گزارش شب ویلیام باتلر ییتس/ رخشانه لطفی
هفتاد و یکمین شب از شبهای مجله بخارا به ویلیام باتلر ییتس اختصاص داشت که با همکاری سفارت ایرلند در ساعت 4 بعد از ظهر روز دوشنبه 15 آذر ماه 1389 در محل دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه آزاد ، با حضور جمعی از دانشجویان و استادان زبان و ادبیات انگلیسی برگزار شد.
در آغاز این شب علی دهباشی، مدیر مجلۀ بخارا ، ضمن خوشآمد گویی به الیور گروگن، سفیر ایرلند در ایران و دیگر همراهان وی و نیز بقیۀ حاضران از دکتر محمد زیار، ریاست دانشکده زبانهای خارجی برای پذیرش میزبانی این مراسم تشکر کرد و سپس الیور گروگن، گفتار خود را با عنوان ییتس ، فردوسی و قیصر امینپور آغاز کرد که فرزانه قوجلو این گفتار را به فارسی برگرداند.
ییتس، فردوسی و قیصر امینپور
«افتخاری است برای من که به دانشگاه آزاد اسلامی دعوت شدهام. و به ویژه خرسندم که در شب گرامیداشت زندگی و اشعار ویلیام باتلر ییتس به شما ملحق میشوم، نامدارترین شاعر ایرلند و به واقع یکی از مهمترین شاعران انگلیسی زبان در قرن بیستم.
سفارت بسیار خوشحال است که در این رویداد با مجلۀ بخارا همگام شده است. و من امیدوارم که این سرآغازی باشد بر همکاریهای بیشتر. من از آقای علی دهباشی و دیگر همکاران مجلۀ بخارا که برای برپایی و برنامهریزی چنین شب جالب توجهی یاری کردهاند، بسیار سپاسگزارم. و تشکر ویژۀ من را از دانشکدۀ زبانهای خارجی دانشگاه آزاد بپذیرید که سخاوتمندانه میزبانی این شب را عهدهدار شده است.
سخنان من کوتاه خواهد بود و من بیشترِ کار را به دیگر سخنرانانی میسپارم که برای سخن از زندگی و آثار ویلیام باتلر ییتس بسی بیش از من صلاحیت دارند.
اما دلم میخواهد به شما بگویم ییتس تا چه میزان برای ایرلند معنا دارد. اجازه دهید برای گفتۀ خود دلایلی برشمارم.
به درستی که ییتس بخشی از تولد ایرلند مدرن و مستقل است. او به دورانی پرآشوب میزیست که انقلاب 1916 و سپس استقلال ایرلند را از بریتانیا در 1922 به دنبال داشت. سهم منحصر به فرد ییتس توصیف آگاهی ملی و نوظهور ایرلند بود. جنبشی ملی که ریشههای خود را در ایرلند کهن و تا حدی عرفانی میجست. ما بازتاب این مضامین را کاملاً در آثار ییتس می-یابیم. به همین دلیل است که ییتس، بیش از هر شاعر دیگری، میتواند مدعی باشد که شاعر ملی ماست.
اعطای جایزهی ادبی نوبل به ییتس در 1923، که بلافاصله پس از استقلال ایرلند رخ داد، بر ما مسجل ساخت که ایرلند چیزی برای گفتن به جهان دارد. این جایزه اعتماد به نفس فرهنگی ما را اعتبار بخشید. در واقع ییتس جزئی از سهم غنی ما در ادبیات انگلیسی زبان است. او در این مسند شانه به شانۀ غولانی چون جیمز جویس و ساموئل بکت میایستد و نیز در کنار سیماس هینی که هنوز در میان ماست.
انگلیسی زبان آنانی بود که بر سرزمین ما ظفر یافتند. ما این زبان را از آن خود کردیم؛ به یک معنا آن را مستعمرۀ خویش ساختیم. سپس آن را با گویشی خاص خود به جهان بازگرداندیم.
از سهم ییتس و معاصران او به عنوان ادیبات آنگلو ایرلندی یاد میکنند. برای اصطلاح آنگلو ایرلندی، یا آنطور که شما دوست دارید، انگلیسی ایرلندی دو معنا وجود دارد. معنای نخست تاریخی و اجتماعی است: ییتس و بسیاری از همکاران نویسندهاش به طبقهای اجتماعی تعلق داشتند که ریشهاش به انگلیسیان ساکن ایرلند برمیگشت، اما در عین حال در ارتباط تنگاتنگ با تجدید حیات ملی در آغاز قرن بیستم بودند. دومین معنای ادبیات آنگلو ایرلندی مفهومی گستردهتر دارد. ادبیات ییتس و معاصرانش آمیزهای از فرهنگها را به دوش میکشد صدایی اساساً ایرلندی که به زبان انگلیسی ادا میشود.
اما تأثیر ییتس جهان انگلیسی زبان را نیز تعالی بخشید. در حقیقت، اشعار ییتس را بیش از هر شاعر دیگری در جهان ترجمه کردهاند. بیراه نیست اگر بپنداریم بسیاری از شاعران ایرانی در قرن بیستم اشعار او را ، ترجمه شده یا به زبان اصلی ، خوانده و در آنها پژواکی قابل تمایز یافته باشند. به تغزل جادویی در این ابیاتِ ییتس بیندیشد:
اگر تنپوش برودری دوزیشدهی آسمانها از آن من بود،
آن تنپوش تنیده از انوار زرین و سیمین،
آن جامۀ آبیفام و ظلمانی شبانگاهان
به وقت شبهای روشن و نیمه روشن،
آن گاه همه را زیر پای تو میگستردم.
و اکنون برای لحظهای شعر شاعر گرانمایۀ ایران ، قیصر امینپور را در نظر بگیریم که در آن از تأملات ییتس بسیار مییابیم . به ویژه چند بیت از اشعار به یاد ماندنی او را که میگوید :
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آوردهام که فرش کنم زیرپای تو
این ابیات برای من یادآور خود ییتس است. و اگر ییتس آنها را میشنید بیگمان خوشحال میشد.
ییتس مخصوصاً شاعری بود که بسیار از او نقل قول میکنند. منظورم آن است که بسیاری از ابیات و عبارتهای او به استفادۀ روزمره در زبان انگلیسی تبدیل شده است. مثالی بیاوریم، کلمات او را برای عناوین رمانها به امانت میگیرند. برای من فقط کافی است که به نویسندۀ بزرگ نیجریهای چینووا آچبه فکر کنم که نخستین رمانش عنوان «همه چیز فرو میپاشد» را بر خود دارد که بیتی است از آن ییتس در شعر او موسوم به «میلادی دیگر».
ما در ایرلند به خود مباهات میکنیم که بتوانیم در گفتوگوهای روزانهمان کلماتی از ییتس نقل کنیم. به هر جهت، من میدانم که بیشتر ایرانیان نیز دائماً به تفصیل و به آسانی از آثار حافظ و فردوسی و دیگر شاعران بزرگ کلاسیک فارسی نقل قول میکنند.
این نکته سبب میشود که لحظهای ییتس را در بافت سه هزار سالۀ فرهنگ مکتوب فارسی در نظر آورم. اکنون من بی هیج مدرکی میدانم که او از شاعران بزرگ فارسی زبان بهره گرفته است و نمیخواهم پیوندی مستقیم را بین آنها نشان بدهم . طبعاً ییتس همچون بسیاری از معاصرانش، با رباعیات عمر خیام به واسطۀ ترجمههای ادوارد فیتزجرالد ایرلندی آشنا بوده است.
