شب هرمان هسه برگزار شد
هرمان هسه، نویسنده و شاعر و نقاش بلند پایۀ آلمانی و برندۀ نوبل ادبی 1932 موضوع هفتاد و هشتمین شب از شبهای مجله بخارا بود که عصر روز سه شنبه 17 اسفند 1389 و با همکاری دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد مرکزی، در سالن اجتماعات این دانشکده برگزار شد.
دکتر محمد زیار، عکس از سالی بیداروطن
در « شب هرمان هسه» نخست دکتر محمد زیار خیرمقدم گفت به برند اِربل سفیر جمهوری فدرال آلمان و دیگر حاضران در این مراسم و سپس علی دهباشی، مدیر مجله، اشاره ای داشت به شبهایی که تا کنون مجله بخارا به نویسندگان آلمانی زبان اختصاص داده است که می توان از آن میان از گونترگراس، فرانتسوبل، آنه ماری شوارتسنباخ، ماکس فریش و فردریش دورنمات نام برد. پس از آن برند اربل، سفیر جمهوری فدرال آلمان که در این مراسم حضور داشت سخنان خود را با مضمون « هرمان هسه، نویسندۀ آلمانی ـ سوئیسی » آغاز کرد:
علی دهباشی و برند اربل، سفیر جمهوری فدرال آلمان در ایران، عکس از مجتبی سالک
« خانمها، آقایان، مهمانان گرامی،
خوشحالم که در جلسه ای درباره هرمان هسه، شاعر آلمانی ـ سوئیسی و برنده جایزۀ ادبی نوبل شرکت می کنم. از بخارا و آقای علی دهباشی برای برگزاری این جلسه تشکر می کنم.
روابط ایران و آلمان روابطی گسترده و چند جانبه هستند که در طول چند قرن یکدیگر را تحت تأثیر قرار داده اند.
وقتی همکاریهای سیاسی و اقتصادی بین دو کشور کمرنگ می شوند، روابط فرهنگی فیمابین این امکان را فراهم می کند تا گنجینۀ با ارزش دوستی حفظ شود، و این مصداق بارزی بین آلمان و ایران دارد. از نظر تاریخی هم روابط فرهنگی پیش آهنگ روابط اقتصادی و سیاسی دو کشور بوده اند. در نیمۀ اول قرن هفده یک هیئت از دربار دوک فریدریش سوم به اصفهان آمد که آدام الئوریوس از دانشمندان آن زمان پل فلمینگ شاعر همراه هیئت بوند. این هیئت از نظر سیاسی و اقتصادی موفقیت نداشت، اما از نظر فرهنگی موفق بود. در سال هزار و ششصد و چهل و هفت ، الئوریوس سفرنامۀ خود را که از نظر تاریخ قرن هفدهم ایران اهمیت دارد منتشر کرد، فلمینگ هم اشعاری دربارۀ سفر به ایران سرود که معروف شده اند.
دو قرن بعد، گوته از شاعر بزرگ ایران حافظ الهام گرفت. مدتها بود که شهرت حافظ به آلمان رسیده بود. در اوایل قرن نوزدهم دیوان حافظ به طور کامل به آلمانی ترجمه شده بود. گوته با دیوان غربی ـ شرقی علاقۀ بیحد خود به این نابغۀ ایرانی و مشترکات بین خود و او را در جهان بینی و ادبیات بیان می کند.
و از دیگر شخصیت های ادبی آلمان فریدریش روکرت می باشد که در سال انتشار دیوان غربی ـ شرقی ، یعنی هزار و هشتصد و هیجده در وین مشغول تحصیل در رشتۀ زبانهای شرقی بود. او که هم شاعر بود و هم زبانشناس با دقت باورنکردنی زیبایی های شاعرانۀ شعر فارسی در دورۀ اسلامی را به آلمانی ترجمه کرد. شعرهای خود او تحت تأثیر شاعران ایرانی ، از جمله اشعار مولانا است.
این سه مورد نشان دهندۀ سابقۀ طولانی تبادلات فرهنگی بین ایران و آلمان می باشد.
هرمان هسه هم که موضوع این جلسه است، با تصوف اسلامی ـ ایرانی آشنا بود. مطمئن هستم که توضیح دربارۀ آثار و افکار او انگیزه های بسیاری به همراه دارد. به همین دلیل مناسبتر دیدم که بحث و سخن دربارۀ هرمان هسه را به دیگران واگذار کنم.
در پایان از برگزاری این جلسه که موجب ادامۀ تبادلات فرهنگی می شود ، تشکر می کنم و امیدوارم که در آینده این جلسات ادامه یابد.
برند اربل، سفیر جمهوری فدرال آلمان در ایران، عکس از مجتبی سالک
حافظ می گوید:
آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.
و به قول گوته، همزاد روحی حافظ :
آن که خود را شناخت، در خواهد یافت
که خاور و باختر از یکدیگر جدایی نمی پذیرند.
توازن صمیمی میان این دو جهان را شایسته می دانم
و آمد و شد میان غرب و شرق را، نیک و به جا. »
پس از آن دکتر علی غضنفری « هرمان هسه و سیاست » را موضوع سخنرانی خود قرار داد و چنین گفت:
« من مطالب خود را در دو بخش هِرمان هِسِه و چگونگي پيوند او با سياست و سپس ريشههاي فكري هِرمان هِسِه در قياس با برخي بزرگان ادب آلمان تقدیم میکنم.
اصولاً در برخي موارد باب شده، در بيان ويژگي هاي انسانهاي بزرگ افراط و تفريط شود، به گونه اي كه اگر كنكاش و تجزيه و تحليـل واقعي ارايه نشود، شخصيت فرد مورد بحث يا بي سبــب بــزرگ جلوه مي كند و يا بي نهايت كوچك شمرده مي شود. در مورد هِرمان هِسِه نيز تا اندازه اي چنين شد كه البتـــه افراط در بيان ويژگي هاي وي بسیار اندك و قابل اغماض است. علت اصلي اين امر هم صادق بودن هِرمان هِسِه در بيان نظراتش است و مسير تكاملي كه همواره پيموده تا بتواند به يك سلامت نفس، بالندگي و پويايي دايمي دست يابد.
دکتر علی غضنفری، عکس از مجتبی سالک
هِرمان هِسِه شاعر، نويسنده و نقاش سوييسي – آلماني است. هِسِه در ابعاد انديشه ادبي خويش متأثر از شخصيتهايي مانند جورج هامان پايه گذار عصر انديشۀ طغيان و فشار و همچنين نيچه، گُوته و شيللر است و در ابعاد انديشۀ سياسي پيوسته در حال دگرگون شدن است. خود اذعان دارد كه سياست مدار نيست، ليك به هيچ وجه از عرصۀ سياست دور نبوده است.
هِرمان هِسِــه در سكون نيست. تلاش دارد انديشه اش را پيوسته با داده ها و واقعيتهاي تازه وفق دهد. اين بدان معنا نيست كه باورهايش را رها مي كند، برعکس ، او در مسير كامل كردن انديشۀ خويش گام برمي دارد. این پدیده به ويژه در دوراني كه هِسِه مي زيسته و زندگي سياسي- اجتماعي- اقتصادي پيوسته در حال دگرگوني بوده و اتفاقاتي كه در اين مقوله ها افتادند، طبیعی و بدیهی بوده است. هنگامی که چهارسالش بود، مادرش در نامه ای به پدر هِرمان می نویسد:
«این پسرک شور و شوقی عجیب دارد. سخت کوشی و اشتیاق وافر او به فراگیری و قدرت تفکر او در سن چهار سـالگی شگفت انگیز است. باشـد کـــه خداونـد این انــدیـشۀ پرافتخار را حمایت کند.
