هرمان هسه و سیاست/دکتر علی غضنفری
(متن سخنرانی در شب هرمان هسه)
*عکس ها از :مجتبی سالک
من مطالب خود را در دو بخش هِرمان هِسِه و چگونگي پيوند او با سياست و سپس ريشههاي فكري هِرمان هِسِه در قياس با برخي بزرگان ادب آلمان تقدیم میکنم.
اصولاً در برخي موارد باب شده، در بيان ويژگيهاي انسانهاي بزرگ افراط و تفريط شود، بهگونهاي كه اگر كنكاش و تجزيه و تحليـل واقعي ارايه نشود، شخصيت فرد مورد بحث يا بيسبــب بــزرگ جلوه ميكند و يا بينهايت كوچك شمرده ميشود. در مورد هِرمان هِسِه نيز تا اندازهاي چنين شد كه البتـــه افراط در بيان ويژگيهاي وي بسیار اندك و قابل اغماض است. علت اصلي اين امر هم صادق بودن هِرمان هِسِه در بيان نظراتش است و مسير تكاملي كه همواره پيموده تا بتواند به يك سلامت نفس، بالندگي و پويايي دايمي دست يابد.
هِرمان هِسِه شاعر، نويسنده و نقاش سوييسي – آلماني است. هِسِه در ابعاد انديشه ادبي خويش متأثر از شخصيتهايي مانند جورج هامان پايهگذار عصر انديشهي طغيان و فشار و همچنين نيچه، گُوته و شيلر است و در ابعاد انديشهي سياسي پيوسته در حال دگرگون شدن است. خود اذعان دارد كه سياست مدار نيست، ليك به هيچ وجه از عرصهي سياست دور نبوده است.
هِرمان هِسِــه در سكون نيست. تلاش دارد انديشهاش را پيوسته با دادهها و واقعيتهاي تازه وفق دهد. اين بدان معنا نيست كه باورهايش را رها ميكند، برعکس، او در مسير كامل كردن انديشهي خويش گام برميدارد. این پدیده بهويژه در دوراني كه هِسِه ميزيسته و زندگي سياسي- اجتماعي- اقتصادي پيوسته در حال دگرگوني بوده و اتفاقاتي كه در اين مقولهها افتادند، طبیعی و بدیهی بوده است. هنگامی که چهارسالش بود، مادرش در نامهای به پدر هِرمان مینویسد:
«این پسرک شور و شوقی عجیب دارد. سخت کوشی و اشتیاق وافر او به فراگیری و قدرت تفکر او در سن چهار سالگی شگفتانگیز است. باشد کـــه خداوند این انــدیشهی پرافتخار را حمایت کند. اینجا انسانی ناب و با شکوه در شُرُف شکلگیری است، لیک بیمناکم که اگر تربیت او به اشتباه و ضعیف باشد، بر این کودک چه خواهد رفت.
هِرمان هِسِه بدون تردید در همهی آثارش از طبیعت، و از دگرگونی آن الهام گرفته و در همه جا اين دگرگوني یا «Metamophose» را به سوی تکامل میبینیم. او حتا مقاومت را نیز از طبیعت میآموزد و چنان در دورانی که از بیماری بیم مرگش میرفت با کمک نقاشی از طبیعت قدرت میگیرد که گویی هیچ وقت بیمار نبوده و سرانجام 85 سال عمر میکند.

اشارهي دقيق به آن تحولات و این پیوندها با طبیعت مقولهی خاص خودش را دارد که بنده در همین حد بسنده میکنم، ولي اگر به تحولات انقلاب صنعتي در انگلستان و سپس در آلمان و ساير كشورهاي اروپا، به تحولات فكري پس از اوجگيري عصر طوفان (طغيان) و فشار و دست آوردهاي كلاسيك وايمار نگاهي كوتاه داشته باشيم و در كنار اينها دو جنگ جهاني را مدّ نظر قرار دهيم، به راحتي دگرگونيها و تحولات را مشاهده خواهيم كرد، که چگونه پــی در پی واقع میشوند و جهشهای فکری – صنعتی – اجتماعی – فرهنگی را به سرعت در پی دارند.
در سال 1917 ميگويد: «تلاش من براي اينكه به سياست علاقمند شوم، بيهوده بود» و جـــايي ديگــر ميگويد: «اصولاً انسانيت و سياست مداري پيوندي با هم ندارند، هر دو لازمند، اما در آنِ واحد هم در خدمت انسانيت و هم در خدمت سياست بودن، ممكن نيست».
به همين دو جمله عنايت فرماييد. يعني هِسِه خود را در خدمت انسانيت ميبيند و نه در خدمت سياست. حال مگر ميشود كمر همت به خدمت انسان و انسانيت بست و در قالب شعر و داستان و نامه و مقاله و سخنراني از اوضاع سياسي غافل بود و به آن نپرداخت.
