نقش عثمانی در عقب ماندگی ایران/ منوچهر پارسادوست
كشور ايران كه سدهها در گروه پيشتاز كاروان دانش و تمدن بشري قرار داشت، با حادثههايي كه بر آن رفت، موقعيت ممتاز خود را از دست داد و در سده ما جزء كشورهاي جهان سوم، و صحيحتر، جزء كشورهاي عقبمانده نام برده ميشود. بيگمان سقوط به چنين ورطهاي به سبب علتهاي متعددي است. در اين جا به يكي از آن علتها اشاره ميشود.
هنگامي كه شاه اسماعيل اول بنيانگذار دودمان صفويان در 907 ه (1501 م) در تبريز به تخت پادشاهي نشست، از همان روز نخست، شيعه دوازده امامي را مذهب رسمي، و كشتن سنيان و دشمني با آنان را ملازم با شيعه بودن اعلام نمود. او دستور داد هر كس به شيوه سنيان وضو بگيرد و نماز بخواند «سرش از تن جدا سازند.» به دستور او گروهي به نام تبراييان در محلهها و بازارها سه خليفه نخستين ـ ابوبكر، عمر و عثمان ـ و همچنين عايشه همسر پيامبر اسلام را كه در جنگ جمل با علي (ع) نبرد كرده بود با صداي بلند لعن كردند. همة مردم وظيفه داشتند به آواز بلند «بيش باد و كم مباد» بگويند و اگر كسي آن را به گونه لازم بيان نميكرد در همان جا به قتل ميرسيد. شاه اسماعيل در زماني تأكيد بر مذهب شيعه دوازده امامي و دشمني با سنيان كرد كه در همسايگي غرب ايران دولت نيرومند عثماني و در همسايگي شرق آن، دولت ازبكان قرار داشت و هر دو دولت از معتقدان مذهب تسنن بودند و در اجراي احكام آن تعصب ميورزيدند.
شاه اسماعيل اول تنها به كشتن سنيان و خراب كردن آرامگاه مقدسان مذهبي آنان مانند آرامگاه ابوحنيفه ـ امام سنيان حنفي ـ در بغداد اكتفا نكرد، بلكه مرتكب اعمالي گرديد كه خشم و كينه سنيان، بهويژه ازبكان را برانگيخت. او در 30 شعبان 916 ه. (اول دسامبر 1510 م.) با محمد شاهبخت خان يا شاهبيك خان معروف به شيبك خان در مرو به نبرد پرداخت. شيبك خان در آن نبرد شكست يافت و كشته شد. هنگامي كه جسد او را نزد شاه اسماعيل آوردند، با آنكه خوردن گوشت ميّت در دين اسلام حرام است، او به صوفيان قزلباش كه مريد وي بودند دستور داد «هر كس سر مرا دوست دارد از گوشت دشمن من طعمه سازد.» به نوشته مورخ صفوي براي خوردن «گوشت خام و حرام با خاك و خون آغشته» جسد شيبك خان «به نوعي ازدحام و هجوم شد كه چند كس مجروح و زخمي گشتند و جمعي كه دورتر بودند يك لقمه گوشت او را از جمعي كه نزديك بودند به مبلغ كلي ميخريدند و ميخوردند.»
به دستور شاه اسماعيل، پوست سر شيبك خان را كندند؛ آن را پر از كاه نمودند و براي سلطان بايزيد دوم پادشاه عثماني فرستادند. كاسه سر او را نيز قدح ساختند؛ با گوهرها زينت دادند و شاه در آن قدح به بادهنوشي پرداخت. سلطان بايزيد دوم، پادشاهي آرامشطلب و به دور از روحيه جنگجويي بود. او در آغاز پادشاهي مِي مينوشيد ولي پس از مدتي آن را ترك كرد و زاهد گرديد. او به تصوف علاقهمند شد و «صوفي» لقب يافت. ولي ارسال پوست پر از كاه شده سر شيبك خان، آخرين ضربه سنگين را به بايزيد دوم و سياست صلحجويانه او وارد كرد. اين اقدام، بزرگان دربار عثماني، بهويژه عالمان مذهبي را به شدت خشمناك نمود. سليم فرزند بايزيد عليه پدر به جنگ پرداخت و سرانجام، او خود را به استانبول رساند و پدرش سلطان بايزيد دوم راناچار به كنارهگيري كرد و خود در 7 صفر 918 ه (24 آوريل 1512 م) بر جايش نشست.
