شب علامه محمد قزوینی

شب « علامه محمد قزوینی » که هشتاد و ششمین شب از مجموعه شبهای مجله بخارا بود و با همکاری دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران برپا می شد، عصر روز شنبه اول تیرماه 1390 در تالار دکتر باستانی پاریزی برگزار شد.

این شب  با یاد و خاطره ایرج افشار آغاز شد که به همت وی یادداشت­های محمد قزوینی در ده جلد منتشر شده است. سپس علی دهباشی در مطلبی با عنوان « علامۀ قزوینی؛ آغازگر سنت پژوهی عالمانه در ایران» چنین گفت:

پاس داشت یاد و خاطره ایرج افشار در شب علامه محمد قزوینی، عکس از مجتبی سالک

علی دهباشی از علامه محمد قزوینی می گوید، عکس از مجتبی سالک

« محمد قزوینی، مشهور به علامه محمد قزوینی، که به حق شایستۀ عنوان علامه است، در 1256 خورشیدی در دروازه قزوین تهران چشم به جهان گشود، در خانواده­ای که همه اهل فرهنگ و قلم بودند. او صرف  نحو و فقه و کلام و حکمت را نخست نزد پدر و سپس نزد استادانی دیگر همچون میرزا حسن آشتیانی و ملا محمد آملی، ادیب پیشاوری و شیخ هادی نجم‌آبادی به تحصیل ادامه داد و درس طلبگی گرفت. زیر نظر شمس‌العلما در علوم اسلامی و هیئت و ریاضی و تاریخ و تاریخ ادب و رجال و عروض و قافیه متبحر شد. سپس در مدرسه آلیانس تهران به فراگیری زبان فرانسه پرداخت. در سال ۱۲۸۳ خورشیدی به دعوت برادر خود که آن زمان در لندن بود، به قصد دیدار از کتابخانه عظیم لندن و نسخه‌های قدیمی نفیس آن، از راه روسیه و آلمان و هلند رهسپار لندن شد. و همین سفر او را برای بیش از سی سال در اروپا ماندگار کرد.

قزوینی، فرهنگ مغرب زمین را از نزدیک آموخته و با آن زیسته بود. او در دلِ کشورهای پیشرفتة زمان خود، پای به آکادمی‌های بزرگ نهاد و همراه با مستشرقان و عالمانی که مشهورترین ایشان ادوارد گرانویل براون بود، سالها به ایران و فرهنگ ایرانی و تاریخ این سرزمین، از بیرون نگریسته بود و آری از بیرون توانست سدّ مهارناپذیر و فریب‌دهندة حشر و نشر داخلی و خودپرستی و خودپسندی فرهنگی‌مآبان را با تواضع و امید و اطمینانی همچون کولباری کهنه از دوش بردارد و با بار و لباسی راحت و سبک به سلوک در وادی این فرهنگ دیرپا و عزیز بپردازد. قزوینی از این هنگام با چهرة دیگری از ایران آشنا شد. برای او مفهوم ایران، دیگر یک مفهوم منتزع ضعیف و بی‌حصر و دهکده‌ای نبود. یک مفهوم علمی و تاریخی بود و منابع استناد به تاریخ و فرهنگ آن روشن و از پس صخره‌های قرون همچون الماسی درخشان باز مانده بود. قزوینی کاشف آن جواهر بود. برای او ایران، همچون ایرانی که نمونه و بستر آزمون‌های براون بود، مفهومی نداشت. گرچه برخی مستشرقان، حقیقتاً نیز علقه و محبتی به این سرزمین داشتند، امّا اهداف دیگرشان نیز بی‌تردید نمی‌توانست کارکرد خاص خود را نداشته باشد. قزوینی از آنان چهار چیز را با وسواس و علاقه‌ای عجیب آموخت.

شب علامه محمد قزوینی، عکس از سالی بیداروطن

–        اوّل؛ آموختن و دانستن بسیار و انباشتِ اطلاعات در زمینه‌های متفاوت و متعدد، به عنوان ابزار خام هرگونه پژوهش.

–        دوّم؛ یادگیری روش‌ها و ابزار پژوهش انتقادی و انشراح متون و منابع و میراث فرهنگی.

–        سوم؛ نظم و کار بی‌وقفه، مِتُدیک و سرشار از پی‌گیری و استمرار.

–        چهارم؛ عشق به ملّت و فرهنگ خویش، به مثابه گاهواره و بستر حضور و حیات آیندة خویش و مستحیل شدن فرد در دریای ملّت و فرهنگ و تاریخ و سرزمینی که معنایی وسیع و جاودانه به ارمغان خواهد آورد.