فراموش نشود كه شيوهي رفتار سياسي يك شاعر و نويسنده با شيوهها و كردارها و گفتارهاي يك سياست مدار و يا يك مبارز سياسي متفاوت هستند.
نمونة بسيار جالب آن خوزه مارتي (Jose Marti) شاعر بزرگ كوبايي است، او را چون قهرمان ملي چه در كوبا و چه در اسپانیا دوست دارند. سالها پس از وي او چهگوارا (Che Guevara) رشد كرده كه روش او با خوزه مارتي بسيار متفاوت است.
شعر زيباي Rosa Blanca (رُزِ سفيد) خوزه مارتي را هنوز پس از حدود 60 سال از درگذشت وي كودكان در دبستانها ميخوانند و شعر ديگر را كه گوانتانامِرا (Guantanamera) باشد هنرمند بزرگ اسپانيايي خوزيتو فرناندس (Joseito Fernandez) خوانده است.
هِرمان هِسِه خود اذعان دارد كه سياست مدار نيست و به اين اذعان افتخار هم ميكند.
اين انتقاد و جملهي هانس هابِه (Hans Habe) روزنامهنگار و نويسندهی معروف اتريشي كه چرا هِسِه مانند توماس مان(Thomas Mann)، استفان سُوَيگ (Stefan Zweig) و فرانس وِرنِر (Franz Werner) از حكومت نازيها نقد صريح و آشكار نكرد و به جاي آن در سوييس زير آفتاب لَم داد، كاملاً اشتبـاه است، چون هابه اشاره نميكنـد كه وقتي سويگ، مان و وِرنِر و حملات خود را در نوشتـه و راديو آغاز كردند، در آمريكا به سر ميبردند، درحاليكه هر لحظه احتمال ميرفت كه هيتلر سوييس را نيز چون اتريش به آلمان ملحق كند. به همين خاطر توماس مان در سال 1945 ميگويد:
«اينكه شما لعنت و نفرین بر ضد هيتلر پرتاب نكردید، يك اتهام بيمعناست، من هم 5 سال در سوييس بايد سكوت ميكردم و تازه در آمريكا توانستم آنچه را كه ميخواهم بگويم». البته بايد براي مردي مبارز مانند هانس هابِه تفاهم داشت و وي را درست درك كرد. او پس از اشغال اتريش توسط نازيها به فرانسه گريخت و در جبههي جنگ بر عليه رژيم هيتلري به مبارزه پرداخت، اسير شد و اگر دوستان فرانسوي او را فرار نداده بودند، چه بسا به اردوگاه فرستاده ميشد، چون يهودي بود و هيچ معلوم نيست به چه سرنوشتي دچار ميشد. سرانجام پس از فرار از زندان اسرا به پرتقال و از آنجا همراه همسرش به آمريكا رفت.
بنابراين قياس هرمان هِسِه و هان هابِه در زمينهي مبارزهي سياسي درست نيست.

ويل وِسپِر (Will Vesper) نويسندهي آلماني در سال 1936 او را «خائن به وطن» مينامد.
جالب است بدانيم كه وِسپِر خود در سال 1931 به عضويت حزب ناسيونال سوسياليسم در آمد و جزو 88 نويسندهاي بود كه در اكتبر سال 1933 «پيمان وفادارترين پيروان» (Gelöbnis treueste Gefolgschaft) را با هيتلر امضا كردند.
توماس مان دربارهي وِسپِر ميگويد: «او هميشه يكي از خشنترين ناسيونال سوسياليستهاي ديوانه بوده است».
هِسِه، 1935: خود را موظف ميدانم، اين آلمان فاسد و خشونت آفرين را ترك نكنم، بلكه در محدودهی توان خويش تا آنجا كه ميتوانم به ترويج عدالت و احترام بپردازم.
و اين آغازي بود كه نامهها، اشعار و متون وي تقريباً به چــاپ نرسيدند و سال 1937 طنزنويسي يك رباعي ميسرايد:
Die ganz deutsche Presse
همهي جرايد آلمان
Notiert für Hesse Baisse
شاهد فرو افتادن هِسِه هستند
Ja, gäbes noch den Mosse
اگر «موسِه» هنوز وجود ميداشت
dann hätte Hesse Hausse!
هِسِه نيز فراتر ميرفت
واژههاي Baisse و Hausse فرانسوي هستند و در بورس مورد استفاده قرار ميگيرند. وقتي ارزش سهام پايين ميرود آنرا Baisse (بِسِه) و وقتي بالا ميرود آنرا Hausse (اوسِه) مينامند. فعل Notieren هم در بورس براي ارزش گذاري سهام است. خلاصهي رباعي اينست كه ارزش هِسِه را پايين آوردند و همهي جرايد اين را ميدانند و روزنامهي «موسِه» را نيز بستند و اگر نميبستند ارزش هِسِه بسي بالاتر ميرفت.