دکتر منوجهر پارسادوست
سليم برخلاف پدر، جنگطلب و متعصب مذهبي بود. او پس از كشتن برادران و برادرزادگان و تثبيت قدرت پادشاهي، مصمم به جنگ با شاه اسماعيل و از ميان بردن او گرديد. در آن زمان، طبق نوشته مارينو سانوتو، وقايعنگار ونيزي، كه رويدادهاي جهان آن روز را بر طبق سندها و اطلاعات معتبر از آغاز 1496 م. تا سپتامبر 1533 م. (902 ه. تا صفر 940 ه.) روز به روز در 38 مجلد چاپ نموده است، چهارپنجم ساكنان آناتولي ـتركيه فعلي ـ شيعه بودند. سلطان سليم بيم داشت كه پس از حمله به ايران، شيعيان عثماني به هواخواهي شاه اسماعيل شورش نمايند و او در پشت جبهه با دشواريها روبهرو شود و از دو سو مورد تهاجم قرار گيرد. او پيش از حمله به ايران، براي ايجاد كينه مذهبي در سنيان عثماني عليه شيعيان به عالمان مذهب تسنن روي آورد و از آنان خواست درباره مغايرت اصول مذهب شيعه با احكام اسلامي كه همان اصول مذهب تسنن بود رساله بنويسند. آنان نيز چنين كردند و مذهب شيعه را بدعتي در دين اسلام دانستند و شيعيان را رافضي ــ از دين برگشته و مرتد ــ اعلام نمودند كه طبق احكام اسلامي كشتن آنان واجب است.
سلطان سليم به آن اكتفا نكرد و براي ايجاد كينه مذهبي در سنيان عثماني عليه شيعيان ــ همانند اقدام شاه اسماعيل در برانگيختن احساسات مذهبي شيعيان ايراني عليه سنيان ــ عالمان برجسته مذهب تسنن را براي بحث درباره مذهب شيعه فرا خواند. در نتيجه بحث آنان، شيخالاسلام استانبول، بالاترين مقام مذهبي عثماني فتوا داد كه كشتن يك شيعه ثواب كشتن هفتاد مسيحي (كافر حربي) را دارد. اهميت اين فتوا و تأثير آن در سنيان عثماني كه به متابعت از نظريههاي شيخالاسلام پايبند بودند در آن است كه تركان عثماني ــ خواه سني يا شيعه ــ عموماً زير پوشش رواج دين اسلام و جهاد با كافران، به كشورهاي مسيحي حمله ميكردند؛ مردان را ميكشتند؛ زنان، دختران و پسران نوجوان را اسير مينمودند و اموال آنان را به غارت ميبردند. آنان اين اقدام را ثواب ميشمردند و اكنون با فتواي مجتهد اعظم خود با كشتن يك شيعه، ثواب كشتن هفتاد مسيحي كه كافر حربي بودند به دست ميآوردند.
اين فتوا كه كشتارهاي بيرحمانه به دنبال آورد به نوبه خود در شاهان صفوي و مردم ايران نيز اثر گذاشت و آنان را در عقيدة مذهبي خود به مخالفت با سنيان راسختر نمود. هنگامي كه شاه عباس اول براي بازپس گرفتن سرزمينهايي كه در آغاز پادشاهي طبق پيمان صلح مورخ 14 جماديالاول 998 ه. (21 مارس 1590 م.) به عثماني واگذار كرده بود، به آذربايجان كه در تصرف آن كشور بود حمله كرد، قلعه ايروان را گشود و آن را مسخر ساخت. او به عالمان مذهبي مقيم قلعه كه سني و اسير شده بودند اظهار داشت شما آن كساني هستيد كه فتوا داديد ثواب قتل يك ايراني ] شيعه [ برابر با قتل هفتاد نفر كافر است. به دستور او كليه آنان با زجر و شكنجه به قتل رسيدند.
سلطان سليم اول براي برقراري حاكميت ترس بر فضاي مذهبي كشور و ايجاد هراس در شيعيان عثماني كه مذهب خود را پنهان نگه دارند و از آشكار شدن آن در بيم باشند ــ همانند شرايطي كه شاه اسماعيل اول براي سنيان مقيم ايران به وجود آورده بود ــ مأموراني به كليه ولايتها، بهويژه ولايتهايي مانند قرامان و تكه كه بيشتر ساكنان آنها شيعه بودند اعزام داشت تا شيعيان متعصب ضد سني را تا 70 ساله شناسايي كنند. او سپس مرتكب يكي از بزرگترين جنايتهاي بشري گرديد و «به فتواي علما ] ي مذهبي [ زياده از 000/40 نفس كه بر آن عقيده بودند قتلعام كرده زنان و دختران و پسران نابالغ آنها را ] مانند اسيران كافر حربي [ قسمت بر لشكر نمودند.»
