خرنامه و اعتمادالسلطنه /عبدالمحمد روحبخشان

  • منطق الحمار (خرنامه)
  • محمدحسن خان اعتمادالسلطنه،
  • به كوشش علي دهباشي،
  • چ هشتم 8، 1389
  • 220ص، تصوير.
  • نشر پنجره.

 

 

«خدمتِ سَرورِ، مِهرگسترِ خودم، آقاميرزا جعفر.

اي مخدوم عزيز من! از آن التفات و توجه كه هميشه نسبت به اين خادمِ باركش و ارادت كيشِ بردبارِ خود داشتيد، ممنونم. ليكن به نوعِ ما كه جماعتِ خران هستيم به طورِ حقارت نظر فرموده، حيوانِ بي‌شعور و از شعارِ تربيت دور، تصور مي‌كرديد. براي اين كه جنابعالي را به درستي از عالَم و روزگارِ خران آگاهي باشد، لازم ديدم اين رساله را ترتيب نموده [مرتب كرده] به حضور عالي تقديم كنم.

موضوع اين لايحه سرگذشت و وقايعِ زندگانيِ اين مخلصِ باركش است…»

اين رساله كه در بالا ذكر شده است همان است كه به قلم اعتماد‌السلطنه به نوشتن درآمده و عموماً به نام خرنامه معروف است، و به گونه‌يي مُنقع به كوشش علي دهباشي اول‌بار در سال 1379 به چاپ رسيده است و اكنون چاپ هشتم آن در دسترس قرار دارد.

چنان كه آقاي فريد قاسمي در گزارشي با نام «زندگي و كارنامة اعتمادالسلطنه» نوشته و در ابتداي همين كتاب (صفحه‌هاي 11 تا 21) به چاپ رسيده است، محمدحسن پسرِ علي‌خانِ مقدم مراغه‌اي و خورشيدخانم از نواده‌هاي مصطفي قلي‌خان برادر آقامحمدخان قاجار است. او در 21 شعبان 1259/ 25 شهريور 1222 خ زاده شد و در 18 شوال 1313/13 اسفند 1274 در پنجاه و دو سالگي درگذشت يا مسموم شد!

او در 1267 ق براي تحصيل به دارالفنون رفت، سال بعد به درجة وكيلي/ گروهباني رسيد و در 1270 در مقام «آجودان مخصوصِ حضور همايون» تعيين شد. پس از آن مرتباً ارتقاي مقام يافت و چندبار در مقام معاونت پدرش گمارده شد. كمي بعد در منصب سرتيپي و به عنوان وابستة نظامي ايران به پاريس رفت، و در آن‌جا افزون بر انجام سمتهايي كه داشت به تحصيل هم پرداخت، و در واقع به نوشتة قاسمي «مأموريت پاريس محمدحسن خان ديگري ساخت». در 1284 به ايران بازگشت و «مترجم حضور همايون» شد كه تا پايان زندگي در اين سمت ماند. او در عين حال به مترجمي و نويسندگي روي آورد، چندين روزنامه به همّت او پا گرفتند و دهها كتاب نوشت و ترجمه كرد، چندان كه «دربارة او زياد گفته‌اند و نوشته‌اند.»

شادروان دكتر فريدون آدميت هم، در تحقيقات خود، از جمله در ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران (انتشارات پيام، 1355) به تفصيل دربارة آثار اعتمادالسلطنه مخصوصاً رسالة خرنامه كه به اسامي مختلف معروف است، صحبت كرده (مقدمة همين كتاب با عنوانِ‌ «دربارة خرنامه»، ص 23 تا 38) و آن را ستوده است.

اين مقدمه با نوشته‌يي از مرحوم مجتبي مينوي با عنوان «سرگذشتِ خر» (راهنماي كتاب، سال هجدهم) كامل مي‌شود و پايان مي‌گيرد. به نوشته‌ي مينوي اين كتاب در سال 1306 ق/ 1267خ با عنوان الحمار يَحملُ اسفارا در قطع وزيريِ كوچك و در 173 صفحه در تهران چاپ شده است. يك بار هم در سال 1322 ق/ 1283خ به چاپ رسيده است. در اين نوشته اقتباسي و ترجمه بودنِ كتاب تأييد شده… و اسامي فارسي و عربيِ گوناگون آن به ضبط درآمده‌اند: منطق‌الوحش؛ سرگشت خر؛ منطق‌الحمار؛ خرنامه… كه «فارسيِ آن بسيار بهتر از فارسيِ معمولي»

اعتمادالسلطنه است، و اين نشان از ويرايش كتاب دارد.