Rodolf Mosse بنيان گزار روزنامهي برلين بود كه چون طي ساليان دراز بيشترين انتقادهاي هِسِه از شرايط حاكم بر آلمان را چاپ كرده بود، روزنامهاش تعطيل شد.
هِسِه در آغاز، گرايشهاي كمونيستي داشت و با عنايت به شيوهها و روشهاي آن روز امپرياليستها، سوسياليسم را در شرايط آن دوران بهترين روش حكومتي ميدانست ليكن ادعا داشت در شرايط موجود كمونيسم حرفي براي گفتن دارد واي كاش ميشد اينها را بدون توپ و تفنگ گفت و اجرا كرد. در جنگ جهاني اول از جمله محدود روشنفكراني بود كه مجذوب شعــارها و خروشهاي ناسيوناليستي نشــد و در سالهاي 1914 تا 1918 مـقالههاي فراواني در انتقاد از جنگ نوشت و در كنار كارهاي ادبي در مركز مددكاري اسراي جـنگي در شهر بِرن سوييس خدمت ميكرد. همانگونه كه عرض شد هِسِه مانند بسياري ديگر از بزرگان ادب آلمان مانند گُوته و توماس مان از طبيعت الهام ميگيرد. اينان «Symbios» را كه همان همسویی براي رسيدن به اهداف انسان ساز است و «Mutualismus» را كه همان مشترك انديشي و همدلی براي دستیابی به هدفی مشترک است از طبيعت دريافت ميكنند و انگل واره بودن را كه همان «Parasitismus» است مردود ميشمارند، که این پدیده نیز با الهام از طبیعت به علوم انسانی و جامعه شناسی و حتا مدیریت نوین وارد شده است.
ما در داستانهاي هِرمان هِسِه نيز هميشه انسانهايي را ميبينيم كه در طول داستان بهگونههاي مختلف از راه بد به راه راست هدايت ميشوند و به دنبال تكامل و دستيابي به رسالتهاي انساني هستند. اين امر در گرگ بيابان (Steppenwolf)،… و بازي با مهرههاي شيشه(Glasperlenspiele) كه جايزهي نوبل را برايش به ارمغان آورد آشكارا ديده ميشود.
اشعار هِسِه نيز اين پند و اندرز را دارند كه ايستايي و سكون براي يك انسان جايز نيست و روح آدمي پيوسته بايد با پيشاني آينده به دوردستها بنگرد و همواره در تلاش باشد تا آموزشهاي نوين را در انديشه بپروراند.
نكتهي بسيار مهمي كه وجود دارد اين است كه پي بردن به سياسي بودن هِسِه را به زيبايي در نامههاي وي ميتوان ديد كه در موضوعات مختلف نوشته شدهاند. او در نامههايش ثابت ميكند كه شاعر و نويسندهاي نيست كه اشعار و نوشتههايش تاريخ مصرف دارند.
نامه به فرزندش هاينِر (Heiner): 1930 ميلادي
«من به دلایل کافی نه بورژُوا هستم، نه سوسیالیست، گرچه هرآینه از پایگاه سیاسی بخواهم بگویم، سوسیالیسم را در شرایط موجود بهترین میدانم. تو بعدها به عنوان «دکوراتور» در نظامی خدمت خواهی کرد که با آنها همسو نیستی. پس شایسته است تحقیق کنی و این دشمن را که همان نظام سرمایه داریست بشناسی و به فراگیری دانش و سوسیالیسم بپردازی. تأکید میکنم که سوسیالیسم هم ایرادهای فراوان دارد، لیک در شرایط حاضر تنها موضعی است که به پایه و اساس رفتارها و کردارهای اجتماعی و شیوههای زندگی اجتماعی غلط و نادرست، خرده میگیرد و آن را به نقد میکشد».

بعدها در نامهای به یکی از دوستانش مينويسد:
نینون (همسر سوم هِسِه) خاطرات تروتسکی را برایم خواند. انسان وقتی شروع به خواندن خاطرات سیاست مدارها میکند، از همان لحظههای نخست ذوق و شوقش فلج ميشود، چون میداند که دست کم بعضی از این خاطرات و گفتهها دروغ مطلق هستند. آقاي تروتسکی از صدها هزار کشته اظهار بیاطلاعی میکند و میگوید:
«آن چنان در یکی از دفاتر مسخرهاش مشغول كار و چنان در پی ریشه کن کردن مذهب بوده است که آنگونه مسایل حاشیهای يعني كشتار صدها هزار انسان را اصلاً متوجه نشده است» و پس از كشتار گسترده در آذربايجان، گرجستان و ارمنستان و سركوب قيام كارگران و ملوانان ميگويد: «آنچه اينان كمونيسم مينامند، يك طرح (Konzept) كهنه و بيفايده بيش نيست».