حكيم ادريس بدليسي از اميران و بزرگان ادب كردستان به علت تندرويهاي مذهبي شاه اسماعيل از او روي برگرداند. او با نفوذي كه در ميان كردان داشت گروهي از اميران كرد را كه هواخواه ايران بودند متحد و مطيع سلطان عثماني كرد. فرزندش علي ابوالفضل چگونگي شناسايي شيعيان در ولايتهاي عثماني و تعداد كثير كشتهشدگان را در بيتهاي زير شرح ميدهد:
فرستاد سلطان دانا رسوم دبيران دانا به هر مرز و بوم
كه اتباع اين قوم را قسم قسم درآرد به نوك قلم اسم اسم
ز هفت و ز هفتاد ساله به نام بيارد به ديوان عالي مقام
چو دفتر سپردند اهل حساب عدد چهل هزار آمد از شيخ و شاب
پس آنگه به حكام هر كشوري رساندند فرمانبران دفتري
به هر جا كه رفته قدم از قلم نهد تيغ بران قدم بر قدم
شد اعداد اين كشتههاي ديار فزون از حساب قلم چهل هزار
سلطان سليم اول پس از آن كشتار سهمگين كه در تاريخ دشمنيهاي مذهبي با چنان كثرت و وسعت كم همتاست، و پس از آنكه زنان، دختران و پسران نوجوان كشتهشدگان را مانند اسيران كافر حربي ميان افراد لشكريان خود تقسيم نمود كه از آنان چون كنيزان و بردگان بهرهبرداري نمايند، براي آنكه پس از حمله به ايران از پشت جبهه آسودگي خاطر بيشتر داشته باشد پيشاني گروههاي زيادي از شيعيان را داغ نمود تا اعمال آنان به راحتي زير نظارت قرار داشته باشد و تعداد كثيري از شيعيان شرق آناتولي را نيز كه به مرزهاي ايران نزديك بودند به غرب آناتولي، حتي به روم ايلي ـ بخش اروپايي عثماني كوچاند كه از ايران دور باشند. او پس از انجام اين اقدامها به ارسال نامه به اميران كشورهاي ديگر كه مخالف شاه اسماعيل بودند پرداخت تا آنان را نيز به مبارزه با وي تحريك نمايد. او در نامهاش به محمد بيك آق قويونلو حاكم سابق ديار بكر كه شاه اسماعيل قلمرو او را تصرف كرده بود، تأكيد نمود «به اصلاح حال ممالك اسلام خصوصاً ايران زمين و استفتاح آن اقطار از دست تطاول ملحدان بي دين ] قزلباش [ و قلع و قمع سرخيل و شاه گمراه آن زنادقه كافرنژاد» تصميم قطعي اتخاذ كرده است و از او خواست او نيز به جنگ با شاه اسماعيل مبادرت ورزد.
سلطان سليم پيش از جنگ چالدران چهار نامه به شاه اسماعيل نوشت و در آنها او را متهم به انجام اعمال خلاف اسلام نمود. سلطان سليم در نامه اول به شاه اسماعيل خود را «قاتل الكفره والمشركين» و شاه اسماعيل را «ضحاك روزگار» ناميد كه با استفاده از اختلاف ميان افراد خاندان آق قويونلو «از كنج مذلت فرمانبري به صفه با حشمت فرمانفرمايي» قدم نهاده است و با به دست گرفتن قدرت حكومت «ابواب ظلم و بيداد را بر روي مسلمانان باز كرده زندقه و الحاد را با يكديگر ازدواج و امتزاج داده و اشاعت فتنه و فساد را شعار و دثار خود ساخته… تخريب مساجد و منابر و احراق مراقد و مقابر و اهانت علما و سادات و القاء، ] افكندن [ مصاحف كريمه در قاذورات و سب شيخين كريمين رضيالله عنهما» را بارها انجام داده است. او در پايان نامه تأكيد نمود «ائمه دين و علماي مهتدين… كفر و ارتداد ترا با اتباع و اشياعت … كه موجبش قتل است» متفق الكلام فتوا دادهاند.
سلطان سليم در نامه دوم خود به شاه اسماعيل، افزون بر «ضحاك روزگار» او را «سرور شرور و اشرار» خواند و مدعي شد كه او «ملت حنيفه محمديه…» را تابع راي ضلالت آراي خود ساخته و اساس دين متين را برانداخته… شيعه شنيعه خود را… به استماع كلمات مزخرفات و اكل محرمات نموده، مسجد خراب كرده و بتخانه ساخته… فرقان مبين را اساطير اولين» خوانده است. هر دو نامه بالا به زبان فارسي و دو نامه ديگر به زبان تركي ارسال شده است. شاه اسماعيل پس از دريافت نامه سوم كه آن نيز محتواي نامههاي قبل را داشت نامهاي براي سلطان سليم فرستاد و سرانجام دو نيرو در چهارشنبه 2 رجب 920 ه (23 اوت 1514 م) در دشت چالدران به نبرد با يكديگر پرداختند. در آن نبرد با وجود دلاوريهاي افسانهاي شاه اسماعيل به علت قلت تعداد سپاهيان او و كثرت سپاهيان عثماني كه مجهز به تفنگ و توپ بودند و ارتش شاه اسماعيل فاقد آنها بود، سلطان سليم پيروز گرديد. او وارد تبريز شد و قصد داشت زمستان را در آن شهر بگذراند ولي سربازان ينيچري كه سربازان زبده و جنگاور او بودند شورش كردند و خواهان بازگشت به عثماني و ترك ايران شدند. آنان در نامهاي كه به سلطان سليم نوشتند اظهار داشتند «نزديك 45000 نفس در مملكت ما و نزديك 20000 نفر در خاك ايران به تهمت رفض ] از دين برگشتن [ و الحاد طعمه شمشير غدر و بيداد شد. علماي با تعصب ما، ما را از معني رفض و الحاد به خوبي آگاه نساختند و اعليحضرت سلطان را نيز اغفال كردند و موجب ريخته شدن خون اين همه نفوس بيگناه شدند و ما را به كشتن مسلمانان برانگيختند». ينيچريان در ادامه تأكيد كردند كه ايرانيان شيعه نيز مسلمانند، نماز ميخوانند و روزه ميگيرند. چنين كساني را «به چه جهت شرعي ميتوان كشت… ما با ايرانيان به اسم دين جنگ نخواهيم كرد و هرگاه فرمايند جنگ ما بر سر مُلك است، اين مملكت ويران به آن خونها نميارزد كه براي ضبطش ريخته خواهد شد.»