با این میراث بزرگ و جاودانه، قزوینی به ایران بازگشت. در کنارش جماعتی از شیفتگان با انبوهة اطلاعاتی- بعضاً وسیع – امّا نوعاً ناپالوده، سنتی و وهم‌آلود، بدون دسترسی به متُدولوژی و روش‌های دقیقة پژوهش فرهنگی. قزوینی به راهی که براون و دیگران رفتند گام نهاد، امّا مقلّد آنان نشد. او شیفتة شیوه‌ها و فرهنگ‌پژوهی منظم آنان بود. او آنچه را می‌باست، از ایشان آموخت و بازگشت تا آنچه را آنان نیاموختند و یا اساساً به دلایل اقلیمی و فرهنگی، امکان آموختنش را نداشتند، بیاموزد. به زودی لقب «علامه» که برازندة راستین قامت آن فرزانه‌مردِ عرصة فرهنگ بود نثار وجود نازنینش شد. همسخنان و شاگردان او، از نفس گرم و عمیق و عتیق و ارجمندش بهره‌مند شدند، نکته‌ها آموختند و با سرعت و نظم و پشتکاری حیرت‌انگیز به پالایش منابع عظیم و عزیز فرهنگ ایرانی اقدام کردند. بزرگترین شاگرد بلاواسطة قزوینی، شادروان عباش اقبال آشتیانی نمونه‌ای ممثل از دهها و بلکه صدها اعجوبه‌ای بود که قزوینی تربیت کرد و تحویل این جامعة غمزده و – در آن زمان- تنک‌مایه داد. جامعه‌ای که به برکت وجود قزوینی و یارانش، به زودی خروارها خاک قرون را از سینة کتابها و اندیشه‌ها و هنرهای ایرانیان سترد و ابدیت ایران را یکبار دیگر ثابت کرد. در طی چند دهه،‌ کاری صورت گرفت که طی چند سده صورت نگرفته بود. نسلی بزرگ و سرشار از انگیزه پدید آمد که فقط ذکر نام برخی از آنها می‌تواند بیانگر ارج و اعتبار و عظمت ایشان باشد: علی‌اکبر دهخدا، محمدتقی بهار، محمد پروین گنابادی، عباس اقبال آشتیانی، سید حسن تقی‌زاده، محمدعلی و خانوادة فروغی، علی اصغر حکمت، بدیع‌الزمان فروزانفر، میرزا جبیب اصفهانی، قاسم غنی، عبدالعظیم قریب، خانوادة نفیسی، جلال‌الدین همایی، مجتبی مینوی و… این رشته سر دراز دارد.

شاید برخی از متجددان و تازه از راه سیدگان ادعا کنند که نسل مذکور، صرفاً واژه‌شناسی و نسخه‌کاوی و پژوهش‌های درون متنی و کلاسیک- نظیر تصحیح و تنقیح متون- می‌پرداخت و در نثر و کیفیت نگرش نیز نگاه سنتی را حفظ کرده بود. این سخن را در دهة پنجاه و نیز در سالهای اخیر شنیده‌ایم؛ آن هم از زبان از خودبیگانگانی کم‌مایه که ضعفهای خویش را با تحقیر عظمت دیگران درمان می‌کنند. در پاسخ فقط می‌توان به اجمال چنین گفت:

–        تا پیش از اهتمام این بزرگان، به ویژه علامة فقید محمد قزوینی، اساساً خبری از منبع و مآخذ قابل اعتماد و پژوهیده و نسخه‌های مصحح انتقادی وجود نداشت تا طول و عرض فرهنگ ایرانی شناخته آید.

–        تا پیش از حضور این بزرگمردان، به ویژه قزوینی فقید، کسی جسارت و اعتماد به نفس ورود به عرصة منابع فرهنگ ملّی و برجسته ساختن آن و بهتر دانستن آن از مشابه‌های غربی را نداشت.

–        تا پیش از این ستارگان سپهر فرهنگ ملّی، مفهوم و معنای فرهنگی و روشنفکرانة ایران، فرهنگ ایرانی و هویت ملّی، هیچ حصر و مشخصه‌ای نداشت.

–        تا پیش از این رادمردان دفتر و خرد، با فرهنگ ایرانی به دست روشنفکران خودباختة ضد­اسلام تحقیر می‌شد، یا فرهنگ ملّی ایران به وسیلة دینداران کم‌خرد و قشری مورد توهین و تحقیر قرار می‌گرفت و یا هردو به واسطة غرب‌زدگان و از خود‌بیگانگان فرنگی‌مآب در هم شکسته و منحط معرفی می‌گردید و یا دیگرانی از متغافلانِ نسبت به جهان معاصر، مدعی انحطاط فرنگ و فرنگی و نفی همة‌ارزشها و جنبه‌های وجود آن را داشتند.

