شب « ائوجنیو مونتاله» برگزار شد.
هشتاد و هشتمین شب از شبهای مجله بخارا به ائوجنیو مونتاله اختصاص داشت که در عصر روز یکشنبه 24 مهر ماه 1390 در محل مدرسه ایتالیایی ها ( مدرسه پیترو دلاواله) برگزار شد.
پروفسور کارلوچرتی آغازگر مراسم بود. وی ضمن خیرمقدم از روابط عمیق فرهنگی و ادبی میان ملتهای ایران و ایتالیا گفت و از سفیر ایتالیا دعوت کرد که به سخنرانی بپردازد.
پروفسور کارلو چرتی ـ عکس از نفیسه مشعشعه
آلبرتو برادانینی، سفیر ایتالیا در تهران، ضمن خیرمقدم به استادان و دانشجویان زبان ایتالیایی در ایران گفت :
« هر زمان که صحبت هویت ملی به میان میآید عناصری گوناگون به ذهن متبادر می شود: تاریخ سرزمین، جغرافیا، بزرگان و مردان بزرگ یک سرزمین . اما زبان جایگاهی اصلی و بدون انکار دارد.
زبان در نزد هر ملت همچون یک ابزار عمل می کند. ادبیات بخش مهمی از زبان را بر عهده دارد. شعر و نشر که زمینه های روحی و روانی و احساسات و نیّات درونی هر ملتی را بیان میکند توسط زبان امکان بروز پیدا میکند.
ادبیات درخشان ایتالیا همچون ادبیات پرشکوه زبان فارسی مدیون زبان است. از این نقطه نظر، ملت های ایران و ایتالیا از جهت سیر تاریخی ادبیات و زبان در بسیاری نقاط با هم مشترکند.
زبان فارسی توانسته است در طول هزار و چند صد سال تمدن ایرانی را حفظ کند و به نسلهای بعدی منتقل سازد.
آلبرتو برادانینی ـ سفیر ایتالیا در تهران ( عکس از مجتبی سالک)
برای زبان ایتالیایی تحول درخشان و اوجش 8 قرن پیش آغاز شد که ثمره هاش را در قرن اخیر در ادبیات ایتالیا به روشنی می توانیم ببینیم. از سال 1861 زبان ایتالیایی به عنوان زبان ملی مطرح شد. قبل از 1861 فقط ده درصد از مردم ایتالیا با زبان ایتالیایی صحبت می کردند. از آن پس بود که زبان ایتالیایی موفق شد در تمام سطوح جامعه خود را گسترش دهد و ارتباط خوبی با مردم و ادبیات برقرار کند.
امشب سخنرانان در طی سخنرانی های خود سیر زبان ایتالیایی را در سده های گوناگون مورد ارزیابی قرار می دهند و با نمونه های ادبی این دنیای شگفت را نشان خواهند داد.»
سپس پروفسور چرتی از علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا، برای سخنرانی دعوت کرد و وی طی سخنانی چنین گفت:
« جای خوشوقتی است که یک بار دیگر مجله بخارا در مدرسه ایتالیایی ها ( پیترو دلاواله) شبی از شبهای بخارا را برگزار میکند. ما پیش از این شبهایی را به شناخت و تجلیل از بزرگان فرهنگ ایتالیا اختصاص داده بودیم. از آن جمله باید اشاره کرد به « شب اومبرتو اکو» ، « شب ایتالو کالوینو» ، « شب آلبرتو موراویا» ،« شب ایناستسیو سیلونه» و « شب آنتونیو ویوالدی» و هم اکنون « شب آئوجینو مونتاله»، شاعر بزرگ ایتالیایی که در ضمن برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات هم بوده است.
پروفسور کارلو چرتی و علی دهباشی ـ عکس از نفیسه مشعشعه
بله من هم سخنان سفیر محترم ایتالیا را تأیید می کنم و می افزایم که ملتی می تواند در این جهان سرفراز باشد که زبان و فرهنگ خویش را به درستی حفظ کند. مسئلۀ زبان فارسی برای ما همچون شما مهم و حیاتی است. ما ایرانیان به مدد و پشتیبانی و عمق و درخشندگی همین زبان فارسی بوده است که در طی قرنها موفق شده ایم از آماج توفانها و حملاتی که به سرزمین ما شده خود را حفظ کنیم. زبان امروزی ما، زبانی است که بیش از هزار سال سابقه دارد و به وسیله همین زبان شاهکارهایی همچون « شاهنامه»، « مثنوی»، « دیوان حافظ»، « رباعیات خیام»، « بوستان و گلستان سعدی» و صدها متن دیگر نگاشته شده. همچنان که با همین زبان ایتالیایی آثار مهمی به گنجینۀ ادبیات جهان افزوده شده است. شاهکارهایی همچون « کمدی الهی» و صدها کتاب در نثر و شعر. و ادبیات معاصر ایتالیا در چنین بستری رشد کرده است.