اینجـا انـسانی ناب و با شکوه در شُرُف شکل گیری است، لیک بیمناکم که اگر تربیت او به اشتباه و ضعیف باشد، بر این کودک چه خواهد رفت.
هِرمان هِسِه بدون تردید در همۀ آثارش از طبیعت، و از دگرگونی آن الهام گرفته و در همه جا اين دگرگوني یا «Metamophos» را به سوی تکامل می بینیم. او حتا مقاومت را نیز از طبیعت می آموزد و چنان در دورانی که از بیماری بیم مرگش می رفت با کمک نقاشی از طبیعت قدرت می گیرد که گویی هیچ وقت بیمار نبوده و سرانجام 85 سال عمر می کند.
اشارۀ دقيق به آن تحولات و این پیوندها با طبیعت مقولۀ خاص خودش را دارد که بنده در همین حد بسنده می کنم، ولي اگر به تحولات انقلاب صنعتي در انگلستان و سپس در آلمان و ساير كشورهاي اروپا، به تحولات فكري پس از اوجگيري عصر طغيان و فشار و دست آوردهاي كلاسيك وايمار نگاهي كوتاه داشته باشيم و در كنار اينها دو جنگ جهاني را مدّ نظر قرار دهيم، به راحتي دگرگونيها و تحولات را مشاهده خواهيم كرد، که چگونه پــی در پی واقع می شوند و جهش های فکری – صنعتی – اجتماعی – فرهنگی را به سرعت در پی دارند.
در سال 1917 مي گويد: «تلاش من براي اينكه به سياست علاقمند شوم، بيهوده بود» و جـــايي ديگــر مي گويد: «اصولاً انسانيت و سياست مداري پيوندي با هم ندارند، هر دو لازمند، اما در آنِ واحد هم در خدمت انسانيت و هم در خدمت سياست بودن، ممكن نيست».
دکتر محمد زیار، دکتر سعید فیروزآبادی، دکتر علی غضنفری و برند اربل ـ عکس از مجتبی سالک
به همين دو جمله عنايت فرماييد. يعني هِسِه خود را در خدمت انسانيت مي بيند و نه در خدمت سياست. حال مگر مي شود كمر همت به خدمت انسان و انسانيت بست و در قالب شعر و داستان و نامه و مقاله و سخنراني از اوضاع سياسي غافل بود و به آن نپرداخت.
فراموش نشود كه شيوۀ رفتار سياسي يك شاعر و نويسنده با شيوه ها و كردارها و گفتارهاي يك سياست مدار و يا يك مبارز سياسي متفاوت هستند.
نمونۀ بسيار جــالب آن خــوزه مارتي شاعر بزرگ كوبايي است، او را چــون قهرمان مــلي چه در كــوبــا و چـــــه در اسپــانیا دوست دارند. سالها پس از وي او چه گوارا رشد كرده كه روش او با خوزه مارتي بسيار متفاوت است.
شعر زيباي Rosa Blanca خوزه مارتي را هنوز پس از حدود 60 سال از در گذشت وي كودكان در دبستانها مي خوانند و شعر ديگر را كه گوانتانامِرا باشد هنرمند بزرگ اسپانيايي خوزيتو فرناندس خوانده است.
هِرمان هِسِه خود اذعان دارد كه سياست مدار نيست و به اين اذعان افتخار هم مي كند.
اين انتقاد و جملـــۀ هـانس هـابـه روزنامه نگار و نــويسنــدۀ معــروف اتريشي كه چرا هِسِه مـــاننــــد اشتفان تسوایک، توماس مان و فرانتس ورنر از حكومت نازيها نقد صريح و آشكار نكرد و به جاي آن در سـوييس زيـر آفتـاب لَم داد، كاملاً اشتبـاه است، چون هـابـه اشـاره نمي كنـد كه وقتي تسوایک، مان و ورنر حملات خود را در نوشتـه و راديـــو آغاز كردند، در آمريكا به سر مي بردند، درحاليكه هر لحظه احتمال مي رفت كه هيتلر سوييس را نيز چون اتريش به آلمان ملحق كند. به همين خاطر توماس مان در سال 1945 مي گويد:
«اينكه شما لعنت و نفرین بر ضد هيتلر پرتاب نكردید، يك اتهام بي معناست، من هم 5 سال در سوييس بايد سكوت مي كردم و تازه در آمريكا توانستم آنچه را كه مي خواهم بگويم».
ويل وِسپِر نويسندهي آلماني در سال 1936 او را «خائن به وطن» مي نامد.
جالب است بدانيم كه وِسپِر خود در سال 1931 به عضويت حزب ناسيونال سوسياليسم در آمد و جزو 88 نويسنده اي بود كه در اكتبر سال 1933 «پيمان وفادارترين پيروان» را با هيتلر امضا كردند.
توماس مان دربارۀ وِسپِر مي گويد: «او هميشه يكي از خشن ترين ناسيونال سوسياليستهاي ديوانه بوده است».
هِسِه، 1935: خود را موظف مي دانم، اين آلمان فاسد و خشونت آفرين را ترك نكنم، بلكه در محدودهی توان خويش تا آنجا كه مي توانم به ترويج عدالت و احترام بپردازم.
و اين آغازي بود كه نامه ها، اشعار و متون وي تقريباً به چــاپ نرسيدند و سال 1937 طنزنويسي يك رباعي مي سرايد:
همۀ جرايد آلمان
شاهد فرو افتادن هِسِه هستند
اگر «موسِه» هنوز وجود داشت
هِسِه نيز فراتر ميرفت
واژه هاي بِسِه و هِسهِ فرانسوي هستند و در بورس مورد استفاده قرار مي گيرند. وقتي ارزش سهام پايين مي رود آنرا (بِسِه) و وقتي بالا مي رود آنرا (اوسِه) مي نامند. فعل نوتیقن هم در بورس براي ارزش گذاري سهام است. خلاصۀ رباعي اينست كه ارزش هِسِه را پايين آوردند و همۀ جرايد اين را مي دانند و روزنامۀ «موسِه» را نيز بستند و اگر نمي بستند ارزش هِسِه بسي بالاتر مي رفت.
رودلف موسه بنيان گزار روزنامۀ برلين بود كه چون طي ساليان دراز بيشترين انتقادهاي هِسِه از شرايط حاكم بر آلمان را چاپ كرده بود، روزنامه اش تعطيل شد.
هِسِه در آغاز، گرايشهاي كمونيستي داشت و با عنايت به شيوه ها و روش هاي آن روز امپرياليستها، سوسياليسم را در شرايط آن دوران بهترين روش حكومتي مي دانست. در جنگ جهاني اول از جمله محدود روشنفكراني بود كه مجذوب شعــارها و خروشهاي ناسيوناليستي نشــد و در سالهاي 1914 تا 1918 مـقاله هاي فراواني در انتقاد از جنگ نوشت و در كنار كارهاي ادبي در مركز مددكاري اسراي جـنگي در شهر بِرن سوييس خدمت مي كرد. همانگونه كه عرض شد هِسِه مانند بسياري ديگر از بـزرگان ادب آلمان مانند گُــوته و تومـاس مان از طبيـعت الهام مي گيرد. ايــنان «Zymbios» را كــه همان همسویی براي رسيـدن بـه اهـداف انسـان سـاز است و «Mutualism» را كـه همان مشترك انديشي و همدلی براي دستیابی به هدفی مشترک است از طبيعت دريافت مي كنند و انگل واره بــــودن را كه همــان «Parasitism» است مردود ميشمارند، که این پدیده نیز با الهام از طبیعت به علوم انسانی و جامعه شناسی و حتا مدیریت نوین وارد شده است.
