطلاح ادبیات مقاومت نه تنها به ادبیات ضد فاشیزمی که ما بین سالهای 1943 و 1945 رواج پیدا کرده بود، بلکه به تمام ادبیات ضد فاشیزم دوره پیش از آن و دوره بعد از سقوط فاشیزم هم اطلاق می شود. از این روست که وجه تمایز میان ادبیات مقاومت و ادبیات پیرامون مقاومت همواره ظریف تر می گردد. ادبیات پیرامون مقاومت به آثار نقد و تاریخ نگاری محققین منسوب می گردد. وقتی از خود ادبیات مقاومت صحبت به میان میاید باید بپذیریم که این مقوله از جنبه های فراوان خارق‏العاده‏ای برخوردار است به این معنی که افراد مختلفی آنرا می‏سازند اعم از مولفین، نویسندگان حرفه ای، سیاستمداران، روشنفکران و کارگران. ابتدا راجع به سیاستمداران صحبت می کنیم که خیلی زود ماهیت ضد آزادی فاشیزم را آشکار کردند و آشکارا با آن به مقابله پرداختند. در کنار مخالفان بزرگ پارلمانی از جمله Giacomo Matteotti و Giovanni Amendola، یادی می کنیم از دو شخصیت استثنائی به نامهای Piero Godetti ، دشمن سرسخت لفاظی، مصالحه، تغییر جهت گیریهای سیاسی و در یک کلام دشمن فاشیزم و Antonio Gramsci که او نیز استادی طرفدار عینیت و مخالف لفاظی بود. Matteotti  و Amendola، Godetti و Gramsci، Carlo  و Nello Rosselli، توسط فاشیستها از پای درآمدند، خواه با ضربات چاقو، خواه از ضعف و بیماری در زندان. با از بین رفتن احزاب دموکرات، انجمنهای کارگری، محافل فرهنگی و دفاتر نشریات آزاد، سیاستمداران و روشنفکران ضد فاشیستی که هنوز زندانی نشده بودند، مجبور شدند یکی پس از دیگری به خارج از کشور بگریزند: مقصدشان کشورهایی چون فرانسه، سوئیس، بلژیک، انگلستان و آمریکا بود.

دکتر اتوره برونی در شب بپّه فنولیو
دکتر اتوره برونی در شب بپّه فنولیو ـ عکس از سمیه لطفی

سخت تر از زندگی افراد خارج از کشور، زندگی مخالفانی بود که در وطن مانده بودند و سرنوشتی جز تعقیب، آزار و اذیت، زندان، شکنجه یا تبعید نداشتند. آثار برجسته این دوره عبارتند از: ” زندانهای ما، فرار ما” اثر Emilio Lusso، ” نامه هایی از زندان” اثر گرامشی، “نامه هایی از حبس” اثر Alcide De Gasperi. Leone Ginzburg نیز که از پایه گذاران انتشارات اینئودی بود آثار برجسته ای در این زمینه دارد. وی ریاست نشریه ” عدالت و آزادی” در ایتالیا را عهده دار شد و سپس در زندان به قتل رسید.

حرف دل تمام قهرمانان مقاومت در مجموعه ای به نام ” نامه های محکومین به مرگ” جمع آوری شده اند. این مجموعه مشتمل بر پیامهای چند سطری یا چند کلمه ایست که با نوک میخ بر روی دیوار سلول در زندان حک شده و یا با نوک سنجاق روی جلد یک کتاب مقدس نوشته شده بودند. این افراد معتقد بودند طرف حق هستند و وظیفه خود را به انجام رسانده اند. از اینکه زیر شکنجه و عذاب به وطن و دوستان خود خیانت نکرده اند، خشنود بودند. یادنامه ای نیز وجود دارد از جنگی که ما بین سالهای 1940 و 1943 در جریان بود. این کتابها بیانگر تحقیر و بی حرمتی مداوم به فطرت انسانی، به عنوان ارمغانی از سوی جنگ، می باشند. اینها شاهدانی هستند بر پوچی و بی عدالتی جنگ، بر بدبینی و دیوانگی کسی که آنرا براه انداخته بود و از راه دور هدایت می کرد، شاهدانی بر انسانیت هزاران هزار سرباز گمنام که در خط مقدم جبهه ها قربانی شدند. مثالی از این دست کتاب ” گروهبان در برف” (1953، چاپ جدید 1962) اثر Mario Rigoni Stern است.