و مونتاله نیز به خوبی وارث میراث زبانی دانته هم هست. »
پس از آن آنا موریا موتاکی با موضوع : « جايگاه تاريخيِ اِئوجِنيو مونتاله[1] ، و ارتباط وي با اونگارتّي[2] و … » برای حاضران سخن گفت که حسن حواصیلی متن ایشان را به فارسی ترجمه کرده بود.
« جايگاهِ مونتاله در تاريخ ادبيات ايتاليايِ قرنِ بيستم كماكان به طور كامل به تثبيت نرسيده است، چراكه مجادلاتي حولِ وي در رابطهاش با اونگارتّي و اِرمتيسم بر جاي مانده است.
در واقع، هر از گاهي در كتابهاي ادبيات، اَنگِ ارمتيسم را به اونگارتّي و مونتاله ميزنيم. اما امروزه گرايش در جهت تمايز آنها و تفاوت بين اين دو شاعرِ نسل غزلسرايي ارمتيسم كه صاحب آثار سالهاي دهة سي از قرن بيستم هستند و متمايز كردن شعور يا برهاني كه اونگارتّي و مونتاله دو استاد ارمتيسم در آثارشان به كار ميبستند و در آخر، دشواري يك انفصال تاريخي و طبقهبندي در محيطِ ادبياتي واقعي، شايعتر است تا اين كه آنها را در كنار يكديگر قرار دهيم، در مجموع همه چيز متغير است چراكه بسيار بديع است. موضوع مجابكنندهتري كه از اين كُتب ادبي حاصل ميشود جداسازيِ مونتاله از اونگارتّي و در كنار يكديگر گذاشتن آن دو تحت لواي تشريح شاعران نو است، شايد توصيفي واقعاً درخور و مناسب باشد دقيقاً به اين دليل كه عام است و به تنهايي گسستگي كامل ميان دو دِكادنتيستِ بزرگ، در ميانة دو قرن و شاعران نو و مبتديان را، تا بيست سالِ اول قرن بيستم نشان ميدهد.
به عنوان نمونه، به اين ترتيب يادآور ميشود كه مونتاله تصويري روشنفكرانه و خصيصة شاعرانهاي دارد كه به طور ژرفناكي به تجربيات اروپايي اتكا دارد، اونگارتّي از بازيافت سُنّت جذب شده است در حالي كه مونتاله تا سر حد مرزها از آن بهرهمند ميشود و با اشتياق به يك گفتمان در جستجوي مبحثي گسترده است گرچه در برخي شعرها با خود و با ديگران به نتيجهاي بيثمر ميرسد.
قبل از هر چيز لازم است بپذيريم كه جايگاه تاريخي مونتاله و عموماً شاعران قرن بيستم بحثانگيز است، شايد به اين دليل كه نقد كماكان طبقهبنديها و مختصههاي لازم براي استقرار تاريخي آنها را مشخص نساخته است.
اما در اصل ميتوانيم با جوزپّه پترونيو[3] بپذيريم كه حتي با شناخت وي تا چه حد دورنمايِ غزلگونة قرن بيستم ميتواند متفاوت باشد، كه در آن خط مشيِ پُر معناتر و والايي كه در جستجوي اصالت بيان است نمايان است و آداب و رسوم قرن نوزدهمي را طرد ميكند، نقش شاعر والامقام به ويژه با آگاهي بحران ارزشهاي عمومي كه مستلزم تاريخ است پيوند خورده است، حقيقت انسان كه فردي تنها و گمشده در برابر تقدير خود است به حال خود وا گذارده شده است. در اين وضعيت مانع از اعتماد باقيمانده در شعر نه همچون مُبلغِ حقيقت بلكه به مثابه شأن و مقام عالي كسي كه قصد دارد خود را تسليم كند ميشود. در اين مورد مونتاله به خوبي به اونگارتّي نزديك است چراكه هر دو در دادههاي وجودشان بحران تاريخي را تغيير دادهاند و از موقعيشان انعكاسِ وضعيت انزوا و تنهايي و مسخشدگي انسان معاصر را ميسازند (سانتورو). با تجزيه و تحليل نقد در اثر “استخوانهاي ماهي ده پا” منتقدان در بازيابي اثر متفقالقول هستند كه اين اولين مجموعة مونتاله بيانگر انديشه و پندار دنيايي آزادانه منفي است، گرچه مونتاله در نسخة منفي خود ثابت قدم باقي نميماند. هر از گاهي (در آخرين مجموعهاش كريساليده) تنش يك روح و ذهني كه در جستجوي گذر است كه به علاوه بيرون از زندان به زندگي، خوشبختي و يكنواختي وجود ميخندد، پديدار ميشود. موضوع گذر به مفهوم گريز يكي از دلايلي است كه در تمام مجموعه حضور دارد. برخي از منتقدان بر اين باور هستند كه در ابهام و تاريكيِ يك بدبيني به اين گونه راسخ، نورها و بارقههايي از اميد به سمت و سوي رستگاري غير قابل توصيفي نيز نمايان است. منتقداني همچون جانفراكو كونتيني[4] و اليو جوآنولا[5] در شعر مونتاله “استخوانها” و “فرصتها” رد پايي از انديشهايي مذهبي در برابر وجود محنت و پوچي يافتند. به طور مثال آفتابگردان همچون نماد الهي در نظر گرفته ميشود، در ديگر اشعار، زن همچون ميانجي اتفاقاتِ ناممكنها است و دختر مشهور آنّتّا-آرلتّا در تابستانهاي مونتهروسّو.