مقایسهی این دونامه به آسانی بیانگر این امر است که هِسِه به هیچ وجه و در هیچ بُرههای از زندگیاش، در عین اظهارنظرهای سیاسی گرفتار تنگ نظری و دُگماتیسم نبوده و اگر به یافتهای نو و جدید دست پیدا کرده، آن را ابراز داشته است.
نامههای فراوانی به او نوشته شدند. حدود 30 هزار نامه که گویا 17000 آنها را پاسخ گفته است. در میان این نامهها، نامههای تهدید آمیز و اهانت آمیز نيز بودند.
نامهای از یک دانشجوی رشتهی پزشکی از شهر هالِ (Halle) (1921)، زمانی که پس از جنگ جهانی اول هِسِه به رشد اندیشه و خودسازی جوانان آلمان و بین المللی شدن این امر میپردازد و آلمانیها را تافتهی جدا بافته نمیداند.:
«ما از این گونه شاعران نفرت داریم که از مردان زنانی میسازند و ما را به اندیشیدن و بیتفاوت شدن دعوت میکنند از ما میخواهند که بینالمللی بیندیشم. ما آلمانی هستیم و میخواهیم تا ابد نیز آلمانی بمانیم ».
هِسِه پاسخ نمیدهد و نام دانشجو را نیز پنهان ميكند، ليك در یادداشتی در سال 1921 نکتهای جالب میگوید که در سال 1931 به گونه-ای دیگر آن را بازگو میکند:
«جالب است که این دانشجو میگوید، این حق مسلم ماست که شاعران عیناً تقاضاهای ما را بازگو کنند. یعنی شاعر موجودیست که باید دانش و اندیشهی خود را که درپی حقیقت جویی است و رسالت خود را که همان حقیقتگویی است پنهان کند و اطاعت کند وقتی این جوان چماقش را میچرخاند!»
و در سال 1931مينويسد:
«علاوه بر اینها، اوضاع در آلمان خیلی ناهنجار است. تصور میکنم موج بولشویکها آلمان را نیز فرابگیرد.
حقشان همین است. با سیاست غلط و عقاید دیوانهوار خویش. بیم آن میرود که آنان با این ناپختگیها و ناآگاهیها دوباره چون 1914 به جنگ بپردازند».
همانگونه که گفته شد هِرمان هِسِه در بررسیهای سیاسی و گفتارهای سیاسی واقع بین است و اگر حرکتی و یا موضوعی را در زمانی منفی دیده و نقد کرده، پس از تحولی مثبت در آن حرکت یا موضوع، نظر جدید خود را ابراز کرده است، به عبارتی از «دُگماتیسم» پیوسته دوری جسته است.

در سال 1938 در اوج گیری قدرت هیتلر، از انگلستان میخواهد که با عنایت به قدرت گیری «رایش سوم»، موقعيت واقعی سیاست جهانی را درک کند و هنگامی که «چمبرلين» نخست وزیر وقت انگلستان «قرارداد مونیخ» که الحاق سرزمین سودت، بوهم و مارن را از چکسلواکی بــه آلمــان هیتلری تأیید کرد و آن را Appeasement – politik که همان سیاست کج دار و مریز یا بهتر بگویم سیاست پس کشیدن در برابر زور برای پرهیز از درگیری است، نام نهادند، هِسِه چمبرلینِ را «اَستري پیر و آفتزا» نامید. همین هِرمان هِسِه در سال 1946 میگوید: «درحال حاضر شرافت انسانی را فقط میتوان در انگلیسیها دید و شنید که بسیار جای تشکر دارد».
در نامهای در دسامبر 1931 چنين ميگويد:
«در دوران جنگ به خوبی متوجه شدم که نه تنها سردمداران چیزی سرشان نمیشود بلکه مردم نیز تحت تأثیر پوپولیستهــا برای ناپختگیهای گندآلود و ناعدالتیها کف میزدند و هورا میکشند. این روزها من وقتي زبان آلماني، روزنامههاي آلماني، مدارس آلماني و ادبيات اين دوران را زير ذرهبين میگذارم، میبینم كه چه دروغها و فريبها و چه چيزهاي تو خالي و بيمعني رواج پيدا كرده است. اينها كه پس از آن جنگ خانمانسوز وجود آمده بودند، مرا بيش از پيش بيدار و آگاه كردند».