اما علاوه بر یادنامه‏ها،  یک ادبیات روایی بسیار پویا نیز در سالهای آغازین پس از جنگ شکل می گیرد. از این دست آثار می توانیم به کتاب ” مردان و نه” اثر Vittoriani، روایتگر زندگی چریکی، “خانه روی تپه” اثر Pavese، روایتگر به بند کشیدن مردم توسط نازیها و بمباران نیروهای متفقین و “راه لانه عنکبوت” اثر ایتالو کالوینو” بیانگر جنگ از نگاه یک پسر بچه، اشاره کنیم. کتاب “بیست وسه روز در شهر آلبا” و سایر آثار Beppe Fenoglio، نیز با شیوه روایی سریع و گزنده، تجربیات نمادین جنگ چریکی در مناطق Langhe  و Alba در استان Piemonte را به تصویر می کشند.

برای درک بهتر شخصیت Fenoglio می توانیم با نظر ایتالو کالوینو راجع به او شروع کنیم:         “Beppe ، در دوره ای که نویسندگان به راحتی گرفتار خود بزرگ بینی در جامعه می شدند، موفق شد منزوی و ساکت بماند”. تصویری که سخنان ایتالو کالوینو از بپه فنولیو به مناسبت چاپ کتاب “پارتیزان جانی” در سال 1698 پس از مرگ نویسنده، ارائه می دهند، تصویر مردی است گوشه گیر و مرموز، به دور از هیاهوی میادین روشنفکری. همانطور که از نامه های خود او و گواهی دوستانش بر میاید، فنولیو یک مورد غیر عادی در چشم انداز ادبیات ایتالیا بود. وی زندگی در تنهایی در دشتهای استان پیه مونته را به آمد و شد در محافل فرهنگی به روز آن دوره ترجیح می داد. از این رو نوشته هایش نیز به مناظر طبیعی منطقه Langhe، پیوند خورده اند، خصوصا در داستانهایش سعی دارد تا به شکلی عینی و ملموس از حقیقت زندگی روستایی، با ساز و کارهایش و خشونتش، بهره جوید. دشتهای استان پیه مونته به عنوان پس زمینه ماجراهای چریکی یادآور تلخی زندگی هستند. رجوع به تجربیات شخصی و اماکن آشنا تلاشی است خستگی ناپذیر برای دست یافتن به معنای واقعیت.  و این مهم از طریق خلق ادبیاتی محقق می شود که به تکرار نمونه های گذشته و ارائه گزارش مستند و مو به مو، بسنده نکرده بلکه ترجیح می دهد حول محور مسائل شخصی و اتفاقات برگرفته از زندگی شخصی شکل بگیرد. مواردی که فنولیو از جنبش مقاومت الهام می گیرد عبارتند از سختی زندگی مردم ، انتظارات برباد رفته و امید به آزادی مدنی.

جانی شخصیتی است که نویسنده با آن همزاد پنداری می کند. اصل کار فنولیو یعنی “پارتیزان جانی” کتابی است در باره زندگی و مبارزات درونی آن.

یکی از دلایل جذابت این رمان که بعد از فوت نویسنده منتشر شد، چند زبانه بودن آن است.

صفحات این کتاب پر از لغات انگلیسی است که نحو زبان ایتالیایی را نیز تحت تاثیر خود قرار می دهند. فنولیو سعی می کند اصطلاحات را با هم ادغام کند تا بتواند صراحت لهجه ای را که در زبان انگلیسی تحت تاثیرش قرار گرفته بود به زبان ایتالیایی منتقل کند.»

سپس آقاي دهباشي از خانم آنتونیا شركا خواستند كه مقايسه تطبيقي رمان “پارتيزان جاني” و فيلم “پارتيزان جاني” به كارگرداني گوئيدو كيه زا را براي مخاطبين شب بخارا ارائه دهند:

پارتیزان جانی:مقایسه تطبیقی رمان (بپه فنولیو- 1968) وفیلم (گوئیدو کیه‌زا- 2000)