قزوینی آموخت که فرهنگ ایرانی یک کل یکپارچه است. گذشته‌ای پرفروغ پیش از اسلام دارد، ماهیتی درخشان در دورة اسلامی و نیازی شدید به ارزشها و جنبه‌های مثبت فرهنگ مدرن! نه افراط و نه تفریط، دوای این درد نیست. او همچنان که از نثرش می‌تراود، روش و نظم فرنگی را به خدمت فرهنگ ملّی ایران درآورده و با عشق و ایمان به دیانت و خداوند به سوی آینده می‌رفت و همگان را با خود به این عرضة آفتابی و روشن پیش می‌راند. بر وجود روشنگر و روان روشنترش درود. هزاران درود. »

پس از آن دکتر مهدی محقق به بررسی شیوه علامه محمد قزوینی در تصحیح نسخ خطی پرداخت :

دکتر مهدی محقق، عکس از مجتبی سالک

دکتر مهدی محقق، عکس از جواد آتشباری

« من فکر می کنم که به اشتباه به این مجلس دعوت شده ام، شاید گمان بر این بوده که من مرحوم محمد خان قزوینی را از نزدیک زیارت کرده ام. من مرحوم قزوینی را ملاقات نکردم اما دوست دیرین و گرامی ام، احمد مهدوی دامغانی در سالهای هزار و سیصد و بیست و پنج ، بیست و شش و بیست و هفت در مجالس روزهای جمعه ایشان حاضر می شدند و بعد برای من نقل می کردند که چه کسانی آنجا بودند و چه گفته شده بود.

این رسم بسیار خوبی بود که در زمان دانشجویی ما، استادان مجالسی داشتند که در آن مجالس دانشجویان حضور می یافتند و از انفاس قدسی آنها بهره مند می شدند و علاوه بر تدریس، مجالس معنوی شان نیز درس محسوب می شد. مجالس روز جمعه ایشان نیز از جمله این مجالس بود. چنین بود که مرحوم غلامحسین صدیقی نیز مجلسی داشتند که جدا از دانشجویان و استادان، هم رزمان ایشان در دوران دکتر محمد مصدق نیز در این مجلس شرکت می کردند. سنتی بود که بعدها منسوخ شد و یکی از این مجالس متعلق بود به آقای قزوینی و آقای مهدوی دامغانی هم که حاضر می شدند و من نیز از ایشان می پرسیدم. »

دکتر محقق در ادامه یادآور شد که « ما نیز چند سال پیش در انجمن مفاخر فرهنگی مجلس بزرگداشتی ترتیب دادیم و جزوه ای هم منتشر کردیم مشتمل بر سرگذشت خودنوشت ایشان و فعالیت های فرهنگی ایشان در پاریس، برلین و لندن. علامه قزوینی از هر فرصتی استفاده می کرد و بنا به گفته ایشان اولین فرصتی که به او داده شد توسط برادرش بود که در آن هنگام شغل دیوانی داشت و وی را به لندن دعوت کرد. وقتی مرحوم قزوینی به آنجا رفته بودند، در موزه بریتانیا خود را در برابر اقیانوسی از اطلاعات و کتاب دیده بودند. با توجه به سابقه ایشان و تسلطشان به زبان عربی و فارسی در مدرسه معیر در خیابان سید نصرالدین یا خیام امروزی، که درسهای طلبگی را نیز آنجا آموخته بودند، از این فرصت سود جستند. »