و مسلماً مقایسۀ شاعرانی که قریب هزار سال از هم فاصله داشتهاند کاری متهورانه و پرمخاطره است. در واقع، شاید استادان ادبیات به دانشجویان خود اجازه ندهند که در چنین مسیر نسجیدهای قدم بگذارند. اما به من اجازه دهید تا در این مورد از مصونیت سیاسی خود استفاده کنم.
من بر سر شوق آمدهام که دربارۀ فردوسی شاعر بزرگ شما بیندیشم که همین اواخر نمایشگاهی برای او در دوبلین افتتاح شد. این نمایشگاه برای گرامیداشت یک هزارمین سال اتمام شاهنامه بر پا شده بود. نمایشگاه شامل 150 نقاشی میشد از پنج قرن پی در پی در ایران و صحنههای گوناگونی از این حماسه را به نمایش میگذاشت.
اندیشهای درخور توجه است که چگونه فردوسی و ییتس افسانههای کهن سرزمینشان را کسوت نو بخشیدند و به این طریق در احیای آگاهی ملی سهیم شدند. ییتس نیز، همچون شاعر بزرگ حماسی شما، قصههای قهرمانان کهن ایرلند را حیات دوباره بخشید و این قصهها بخشی از هویت ملی جدید ما شدند.
یک بخش مهم از آثار ییتس بازسازی قصۀ کوهولین و فِردیا، افسانۀ کهن ایرلند بود که در این افسانه دو دوست قدیمی تا سر حد مرگ با یکدیگر میجنگند. خوانندۀ ایرلندی فردوسی همواره مسحور یافتن مضمونی مشابه در شاعر فارسی زبان است که این بار از دل تاریخ ایران قدیم سربرآورده است . این داستان به قوت تمام نبرد بین رستم و اسفندیار را در خاطر زنده میکند.
اما، اساساً بر پایۀ ارزشهای هنری و ادبی جهان است که ما میتوانیم ییتس را با شاعران بزرگ ایران پیوند دهیم. ما به یاد می-آوریم که حافظ از «آمیختن جان و ذهن » با یکدیگر سخن میگوید و این همانی است که دقیقاً در جوهرۀ ییتس به چشم می-خورد. هر دو شاعر از منظری خاص شاعران غنایی بودند؛ اما اشعار غنایی هر دوی آنان راهی بود برای رسیدن به عالم لاهوت. هر دوی آنان به دقت در مفاهیم انسانی نظر میکردند و برای یافتن حقیقتی بزرگتر میکوشیدند. ییتس به سهم خود از رقص و آواز چون استعارهای بهره میجست تا اشتیاق روح را برای یافتن ابدیتِ همه چیز بنمایاند. و اگر من درست فهمیده باشم، حافظ نیز مفاهیم شراب و عشق را برای توصیف جهان معنوی و ابدی به کار میگرفت.
خانمها و آقایان،
و اکنون، بهتر است به تفکرات ناشیانۀ خود پایان دهم. امیدوارم اندیشههایی را کنار هم گذاشته باشم که بتواند شاعر ملی ما را به مخاطب ایرانی بشناساند. اکنون من میدان را برای دیگرانی خالی میکنم که با صلاحیت بیشتری از این شاعر سخن خواهند گفت.»
نگاهی به زندگینامۀ ویلیام باتلر ییتس عنوان سخنرانی علی دهباشی بود که وی چنین گفت :
«هفتاد و یکمین نشست از سلسله شبهای بخارا به شب ویلیام باتلر ییتس، شاعر ایرلندی اختصاص یافته است. مجلۀ بخارا پیش از این در زمینۀ معرفی چهرههای شاعران جهان اقدام به برگزاری شبهایی برای «رابین رانات تاگور»، «اوسیپ ماندلشتام»، «شب شعر یونان» ، «محمود درویش» ، «ژاک پرهور»، «آنا آخماتووا»، «نونو ژودیس» و «راینرماریا ریلکه» کرده است.
همانطور که میدانید ویلیام باتلر ییتس ، شاعر و نمایشنامهنویس ایرلندی و یکی از پیشگامان ادبیات قرن یبستم به سال 1865 در ساندی مانتِ دوبلین به دنیا آمد. پیشینۀ ییتس از جانب پدری به تاجران کتان برمیگشت و از جانب مادری به یکی از خانواده-های آنگلو ایرلندی ثروتمند در استان اسلیگو میرسید. جان ییتس ، پدر ویلیام در آغاز حقوق میخواند اما حقوق را رها کرد و به تحصیل در مدرسۀ هنر روی آورد و طولی نکشید که خانواده پس از تولد ویلیام به اسلیگو نقل مکان کرد تا در کنار خانوادۀ بزرگ مادر به سر برند و این منطقه بِستر فکری و معنوی شاعر جوان به هنگام کودکی شد. خانوادۀ ویلیام باتلر بسیار هنرمند بود، برادرش جک نقاشی فوقالعاده درخور توجه بود و خواهرانش ، الیزابت و سوزان مری به هنرهای دستی روی آوردند.
خانواده ییتس در 1867 عازم انگلستان شد. بچهها در ابتدا در خانه به تحصیل مشغول شدند. ویلیام به هنگام کودکی از داستانها و قصههای پریان ایرلندی که مادرش برای آنها نقل میکرد بسیار بهره گرفت. پدر نیز به آنها شیمی و جغرافی می-آموخت و ویلیام را با خود به کشف تاریخ طبیعی در روستاهای اطراف میبرد. در 26 ژانویه 1877 شاعر جوان وارد مدرسۀ ابتدایی گادولفین شد و چهار سال در آنجا ماند. ویلیام در مدرسه شاگرد برجستهای نبود و نمرههای متوسط میگرفت و شاید زبان لاتین را بهتر از بقیۀ دروس میآموخت و مجذوب زیستشناسی و جانورشناسی شده بود. ویلیام به دلایل مالی در اواخر 1880 به دوبلین برگشت و نخست در مرکز شهر زندگی میکرد و سپس ساکن حومۀ دوبلین شد. در اکتبر 1881، ییتس تحصیلات خود را در دبیرستانی در دوبلین ادامه داد. آتلیۀ پدرش در همان نزدیکی بود و ویلیام مدت زیادی را در آنجا می-گذراند و با بسیاری از نقاشان و نویسندگان در همانجا آشنا شد. در همین دوران بود که او سرودن شعر را آغاز کرد و در 1885 نخستین اشعار ییس و نیز مقالهای تحت عنوان «شعر آقای سیموئل فرگوسن» در نشریۀ دانشگاه دوبلین منتشر شد. ویلیام بین سالهای 1886-1884 به مدرسۀ هنر متروپولیتن رفت که اکنون به کالج ملی طرح و نقاشی تغییر نام داده است. نخستین آثار شناخته شدۀ ییتس به زمان هفده سالگی او به نگارش درآمده است.
خانوادۀ ییتس در 1887 به لندن برگشت. در 189 ییتس با گروهی از شاعران لندنی باشگاه «شاعرکان» را بنیان گذاشت که همین جمع بعدها با نام «نسل تراژیک» شناخته شد و در 1892 و 1894 دو جُنگ منتشر کرد.