درباره خرابي كشور ايران بايد گفت به دستور شاه اسماعيل حاكمان ولايتهاي ايران كه در مسير لشكركشي عثماني به ايران قرار داشتند كليه شهرها و روستاهاي مسير را ويران كرده، تمام كشتزارها و قناتها را از بين برده و پلها را خراب نموده بودند. افزون بر آن، كليه ساكنان آن ناحيهها را به جاهاي دورتري كوچانده بودند به گونهاي كه در مسير سپاه عثماني هيچ انساني و هيچ نشانهاي از آبادي وجود نداشت.
سلطان سليم كه تصميم به اقامت در تبريز، ادامه پيشروي به داخل ايران، از ميان بردن شاه اسماعيل و برانداختن مذهب شيعه در ايران داشت براي آرام كردن يني چريان كه مذهب را علت اصلي شورش خود عنوان نمودند بار ديگر به عالمان مذهبي تسنن متوسل شد و از آنان نظر خواست. آنان نيز فتوا دادند «چون در پيشگاه علماي مذهب حَقه اهل سنت و جماعت به ثبوت رسيده است كه اين مذهب ] شيعه [ مخالف قرآن و سنت و جماعت است لذا باطل و عدول از اسلام است. هر كس از مسلمانان اين طريقه را بپذيرد و پيروي كند مرتد است و بر پادشاه اسلام واجب است كه مرتدان را به سزا رساند و نگذارد كه در ممالك اسلام اين مذهب ناحق شيوع و رواج يابد.» عالمان مذهبي تسنن در توجيه فتواي خود اعلام داشتند كه شيعيان ايران سه خليفه نخستين: ابوبكر، عمر و عثمان را «غاصب خلافت و مرتد قرار داده ناسزا ميگويند، در حق امالمؤمنين عايشه انواع افترا و بهتان روا داشته متهم به تهمتهاي بسيار شنيع نموده لعنت ميكنند… و اهل سنت را بدتر از كافر حربي معرفي نموده مال و جان و عِرض مسلمانان پاك را براي خودشان حلال ميدانند.»
اين فتوا آشكار ميدارد كه اقدامها و گفتههاي شاه اسماعيل در دشمني با سنيان و پيروي مريدانش از او، خشم و دشمني عالمان مذهبي تسنن را برانگيخته است و آنان نيز در ايجاد كينه مذهبي بين دو ملت مسلمان ايران و عثماني و ريشهدار كردن آن نقش برجسته داشتند. سلطان سليم با وجود فتواي بالا به علت پافشاري يني چريان در ترك ايران، نگراني از تأمين آذوقه سپاهيان انبوه خود و همچنين بيم حمله احتمالي شاه اسماعيل كه در صدد جمعآوري سپاه بود، ناگزير تبريز را پس از هشت روز اقامت ترك كرد. او پس از حمله به ايران متوجه مصر گرديد و آن كشور را در آغاز 923 ه به تصرف درآورد. او آخرين خليفه عباسي به نام المتوكل عليالله محمد بن يعقوب معروف به المتوكل ثالث را از مقام خلافت برانداخت و مقام خلافت مسلمانان را به خود اختصاص داد. از آن پس او خود را رسماً خليفه مسلمانان خواند و مانند همة خليفههاي اسلام كه از زمان عمر خليفه دوم خود را اميرالمؤمنين ناميدند او خود را به اين لقب ناميد. پادشاهان بعدي عثماني نيز خود را خليفه مسلمانان و اميرالمؤمنين ناميدند و با داشتن چنين مقام و لقبي خود را مكلف به حفظ دين اسلام يعني مذهب تسنن و از ميان بردن هر فرقه مذهبي اسلامي كه احكام آن با مذهب تسنن مباينت داشت ميدانستند.