ما در داستانهاي هِرمان هِسِه نيز هميشه انسانهايي را ميبينيم كه در طول داستان به گونه هاي مختلف از راه بد به راه راست هـــدايت مي شوند و به دنبال تكامل و دستيابي به رسالت هاي انساني هستند. اين امر در گرگ بيابان، … و بازي با مهره هاي شيشه كه جايزۀ نوبل را برايش به ارمغان آورد آشكارا ديده مي شود.
اشعار هِسِه نيز اين پند و اندرز را دارند كه ايستايي و سكون براي يك انسان جايز نيست و روح آدمي پيوسته بايد با پيشاني آينده به دوردستها بنگرد و همواره در تلاش باشد تا آموزشهاي نوين را در انديشه بپروراند.
نكتۀ بسيار مهمي كه وجود دارد اين است كه پي بردن به سياسي بودن هِسِــه را به زيبايي در نامــه هاي وي مي توان ديد كه در موضوعات مختلف نوشته شده اند. او در نامه هايش ثابت مي كند كه شاعر و نويسنده اي نيست كه اشعار و نوشته هايش تاريخ مصرف دارند.
نامه به فرزندش هاینر: 1930 ميلادي
«من به دلایل کافی نه بورژُوا هستم، نه سوسیالیست، گرچه هرآینه از پایگاه سیاسی بخواهم بگویم، سوسیالیسم را در شرایط موجود بهترین می دانم. تو بعدها به عنوان «دکوراتور» در نظامی خدمت خواهی کرد که با آنها همسو نیستی. پس شایسته است تحقیق کنی و این دشمن را که همان نظام سرمایه داریست بشناسی و به فراگیــری دانش و سوسیالیسم بپردازی. تأکید می کنم که سوسیالیسم هم ایرادهای فراوان دارد، لیک در شرایط حاضر تنها موضعی است که به پایه و اساس رفتارها و کردارهای اجتماعی و شیوه های زندگی اجتماعی غلط و نادرست، خرده می گیرد و آن را به نقد می کشد».
بعدها در نامه ای به یکی از دوستانش مي نويسد:
نینون (همسر سوم هِسِه) خاطرات تروتسکی را برایم خواند. انسان وقتی شروع به خواندن خاطرات سیاست مدارها می کند، از همان لحظه های نخست ذوق و شوقش فلج مي شود، چون می داند که دست کم بعضی از این خاطرات و گفته ها دروغ مطلق هستند. آقاي تروتسکی از صدها هزار کشته اظهار بی اطلاعی می کند و می گوید:
«آن چنان در یکی از دفـاتر مسخره اش مشغول كار و چـنان در پــی ریشـه کن کردن مذهب بوده است که آنگونه مسایل حاشیه ای يعني كشتار صدها هزار انسان را اصلاً متوجه نشده است».
مقایسۀ این دونامه به آسانی بیانگر این امر است که هِسِه به هیچ وجه و در هیچ بُرهه ای از زندگی اش، در عین اظهارنظرهای سیاسی گرفتار تنگ نظری و دُگماتیسم نبوده و اگر به یافته ای نو و جدید دست پیدا کرده، آن را ابراز داشته است.
نامه های فراوانی به او نوشته شدند. حدود 30 هزار نامه که گویا 17000 آنها را پاسخ گفته است. در میان این نامه ها، نامه های تهدید آمیز و اهانت آمیز نيز بودند.
نامه ای از یک دانشجوی رشتۀ پزشکی از شهر هاله (1921)، زمانی که پس از جنگ جهانی اول هِسِه به رشد اندیشه و خودسازی جوانان آلمان و بین المللی شدن این امر می پردازد و آلمانیها را تافتۀ جدا بافته نمی داند.:
«ما از این گونه شاعران نفرت داریم که از مردان زنانی می سازند و ما را به اندیشیدن و بی تفاوت شدن دعوت می کنند از ما می خواهند که بین المللی بیندیشم. ما آلمانی هستیم و می خواهیم تا ابد نیز آلمانی بمانیم ».
هِسِه پاسخ نمی دهد و نام دانشجو را نیز پنهان مي كند، ليك در یادداشتی در سال 1921 نکته ای جالب می گوید که در سال 1931 به گونه ای دیگر آن را بازگو می کند:
«جالب است که این دانشجو می گوید، این حق مسلم ماست که شاعران عیناً تقاضاهای ما را بازگو کنند. یعنی شاعر موجودیست که باید دانش و اندیشۀ خود را که درپی حقیقت جویی است و رسالت خود را که همان حقیقت گویی است پنهان کند و اطاعت کند وقتی این جوان چماقش را می چرخاند!»
شب هرمان هسه، عکس از سالی بیداروطن
و در سال 1931مي نويسد:
«علاوه بر اینها، اوضاع در آلمان خیلی ناهنجار است. تصور می کنم موج بولشویکها آلمان را نیز فرابگیرد.
حقشان همین است. با سیاست غلط و عقاید دیوانه وار خویش. بیم آن می رود که آنان با این ناپختگی ها و ناآگاهی ها دوباره چون 1914 به جنگ بپردازند».
همانگونه که گفته شد هِرمان هِسِه در بررسیهای سیاسی و گفتارهای سیاسی واقع بین است و اگر حرکتی و یا موضوعی را در زمانی منفی دیده و نقد کرده، پس از تحولی مثبت در آن حرکت یا موضوع، نظر جدید خود را ابراز کرده است، به عبارتی از «دُگماتیسم» پیوسته دوری جسته است.
در سال 1938 در اوج گیری قدرت هیتلر، از انگلستان می خواهد که با عنایت به قدرت گیری «رایش سوم»، موقعيت واقعی سیاست جهانی را درک کند و هنگامی که «چمبرلين» نخست وزیر وقت انگلستان «قرارداد مونیخ» که الحاق سرزمین سودت، بوهم و مارن را از چکسلواکی بــه آلمــان هیتلری تأیید کرد و آن را اپیزمنت پولیتیک که همان سیاست کج دار و مریز یا بهتر بگویم سیاست پس کشیدن در برابر زور برای پرهیز از درگیری است، نام نهادند، هِسِه چمبرلینِ را «اَستري پیر و آفتزا» نامید. همین هِرمان هِسِه در سال 1946 می گوید: «درحال حاضر شرافت انسانی را فقط میتوان در انگلیسیها دید و شنید که بسیار جای تشکر دارد».
در نامه ای در دسامبر 1931 چنين مي گويد:
«در دوران جنگ به خوبی متوجه شدم که نه تنها سردمداران چیزی سرشان نمی شود بلکه مردم نیز تحت تأثیر پوپولیستهــا برای ناپختگیهای گندآلود و ناعدالتیها کف می زدند و هورا می کشند. این روزها من وقتي زبان آلماني، روزنامه هاي آلماني، مدارس آلماني و ادبيات اين دوران را زير ذره بين می گذارم، می بینم كه چه دروغها و فريبها و چه چيزهاي تو خالي و بي معني رواج پيدا كرده است. اينها كه پس از آن جنگ خانمانسوز وجود آمده بودند، مرا بيش از پيش بيدار و آگاه كردند».