ییتس در تمام طول زندگی خود به عرفان، علوم خفیه، احضار ارواح و ستارهشناسی شدیداً علاقمند بود و عضو یکی از مؤسسات پژوهشی علوم مابعدالطبیعه با نام «باشگاه اشباح » شده بود.
نخستین شعر شاخص او «جزیرۀ تندیسها» نام داشت که نظر ادموند اسپنسر را به خود جلب کرد که در همان نشریۀ دانشگاه به چاپ رسید. اما در 1886 اولین کتابش با عنوان «موسادا: شعری نمایشی » را منتشر کرد و پس از آن در 1889 «پَرسههای اویسین و دیگر اشعار را» به چاپ رساند که بر پایۀ داستانهای اساطیری ایرلند سروده شده بود . ییتس دو سال را صرف تکمیل این شعر کرد و یکی از معدود سرودههای او در این دوران است که بعدها در بلوغ فکریاش آن را مردود ندانست. ییتس هرگز دیگری شعری طویل نسرود .
در 1889 بود که ییتس با «ماد گان» دیدار کرد، دختری 23 ساله ، وارث تروتی هنگفت و ملیگرایی دو آتشه. گان هجده ماه از ییتس کوچکتر بود . او که شعر «پرسههای اویسین » را میستود به دنبال آشنایی با شاعر بود. به وقت دیدار هر دو بر هم تأثیر نهادند. ییتس در 1891 از گان خواستگاری کرد اما خواستگاریاش رد شد و بعدها گفت که «مشکلات زندگیاش از همانجا آغاز شد» ییتس سه بار دیگر ، در 1899، 1900 و 1901از گان تقاضای ازدواج کرد که تقاضایش هر سه بار رد شد. و سرانجام گان در 1903، با سرگرد جان مکبرایدِ ملیگرا وصلت کرد و ییتس را هراسان باقی گذاشت.
اما دوستی آن دو با یکدیگر ادامه یافت و هر چند در 1908 یکدیگر را در پاریس دیدند و پس از آن نامههایی نیز رد و بدل کردند و گرچه گان همچنان اشعار ییتس را میستود، اما از هم فاصله گرفتند.
در 1896 در پی معرفی ییتس به لیدی گرگوری توسط دوست مشترکشان ادموند مارتین، ییتس به ملیگرایی روی آورد و او را متقاعد کردند که بر نمایشنامهنویسی تمرکز داشته باشد. گرچه ییتس تحت تأثیر سمبولیستهای فرانسه قرار داشت بر محتوای ایرلندی نمایشنامههایش تکیه کرد . ییتس به همراه ادموند مارتین و لیدی گرگوری و دیگر یکی از بنیانگذاران تئاتر ملی ایرلند بود که بعدها به تأسیس تئاتر اَبی انجامید.
ییتس در 1916 و به هنگامی که 51 ساله بود تصمیم به ازدواج گرفت و سرانجام از جورجی هاید لیس 24 ساله خواستگاری کرد که در یکی از محافل احضار ارواح دیده بود. و دختر با وجود هشدار اطرافیان و به رغم تفاوت سن زیاد این خواستگاری را پذیرفت و آن دو در 20 اکتبر همان سال ازدواج کردند. اما ازدواجشان با وجود همۀ مشکلات موفقیتآمیز از آب درآمد. حاصل زندگی آنان دو فرزند بود، آن و میکائیل .
و در دسامبر 1923، ویلیام باتلر ییتس به عنوان نخستین چهرۀ ادبی ایرلند جایزۀ ادبی نوبل را از آن خود ساخت و چون درست پس از استقلال ایرلند بود، ییتس کوشید تا بیشترین بهره را از آن ببرد و گفت «من معتقدم که این افتخار بیشتر از آنکه به خود من اعطا شده باشد، به من در مقام نمایندۀ ادبیات ایرلند تعلق گرفته است، این جایزه بخشی از خوشآمدگویی اروپاییان است به دولتی آزاد. »
تا 1925، ییتس تندرست بود و بیشتر اشعار خود را تکمیل کرده بود. در 1922 او را به عنوان یکی از نمایندگان سنای ایرلند برگزیدند و در 1925 یک بار دیگر در همین مقام ابقا شد. اما دیدگاههای اجتماعی ییتس نسبت به زمانۀ خود بسیار پیشرو بود و سلسله گفتارهای او در خصوص ازدواج و طلاق خشم کلیسای کاتولیک را علیه او برانگیخت و به مباحثاتی دنبالهدار بین آنها بدل شد. و زمانی که سناتور بود به همکارانش چنین هشدار داد :«اگر شما این سرزمین، ایرلند جنوبی، را به سوی دولتی با اندیشههای کاتولیک سوق دهید هرگز شمال را با خود یکی نخواهید کرد» و به پروتستانهای هم کیش خود میگفت :«ما ملتی کوچک نیستیم.»
ییتس در اواخر عمر و با توجه به تنشهای فراوان در جامعۀ ایرلندی به اشرافیت روی آورد و پس از جنگ جهانی اول نسبت به دولت دموکراتیک دچار شک شد و همراه با ازرا پوند به بنیتو موسولینی، رهبر فاشیست ایتالیا، توجه نشان داد که پس از مدتی این باور او نیز به یأس گرایید.
سرانجام ویلیام باتلر ییتس در 28 ژانویه 1939 در هتلی در منتونِ فرانسه دیده از جهان فروبست و در همان فرانسه به خاک سپرده شد. ییتس وصیت کرده بود که پس از مرگ بلافاصله و بدون هیچ هیاهویی در فرانسه به خاک سپرده شود و پس از آنکه روزنامهنگاران از تب و تاب افتادند کالبد او را به ایرلند و به اسلیگو برگردانند. و در سپتامبر 1948 پیکر این شاعر در اسلیگو آرام گرفت.»
پس از آن نوبت به شیرین بزرگمهر رسید که از دنیای نمایشنامهنویسی ییتس حکایت کرد:
دنياي نمايشنامهنويسي ييتس
ویلیام باتلر «ییتس» شاعر و نمایشنامه نویس ایرلندی در شهر دوبلین متولد شد. میگویند او پسری خجول، زود رنج و خیالپرداز بود که ترجیح میداد به جای زندگی در شهر به منطقه روستایی در ناحیه اسلیگو Sligo ، زادگاه پدر و مادرش برود و در دامن طبیعت زندگی کند. او پس از اتمام دوره متوسطه تحصیلاتش را در رشته هنرهای تجسمی در «مدرسه هنر متروپولیتن» ادامه داد. سپس به ادبیات، عرفان و دین روی آورد و در جایی نوشت: «عارفانه زیستن اصلی است برای آن چه انجام میدهم و آن چه فکر میکنم و آن چه مینویسم». او همچنین با شور بسیار به مطالعه فرقههای مذهبی، آیین بودا، روح گرایی، جادوگری، طالعبینی و نظایر آن، میپرداخت و آنها را به اشکال و مضامینی متافیزیکی در آثارش متجلی میساخت.
علاوه بر اینها، «ییتس» اِشراف بسیار به ادبیات رسمی و عامه، تاریخ، افسانهها و اسطورههای میهنی داشت و مشتاقانه آثار نمایشی خود را سرشار از آن ها میساخت و آرزویش آن بود که با نمایشنامههای خویش تجلیلی شاعرانه از افسانهها، اسطورهها و تاریخ حماسی ایرلند به عمل آورد.