سلطان سليم پس از فتح مصر، طبق معمول زمان فتحنامههايي براي اميران ناحيههاي مختلف فرستاد. او فتحنامه مفصلي به زبان فارسي در 12 جماديالا´خر 923 ه (1 ژوئيه 1517 م) از قاهره براي شيخ ابراهيم معروف به شيخشاه فرمانرواي شروان نوشت. او در آن نامه تصريح كرد «مقصد اقصي و مطلب اعلي از تمكن مسند خلافت رحماني مقصود بر تقويت دين مسلماني و دفع آثار ظلم و رفع كفر و الحاد» است و در مورد نبرد با ايران شيعه اعلام داشت كه به فتواي عالمان مذهبي تسنن نبرد با «ملاحده قزلباش از جهاد كفار اقدم و اهمّ است و رفع فساد ايشان» را مقدم بر ساير امور خود قرار داده است. اين عبارت گواه دشمني مهارناپذير سلطان مقتدر عثماني با قزلباشان و ايرانيان شيعه است و نشان ميدهد كه او نبرد با ايران شيعه و از ميان بردن مذهب شيعه را وظيفه برتر و مهمتر ديني خود ميدانسته است.
سلطان سليم پس از بازگشت به عثماني با آنكه تمايل شديد به تصرف جزيره رودس در درياي مديترانه داشت و ساخت يك صد كشتي جنگي براي لشكركشي به آن جزيره نيز به پايان رسيده بود، نبرد با شاه اسماعيل و از ميان بردن مذهب شيعه در ايران را مقدم بر آن دانست و در صدد جمعآوري نيرو برآمد. مرگ زودرس به او فرصت اجراي مقصودش را نداد و او پس از هشت سال پادشاهي در 8 شوال 926 ه (22 سپتامبر 1520 م) درگذشت. پس از او، دشمني شاهان عثماني با شاهان صفوي و مذهب شيعه شدت و خشونت بيشتري يافت. شاهان عثماني افزون بر روحيه جهانگشايي و توسعه قلمرو خود وظيفه ديني خويش را نيز در تصرف ايران و از ميان بردن مذهب شيعه ميپنداشتند و بارها خاك ايران را مورد تجاوز سپاهيان انبوه خود قرار دادند. سلطان سليمان، پسر سلطان سليم، چهار بار به ايران حمله كرد و سه بار تبريز را به تصرف درآورد و سرزمين عراق فعلي را كه در تصرف ايران بود از ايران جدا كرد و جزء قلمرو عثماني نمود. سلطان سليمان نيز مانند پدرش نسبت به شيعيان و شاه صفوي نظر خصمانه داشت. او در حمله اول خود به ايران كه تبريز را اشغال و سپس آن را ترك نمود و بغداد را به تصرف درآورد نامهاي در اوايل جماديالاول 941 ه (اواخر نوامبر 1534 م) به منگلي گرايخان حاكم تاتار نوشت. او در آن نامه قزلباشان را «طايفه اوباش كفر فاش» ناميد كه «مراسم دين محمدي» را تغيير داده و در راه «الحاد و عناد» گام برداشتهاند و شاه تهماسب اول جانشين شاه اسماعيل اول را كه معاصر او بود «مقتداي زمره ارباب فساد و پيشواي گروه الحاد و عناد» ناميد. سلطان سليمان پس از چهار بار حمله به ايران سرانجام در 8 رجب 962 ه (29 مه 1555 م) با شاه تهماسب پيمان صلح آماسيه را منعقد نمود.
پس از مرگ سلطان سليمان در 20 صفر 974 ه (6 سپتامبر 1566) پسرش سلطان سليم دوم به جايش نشست. او برخلاف پدرش كه عموماً در ميدانهاي جنگ حضور داشت و در ميدان جنگ نيز به مرگ طبيعي درگذشت، در هيچ جنگي شركت نكرد. او بادهگسار بود و به نوشيدن شراب علاقه وافر داشت. شاه تهماسب اول كه به دوري از جنگ با عثماني و حفظ پيمان صلح آماسيه علاقهمند بود به مناسبت تهنيت نشستن وي بر تخت پادشاهي نامهاي كه «طول آن هفتاد گز بود» با هديههاي بسيار نفيس، از جمله شاهنامه شاه تهماسبي، شاهكار كم همتاي هنري كه استادان برجسته دربار صفوي تعداد 258 مجلس مينياتور در آن نقاشي كرده بودند ، براي وي فرستاد. سراسر آن نامه مملو از غلو گوييها و تحسينهاي گزافگونه از سلطان سليمان و سلطان سليم دوم بود و كثرت هديهها براي سلطان و بزرگان دربار عثماني به قدري بود كه 34 شتر آنها را حمل كردند.
