درباره کتاب سقراط، عیسی، بودا/ فردریک لونوآر/ قدرت الله مهتدی
گفتوگوى هفتهنامة لُونوول اُبزرواتُور با لونوآر
فردريك لونوآر (Frédéric Lenoir) يكى از نامداران عرصة فلسفه و آشنا با اديان است كه تنها 47 سال دارد و با اين سن و سال جوان مدير نشرية لوموند اديان است و از آثار وى بهخصوص مىتوان از دائرهًْالمعارف اديان، بوديسم در فرانسه، مسيح فيلسوف و خداى من… آخر چرا؟! نام برد، كه اين آخرى گفتوگويى است با يك كشيش و پدرِ روحانى.
در ماههاى اخير اثرى از او با نام «سقراط، عيسى و بودا» در فرانسه به چاپ رسيده كه با اقبال فرهيختگان روبهرو گرديده است و نويسنده در آن به گوشههايى ناگفته از انديشه و زندگى اين بزرگان پرداخته است… و اينكه اگر امروز در ميان ما مىزيستند پاسخشان به پرسشهايى كه فرا راه عصر ماست چه مىبود.
به انگيزة انتشار «سقراط، عيسى و بودا»، هفتهنامة معتبر لُونوول اُبزرواتور عكس روى جلد و پروندة اصلىِ يكى از شمارههاى اخير خود را به اين كتاب اختصاص داده است كه حاوى چند گفتوگو و جوانبى از ويژگىهاى آن نامداران است.
(مترجم)
ستايش سه ناجى
«زندگىشان از اين رو به آن رو مىگرداندمان»
سقراط، عيسى و بودا… فردريك لُونوآر مدير نشرية لُوموندِ اديان شرح مىدهد كه چگونه آنان مىتوانند الهام بخش ما گردند…
– چه چيز وادارتان كرد تا اين سه چهره را به يكديگر پيوند بزنيد… و حال آنكه بيشتر عادت بر آن است كه آنان را در برابر يكديگر قرار دهند؟
لُونوآر: نخست، دليلى شخصى دارد: اين هر سه سير فكرى و معنوى من را به شيوهاى تعيينكننده رقم زدهاند. با سقراط در سن 15 سالگى با خواندن ضيافت افلاطون روبهرو شدم؛ با بودا در سن 16 سالگى از طريق رمانى از هرمان هسه؛ و با اناجيل، انجيل يوحنا نخست در 19 سالگى عميقاً تكان خوردم. اگر توانستهام تعليمات آنان را در پيشرفت شخصىام، و به گونهاى آموزندهتر در اين تأليف اخيرم در يكجا جمع كنم، سببش اين است كه در بين آنان نكات مشترك اساسىاى وجود دارد كه به زعم من بر نكات تفكيككنندهشان مىچربد. با وجود اين، آنگاه كه از نزديك با آنان حشرونشر كنيم مشاهده مىكنيم كه سقراط معنوىتر از آنست كه مىپنداريم. وى بر تعقل متكى است اما به فناپذيرىِ جان باور دارد و لاينقطع به «دايمون»[1]، اين خصيصة درونىاى كه او به مثابة فيضانى از الوهيت مىانگارد، اشاره مىكند. و عيسى بسيار كمتر از آنى كه فكر مىكنيم مذهبى است. وى خود را به عنوان فرستادة خدا عرضه مىكند اما فردِ انسان را از بار سُنّت رها مىسازد و عشق را بر فراز قانون مذهبى قرار مىدهد.
