یادداشتی بر بازپسین گفتگوی سارتر/الهام باقری
- بازپسین گفتوگو
(مصاحبه با سارتر)
- [ترجمة مصاحبههای سارتر در سه شمارة پیاپی مجلة «لونوول ابسرواتور»]
- ترجمة جلال ستاری
- 84 صفحه-ناشر: مرکز
- تهران- 1386
ژان پل سارتر (1980-1905)،[1] فیلسوف سدة بیست میلادی، نامی آشنا برای کسانی است که در حوزة ادبیات، تفکر، سیاست و فلسفه میخوانند و مینویسند. شاید در «مُدِ روشنفکریِ» کنونی، به جای نام بزرگانی، چون: هگل، راسل، مارکس، سارتر و کامو، نام فیلسوفان تازهتری به گوش جویندگان و پژوهشگران رسیده باشد؛ مانند لیوتار، فوکو، دریدا و مانند آن؛ اما شیوة خستگیناپذیر سارتر در خواندن و اندیشیدن و روحیة آنارشیستی، وی را از برجستهترین اندیشهمندان فلسفی ساخته است. نام وی همواره در کنار مکتب فکری اگزیستانسیالیسم دیده میشود.
«بازپسین گفتوگو» مجموعة مصاحبههای فیلسوفی جوان، به نام بنی لوی[2] با ژان پل سارتر است. لوی از 1973 تا پایان عمر سارتر منشی وی بود؛ زیرا از همان سال، فیلسوف بزرگ فرانسوی در خطر نابینایی قرار داشت و دیگر نمیتوانست بخواند یا بنویسد. پیش از این مصاحبهها نیز، لوی با نام مستعار پییر ویکتوریا، در کنار فیلیپ گاوی[3] با سارتر همکاری کرد، تا کتاب «سر به شورش برداشتن، حق همهی ماست»[4] (1974) نوشته و چاپ شود.
این مصاحبه – که گویا آخرین مصاحبة سارتر دربارة موضوعات فلسفی است- با نام «اکنون امید»[5] در سه شمارة مجلهای که توضیحش رفت، به چاپ رسید. بسیاری از نزدیکان سارتر – همچون دشمنان همیشگیاش – چون از سیر خردورزی وی آگاه نبودند، سخنانش را در این گفتوگو رد کرده و آنها را از سرِ «خرفتیِ پیریِ» وی دانستهاند؛ اما همچون دیگر کتابهایش – که کمتر درست خوانده شده است – این سخنان نیز به کجفهمی مبتلا گشت. با ژرفنگری در این گفتوگو همان کوششی را میبینیم که با بنیادگذاریِ فلسفة «آزادی» در کتاب ارزشمند «هستی و نیستی»[6] از زبان سارتر شنیده بودیم.
لحن لوی در این گفتوگو، بسیار صمیمی، گاه تند و صریح است. بیگمان همراهی هفت سالة وی با سارتر (تا پایان عمر فیلسوف)، ناخودآگاه بر لحن سخن و موضعگیریِ فیلسوف جوان نیز تأثیر گذاشته. روش گفتوگوی لوی چنین است که گویی قصد دارد سارتر را یا در پیچ و خمهای اندیشهاش به دام اندازد یا شاید از بنبستهای فکری برهاند. پیدرپی از سخنان گذشتة سارتر و موضعگیری کنونیاش انتقاد کرده است. اینکه دمادم، با هر رخداد اجتماعی یا سیاسی نگرش سارتر تغییر نموده، سبب شده است که به وی بتازد. گاهی تغییرِ موضعِ فیلسوف پیر را از سرِ تجربة سالخوردگی پرسیده؛ گاه او را به اعتراف دربارة شکست اندیشههایش کشانده؛ گاه با او نزدیکی بیشتر داشته و گاه اندیشههای سارتر را سامان بخشیده است. از سوی دیگر، سارتر نیز با آگاهی بر ضرورتِ بودنِ لوی در کنار خود با آرامش، گاه به اشتباهاتش اعتراف کرده؛ زمانی برداشت لوی را نادرست دانسته؛ درجایی دیگر سخن او را تأیید کرده؛ گاه از او کمک جسته؛ و در برخی موارد، جای پرسنده و پاسخدهنده عوض شده است. سارتر است که از لوی میپرسد