با وجود تلاش شاه تهماسب براي جلب نظر مساعد سلطان عثماني و بزرگان دربارش به حفظ صلح آماسيه و عدم حمله به ايران، گروهي بهويژه عالمان مذهبي تسنن پافشاري در لشكركشي به ايران داشتند. چون ميان پادشاهان دو كشور پيمان صلح بسته شده بود و شاه تهماسب دقيق بود كه همواره عظمت مقام سلطان عثماني را تأييد كند و پيوسته خود را از هواخواهان وي معرفي نمايد و به طور كلي هيچ بهانهاي براي تعرض به ايران به دست مخالفان ندهد موافقان حمله به ايران بر آن شدند كه پيمان صلح را بياعتبار كنند تا راه را براي حمله به ايران بگشايند. طبق رويه معمول به عالمان مذهبي تسنن كه نسبت به شيعيان كينه شديد داشتند متوسل گرديدند. ابومسعود مفتي و شيخالاسلام معروف استانبول كه مورد احترام سلطان و عموم بزرگان دربار عثماني بود فتوا داد «برهم زدن مصالحه كفار از براي غيراسلام از اعمال حسنه و كارهاي خير است، چنانكه حضرت رسالت پناه سلامالله عليه در سال ششم هجرت با كفار صلح ده ساله نمود و مصالحهنامه را علي ] ع [ كرمالله وجهه نوشت. با وجود اين در سال هشتم هجرت صلاح اسلام را در همزدن مصالحه ديده بر سر كفار لشكر كشيد و مكه را مفتوح ساخت.» در آن موقع صوقللي محمد پاشا كه از زمان سلطان سليمان وزير اعظم عثماني بود و در تمام مدت هشت سال پادشاهي سلطان سليم كه دخترش را به همسري داشت، آن مقام را در دست داشت با حمله به ايران موافقت نداشت. او كه از برجستهترين وزيران اعظم عثماني و مورد اعتماد سلطان سليم دوم بود از حمله به ايران خودداري نمود. سلطان عملاً اداره امور كشور را به وي واگذار كرده بود و خود به بادهنوشي ميپرداخت.
شاه عباس صفوی
سلطان سليم دوم در 18 شعبان 982 ه. (28 سپتامبر 1574 م.) درگذشت و پسرش سلطان مراد سوم به جايش نشست. در زمان او صوقللي محمد پاشا با آنكه همچنان وزير اعظم بود ولي به علت بدگويي مخالفان از اختيارات و نفوذ او كاسته شده بود. شاه محمد پسر شاه تهماسب اول پس از برادرش شاه اسماعيل دوم در 5 ذيحجه 985 ه. (13 فوريه 1578 م.) پادشاه ايران گرديد. در زمان او كه پادشاهي ناتوان و بيكفايت بود سران قزلباش به مخالفت با وي برخاستند و با او به جنگ پرداختند. در زمان او شيرازة امور كشور از هم گسيخته شد. كساني در دربار عثماني درصدد بهرهبرداري از اوضاع آشفته ايران و جنگ با آن برآمدند. سلطان مراد سوم پادشاهي بياراده و زنباره بود و زير نفوذ عالمان مذهبي و زنان حرمسرا قرار داشت. در زمان او تركان عثماني حمله به ايران را در صفر 986 ه. (مه 1578 م.) آغاز كردند و با حملههاي بعدي گرجستان شرقي، شروان، قراباغ، بخش بزرگ آذربايجان و تبريز را به تصرف درآوردند و در آن شهر قلعه محكمي بنا كردند و پادگان نيرومندي در آن مستقر نمودند.
طبق احكام اسلامي زنان و كودكان مسلمان نميبايد به اسارت گرفته شوند. ولي در زمان سلطان مراد سوم با توجه به عقيده عالمان مذهبي عثماني دربارة شيعيان ايران كه آنان را از دين برگشته و مرتد و جهاد با آنان را مقدم بر جهاد با عيسويان ميدانستند، زنان و كودكان ايراني را به عنوان كافران حربي اسير نمودند. اسكندربيگ مورخ برجسته صفويان مينويسد اين اقدام كه «در هيچ زمان وقوع نيافته بود و هيچ پادشاه ذيشوكت از سلاطين اسلام تجويز اين امر شنيع ننموده بودند در زمان او شايع گشته بسياري از نسا و صبيان مسلمان در آذربايجان و شروان اسير نموده به گبر و يهود و ترسا فروخته شده چنانچه چند نفر از ذريه سادات در سلك اسرا به معرض بيع درآوردند و اين فعل مذموم از روم ] عثماني [ به ماوراءالنهر سرايت كرده عبداللهخان و پسرش ] اميران ازبك [ نيز در خراسان همين عمل كردند و اين شيوة نامحمود در زمان ايشان بين سلاطين استمرار يافت.» اين اقدام گواه وجود احساسات خصمانه تركان عثماني عليه شيعيان ايران و كينه مذهبي آنان نسبت به مذهب شيعه است.
ازبكان به علت عمل ناپسند شاه اسماعيل اول با شيبك خان، امير آنان، كينهتوزانهتر از تركان عثماني با شيعيان ايران رفتار مينمودند. آنان بارها به شرق ايران حمله كردند و بسياري از شيعيان را كشتند و اموال آنان را به غارت بردند. اميران ازبك كه بر خراسان و هرات استيلا مييافتند بيتأمل به كشتار شيعيان ميپرداختند. در مشهد از سادات و «اشراف و علما و زهّاد و ارباب ناموس و فرزندان سپاهي و رعيت چندين هزار نفس اسير شده در اقصي تركستان و ماوراءالنهر فروخته شد تا كابل و هندوستان رسيد.»