– اما هميشه اين تصويرى نيست كه از يكى يا بعضىشان در خاطرمان نگاه داشتهايم…
لُونوآر: زيرا روحية عرفانمشرب سقراط پارهاى از مورخان فلسفه را كه مىخواهند در وجود او يك خردگراى محض را ببينند سردرگُم مىكند… در حالى كه، برعكس، روايات دينى مسيحيت و بوديسم گرايش دارند كه رسالت رهايىبخشى را از عيسى يا بودا سلب كنند. من كوشيدم تا با برگشتن به عقب و به سرچشمهها آنان را به خويشتن خودشان بازگردانم. بدينگونه، هنگامىكه بودا بر برهمنها و قربانىهاى مذهبىشان خُرده مىگيرد و توضيح مىدهد كه رستگارى تنها از سير و سلوك شخصى سرچشمه مىگيرد استدلال وى به حلية اهميّتى بى حدّ و حساب ملبّس مىشود. از همان لحظهاى كه هر موجود انسانى مىتواند با دستاورد خودش به حقيقت واصل شود، در واقع اين بدان معناست كه كه همه انسانها برابراند و اين، نظام «كاست» و طبقاتى را خُرد و خاكشير مىگرداند. رسالت عيسى نيز با در نظر گرفتن عملكرد مذهبيونِ زمانهاش به همان اندازه ضدّ نظامِ مسلّط است. وى براى آن زن سامرى شرح مىدهد كه ملكوت خداوند در درون ماست و قرار نيست كه خداوند را در معبد اورشليم يا بر كوه سامريه بپرستيم، بلكه «روحاً و حقّاً» بايد بپرستيم. يك چنين تصورى به قدرى انقلابى است كه سرانجام به بهاى زندگىاش تمام مىشود.
اما طرز تلقىِ شما خطرى را به همراه دارد… خطر همه چيز را «قاطى پاتى كردن». همه آن چيزى را كه شما مىگوييد نمىگويند…
لُونوآر: البته. من هم ابداً درصدد آن نيستم كه آنان را به هر قيمتى كه شده به هم نزديك كنم، بلكه قصدم اينست كه بر نقاط تلاقىِ ديدگاههايشان كه غالباً، خواه در زندگىشان و خواه در تعليماتشان، ناشناخته مانده است پافشارى كنم. هر سة آنان به وجود حقيقتهايى جهانشمول باور دارند كه هر انسانى مىتواند، با هر جنسيّتى يا با هر موقع اجتماعىاى، به آنها نايل گردد… و اين، سرچشمة همان برابرى طلبىاى است كه از پيامشان منبعث مىشود. به يقين، از ديدگاه عيسى حقيقت غايى با ايمان و عشق شناخته مىشود، و اين كشف و شهود با يك خداى عشق است. از ديدگاه سقراط آدمى با تعقل به او مىرسد: اين، معرفت به زيبايى، به نيكى و به حق است. از ديدگاه بودا، تجربة فرزانگى با انجام مراقبه و مكاشفه به دست مىآيد. اما اين هر سه علاقهشان به شخص انسان است و نه به نظامهاى آرمانى و ذهنى. و هر سة آنان هدفشان رها ساختن اوست از سنگينى بارِ گروه و از قيد و بندهاى درونى خودش: يعنى همانا قيد و بندهايى كه زاييدة نادانى و خودمحورى است. پس، براى رهايى در دو بُعد… بُعد سياسى و بُعد درونى صلا در مىدهند. و بدين سبب است كه پيام آنان، آن انسانمدارىِ معنوى، قرون را درنورديده است، بىآنكه بر جبيناش چين و چروكى بنشيند.
– در اين جهت، بسيار دور مىرويد: شما موتور كتابتان را بر روى شوكِ ناشى از بحران اقتصادى به راه مىاندازيد، و به ما مىگوييد كه هر سة اين نامداران پاسخ به پرسشهاى امروز را حاضر و آماده با خود به همراه آوردهاند.
لُونوآر: اكنون چندين دهه است كه در غرب پيشرفت و خوشبختى را با بر رويهم انباشتن دارايىهاى مادّى يكى دانستهاند. امروز مشاهده مىكنيم كه اين توهمّى بيش نيست و اين توهم براى فرد و جمع، هر دو، خطرناك است. انسانها به اين سبب كه يك ساعت رولكس دارند خوشبختتر نيستند و مىدانيم كه شوربختانه آن اندازه منابع مالى وجود ندارد كه شش ميليارد انسان مطابق با معيارهاى كنونى در غرب زندگى كنند. سقراط و عيسى و بودا در همان عصر و زمانة خود هم با اين مسايل مواجه بودند. هر سه آنان سرمشقى براى عدم تعلق خاطر به جيفههاى دنيوىاند: سقراط از پول گرفتن در برابر تدريساش خوددارى مىكند، بودا از دارايىها و لذتهايى كه با جايگاهش به عنوان يك پرنس ملازمه دارد چشمپوشى مىكند، و عيسى بسيار ساده گذران مىكند.