هِرمان هِسِه پس از دريافت جايزۀ نوبل يعني درست ده سال پس از آن مورد موجي از حمله نقادان ادبي آلمان قــرار گرفت كه نقش اصلي در اين مورد را کارل هاینز دشنر داشت، ليكن اين مقوله چندان دوام نيافت. البته دشنر خود در زمان جنگ جهانی دوم در جبهه بوده و پس از جنگ به تحصیل پرداخت و از این رو ایرادهایش بسیار افراطی و بیشتر برای مطرح شدن خودش بود و در نتیجه آن ایرادها بازتابی مثبت پیدا نکردند. در اوايل سال 1960 موج تازۀ استقبال از آثار هِرمان هِسِه به طور شگفت انگيزي در آمريكا ایجاد شد و به ويژه كتاب «گرگ بيابان» وي در دوره اي كتاب اول دنيا قرار گرفت و اين موج آن چنان به آلمان نيز سرايت كرد كه همۀ آن نقدها رفـته رفتـه فراموش شـدند. در اوايل سال 2007، آمار فروش كتابهايش در دنيا به زبانهاي مختلف در چندين سال به 120 ميليون نسخه رسيدند.
همانگونه كه گفتم در تمام كتابهاي هِرمان هِسِه نيز مانند گوته كه در فاوست تا آخر عمر مشغول به تحرير شخصيت خويش نيز بود، مي توان عناصر پردازش به شخصيت خود او را مشاهده كرد. اين امر به ويژه در دمیان، در سفر به شرق، بازي مهرۀ شيشه اي و از همه مهمتر در «گرگ بيابان» ملحوظ است و او به دنبال اين امر است كه بايد حركت كرد و به سوي تكامل و تعالي گام برداشت و در اين مقوله ها خلاء انديشه هاي بشرگرايانه را حس ميكند.
اگر بخواهيم به اختصار بگوييم و بدون اغراق هِرمان هِسِه را در فعاليتهاي سياسي بسنجيم، مي توانم بگويم:
هِرمان هِسِه پيوسته در شكل گيري تازهاي بسر برده و چندين ده سال پس از شكل گيري اوليه بر اوضاع و احوال سياسي جهان نه به عنوان يك حرفه اي، بلكه به عنوان يك انسان آگاه و دلسوز ناظر بوده و تلاش موفقيت آميز داشته كه با واقع بيني نسبت به دريافت هاي سياسي خود اظهار نظر كند و از اين امر پروايي نيز نداشته است. در عین حال ارزش گذاريها و تجزيه تحليل هاي هِرمان هِسِه نسبت به كشورها و ملتها هميشه مطابق با زمان بوده و او در عين اينكه منفي ها را نقد كرده، حركتها و تكامل هاي انجام شده و مثبت را نيز دريافته و نظر خود را تصحيح كرده است.
در سال 1945 در زمان كنفرانس مالتا می نویسد:« وقتي كه مي خوانم كه آمريكاييها مي خواهند مديريت دنيا را به عهده بگيرند، ياد جـملۀ كنفسيـوس مي افتم كه در برابر يك فرد چيني پُرمدعا ايستاده و می گويد: اين هـمان كسي نيست كه مي داند نمی تواند و نمی شود ولي باز هم انجام مي دهد؟»
و در سال 1955 در نامه اي دیگر مي نويسد: «افرادي كه در آمريكا به ترويج صلح و آرامش مي پردازند، نقره داغ مي شوند».
1950 مي گويد: «من نه براي ترومن و نه براي استالين خواهم جنگيد. ترجيح مي دهم با ميليونها انساني كه حق حيات و نفس كشيدن آنان را مي گيرند بميرم». آیا این یک اظهار نظر سیاسی تمام عیار و به ویژه انسان مدار نیست؟»
به هر حال در سال 1961، كمي پيش از فُوتش جمله اي مي گويد كه ضد آمريكايي بودنش را كاهش مي دهد:
«خوشبختانه مانند كشورهاي ديگر، آمريكاي امروز نيز حركتهاي سودمند دارد كه بايد از آنها نام برد».
و اما ريشه هاي فكري هِرمان هِسِه
براي اينكه اين مقوله را به خوبي بررسي كنم، لازم است نكاتي را درباره برخي از بزرگان عرض كنم.
زيرساخت انديشه اجتماعي – سياسي هِسِه بسيار با گوته و تا اندازهاي كارل ماركس و شباهتهايي به ولتر دارد. گرچه ايرادهايي هم به گوته و هم به ولتر وارد هستند كه بحث در اين باره را به فرصتي ديگر كه در بارۀ گوته و حافظ خواهد بود موكول مي كنم.
گـوتـه در پيـوند بـا ارگانيـسـم ها از قـانون قطـبي بودن و رشـد بهره مي گيرد و مي گويد: «هر مـوجود زنده يك جزء نيست، بلكه شماري از اجزاست، هر اندازه اين مخلوق ناكاملتر باشد، اجزاء تشكيل دهنده شباهت بيشتري به يكديگر دارند و هر اندازه اين مخلوق كاملتر شود، اجزاي تشكيل دهنده از شباهت هاي خود فاصله مي گيرند. در اين حالت جمع اجزاء يك مخلوق كامل را تشريح مي كنند». سپس به سه شاکلۀ مهم زندگي اشاره مي كند و انديشه و عدالت و رفاه اجتماعي را به عنوان اجزايي مينامد كه بايستي به آنها بيش از پيش توجه كرد، تا انسان در مسیر تکامل قرارگیرد.
البته بنده لازم مي دانم اشاره كنم كه اين سه مقوله پيش از نهضت صنعتي و نهضت روشنفكري و كلاسيك وايمار هم در جاهاي ديگر گفته شدهاند، ليكن تفاوت عمده اي كه وجود دارد اين است كه در جاهاي ديگر يا شعار گونه بودند و يا مدت كوتاهي اعمال شدند، درحاليكه در اروپا و به ويژه در آلمان چنين نبود.
اينها را در زمان كوروش بزرگ هم داشتيم و او اعمال مي كرد كه بنده در سخنراني خود دربارۀ «مديريت هوشمند و كوروش بزرگ» عرض كرده ام، فخررازي گفته، ابن سينا گفته، حافظ و سعدي به گونه هايي آشكار و يا در ايهام به برخی از اینها اشاره كرده اند و بسياري ديگر. ليكن اوج آنچه كه گوته عنوان كرد زماني بود كه شخصي به نام رودلف اشتاینِر به آنها پرداخت.
اشتاینِر از سال 1917 يعني يك سال پيش از پايان جنگ جهاني اول تا سال 1920 آن سه مقوله را پس از پژوهشی چندین ساله چنين بيان كرد:
مــا بايد براي باروري انديشه، ايجــاد برابــري و مساوات و پــديد آوردن رفاه در زندگي تـــوده هاي مردم از سه شاكلۀ اجـتـماعي كـه هستند بهره بگيريم.