دکتر مهدی محقق و علی دهباشی، عکس از جواد آتشباری

دکتر محقق در بخشی دیگر از سخنان خود به مدرسه معیر اشاره کرد و گفت،« این مدرسه را من یک بار با آقای دکتر مهدوی دامغانی دیده بودیم تا ببینیم به چه کیفیت بوده و مرحوم قزوینی چه هوایی را استنشاق می کرده، در سال های 24 و25 . دفعه بعد زمانی بود که شهید مرتضی مطهری از قم هجرت کرده بودند به تهران و هنوز شغل مرتبی نداشتند . خب، بعدها خطیب زبردستی شدند اما در آن اوایل اشتغال خاصی نداشتند. سید عبدالله انوار هم دنبال معلم خوبی بود که بتواند از این طریق شرح منظومه حکمت شیخ هادی سبزواری را بخوانند که آخرین کتاب درسی بود که برای طلبه ها نوشته شده بود و از زمان چاپ اول آن در زمان ناصرالدین شاه حداقل ده بار  چاپ سنگی شده بود تا آنکه ما توانستیم ترجمه انگلیسی آن را در انتشارات دانشگاه تهران به چاپ برسانیم و به این ترتیب بعد از هشتصد سال نظام منسجم فلسفی اسلام وارد جهان غرب شد . و خلاصه آنکه سید عبدالله انوار را به آقای مطهری معرفی کردیم تا از مجلس درس ایشان بهره مند شوند. و آخرین کسی هم که در مدرسه معیر بود  آمیز هادی آشتیانی بود که در مدرسه سپهسالار قدیم درس می داد و تا قبل از شهریور 20 شب ها می آمد و اینجا تدریس می کرد و افرادی هم که در آن مدرسه ساکن بوند همه از فضلا بودند. بنابراین زمانی که مرحوم قزوینی در تهران دروس طلبگی و حوزوی را شروع کردند تهران مرکز علمای بزرگ بود. شاید ما شانس این را داشتیم که به برخی از بازماندگان آنها رسیدیم. مرحوم قزوینی در یک چنین فضایی تربیت شده بود و ایشان در شرح حال خودنوشت خویش می نویسد که از آغاز جوانی علاقه زیادی به ادبیات و نظم و نثر عربی داشت و در نثر ایشان می توان تعابیر نادر عربی را یافت . وی صرف و نحو عربی را نیز به خوبی آموخته بود و بعد وارد درس منطق شده بود و از مکتب کسانی چون شیخ هادی نجم آبادی بهره گرفته بود و این فضا مملو از علم و دانش بود و مرحوم قزوینی بهره کافی از استادان زمان خود گرفت و این شانس هم برایشان پیدا شد که به انگلستان رفت و افراد زبده ای آنجا بودند. از آن جمله ادوارد براون که علاوه بر چهار جلد کتاب تاریخ ادبیات، اسلام در ایران را نیز نوشت که به فارسی ترجمه شد و براون دروازه دیگری به روی قزوینی گشود. و بعدها که به پاریس و از آنجا به آلمان رفت، در حقیقت به سه کشوری که در آن زمان شرق شناسی قرن نوزدهم را در همه مباحث به اوج خود رسانده بودند. مرحوم قزوینی نیز شیوه تصحیح و مقابله متون را از آنان آموخت. بدین معنی که هنگام تصحیح متون قدیم ترین نسخه را پیدا کند که یا به خط خود مؤلف یا شاگردان و یا معاصران مؤلف باشد و هر چه زمانش قدیم تر بهتر. بعد نسخه ای را مبنا قرار دهد و تفاوت ها را با نسخه های دیگر در پاورقی یادداشت کند . اما این روش هزار سال پیش در اسلام وجود داشته که بعدها منسوخ شده تا بدان جا که نسخه ها بدون توجه به تفاوت ها و بدون اعتنا به نسخه های خطی منتشر می شده و حتی تا همین اواخر کتاب های کلامی بدون توجه به تصحیح انتقادی چاپ می شد. اما با وجود چنین تفاوت ها و عدم توجه به آنها پایه علم متزلزل می شد . مرحوم قزوینی به این مسأله توجه بسیار کرد. اما چیزی که من امروز می خواستم به آن اشاره کنم این بود که روش تصحیح انتقادی متجاوز از هزار سال پیش در جامعه اسلامی وجود داشته و چیزی نبود که از غرب بیاید شاید هم غرب بعدها به این شیوه توجه نشان داد. برنارد اشتراسه یکی از کسانی بود که به دنبال قواعد تصحیح انتقادی و نشر کتاب بود و هنگامی که از وی دعوت شد تا به قاهره بیاید و این شیوه را تدریس کند نسل جدید مصر نیز توانست متون قدیم را مثل شفای ابن سینا با این شیوه تصحیح کند. کسانی هم بودند که با واسطه یا بی واسطه از اشتراسه آموختند و به این ترتیب و با یاری اشتراسه صد و بیست و نه کتاب از جالینوس از زبان های یونانی یا سریانی به عربی ترجمه شد. به هر حال جهان اسلام نیز با این شیوه آشنا بود اما این آشنایی برای قرون متمادی از یاد رفت تا آنکه کسی چون اشتراسه آمد و به یاد همگان آورد و بعد هم مرحوم قزوینی از این شیوه سود جست. »

مهدی فیروزیان و مهزاد مهجور، عکس از سالی بیداروطن

سپس در بخشی دیگر از این مراسم دو نوازنده جوان، مهدی فیروزیان با سه تار و مهزاد مهجور با تنبک قطعه ای از زنده یاد پرویز مشکاتیان نواختند و سرانجام بخشی از فیلم مستند بلندی که مجید عاشقی از زندگی علامه محمد قزوینی ساخته و هنوز نیز به اتمام نرسیده به نمایش درآمد.

نمایش فیلم مستند از زندگی علامه محمد قزوینی، ساخته مجید عاشقی، عکس از جواد آتشباری