پارتیزان‌ها این‌گونه زندگی می‌کنند

« جانی دانشجویی‌ست شیفتۀ زبان و ادبیات انگلیسی. وی پس از اعلام آتش‌بس ایتالیا به آمریکا در 8 سپتامبر 1943، ارتش فاشیستی را در رم ترک کرده و به خانه‌اش در آلبا برمی‌گردد تا خود را وقف مطالعات و ترجمه‌هایش کند. آرامش او در خانۀ ویلایی کوچکی که برای اقامت در بالای تپه‌ای برگزیده، زمانی به هم می‌خورد که خبر درگذشت دوستش را می‌شنود. در این‌جا او تصمیم می‌گیرد راسا دست به عمل بزند. از شهر بیرون می‌زند و به اولین تشکل پارتیزانی که برسرراهش قرار می‌گیرد می‌پیوندد: گروه کمونیستی “سرخ” به سرکردگی فرمانده بیوندو که اما به لحاظ خط مشی فکری، تناسبی با عقاید جانی ندارد. دیری نمی‌پاید که این گروه دراثر حملۀ آلمانی‌ها متفرق شده و جانی به یک گروه مستقل “لاجوردی” که دارای گرایش‌های سلطنت‌طلبانه است- به سرکردگی فرمانده نورد، مردی نافذ و قدرتمند – ملحق می‌شود. این گروه نه تنها منسجم‌تر و مجهزتر از گروه قبلی‌ست بلکه با متفقین یعنی نیروهای انگلیسی/آمریکایی هم در ارتباط است و خلاصه با دیدگاه‌های جانی جوان هم‌خوانی بیشتری دارد. در این‌جا جانی دوست عزیز قدیمی خود، اتوره، را پیدا می‌کند که با هم تصمیم می‌گیرند در عملیات اشغال نمادین و موقتی شهر آلبا شرکت کنند. اما این عملیات به متفرق شدن گروه، دستگیری و سپس محکومیت به مرگ اتوره و در نهایت تنهایی دوبارۀ جانی در زمستان سرد سال 1944 می‌انجامد. با فرا رسیدن بهار، فرمانده نورد یک بار دیگر مردان خود را جمع می‌کند و فعالیت‌های پارتیزانی‌شان وارد مرحلۀ جدیدی می‌شود.

دکتر آنتونیا شرکاء در شب فنولیو
دکتر آنتونیا شرکاء در شب فنولیو ـ عکس از سمیه لطفی

گوئیدو کیه‌زا – کارگردان فیلم – اول بار در سال 1984 یعنی بلافاصله پس از پایان تحصیلات دانشگاهیش، رمان بپه فنولیو را مطالعه کرد که در نظرش “پروژه‌ای وسوسه کننده و پرچالش” برای اقتباس سینمایی آمد. شیفتگی او به حدی بود که فیلمنامه‌ای با عنوان نبرد جانی براساس داستان‌های بیست و سه روز شهر آلبا، دیگر کتاب فنولیو نوشت. وی در سال 1998 مستندی با عنوان یک مسئلۀ خصوصی برای شبکه سه تلویزیون دولتی ایتالیا ساخت که شرح زندگی کوتاه نویسنده بود. کیه‌زا پارتیزان جانی را رمانی ” ضدرئالیستی، حماسی و سرشار از شاعرانگی ” می‌داند. از نظر او این کتاب دارای دو لایه است: مضمون جنگ و خصوصا جنگ داخلی از یک سو، و وجهۀ انسانی آن از سوی دیگر. کیه‌زا خود می‌گوید: ” با گذر زمان توجه‌ام بیشتر بهمسئلۀ خصوصی و اودیسۀ انسانی روایت جلب شد. یا به عبارتی روایت روز به روز طریق پرمشقت مرد شدن قهرمان داستان که در پس‌زمینۀ سقوط فاشیسم و پایان جنگ حکایت می‌شود.”