1- حيات انديشه
2- حيات حقوقي
3- حيات اقتصادي
سه شاكله اي كه به عنوان پِرَنسيپ انقلاب فرانسه قرار گرفتند:
– آزادي حيات انديشه
– برابري و عدالت در برابر قانون
– برادري در حيات اقتصادي
اشتاینِر مي گويد:
آزادي حيات انديشه بايد براي انسانها امكان آموزش و به كارگيري آموخته ها و توان مندي هايشان را فراهم آورده و به آنان امكان نوآوري و آموزشهاي بيشتر را ارايه كند. او همچنین می افزاید: از طريق برابري در برابر قانون و مساوات در حيات حقوقي بايد حقوق همه انسانها حفظ شود. حكومت نبايد به عنوان قدرت مطلق مركزي قرار گيرد و جامعه خود بايد در اين مقوله نقش آفرين باشد. اين بدان معنا است که قوانين بايد به دست منتخبين مردم و در يك نظام دموكراتيك تدوين شوند و دولتها و حكومتها بايد تضمين كنندۀ امنيت و مانع هرج و مرج باشند و اجازۀ سوءاستفاده از آن قوانين را به كسي ندهند. در باب حیات اقتصادی نظرش براین است که باید در اقتصاد بازار آزاد به رفاه همگان انديشه كرد. وظيفۀ حكومت و دولت بايد اين باشد كه سرمايه گذاريهاي خصوصي و سرمايه سرمايه گذاران مصادره نشود و به جاي مزد، افراد در سود حاصل از توليد سهيم شوند تا كاپيتاليسم نتواند از نيروي كار سوء استفاده كند.
البته بايد توجه كرد كه اين نظريه ها سالها توسط اشتاینِر مطالعه و بررسي شده اند و به خصوص نظريۀ اقتصادی او مربوط به اوج گيري دوران سرمايه داري و همچنين آغاز انقلاب روسيه است و امروز نظريۀ رفاه اجتماعي در كشورهاي پيشرفتۀ صنعتي و در اقتصاد بازار آزاد براساس پرداخت حقوق و در برخی موارد مشاركت در بهره وري است. به عبارت ديگر نظريه اشتاینِر درباره حيات اقتصادي بيشتر بر دولتي كردن قرارداد كه امروز مردود است، گرچه او فعاليت بخش خصوصي را رد نمي كند. البته توضیح بدهم که برخی از تجزیه و تحلیلهای اشتاینر به ویژه آنچه که در مورد نژادهای متفاوت گفته بسیار ناشایست است و او هم مورد شماتت خیلیها از جمله هِرمان هِسِه قرارگرفت و من فقط در مورد سه شاکلهی ذکر شده از او نام می برم.
هِرمان هِسِه در نوشته هايش و به ويژه در نامه هايش از اين سه شاكلۀ مهم زندگي سخن مي گويد، که بدون تردید رئوس برنامه ریزی های فرهنگی – سیاسی – اجتماعی – اقتصادی هستند و بدون توجه به اینها رشد انسانها و حرکت آنان در مسیر تکامل میسر نخواهد شد و طبیعی است که آنان یا کشورهایی که به این امور بپردازند و در این مقوله ها خود را برتر بدانند، احساس برتری نیز می کنند.
آري هِرمان هِسِه كه خود را سياسي يا سياست مدار نمي داند با آغاز جنگ جهاني اول به اين نتيجه ميرسد كه لازم است نسبت به اوضاع و احوال و اتفاقات سياسي اظهار نظر كند.
در مــاه نـوامــــبر 1914 در مـــقــالـه اي تــحــت عـنــوان «نــه بـــا ايــن سـخــن، اي دوسـتـان» عملاً در صحنۀ تحولات سياسي اروپا وارد مي شود و تا پايان عمر نيز ادامه م يدهد. البته شيللر هم شعری مشابه دارد.
در سال 1918 جنگ جهاني اول به پايان ميرسد. حكومت سلطنتي از هم مي پاشد و مردم آلمان سرگشته و در هم شكسته اند. هِرمان هِسِه در ژانويه 1919 آزرده خاطر از شروع جنگ و دردمند آنچه كه جنگ خانمان سوز به بار آورده در نامهاي بلند، حدود 40 صفحه كه در مدت 48 ساعت مينويســد بــا جوانان آلمان سخن ميگويد. عنوان نامه «بازگشت زرتشت» است با زيرنويسي تحت عنوان: «سخني با جوانان آلمان- از يك آلماني». او در این نامه نیز از سه شاکله ای که ذکر آنها رفت با تکیه به خودسازی و سازندگی سخن می گوید.
هِرمان هِسِه در اين سالها دوران تلخي را مي گذراند، ليكن با وجود اين از توجه به آيندۀ جوانان و آينده انسان و انسانيت فروگذار نمي كند. او خود دچار بيماري روحي وعصبي شديدي است، همسر و فرزندش مارتين بيمارند، پدرش در سال 1916 فوت مي كند و سرانجام در سال 1919 از خانواده جدا مي شود. با همۀ اين احوال مانند برخي نه به انزوا پناه مي برد و در آغوش الكل و دود و اعتياد مي افتد، بلكه برعكس با ارادهاي قوي حتا در اوج بيماري نيز از جامعه و گفتن و نوشتن غافل نيست.
در ماه اوت 1914 كه جنگ جهاني اول آغاز مي شود و در آغاز آن برخي از روشنفكران آلماني در هيجاني غير معقول از آن پشتيباني مي كند، كــه در ميــان اينان مي توان از توماس مان، راينر ماريا ريلکه، گرهارد هاپمان و استفان جورج نام برد، گرچه اين هيجان بسيار مقطعي است و به زودي از بين مي رود.
هِرمان هِسِه در آغاز جنگ در همان نامۀ «نه با اين سخن، اي دوستان» با دوگـانگي سـخن خـود را آغــاز مي كند:
«من آخرين فردي خواهم بود كه سرزمين پدري را انكار خواهد كرد و هرگز به اين فـكر نمي افتم كه سربازي را از اداي وظيفه اش باز دارم. اگر قرار است گلوله اي شليك شود، بايد شليك كرد. ليكن نه فقط براي شليك كردن و نفرت از دشمن، بلكه براي اينكه هر چه زودتر كاري شايسته تر و بهتر از اين را آغاز كنيم.»
هِسِه از روشنفكران مي خواهد كه فراتر از ناسيوناليستي و جنگ افروزي بينديشند و در ايجاد فرهنگ انساني فرا مِلّي تلاش كنند.
من بنا ندارم تمام آنچه را كه هِسِه در اين نامه نوشته است را بازگو كنم.
نامه آنگونه كه تحليلگران گفته اند با يك جملۀ پاسيفيستي پايان مي يابد:
«عشق فراتر از نفرت، تفاهم فراتر از خشم و صلح نابتر از جنگ است».
و در «بازگشت زرتشت» بـه دو نكتۀ مـهم برخورد مي كنيم:
نخست ايـنكه از اين زمـان به بعـد در مقالـه ها و نـوشـــــته هـايـــش انـديشــۀ فــرا مـلي انــسـان گـرايـي را و و براي صلح و انسان دوستي مطرح مي كند. پرورش اين انديشه نه تنها به دوران 1914 تا 1919 مربوط مي شود كه هسه نامه ها و مقاله هاي فراواني برعليه جنگ نوشت، بلكه تا پايان عمرش با جهت گيريهاي سياسي انسان دوستانه نه بر اين روش مي ماند.
نكتۀ دوم اينكه «بازگشت زرتشت» سنگ بناي دوسـتي او بـا رومـن رولان مي شود كه تا پايان عمر برقرار مي ماند.
لازم است خيلي كوتاه بخشي از مطالب مندرج در بازگشت زرتشت را بازگو كنم:
روزگاري آلماني وجود داشت كه در آن انديشه، شهامت و بزرگي نقش آفرين بودند، بدون اينكه به لشكري نياز باشد و بدون اينكه تودهه اي شيفته و از خود بيخبر لازم باشد.
آخرين انديشمند اين چناني نيچه بود كه به دليل واهي و به خاطر نظريات بشر دوستانۀ خويش او را ضد وطن پرستي و ضد آلماني خواندند.