و لوی است که به سارتر پاسخ میدهد. فیلسوف خود اذعان داشته که در سالهای ناتوانی بدنی برای خواندن و نوشتن به حضور لوی جوان و اندیشهمند بسیار فراتر از حضور منشی نیازمند است. گفتوگوی روزانة لوی با سارتر، نهتنها پیوند فیلسوف را با خوانندگانش حفظ کرده، بلکه توانسته با انتقادات خود از گفتهها و نوشتههای وی، نمونهای باشد از واکنش خوانندگان متنهای سارتر. از همه مهمتر، چون لوی از پانزده سالگی اندیشیدن فلسفی را با خواندن آثار سارتر آغاز کرده، حضورش برای وی بسیار مناسب است؛ زیرا گهگاه سخنان گذشتة سارتر را به یادش میآورد؛ و بدین ترتیب، میتواند خود را بازخوانی کند. خودانتقادیِ وی در این گفتوگو دلیرانه و برای ذهنهای محدود بسیار تکاندهنده است. ابایی نداشته بگوید در دورهای زیر نفوذ جوّ سیاسی، سخنان کییر کهگور را تکرار میکرده، هرچند با آن بهشدت مخالف بوده یا از اندیشة هایدگر تأثیر گرفته است، هرچند غیر مستقیم. در کل این پرسشوپاسخها ویژگیِ انسانمدار فیلسوفی دیده میشود، که حتی در سالهای پیریاش در حال اندیشیدن و تغییر است.
کار سارتر در این مصاحبه بیان تعریفهای نو از مضامین کهنه است. با فروکش کردن جنبش «چپگرایانه» در فرانسه و شکست نهایی آن، دیدگاه سارتر نیز تغییر مسیر داد. وی اذعان داشت که «دیگر رویای تغییر جهان ممکن نیست؛ اما میتوان انسان را به سوی تغییر زندگیِ خود کشاند.» او در این گفتوگو دوباره به سنت فلسفی خود بازگشته؛ یعنی سنت اخلاقی. وی، نه به اخلاق دین مسیحی باور داشت؛ نه اندیشههای شرقی، نه یهودی؛ و نه به اخلاق کلاسیک در آثار ارسطو یا کانت. اخلاق از دیدگاه وی، «همان آرزو و خواست جامعه است.» اما در این گفتوگو بر این اعتقاد است که «برای تعریف اخلاق، جامعه را نیز باید دوباره تعریف کرد.» سارتر در تعریف اخلاق، برای وجدان و خودآگاهی، ساحت و بُعدی قائل شده که آن را بناچاری الزام[7] نام نهاده است. این واژه در دیدگاه سارتر بدین معناست که، «انسان پس از وقوف و شعور به چیزی، نوعی درخواست و طلب الزامآور در خود مییابد که از واقعیت فراتر میرود. بدین ترتیب، هر کاری که انجام میدهد، متضمن نوعی اجبار درونی است؛ نه بدین سبب که آنچه میکند، ارزشمند است، بل چون در هر هدفی که وجدان وجود دارد، ناخودآگاه، الزام نیز درخواست و طلب میشود.» به عقیدة وی، «خاستگاه اخلاق همین است. هر وجدانی این ساحت اخلاقی را دارد؛ اما تاکنون کسی آن را تحلیل نکرده است. انسان چون پیدرپی در حضور دیگران هست، وجدان یک تن، وجدان دیگری نیز میشود. و او را مقید و مشروط میکند به خصلتی اخلاقی.»
سارتر در جستوجوی هدفهای اجتماعی و حقیقی اخلاق، باز به اندیشههای چپ نزدیک شده و به بازنویسی اصول و قانونهای چپ اندیشیده است. بیزاری سارتر از جناح راست و پیروزی نسبی آن بر جناح چپ بر همّ و غمّ وی افزوده تا با سرعت بیشتری در پی یافتن طرح اخلاق برای نسلهای آینده، به یاری بازنویسیِ اصول جناح چپ باشد؛ زیرا بر این باور است که «درک چپگرایان از مارکسیسم بسیار نادرست و در اثر خوانش اشتباه بوده است.»