شادروان آدميت هم ضمن گزارشِ فشرده محتواي كتاب، بر سياسي و طنزآميز بودن و نيشداريِ آن تأكيد كرده و نوشته است: در اين كتاب اگر چه ”از زبان خر” سخن گفته شده سراپا اندرز فاضلانه است، بويژه آن كه مترجم «افكار بلند خود را كه بيشترش رندانه و ظريفانه است بر ترجمه‌ي خود افزوده است.»

ناگفته نماند كه نثر كتاب، روان و خواندني و به اصطلاح شيرين است، و چندان موزون است كه گاه به نثر مسجع مي‌ماند. هر چند كه كتابي به تمام معنا انتقادي است.

اما، گفتني، آنچه مي‌ماند سهم اين كتاب در ادبيات فارسي معاصر است. در واقع در همه‌ي منابع در دسترس كه غالباً عنوان دايرة‌المعارف، فرهنگ، دانشنامه را يدك مي‌كشند، هيچ نشاني از اين كتابِ ارزنده و آموزنده نيست. گويي كه ذكر نام اين كتاب و نگارش دو سطر در معرفيِ آن سبب كسر شأن آن آثار جليل مي‌شده و شأن آنها را پايين مي‌آورده است! حتي نام و نشاني از مؤلف اصلي و مبتكر اين نوع نگارش نيست، مگر اشاره‌يي غيرمستقيم در فرهنگ فارسي معين و آنچه مرحوم دهخدا از قول همين فرهنگ در لغت‌نامه نقل كرده است، و آن چنين است:

«سِگور [به كسرِ سين، اسم خاص] كُنتس، نام اصليِ او صوفي [سُفي] رُسْتُپْشين، اديبة فرانسوي (سَن پطرزبورگ 1799/1177خ ـ 1874/1254) نويسندة كُتُبي براي جوانان. بدختيهاي صوفي؛ ژنرال دوراكين…».

در اين جا هم مي‌بينيم كه نامي از كتاب خرنامه و ترجمه‌ي فارسي آن و نقش و سهمي كه در روشنگري اذهان ايرانيانِ اهل كتاب داشته است، در ميان نيست.

و اما در پايان براي تكميل آگاهي مي‌رسيم به دايرة‌المعارف لاروس به زبان فرانسوي كه در ‌آن ذيل مدخل «سگور/ Ségur» چنين نوشته شده است:

«سگور (سوفي روستوپشين، كُنتِس دو)، بانوي ادبيات فرانسوي (سن پترزبورگ 1799ـ پاريس 1874)، دختر كنت روستو پشين فرماندار مسكو. او با كنت اوژن دوسگور نوه‌ي كنت لويي فيليپ ازدواج كرد. او براي فرزندانِ كوچك خود داستانهاي بسيار نوشته كه با وجود گذشتِ سالها از  موفقيت آنها كاسته نشده است. بيگمان تحولات اجتماعي كه از صد و پنجاه سال پيش‌ روي داده‌اند چهارچوب آنها را كهنه كرده‌اند، و اوضاع و احوال و راه‌حلهاي پيشنهاد شده ديگر پاسخگوي آموزش جديد نيستند. البته كودكان هنوز همچنان به آن روايتها كه لحن آنها گاه طنزآميز و گاه هيجا‌ن‌انگيز است، حساسْ هستند. آثار عمده و مهم او به اين شرحند:

قصه‌هاي تازة پَريان براي كودكان؛ دختَرَكانِ الگو؛ تعطيلات؛ خاطرات يك الاغ (سال 1860/1239خ)؛ دو هالو؛ بدبختيهاي سوفي؛ فرانسوئا غوزي؛ ژاني كه خُرخُر مي‌كند و ژاني كه مي‌خندد: يك شيطانك؛ مهمانسراي فرشته‌ي نگهبان: ژنرال دوراگين؛ پس از باران هواي خوش.