ما نبايد از گذشته آغاز كرده و فقط به دنبال روشهاي سياسي و شكل حكومتي باشيم، ما بايد پيش از هر چيز شخصيت سازي كنيم، اگر مي خواهيم مرداني دانشمند داشته باشيم كه آيندۀ ما را تضمين مي كنند.
شما جوانان كجا به دنبال خداوند مي گرديد، خداوند را در درون خود جستجو كنيد، كه رمز پيروزي شماست براي ساخت آيندۀ آلمان.
پلّه ها[1]
همانگونه که هر شکوفه ای می پژمُرَد و جوانی
جای خود را به پیری می بخشد،
هر پلّه ای از زندگی شکوفه می کند
هر شعوری نیز،
و هر فضیلت و تقوایی، در زمانِ خویش سرمي زند،
و نمی تواند جاودانه پایدار باشد.
دل باید در هر ندای زندگی آمادۀ بِدرود گفتن
و آغازی تازه باشد،
تا بیباک و بدونِ درد و اندوه
خود را در پیوندهای نو ودگرگون بيفكند،
و درونِ هر آغازی، اعجازیست،
که محافظِ ماست و به ما یاری میب خشد، زندگی کنیم.
ما باید شادمان از مكاني به مكاني گذرکنیم،
به هیچ جا چون به میهن وابسته نباشیم،
خداي جهان نمی خواهد ما را به زنجیر کِشَد و محدود کند،
او می خواهد ما را پلّه پلّه به بالا بَرَد و بسازد.
اگر در یک چرخۀ زندگی کاشانه گیریم
و صمیمانه به آن خو کنیم،
رِخوَت و سستی بنا به تهدید می گذارد.
تنها آنکه آماده است برپا شود و راهي شود،
توانمند است، خود را از عادت فلج کننده، رهایی بخشد.
باشد که لحظۀ مرگ نيز
به ما جایگاههای نو و شاداب بفرستد،
براي ما، نداي زندگي هرگز پايان نمي يابد،
دلا، بي مهابا همّت كن، وداع گوي و سلامت زي
سخنران بعدی دکتر سعید فیروز آبادی بود که مطالب خود را تحت عنوان « هرمان هسه در قلمرو ادبیات جهانی چنین بیان کرد:
دکتر سعید فیروزآبادی؛ عکس از مجتبی سالک
هرمان هسه در قلمرو ادبیات جهانی
« گوته در سال 1827 برای نخستین بار در گفتگو با نویسنده ای جوان و منشی خود، اکرمان، سخن از ادبیات جهانی به میان آورد. شاعر بزرگ و جهانی آلمانی در واپسین سالهای زندگی خود به این باور رسیده بود که با توجه به آثار دیگر ملتها و فراتر گام نهادن از مرزهای ادبیات ملی، میتوان عرصه ای برای تبادل اندیشه و همدلی هر چه بیشتر جهانیان فراهم آورد. هرچند اصطلاح ادبیات جهانی را پیشتر هردر، مترجم گلستان سعدی و دوست دوران جوانی گوته، در قالب شعر جهانی و نیز ویلاند در یادداشتهای خود مطرح کرده بودند، گوته با نگارش دیوان غربی- شرقی خود نمونه ای بارز از ادبیات جهانی را فراهم آورد و گفتگوی خواجه شمس الدین حافظ شیرازی و گوته اساس نگارش این اثر بود. از این دیدگاه گوته، شاعر و نویسنده ای جهانی در قرن نوزدهم بود و هنوز هم آثارش در سراسر جهان خوانندگان و علاقه مندان بسیاری دارد.
ادبیات آلمانی زبان در قرن بیستم نیز چندین نویسندۀ بزرگ را به ادیبات جهان معرفی کرد، ولی مشهورترین و مطرحترین نویسنده در این دوره بی تردید هرمان هسه است، زیرا در بین این نویسندگان کسی نیست که همچون او آثارش به شصت زبان زندۀ دنیا ترجمه و با شمارگان بیش از یکصد و بیست میلیون نسخه منتشر شده باشد. هسه در سال 1962 چشم از جهان فرو بست. تعداد آثار او حدود سیصد اثر مستقل بود و به همین دلیل نیز گروهی در آلمان برخی از آثارش را فاقد ارزش ادبی دانستند. ولی دیری نپایید که با ظهور جنبشهای دانشجویی و هیپی ها در اواخر دهۀ شصت در امریکا، علاقه به هسه و به خصوص گرگ بیابان او بیشتر شد. کمی بعد نیز موجی دیگر از علاقه مندان به آثار هسه در کشورهای آسیایی همچون کره، چین و ژاپن پدید آمد و به این ترتیب اهمیت آثار هسه در خود کشورهای آلمانی زبان بیشتر شد.
برای درک دلایل محبوبیت هسه می توانیم به چندین نکته اشاره کنیم. نخستین موضوع جذاب انتقاد هسه از نظام آموزشی و تربیتی است که نمونه اش را در رمان زیرچرخ می بینیم. هسه به نسلی تعلق دارد که در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم از نظام آموزشی آلمان انتقاد می کردند. همچنین ذکر این نکته ضروری است که زندگی هسه نیز با آثارش پیوندی ناگسستنی دارد. فرار از مدرسه، مشکلات روحی در دوران نوجوانی و سرکشی نیز از ویژگی های این نویسنده است. حتی میتوانیم در این زمینه سخن از ستیز با روش سنتی آموزش نیز به میان بیاوریم.
موضوع جذاب دیگر در آثار هرمان هسه جنگ ستیزی است. هسه شاهد دو جنگ جهانی اول و دوم بوده و حتی در جنگ جهانی اول با صلیب سرخ همکاری می کرده است. کشمکش همیشگی خیر و شر و نیز شخصیتهای هابیل و قابیل وار داستانهای هسه همگی نشان از بیهودگی جنگ دارند. نمونۀ بارز این امر داستان دمیان است. نباید از یاد برد که مخالفت با جنگ ویتنام از خواسته های جنبش دانشجویی در امریکا و بعد هم نسل شصت و هشتیها بود.
در عین حال هسه هرگز خویشتن را اسیر قلمرو سیاسی و جغرافیایی خاصی نکرد. سالها تابعیت هیچ کشوری را نداشت و از مرزها می گذشت و در نهایت به تابعیت سوئیس درآمد. از این رو آثارش و شخصیت خودش جنبهای بین المللی داشت.
گوشه نشینی، انزوا و فردگرایی از دیگر موضوعهای مطرح در آثار هسه است. این انزوا به معنی ترک کامل دنیا نیست، بلکه راهی برای تکامل شخصیت فردی است. سیذارتا نمونه ای بارز از همین نگرش به جهان هستی است. جستجوی حقیقت و تجربۀ تمام جنبه های هستی از پست ترین تا عرفانی ترین پله های شناخت هنوز هم موضوعی بسیار جذاب است.
از دیگرجنبه های دل انگیز آثار هسه می توانیم به گرایش او به طبیعت و بدبینی به جهان صنعت زده اشاره کنیم. تجلی این حس را در نگاه او به شرق می بینیم. شرق برای هسه همچون بسیاری از نویسندگان دورۀ رمانتیک سرزمین رویاها بود. با این حال هسه علاقه ای خاص به شرق و به خصوص هند داشت، زیرا مادرش در هند به دنیا آمده بود و اجدادش در همین سرزمین مبلغان مذهبی بودند. همین موضوع انگیزه ای بزرگ برای سفر به هند شد. هسه در سال 1911 به هند سفر کرد. این سفر چندان طولانی نبود، ولی حاصل آن در آثار بعدی هسه بسیار اهمیت دارد. کمی بعد هسه مجموعه ای از سفرهایش به شرق را در قالب کتابی منتشر کرد. سیذارتا و بازگشت زرتشت نیز از جمله آثار همین دلبستگی به شرق است. از دیدگاه هسه و حتی نسل هیپی ها شرق سرزمینی بود که می شد در آنجا به دور از هیاهوی جهان صنعت زدۀ اروپایی زندگی کرد و حقیقت را جست.
حال که سخن از شرق به میان آوردیم، بهتر است در انتها دوباره به ابتدای این سخن کوتاه بازگردیم و از گوته یاد کنیم. گوته پس از خواندن ترجمۀ دیوان حافظ به قلم یوزف فون هامر- پورگشتال ناگزیر قلم به دست گرفت و دیوان غربی – شرقی را نگاشت. حدود یکصد سال پس از آن علامه اقبال لاهوری، شاعر بزرگ فارسیسرا پاسخی از شرق به گوته نگاشت و کوشید باب گفتگوی شرق و غرب را همچنان باز گذارد. این سرودۀ اقبال را پرفسور آنه ماری شیمل به آلمانی ترجمه کرد و حاصل کار خود را برای هسه به سوئیس فرستاد. هسه نیز مقدمه ای بر آن نگاشت و با نقاشی آبرنگی آن را برای شیمل فرستاد. امروز آن نقاشی و مقدمه همچنان در ابتدای ترجمۀ کتاب اقبال آمده است تا نشانی از میل وافر اندیشمندان شرق و غرب و ادیبان بزرگ جهانی به این داد و ستد فرهنگی باشد.»
دکتر فاطمه خداکرمی، عکس از مجتبی سالک
سپس دکتر فاطمه خداکرمی، یکی دیگر از استادان زبان و ادبیات آلمانی « دمیانِ» هسه را مورد بررسی قرار داد :
« رمان دمیان، با این یادآوری که دمیان از نظر واژه شناسی ریشه گرفته از کلمه یونانی دایمون است به مفهوم ندای درون ، یکی از پر آوازه ترین آثار هرمان هسه است و شهرت هرمان هسه با انتشار این رمان دو چندان شد. آثاری مانند دمیان 1919، سیذارتا 1922 ، گرگ بیابان 1927 سفر به شرق 1932 انتشار یافته در دوره میانسالی هرمان هسه است که نمایانگر تغییر بینش کلی هرمان هسه به زندگی و مسائل اخلاقی است. در واقع نقطه عطف این آثار، سفر روحانی به اعماق روح و کشف دنیای درون بعبارتی خویشتن نگری است، زیرا هسه به این نتیجه رسیده بود که نبایستی در محیط پیرامونش در جستجو علت مشکلات خود باشد، بعبارتی از کوزه همان برون تراود که در اوست. قلم هرمان هسه در دوره میانسانی به یک قلم تحلیل گر و درون گرا مبدل شده بود. رمان دمیان زمانی انتشار یافت (1919 )که روح نسل جوان آلمان بخاطر شکست در جنگ جهانی اول دچار سر درگمی و سرخوردگی شده بود درواقع روح کاوشگرخواننده هرمان هسه تشنه چنین قلمی بود.
رمان دمیان یک رمان تکوینی است که تاکید برخود شناسی و تکامل فکری قهرمان داستان می کند و موضوع اصلی آن جستجو برای کسب هویت و دستیابی به معنای یگانگی شخصی و فردیت است که مساله ای اساسی قرن بیستم است. به نظر هسه انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند گروه اول کسانی هستند که موفق به کسب هویت فردی خود و ارزش های والای معنوی و انسانی می شوند و به آن سر منزل مقصود ” انسان بودن ” نایل می شوند و گروه دیگر کسانی که در این راه ناکام می مانند.(اشاره به شعر حضرت مولانا از دیو و دد ملوللم و انسانم آرزوست)
هرمان هسه در این رمان ضمن به چالش کشیدن اصول اخلاقی قراردادی، تاکید می کند:” هریک از ما باید خودش در یابد که چه چیز مجاز و چه چیز ممنوع است- البته ممنوع برای او. ” دمیان که معلم اخلاق شخصیت اصلی رمان است می گوید:”اطاعت کورکورانه از اصول اخلاقی قراردادی که اکثرا” بدان پای بند ند نشانه ی تنبلی است. ( اشاره ای به فلسفه کانت مبنی بر اینکه انسان قادر است به مدد عقل به استقلال فردی برسد).
در واقع در رمان دمیان چیزی بعنوان معیارهای اخلاقی مطرح نیست . طبق گفته هسه :هرکس باید قانونگذار خود باشد. اما در نهایت امر ندای وجدان است که حکمش معتبر است. (قاعده مرسوم کانت معروف به قاعده طلایی ” ما باید آن گونه رفتار کنیم که انتظار داریم با ما رفتار شود.”)
نگاهی به رمان دمیان:
دمیان داستان جوانی است بنام امیل سینکلر. این فرد نه تنها شخصیت اصلی داستان بلکه نماد نسل جوان آلمان است که به گونه ای در پی هویت انسانی خود می باشد. تاثیر این رمان بر قشر کتابخوان آلمان آنقدر چشمگیر بود که در مدت کوتاهی هشت بار به چاپ رسید و در سال 1920 ازچاپ نهم به چاپ 26 و در سال 1930 به چاپ 85 هم رسید.
توماس مان یکی از نویسندگان برجسته آلمانی زبان در باب رمان دمیان اینگونه اظهار نظر داشته است:”تاثیر تکان دهنده ای را که دمیان همراه با نام نسبتا” مرموز سینکلر بی درنگ پس از جنگ جهانی اول به جای گذاشت نمی توان فراموش کرد. این رمان بیشتر بر جراحت زمانه زد و تمامی نسل جوان را با احساسی آمیخته به امتنان و وجد اسیر خود ساخت ، نسلی که می اندیشید پیامبری از ژرفای وجودش ظهور کرده ( حال آنکه او در واقع مردی 42 ساله بود که به نیازشان پاسخ گفت)… تاثیری که دمیان د رآلمان داشته است تاحد زیادی یاد آور ورتر است.”
( در واقع سینکلر تخلص هرمان هسه بود که چندین اثر خود را با این نام منتشر کرده است بخاطر همین توماس مان از وازه مرموز استفاده کرده است.)
رمان دمیان به زبان من،روای نگاشته شده است و به جهان از دریچه دید شخصیت اصلی داستان نگریسته می شود که در واقع این نحوه روایت حاکی از درون نگری و سوق دادن خواننده به دنیای درون سینکلر است. در این رمان از خانواده سینکلر حرف چندانی زده نمی شود. شخصیت های دیگر این رمان ماکس دمیان و مادرش حوابانو هستند که در تکامل سینکلر نقش مهمی ایفا می کنند و فرانز کرومر که باعث هبوط سینکلر از بهشت می شود. از آنجائیکه رمان دمیان یک رمان درو نگرا است و به باطن انسان توجه دارد بنابراین در رمان به هیچ عنوان صحبتی از محیط پیرامون قهرمان داستان و حتی شکل ظاهری او نمی شود، به همین خاطر خواننده احساس می کنند که سینکلر بخشی از وجود او را به تصویر می کشد . (نوعی همزاد پنداری)
سینکلر از دو کلمه سین و کلرتشکیل شده است. که سین در انگلیسی به معنای ” گناه ” و کلر در فرانسوی به مفهوم ” نور” است در واقع نام سینکلر معرف دو دنیایی است که در رمان مطرح می شود دنیای تاریکی و شر و دنیای روشنایی و خیر که آئین زرتشت نیز مبین این دو دنیا است.