افزون بر این، تأمل دوصدایی گسترشیافته در این مصاحبه، همچنان در حال تعلیق باقی مانده است؛ همانند دو کتاب پیشین وی: «نقد خرد دیالکتیکی»[8] و «دفترهایی برای اخلاق»[9]. گویی آثار برجستة این فیلسوف پرکار و خشن و خورة کتاب، به ناتمامی محکوم هستند. و شاید همین ویژگی ناتمامی است که اکنون این مصاحبه را شورانگیز و خواندنی نموده است.
نکتة ارزشمند دیگر این کتاب، دغدغة سارتر است برای یافتن راهی به منظور بیرونرفت اندیشههای مارکسیستی از بنبست کنونی. با آنکه وی هرگز در هیچ حزبی عضو نبود، همواره به حزب کمونیست فرانسه دلبستگی داشت. آنگونه که لقب «رفیق راه» را بر او نهاده بودند. خود سارتر در این گفتوگو اعتراف کرده است که «دیگر چپ وجود ندارد؛ زیرا رأیدهندگان به گروههای چپ امیدشان را از دست دادهاند.» اما وابستگی فیلسوف به جناح چپ، تا پایان مصاحبه بخوبی مشهود است. لوی از این پاشنة آشیل سارتر بهره برده و او را از یک سو، به سبب «همراهِ حزب بودن» نقد کرده و از سوی دیگر، از بنبست اندیشة سارتر دربارة مارکسیسم انتقاد نموده است. لوی گفتوگوی وی را با مارکسیسم فرساینده شمرده و همراهیاش را با انقلابیها زمینهای دانسته که به نظام دوگانهاندیشی سارتر انجامیده و در جایجای گفتوگو به روشنفکرِ همراهِ حزب تاخته است؛ زیرا چنین روشنفکری بناچار اشتباهات محرز و فراموشنشدنی حزب را نادیده میگیرد و بر پلشتی آن چشم فرو میبندد و خود را به آن میآویزد. با وجود این، برای لوی جای شگفت است که پس از نابودی چنین حزبی، روشنفکر در پی یافتن قانونها و راهکارهای نو برای بازنویسی جنبش چپ تلاش میکند.
سارتر دربارة این همه، با پذیرش اشتباهات خود، قصد کرده مفاهیم کهنهای را چون: تاریخ، قاطعیت، جامعه و خواست جامعه، روشنفکری، دموکراسی، برادری و اخلاق، دوباره تعریف و بازنویسی نماید. او از بیزاریِ پنجاه سالهاش نسبت به احزاب سخن گفته، که «همواره از بالا اندیشهها را دیکته کردهاند و به همین سبب، صاحب حقیقت نیستند.» وی در عین خودانتقادی، همراهی خود را با حزب کمونیست فرانسه، «شکست اندیشهاش» دانسته، هرچند هدفش از این همراهی، «یکپارچگی انسانها و شاخهشاخه نشدنشان برای رسیدن به هدف متعالی جمعی» بوده است. در این همبستگی انسانی، سارتر به دنبال یافتن تعریفی نو از مفهومهایی است که جامعه برای رسیدن به آرزو و خواست خود بدانها نیاز دارد؛ از جمله: دموکراسی و برادری و اخلاق.
بیگمان مقصود سارتر از دموکراسی، دموکراسی دروغین جمهوری پنجم[10] نیست؛ حتی به مناسبات اجتماعی-اقتصادیای که مارکس در نظر داشت، نیز ربطی ندارد. مفهوم دموکراسی در این گفتوگو نیز دوباره تعریف شده. او دموکراسی را فقط و فقط، شکل سیاسی حاکمیت ندانسته است؛ زیرا «در واقع، حکومت مردم، وجود عینی ندارد.» وی انسان کنونی را در اثر تقسیم کار، منزوی و تنها دیده است. به همین سبب اعتقاد دارد «دموکراسی باید شیوة زیست انسانی باشد و تنها راه درستزیستن دانسته شود.»