هِرمان هِسِه پس از دريافت جايزهي نوبل يعني درست ده سال پس از آن مورد موجي از حمله نقادان ادبي آلمان قرار گرفت كه نقش اصلي در اين مورد را كارل هاينس دِشنِر (Karlheinz Deschner) داشت، ليكن اين مقوله چندان دوام نيافت. البته Deschner خود در زمان جنگ جهانی دوم در جبهه بوده و پس از جنگ به تحصیل پرداخت و از این رو ایرادهایش بسیار افراطی و بیشتر برای مطرح شدن خودش بود و در نتیجه آن ایرادها بازتابی مثبت پیدا نکردند. در اوايل سال 1960 موج تازهي استقبال از آثار هِرمان هِسِه به-طور شگفت انگيزي در آمريكا ایجاد شد و بهويژه كتاب «گرگ بيابان» وي در دورهاي كتاب اول دنيا قرار گرفت و اين موج آن چنان به آلمان نيز سرايت كرد كه همهي آن نقدها رفـتهرفتـه فراموش شـدند. در اوايل سال 2007، آمار فروش كتابهايش در دنيا به زبانهاي مختلف در چندين سال به 120 ميليون نسخه رسيدند.
همانگونه كه گفتم در تمام كتابهاي هِرمان هِسِه نيز مانند گوته كه در فاوست تا آخر عمر مشغول به تحرير شخصيت خويش نيز بود، ميتوان عناصر پردازش به شخصيت خود او را مشاهده كرد. اين امر به ويژه در دِميان (Demian)، در سفر به شرق، بازي مهرهي شيشهاي و از همه مهمتر در «گرگ بيابان» ملحوظ است و او به دنبال اين امر است كه بايد حركت كرد و به سوي تكامل و تعالي گام برداشت و در اين مقولهها خلاء انديشههاي بشرگرايانه را حس ميكند.
اگر بخواهيم به اختصار بگوييم و بدون اغراق هِرمان هِسِه را در فعاليتهاي سياسي بسنجيم، ميتوانم بگويم:
هِرمان هِسِه پيوسته در شكل گيري تازهاي بسر برده و چندين ده سال پس از شكل گيري اوليه بر اوضاع و احوال سياسي جهان نه به عنوان يك حرفهاي، بلكه به عنوان يك انسان آگاه و دلسوز ناظر بوده و تلاش موفقيت آميز داشته كه با واقع بيني نسبت به دريافتهاي سياسي خود اظهار نظر كند و از اين امر پروايي نيز نداشته است. در عین حال ارزش گذاريها و تجزيه تحليلهاي هِرمان هِسِه نسبت به كشورها و ملتها هميشه مطابق با زمان بوده و او در عين اينكه منفيها را نقد كرده، حركتها و تكاملهاي انجام شده و مثبت را نيز دريافته و نظر خود را تصحيح كرده است.
در سال 1945 در زمان كنفرانس مالتا مینویسد:« وقتي كه ميخوانم كه آمريكاييها ميخواهند مديريت دنيا را به عهده بگيرند، ياد جملهي كنفسيوس ميافتم كه در برابر يك فرد چيني پُرمدعا ايستاده و میگويد: اين همان كسي نيست كه ميداند نمیتواند و نمیشود ولي باز هم انجام ميدهد؟»
و در سال 1955 در نامهاي دیگر مينويسد: «افرادي كه در آمريكا به ترويج صلح و آرامش ميپردازند، نقره داغ ميشوند».
1950 ميگويد: «من نه براي ترومن و نه براي استالين خواهم جنگيد. ترجيح ميدهم با ميليونها انساني كه حق حيات و نفس كشيدن آنان را ميگيرند بميرم». آیا این یک اظهار نظر سیاسی تمام عیار و به ویژه انسان مدار نیست؟»
به هر حال در سال 1961، كمي پيش از فُوتش جملهاي ميگويد كه ضد آمريكايي بودنش را كاهش ميدهد:
«خوشبختانه مانند كشورهاي ديگر، آمريكاي امروز نيز حركتهاي سودمند دارد كه بايد از آنها نام برد».

و اما ريشههاي فكري هِرمان هِسِه
براي اينكه ريشههاي فكري هرمان هِسه را به خوبي بررسي كنم، لازم است نكاتي را درباره برخي از بزرگان عرض كنم.
زيرساخت انديشه اجتماعي – سياسي هِسِه بسيار با گوته و تا اندازهاي كارل ماركس و شباهتهايي به ولتر دارد. گرچه ايرادهايي هم به گوته و هم به ولتر وارد هستند كه بحث در اين باره را به فرصتي ديگر كه در بارهی گوته و حافظ خواهد بود موكول ميكنم.