اوتوره برونی و پروفسور چرتی ـ عکس از مجتبی سالک
در نظر ديگر منتقدان اسطورههاي زنانة مونتاله، مرموز و بعيد هستند و با فضاي يأس و نوميديِ مجموعه تناقض ندارند (ماريو پاتزاليا[6])، در هر حال نميتوان انكار كرد كه در ريويِره روزنة اميد دشواري باز ميشود. و به طور قطع در پسِ “استخوانها” است كه ميبايست رد پا را تشخيص داد، انعكاس مناظرة فلسفيِ معاصر. در اينجا انعكاس آرتور شوپنهاور[7] كه انسان با هرگونه تواناييِ شناخت اشياء را ناتوان ميسازد. فردي منفي بودنِ مونتاله را به پراكندگي عمومي سالهاي نخست پس از جنگ جهاني و به جدايي طبقة متوسط ليبرال پيشرو و به اشاعة فاشيسم نسبت ميدهد در صورتي كه ديگران محقق كردهاند كه تأييدات اصولي، واضح و مبرهن هستند، از بدبيني مونتاله كه به خوبي مقدم بر فاشيسم ميباشد (تأييد از سوي پاتزاليا). كارلو ساليناري[8] مونتاله را همچون راهنمايي براي جوانان در دورة ميان دو جنگ جهاني مييابد و بر اين موضوع كه شعرهاي وي نهيبي بر بدبختيِ ژرف است صحة ميگذارد اما به طور همزمان تماشاي جسورانة آن در صورت و عدم اميد در تسلي را برميانگيخت. پندي با روحيهاي قوي كه به خوبي دلالت بر پايداري در اثر مونتاله دارد.
به ناچار مجبوريم يادآوري كنيم كه شاعر ليگوريايي دربارة انسان و انزوايش در دنيا به تحقيق پرداخته است با ملاحظه نسبت به جريانِ طبيعت و تاريخ همانگونه كه فيلسوفهاي اگزيستانسياليست و شاعران فرانسوي، انگليسي آن را ميآموختند (شارل بودلر[9]، تي اس اليوت[10]). عظمت شاعر جنوايي بر اساس تواناييِ فوقالعادة وي در محك درك غرب همعصر با او و تغييراتي كه هنرها و اجتماع از گسترش يك فرهنگ متافيزيك با خصيصة افلاكي داشتهاند است. وي در آرزوي نجوايي لائيك، معقول، ايتاليايي و اروپايي است و نيز آمادة نيروبخشي جنبههاي هولناكتر عصر حاضر با آگاهي مقابله با آسيبهاي نگرانكنندة آينده است. توانايي فوقالعادة ادراكي از مونتاله سخنراني تيزبين و منتقد كُتب بلامنازع ميسازد، كه معقولانه به كشف درون آنها، رد پاهاي وضعيت انساني و نيروي وجدان ميپردازد. هرگز جاي هيچگونه سخني در مورد اشعار وي باقي نميماند چنانچه اينگونه در نظر گرفته نشود كه وي همچون مفسري بود و توأمان محقق بلند پاية وضعيت دراماتيك انسانِ قرنِ بيستم، مردي كه قرني كامل را با تمام بار سنگين حزنانگيز و آشفتگيهاي موهوم همراهي كرد عليرغم اين با شفافيت و درستكاري روشنفكرانه كه وي را از خطر آگاه ميسازند خطر اشباع زبان شعرگونه كه در حال جهتگيري است و موضوع وي در سخنرانيِ مربوط به دريافت جايزة نوبل در سال 1975 است. شايد اين توانايي تجزيه و تحليل شگرف وي موجب ناشكيبايي تشريفاتي در برابر كسي كه تحقيقات متفاوت داشته شود و متعلق به جريانات ادبي متفاوت است و به ويژه به كنجكاوياش نسبت به ادبياتي با بازدم عميق اروپايي است.
اما هموارة ارجاعات ادبياش بزرگان كلاسيك ايتاليايي همچون دانته[11] و فرانچسكو پتراركا[12]، بدون اغماض اوگو فوسكولو[13] و لئوپاردي[14] و فلسفة شعري آنها در تحقيق پيوسته و بيقرار وي در مورد هيچ و پوچ هستند.»
پس از آن اوتوره برونی طی گفتاری مونتاله و اشعارش را مورد بررسی قرار داد که سخنان برونی را مریم نیک اخلاق به فارسی برگرداند و ترجمه شعرها از نادرنادرپور بود.
اوتوره برونی ـ عکس از نفیسه مشعشعه
« در تمامی آنچه ملت ما در یک قرن و نیم اخیر به عنوان یک محصول فرهنگی موفق به تولید آن شده است؛ ائو جنیو مونتاله بی تردید جایگاهی بسیار برجسته دارد. از این رو در بزرگداشت صد و پنجاهمین سالگرد یکپارچگی ایتالیا سی امین سالگرد درگذشت او را به عنوان بزرگترین شاعر قرن بیستم خویش گرامی می داریم.
برای درک جایگاهی که مونتاله نخست به عنوان یک روشنفکر و بعد به عنوان یک شاعر در تاریخ تاریک قرن گذشته دارد، باید به دورهی تاریخی که شاعر در آن می زیسته، بازگشت .سال 1925 سال مهم دورانی است که که در آن شاعر چه از نظر رشد درونی و چه از نظر پیشرفت فعالیت شاعرانه اش به اوج خود می رسد. سال انتشار اولین اثر منظومش یعنی استخوان های ماهی مرکب و همچنین سال امضای بیانیهی متفکران ضدفاشیزم که توسط بندتوکروچه تنظیم شده بود. همراهی با این بیانیه که به نحوی صریح بیانگر اختلاف عقیدهی سیاسی و مدنی در برابر یک نظام دیکتاتوری است، زندگی گوشهگیرانهای را در سال های فاشیزم برای مونتاله به همراه می آورد. این امر همچنین بیانگرکلیت رفتار شاعر نیز هست که او را از هرگونه مشارکت فعال سیاسی دور نگاه می دارد. چرا که برخلاف دیگر شاعران معاصرش مانند دنونزیودر نظر او این امر با حرفه اش به عنوان یک روشنفکر و شاعر بیگانه است.
ائوجنیو مونتاله در سال 1896 در جنوا متولد شده و در سال 1915 دیپلمی در حسابداری می گیرد. یک سال بعد عازم جنگ جهانی دوم می شود، جاییکه در آن فرصت چشیدن طعم رنج و دشواری هایوجودی انسان را می یابد. رنجی که ناشی از خودخواهی های بی وقفه بشر بوده و آدمی ناگزیر از تحمل آنست. یبشتر تاثیر پذیری او از طبیعت ناحیه ای به نام پنج سرزمین که اوتمامی تابستان هابه آنجامیرود، سرچشمه می گیرد.
منطقه ای که با تلخی خود در اشعار مونتاله ظهور می کند و به خوبی نمایانگر بدبینی است که آثار مونتاله را در بر گرفته است.
از مجموعه استخوان های ماهی مرکب، اشعاری که پس از سال 1916 نوشته شده اند به خوبی نشان دهنده تفاوت شیوه الهام گیری اونگارتی با مونتاله است. اونگارتی که درست در همان سال دروازه مدفون رامنتشر می کرد.
به منظور بازیابی نیروی ذاتی کلمه اونگارتی تمایل داشت قافیه کلاسیک را در هم بشکند. به عنوان مثال شعر از ژرفای وجود می درخشم را به یاد می آوریم.
در عوض به نظرمونتاله را حل اونگارتی راه حلی خوشبینانه و تسلی بخش است: به نظر او بین انسان و معنویت یک حقیقت غیر قابل انکار وجود دارد. که در عوض اونگارتی تمایل به حذف این حقیقت و گذر از آن را دارد. بدین ترتیب در جستجوی حقیقت، واژه ارزش متفاوتی نسبت به سنت شعری پیشین کسب می کند؛ واژه به تنهایی نمی تواند مدعی دستیابی مستقیم به معنویت شود بلکه ابتدا باید با واقعیت روبرو گردد.