امیل سینکلر پسری است حساس ، بزرگ شده در خانواده ایی تقریبا” مرفه که به مرور زمان به تناقضات و تفاوت های معنوی و اخلاقی موجود در محیط پیرامونش آگاه می شود. سینکلر با فردی آشنا می شود بنام ماکس دمیان که در این رمان بعنوان دوست و مقتدای سینکلر یا بعبارتی بعنوان معلمی مهربان و ملایم و دلسوز معرفی می شود که به هیچ عنوان قصد تحمیل عقایدش را بر کسی ندارد و به فردیت و شخصیت انسان ها احترام می گذارد و سعی می کند مرید خود را نه با جبر و فشار بلکه با دلیل و برهان به سمت خود شناسی سوق دهد. دمیان با سینکلر از باب زندگی ، اخلاق و دین به گفتگو می پردازد و همین امر باعث می شود که سینکلر در برابر مسائل اخلاقی و دینی که از والدینش و معلمان فراگرفته دچار تزلزل و سستی گردد؛ بعنوان مثال دمیان در همان ابتدا آشنایی راجع به برداشتش در باره داستان هابیل و قابیل که در کتاب مقدس نیز روایت شده است، سخن می گوید و سینکلر ضمن مقایسه نظر دمیان با آنچه که تاکنون آموخته است به نتایج تازه ای می رسد و در می یابد که همانند هابیل در ابتدا دردنیای نور و روشنایی زندگی می کرده و بعد به دنیای سرشار از گناه و معصیت قابیل راه یافته است. سرانجام سینکلر در پرتو تاثیر و تعالیم حوابانو و دمیان به مرحله کمال و تعالی می رسد و بتدریج در می یابد که رستگاری او در ایجاد پیوند بین این دو نیرو متضاد است.
در رمان دمیان با شخصیتی دیگر بنام فرانز کرومر آشنا می شویم که در واقع او نماد تاریکی و شر است و عاملی است که باعث هبوط سینکلر از بهشت می شود. سینکلر بطور اتقافی با کرومر آشنا می شود وکرومربرای او ماجراجویی های بی باکانه ای تعریف می کند و سینکلر از اینکه مبادا در برابر کرومر سرافکنده شود داستانی دروغین از خود جعل می کند و این عاملی می شود که کرومر مرتبا” از او برای سکوتش اخاذی کندو سینکلر را وادار کند تا از والدینش پول دزدی کند و به او بدهد. سینکلر بخاطر گفتن دروغ ، دزدیدن پول از والدینش و پنهان کردن راز خود از آنها شدیدا” احساس گناه می کند و هر روز بیشتر در غار خود فرو می رود. بالاخره با مداخله دوست و مرادش ماکس دمیان سینکلر از چنگ فرانز کرومر رها یی می یابد و در می یابد که بدی و شر یک پدیده خارجی و تنها در وجود افرادی مثل کرومر نیست بلکه نیروی بدی نهفته در وجودش، او را به سمت عمل خلاف سوق داده است و خواست خود سینکلر بوده که با کرومرکه مظهر نیروهای اهریمنی است دست دوستی و رفا قت بدهد.
در خاتمه اشاره می کنم که
در طول رمان قهرمان اصلی داستان سینکلر مرتبا” از ورطه ای به ورطه دیگر می افتد و بارها احساس می کند که در میان دو دنیای نور و ظلمت سرگردان است و از این بابت در رنج و عذاب به سر می برد و هر بار تحت تاثیر انسانی نیکوکار نیروی خیر در وجودش غلیان کرده و به مدد همین نیرو، خود را از دنیای شر بیرون می کشد و گام در طریق صلاح می گذارد .
در نهایت امر رمان دمیان بیانگر این حقیقت است که عوامل خارجی زمانی می توانند تاثیر گذار بر سرنوشت آدمی باشند که انسان به آن مرحله ای از شناخت خود دست یافته که بتواند با خودش سازگاری کامل داشته باشد و قادر باشد نیروهای خارجی تاثیر گذار بر سرنوشت خود را جذب و آنها را بخشی از هستی خود سازد و این امر مصداق همان جمله معرف کتاب انجیل است که انسان تدبیر می کند و خداوند تقدیر می کند. بعبارتی انسان قادر است سرنوشت و تقدیر خود را آنگونه که می خواهد شکل دهد. هرمان هسه در این رمان به خواننده خود القا می کند که راه فلاح و رستگاری ایجاد هماهنگی و تعادل بین دو نیروی خیرو شر نهفته در وجود انسان است.»
و پس از آن نوبت به پریسا رضایی، یکی از مترجمان آثار آلمانی زبان، رسید تا دو نامه از چندین نامۀ هرمان هسه به توماس مان را برای حاضران بخواند.
پریسا رضایی، عکس از سالی بیداروطن
رضا نجفی که به همراه همسرش، پریسا رضایی، آثاری از هرمان هسه و دیگر نویسندگان آلمانی زبان را به فارسی برگردانده «هرمان هسه و ترجمۀ آثار او به زبان فارسی » را مضمون سخنان خود قرار داد. او که مطلب خود را با شعری از هرمان هسه آغاز کرد، در بخشی از سخنان خود یادآور شد که « شاید بتوان گفت هرمان هسه بیش از هر نویسندۀ دیگری در ایران مورد توجه قرار گرفته و تا کنون بیش از 120 اثر از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. و با تخمینی سرانگشتی حدود 2 میلیون نفر از ایرانیان آثار هسه را به زبان فارسی خوانده اند. و اولین ترجمه از هسه به سال 1334 برمی گردد که یکی از اشعار او ترجمه و در مجلۀ سخن منتشر شد . و این در حالی است که شاید کمتر کسی در ایران باشد که هرمان هسۀ شاعر و نقاش را در کنار هسۀ نویسنده بشناسد.» در عین حال نجفی به این نکته اشاره داشت که فقط 10 درصد از آثار هسه مستقیماً از زبان آلمانی به فارسی بوده و بقیه ترجمه ها از زبانهای دیگر، فرانسه و انگلیسی، صورت گرفته است که در این میان پرویز داریوش با ترجمۀ سیذارتا پیشگام ترجمه از آثار هرمان هسه شد. نجفی در بخشی دیگر از سخنان خود هرمان هسه را نویسندۀ دوران بحران خواند و با نگاه به دورانی که آثار هسه مورد اقبال خوانندگان قرار می گیرند این نظر بیشتر نمود می یابد. و پایان بخش سخنان رضا نجفی شعری دیگر بود از هسه.
رضا نجفی، عکس از سالی بیداروطن
سپس مژگان عطااللهی گفتارهایی کوتاه از هرمان هسه را برای حاضران قرائت کرد و در پایان دکتر الهام رحمانی نگاهی اجمالی داشت به سیذارتای هرمان هسه.
مژگان عطااللهی ، عکس از مجتبی سالک
شب هرمان هسه در ساعت 5 بعد از ظهر خاتمه یافت.
دکتر الهام رحمانی، عکس از مجتبی سالک
[1] این شعر درسال1941 یعنی 21 سال پیش از درگذشتِ شاعر سروده شده و هِسِه تلاش دارد، لحظهی پایانیِ انسانِ زمینی را ترسیم کند.