– اما با وجود اين عدم تعلق خاطر آنان به جيفههاى دنيوى حدّ و اندازه دارد: بودا هداياى حاميان فرزانة خود را مىپذيرد، عيسى دوستان ثروتمندى دارد كه او نيز مانند سقراط، از مهمانى رفتن به خانهشان رو گردان نيست.
لُونوآر: حق با شماست. حتى، آنچنان كه در انجيل لوقا (فصل 7، بند 34)[2] آمده است، براى عيسى پيش مىآيد كه «پرخور» و «مست» نيز بنامندش. سقراط و عيسى و بودا ثروت را فىنفسه محكوم نمىكنند… و نه حتى نابرابرى در ثروت را. آنان، هر سه نفر، دلبستگى به پول را كه باعث شود انسان بندة دارايىهاى مادى گردد محكوم مىكنند و ثروتمندان را ترغيب مىنمايند كه سهمى از دارايى خود را به ديگران دهند. همچنين چيزى كه در اين سه شخصيت تكانم مىدهد اين است كه زندگىاى بدون تعلق خاطر به جا و مكان را اختيار كردند و زندگىاى پيوسته در حال حركت داشتند. بودا رهرواى خستگىناپذير بود. سقراط بى آنكه دمىبياسايد در خيابانهاى آتن پرسه مىزد و عيسى بدون داشتن اقامتگاهى ثابت از اين قصبه به آن قصبه مىرفت. زندگى راحت را به سخره مىگرفتند و باكشان نبود كه مردم در اين باره چه بگويند.
– شما به مطلبى پرداختهايد كه اندكى حسّاس است: تمايلات جنسى و بهويژه نقشى كه آنان براى زنان قائلاند.
لُونوآر: سقراط پدر خوب خانواده بود، اما مانند بيشتر معاصران خود تمايلاش او را سوى پسران زيبارو مىكشانيد. با اينهمه، اين بدان معنا نيست كه او كار را به عمل نهايى هم مىكشانيده است. مگر آلكيبيادس[3] زيبارو نبود كه يكبار در پى شبى كه در كنار وى گذرانيد شكوه كرد كه بيدار شد «آنچنان كه از بستر پدرش يا برادر بزرگترش برخاسته باشد؟». راستش اين است كه سقراط بس زنگُريز بود. وى قبول داشت كه پارهاى زنان مىتوانند ره به خِرَد برند، اما از فلسفهبافى ميان مردان هزار بار بيشتر احساس لذّت مىكرد. بودا، در نهايت، پذيرفت كه زنان بتوانند در طريق معنويّت قرار گيرند، اما نقششان نقشى دست دوم است. برخلاف تصور پذيرفته شده، در تحليل نهايى اين همانا عيسى است كه در ميان اين سه تن از همه بيشتر طرفدار زنان بود. او خودش مجرّد مىماند، چيزى كه در عصر وى و زمانى كه همة ربّيونِ [يهودى] متأهلاند امرى كاملاً نامتعارف است. اما از اينكه مردمانى مشحون به تمايلات جنسى بسيار آزاد، زنان بىمردى كه نه تابع شوهرى و نه پدرى باشند و يا حتى روسبيان سابق احاطهاش كرده باشند. هيچ مشكلى احساس نمىكند، و همين كه كسى با پيش كشيدن ديدگاهى سخت اخلاقگرايانه دربارة تمايلات جنسى به پروپاى اينان مىپيچد برمىآشوبد. در همان نكته هم چه ورطهاى است ميان پيام نخستين عيسى و آنچه احكام جزمىكليسا از آن ساخته و پرداخته است!