او همچنین با اشتیاق فراوان آثار شاعران سمبولیست فرانسوی را مطالعه میکرد و از نویسندگان و هنرمندان شاخصی چون «هنری ایروینگ»، «ویلیام موریس» و «موریس مترلینگ» و «ادوارد گوردن کرگ» که در فضای هنری وادبی «لندن» با آنان آشنا شده بود، تأثیر میگرفت.
همچنین آشنایی و علاقه «ییتز» با تئاتر «نو» ژاپن که در دستورات صحنه نمایشنامههایش تجلی مییافت آثار او را متمایل به هنر شرقی میساخت.
«ییتس» منبع الهام بخش دیگری داشت و آن عشق پر شورش به «ماد گان» Maud Gun، زن انقلابی فمینیستی بود که نه تنها انگیزهای برای نمایشنامهنویسی او، بلکه الگوی شخصیت قهرمانان اصلی چندین نمایشنامه «ییتس» شد[1] و «ییتس» را در زمره معدود نمایشنامهنویسان «فمینسیت» عصر حاضر قرار داد.
«تئاتر اَبی»
نکته دیگری که باید در این جا اشاره شود تأسیس «تئاتر اَبی» است که فضایی مناسب برای اجرا مشوق او برای نوشتن نمایشنامههایش بود. ملاقات او با لیدی آگوستا گریگوری زنی خوش ذوق و توانا که درِ خانهاش به روی هنرمندان و نویسندگان باز بود، ییتس را تشویق و به او کمک کرد تا تئاتر ادبی ایرلندی The Irish Literary Theatre بنیاد نهاده شود. جورج مور George Moore و ادوارد مارتین Edward Martyn که بانی این ملاقات بودند به عنوان کارگردانان انجمن تئاتر ادبی به «ییتس» پیوستند
همکاری با «فرانک فی» Frank و ویلیام فی William Fay بازیگر و تهیهکننده، به تاسیس «تئاتر ملی ایرلندی» The Irish National Theatre انجامید که ییتز و لیدی گریگوری، به عنوان کارگردانان مشترک در آن فعالیت میکردند. «آنی هارنیمان» Annie Horniman زن ثروتمند انگلیسی از منچستر بود که «انستیتو مکانیک» در «خیابان ابی» دوبلین را در سال 1904 برای «تئاتر ایرلندی» خرید و برای چندین سال به آن کمک مالی میکرد. تأسیس «تئاتر اَبی» Abbey Theatre که ییتس آن را “یک تئاتر کوچک رنگ و رو رفته فقیر” میخواند، به راهاندازی جنبش دراماتیکی انجامید که دوبلین، به عنوان یک پایتخت ادبی مهم در ربع اول قرن بیستم را در مرکز توجه قرار داد.
«ییتس» در مجموع 29 نمایشنامه تصنیف کرده است که در سطور زیر به چند نمونه آن اشاره میشود.
نخستین نمایشنامه «ییتس» «کنتس کاتلین» 1889 The Countess Catheleen ، در مورد قحطی است که زمانی سراسر ایرلند را در خود گرفته و مردمان را با فقر و گرسنگی روبرو کرده است. شیاطین در شکل و شمایل بازرگانان به روستاها سفر می-کنند و از روستاییان میخواهند روح خود را به آنها بفروشند. «کاتلین» ملقب به «کنتس» زنی پارسا، قصرها و زمینهایش را می-فروشد بلکه بتواند شکم فقرا را سیر کند. سرانجام نوبت به او میرسد، شیاطین سراغ او میروند و روح او را در خواست میکنند. او برای حفظ کشاورزان از گرسنگی و لعنت شدگی از بابت فروش روح خود، روحش را به این معامله میسپارد. او گرچه گناه کرده اما از آن جایی که عملش از نیتی خیر بر آمده بود، پس از مرگ، بخشوده میشود و روحش به بهشت صعود میکند.
این نمایشنامه مباحث بسیار برانگیخت و برخی از منتقدان آن را توهینی به کاتولیسم تلقی میکردند. پس از گذشت یک سده «سوزان کانون هریس» Susan Cannon Harris در کتاب خود «جنسیت و درامای مدرن ایرلند» نقد جالبی بر این نمایشنامه مینویسد: ” کفر آمیز خواندن این نمایشنامه توسط برخی از منتقدان نه به سبب توهین به کاتولیسم، بلکه به سبب آن است که یک شخصیت مؤنث فضای “مذکر” شهید را غصب کرده است.”[2] این گفته میتواند تاییدی باشد بر این ادعا که «ییتس» یک «فمینست» تمام عیار بود.
این نمایشنامه را «ییتس» به «ماد گان» تقدیم کرد و ایفای نقش «کاتلین» در نخستین اجرای آن در سال 1899را به او سپرد.
«کاتلین نی هولی هان» Kathleen ni Houlihan نمایشنامه دیگری از «ییتس» است که با همکاری «لیدی گریگوری» Lady Gregory در سال 1902 نوشته شده و در همان سال بر صحنه رفت.
نمایشنامهای به شدت وطن پرستانه است که در فصول آخرین خود جوانان را تشویق میکند به قربانی کردن زندگانی خود برای «کاتلین نی هولی هان» یک قهرمان زن که مبارزات استقلال طلبانه و جدایی خواهانه ایرلند را نمایندگی میکند.
شخصیت اصلی، «کاتلین نی هولی هان»، زن سالخوردهای است که خود را به درِ منزلِ خانوادهای روستایی که مشغول تدارک مراسم ازدواج پسر بزرگشان «مایکل» هستند، میرساند و شرح میدهد که چگونه چهار مزرعه سرسبزش، که تمثیلی از چهار منطقه در ایرلند است، نا عادلانه از دستش به در آوردهاند. او سپس با اشاره به عمل قربانی کردن نفس، از جوانان یاری میطلبد. هنگامی که جوانان از جمله داماد به در خواست «کاتلین» خانههای امن خود را ترک کرده و برای مزارع از دست رفته پا به عرصه نبرد میگذارند، او چهره عوض میکند و به شکل زنی جوان با رفتاری ملکه گونه در میآید و چنین میگوید: هر فردی که در راه او بجنگد برای ابد به یاد خواهد ماند، برای ابد زنده خواهد ماند و خواهد توانست برای ابد سخن بگوید و همه تا ابد به او گوش فرا خواهند داد.
«زن» در جایگاه «قهرمان» را میتوان علاوه بر نقش «ماد گان» در زندگی ییتز، به پیشینه حکومت زن سالارانه در ایرلند قدیم که استیفن گوین در کتاب خود «تاریخ ایرلند» به آن اشاره کرده است نیز جستجو کرد. این اثر در 1902 اجرا شد و نقش «کاتلین» را «ماد گان » بازی کرد.
نمایشنامه «در کناره بیلی» 1904 On Baile’s Strandیکی از پنج نمایشنامهایست که بر اساس داستانهای کوهولین، قهرمان اسطورهای منطقه «اولستر» نوشته شده است و می توان آن را به عنوان یکی از آثار کامل و دراماتیک «ییتس» برشمرد.