گوته در پيوند با ارگانيسمها از قانون قطبي بودن و رشد (Polarität und Steigerung) يا (Polarity and Increase) بهره ميگيرد و ميگويد: «هر موجود زنده يك جزء نيست، بلكه شماري از اجزاست، هر اندازه اين مخلوق ناكاملتر باشد، اجزاء تشكيل دهنده شباهت بيشتري به يكديگر دارند و هر اندازه اين مخلوق كاملتر شود، اجزاي تشكيل دهنده از شباهتهاي خود فاصله ميگيرند. در اين حالت جمع اجزاء يك مخلوق كامل را تشريح ميكنند». سپس به سه شاکلهی مهم زندگي اشاره ميكند و انديشه و عدالت و رفاه اجتماعي را بهعنوان اجزايي مينامد كه بايستي به آنها بيش از پيش توجه كرد، تا انسان در مسیر تکامل قرارگیرد.
البته بنده لازم ميدانم اشاره كنم كه اين سه مقوله پيش از نهضت صنعتي و نهضت روشنفكري و كلاسيك وايمار آلماني هم در جاهاي ديگر گفته شدهاند، ليكن تفاوت عمدهاي كه وجود دارد اين است كه در جاهاي ديگر يا شعار گونه بودند و يا مدت كوتاهي اعمال شدند، درحاليكه در اروپا و به ويژه در آلمان چنين نبود.
اينها را در زمان كوروش بزرگ هم داشتيم و او اعمال ميكرد كه بنده در سخنراني خود دربارهي «مديريت هوشمند و كوروش بزرگ» عرض كردهام، فخررازي گفته، ابن سينا گفته، حافظ و سعدي بهگونههايي آشكار و يا در ايهام به برخی از اینها اشاره كردهاند و بسياري ديگر. ليكن اوج آنچه كه گوته عنوان كرد زماني بود كه شخصي به نام رودلف اشتاینِر (Rudolf Steiner) به آنها پرداخت.
اشتاینِر از سال 1917 يعني يك سال پيش از پايان جنگ جهاني اول تا سال 1920 آن سه مقوله را پس از پژوهشی چندین ساله چنين بيان كرد:
ما بايد براي باروري انديشه، ايجاد برابري و مساوات و پديد آوردن رفاه در زندگي تودههاي مردم از سه شاكلهي اجتماعي كه Soziale Dreigliederung يا Social Threefolding هستند بهره بگيريم.
1- حيات انديشه
2- حيات حقوقي
3- حيات اقتصادي
سه شاكلهاي كه بهعنوان پِرَنسيپ انقلاب فرانسه قرار گرفتند:
– آزادي حيات انديشه
– برابري و عدالت در برابر قانون
– برادري در حيات اقتصادي
اشتاینِر ميگويد:
آزادي حيات انديشه بايد براي انسانها امكان آموزش و به كارگيري آموختهها و توان منديهايشان را فراهم آورده و به آنان امكان نوآوري و آموزشهاي بيشتر را ارايه كند. او همچنین میافزاید: از طريق برابري در برابر قانون و مساوات در حيات حقوقي بايد حقوق همه انسانها حفظ شود. حكومت نبايد بهعنوان قدرت مطلق مركزي قرار گيرد و جامعه خود بايد در اين مقوله نقش آفرين باشد. اين بدان معنا است که قوانين بايد به دست منتخبين مردم و در يك نظام دموكراتيك تدوين شوند و دولتها و حكومتها بايد تضمين كنندهي امنيت و مانع هرج و مرج باشند و اجازهي سوءاستفاده از آن قوانين را به كسي ندهند. در باب حیات اقتصادی نظرش براین است که باید در اقتصاد بازار آزاد به رفاه همگان انديشه كرد. وظيفهي حكومت و دولت بايد اين باشد كه سرمايه گذاريهاي خصوصي و سرمايهي سرمايه گذاران مصادره نشود و به جاي مزد، افراد در سود حاصل از توليد سهيم شوند تا كاپيتاليسم نتواند از نيروي كار سوء استفاده كند.
البته بايد توجه كرد كه اين نظريهها سالها توسط اشتاینِر مطالعه و بررسي شدهاند و به خصوص نظريهي اقتصادی او مربوط به اوج گيري دوران سرمايه داري و همچنين آغاز انقلاب روسيه است و امروز نظريهي رفاه اجتماعي در كشورهاي پيشرفتهي صنعتي و در اقتصاد بازار آزاد براساس پرداخت حقوق و در برخی موارد مشاركت در بهرهوري است. به عبارت ديگر نظريهي اشتاینِر درباره حيات اقتصادي بيشتر بر دولتي كردن قرارداد كه امروز مردود است، گرچه او فعاليت بخش خصوصي را رد نميكند. البته توضیح بدهم که برخی از تجزیه و تحلیلهای اشتاینر به ویژه آنچه که در مورد نژادهای متفاوت گفته بسیار ناشایست است و او هم مورد شماتت خیلیها از جمله هِرمان هِسِه قرارگرفت و من فقط در مورد سه شاکلهی ذکر شده از او نام میبرم.