بنابر این استفاده از تمثیل آنچنان که در سنت شعریپیشین به کار گرفته می شد، برای مونتاله امکان نداشت؛ جاییکه واژه قصد بیان احساسات گنگ و به معنای کلمه تمثیلی را داشت. در عوض در نظر مونتاله واژه در تلاش برای یافتن مفهوم غایی زندگی نمایانگر موضوعات صریح و واقعی است. درست به همین دلیل است که می توانیم در پرتو آراء لوچانوآنچسکی شعر مونتاله را شعری لبریز از موضوعات شاعرانه و نه واژه های شاعرانه تعریف کنیم.
لیموها
گوش به من دار! عبور شاعران والا مقام
تنها بر گیاهانی است که نامهای مهجور دارند؛
آسمار، سیسنبر، شنبلید
اما من جاده هایی را دوست دارم که به جویهای پر خزه
می انجامند و کودکان در آبگیر های نیمه خشکشان
مارماهیان خرد را شکار می کنند
کوره راه هایی را که از نشیب کوهها می لغزند
و در پشت انبوهی از جگن ها فرود می آیند
و در باغهای میوه میان درختان لیمو گم می شوند.
چه بهتر که هیاهوی پرندگان را کام اسمان فرو بلعد
تا نجوای شاخساران همدم در هوای بی موج
روشن تر به گوش آید
و عطری که از خاک جدایی نتواند گرفت
بهتر احساس شود
و سینه را از آرامشی پر اضطراب سرشار کند.
اینجاست که پیکار در میان سوداهای ظاهر فریب
معجزه آسا پایان می یابد
و ما بینوایان نیز سهم خود را از ثروت بر می گیریم:
عطر لیموها.
نگاه کن در این سکوت که همه اشیاء از قید رها می شوند
و گویی که آماده فاش کردن آخرین راز خویشتن اند
منتظریم تا نکته بیجایی از طبیعت
نقطه بی حسی از کائنات
حلقه گسسته ای از زنجیر
رشته ای زا کلافی سردر گم را کشف کنیم که عاقبت
به هسته ای از حقیقت هدایتمان کند.
نگاه به جستجوی اطراف می رود.
و ذهن در عطری که هنگام مردن روز پراکنده می شود
اشیائ را می کاودف به هم می پیوندد، از هم می گسلد
در این سکوت است که ذات شرحه شرحهی الهی را
در هر یک از اشباح گریزان آدمدی توان دید
اما خیال پایان می گیرد و زمان ما را
به بلادی پر غوغا می برد که در آنها فقط
پاره هایی از آسمان آن بالا
در میان کنگره دیوارها پیداست.
وزان پس باران زمین را می فرساید
و ملالی زمستانی بر کوچه ها توده می شود
روشنایی به تنگی و جان به تلخی می گراید
تا اینکه روزی از میان دری نیم بسته
و در لابلای درختان حیاط
زردی لیمو ها جلو می فروشد
و یخبندان دل می گدازد
و شیپور های زرین روشنی
نغمه های خود را در سینه ما
خروشان رها می کنند.
اگر شعرلیموهارا مورد بررسی قرار دهیم، به خوبی می توان دریافت که موضع انتقادی مونتاله در برخورد با سنت شعری پیشین تا چه اندازه قدرتمندانه است. سبکی که بیشتر حالت درباری و رسمی داشت (سبکی که مونتاله به کنایه آن را سبک شاعران والامقام می نامید) و در آن از عبارات انتزاعی و کلیشهای برای بیان یک واقعیت کلی و نامعلوم استفاده می شد. مونتاله با لیموهایش به آسمارها، سوسنبرها و شنبلیدها- واژه های گیاه شناسانه ای که در سنت شعری پیشین به کار برده می شد- تازگی و رنگ می بخشد. لیموهایی که می درخشند و با درخشش خودناحیه خشک و عریان پنجسرزمین را روشن می کنند. منطقهای که به روشی بسیار مستقیم بدون هیچ استفادهای از واژه های درباری و پرکنایه توصیف شده است.با واژه هایی مانند جویبارهای پُرخزه، آبگیر های نیمه خشک، مارماهی های ریز، کوره راه ها، کاکل خیزران ها و جالیزها.
اینچنین می توان دریافت که مونتاله چگونه جنبه شاعرانه چیزهای کوچک را پیدا می کند، عناصری از واقعیتی ساده و مشترک که آدمی هر لحظه در پیرامون خودمی تواند آن را بیابد. به ویژه در طبیعتی که برای او آشناتر است و نه طبیعت همیشه بزک شده و درباری دنونزیو و یا طبیعت سرشار از کنایه پاسکولی. در واقع نگاه مونتاله به طبیعت نه مانند نگاه معصوم و بی ریای پسر بچه پاسکولی است که به ما حس حیرت کسی را القاء می کند که طبیعت را می ستاید، در حالیکه خلوصی دیرینه به آن می بخشد و نه حتی مانند نگاه دنونزیو است که از توصیف طبیعت بسان انفجاری از احساسات ظریف لذت می برد. احساساتی که تنها یک ابرانسان می تواند به طورکامل طعم آنها را بچشد. در عوض در آثار مونتاله اشیاء و تصاویر طبیعت برای شاعر به نمادهایی تبدیل می شوند که سرنوشت بشر، شادی های اندکش و سوسو های امیدش درآنها می گُنجند. اما ورای اینها او برای ما به شرح دشواری شرایط وجودی بشر می پردازد. شرایطی که نه می تواند ضامن قطعیتها و نه توهمات آدمی باشد. در نظر او سرنوشت بشر سرنوشتی است که او قادر به پذیرفتن آن نیست اما از طرفی از به پاخواستن در برابر آن نیز ناتوان است. در چنین سرنوشتی است که مفهوم بیگانگی بشر با زندگی امروزی اش بازتاب می یابد. بشری که راه دیگری جز سردرگمی وجودی و ناتوانی ندارد. آدمی موفق به درک چرایی رنج زندگی نمی شود و به جز امید به یافتن یک راه گریز راه دیگری برایش نمی ماند.
بحث مونتاله اینجا مساله کنار گذاشتن زبان شاعران والا مقام است به نظر او حقیقت امری ملموس و زنده است و تنها در حقیقتی این چنین عریان و ابتدایی است که اندکی آرامش و خوشبختی یافت می شود. آنچنان که خودش می گوید سهم ما از این خوشبختی می تواند فقط شامل بوی لیموهایش باشد. دراین طبیعت ساده سرانجام تلاشی برای دستیابی به شناختی ماوراء طبیعی به وجود می آید. شناختی که در تلاش برای ارائه توضیحی درباره پدیده های این جهان به ماوراء چیزها گام می نهد. اما این تلاش تلاشی بیهوده و بی ثمر خواهد بود. این موضوع در فعل های بند سی و یکم شعر دیده می شود. جاییکه او می گوید:
ذهن می کاود به هم می پیوندد از هم می گسلد
در اینجا نبود علایم نشانه گذاری گویای ویژگی طاقت فرسای این فرآیند است. این در حالی است که آخرین فعل تمامی این تلاش را بی ثمر می سازد. با این وجود باز هم جستجو برای یافتن یک راهنما یا یک توضیح برای همه چیز وجود دارد. حتی در بندهای 34 تا 36 سایه مردی که در حال دور شدن است، در نظر ما وجودی الهی می نماید، سایهای که با حضور ما محو می شود. یعنی در واقع ما سعی داریم الوهیت را در طبیعت ببینیم اما این چیزی جز یک خیال باطل نیست. اما خصومتی که در بند 37 ام دیده می شود، در را به روی روزنه های امید می بندد؛ جایی که شاعر می گوید:اما جای خیال خالی است…. در این بند، ناحیه ای شهری جایگزین منطقه ای روستایی می شود، جایی که طبیعت ناپدید شده و سهم ما از آسمان تنها به فاصله بین سقف خانه ای تا خانه دیگر محدود می شود و به هر آنچه از طبیعت باقی می ماند نیز با دید منفی نگریسته می شود: مثل بارانی که زمین را خسته می کند…یا… نور حریص زمستان که ملال آنرا دو چندان می کند.تنها یک امید وجود دارد که با رنگ زرد لیموها نشان داده شده و از لابه لای درهای نیمه باز حیات خانه ها دیده می شود.این شعر یکی از معدود شعرهای مونتاله است که در پایان آن می توان یک مفهوم و پیام مثبت یافت. اما این امید نیز امیدی حاصل از فروکاستن موضوع مطلوب به عنصری ساده و همه فهم است. عنصری که قطعیت های حاصل ازشادی زودگذر،بدون امید جدی برای تغییری حقیقی،به شکل سمبولیک بر آن متمرکز می شوند.
بنابراین برای مونتاله نیز اشیاء به نشانه هایی تبدیل می شوند که باید آنها را نماد بنامیم تا بدین وسیله تفاوت آن را با سنت شعری پیش از او که البته برای دیگر سرایندگان، معاصر محسوب می شد، مشخص کنیم. مونتاله در نقد،راهکاری به نام شباهتعینی را به کار می گیرد که این راهکار توسط الیوت نیز به کار گرفته می شد. فرمولی که نشان می دهد حتی مفاهیم و احساسات بسیار انتزاعی نیز در قالب اشیاء به خوبی توصیف شده و عیناٌ، معنا و مفهوم خود را مییابند. یک نمونه بسیار روشن این موضوع را در شعر اغلب رنج زیستن را می چشممی توان دید. این شعر که نمونه وضعیت روحی بشر امروز است به منزله رودررویی مستقیم با حقیقت زندگی است. اینجا این موضوع شایان توجه است که معمولا در شعر الوهیت، الوهیتی نجات بخش است؛ اما اینجا مونتاله این الوهیت را جایگزین الوهیتی بی تفاوت می کند که دربرابر شادی ها و رنج های بشر امروز خنثی و بی احساس باقی می ماند.
رنج زیستن
چه بسیار با رنج زیستن رو به رو شدم :
جویباری گلو فشرده که غلغل می کرد
برگی آفتابسوخته که به خود می پیچید
اسبی که در خاک غلتیده بود.
من جز معجزهای که از خونسردی خدایی پدید می آید
سعادتی نشناختم:
تندیسی در خواب نیمروزی بود
ابر بود، بازی در اوج پرواز بود.
این شعر را می توان به عنوان نمونه ای از شباهت عینی در نظر گرفت و یا رابطه ای که واژه با اشیایی که خود گویای آنهاست، برقرار می کند. در این شعر رنج زیستن از راه مقایسه بیان نمی شود بلکه این رنج به طور مستقیم رخت چیزهایی را بر تن می کند که گویای این رنج بوده و در آنها درد و رنج با هم شکل می گیرند. مانند ؛… جویباری گلوفشرده که غُلغُل می کند یا… برگی آفتاب سوخته که در هم می پیچد و یا … اسبی که در خاک می غلطد در نظر مونتاله الوهیت در برابر رنج زیستن به جز دوری و بی علاقگی ذاتی راه دیگری در برخورد با تیره روزی دنیا ندارد. در اینجا نوعی از فاصله و غیبت وجود داردکه توسط تندیس، ابر و باز در اوج پرواز تصویر می شودکه واقعیت انسانی را از بالا می نگرند. بنابر این شعر برای مونتاله نیازی به اعتراف شخصی نیست بلکه برعکس اینجا پای گرایش به درک و همدردی در میان است که خواننده را در نیاز متقابل به مشارکت درگیر می کند. اما با وجود این تناقض که شعر اساساٌ نمی تواند چیزی به ما بیاموزد، چرا مونتاله اغلب واقعیتی ناشناختنی را نشان می دهد؟ مونتاله با این کار می خواهد شمایل یک شاعر پیامبرگون یعنی شاعری که می تواند توده مردم جهت دهی کند را از خویشتن بزداید. همانطور که به وضوح در شعر از ما کلامی مخواه دیده می شود، مونتاله راهی جز پیشنهاد نوعی شناخت منفی که خالی از هرگونه قطعیت یا فرضیهی آینده نگرانه است، پیش رو ندارد. چنان که در پایان این شعر می گوید: امروز تنها این را می توانیم به تو بگوییم؛ آنچه که نیستیم و آنچه که نمی خواهیم.
کلامی از ما مخواه
کلامی از ما مخواه که روح بی شکلمان را از همه سو چون قابی در برگیرد
و آن را با حروفی آتشین مانند گل زعفرانی که در دل مرغزاری غبارآلود تک افتاده است،
آشکار و درخشان دارد.
وه که آدمی چه استوار می رود
با خود یار، و با دیگران نیز
و بی اعتنا به سایه ی خویش که آفتاب تموز بر دیواری گچ ریخته، نقشش می کند.
مفتاحی از ما مخواه
که کائنات را بر تو تواند گشود:
هجائی طلب کن چون شاخه ای کج و خشک.
امروز،فقط این را به تو توانیم گفت:
آنچه که نیستیم و آنچه که نمی خواهیم.
از طرفی با خواندن متن به خوبی می توان دریافت که چگونه متن شعر عدم امکان رساندن هرگونه پیام مثبت را اثبات میکند. یعنی واژه قادر به تعریف طبیعت انسانی نیست. از طرف دیگر احتمال ضعیفی نیز وجود دارد که نشانه ای از نور و امید است و توسط بوته زعفران (مانند لیموها)، نشان داده می شود. اما تمام فضا با دشتی غبارآلود تاریک شده است که نشانه ای است ازخشکی ناشی از شباهت عینی به یک شرایط حیاتی ناراحت کننده. همچنین در قطعه میانی شعر به وضوح انتقادی غریب در برابر مردی مصمم و از خود مطمئن دیده می شود که قطعاٌ مقصود دنونزیو است؛ مونتاله فقط به یک چیز اطمینان دارد و آن بیهودگی داشتن هر امید است برای رسیدن به آگاهی نسبت به وجودی خالی از قطعیت.
مونتاله که بزرگی اش قطعاٌ پس از دریافت جایزه ادبی نوبل در سال 1975 شناخته شد، اولین شاعر ایتالیایی قرن بیستم است که موفق به کسب آگاهیعمیق از فرضیه نسبیت و ناپیوستگی شد دو فرضیه ای که قوانین هستی را تبیین می کنند. از این رو او را باید اولین نویسنده معاصری قلمداد کرد که سخن گوی یک تفکر منفی تکرار نشدنی بود. »
سپس فیلمی مستند از آئوجنیو مونتاله به نمایش درآمد و پس از آن مریم شجاعی به بررسی آثار مونتاله پرداخت و در بخشی از سخنان خود چنین گفت:
« آئوجنيو مونتاله در 12 اکتبر 1896 در جنوا متولد شد و در 12 سپتامبر 1981 در ميلان درگذشت. مونتاله در سال 1975 با اشعار برجسته خود، که ارزش والاي بشريت را در يک زندگي عاري از هرگونه فريب و وهم توصيف کرده بود موفق به دريافت جايزه نوبل شد.
مریم شجاعی ـ عکس از نفیسه مشعشعه
23 اکتبر 1975 روزنامه نيويورک تايمز نوشت:
” استکهلم، 23 اکتبر، جايزه نوبل 1975 در زمينه ادبيات امسال به آئوجنيو مونتاله شاعر 70 ساله ايتاليايي اهدا شد. “
آکادمي جايزه نوبل سوئيس که هر ساله در هر زمينه خاص جايزه نوبل را به يک شخصيت اهدا ميکند، سال 1975 آئوجنيو مونتاله را به عنوان يکي از مهم ترين شاعران معاصر غرب معرفي کرد. اين آکادمي همچنين اعلام کرد که اشعار مونتاله اندکي مشکل هستند و در نگاه اول ممکن است نتوان آنها را به راحتي متوجه شد. مونتاله پنجمين شخصيتي است که در ايتاليا در زمينه ادبيات، جايزه نوبل را به خود اختصاص داده است. شخصيتهاي ديگري که اين جايزه را به خود اختصاص دادهاند عبارتند از: کردوچي شاعر و نويسنده در سال 1906، دلدا مترجم و نويسنده در سال 1926، پيراندلو در سال 1934 و سالواتوره در سال 1959. مونتاله در آثار خود سعي بر جذب علاقه جوانان دارد.
بخش کوچکي از سخنراني مونتاله در جشن اهدا جايزه نوبل:
… من اشعار زيادي سرودهام و به همين دليل جايزه نوبل به من اهدا شده است. اما من همچنين يک کتابدار، مترجم، منتقد ادبي و موسيقي نيز هستم. چند روز قبل يک روزنامه نگار خارجي نزد من آمد و سوال کرد که چگونه توانسته ام اين همه فعاليت را سازماندهي کرده و انجام دهم؟ گذراندن ساعات زيادي براي سرودن شعر، ترجمه، نقد و …. من اينگونه پاسخ دادم که نمي توان زندگي را همچون يک پروژه صنعتي مديريت کرد. در دنيا و در زندگي زمانهاي زيادي براي بيکاري و مفيد نبودن وجود دارد که يکي از خطرات زمان ما همين زمان هاي بيکاري و بلا استفاده، مخصوصاً براي نسل جوان است….»
و در پایان بیتا رهاوی سه شعر از مونتاله برای حاضران قرائت کرد.
[1] Eugenio Montale (12 ottobre 1896 ,12 settembre 1981)
[2] Giuseppe Ungaretti (10 febbraio 1888 – 2 giugno 1970)
[3] Giuseppe Petronio (1 settembre 1909 , 13 gennaio 2003)
[4] Gianfranco Contini (4 gennaio 1912,1 febbraio 1990)
[5] Elio Gioanola
[6] Mario Pazzaglia
[7] Arthur Schopenhauer (22 febbraio 1788, 21 settembre 1860)
[8] Carlo Salinari (17 novembre 1919, 25 maggio 1977)
[9] Charles Baudelaire (1821,1867)
[10] Thomas Stearns Eliot (26 settembre 1988,4 gennaio 1965)
[11] Dante Alighieri (1265 ,1321)
[12] Francesco Petrarca (20 luglio 1304, 19 luglio1374)
[13] Ugo Foscolo (6 febbraio 1778, 10 settembre 1827)
[14] Giacomo Leopardi (29 giugno1798, 14 giugno1837)