می باش که تا گلی ز ما بوئی/ پرویز خائفی
- در وقت حضور مرگ
- شاعر: منصور اوجی
- ناشر: ابتکار نو، چاپ 1389
- 142 ص/ 3300 تومان
از سینهی خاک
ما آمدهایم تا که برگردیم
تا سینهی خاک.
شگفتا، با منصور اوجی، چندان نزدیک و همدلم که نمی توانم صداقت این پیوند پنجاه ساله را بنویسم و باز شگفتا در حالوهوای پیرانگی که هر دو خستهایم این همدلی عمیقتر و پررنگتر شده است، منصور هنوز چابک راه میرود و این خصلت دیرین را هنوز فرونگذاشته است ولی من برعکس دیگر پای رفتن ندارم و خانهنشین و بیشتر سرگرم خواندن و نوشتن و گاهی به فکر مرگ. مرگی که اوجی در کتاب واقعاً خواندنی تازهاش آنرا به تصویر کشیده است در کتاب «در وقت حضور مرگ» کتابی که در آن واژهها واقعیت نیستی را هستی بخشیدهاند و واقعیت مرگ را.
جملهای را از بزرگی بیاد دارم که آئینهی تمام نمای محتوای این کتاب است:
«در هرچه میتوان شککرد، جز در واقعیت مرگ». حال این واقعیت را شاعر چگونه به واژهها میسپارد و واژهها را چگونه تجلیگاه حس مرگ میکند رازیست که اوجی در این کتاب به کشف و شهود آن رسیده است و در اشعار فشرده و کوتاه خود آنها را به تماشای ما میگذارد:
پشت این پنجره در تاریکی
مثل این است که از شاخه گلی میچینند.
گوش کن میشنوی؟
و یا:
پشت تپهها دریست
رفتهاند، گشتهاند، برنگشتهاند
پشت آن سیاه سایهها که گرگها و…
اوجی، در این کتاب به راستی صیاد لحظههای ناگفتهی مرگ است و تا آنجا که خواندهام و کاویدهام در کار هیچ شاعری مرگ چنین حضور ملموسی نداشته است. در مقدمه کتاب، طرحی دردناک از لحظات مرگ مادر را آورده است که تأثیرش بر خواننده کم از شعرها نیست. اما چرا تا امروز در سالخوردگی عمر که رودرروی مرگیم چنین هولناک از مرگ سخنی نگفته بود؟ چون فاصلهها و گلگشت هستی مجال نمیداده تا واقعیت پایان را این گونه حس کنیم:
ما همیشه مرگ را
درک کرده/ میکنیم
از طریق مرگ دیگری.
نیز تو
از طریق مرگ ما
از کنار گور ما چو بگذری.
و زندگی را همه مرگ ببینیم:
جادهای هست به نام عمر
که تو میآئی و پر هول از آن می گذری
جادهای هست به نام مرگ
زندگی نامش.
و یا:
زین سان که برگ، طعمهی مرگ است با تگرگ
دیگر چه فرق برگ که سبز است یا که زرد؟
دیگر چه فرق برگ؟
تفکر خیامی را بنگرید که چگونه به زبان و بیان امروزی در شعر «لاله یا علف» او پرده از رخ برگرفته است:
سروناز
لاله یا علف؟
فصل دیگریست، فصل بعد مرگ
خاک و خاک و خاک
تا چه سرکشد ز ما؟:
شعر را با دو نقطهای که در پایان آن است باید بازگردی و از آغاز بخوانی و درد را در رگ رگ جان خود حس کنی و نیز درد را در این شعر که در رثای بیژن نجدی سروده:
دیر زید هر کلاغ، سال به دنبال سال…
عمر گل صبح باغ
سرخگلی
بیش
نیست.
و یا در این شعر که در رثای صفدر محمدی سروده:
مثل گل که بشکند، پرید
مثل یک پرنده، ریخت
گل
پرنده
مرگ
از میان، گریخت.
به نظر من در این شعرها نمیتوان واژهای کم کرد یا واژهای افزود. اوجی، سرزنده و سالم است و قبراق راه میرود، شعر میگوید اما در این کتاب گوئی به راستی سفری به جهان مرگ کرده است و حضور مرگ را تجربه نموده است و در بازگشتش آن تجربهها را در شعر برای ما به روایت نشسته است باید کتاب را خواند و با تجربههای شاعر روبهرو شد. کتاب غیر از مقدمهای کوتاه و درخور از دو دفتر تشکیل شده دفتر مرگ و دفتر یاد اندوه. در دفتر مرگ، مرگ از زوایای گوناگون به شعر کشیده شده است و با ده لوح گور خاتمه مییابد و دفتر یاد اندوه شعرهایی است که اوجی سالیان متمادی در رثای دوستانش سروده: فروغ، شاملو، آتشی، گلشیری، کریم امامی، بیژن نجدی، عمران صلاحی، حسین منزوی و …. و در پایان این بخش شعر بلندی آمده در رثای ارگ بم به نام «سوگ سرود مرگ ارگ بم» که یک سمفونی است به تمام.
شیراز 16 تیرماه 89