درباره شدت كينهتوزي ازبكان به ايرانيان شيعه، كشيش سانسون كه از طرف لويي چهاردهم پادشاه فرانسه در 1094 ه. (1683 م.) و در زمان شاه سليمان صفوي به ايران آمد، مينويسد ازبكان «چنان بيزاري و نفرت نسبت به ايرانيان ] شيعه [ دارند كه اگر سربازي از آنان پس از بازگشت از ميدان جنگ مقداري خون ايرانيان را براي زنش نياورده باشد زنش او را به خوبي و مهرباني پذيرايي نميكند و ميخواهد كه آن خون ارمغان را به شادي بازگشت شوهرش بنوشد.» او در جاي ديگر مينويسد تركان عثماني و ازبكان «با ايرانيان خصومت آشتيناپذير دارند و از آنان بسيار متنفر هستند.»
در ايران نيز دشمني با شيعيان تبليغ ميشد. آدام اولئاريوس از اعضاي سفارت فردريك دوك هلشتاين كه در 1046 ه. (1636 م.) ـ هشت سال پس از مرگ شاه عباس اول ـ به ايران آمد در سفرنامه خود مينويسد واعضان در بالاي منبر «هنگام وعظ و خطابه به تركان ] عثماني [ … توهين و فحاشي ميكنند… آنان بر جميع تركان لعنت ميفرستند. در دل جوانان كه اكثر شنوندگان آنان را تشكيل ميدهند نهال كينه و دشمني عليه تركان را ميكارند.» او در جاي ديگر مينويسد در مسجدها «ضمن تجليل از علي ] ع [ سه نفر ديگر يعني ابوبكر، عمر و عثمان را مورد لعن قرار ميدهند و از آنان طوري به بدي ياد ميكنند كه موجب خشم تركان ميشود.»
دشمني كينهتوزانه مذهبي همراه با تمايلات كشورگشايي پادشاهان عثماني، رابطههاي ايران و عثماني را براي مدت چهار سده از جنگ چالدران در 23 اوت 1514 تا كميسيون تحديد حدود 1914 كه به دنبال پروتكل استانبول در 4 نوامبر 1913 تشكيل شده بود تيره و خصمانه نموده معلوم نبود اگر دولت عثماني در جنگ جهاني اول شكست نمييافت و سپس حكومت دودمان عثماني سرنگون نميگرديد و كمال اتاتورك در 1922 نظام ديگري در تركيه فعلي برقرار نميكرد دشمني بين دو كشور تا چه زماني ادامه مييافت.
توجه شود كه در اوايل سده 16 ميلادي كه دشمني مذهبي ميان ايران و عثماني شعلهور گرديد اروپا با رنسانس به تجديد حيات پرداخته و با پشت سر گذاشتن دوران اسكولاستيك و پايان دادن به حاكميت كليسا بر دانش در بسياري جهتها با گامهاي بلند راه پيشرفت را ميپيمود و به پيشرفتهاي علمي نايل آمده بود. از آن زمان اكتشافات جغرافيايي آغاز شده بود. با كشف دماغه اميد نيك در جنوب افريقا، اروپا از راه اقيانوس اطلس به اقيانوس هند و آسيا راه پيدا كرده و قاره امريكا كشف شده بود. صنعت دريانوردي به پيشرفتهاي بزرگي توفيق يافته و چاپ نيز اختراع شده بود.
در چنين زمانهاي، قلمرو گسترده عثماني كه افزون بر شمال آفريقا، جنوب اروپا، شبهجزيره بالكان، بخش بزرگ مجارستان، سرزمين اطراف درياي سياه، اراضي شرق مديترانه تا بغداد را شامل ميگرديد سدي غيرقابل نفوذ ميان ايران و اروپا بود. در آن زمان ارتباط ايران با اروپا كه كانون اصلي رابطههاي سياسي و بازرگاني ايران بود از سه راه صورت ميگرفت. راه خليج فارس در جنوب، راه طولاني و تمام مسير از دريا و اقيانوس بود. چون ايران فاقد كشتيهاي اقيانوسپيما بود هيأت سفارت ايران ميبايست از جزيره هرمز در خليج فارس كه در تصرف پرتغاليان بود با كشتي آنان به بندر گوا در هندوستان كه مركز اداري پرتغاليان در آن كشور بود ميرفت و از آنجا با كشتي پرتغاليان راه طولاني اقيانوس هند، دماغه اميدنيك در جنوب افريقا و اقيانوس اطلس را طي ميكرد و در پرتغال يا اسپانيا كه پرتغال را از 1580 تا 1640 م. و در دوران پادشاهي شاه عباس اول زير استيلاي خود داشت، پياده ميشد و سپس از آنجا به سوي كشورهاي ديگر اروپايي حركت مينمود.
