قلم قدسی احصایی/ بهاءالدین خرمشاهی
برای استاد محمد احصائی

گر ببینی قلمِ قدسی احصایی را
|
معنی تازه کنی قصّة زیبایی را
|
هر چه دیدم ز عروسانِ خط، از دیده فتاد
|
بر خطش چون بنهادم سرِ سودایی را
|
اَلِفَش راست، قدِ سرو چمن خم گرداند
|
شرح تجرید بیاموخت و یکتایی را
|
جیمِ او دیدة آهوست که چون بادة ناب
|
مشق و سرمشق دهد شیوة گیرایی را
|
چون صراحیِ می و چون غزل حافظِ رند
|
جام وش یاد دهد خطِّ معمایی را
|
آه در آینة حُسن تو تأثیر کند
|
لطف کن عارفِ قزوینی شیدایی را
|
مثل عیسیٰ سوی معراج روان گردد آنْک
|
تو نشانش دهی آن زلفِ چلیپایی را
|
شور در مثنوی و مجلسِ مستان افکند
|
قلمت اوج دگر داد نیِ نایی را
|
اینچنین محوِ هنر گشتنِ پروانه صفت
|
به صدف نیز بیاموخت گُهرزایی را
|
باغبان! تا شکفد باغ، رسد پاییزش
|
تو بیاموز به او رمز گلآرایی را
|
سه دهه میگذرد یادِ تو در قلبِ منست
|
بُرده آن یاد ز دل تلخی تنهایی را
|
دلِ تو نرمتر از پویة عطرست و نسیم
|
قلمت قط زند آن قطْزنِ خارایی را
|
کاردانان جهان قیمت کارَت دانند
|
سرخطی ده به جهان شیوة کارایی را
|
حُسن از کار تو بگرفت فرا، جلوهگری
|
والیِ عشق هم آموخته والایی را
|
با صریرِ قلمت، زمزمة بالِ مَلَک
|
چون بیامیخت بیاموخت هماوایی را
|
لامِ تو میبرد از خاطر هر صاحبدل
|
نه لبِ لعل، که لامیة طغرایی را
|
دیده و دست و دلت چون همه همکار شوند
|
حَبَّذا همدلی و همّت و همرایی را
|
شأن تو نیست که با سعی کنی کسبِ صفا
|
حق چو موسات ببخشد ید بیضایی را
|
همه دانند «به چندین هنر آراسته»ای
|
حاجتی نیست دگر قافیه فرسایی را
|
قلمت سِحرْ کند، لیک نه جز سحرِ حلال
|
دیدة دیدهورِ هر چه تماشایی را
|
آیةالکُرسی و لاحول برایت خوانم
|
که خدا حفظ کند این سرِ سودایی را
|
هر که افسرده و پژمرده و یا مردهدلست
|
یک نظر بنگرد این معجز عیسایی را
|
شد محقّق که نئی مستِ میِ ریحانی
|
بل ز سرچشمه خوری کوثرِ زهرایی را
|
باده پیما نه، تویی بادیه پیمای سلوک
|
هنرافزا شدهای هر هنر افسایی را
|
پاکیِ گوهر تو گوهرِ پاکی زاید
|
یافتی کنزِ خفی وین گهرآمایی را
|
شد غبارِ قلمت سرمة آهوی ختا
|
که پراکند چنین عطرِ اهورایی را
|
پدرِ عشق سرافراز شد از این فرزند
|
دید چون این همه پویایی و پایایی را
|
گشته سیمرغ به قافِ قلمت، سدرهنشین
|
هم بیاموخت به مانی رهِ مانایی را
|
هدیهای چون غزلِ حافظ شیرازم داد
|
که بِبُرد از نظرم حاتمی و طایی را
|
از سرِ صدق دعایت کنم ای مردِ بزرگ
|
کز خدا یافتهای این دل دریایی را
|
هست تعلیقِ محال ار خطِ نستعلیقی
|
این چنین مشق دهد شیوة شیوایی را
|
در میانسالی خود این همه پیرآموزی
|
چون درآمیختهای شُکر و شکیبایی را
|
بشنوی رایحة صدق ز خِرّمشاهی
|
گر ببینی هنرِ قُدسی احصایی را
|
این قصیدة شکسته بسته که نه فراخور شأن و جایگاه و پایگاه والای سرور هنرورم استاد سیدمحمد احصایی است، محض ادای دین و عرض ارادت و احترام و اخلاص در بهار سال 1382 سروده و در بامداد چهارشنبه اول امرداد ماه، کتابت شد.
حافظ گوید:
پیر دُردیکش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
□
نیکی پیرمغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
تهران، 1/5/1382