در کنار تعریف دموکراسی، مفهوم برادری نیز شکل گرفته است. در اندیشة سارتر، «برادری مضمونی اصیل اما بسیار پیچیده دارد.» وی از اصطلاح کلیشهای برادر در جناح چپ فراتر رفته و در خلال همین گفتوگو برای برادری و نیّت برادری به مفهومی نو رسیده است. سارتر در کتاب «هستی و نیستی» انسان را بیش از اندازه مستقل برشمرده بود؛ اما در گفتوگو با لوی اعتراف کرده که «هر انسانی به انسان دیگر وابسته است و در عصر کنونی باید آن را دریافت و حفظ کرد.» در تعریف او «همة انسانهای کرة زمین با هم برادرند؛ نه به مفهوم اسطورهای یا دینی آن، بل به مفهوم همسایگی و همبستگی یک نوع و گونه به نام انسان.» او باور دارد «باید انسانها خود را با هم هماصل و هم ریشه بدانند؛ زیرا اصل و ریشة همة انسانها و آغاز و انجام همه یکی است. هرچه از هزاران سال پیش تاکنون انجام شده و به دست بشر کنونی رسیده، از همین همبستگی نشان دارد. و برادریِ حقیقی همین است.»
از کارهای خواندنی و شنیدنی سارتر اینکه همواره برای اندیشههای خود نمونهای مابهازای بیرونی دارد. این روش فلسفیدن سبب شده است در گذر زمان نمایشنامههای وی با اقبال عمومی روبهرو شوند. وی در این گفتوگو برای نشان دادن میزان وابستگی و استقلال انسانها نسبت به هم، با کمک همان روش پیشین از همکاری لوی و خودش نمونه آورده است.
سارتر به موضوعات دیگری نیز در این گفتوگو پرداخته است؛ از جمله: قاطعیت انقلابی، اومانیسم، رأی مردم، خشونت، منجیگرایی، یهودیت.
در کنار این مفاهیم به رخدادهایی تاریخی نیز نظر داشته است؛ از جمله: جنبش آزادیبخش و ضد استعماری الجزایر، جنگ ویتنام، انقلاب 1357 ایران، مسألة شوآه و تاریخ مبارزاتی مردم فرانسه.
در سراسر این گفتوگو، ذهن یکپارچة نویسندهای را شاهدیم که میخواسته با تکیه بر اخلاقیات، کاری اجتماعی کرده باشد. آن رویای کودکی «نویسندة بزرگی شدن» – دور از خیال جاودانگی- دادنِ تعریفی نو به مردم و جهان است. فروتنانه بسیاری از سخنان خود را برای آیندگان دور ریختنی دانسته اما آرزو دارد برخی نوشتههایش بماند و تأثیرگذار باشد. خود را در بیان اندیشههایش گاهی پیروز و گاهی شکستخورده دیده است؛ اما بیش از شکست خود، نگران بنبستی است که دیگران در آن افتادهاند. با وجود این، سادهدلانه به آیندة مشترک امیدوار است و همچنان پرکار. او همواره در پی از همپاشیِ تمامیتها برای بازسازیِ تمامیتهای جدید بوده است.
کتاب بازپسین گفتوگو، کوچک اما پرمغز و از دشوارگوییهای ویژة نوشتههای فلسفی به دور است. به یمن ترجمة رسا و شیوای استاد جلال ستاری و حضور بنی لوی، میتوان آن را چکیدهای دانست از سیر تحول اندیشة ژان پل سارتر که به زعم بسیاری تأثیرگذارترین فیلسوف فرانسوی سدة بیستم بوده است.
[1]) Jean Paul Sartre.
[2]) Benny levy.
[3]) Philipe Gavi.
[4]) On a Raison de Révolter.
[5]) L’ Espoir Maintenante.
[6]) L’ Etre et le Néant.
[7]) Obligation.
[8]) Critique de la Raison Dialectiuqe.
[9]) Cahiers Pour Une Morale.
[10]) جمهوری پنجم را شارل دوگل بنیانگذاری کرد و قانون اساسی آن با همهپرسی در 1958 تصویب شد.