اما چرا فیلم کیه‌زا نخستین فیلم سینمایی‌ست که براساس کاری از فنولیو ساخته می‌شود؟ یکی از دلایل این تاخیر 32 ساله از زمان نگارش کتاب تا ساخت فیلم، مقاومت مارگریتا دختر وارث فنولیو است که تا آن زمان اجازۀ بهره‌برداری سینمایی از آثار پدر مرحومش را به کسی نداده بود. کیه‌زا با سابقۀ تلویزیونی خود توانست سرانجام رضایت او را جلب کند. درواقع مانع اصلی، ظرافت موضوع و برخورد متفاوتی بود که کتاب با مضمون جنگ و مقاومت در برابر فاشیسم کرده بود. مضمونی که فی‌نفسه می‌توانست آلوده به سوگیری‌های ایدئولوژیکی و قالب‌بندی‌های کلیشه‌ای شود. اما کیه‌زا موفق شد روح اثر را دریابد و در فیلم خود منعکس کند: فنولیو به موضوع مبارزات پارتیزانی به‌دور از شعارها و سطحی‌نگری‌های معمول در این نوع آثار نگریسته بود؛ و لازم بود که کیه‌زا نیز اثری ورای ایدئولوژی و سیاست خلق نماید که دارای ابعادی انسانی و جهانی باشد. فیلم در بازتاب ابعاد دوگانۀ اثر که زندگی و تجربیات شخصی نویسنده و از طرف دیگرتجربۀ جمعی، تاریخی و مدنی آن است، موفق عمل می‌کند.کارگردان ضمن روایت ماجرایی فردی، از توجه به محیط، مردم و دنیای اطراف‌شان غافل نشده است. در واقع عمر کوتاه نویسنده، مجال به پایان رساندن رمان پارتیزان جانی را به او نداد و وجود نسخه‌های مختلف از این رمان با پایان‌های گوناگون رابطۀ کارگردان با رمان را اندکی دشوار نمود. وی به همراه همکار فیلمنامه‌نویسش آنتونیو لئوتی به بررسی تحریرهای چندگانۀ کتاب پرداختند و در نهایت نقاط خالی و کور روایی را با مراجعه به زندگی خود نویسنده و رمان قبلی او بهار زیبایی – که قهرمانش همان پارتیزان جانی است – پر کردند.

فیلم در بخش مسابقۀ جشنوارۀ ونیز سال 2000 حضور پیدا کرد و نمایش عمومی آن، یک بار دیگر ثابت کرد که مردم علاقۀ خود به موضوع مقاومت از دست داده‌اند. گیشۀ پارتیزان جانی به زحمت یک دهم هزینه‌ای که کرده بود را به تهیه کنندگانش بازگرداند و این یک شکست تجاری بود.

فیلم نهایت کوشش خود را می‌کند که به روح اثر وفادار بماند. مثلا اغاز و پایان فیلم کاملا مطابق با کتاب است. در ابتدای رمان آمده: ” جانی از پنجرۀ خانۀ ویلایی کوچک روی تپه، شهرش را تماشا می‌کرد.” که مابه‌ازای سینمایی آن، نمای درشتی از قهرمان داستان است که از پشت کرکره‌های پنجره‌ای، آمدن پدر (که در نمایی نقطۀ دید از میان گذرگاه‌های تپه نشان داده می‌شود)را نظاره می‌کند. نمای پایانی هم روی نمای ثابتی از جانی متوقف می‌ماند درحالی‌که پس از آن نوشتۀ “دوماه بعد جنگ تمام شده بود.” بر پردۀ سینما ظاهر می‌شود. گویی ادای دینی باشد به مدیوم ادبیات که فیلم وامدار آن است. فیلم عنوان‌بندی جالبی دارد: قطعه اخبار سینمایی و رادیویی آن دوران که این اسناد و مدارک رسمی ناگهان قطع می‌شوند به شواهدی انسانی‌تر.

نگاه جانی حضوری دائم در تمام طول فیلم دارد حتی آن‌جا که نمای نقطۀ دید نیست. گویی آگاهی و وجدان جانی، فیلتری باشد که رویدادها با گذراز آن تصویر می‌شوند. صدای خارج از متن هم درخدمت همین زاویۀ دید اوست: درحالی‌که شخصیت کاریزماتیک فرماندۀ سلطنت‌طلب “نورد” در اولین نمای ورود او به فیلم، با حضور فیزیکی غالبش نشان داده می‌شود، شیفتگی جانی به فرماندۀ کمونیست “بیوندو”، با صدای خارج از متن به بیان می‌آید. یکی از تفاوت‌های بارز رمان و فیلم این است که رمان راوی سوم شخص است، حال آن‌که فیلم اول شخص راوی است. این انتخاب باعث ایجاد دلهره در تماشاگر می‌شود زیرا اشراف او به ماجرا فراتر از قهرمان داستان نیست و بنابراین هرلحظه منتظر حادثه‌ای جدید است. تنها یک سکانس از غیبت جانی استفاده کرده  و آن صحنۀ پسری ست که از صف اسرای گرفته شده توسط آلمانی‌ها خارج شده و بلافاصله با رگبار مسلسل کشته می‌شود. بعدها می‌فهمیم که این پسر هم‌کلاسی سابق جانی بوده و هدف کارگردان از افزودن این صحنه به فیلم، نمایش شرایط دشوار هم‌سالان جانی بوده که ناگزیر به انتخاب‌های آنی بین مرگ و زندگی هستند.