هِرمان هِسِه در نوشتههايش و بهويژه در نامههايش از اين سه شاكلهي مهم زندگي سخن ميگويد، که بدون تردید رئوس برنامهریزیهای فرهنگی – سیاسی – اجتماعی – اقتصادی هستند و بدون توجه به اینها رشد انسانها و حرکت آنان در مسیر تکامل میسر نخواهد شد و طبیعی است که آنان یا کشورهایی که به این امور بپردازند و در این مقولهها خود را برتر بدانند، احساس برتری نیز میکنند.
آري هِرمان هِسِه كه خود را سياسي يا سياست مدار نميداند با آغاز جنگ جهاني اول به اين نتيجه ميرسد كه لازم است نسبت به اوضاع و احوال و اتفاقات سياسي اظهار نظر كند.
در ماه نوامبر 1914 در مقالهاي تحت عنوان «نه با اين سخن، اي دوستان»
(O, Freunde nicht diese Töne) عملاً در صحنهي تحولات سياسي اروپا وارد ميشود و تا پايان عمر نيز ادامه ميدهد. البته شيللر هم شعری مشابه دارد تحت عنوان
“Ode an die Freunde” (قصيدهاي خطاب به دوستان).
در سال 1918 جنگ جهاني اول به پايان ميرسد. حكومت سلطنتي از هم ميپاشد و مردم آلمان سرگشته و در هم شكستهاند. هِرمان هِسِه در ژانويه 1919 آزرده خاطر از شروع جنگ و دردمند آنچه كه جنگ خانمان سوز به بار آورده در نامهاي بلند، حدود 40 صفحه كه در مدت 48 ساعت مينويســد بــا جوانان آلمان سخن ميگويد. عنوان نامه «بازگشت زرتشت» است با زيرنويسي تحت عنوان: «سخني با جوانان آلمان از يك آلماني». او در این نامه نیز از سه شاکلهای که ذکر آنها رفت با تکیه به خودسازی و سازندگی سخن میگوید.
هِرمان هِسِه در اين سالها دوران تلخي را ميگذراند، ليكن با وجود اين از توجه به آيندهي جوانان و آينده انسان و انسانيت فروگذار نميكند. او خود دچار بيماري روحي وعصبي شديدي است، همسر و فرزندش مارتين بيمارند، پدرش در سال 1916 فوت ميكند و سرانجام در سال 1919 از خانواده جدا ميشود. با همهي اين احوال مانند برخي نه به انزوا پناه ميبرد و در آغوش الكل و دود و اعتياد ميافتد، بلكه برعكس با ارادهاي قوي حتا در اوج بيماري نيز از جامعه و گفتن و نوشتن غافل نيست.
در ماه اوت 1914 كه جنگ جهاني اول آغاز ميشود و در آغاز آن برخي از روشنفكران آلماني در هيجاني غير معقول از آن پشتيباني ميكند، كه در ميان اينان ميتوان از توماس مان، راينر ماريا ريلکه، گرهارد هاپمان و استفان جورج نام برد، گرچه اين هيجان بسيار مقطعي است و به زودي از بين ميرود.
هِرمان هِسِه در آغاز جنگ در همان نامهي «نه با اين سخن، اي دوستان» با دوگـانگي سـخن خود را آغاز ميكند:
«من آخرين فردي خواهم بود كه سرزمين پدري را انكار خواهد كرد و هرگز به اين فكر نميافتم كه سربازي را از اداي وظيفهاش باز دارم. اگر قرار است گلولهاي شليك شود، بايد شليك كرد. ليكن نه فقط براي شليك كردن و نفرت از دشمن، بلكه براي اينكه هر چه زودتر كاري شايستهتر و بهتر از اين را آغاز كنيم.»
هِسِه از روشنفكران ميخواهد كه فراتر از ناسيوناليستي و جنگ افروزي بينديشند و در ايجاد فرهنگ انساني فرا مِلّي تلاش كنند.
من بنا ندارم تمام آنچه را كه هِسِه در اين نامه نوشته است را بازگو كنم.
نامه آنگونه كه تحليلگران گفتهاند با يك جملهي پاسيفيستي پايان مييابد:
«عشق فراتر از نفرت، تفاهم فراتر از خشم و صلح نابتر از جنگ است».