روزی جوانی بیگانه وارد شهر شده و «کوهولین» پهلوان بزرگ شهر را به مبارزه می طلبد، وی از ساکنان کشور «اویفه» است. «اویفه» ملکهای جنگجو که جوان بیگانه، حاصل همبستری او با کوهولین است، فرزندش را تشویق به قتل پدر که پس از نزدیکی، مادر را ترک گفته است، می کند. «کوهولین» سر باز میزند، اما پادشاه سر سپردگی «کوهولین» به پادشاهی را به او گوشزد میکند و از او میخواهد که به مصاف تن دهد. «کوهولین» فرمان را میپذیرد و پا به میدان میگذارد و جوان بیگانه را به قتل میرساند و بعد متوجه میشود که او فرزند خویش از «اویفه» است، پس دیوانه وار تن به امواج دریا سپرده و خود را در آغوش مرگ رها میسازد.
«ییتس» در این نمایشنامه دو گروه وقایع و اشخاص را با نظری فلسفی توأم کرده است. یکی سرگذشت «کوهولین» و «جوان جنگجو» و «ملکه اویفه» است که در سطح قهرمانی رخ میدهد . دیگری سرگذشت «کور» و «دلقک» است که نماینده مردم عادی در زندگی حقیر و روزانه. که حظورشان عظمت وقایع قهرمانی این داستان را نمایان تر میسازند.
در این جا بخشهایی از آخرین صحنه این نمایشنامه، جایی است که کوهولین بدون آن که بداند پسر خویش را کشته است، در حالی که میان «دلقک» و «کور» ایستاده است، خون شمشیر خود را با پرهایی که دلقک کنار خود انباشته پاک میکند .
«کوهولین» سحر، جادو! هیچ طلسمی روی زمین یا میان جادوگران نیست که این دست ها نتوانند آن را بشکنند .
دلقک» کوهولین به من گوش بده، من این «کور» را دم آتش گذاشتم که مرغ را بگرداند و رفتم، او همهاش را خورد و برای من غیر از پرها چیزی نگذاشت در صورتی که من این مرغ را دزدیده بودم
کور» من به او همان چیزی را دادم که او بیشتر دوست میدارد، تو نمیدانی که این احمق چقدر خود پسند است. هیچ چیز را به اندازه یک پر دوست ندارد که به کلاه خود بزند.
دلقک» او برای من هیچ چیز نگذاشت بغیر از استخوانها و پرها، هیچ غیر از پرها، با این که مرغ را من دزدیده بودم نه او.
کوهولین» در میان شما دونفر چه چیزی هست که قابل دعوا باشد؟
کور» اگر من نبودم او چطور میتوانست زندگی کند؟ من مجبورم همیشه فکر کنم که به چه وسیله غذا برای هردومان گیر بیاورم. آن گاه که گیر آوردم او خرگوشها را در دام میگذارد تا بگندند و پر از کرم شوند. و ماهیها را میگذارد که از وسط دست-هایش بلغزند و به نهر برگردند.
دلقک» وقتی که تو بلوطی بودی روی کله درخت، من نره عقابی بودم . حالا هم تو یک تخته پاره خشکیدهای هستی، من هنوز نره عقابم
کور» (رو به کوهولین میکند و میگوید)، گوش بده به او. این همان سخنانی است که من مجبورم از صبح تا شام شنیدن آن را تحمل کنم.
(کوهولین با پرها شمشیر خود را پاک میکند)
دلقک» او پرهای مرا گرفته است تا شمشیر خودش را پاک کند. او دارد از شمشیر خود خون پاک میکند.
کوهولین (می رود دم دروازه و پرها را دور می ریزد ). آن ها دور نعش جمع شدهاند. اما آنها هیچ کاری نمیتوانند بکنند تا او بیدار شود
دلقک» کوهولین، آن مرد کور میگفت این جوان میخواست تو را بکشد. میگفت از مملکت «اویفه» مخصوصاً برای آن آمده است که ترا بکشد. میگفت به آن جوان جنگیدن به همه گونه حربهای یاد داده بودند تا بتواند ترا بکشد، ولی من همیشه میدانستم که تو او را خواهی کشت.
کوهولین» پس تو او را میشناختی؟
کور» من وقتی که چشم داشتم او را در مملکت اویفه دیده بودم، من این جوان و مادرش را میشناختم
کوهولین » او میخواست درباره مادر خودش چیزی بگوید که دیگر نتوانست و جان داد.
کور» او پسر یک ملکه بود
(کوهولین بر آشفته به جلوی صندلی پادشاه میرود و با شمشیر بر آن میزند، گویی پادشاه بر آن نشسته است)
تو بودی که این کار را کردی ! تو که آن بالا نشسته و عصای فرمانفرمائیت را در آغوش گرفته بودی! … مانند زاغچهای که قاشقی را دزدیده و در چنگال خود گرفته باشد…. اما نه، زاغچه نه، بلکه مانند یک کِرم که مشغول خوردن خاک است… آری یک زاغچه، زیرا می بینیم که حالا پریده و رفته است…او کجاست؟
کور» میان در و دریا
کوهولین خشمگین به سوی دریا میرود
دلقک» کوهولین زمین خورد، باز برخواست، حالا به آب های عمیق داخل شد یک موج خیلی بزرگ آمد … دیگر او را نمی-توانم ببینم…. او بسیار شهریاران و پهلوانان را کشت، ولی موجها بر او غالب شدند… موجها بر او غالب شدند.
در این جا «کور» به «دلقک» رو میکند و میخواند: حالا دیگر هیچ کس در خانهها نخواهد ماند . برویم که تنورهای پر از خوراکی در انتظار ماست .
این نمایشنامه برای اولین بار در سال 1313 توسط مسعود فرزاد با نام «کوهولین رستم ایرلندی» ترجمه و در مجله مهر (شماره 17 و 18) به چاپ رسید. بار دیگر در سال 1354، این کتاب توسط همان مترجم با نام «کوهولین نمایشنامهای بر اساس روایت ایرلندی رستم و سهراب» در شیراز، انتشارات محمدی به چاپ میرسد. مسعود فرزاد در مقدمه این ترجمه به یکی بودن مآخذ هر دو روایت ایرانی و ایرلندی اشاره میکند و معتقد است که این اثر برگرفته از اصل روایت ایرانی رستم و سهراب شاهنامه فردوسی است.
کنار چشمه (چاه) عقاب 1917At the Hawk’s well یکی دیگر از پنج نمایشنامهای است که بر اساس داستانهای کوهولین نوشته شده است.
این بارکوهولین جوان برای نوشیدن از آب «زندگی جاودانه» به «چشمه عقاب» میرسد. در آن جا با مردی که به همین منظور به کنار چشمه آمده و در آن جا پیر شده است، روبرو میشود. «مرد پیر » میگوید چشمه هنگامی پر میشود که نگهبان آن که عقابی است به شکلِ زن به رقص درآید، رقصی که تماشاگر آن چنان از خود بیخود میشود که مجال نوشیدن آب برایش نمی-ماند. در این لحظه «زن/ عقاب»، پاسدار چشمه حاضر شده و کنار چشمه به رقص در میآید و همان هنگام آب در چشمه می-جوشد. «کوهولین» که مسحور رقص او شده او را که در حال ترک کردن است دنبال میکند ولی او را نمییابد. پس باز میگردد و چشمه را خشکیده مییابد. اما کوهولین دیگر چون مرد پیر در انتظار نمینشیند و به خواسته او برای ماندن نیز وقعی نمی-گذارد، نیزه بر داشته و به راه خود و به زندگی واقعی باز میگردد.
در این نمایشنامه منظوم زن عقاب گونه موجودی افسانهای ، خیالی و تمثیلی و رمزی است و نماد «والایی»، «دلیری» و «سرکشی غرورآمیز» است که به نظر میرسد ییتس آگاهانه آن را در هیئت یک «زن» به نمایش گذاشته است.
نمایشنامه«کنار چشمه عقاب» به صورت نوشته شده و قطعات با کلام نوازندگان به صورت تک نفره یا به صورت همسرایی شروع و پایان میگیرد.
«کنار چشمه عقاب» نمایشنامهای تجریدی، شیوه گرایانه، نمادین و آیینی است و برخلاف بسیاری از متنهای دراماتیک زمانه خود غیر واقعگرایانه است و اولین نمایشنامه به زبان انگلیسی است که از تئاتر «نو» ژاپن که نوعی درام موزیکال کلاسیک است که از قرن 14 تا کنون در ژاپن اجرا میشود و دارای قواعد کاملاَ تدوین شدهای است، بازیگران همه ماسک برچهره میگذارند و نوازندگان که حرکات را همراهی می کنند، بهره گرفته است .
این نمایشنامه یک سال پیش از انتشار آن به اجرا در آمده است و «ییتس» در دستور صحنه آن چنین نوشته است :
شخصیتهای نمایش : سه نوازنده هستند که چهرههاشان طوری آرایش شده که گویی ماسک بر چهره دارند
نگهبان چاه = زن عقاب گونه. چهرهاش چون ماسک آرایش شده است
پیرمرد و مرد جوان ماسک بر چهره دارند
صحنه نمایش خالی در جلو دیواری که بر آن پردهای با طرح و نقش قرار گرفته است.
یک طبل، یک سنج و یک زیتز ziter (سازی شبیه به سنتور یا قانون) پیش از آغاز نمایش در برابر صحنه گذاشته میشود. اگر لازم شد بعد از نشستن تماشاگران، نوازنده اول آلات موسیقی را روی صحنه میآورد. او می تواند متصدی نور پردازی هم باشد. آقای دولاک (ادموند دولاک طراح صحنه) دو چراغ فانوس بر دو پایه در جوانب صحنه گذاشته بود ولی نور کافی نداشت و ما مجبور شدیم از شمعدانهای چند شاخه (شاندلیه) استفاده کنیم.
نوازنده اول به همراه خود یک پارچه سیاه تا خورده به میان صحنه میآورد و بیحرکت میایستد . پارچه تاخورده از میان دستهای او آویزان است . دو نوازنده دیگر وارد میشوند. پس از لحظهای توقف در دو سوی صحنه، سوی نوازنده اول میروند و به آرامی پارچه را از هم میگشایند، نوازنده اول به انتهای صحنه میرود و پارچه به صورت زاویهدار در مقابل تماشاگران قرار میگیرد. روی پارچه سیاه عقابی به رنگ طلایی نقش بسته است. سپس نوازندگان بار دیگر با آرامی پارچه را تا میزنند و همراه با ساز شروع به خواندن میکنند. او در درون متن خود به قطعه پارچهای مربع شکل آبی رنگ، به عنوان تمثیلی از آب چشمه نام میبرد. او علاوه بر ماسکها به لباس سیاهی که سراسر اندام زن عقاب را پوشانده بود اشاره دارد.
حرکتهای بازیگران عروسک وار بوده و با طبل، زنگ و «زیتر» همراهی می شده است.
مینیمالیسم و سمبولیسم در فضای سازی و حرکتهای عروسکوار به جای حرکتهای واقعی و احساسگرا، همه آموزههای «ادوارد گوردن کرگ» کارگردان و طراح انگیسی هم عصر اوست، که استفاده از «فضا»ی سمبلیک به جای مکان واقعی و استفاده از «ماریونت» به جای بازیگر را توصیه میکرد. باور ییتس به چنین صحنه پردازی های مینی مالیستی را میتوان در تمام اجراهای او مشاهده کرد.
«تنها حسادت اِمِر» The only Jealousy of Emer یکی دیگر از پنجگانه های کوهولین است که در سال 1916 نوشته شده و در سال 1922 بر صحنه رفته است.
«کوهولین» به خواب مرگ فرو رفته است و همسرش «امر» میداند اگر «ایتنه اینگوبا» معشوقه او بوسهای نثار معشوق کند او بیدار خواهد شد و به زندگی باز خواهد گشت. کوهولین که بدنش در تسخیر «ایزد – بهتر بگوییم- دیو ناسازگاری و گژ رفتاری» در آمده است به «امر» پیشنهاد میکند برای بازگشت کوهولین به زندگی، میباید دست از عشق او بشوید. «امر» زیر بار نمیرود. «ایزد/ دیو» روح کوهولین را به او نشان میدهد که اغوای عشقی فاقد خوی انسانی شده است و کوهولین در آستانه تسلیم به چنین عشقی است. پس «امر» مویه کنان پیشنهاد را میپذیرد و از عشق کوهولین دست میکشد و کوهولین را به زندگی باز میگرداند. در حالی کوهولین عشقش «ایتنه اینگوبا» را به خود میخواند.
این نمایشنامه نیز با شیوههای تئاتر«نو» ژاپن با ماسک و همراه با موسیقی اجرا شده است.
«جلجتا» یا «چلیپا سوار» Calvary نمایشنامهای که در سال 1920 نوشته شده است
«جلجتا» معنای لغوی آن کاسه سر است اما معنای دوم این لغت تپه جلجتا در اورشلیم جایی است که مسیح را به صلیب آویختند. کالواری مجازا به معنای درد و مشقت فراوان نیز به کار رفته است.
روز جمعه مقدس است و حضرت عیسی و تمام شخصیت های مذهبی مصائبشان را باز آفرینی میکنند. «لازاروس» شکایت میکند که حضرت عیسی با معجزه خود او را از خواب مرگ در آورده است. «جودا/ یهودا» به خود میبالد که عیسی را به قتل رسانده زیرا آن را دلیلی بر آزادی رأی خویش تصور میکند. مسیح را بر صلیب میکشند و سربازان اجرای حکم در پایین آن به قماربازی مشغول میشوند و شرط میبندند هر که برنده شود خرقه حضرت مسیح از آن او خواهد شد. و حضرت مسیح رنجور بر صلیب مویه می کند که “ای خدای من، ای خدای من چرا مرا ترک کردی؟”
این نمایشنامه کاملاَ نمادین و بر اساس مصایب عیسی مسیح و ساختارش ویژگی ای بارز تئاتر «نو» ژاپن را دارا است.
در نمایشنامه «شاهِ قلعه ساعت بزرگ» The King of the Great Clock(1934)
شاعر آوارهای به دربار شاه که همسری مرموز با خاندانی ناشناخته دارد وارد میشود شاعر ادعا میکند که خدایان از او خواسته-اند که شاعر آواز بخواند و با آواز او ملکه در حضور دیگران برقصد. این سخن بر شاه گران آمده و حسادتش برانگیخته میشود اما ناگزیر از انجام فرمان خدایان است. هنگام رقصیدن ملکه، شاه فرمان میدهد تا سر از تن شاعر جدا کنند. سر از تن شاعر جدا میشود، اما سر جدا شده همچنان به آواز خواندن ادامه میدهد. شاه که سخت ترسیده شمشیر را به کناری انداخته و زانو بر زمین میزند.