راه ديگر از طريق درياي مازندران و روسيه بود كه گرچه راه كوتاهتري بود، ولي توفاني بودن آن دريا در بسياري اوقات و بودن راهزنان متعدد در اراضي روسيه، مسافرت را با خطرهاي جدي روبهرو ميساخت. راه عثماني تنها راه زميني بود كه شخص پس از پيمودن بخشي از قلمرو عثماني وارد يكي از كشورهاي اروپايي ميشد و اگر دو كشور ايران و عثماني رابطهاي دوستانه ميداشتند ايرانيان به سهولت ميتوانستند به اروپا مسافرت كنند و با پيشرفتهاي چشمگير آن آشنا شوند.
مخالفت عثماني با جلوگيري از رابطههاي سياسي ايران با اروپا و بالعكس به گونهاي شديد بود كه حتي دولتهاي متحد آن را نيز در بر ميگرفت. از اوايل سده 16 ميلادي ميان فرانسواي اول پادشاه فرانسه با سلطان سليمان اول پادشاه عثماني براي مبارزه با شارل پنجم امپراتور اسپانيا و آلمان كه دشمن مشترك آنان بود پيمان دوستي و اتحاد بسته شد. رابطههاي دوستانه فرانسه و عثماني از آن پس همچنان ادامه يافت. با وجود آن حكومت عثماني براي سفيران متحد خود كه قصد حركت به ايران داشتند ممانعت به وجود ميآورد. فرانسه براي برقراري رابطههاي بازرگاني با ايران كه ابريشم آن شهرت جهاني داشت، در 1621 م. بارون دوكورمنن را به عنوان نماينده خود روانه ايران نمود. وقتي كه او به قلمرو عثماني رسيد دربار عثماني مانع حركت او به سوي ايران گرديد. كاردينال ريشيليو ، صدراعظم فرانسه، ناگزير كشيشي به نام پاسيفيك دوپرون اعزام داشت و او نيز به علت مانعتراشي دربار عثماني پس از دو سال توقف در عثماني موفق به خروج از عثماني و رسيدن به دربار شاه عباس اول گرديد. شاه پس از پذيرايي گرمي كه از وي به عمل آورد چون به مخالفت عثماني آگاه بود همان كشيش را به عنوان نماينده خود انتخاب كرد و نامهاش به لويي سيزدهم پادشاه فرانسه را به وي داد و او را با دادن خلعت روانه فرانسه كرد.
كينه مذهبي ميان ايران و عثماني مشكل ديگري به وجود آورد. مردم سني عثماني كه زير تأثير فتواها و تبليغهاي عالمان مذهبي تسنن، ايرانيان شيعه را كافر و ملحد ميپنداشتند با آنان كينهتوزانه و خصمانه رفتار ميكردند. مردم سني عثماني حتي به زائران ايراني در مكه و مدينه كه در تصرف عثماني بود، آزار ميرسانند و آنان ناگزير خود را شافعي كه يكي از چهار فرقه مذهبي تسنن است معرفي ميكردند. كمپفر عضو هيأت سفارت سوئد كه در 1095 ه. (1684 م.) و در زمان شاه سليمان صفوي به ايران آمد و با چهار سال اقامت در ايران به زبانهاي فارسي و تركي آشنا شد ضمن تأييد مطلب بالا مينويسد هرگاه ايرانيان خود را شافعي اعلام نمينمودند و «مطابق حق و واقع شيعي معرفي ميكردند همواره زندگيشان از طرف تركان ] عثماني [ معروض خطر واقع ميشد… تركان ] عثماني [ با طرفداران علي ] ع [ و به عبارت ديگر ايرانيان ] شيعه [ دشمني صلبي و بطني دارند.»
حكومت عثماني به ابريشم و بعضي از كالاهاي ايران احتياج داشت و شاه عباس كه به بازرگاني و رونق آن توجه جدي داشت با وجود مخالفت با عثماني به بازرگانان آن اجازه ورود به ايران ميداد. ولي چون ايرانيان شيعه از طرف مردم عثماني مورد آزار و توهين قرار ميگرفتند شاه عباس ضمن ساير علتها، ارمنيان را براي بازرگاني و خارجي برگزيد و آنان كه به علت مسيحي بودن در كشورهاي اروپايي نيز از مخالفتهاي مذهبي در امان بودند روانه عثماني ميگرديدند.
با دشمني كينهتوزانه مذهبي كه از زمان صفويان ميان حكومتها و مردم ايران و عثماني به وجود آمد ايران و مردم آن از دستاوردهاي علمي و صنعتي اروپا كه با آهنگ تندي در جاده علم و صنعت گام برميداشت بياطلاع و از دانستن و داشتن آنها محروم ماندند. اين امر، ضمن ساير جهات و گذشته از خرابيهاي سهمگيني كه به سبب لشكركشيهاي عثماني به شهرها و روستاهاي ايران وارد ميآمد، در عقبماندگي ايران و مردم آن نقش مهم داشته است.
بخارا 74، بهمن و اسفند 1388