تصمیم کارگردان به فیلمبرداری فیلم در مکان‌های واقعی، اهمیتی را نشان می‌دهد که فیلمساز به شخصیت‌های فرعی و فضاها می‌دهد. چشم‌اندازهای روستایی و پس‌زمینه‌های شهری، به صحنۀ کارزار تبدیل می‌شوند. عناصر طبیعی دارای شخصیت هستند و هم می‌توانند کمین‌گاه دسیسه‌هایی باشند، در حکم پناهگاه‌هایی برای نجات جان آدم‌ها هم عمل ‌می‌کنند. فیلم بیانی ناتورالیستی در نمایش ارتباط فیزیکی پارتیزان‌ها با تپه‌ها و جنگل‌ها و رودخانه‌ها دارد. در واقع پارتیزان‌ها – که کاملا بُعد زمان خود را ازدست داده‌اند – با یافتن آسایش یک اصطبل یا گرمای خانه‌ای روستایی، بار دیگر به تمدن متصل می‌شوند. فیلم مانند کتاب فاقد صحنه‌های جشن و میهمانی و مناسبت‌های زمانی است. تنها نمود گذر زمان غیر از اعلام گاه به گاه، نمایش گذر فصل‌هاست: برگ‌های خشکیده، برف، و رنگ‌های بهاری که با فیلمبرداری و نورپردازی درخور توجه، نبرد پارتیزان‌ها را نبردی برعلیه سرما و یخ‌بندان و گرسنگی و ملال نیز نشان می‌دهد. فیلمساز در انتقال درد و رنج روستائیان موفق است و درگیری درون سازمانی پارتیزان‌ها را در جدال بین تعصب‌های عقیدتی از یک سو و توجه به وجدان انسانی از سوی دیگردر صحنه‌ای نشان می‌دهد که پارتیزان‌ها بر سر نجات یا عدم نجات هم‌رزمی کمونیست دچار تردید می‌شوند.

فیلم از قالب نئورئالیستی به‌دور است. زبان شخصیت‌ها نیز در نوع خود بدیع است: ترکیبی از واژگان خودساخته و آمیخته با کلمات انگلیسی. در جایی جانی می‌گوید: “ I’m in the wrong sector of the right side”. من در حوزه‌ای غلط از مسیری صحیح هستم.

جانی از وقتی ترجمه و کتابخوانی خود را کنار می‌گذارد، دیگر راه بازگشتی ندارد.در جایی از کتاب آمده: ” پارتیزان بودن، همه‌اش همین بود: بنشینی، اکثرا روی زمین یا روی صخره، سیگاری دود کنی. بعد یک یا چند فاشیست ببینی، بلند شوی بی‌آن‌که پشتت را بتکانی، تکان بخوری تا بکشی یا کشته شوی…”. بیان سینمایی این شرح، دوربینی‌ست که گاهی روی چهره‌ها و مناظر مکث می‌کند و گاهی روی شانه قرار می‌گیرد و در صحنه‌های جنگی تکان‌های شدید می‌خورد.

بخش پایانی شب بپّه فنولیو به داستان‏خوانی از این نویسنده اختصاص یافت که بخشی از رمان « جانی پارتیزان» توسط خانم سپیده قدیری پور، فارغ‏ التحصیل رشته مترجمی زبان ایتالیایی ترجمه و قرآت شد.

جاني پارتيزان ” اثر “بپه فنوليو”

اثر فنوليو يكي از نمونه هاي موفق أدبيات شكوفا شده در روران مقاومت است .

داستان ” پارتيزان  جاني ” ، جوان قهرمان داستان مسيري در رآه كشف خود و دلايلي است كه يك انسان را به انسان تبديل مي كند و در اين مسير “جاني “كه با دشواريهاي يك جنگجوي پارتيزان درگير است ، در اصل يك دانشجوي بي عاطفه و بي طرف است وبيشتر قادر به تجزيه و تحليل  است تا اينكه شور و هيجان داشته باشد .

او قبل از اينكه راجع به سياست حسي داشته باشد در خدوش إحساس همبستگي إنساني مي كند كه برخي أوقات اين حس غير قابل تحمل مي شود.تا جاييكه اين حس او را وأدار مي كند كه زندگيش را به خاطر نجات جان دوستش ” اتوره ” كه توسط فاشيستها دستگير شده به خطر بياندازد.

دستگيري ” اتوره”

ناگهان إز خواب بيدار شد إحساس كرد برف بند آمده ،اما بعد مه را ديد آنچنان مهي بود كه او تا بحال آنرا روي مستعد ترين تپه ها هم نديده بود،يك مه جهاني،اقيانوسي إز شير كف كرده كه مرزهاي جهان را به مرزهاي دهكده محدود مي كرد و حتي وارد آن مرزها شده بود.

سگ نامرئي در دو قدمي او رآه مي رفت و شانس آورد كه جهتش را عوض كرد و به خروجي آشپزخانه رسيد زنش إز آن مه غليظ خيلي راضي بود ،إحساس اطمينان و راحتي خاطر بسياري مي كرد و گفت أگر ” جاني” كمي زودتر و در ساعتي مناسب تر إز “مانگو” مي آمد،براي ناهار چيز هاي خيلي بهتري پيدا مي كرد. اما سگ او را راحت نمي گذاشت .

بعد إز آن “جاني”وارد اصطبل شد تا آخرين نگاه را هم به “اتوره” بياندازد.اتوره خوب و عميق خوابيده بود اما تمام وزن بدنش را روي تفنگ تكيه داده بود.با نهايت آهستگي كه مي توانست بند تفنگ را چرخاند تا اين كه إز زير بدن او خارج شد و آن را إز دسترس او برداشت،بدون اين كه اتوره بيدار شود .

دستش را به ديوارهاي خانه كشيد و جاده را پيدا كرد و با كمك شيب زمين به پيش رفت.

آنجا،در جاييكه مه تراكم كمتري داشت ، به سختي مي توانست پاهاي خودش را ببيند كه مانند كسي كه در خواب حركت مي كند،به آرامي روي دريايي إز زمين و علفهاي يخزده راه مي رفت . بي شك مه در همه جا همينگونه غليظ بود و هنگامي كه به “مانگو”مي رسيد فقط با شنيدن صداي پاي خودش كه روي سنگفرشها مي آمد، مي توانست. متوجه شود كه رسيده است.

سیمین قدیرپور قصه ای از فنولیو را ترجمه و قرائت کرد
سیمین قدیرپور قصه ای از فنولیو را ترجمه و قرائت کرد ـ عکس از سمیه لطفی

در لحظه اي خاص متوجه شد كه حواسش به هيچ چيز نيست جز راه رفتن ،راه رفتن با رضايت و بدون هيچ خستگي. اين مسير كه در زير پاهايش كه به جلو مي رفتند دائماً هموار و آشنا باقي مى ماند.

سپس در يك لحظه وقتي كه فكر مى كرد بايد در ميانه ى راه باشد،كاملاً متوقف شد. زمين زير پاهاى بى حسش به طرز عجيبى تيغ تيغ و شيبدار بود و ناگهان ترس اينكه راه را اشتباه رفته باشد به او هجوم آورد.به آرامى باپايش تمام اطرافش را جستجو كرد ،حالا از دره ها و گودالها هم مى ترسيد،اين كار او باعث شد بفهمدكه چند صدمترى است جاده ى به سمت “ماتگو” راگم كرده است واينكه، به اشتباه روى دامنه هاى عظيم به سمت”واله بلبو” پيش مى رود.

پس گريه كرد، تمام گريه اى كه به خاطر هزاران مصيبتى كه در درونش داشت در اين لحظه ،به خاطر يك اشتباه مسير، جريان پيدا كرد.درحاليكه پاهايش برروى زمينى كه به او كمك نمى كرد ثابت بود، خيلى شديد و به تلخى گريه كرد.

جوى هاى اشكهاى گمشده اش به طرز ديوانه وارى پوست خشكش را اذيت مى كردند،انگاركه پوستش نازك شده باشد.دستمال چروكيده وخشك پوستش را بدتركرد.سپس به سمت شيب يكنواخت برگشت و درجهت مخالف مسيراشتباه به راه افتاد.براى بازيافتن مسير،شيب را به سمت بالاپيش مى رفت.