– شما مىگوييد: «… آنچه احكام جزمىِ كليسا از آن ساخته و پرداخته است». اما آخر چرا هيچ يك از آن سه تن چيزى مكتوب نكرده است؟ اين هم نكته مشتركى ميان آن سه تن است: انديشهشان قرون را درنورديده است، اما هيچ يك از آن سه تن هرگز سطرى هم ننوشته است…
لُونوآر: در مورد بودا مطلب به قدر كافى منطقى است. در عصر وى، نوشتار پديدهاى نادر بود و تنها دستگاههاى ادارى از آن استفاده مىكردند. در مورد سقراط و بودا قضيه فرق مىكند. نوشتار وجود داشت و هر دوى اين دو خواندن و نوشتن مىدانستند. اما هم اين و آن در اين انديشه بودند كه ديدار حضورى و سخن زنده بيش از متن نوشته مىارزد. تعليمات آنان در وهلة نخست وجود خودشان است. اينان آنقدر كه آموزگاران زندگىاند آموزگاران انديشه نيستند. اگر هنوز پس از 2000 يا 2500 سال بر ما تأثير مىگذارند سببش اين است كه زندگىشان از اين رو به آن روىِمان مىگرداند. معناى عميق تعليماتشان اين است كه سخن هرگز نبايد داراى جمود، سرد و خشك و همچون سطورى حك شده بر مرمر باشد. بايد پويا و بنابراين تفسيرپذير باشد.
– ويژگى عبرتانگيز زندگى آنان آيا به شكوه مرگشان مىافزايد؟
لُونوآر: در مورد سقراط و عيسى بديهى است. بودا در سالخوردگى و بىشك از مسموميّت غذايى، مُرد؛ اما مرگ عيسى همانند سقراط مشحون به عظمتى بىمانند است. هم اين و هم آن مىتوانستهاند از آن احتراز كنند. حواريون عيسى به او التماس مىكنند كه به اورشليم نرود. شاگردان سقراط از او با خضوع مىخواهند كه جام شوكران را چندان سر نكشد كه دُرد و ته نشست آن هم از گلويش پايين رود. سقراط با اشاره به كسانى كه محكومش كردهاند مىگويد: «اينان مىتوانند مرا بكشند اما نمىتوانند به من آسيبى برسانند.» مقصودش اين بود كه مىتوانند جسمش را نابود گردانند اما هيچكس نمىتواند به عظمت و زيبايى روحش آسيبى برساند.
– ميان اين سه «آموزگار زندگى»، به تعبير خودِ شما، به كدامينشان تفوق و برترى مىدهيد؟
لُونوآر: اين جدّاً پرسشى است «ژورناليستى»! در پاسخ شما شايد بتوانم بگويم كه بودا و سقراط بسيار به ما نزديكاند زيرا كه عقلگرا و عملگرايند و زيرا كه ميراث دهشتناك تفتيش عقايد و بار سنگين دربار پاپ در رم را با خود ندارند. اما وقتى در پيام عيسى تعمق مىكنيم درمىيابيم كه بسيار به حلية «مدرنيته» نيز آراسته است. تلاطمات اسفبار كليساها باعث شده است فراموش گردد كه پيام مسيح عشق و اخوّت را بر فراز همه چيز قرار داده است… كه گفتار انسانگرايانة غربى، در عين حال، به گونهاى وسيع پيام مسيحى غيرمذهبىاى است!
نزد مسيح، عشق برتر از قانون آمده است زيرا كه به سخن شيوا و بس نيرومند اسپينوزا مسيح «با حك كردن پايدار قانون در كُنه قلوب» آن را به نهايت درجه تكميل كرد و ما را از آن رهانيد. پس، البته هنگامىكه امروز مىبينيم يك اسقف اعظم برزيلى، به نام قوانين كليسا، پزشكى را به سبب سقط جنین دختركى كه مورد تجاوز به عنف قرار گرفته، محكوم مىسازد، از خود مىپرسيم: آيا جدّاً مىارزيد كه عيسى، 2000 سال پيش، از محكوم كردن زن زناكارى خوددارى بورزد و به متعصبانِ قانون شرع بگويد: «آن كس كه هيچگاه گناه نكرده است، نخستين سنگ را به اين زن پرتاب كند»؟
[1]. Daimôn، واژه يونانى به معناى «سير و يا روح ملازم» مترجم.
[2]. در انجيل لوقا (فصل 7، بند 34) چنين آمده است: «پسر انسان آمد كه مىخورد و مىآشامد، مىگوييد اينك مردى است پرخور و بادهپرست…» مترجم.
[3]. . Alcibiade (به فرانسه Alkibiades) ژنرال و دولتمرد يونانى (حدود 404-450 ق. م) يكى از شاگردان مورد علاقة سقراط كه يكبار در جريان يكى از جنگها جان استاد خود را نيز نجات داد مترجم.