این نمایشنامه هولناک چون بسیاری از آثار «ییتس» دارای عنصر جادویی و غیرطبیعی است.
نمایشنامه برزخ 1938 Purgatory
این نمایشنامه نماد گرا ماجرای «پیرمردی» است که با «پسر» شانزده سالهاش کنار خانهای که اینک به ویرانهای تبدیل شده است حاضر میشوند. پیر مرد داستان زندگی خانوادگی خویش را برای پسر چنین شرح میدهد: مادرش که زمانی در این خانه زندگی میکرده در هنگام وضع حمل پسر خود (یعنی «پیرمرد»)، از جهان میرود و پدرش نیز در حالت مستی این خانه را به آتش میکشد و او (یعنی «پیرمرد»)، پدرش را با کارد به قتل رسانده و خانه را در میان آتش و دود رها میکند. سپس به «پسر» میگوید که امشب سالگرد ازدواج مادرش، شب تصمیمگیری او درباره پدر باده گسار و رقم خوردن سرنوشت مادرش است.
در این لحظه موجودی شبح مانند در پشت پنجره خانه ویران ظاهر میشود. «پیرمرد» برای خلاصی روح «مادر» که در برزخ گرفتار آمده ناگهان کارد میکشد و «پسر» را به قتل میرساند، تا بلکه سلسله گناه به پایان برسد و والدینش از برزخ رهایی یابند. اما دریغ از بیهودگی عمل زیرا صدای ضربههای پای شبحوار پدر که در حال بازگشت به بستر عروس است نشان میدهد که هیچ روحی مکان خود را ترک نمیکند و این دور هولناک ادامه مییابد.
«ییتس» در این نمایشنامه نماد گرا، روح والدین «پیرمرد» را استعارهای از انحطاط خانواد و مرگ و تجدید حیات مطرح میکند.
ییتس در یادداشتی حال خود را نسبت به این اثر چنین مینویسد:
من نمایشنامهای یک پردهای در سر دارم، صحنهای به شدت تراژیک…من بسیار از این رؤیا میترسم. کارهای اخیرم بیگانگی بیشتری دارند و فکر میکنم نسبت به تمام کارهایی که انجام دادهام حرارت بیشتری. من هیچگاه رؤیایی چنین عمیق را به یاد ندارم[3] .
اثاثیه کم صحنه، استفاده از تنها دو شخصیت و اختصار نمایشنامه، را میتوان باز هم واضحترین نشانههای تاثیر تئاتر «نو» بر این نمایشنامه دانست.
این نمایشنامه برای نخستین بار در آگوست 1938 چند ماه قبل از مرگ ییتزدر تئاتر ابی دوبلین به روی صحنه رفت.
جمعبندی
در این جا کلام را با شرحی از زبان«ساندرا ژیلبرت»، پژوهشگر، شاعر و نویسنده در باره ویژگیهای آثار ییتس به پایان میبرم.
همه نمایشنامههای «ییتس» توانمندیهای نمایشی فراوان دارند. هر جا که نقطه ضعیفی مشاهده میشود، به خاطر بیش از حد شاعرانه بودن آن است و در هر مقطع که نقطه قوتی وجود دارد، معمولاَ به سبب قدرت او در پرداخت غنایی آن مقطع است. هنگام مواجهه با نمایشنامههای او باید پیش فرضهای نمایشی او را – که تا حدی نیز غیر متعارفند – به خاطر داشت. او به «شخصیت پردازی» به معنای متعارف آن و نیز به پیچیدگیها و زیرکی های «طرح داستانی» نمایشنامه علاقه خاصی ندارد و برای بازسازی زبانی که مردم به طور روزمره به کار میبرند ، انگیزهای ندارد، بلکه هدف او دریافت و جذب «جوهرههای شرایط و مواقع نمایشی» و نیز جلوه دادن آنهاست. گویی مقاطع و فرازهایی که او از شرایط و مواقع دراماتیک عصارهگیری کرده است، به رقصهایی در لباسهای مبدل میمانند و رنگ و حالی نماد گرایانه دارند. نمایشنامههای او به معنای طبیعت گرایانه ناتورالیستی سه بعدی نیستند، بلکه «استی لیزه » و «اورینتال» میباشند.
«ییتس» در نمایشنامههای خود به پرداخت جزییات شخصیتهای انسانها نمیپردازد، بلکه به وجوه مشخصه جهانی دیگر توجه دارد و ابدیتی می سازد که مصنوع اوست. او میکوشد تا بر صحنهای خالی، با حرکاتی ساده و با پوشش صورتک ماسک رمز و نمادی از زندگی را نمایش دهد. پس نمایش او دیگر درباره زندگی در «منطق واقعی» نیست بلکه زندگی در «منطقی هنری» یا زندگی در دنیای هنر است.[4]
سرودههاي ييتس
و سپس سعید سعیدپور سه شعر منتخب از اشعار ترجمه نشدۀ ییتس را به دو زبان انگلیسی و فارسی خواند:
به یاری که کارش برباد رفت
اکنون که حقیقت به کمال عیان شده،
نهان باش و از هر گلوی گستاخ
شکست را بپذیر،
از آنکه تو برومند
چگونه بستیزی با کسی
که چون دروغش فاش شود،
نه از خود شرم کند نه از همسایه؟
ای دست پرورد چیزی
استوارتر از پیروزی،
روی برتاب و همچون تاری طربناک
که پنجهای دیوانه بر آن زخمه میزند
در میان جایگاهی از سنگ،
نهان باش و شادمان
که این خود دشوارترین کارهاست
یکسره دل مسپار
هرگز یکسره دل مسپار، که عشق
اگر در چشم زنان سودایی
بیدریغ و پایدار بنماید
آنان را هیچ در نظر نمیآید
و آنان هرگز گمان نبرند که عشق
بوسه به بوسه محود میشود،
چراکه هر آنچه دلرباست
جز لذتی مهرآمیز، گذرا و رؤیایی نیست.
حاشاء بیدریغ دل مسپار
که آنان هر چند با دلبان دلفریب
همواره از عشق دم میزنند
اما یکسره دل به بازی سپردهاند
و آنکه از عشق کر و کور ولال باشد
چگونه بتواند نرد عشق بازد؟
سراینده، شقاوت عشق عشق را چشیده است
چون یکسره دل سپرده و پاک باخته است.
میلادی دیگر
چرخزنان و پرّان در دَوَرانی گسترنده
قوش ندای قوشچی را نمیتواند شنید.
همه چیز فرو میپاشد، کانون را پایداری نیست،
جهان را آشوبِ محض فرا گرفته،
سیلاب تیرۀ خون رها شده است
و همه جا آیین معصومیت غرق میشود.
بهترینها عاری از هر مرام و
بدترین دستخوش هیجانی شهوانی.
بیگمان مکاشفهای در کار است.
بیگمان میلاد دوباره نزدیک است.
میلاد دوباره! هنوز این کلام به زبان نیامده
منظری عظیم از درون جان جهان
چشمانم را میآزارد: جایی در ریگزار صحرا
پیکری با اندام شیر و سر انسان
با نگاهی مات و بیرحم چون خورشید
رانهای آهستهاش را میجنباند، همچنان که گرداگردش
سایۀ پرندگان بیزار صحرا یله میرود
تیرگی دگر بار فرود میآید، اما اکنون میدانم
که بیست قرن خواب سنگین را گهوارهای جنبان
به کابوسی سهمگین برآشفته است،
وینک کدام هیولای ناهنجار، هنگامهاش سرانجام فرارسیده،
به جانب بیتاللحم میخزد تا در آنجا زاده شود؟
ردا
ترانهام را ردایی ساختم
پوشیده از گریبان تا دامن
از نگاره دوختهای اساطیر کهن
لیک ابلهانش در ربودند
و در برابر چشم جهان پوشیدند
گویی که خود آن را دوختهاند
ترانه، بگذارش ببرند،
از آنکه برهنه راه پیمودن
دلیرانهتر است.
و در پایان بخشی از فیلم مستند ویلیام باتلر ییتس به نمایش درآمد و مراسم در ساعت 6 بعد از ظهر به اتمام رسید.
Yeats, Ferdowsi and Qeysar Aminpour
Opening remarks by Oliver Grogan, Ambassador of Ireland
It is an honour to be invited to the Azad Islamic University. And I am particularly happy to join with you in celebrating the life and poetry of William Butler Yeats, Ireland’s most famous poet and indeed one of the most important poets of the English language in the 20th century.
The Embassy has been very happy to collaborate in this event with Bukhara magazine. And I hope this is the first of many such collaborations. I am very grateful to Dr Ali Dehbashi, to Ms Farzaneh Ghojaloo and to everybody else involved with the magazine for their work in putting together this interesting programme this evening. And my special thanks to the Foreign Languages Faculty of the Azad University, which has generously hosted this event.
I will keep my remarks brief and will leave most of the talking to others far better qualified than I am to speak of the life and works of William Butler Yeats.
But what I would like to say is how much Yeats means to Ireland. Let me sketch a few reasons for this.
Yeats was very much part of the birth of modern independent Ireland. He lived through a turbulent time which included the revolution of 1916 and Ireland’s independence from Britain in 1922. His unique contribution was to give voice to an emerging national consciousness. This was a national movement which looked for its roots in an ancient and partly mythical Ireland. These themes we find strongly evoked in his work. It is for that reason that Yeats, more than any other, can claim to be our national poet.
The award of the Nobel prize for literature to Yeats in 1923, coming shortly after independence, confirmed to us that Ireland had something to say to the world. It validated our sense of cultural self-worth. Yeats was indeed part of our rich contribution to English-language literature. In that he stands beside other giants such as James Joyce, Samuel Becket and the still-living Seamus Heaney.
English was the language of those who conquered our land. We took that language for our own; in a sense we colonised it. We then returned it to the world with an accent of our own.
The contribution of Yeats and his contemporaries is referred to as Anglo-Irish literature. There are two senses to that term Anglo-Irish, or if you like English-Irish. The first sense is historical and social: Yeats and many of his fellow-writers were from a social class with strong roots in the English that had settled in Ireland, but at the same time were closely associated with the national resurgence at the beginning of the twentieth century. The second sense of Anglo-Irish has a broader sense. The literature of Yeats and his contemporaries represented a fusion of cultures – an essentially Irish voice expressed in the English language.
But Yeats’ influence transcended the English-speaking world. Indeed, he is one of the most widely translated of the world’s poets. It is fair to assume that many of the Iranian poets of the twentieth century would have read him in translation or in the original and would have found an echo in him that they recognised. Think of the magic lyricism in following lines of Yeats:
Had I the heavens’ embroidered cloths,
Enwrought with golden and silver light,
The blue and the dim and the dark cloths
Of night and light and the half light,
I would spread the cloths under your feet:
And now consider for a moment the poetry of the much-loved Iranian poet Qeysar Aminpour where we will find much that reflects Yeats. In particular consider some of the following memorable verses of his:
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو
For me this is pure Yeats.
Yeats was a particularly quotable poet. By this I mean that so many of his lines and phrases have passed into regular use in the English language. His words have, for example, been borrowed as titles of novels. I need only think of the great Nigerian writer Chinua Achebe, whose first novel was entitled “Things fall apart”, borrowed those lines from Yeats’ poem “The second coming”.
We in Ireland pride ourselves for being able to offer a few words of Yeats in our conversation. However, I am conscious that the average Iranian regularly quotes at length and effortlessly from the works Hafez and Ferdowsi and other great classical Persian poets.
This brings me to consider Yeats for a moment in the context of the three thousand years of written Persian culture. Now I know of no evidence that he drew from the great Persian poets and I do not want to suggest direct links. Yeats would, of course, like many of his contemporaries, have been familiar with the Rubayyat of Omar Khayyam’s Rubayyat through the translation by the Irishman Edward FitzGerald.
Of course, it is a risky and speculative thing to compare poets who lived up to a thousand years apart. Indeed, a professor of literature might not allow his students to wander down such imprudent paths. But let me claim diplomatic immunity in this case.
I am prompted to think of your great poet Ferdowsi by an exhibition which recently opened in Dublin. This exhibition celebrates the 1000th anniversary of the completion of Shahnameh. It consists of a display of 150 paintings from Iran spanning five centuries representing various scenes from the epic.
It is interesting to reflect on how both Ferdowsi and Yeats refashioned ancient legends of their countries and contributed in that way to a revived national consciousness. In the same manner as your great epic poet, Yeats brought the sagas of ancient Irish heroes to life, and these somehow became part of a new national identity.
An important part of Yeats’ work was his reworking of the old Irish legend of Cuchullann and Ferdia, where the two friends of childhood find themselves fighting each other to the death. An Irish reader of Ferdowsi will always be fascinated to find a similar theme – this time drawn from ancient Persian history – in Ferdowsi. This is his powerful evocation of the combat between Rostam and Esfandiar.
But, fundamentally, it is at the level of universal literary and artistic values that we can associate Yeats with the great Persian poets. We recall that Hafez spoke of “mingling soul and mind” and this bears strongly on what can be seen as the essence of Yeats. Both were at a certain level lyric poets; but in both cases their lyricism was a way of opening a gateway to the metaphysical. Both were looking through the human senses striving for a greater truth. Yeats, for his part, took song and dance as a metaphor for the soul’s longing for the things of eternity. If I understand it correctly, Hafez drew on the sensations of wine and love as an expression of the spiritual and the eternal.
Ladies and gentlemen,
And now, enough of my amateur musings. I hope I have drawn together some thoughts which might make our national poet relevant for an Iranian reader. I will now leave the floor to others who will speak of the poet with greater authority.
Thank you for your attention.
[1]) از جمله فعالیتهای وطنپرستانه و فمینستی «ماد گان» ایجاد تشکیلاتی به نام «دختران ایرلند»، برای سازمان دادن به زنان ناسیونالیست ایرلندی بود که چون خود او، اجازه راهیابی و حضور در تشکیلات ناسیونالیستی مرد محور را نداشتند
[2]) Susan Cannon Harris (2002) Gender and Modern Irish Drama, Indiana University Press
[3]) Quoted in liner notes for Lyrita recording of the one-act opera
[4]) فرهاد ناظر زاده کرمانی(1371) پیدایش ادبیات نمایشی نو در ایرلند، تهران، انتشارات برگ صفحه 271