ناگهان راه را پيدا كرد و به آرامى به سمت بالاى تپه به راه افتاد٠بعد از يك قرن به نظرش آمد كه روى سنگفرشهاى”مانگو” قدم برمى دارد و استشمام بوى ظهر درجاده هاى پر از مه او را متعجب كرد.ساعت دقيقاً دوازده بود.مسيرى كه درحالت عادى طى كردنش دوساعت طول مى كشيد،برايش در آن وضعيت شش ساعت وقت لازم بود….

هرچند هنوز هم مه بدون تغيير ،سنگين ومتراكم بود اما حالاشكافها و روزنه هاى متحركى درآن بود و آن حجم انبوه مه پس از يك روز تسلط سنگين حالا در مقابل نيروى فزاينده ى بادى كه از قبل شروع شده بود،مى شكست.

 طول بيشترى ازجاده نسبت به صبح قابل رؤيت و دنبال كردن بود،اما با خودش فكر مى كرد كه قبل از ساعت چهار به خانه نرسد.

حدوداً همان ساعت داشت با ضعف و ناتوانى روى نوك آخرين تپه با فاصله ي كمتر از يك كيلومتر تا خانه اش راه مى رفت.

دراينجا مه در وضعيت بحرانى بود وبخشهاى وسيعى از چشم انداز سرمانمايان مى شدند و در مقابل ديد گسترش مى يافتند٠اما از آن تدفين طولانى مدت تعجب زده بود و بيشتر از آن هم به خاطر دوباره احيا شدنش تعجب زده بود.

تعدادى پرنده شرمگينانه،با صدايى ناهنجار در درختان كاج آن نزديكى كه درمه گم شده بودند،جيغ و فرياد مى كردند.

تا آن حدى كه قابل ديدن بود”جانى” متوجه گروهى آدم شد،فوراً فهميد كه ساكنان مزارع نزديك هستند.يك پايشان روى لبه ى جاده بودو پاى ديگرشان بر روى شيب تپه،انگار كه آماده ى يك مزار ويا يك غيب شدن ناگهانى بودند٠

آنها هم او را شناختند، به نوعى كه به نظر مى آمد منتظر او بوده اند، اما عجله اى از خود نشان نمى دادند. زنها هم بودند آنها دائماً با دامنهايشان ور مى رفتند،انگار كه اين يك حركت عصبى باشد ويا نوعى قوت قلب براى آنها باشد٠

_ همين جا بايستيد پارتيزان ،براى رفتن به خانه درنگ كن.

_”جانى” گفت فوراً آخرش را به من بگوييد.

_فاشيست ها امروز صبح هنگامى كه مه خيلى شديد بود اينجا بودند.

_فوراً به او شليك كردند؟

 _ نه ، او را گرفتند و به زندان شهر بردند. زن او وسگش و همه ى حيوانات كوچك و بزرگش را هم بردند.همه را روى يك گارى ريختند و گارى را به گردن جانوران خانه بستند. مه لعنتى ، دوست تو چكار مى توانست بكند؟

فقط هنگامى آنها را ديد كه اسلحه را در شكم او فرو كرده بودند.

_”جانى”گفت :به شكرگزارى هايى فكر كنيد كه امروز صبح براى مه كرديم.با دست در جيبش دنبال گشت ،جعبه ي كربنات پتاسيم را بيرون آورد و آن را به يك زن داد.

_اين را براى بچه هايتان نگه داريد براى وقتى كه گلو درد مى گيرند.

زن آنرا گرفت و گفت :

_ اينطورى تو تنها مى مانى ،تنهاى تنها در تمام تپه. همه چيز را در خانه ويران كردند، حتى خرده نانى هم پيدا نخواهى كرد.امشب هنگاميكه هوا كاملاً تاريك شد براى شام نزد ما بيا.آه ،همه ى شما سرانجامتان به همين جا ختم مى شود بچه ها.اما در مقابل چشمان مقدس خداوند قسم مى خورم كه كار جاسوس هاست!

“جانى ” به وسط خيابان رفت و ايستاد تا تمام سلاح هايش را مرتب كند.

_مى‏خواهى چه كار كنى؟

_بروم و خودم ببينم.

سرانجام فیلم مستندی از زندگی بپّه فنولیو به نمایش درآمد.