و در «بازگشت زرتشت» بـه دو نكتهي مـهم برخورد ميكنيم:
نخست اينكه از اين زمان به بعد در مقالهها و نوشتههايش انديشهي فرا ملي انسانگرايي را و (Übernationale Menschlichkeit) و (Supranationlism Humanity) براي صلح و انسان دوستي مطرح ميكند. پرورش اين انديشه نه تنها به دوران 1914 تا 1919 مربوط ميشود كه هسه نامهها و مقالههاي فراواني برعليه جنگ نوشت، بلكه تا پايان عمرش با جهتگيريهاي سياسي انسان دوستانه نه بر اين روش ميماند.
نكتهي دوم اينكه «بازگشت زرتشت» سنگ بناي دوسـتي او بـا رومـن رولان (Romain Rolland) ميشود كه تا پايان عمر برقرار ميماند.
لازم است خيلي كوتاه بخشي از مطالب مندرج در بازگشت زرتشت را بازگو كنم و سپس با شعري از هرمان هِسِه عرايضم را به پايان برسانم:
روزگاري آلماني وجود داشت كه در آن انديشه، شهامت و بزرگي نقش آفرين بودند، بدون اينكه به لشكري نياز باشد و بدون اينكه توده-هاي شيفته و از خود بيخبر لازم باشد.
آخرين انديشمند اينچناني نيچه بود كه به دليل واهي و به خاطر نظريات بشر دوستانهي خويش او را ضد وطن پرستي و ضد آلماني خواندند.
ما نبايد از گذشته آغاز كرده و فقط به دنبال روشهاي سياسي و شكل حكومتي باشيم، ما بايد پيش از هر چيز شخصيت سازي كنيم، اگر ميخواهيم مرداني دانشمند داشته باشيم كه آيندهي ما را تضمين ميكنند.
شما جوانان كجا به دنبال خداوند ميگرديد، خداوند را در درون خود جستجو كنيد، كه رمز پيروزي شماست براي ساخت آيندهي آلمان.
پلّه ها
همانگونه که هر شکوفهای میپژمُرَد و جوانی
جای خود را به پیری میبخشد،
هر پلّهای از زندگی شکوفه میکند
هر شعوری نیز،
و هر فضیلت و تقوایی، در زمانِ خویش سرميزند،
و نمیتواند جاودانه پایدار باشد.
دل باید در هر ندای زندگی آمادهی بِدرود گفتن
و آغازی تازه باشد،
تا بیباک و بدونِ درد و اندوه
خود را در پیوندهای نو ودگرگون بيفكند،
و درونِ هر آغازی، اعجازیست،
که محافظِ ماست و به ما یاری میبخشد، زندگی کنیم.
ما باید شادمان از مكاني به مكاني گذرکنیم،
به هیچ جا چون به میهن وابسته نباشیم،
خداي جهان نمیخواهد ما را به زنجیر کِشَد و محدود کند،
او میخواهد ما را پلّهپلّه به بالا بَرَد و بسازد.
اگر در یک چرخهی زندگی کاشانه گیریم
و صمیمانه به آن خو کنیم،
رِخوَت و سستی بنا به تهدید میگذارد.
تنها آنکه آماده است برپا شود و راهي شود،
توانمند است، خود را از عادت فلجکننده، رهایی بخشد.
باشد که لحظهی مرگ نيز
به ما جایگاههای نو و شاداب بفرستد،
براي ما، نداي زندگي هرگز پايان نمييابد،
دلا، دريا دلي كن، آنچه هست را بدرود گوي و سلامت زي
Stufen
Wie jede Blüte welkt und jede Jugend
Dem Alter weicht, blüht jede Lebensstufe,
Blüht jede Weisheit auch und jede Tugend
Zu ihrer Zeit und darf nicht ewig dauern.
Es muß das Herz bei jedem Lebensrufe
Bereit zum Abschied sein und Neubeginne,
Um sich in Tapferkeit und ohne Trauern
In andre, neue Bindungen zu geben.
Und jedem Anfang wohnt ein Zauber inne,
Der uns beschützt und der uns hilft, zu leben.
Wir sollen heiter Raum um Raum durchschreiten,
An keinem wie an einer Heimat hängen,
Der Weltgeist will nicht fesseln uns und engen,
Er will uns Stuf um Stufe heben, weiten.
Kaum sind wir heimisch einem Lebenskreise
Und traulich eingewohnt, so droht Erschlaffen,
Nur wer bereit zu Aufbruch ist und Reise,
Mag lähmender Gewöhnung sich entraffen.
Es wird vielleicht auch noch die Todesstunde
Uns neuen Räumen jung entgegen senden,
Des Lebens Ruf an uns wird niemals enden…
Wohlan denn, Herz, nimm Abschied und gesund
سخنران بعدی دکتر سعید فیروز آبادی بود که مطالب خود را تحت عنوان « هرمان هسه در قلمرو ادبیات جهانی چنین بیان کرد: