شب اینیاتسیو سیلونه


مراسم شب اینیاتسیو سیلونه که شصت و ششمین شب از شب های بخارا محسوب می شود در مدرسۀ ایتالیایی ها ( مدرسۀ پیتر دلاواله) در عصر پنجشنبه بیستم خرداد ماه 1389 با حضور سفیر ایتالیا و دانشجویان و استادان رشتۀ زبان و ادبیات ایتالیایی برگزار شد.

مراسم با خیرمقدم علی دهباشی آغاز شد. سپس سفیر ایتالیا آلبرتوبراداینی دربارۀ جایگاه سیلونه در ادبیات ایتالیا سخنرانی کرد که توسط دکتر بیت جم به فارسی ترجمه شد. سخنران بعدی پروفسور کارلوج چرتی بود که دربارۀ اینیاتسیو سیلونه و « ابروتزو» صحبت کرد . در بخش دیگر شب سیلونه دو سخنرانی به یاد مهدی سحابی که سه کتاب از سیلونه را از زبان ایتالیایی ترجمه کرده است ارائه شد. ابتدا منوچهر افسری دربارۀ اهمیت مهدی سحابی در ترجمۀ آثار ادبیات ایتالیا سخن گفت. سپس رضا قیصریه ضمن تجلیل از مهدی سحابی دربارۀ ماهیت ترجمه سخنرانی کرد.

پس از قیصریه آنتونیا شرکاء دربارۀ « فونتاماری سیلونه و فونتاماری لیتزانی : از رمان به فیلم» سخن گفت که در باب فیلم فونتامارا و رابطۀ ادبیات و سینما در آثار سینما بود. آخرین سخنران علی دهباشی بود که دربارۀ « سیلونه در زبان فارسی » سخنرانی کرد.

بخش پایانی شب سیلونه به نمایش فیلم مستند « یک ساعت با سیلونه» اختصاص یافت که کانال دو تلویزیون ایتالیا تهیه کنندۀ آن بود.

علی دهباشی ، آلبرتو براداینی، دکتر رامسین بیت جم ـ

(عکس های این گزارش از جواد آتشباری است)

متن سخنرانی آلبرتوبراداینی ـ سفیر ایتالیا در ایران : ( ترجمه از دکتر رامسین بیت جم)

«خانم ها، آقايان، دوستان ارجمند ،

برپائی یک چنین شبی تحت عنوان شب بخارا نشان از وجود سنتی دیرپا در عرصه  همکاری­های مشترک میان سفارت ایتالیا و نشریه ادبی گرانباری همچون  “بخارا” دارد ـ سنتی که در طی سالیان اخیر همواره نقش آفرینی خویش را در زمینه شناساندن ادبیات ایتالیائی به ادب دوستان ایرانی، به اثبات رسانده است.

در پی برپائی شب­های اختصاص یافته به موراویا MORAVIA، اکو ECO و کالوینو CALVINO، اینک نوبت به سیلونه رسیده است و البته در این راستا امید آن داریم تا چنانچه آقای علی دهباشی، موافق باشند به مشاهیر دیگری همچون پاوزهPAVESE  ویوالدیVIVALDI ، ماکیاوللی  MACHIAVELLIو دگرباره به  دانته آلیگیری   Dante ALEGHIERI ، پرداخته شود.

ایتیاتسیو سیلونه، با نام مستعار اینیاتسو ترانکویللی Ignazio TRANQUILLI نویسنده ای سیاسی است که به تصویر کردن استان (ابروتسو Abruzzo) و کشور (ایتالیا) می­پردازد، آن نیز در بستر تحولات تاریخی پر شتابی که از ورای گذر از شرایط عقب افتادگی برآمده از شرایط شبه فئودالی به سوی شرایطی مبتنی بر مدرنیته در سیلان می­باشند. نماد یکچنین شرایطی در نیمه نخست سده بیستم میلادی، همانا روستای فونتامارا  می باشد که عنوان شناخته شده ترین کتاب این نویسنده را نیز به خوداختصاص داده است.  روستائی ریشه دوانده در رشته کوههائی که دره فوچینو Fucino، را دربرگرفته اند، دره ای که روزگاری بستر دریاچه باستانی به همین نام بوده است که در پی گذر سده ها خشک گردیده است. از آن روی که نیاز به تنفس در فضائی مبتنی بر عدالت و آزادی ـ حتی تحت شرایط عقب ماندگی مطلق ـ نمی توانند مورد سرکوب واقع گردند،  نوعی “وجدان طبقاتی” حتی به شکلی ناهمگون پا به عرصه حیات می نهد. نماد یک چنین پدیده ای براردو ویولا Berardo VIOLA، است که در برابر تعدیات و  بی عدالتی­ها سر به شورش می نهد –  ولیکن هیچگاه – حتی آن هنگام که شکست را پذیرا می گردد، در برابر خشونت سیستم سر تعظیم فرود نمی آورد.

آلبرتو براداینی ـ سفیر ایتالیا در ایران

سیلونه، در سال 1921 و در کسوت نویسنده و مردی از تبار سیاست در کنگره شهر لیورنو Livorno، شرکت می جوید کنگره ای که در نهایت امر موجب زاده شدن حزب کمونیست ایتالیا PCI  می گردد. سخن از حزبی است که در سال 1926، سیلونه را به عنوان دبیر “مرکزیت داخلی” خود انتخاب می نماید. در این راستا مفید فایده خواهد بود چنانچه یادآور این نکته گردیم که (تولیاتتی TOGLIATTI، دبیر آتی این حزب، در همین سال عهده دار سمت دبیری “مرکزیت خارجی” این حزب می گردد”). سیلونه، در سال 1930، به منظور نشان دادن انزجار خویش از سیاست های استالین، از حزب کمونیست ایتالیا، جدا می گردد ولیکن به فعالیت های ضد فاشیستی خود کماکان و همچون گذشته  ادامه می دهد.  از همین زمان، سیلونه به عنوان نه یک مارکسیست، بل به عنوان یک “سوسیال مسیحی” شناخته  می گردد و در راستای صورت تحقق بخشیدن به ضرب المثلی که پیرامون وی وجود داشت در سال 1944، رسماً به حزب سوسیالیت ایتالیا، می پیوندد. سیلونه، در نخستین سال های دهه 50 میلادی سیاست ورزی فعالانه را علیرغم باقی ماندن بر تعهد خویش مبنی بر دفاع از آزادی روشنفکران، ترک می نماید.

سیلونه، با وجود برخی موارد استثنائی، دیدگاه خوبی نسبت به نمایندگان روحانیت کاتولیک دوره خویش نداشته است و هم از این روی آنان را متهم می نماید که بر جزئیات حاشیه ای و نه بر بی عدالتی های عظیم، جرائم کیفر ندیده و فقر طبقات رنج کشیده، تمرکز یافته اند. در هر حال، سیلونه، تا آخرین نفس سوسیالیست و مسیحی، باقی می ماند حتی اگر مسیحیت مستتر در وجود وی، مسیحیتی منبعث از یک سوسیالیسم غیر مذهبی و ضد مقدسمآبانه، تنیده گردیده از نوعی بافت اخلاقی یکتا و بس خرده بین، می باشد.

دکتر رامسین بیت جم

از تمامی این جنبه ها که بدان ها پرداخته شد چه برداشتی می توان داشت؟ پاسخ این پرسش را می بایستی در میان خطوط آثار این نویسنده جستجو نمود آنگاه که بدین سان می نگارد: “هیچ اعتباری برای برچسب هائی که بر من زده اند، قائل نیستم. مسیحیان دوران نخستین کلیسا نیز از آن روی که مراسم متعارف آن دوره را به چالش می گرفتند از سوی دیگران متهم به ارتداد       می گردیدند – چه آنکه آداب متعارف آن دوره را نفی می نمودند. از این روی، من نیز اگر چنانچه ضمن سرمشق گرفتن از نمونه مذکور آشکارا نقطه نظرات خود را پیرامون شئونات رسمی موجود در زندگانی روزمره خویش بیان دارم، مواجه با اتهاماتی از این دست مبتنی بر اهانت به مقدسین، خواهم گردید”.

در مرکزیت غور ادبی سیلونه، آنچه که نمود هر چه عالیتری می یابد، همانا احترام به ذات انسانی است، که آن نیز با توجه به  احساسات و نیازهای وی در داشتن تنفسگاهی برآمده از خواست بازیافتن عدالتی  از کف رفته بود و ابراز دلتنگی جهت داشتن جهانی که نیاز به حفظ عنصر اخلاق فردی در تمامی ابعاد وجودی آن موج می زند.»

و سخنران بعدی پروفسور کارلوج چرتی بود که متن سخنرانی او را با هم می خوانیم:

اینیاتزیو سیلونه و ابروتزو

« اینیاتسیو سیلونه نویسنده­ای است که به تصویر نمودن ایتالیایی می پردازد که دیگر وجود ندارد، ایتالیایی تصویر شده در حال گذار به مدرنیته، زیرورو شده از نا آرامی­های مدنی، نشاندار از

پروفسور کارلوج چرتی و علی دهباشی

تنش های سیاسی، ایتالیایی متناقض. سیلونه از کل ایتالیا صحبت نمی کند و تنها به توصیف یک منطقه خاص از کشور بسنده می­نماید و این چیزی است که من با آن موافق نیستم. او از منطقه ابروتزو صحبت می­کند، جایی که ناحیه کوهستانی و دوردست قلمرو ناپل را تشکیل می­داد. سرزمینی سخت و متمایز به خاطر فقر که کوهستان­هایش کوچ تابستانه و زمستانه را تجربه      می­کردند و شبه کولیها را در دامن خود می­پروراندند.

سرزمینی که از جهاتی کوهستان های ایران را به ذهن متبادر می­سازد، همانطور خشک و همانطور سخت، جایی که در آن روستایی همیشه مجبور بوده سختی بکشد و برای تداوم بقاء خود نبوغ به خرج دهد.

بنابراین سیلونه نویسنده­ای است که با ما از سرزمین خودش سخن می­گوید. تمامی داستان او در ابروتزو اتفاق می­افتد، و بخش اعظمش در همان تکه زمین کوچکی می­گذرد که سیلونه جوان      می توانسته از پنجره­های خانه­اش ببیند. بنابراین پشینا، فوچینو و ابروتزو به عنوان نشانه­هایی از یک وضعیت انسانی هستند که نوسینده آن را جهان شمول می پنداشته. این مسئله در سخنان وی بدین شکل بازتاب می­یابد:

” بنابراین  فونتامارا از بسیاری جهات به یک روستای جنوبی شبیه است، روستایی کمی دور افتاده، بین کوه و دشت، به دور ازخیابان­های شلوغ، و بدین ترتیب کمی عقب مانده­تر، فقیرتر و متروک­تر. اما فونتامارا ویژگی­های خاصی نیز دارد. روستاییان  فقیر، زنان و مردانی که زمین را به ثمر می­نشانند و از گرسنگی رنج می­برند، فلاهین­ها، کولیزها، پئونس­ها، موجیک­ها، کافونی­ها، همگی درتمامی کشورهای دنیا شبیه هم هستند. اینها روی این کره خاکی ملتی برای خودشانند، نسلی برای خودشانند، کلیسایی برای خودشانند، با وجود این هنوز، دو تهیدست کاملاً شبیه به هم دیده نشده­اند. ( برگرفته از کتاب فونتامارا، صفحه 3/4، که البته در بسیاری دیگر از آثار و مصاحبه­هایش تکرار شده).

من می­خواهم دقیقاً روی همین جنبه از اثر اینیاتزیو سیلونه چند دقیقه متمرکز شوم. جهان­بینی سیاسی وی با وجود این که به تدریج در طول حیاتش اصلاح شد به او یک بینش بین­المللی می­داد ولی او عمیقاً به سرزمینش تعلق خاطر داشت. اولین اثر او، فونتامارا، با وجود آن که در تبعید نوشته شد و برای اولین بار به زبان آلمانی به چاپ رسید، در دره فوچینو تصویر شده است و هر کسی که حتی یک آشنایی سطحی با ابروتزو داشته باشد متوجه می­شود که شخصیت­ها تعدادی کشاورز و دهاتی اهل ابروتزو هستند. به عنوان نمونه قطعه زیر را در نظر می­گیریم که شاهدی است بر   هویت­یابی سیلونه از زادگاهش:

” با این که در دره ی کناری کوه “مائیلا” که کوه از آنجا دیده نمی­شود، متولد و بزرگ شدم، هیچ کوهی مثل آن مرا تحت تاثیر قرار نمی­دهد. عناصر احساسی بسیار پیچیده با تحسین طبیعت به هم در می­آمیزند. کوه “مائیلا” لبنان ما ابروتززیهاست. دیواره­هایش، غارهایش، گذرگاه­هایش سرشار از خاطره است. در همان مکان­هایی که مانند “تبائید” در زمان­های دور تعداد بی­شماری تارک دنیا زندگی می­کردند، در عصر اخیر صدها و صدها قانون­شکن، اسیران جنگی فراری و چریکها پنهان می­شدند و بیشتر مردم به آنها کمک می­رساندند( برگرفته از کتاب سرگذشت یک مسیحی بدبخت، صفحه 13).

تمام سیلونه در این قطعه خلاصه می­شود: تعلق خاطر به زادگاهش، تعهد مدنی و سیاسی­اش، ضد فاشیست بودنش، وتعصب شدید مذهبی­اش. کتاب سرگذشت یک مسیحی بدبخت که این قطعه برگرفته از آن است با سایر آثار سیلونه تفاوت دارد زیرا در یک دوره تاریخی متفاوت اتفاق می­افتد و داستان پیترو آنجلری (تولد مولیسه، بین سالهای 1209 و 1215- وفات  فومونه 19 می 1296. او از 29 اوت تا 13 دسامبر 1294 صد و نود و دومین پاپ کلیسای کاتولیک بود) را روایت می­کند که در کوه موررونه گوشه عزلت گزیده بود. کوه مورونه مقابل کوهستان مائیلا واقع شده. به همین دلیل لقب پیتروی موررونه را به او داده بودند. وی در سال 1294 با نام چلستینو پنجم به عنوان پاپ برگزیده شد و سپس طبق تعریف دانته ” از آن به شدت سر باز زد”.

با وجود این اگر درست نگاه کنیم متوجه می­شویم که در این اثر هم که حس مذهبی نویسنده بیشتر از هر اثر دیگر او به چشم می­خورد، روی موضوعات مشترکی با سایر کتابها مجددا تاکید می­شود. این جا هم شخصیت­ها دهاتی هستند و در قالب پیترو عزلت­نشین و پیروان سن فرانچسکو ( تولد اسیزی، 5 جولای 1182- وفات اسیزی 3 اکتبر 1226) ارائه می­شوند. شخصیت اصلی داستان “ابروتزو” است، با ” مام کوهستانش”، مائیلا، که در قرون وسطی و بعد از آن پذیرای عزلت نشینان و مردان خدای بسیاری بود. پس از آن دوران، پناهگاه “خلافکارانی” بود که در مقابل اتحاد تحمیل شده از سوی پیه مونته مقاومت می­کردند و باز سالها بعد مفری شد برای مردانی که با فاشیسم می­جنگیدند یا از آن می­گریختند.  گرایش مذهبی سیلونه ـ و چلستینو ـ نیز بدون توجه به فرقه فرانسیسکن که در منطقه ایتالیای مرکزی و ابروتزو پا گرفت و مکتب معتقدان به سلطنت هزار ساله مسیح در جنوب با معرفی از سوی جواککینو دا فیوره ( چلیکو- تولد کسنتزا، 1130- وفات پیترافیتا 30 مارس 1202) که در قرن 12 میلادی در ایتالیای مرکزی فعالیت داشت، محسوس نمی­باشد.

در خاتمه می­توانیم تنها “ابروتزو گرایی” عمیق سیلونه را بار دیگر خاطر نشان کنیم، شاعر دنیایی که خود او به لطف تعهد سیاسی و مدنی­اش به پشت سر گذاردن آن کمک کرد.»

سپس همانطور که اشاره شد منوچهر افسری از اهمیت مهدی سحابی سخن گفت :

منوچهر افسری

« قصد ندارم وقت جلسه را به شرح چگونگی فعالیت های دوست از دست رفته در زمینه ی تحقق آرزوهای ادبی اش اختصاص دهم، فعالیتی گرچه نوبۀ خود ارزشمند، اما غیر قابل برابری با پیگیری و تلاش حرفه ای او برای دستیابی به رشد دموکراتیک و افزایش امید ترقی در سطح جامعه.

اگر دوست از دست رفته فقط یک کارگزار فرهنگی بی تفاوت به نیازهای اجتماعی پیوسته در حال پویش بود،  آن هم در آن موقعیت بسیار حساس تاریخی، و فقط به پرورش استعدادهای شخصی خود می پرداخت توجه مرا چندان بر نمی انگیخت. اما در کاروند او جنبه ی اجتماعی در بطن گزینه های انفرادی اش مستتر است و قاطعیتی که در پرورش این جنبه ها با تسلط کامل بر احساسات شخصی و افزایش تعهد مدنی از خود بروز داد به علاوه جسارت زندگی و فعالیت با شور و سر زندگی ،در آن زمانه فروکش هر گونه روحیه ی خلاقه و افزایش تحرک نیروهای محافظه کار، بسیار بر اهمیت دستاوردهای ادبی، فرهنگی و هنری او می افزایند.

از این رو باید حساب فعالیت هوشمندانه و پر سخاوت روشنفکرانی  را که با داشتن شناخت کافی از سرزمین خود و مشکلات رشد فعلی و به جا مانده از اعصار آن، می کوشند راهی برای خروج از عقب ماندگی بیابند و طرحی نو مناسب با نیازهای ترقی و تمدن آن بریزند از حساب گروه دیگری از روشنفکران با همان اندازه حساسیت و دلبستگی و با همان شناخت از واقعیت های سرزمین، اما بی تفاوت نسبت به نیازهای تحول بر خاسته از ارکان جامعه که برای ابراز هویت می کوشد،جدا کرد.

دوست از دست رفته در خانواده ای سنتی دست به گریبان با مشکلات اقتصادی  در شهری در 150 کیلومتری پایتخت، قزوین، متولد شد. او برای ادامه تحصیلات متوسطه همراه خانواده اش به تهران آمد و آنجا بود که من فرصت آشنایی با او را یافتم. او برای تامین مخارج تحصیل نقش های مینیاتوری تصویر می کرد و آنها را در مغا زه ی لوازم التحریر به معرض فروش می گذاشت. کاری که همچنان در بزرگسالی البته در مقیاس دیگر، با سوژه های متفاوت و به سبک پر منزلت تر با هدف محتشم  تامین هزینه دسترسی به آمال ادبی خود ادامه داد. او که به دلیل مشکلات مالی از ورود به دانشگاه باز مانده بود، تصمیم گرفت نیروی خود را به یادگیری زبان خارجی اختصاص دهد. از این رو برای ادامه تحصیل ایتالیا را انتخاب کرد و در شهر رم به شهرک سینمایی چینه چیتا رفت و آنجا به طور همزمان برای تامین هزینه زندگی در آتلیه نقاشی در خیابان مارگوتا به کار ترمیم تابلو های قدیمی پرداخت، این کار و کسب بعدها زمینه ای شد برای انتشار خود زندگینامه شخصی که نام از این خیابان برگرفت.

او در رم با مترجم ایرانی به نام بهمن فرزانه آشنا شد که خیلی پیش از او کار ترجمه را آغاز کرده بود،و تجارب غنی در ترجمه و انتشارات در پس سر داشت، این ایام مصادف شد با سال های اعتراضات دانشجویی در اروپا که به 1968 شهرت دارد .او تجارب ذیقیمتی در تماس با این محیط و شرکت در مجمع های عمومی دانشگاهی اندوخت که ده سال بعد در حرکت انقلابی مردم ایران موفق شد از آنها استفاده جوید. بهره ی دیگر او از اقامت دو ساله در ایتالیا تجربه های انسانی ،فنی و زبانی بودکه در طرحریزی زندگی آینده اش نقش تعیینن کننده داشت. در بازگشت به ایران به هیئت تحریریه یکی از دو روزنامه پر تیراژ در سطح کشوری مراجعه کردو به عنوان مترجم سرویس های خارجی آن مشغول به کار شد. از همین زمان سیر ترجمه ی آثار ادبی او با ترجمه ای از نویسنده ی ایتالیایی به نام اینیاتسیو سیلونه در سال 1355با “دانه زیر برف” آغاز شد. قبل از او مترجم محبوب و پر آوازه ای اثری از این نویسنده را به نام نان و شراب به فارسی برگردانده بود که استقبال مردم از آن بر انتخاب او اثر گذاشت. او مدتی بعد در دهه شصت  ترجمه کتاب دیگری از همین نویسنده را به نام “خروج اضطراری” منتشر کرد و از آن پس چالش با ادبیات ایتالیا را تا مدتی کنار گذاشت و به ترجمه  آثاری از نویسنده هندی – انگلیسی به نام سلمان رشدی روی آورد و دو نوشته از او به فارسی برگرداند که موفقیت خیره کننده ای همراه داشت. او چند سال بعد مجددا به ترجمه ی آثار ادبی ایتالیا روی آورد و سراغ نونیسندگان شهیری همچون ایتالو کالوینو و لئوناردو شاشا رفت که مدت زیادی دوام نیاورد، زیرا چالش جدید با ادبیات فرانسه در انتظارش بود که موفقیت پر شور در داخل کشور و شهرت  شایسته در خارج برایش به ارمغان آورد.

و همزمان با آثار ادبی فعالیت روزنامه نگاری او که از صفحات روزنامه کیهان در سال ها ی دهه ی پنجاه آغاز شده بود با موفقیت ادامه یافت .فعالیت مستمر با روزنلمه برای او سفر به کشورهای خارج به عنوان فرستاده مخصوص به ارمغان آورد که  در غنابخشیدن به مهارت های زبانی او به ویژه در فرانسه یاری رساند. ارمغان دیگر او از این سفرها همسری فرانسوی بود که سه اولاد برای او به دنیا آورد. اما نمی توان بدون در نظر گرفتن شرایط جدید سیاسی و اجتماعی کشور در این دوران کاروند دوست را به درستی  ارزیابی کرد.

نخستین هدیه ی انقلاب برای او، با انرژی ها یی که وقف آن کرده بود و امیدهایی که به آینده آن بسته بود، بر خلاف انتظار، از دست دادن شغل در تحریریه روزنامه به علت عقاید چپگرا بود. برای اجتناب از ناامیدی  ناشی از تلخکامی شکست و تهدید اقتصادی، بدون دفع وقت کرد و بدون دلخوری، به مصاف با واقعیت روی آورد. و از این مقطع حماسه ای انسانی آغاز شد که شکست ناشایست  را په تلاشی روشنفکرانه مبدل ساخت و نتیجه ی آن نه فقفط بر فضای راکد فرهنگی  اثر تعیین کننده داشت بلکه به زودی،با همکاری دیگر نیرو های طالب گفتگو  و نو آوری، مبدل به پروژه اجتماعی شد و فضای فرهنگی را دگرگون ساخت.

باید این دوست را از نزدیک می شناختید تا از اشتهای سیری ناپذیر او به مطالعه، عشق لایزال به جستجو،  نیروی خلاقه و کوشش بیدریغ او برای پیشرفت بی وقفه آگاه می شدید و در ضمن به اهمیت آن تلاش منزلت بخش پی می بردید که  تمام صحنه گردانان آن حرکت اجتماعی همه به یک اندازه در آن سهیم بودند و منجر به شکست اسطوره ی ناتوان و بی تفاوتی عمومی حاکم بر جامعه بلافاصله پس از پایان جنگ شده بود.

نوآوری های او در فضای ادبیات ایران، پس از بازگشت از خارج  تا هنگام درگذشت او در آبان گذشته، سرچشمه های سه گانه دارد: نحستین آن کمی و دو دیگر کیفی. منظور از عامل کمی در درجه اول حرفه ای عمل کردن و تعداد فراوان کتاب های ترجمه شده اوست، او در واقع  ترجمه را به عنوان یک فعالیت شغلی برگزید و در نتیجه برای حفظ عدم وابستگی اقتصادی به ناچار بر شمار ترجمه ها افزود. البته این جهش کمی به کیفیت آثار ترجمه شده او آسیب نرساند زیرا او موفق شده بود با اندکی استفاده از بخت خوب و بیشتر با توسل به دور اندیشی شایسته، تعادلی آرزو کردنی بین زبان مبدا و زبان مقصد برقرار کند.

از اینجا می توان به دو عامل کیفی رسید که قبلا از آن نام برده شد:عامل نخست تسلط بیشتر او به ساختار زبان خارجی و عامل دوم کوشش پرممارست برای تفویض خصلت پیگیر به سیر کار و فعالیت حرفه ای خود که حضور او را در سا حت جهان شفاف و پرتو افکن ساخت. هر دو این عوامل از عرصه ی کار و فعالیت مترجمان نسل قبل غایب بودند که اغلبشان هرگز پا از مرزهای کشور فراتر نگذاشتند.

از دیگر عناصر کیفی، رشد سازگار ارتباطلت و مناسبات میان فرهنگی در بیست سال اخیر با توجه ویژه به داد و ستد فرهنگی و ترجمه است که بازتاب عمومی آن افزایش تعداد دانشگاه ها، نشریات

فرهنگی و علمی، همایش ها، دپارتمان های آموزشی و مراکز پژوهشی است با توجه ویژه به مسائل و مفاهیم

گفتگو بین تمدن ها که دوست با علاقه و پیگیری تحسین انگیزی در آنها شرکت می جست و مشوق بیدریغشان شناخته می شد.

در پایان چند کلام در باره شیوه کاری او در عرصه میانجیگری فرهنگی و ترجمه آثار ادبی: او ترجمه را چنان پرورش می داد که گاه از اثر اصلی دلچسب تر از آب در می آمد، تا آنجا که خریدار هنگام گزینش کتاب به نام  او روی جلد کتاب بیشتر از نام نویسنده توجه داشت. او از جایگاه مترجم همواره با تحلیل های باریک بینانه از موقعیت عمومی جامعه و همچنین بازار کتاب پای در راه می گذاشت و از این رو ترجمه های او همواره انگیزه دار و متکی به بینش درازمدت بود. البته این سیر روشمندانه فقط مسائل فنی و انتشاراتی را در بر نمی گرفت بلکه شامل صیرورت چندگانگی فرهنگی نیز می شد که از ضرورت های جامعه مدرن به شمار می روند.»

پس از آن رضا قیصریه با یادی از مهدی سحابی در خصوص ماهیت ترجمه چنین گفت :

برای مهدی سحابی

« مترجم خائن است (Traduttore Traditore). این ضرب‌المثل معروف ایتالیایی است. احتمالاً اشارت دارد بر تفاوت‌های ساختاری زبان در ارتباط با روند شکل‌گیری تاریخی آنها، که در واقع دلیلی است تا گفته شود ارزش‌های دقیق ادبی قابل انتقال از طریق ترجمه به زبان دیگر نیست، به‌ویژه در ترجمة آثار کلاسیک. بارها شنیده‌ایم امکان ندارد زیبایی و لذتی را که خوانندة فارسی‌زبان از  اشعار حافظ یا مولانا احساس می‌کند، ترجمه بتواند به زبان دیگری ـ و در این رهگذر زبان ایتالیایی بیانگر باشد، همین‌طور هم ترجمه اشعار دانته یا لئوپاروی به زبان فارسی که عمل زیبایی‌زدایی صورت می‌گیرد. این اتفاق می‌تواند در ترجمة ادبیات مدرن هم رخ دهد و در نتیجه مترجم مجبور شود به تعدیل یا ساده گرایی دست زند و گونه‌ای ترجمة خودسرانه (شعر، داستان و…) ارایه دهد و توجیه‌اش را در همان ضرب‌المثل «مترجم خائن است» جستجو کند.

رضا قیصریه

از طرف دیگر به‌نظر‌ می‌آید این ضرب‌المثل بیشتر به ترس و به بیراهه رفتن در امر ترجمه انجامیده است. مسلماً مقصود در زبان فارسی است. اگر کار ترجمه را کاری هنری در نظر بگیریم و برخوردار از جنبه‌های ابتکاری که به یک پژوهش کلی در جهت‌های گوناگون متن (زبان، سبک، بستر تاریخی) نیاز دارد، آن وقت این ضرب‌المثل تا حد زیادی کم‌رنگ جلوه می‌کند. چرا که مترجم بیشتر در فکر کم کردن فاصله میان زبان مبدا و زبان مقصد خواهد بود تا اینکه به خیانت دست زند. ترجمه اصولاً بانی و آفرینندة فضاهای نوین است، بهتر بگویم فضاهای خلاقیت‌پذیر. فضاهایی که تأثیرات متقابلی را در هر دو زبان می‌‌گذارد و حتی باعث نوآور‌ی‌هایی هم می‌شود وگرنه چگونه باید توجیه کرد تأثیرات آثار متفاوت ادبی یکدیگر را. از این‌رو شاید بهتر باشد نظر اومبرتو اکو را قبول کنیم که می‌گوید ترجمه یعنی گفتن همان چیز به زبان دیگر. قبول این نظر می‌تواند خیلی از محدودیت‌های زبانی را که در پیش پای مترجم قرار می‌گیرد، از میان بردارد. زیرا این ترس ذهنی مترجم که امکان دارد در کار ترجمه مرتکب خیانت بشود باعث شده است تا بسیاری از آثار کلاسیک به زبان فارسی برگردانده نشود، آن‌هم زبانی که به علت پشتوانة غنی خود، خصوصاً در آثار منظوم، می‌تواند جوابگوی هر اثر ادبی از زبان‌های دیگر به فارسی باشد و حتی‌ افق‌های جدیدی در زبان‌ مقصد بگشاید. منتها همان‌طور که آمد، باید به ترجمه به مثابه یک کار هنری و کلیتی نگریست که جنبه‌های گوناگونی را دربرمی‌گیرد، چون پژوهشی، زیباشناسی، سبک، زبان‌شناسی و مسلماً بستر تاریخی اثر.

می‌دانیم خیلی‌ها در ایران به ترجمه فیتز جرالد از خیام خرده گرفتند که آنچه را او ترجمه کرده است، خیام نیست بلکه درک خود او ـ حتی به‌طور ناقص ـ از خیام است. در حالی‌که شهرت جهانی خیام مدیون ترجمة فیتز جرالد است. در میان منتقدان کسی از نقطه‌نظر زبان‌شناسی و حتی از نظر زیباشناسی به ترجمة او نگاه نکرد در صورتی که گویا ترجمة رابرت گریوز، شاعر بزرگ ایرلندی، از خیام هم در دسترس است که هرگز بازتاب کار فیتز جرالد را پیدا نکرد. بد نیست از طرف دیگر اشاره‌ای شود به دو ترجمه، یکی از مونولوگ هاملت شکسپیر کار آقای مجتبی مینوی و دیگری پرلود ورود به جهنم دانته کار آقای احمد شاملو.

هر دو ترجمه در نهایت زیبایی است. تأسف اینکه چرا این دو بزرگ ادبیات ایران کل کار را انجام نداده‌اند و تنها به ترجمه قطعاتی بسنده کرده‌اند. پرواضح اگر این کار صورت می‌گرفت می‌توانست خود یک کار سترگ در ادبیات فارسی به‌شمار آید. مانند ترجمه‌ای که چزاره پاوه زه از موبی‌دیک هرمان ملویل کرد و اکنون جزو آثار برجسته نئورآلیسم ایتالیا شناخته می‌شود. آیا همان ترس ذهنی است که جرأت را از آنان گرفته و نخواسته‌اند با این آثار کلاسیک مصاف دهند.

دقیقاً اینجاست که کار بزرگ زنده‌یاد مهدی سحابی در ترجمة رمان در جستجوی زمان از دست رفتة مارسل پروست که اوج مدرنیسم ادبی فرانسه و اکنون حتی جزو ملیت آن سرزمین محسوب می‌شود، آشکار می‌گردد. مسلماً ترجمة‌ این اثر جرأت و شجاعت زیادی طلب می‌کرد و مهدی سحابی آن را داشت و با انرژی پایان‌ناپذیر خود، با صبر و حوصله و پشتکار فراوانش، ضرب‌المثل «مترجم خائن است» را از اعتبار ساقط کرد و گوشش به انتقاداتی ـ نه از سر دلسوزی بلکه بیشتر از سر حسادت و عناد ـ بدهکار نشد. تکی و توکی هم در این یا آن مجله ادبی تکه‌هایی را از این میان ترجمه کردند اما بیشتر به خاطر تفنن یا خودنمایی در زمینه نثر آن هم در قالبی نامفهوم که ظاهراً قصد آن داشت نثری آوانگاردیستی را نمایان سازد و به مترجم سحابی بفهماند راه آن است نه این. در حالی‌که مهدی سحابی با تکیه بر بهره‌گیری از دو زبان فرانسه و ایتالیایی که او آشنایی کامل با آنها داشت و مقایسه ترجمة ایتالیایی آن با متن اصلی و در نتیجه دریافت دقیق‌تری از آن، این مهم را پیش برد. حال باگذشت زمان اهمیت کار او بیشتر نمایان می‌شود، خصوصاً شهامت، صبر و پشتکار او چرا که اگر مدعیانی هم در این زمینه وجود داشته باشند، قاعدتاً باید در این فاصله آوایی از ایشان برمی‌خاست، در حالی که مهدی سحابی بر اساس این تجربه بزرگ خود به سراغ کلاسیک‌های دیگری مانند فلوبر و فردیناند سلین رفت.

نقش سحابی در معرفی ادبیات نوین ایتالیا به ایرانیان انکار‌ناپذیر است. او فصل جدیدی را در معرفی این ادبیات گشود، از کالوینو، سیلونه، شامشا و پیرو کیارا گرفته تا جدیدترهایی مثل ارری دلوکا. او بدون شک جایگزین‌ناپذیر است.

یادش گرامی باد.»

و سخنرانی آنتونیا شرکاء به عنوان سخنران بعدی چنین بود :

فونتامارا ی سیلونه، فونتامارا ی لیتزانی: از رمان به فیلم

آزادی … امکان شک کردن است، امکان اشتباه کردن و جست و جو کردن، امکان تجربه کردن و نه گفتن به هر قدرتی: ادبی، هنری، فلسفی، مذهبی، اجتماعی و همین طور سیاسی …”

اینیاتسیو سیلونه ( 1978 – 1900 )  پس از عمری فعالیت سیاسی به این باور اساسی می رسد: پس ازمحاکمه شدن به خاطر راه اندازی تظاهراتی خشونت آمیز برعلیه جنگ اول جهانی در 17 سالگی؛ دل کندن از حزب سوسیالیست ایتالیا و پیوستن به حزب کمونیست در 21 سالگی ( به همراه غالب هم نسلان خود )؛ بلافاصله پس از آن شروع فعالیت پنهانی روزنامه نگاری و اعزام به دیگر کشورهای اروپایی برای فرار از فاشیسم؛ همکاری با آنتونیو گرامشی در ادارۀ مطبوعات حزب کمونیست  در 25 سالگی؛ سفر به مسکو و فعالیت حزبی که درسال 1930 به محکومیت دیکتاتوری خشونت آمیزاستالین و اخراج از حزب کمونیست انجامید و در نهایت انتشار مجلۀ فونداسیون و روی آوردنش به ادبیات که درهمان سی سالگی به نگارش شاهکارش فونتامارا منجرشد و … . وقتی سیلونه در سال 1938 کتاب مکتب دیکتاتورها را به رشتۀ تحریر درآورد ( این کتاب تنها در سال 1962 و به صورت پاورقی در هفته نامۀ رادیکال ایل موندو در ایتالیا به چاپ رسید )، درواقع، گویی بیانیۀ سرخوردگی هایش را از گرایش های مختلف سیاسی صادر کرد: از بی کفایتی حزب سوسیالیست، سرخوردگی توده ها و درپی آن ظهور فاشیسم، حمایت بورژواها از نظام حاکم و سرمایه گذاری های کلان صنعتی و کشاورزی، استثمار دموکراسی لیبرال از سوی حکومت فاشیستی با پشتیبانی پلیس و ارتش… اما سیلونه ابایی هم از محکومیت کمونیسم که از حاکمیت پرولتاریا به دیکتاتوری استالین رسید، نداشت. کتاب درواقع گونه ای آموزش تکنیک های دیکتاتوری است؛ یک جور شاهزادۀ ماکیاولی در قرن بیستم…

آنتونیا شرکاء

متاسفانه اینیاتسیو سیلونه آن قدر که در کشور سوئیس – موطن دومش – مورد ارج و قرب قرار گرفته در ایتالیا تکریم نشده است. نامش حتی در بسیاری از کتاب های درسی غایب است. علتش را باید در تغییر گرایش های عقیدتیش در بازگشت از تبعید جست. وقتی او درپی سقوط بنیتو موسولینی در سال 1943 به وطن باز می گردد به رهبری حزبی مستقل به نام حزب سوسیالیست متحد در می آید که گزینۀ سومی در جدال بین طرفداران اتحاد دو حزب کمونیست و سوسیالیست ( هواداران شوروی ) و مخالفان این اتحاد ( هوادارن آمریکا ) است . او سرانجام در سال های دهۀ پنجاه خسته و سرخورده از احزاب، تصمیم می گیرد  ” سوسیالیستی بدون حزب و مسیحی یی بدون کلیسا ” باشد و به این ترتیب حکومت کمونیستی وقت در قبال او ” سکوت ” اختیار می کند. سکوتی که در سال های دهۀ شصت و به دلیل غلبۀ حزب سوسیال مسیحی ها در دولت وقت، به تجلیل و تقدیری به خاطر مخالفت با حکومت استالین ( که درآن زمان دیگر مرده بود ) تبدیل شد. در سال های دهۀ هشتاد – پس از درگذشت این نویسندۀ سیاسی – بتینو کراکسی دبیر حزب سوسیالیست ایتالیا طی مقاله ای با عنوان سیلونۀ انکار شده، از اواعادۀ حیثیت کرد.

اما رمان فونتامارا در سال 1930 نوشته، برای اولین بار در سال 1933 در سوئیس به چاپ رسید، خیلی زود به چندین زبان در همه جای دنیا انتشار یافت، در 1943 در پاریس به صورت محدود و در 1942 در لندن برای سربازان ایتالیایی اسیر دردست متفقین منتشر شد و تنها در سال 1949 درزادگاهش ایتالیا رنگ چاپ را به خود دید که تازه متن تجدیدنظرشده اش در 1958  نهایی شد. گفتن ندارد و این را همه می دانند که چنین تاخیری درچاپ و پخش این شاهکار برجسته تا حدزیادی ناشی از تحریمی بود که فرهنگ چپ ایتالیا به طور مستقیم و غیرمستقیم علیه سیلونه اعمال کرد که چنان که گفتیم ریشه در به زیر سوال بردن قداست “سوسیالیسم واقعی” از سوی او از همان سال های دهۀ سی دارد. آن هم به دلایلی که تولیاتی – از بنیانگزاران و دبیرکل وقت حزب کمونیست ایتالیا – با تکبر همیشگی اش آنها را ” بهانه های خیلی مسخره ” برای برکناری از جنبش کمونیسم می دانست [ برگرفته از مقالۀ لینو میچیکه از نشریۀ چینمه سسانتا نوامبر/دسامبر 1980  ترجمۀ مهدی سحابی چاپ در ماهنامۀ سینمایی فیلم شمارۀ 59 دی 1366 ]

باری، در چنین فضایی ساخته شدن سریال تلویزیونی فونتامارا (240 دقیقه) و فیلم سینمایی آن ( 150 دقیقه) توسط کارلو لیتزانی – نویسنده، منتقد و تئوریسین سینمای نئورئالیسم، سازندۀ فیلم های مستند بسیار و فیلمنامه نویس و دستیارکارگردان مهم ترین فیلمسازان نئورئالیست ایتالیا از جمله روبرتو روسلینی، جوزپه دسانتیس و آلبرتو لاتوادا – می توانست بهترین گزینه برای یک اقتباس سینمایی از رمانی چنین رئالیستی، اجتماعی و سیاسی باشد. سینمای ایتالیا همواره سیاسی بوده و گرایش های چپ غالب سینماگران ایتالیا از ویژگی های بارز آن بوده است. برای لیتزانی نیز پس از ساختن اولین فیلم بلندش ( خبردار!دزدان! ) در سال 1951 سک دورۀ سی ساله لازم بوده تا تعمق و تردید در مفاهیم ثابت ماندۀ سوسیالیسم و فاشیسم و موسولینی را تجربه کند، از مزر اتهامات وارده برخود از طرف کارگردان های افراطی چپ بگذرد و در این مسیر بپذیرد که نامش هم چون بسیاری در سینمای نئورئالیسم سرزبان ها نیفتد تا در آغاز دهۀ هشتاد به سیلونه برسد و تاسف خود را برای دور ماندن از فونتامارا به این شکل ابراز کند. یک درام نئورئالیستی در زمانی که حداقل دودهه از آخرین بارقه های نئورئالیسم هم می گذرد. [ برگرفته ازمقالۀ  نئورئالیسم دیرهنگام نوشتۀ شهرام جعفری نژاد، ماهنامۀ سینمایی فیلم، شمارۀ 68 شهریور 1367 ] هم از این روست که فیلم فونتامارا و خصوصا مجموعۀ تلویزیونی آن که از شبکۀ یک تلویزیون ایتالیا در سال 1983 و به فاصلۀ چند سالی در 1988 از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران نیزپخش شد، با همۀ وفاداریش به رمان در نقل حوادث، بیش از آن که رنگ و بویی نئورئالیستی داشته باشد، تفسیرسوسیالیستی دیرهنگامی از جنبش های نوپای مردمی و روستایی سال های آغازین فاشیسم است. در حالی که سیلونه به حرکت غریزی مردم و آگاهی طبقاتی شان اعتقاد دارد – کسی که از بین جماعت بدوی روستایی سربرآورد و بدون داشتن پشتوانۀ اقتصادی راه بیفتد، مبارزه کند و با مرگش تخم ادامۀ راهش برعلیه زورمداری های فاشیسم را بپاشد -، بیشتر دغدغۀ اثرات فاشیسم و سوسیالیسم را در زندگی روزمره و نان و شراب و مذهب و عشق و خلاصه متعلقات معمولی روستائیان را دارد تا این که در باب این مکتب های سیاسی بیانیه صادر کند. از این منظر جای شگفتی نیست که در نگاه به خرافات و  اعتقادات و کنش های مردمی، در بیان سیلونه طنزی آمیخته به محبت و دلسوزی جاری باشد. نگاهی برخاسته از دل محیط روستایی که سیلونه احساس تعلق خود را به آن انکار نمی کند. در حالی که در بیان سینمایی لیتزانی، طنز، بیشتر جای خود را به رنج ولحظات غنایی داده وسرانجام با پررنگ کردن داستان عشقی بین براردو ( میکله پلاچیدو- قهرمان فیلم ) و الویرا ( آنتونلا مورجا – نامزدش ) در نهایت موفق می شود مینی تراژدی خود را شکل ببخشد: الویرا که درراه زیارتش برای دعا برای براردو جان می سپارد و به موازات آن براردو که در زندان های فاشیستی در شهر کشته می شود. پایانی تراژیک که در کتاب به نفع تفسیری رئالیستی، اندکی کم رنگ می شود. در فیلم/مجموعه تلویزیونی از نماهای باز، از پائین به بالا، از راست به چپ، نماهای ثابت از مزارع و جاده ها شروع می شود؛ صدای ناشناس روی تصویر هم قرار است حس جمعی را القا کند در حالی که در کتاب همراه با سه شخصیت که تصور می شود از اهالی فونتامارا باشند وارد ماجرا می شویم. اگر فیلم در طراحی صحنه های داخلی فقر را به خوبی القا می کند، نماهای خارجی، کوچه پس کوچه های روستا، تئاتری و مثل نقاشی جلوه می کنند. در مجموع نگاه سیلونه به جامعۀ کشاورزی، بیشتر مبتنی بر خوبی روستا و بدی شهر است. به نظر می رسد سیلونه بیشتر جنبۀ معنوی داستان را مد نظر داشته حال آن که لیتزانی- بدون آن که به دام گذشته گرایی بیفتد – نگاهی تاریخی به شورش مردمی دارد.  او وجه مذهبی و آرمان گرایانۀ فضای روستایی را می بیند، برای توسعه، محیطی فراروستایی را هم متصور است. او ظلم روا داشته بر روستائیان را نتیجۀ گزیرناپذیر جبر تاریخی نمی داند بلکه حاصل عدم درک نیازهایشان می بیند. اتحاد ملاکان زمین، کشیش ها، بوروکرات ها و سیاست بازها درجهت مخالف منافع کشاورزان فقیر است و اثرات آن از زمانی نمود می یابد که وارد زندگی تلخ روزمره شان می شویم. خلاصه کتاب حرکت از افراد برای رسیدن به آگاهی جمعی نسبت به وضعیت فلاکت بارشان است، حال آن که فیلم، از خلال نمایش یک وضعیت ایجاد شده در یک مقطع مشخص تاریخی به داستان ها و درام های فردی می رسد. این می تواند نشان دهد که سیلونه در آن مقطع سنی و در آن شرایط تاریخی، بیشتر درگیر ماجرا بوده و به زبان ساده در دل حوادث بوده حال آن که لیتزانی چون ناظری تاریخی ماجرا را از دور و از بالا می نگرد؛ و اگر تفاوتی بین کتاب و فیلم هست در همین نگاه مولفان آن است تا در ترتیب رویدادها که چنان که گفتیم در نسخۀ سینمایی و تلویزیونی وفادارانه باقی مانده است.

گفتنی ست اینیاتسیو سیلونه حضور های تلویزیونی اندکی داشته است: تنها یک بار در برنامۀ  آپرودو و یک بار هم دریکی از برنامه های  نشست های جدید با نویسندگان درجمع دانش آموزان مقطع راهنمایی در تلویزیون حضور پیدا کرد که از این برنامۀ اخیر نسخه ای در دست نیست. تلویزیون سوئیس نیز برنامۀ ویژه ای را به سیلونه اختصاص داد. از اینیاتسیو سیلونه غیر از مجموعۀ  فونتامارا، رمان شراب و نان ( 1936 ) نیز در سال 1973 در قالب یک قسمت از مجموعه ای تلویزیونی توسط پی یرو اسکیوازاپا و با شرکت پی یر پائولو کاپونی و هم چنین کتاب روباه و گل های کاملیا ( 1960 ) در سال 1966 توسط سیلوریو بلازی ساخته و از تلویزیون دولتی ایتالیا نیز پخش شد که فیلم های مهمی به حساب نمی آیند. »

سخنرانی پایانی با علی دهباشی بود که از « سیلونه در زبان فارسی » سخن گفت :

شصت و ششمین شب از شب‌های بخارا را به‌ معرفی و نقد و بررسی آثار نویسنده نامدار ایتالیایی اینیاتسیو سیلونه اختصاص داده‌ایم. نویسنده‌ایی که در زبان فارسی خوش‌شانس بوده و توسط مترجمان صاحب‌نام و دقیق ترجمه شده است.

مجلة بخارا پیش از این در سلسله «شب‌های بخارا» چند نویسنده دیگر ایتالیایی را مورد بررسی قرار داده است. از آن جمله شب‌هایی برای«امبرتواکو»، «آلبرتو موراویا»، «ایتالو کالوینو» و اینک امشب «اینیاتسیو سیلونه».

در معرفی این نویسنده کوتاه آن‌که، سیلونه روز اوّل ماه مه 1900 میلادی در دهکدة ‌کوچکی در ایتالیا متولد شد. پدرش از مالکین کوچک بود. پانزده ساله بود که زلزله ویرانگری در ایتالیا اتفاق افتاد و همه‌چیز را منهدم کرد. از جمله پدر و مادر سیلونه از بین رفتند. سیلونه تحصیلات دبیرستانی را مدّتی رها کرد. و در سال 1921 به‌عنوان نمایندة «جوانان سوسیالیست» در تأسیس «حزب کمونیست ایتالیا» شرکت کرد. عضو کادر رهبری حزب شد و به‌عنوان نماینده حزب در چندین کنفرانس بین‌المللی شرکت جست. پس از برقرار شدن اختناق همچنان در ایتالیا ماند و در کنار آنتونیو گرامشی به فعالیت زیرزمینی روی آورد. پلیس به او مظنون شد و تحت تعقیب قرار گرفت. سیلونه به ناچار ایتالیا را ترک کرد. در سال 1927 در مسکو همراه با تولیاتی، از کمونیست‌های سرشناس ایتالیا، در جلسه‌های کمینترن شرکت کرد. جلساتی که به محکومیت تروتسکی و دیگر رهبران ناراضی کمونیست منجر شد. سیلونه در این جلسات نسبت به حزب کمونیست شوروی و استالین دچار تردید شد و سرانجام در 1930 حزب کمونیست ایتالیا را ترک کرد. سیلونه در کتاب خروج اضطراری به تفصیل دلایل جدایی‌اش را از حزب کمونیست شرح داده است. از آن پس سیلونه تمام‌وقت خود را صرف نویسندگی کرد.

قلم سیلونه چون همة نویسندگان بزرگ کشور‌های دیگر، در خدمت بررسی مسائل مهم قرن حاضر است.

سیلونه اگر چه در ایتالیا و از ایتالیا نوشت. ولی نمی‌توان کار او را در معیارهای مرزی محدود کرد. او از ایتالیا برای همة‌ جهان می‌نویسد.

یکی از تکیه‌کلام‌های سیلونه این بوده است: «والاترین کاربرد نویسندگی این است که تجربة را به شعور تبدیل کند.» تجربة پنجاه سال گذشتة اروپا عظیم بوده است. اما هنوز بسیارند کسانی که یا این تجربه را دست‌کم می‌گیرند و یا آن را به‌کلی از خاطر برده‌اند و با حسرت به‌گذشته می‌نگرند. گزافه نیست اگر گفته شود که کمتر نویسندة اروپایی توانسته است به اندازة سیلونه تجربة تاریخ را به‌کار بندد و در راه تبدیل آن به «شعوری همگانی» بکوشد. کوششی که باتوجه به اقبال آثار او، موفقیت‌آمیز بوده است.»

سیلونه در جایی می‌نویسد:

«اگر می‌توانستم قوانین بازرگانی جامعة ادبی را عوض کنم، دلم می‌خواست که همة عمر خود را به نوشتن و دوباره نوشتن تنها یک داستان بگذرانم. به این امید که سرانجام آن را بفهمم و بفهمانم. همان‌گونه که درقرون وسطی، راهبانی بودند که سراسر زندگی خود را به کشیدن تصویری از مسیح می‌گذراندند، تصویری که همواره یکی بود امّا هرگز یکی نیز نبود.»

و باز دربارة نوشتن به قول خودش:

«من هم براین عقیده‌ام که نویسندگان، آن دسته از مردمند که کار نوشتن برایشان مشکل‌تر از بقیه است، برای من، پایان دادن به یک کتاب کاری خودسرانه، دردآور، و غیرطبیعی، یا دست‌کم مخالف طبیعت خودم است.»

امشب در این نشست سیلونه به‌معرفی آنچه از سیلونه به فارسی ترجمه شده است می‌پردازیم. همین‌جا بگویم که تقریباً مهم‌ترین آثار او به زبان فارسی ترجمه شده است.

نان و شراب اوّلین کتابی است که از سیلونه به فارسی ترجمه شده است. چاپ اوّل این رمان در زبان فارسی در قطع جیبی در سال 1345 توسط انتشارات روزنامه اطلاعات منتشر می‌شود و سپس در سال‌های 1352-53-56 و… تجدید چاپ می‌شود و هم‌اکنون چاپ هجدهم آن در بازار کتاب ایران موجود است. در واقع، این مشهور‌ترین کتاب سیلونه نزد ما ایرانیان است و ما بیشتر سیلونه را با نان و شراب می‌شناسیم. نان و شراب ماجرای روشنفکرانی است که می‌خواهند راه به جایی ببرند و نیز روشنفکرانی سرخورده، روشنفکران مأیوس و روشنفکران سازشکار. و از آن مهمتر، این رمان بیان کشمکش‌های درونی انسان‌هایی است که در جستجوی جهانی بهتر و انسانی‌ترند، و در این میان، موقعیت روشنفکر از همه حساس‌تر است سیلونه می‌گوید: «یک نجّار یا کشاورز شاید در رژیم سیاسی استبدادی، خود را با وضع موجود تطبیق بدهد… و به‌کار خویش بپردازد، ولی برای یک روشنفکر مفّری نیست. او یا باید تسلیم شود و زیر بیرق طبقة حاکم درآید، یا تن به گرسنگی و رسوایی بدهد و در نخستین فرصت مساعد کشته شود.»

دکتر مصطفی رحیمی در نقدی دربارة رمان نان و شراب می‌نویسد:

« در نان و شراب، اضافه بر زندگی روستاییان، ما با زندگی روشنفکران ایتالیا نیز با همة اوج و حضیض‌ها، مبارزه‌ها، تردیدها، گریزها، انحراف‌ها و عظمت‌های آن آشنا می‌شویم، در این نان و شراب شوربختی‌‌ها، سادگی‌ها، متلک‌ها، سرگرمی‌ها و شیطنت‌های روستاییان استادانه بیان شده است. یکی از قهرمانان رمان‌ نان و شراب می‌گوید: «این زمین مثل یک تکه از گوشت تن من است. من ممکن است خودم را بفروشم، یا زنم‌ را بفروشم، ولی زمینم را هرگز حاضر نیستم بفروشم…»

محمد قاضی

«سپینا، در رمان نان و شراب نمایندة روشنفکران وظیفه‌شناس است و می‌کوشد در حریم فکر روستاییان رخنه کند. کوشش‌های نخستین او عقیم می‌ماند، هنگامی‌که می‌خواهد با آنان از آزادی سخن بگوید روستاییان به آزادی روابط دختر و پسر می‌اندیشند و…»

فونتامارا رمان دیگری را اینیاتسیو سیلونه است که توسط منوچهر آتشی در سال 1347 توسط شرکت سهامی کتاب‌های جیبی منتشر شد.

وقایع رمان فونتامارا در یکی از روستاهای ایتالیا می‌گذرد. فونتامارا همانند دیگر دهکده‌های ایتالیا در میان جلگه‌ها و کوه‌ها، دور از ایاب و ذهاب واقع شده و با این وجود تا اندازه‌‌ای عقب‌مانده‌تر، فقیرتر و متروک‌تر از سایر همسایگانش است. امّا فونتامارا کیفیات ویژه خودش را دارد.

بیشترین خوشبختی رعایا در فونتامارا داشتن یک الاغ و بعضی اوقات یک قاطر است، وقتی پاییز بیاید و آنها به دشواری زیاد قرض‌های خود را پرداخته باشند.

منتقد نامدار «مالکولم کولی» دربارة‌ رمان فونتامارا می‌نویسد: «کتاب‌ها، مثل انسان‌ها می‌میرند. فقط تعداد کمی از آنها زندگی جاودانه می‌یابند. در میان تمام رمان‌های سال 1930، در تمام ادبیات مغرب زمین که به‌عنوان داستان‌های برجسته محسوب شدند، سه تای آنها بدون از دست دادن قوت‌شان به‌دورة زمانی ما رسیدند، یکی فرانسه و رمان سرنوشت بشر از آندره‌ مالرو، دیگری آمریکایی و رمان خوشه‌های خشم از اشتاین‌بک و سوّمی ایتالیایی و رمان فونتامارا از اینیاتسیو سیلونه است.»

منوچهر آتشی

در فونتامارا دو خانواده یافت نمی‌شوند که با هم خویشاوندی نداشته باشند. تمام خانواده‌ها، حتی فقیرترین‌شان دارای علائقی هستند که همه از آنها سهم می‌برند، و اگر نفعی وجود نداشته باشد در شوربختی یکدیگر شریک خواهند بود. در فونتامارا هیچ خانواده‌ای بدون دعوای حقوقی وجود ندارد. چنان‌که معلوم است این دعواها در خشکسالی‌ها کاهش می‌پذیرد. «آنگاه باید بکوشند تا یک سیب‌زمینی، باقلا، پیاز و قدری آرد و گندم به‌عاریه بگیرند تا آنها را از رنج گرسنگی زمستان حفظ کند. اکثراً معاش آنها، متحمل یک مشت قراردادهای قرض و قوله است، و کار طاقت‌فرسا می‌خواهد تا از عهدة پرداخت آنها برآیند.»

رمان دیگری که از سیلونه به‌فارسی درآمد: یک مشت تمشک است که توسط بهمن فرزانه ترجمه شد و در سال 1352 از سوی مؤسسه امیرکبیر منتشر شد. سیلونه در یک مشت تمشک که چون دیگر آثارش، ما را با خود به مهمانی روستاهای ایتالیا می‌برد. جایی‌که می‌توان ایتالیا را به‌خوبی دید. او چهرة روستا را بدون آرایش، به‌همان‌گونه که هست، به ما نشان می‌دهد. آنچه را که دیده است و می‌بیند، به شیوة ادبیات ملتزم تعمیم می‌دهد و این تعمیم را با تصویرسازی‌های هنری بازسازی می‌کند.

یک مشت تمشک شرح تباهی انسان‌هاست و پوسیدگی بذر انسانیّت در سرزمین فاشیسم و این کتاب بی‌شک اثری ضدفاشیستی است.

در جایی از این کتاب قهرمان رمان می‌گوید: «… اگر در گذشته این حرف‌ها را می‌زدی، حق با تو بود، ولی حزب امروزی دیگر آن حزب سابق نیست. حزب از عده‌ای مرد جوان، شجاع و آزادی‌خواه تشکیل شده بود، ولی اکنون تبدیل به یک سازمان نظامی شده. حتی در جوانبی هم که تا آن حد نفرت‌انگیز نیست، به‌هر حال حالت یک اداره را دارد. تو تصور می‌کنی نارضایتی من به‌خاطر دلایلی عامی و احمقانه‌ است؟»

ماجرای یک پیشوای شهید کتاب دیگری است از سیلونه که توسط محمد قاضی در سال 1352 ترجمه شد و انتشارات نیل آن را منتشر کرد و در سال 1357 تجدید چاپ شد. مترجم در یادداشتی که در چاپ دوّم آورده است اشاره می‌کند که عنوان چاپ اوّل کتاب «ماجرای یک مسیحی فقیر» بوده و همکارش سروش حبیبی بعد از خواندن کتاب پیشنهاد می‌کند عنوان کتاب به ماجرای یک پیشوای شهید تغییر یابد.

ماجرای رمان این است که:

شصت‌سالی پس از مرگ فرانسوا داسیز، راهب و عارف بهلول‌صفت مسیحی و مؤسس طریقت فرانسیسکن در عرفان مسیحیت، برای نخستین‌بار در تاریخ دین‌مسیح، راهبی و‌ارسته و منزوی و انسان‌صفت از مریدان او موسوم به «پی‌یتر وآنژه ‌لري» در 1294 میلادی، به‌نام سلستن پنجم، به‌مقام پاپی‌ برگزیده شد. مریدان او گمان بردند که معجزه‌ای به‌وقوع پیوسته و برای نخستین‌بار رعایت جانب حق و عدالت بر جنبه‌های سازشکاری و دروغ و دغل پیروز گشته است، امّا در حقیقت چنین نبود، بلکه انجمن انتخاب پاپ، مرکب از طبقات والای اشرافی، از خانواده‌های «روسینی» و «کولونا» و«کاتاني» که نه به‌دلیل فضیلت و تقوی بل به‌سبب قدرت و نفوذ خانواده‌های خود به آن انجمن راه یافته بودند، و تصدی مقام پاپی را همچون گوشت قربانی هرچند گاهی یک‌بار به‌نوبه بین خود تقسیم می‌کردند، در آن زمان بیست و هفت ماه تمام بر سر انتخاب پاپ به‌توافق نرسیده بودند و برای اینکه اوّلاً وقفه یا به‌اصطلاح «راحت‌باشی» در مبارزة خود بدهند و ثانیاً سرفرصت به ‌سازشی که مورد رضایت همة‌ طرف‌های ذی‌نفع بود، برسند، تصمیم به‌انتخاب پاپی گرفته بودند که شریف و ساده‌دل و بیگانه با امور دنیوی و مطیع و سربه‌زیر باشد و در ضمن به‌منافع مقرر و مرسوم کلیسا و روحانیون نیز احترام بگذارد، یا به‌قول نویسنده، «خودش ندزدد ولی بگذارد کسانی‌که به‌حکم سنن و امتیازات خانوادگی مجاز به‌ دزدیدن هستند به‌ دزدی خود ادامه بدهند.»

سلستن‌ پنجم سه‌ماه واندی در مقام پاپی ماند و در آن مدّت خواست تا آن‌گونه که همیشه بوده است، یعنی پاکدامن و شریف، باقی بماند و از کارهای خلاف دین و اخلاق زیردستانش جلو بگیرد، ولی موافق نشد و مخالفان، عرصه را چنان به‌وی تنگ کردند که او ناگزیر از قدرتی ‌که اعمال آن ملازمه با بندگی و سازشکاری و گاه نیز با ارتکاب اعمال خلاف اصول شرع و عرف داشت، چشم پوشید و تصمیم گرفت به‌همان عزلتگاه زهد و ریاضت خود برگردد، امّا جانشین او پاپ بنیفاس هشتم که آزادی وی را مخل به ‌امنیت و اعمال قدرت خویش می‌دید، فرمان توقیفش را صادر کرد. پی‌یترو سلستن، پس از ماه‌ها گریز و تعقیب، آخر خود را تسلیم کرد، به‌امر بنیفاس هشتم به‌زندان افتاد و در زندان به‌دستور او کشته شد.

این بود صورت ظاهر این داستان آموزنده و گیرا که به‌صورت مکالمه و به‌تعبیری نمایشنامه نوشته شده است، امّا آنچه در این کتاب مطرح است این است که آیا حفظ قدرت مستلزم دست‌های آلوده نیست؟ آیا کسی‌که بر مسند اقتدار دینی یا حزبی نشست، می‌تواند کماکان نسبت به‌آرمان‌های پیشین متکی بماند؟ ظاهراً نه. پاپ، ‌سلستنِ پنجم، از همان آغاز محکوم به‌شکست بود، چون لازمة فرمان راندن این است که فرمانده آحاد فرمانبر خود را همچون اشیایی تلقی کند که در اختیارش گذاشته شده‌اند و دیگر فرمانبران در نظر او انسان محسوب نمی‌شوند. امّا سلستن که نفرت دارد از اینکه با مسیحیان مثل اشیای بی‌جان، مثل سنگ، صندلی یا ابزار کار و یا حتی مثل رعایا رفتار کند، به‌جز ترک مقام خود چاره‌ای نمی‌بیند. قدرت، یک امر ماکیاولی است وماکیاول بهتر از هر فیلسوف دیگری تشخیص داده است که آن‌کس که قدرت را در دست دارد برای حفظ آن به‌هر کاری مجاز است.

سلستنِ پنجم با رنج و تأسف فراوان درمی‌یابد که: «به‌تجربه بر من ثابت شد که مشکل است انسان هم پاپ باشد و هم یک مسیحی مؤمن باقی بماند، و من واقعاً احمق بودم. قدرت را به‌خدمت گرفتن؟ چه خیال ‌خام و خطرناکی! این قدرت است که ما را به‌خدمت می‌گیرد. قدرت به ‌اسب سرکش می‌ماند: نه به آنجا که باید، بلکه به‌هر جا که دلش می‌خواهد می‌رود…»

از طرفی منظور نویسنده نشان دادن نمونه انسان کاملی است که همة‌ زنجیرهای قیود و رسوم سنتی را می‌گسلد و همة‌ لفافه‌ها و نقاب‌های ریایی را می‌درد تا جوهر شفاف و زلال آدمیت را عرضه کند و بی‌ترس و واهمه از هیچ عاملی شرف انسان‌دوستی و خدمت به‌خلق را تبلیغ نماید، و در این جهاد تا جایی پیش می‌رود که به شهادت می‌رسد.

سیلونه به‌خاطر کتاب ماجرای یک پیشوای شهید در سال 1967 جایزة مورتی دورو (Moretti d’oro) و جایزه کامپیه‌لو (Compiello) را که از مهّم‌ترین جوایز ادبی ایتالیا هستند دریافت کرد.

روباه و گل‌های کاملیا اثر دیگر سیلونه است که توسط بهمن فرزانه از زبان ایتالیایی ترجمه شد و در سال 1356 از سوی مؤسسة انتشارات امیرکبیر منتشر شد.

دانة زیر برف سوّمین رمانی است که اینیاتسیو سیلونه، در دوران تبعیدش در سوییس، نوشت. و دو رمان دیگر «فونتامارا» و نان و شراب را کامل می‌کند. چاپ اوّل این رمان با ترجمه مهدی سحابی در سال 1361 توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. دربارة دانة زیر برف نوشته است: «تنها کتابی‌ست که جرأت می‌کنم گاهی تکه‌‌هایی از آن را دوباره بخوانم. کتابی‌ست که باید با ذهنی آسوده و خیالی راحت آن را خواند.»

بسیاری از منتقدان و خود سیلونه هم دانة زیر برف را مهّم‌ترین و «مانیفست» اعتقادات سیاسی او می‌دانند. سیلونه پس از پشت‌سر گذاشتن یک سلسله کشمکش‌های سیاسی عملی و ذهنی، به این اعتقادات رسیده است. شخصیت‌های رمان دانة زیر برف گفتگوهای طبیعی و روزمره خود را دنبال نمی‌کنند، بلکه هر کدام مأموریت دارند که بخشی از برداشت‌ها و مفاهیم ذهنی سیلونه را منتقل کنند.

شاید بهتر باشد بگوییم دانة زیر برف جلد دوّم نان و شراب محسوب می‌شود. زیرا از همان‌ جاهایی که نان و شراب قطع می‌شود، فرار «پی‌ترو اسیینا» در کوهی برف پوشیده و کشته شدن «کریستینا» توسط گرگ‌ها، دانة زیر برف آغاز می‌شود. همان‌طور که گفتیم نان و شراب داستان مبارزه یک سوسیالیست است علیه فاشیسم که مأموران دولتی در تعقیبش هستند و اگر گرفتار شود زندان و کتک و شکنجه و احتمالاً تیرباران در کار خواهد بود. امّا نان و شراب در حالی‌که فرار ناتمام «پیترو اسپینا» را تصویر می‌کند، پایان می‌یابد. دانة زیر برف داستان همین مبارزه و گریز دائم است. امّا نه در هیچ‌کدام از جهات چهارگانه و نه در سیر پیشین خود، بلکه در عمق روح، سیری در آفاق و اندیشه وجود… این رمان از شور گسیخته و دیوانه‌وار از اندیشه‌ای شیفته و تعالی‌جو سخن می‌گوید و چه طنز سرشاری! با این کتاب می‌توان ادعا کرد که دامنه ادبیات در کار برد طنز ـ بسیار وسیع‌تر از آن‌ است که تاکنون می‌اندیشید‌ایم و دانة زیر برف و عجیب شاد و در عین حال گریه‌آور است.

مهدی سحابی

خروج اضطراری کتاب دیگر سیلونه است. این کتاب که در سال 1368 با ترجمة مهدی سحابی توسط انتشارات الفبا منتشر شد و چاپ دوّم این کتاب در سال 1368 توسط نشرماهی درآمد.

این کتاب در واقع دو کتاب در یک کتاب است: کتاب اوّل مجموعة چند داستان کوتاه از زیباترین داستان‌های سیلونه به‌شمار می‌آید. کتاب دوّم که بخش مهمی را به خود اختصاص داده است. «خروج اضطراری» نام دارد. در این بخش سیلونه به شرح کشمکش‌های تاریخی حزب کمونیست و نهادهای نظام مقتدر روسیه شوروی در دوران پرالتهاب حکومت استالین می‌پردازد. وقایعی که سیلونه، به‌عنوان یکی از سران بزرگ‌ترین حزب‌ مارکسیستی اروپای غربی، خود از نزدیک شاهد آن بوده است. این فصل ترکیبی است از خاطرات فردی، خاطرات سیاسی و تأملاتی دربارة قدرت، و یکی از مهّم‌ترین سندهای تاریخی مربوط به این دوره محسوب می‌شود. سیلونه در خروج اضطراری سیر تاریخی عضویت و خروجش را از حزب کمونیست ایتالیا موشکافانه بیان می‌کند. اگرچه او با خروج از حزب کمونیست تعهد اجتماعی و سیاسی خود را رها نکرد امّا جمله معروفی دارد که می‌نویسد: «مسیحی بی‌کلیسا و سوسیالیست بی‌حزب» است.

مکتب دیکتاتورها کتاب دیگری است که از سیلونه توسط مهدی سحابی ترجمه شد و در سال 1386 در تهران منتشر و چاپ دوّمش در زمستان 88 که توسط نشرماهی منتشر شد. مکتب دیکتاتورها هم‌زمان با نان و شراب نوشته شد و همانند آن، نخستین‌بار در سال 1938 به‌زبان آلمانی در زوریخ به چاپ رسید. مکتب دیکتاتورها بیست و چهار سال بعد، یعنی در سال 1962، برای اولین‌بار به‌زبان ایتالیایی در کشور ایتالیا منتشر شد.

این رمان براساس داستان دو آمریکایی است که مشکوب و عجیب و غریب هستند، به نام‌های پروفسور پیکاپ و آقای دبلیو، که در آستانة جنگ جهانی دوّم به اروپا می‌روند. دو مسافر آمریکایی در شهرهای مختلف اروپا به مکان‌های تاریخی سرمی‌زنند و با شخصیت‌هایی که مستقیم یا غیرمستقیم با رژیم‌های دیکتاتوری‌ در رابطه‌اند، دیدار می‌کنند و کتاب‌های بسیار می‌خرند و یادگار‌های مسخره و بی‌ارزش را که ظاهراً با تاریخ دیکتاتوری مرتبط است، گردآوری می‌کنند. سرانجام به زوریخ می‌رسند. هدف این دو نفر این است که از اروپایی‌ها که در زمینة دیکتاتوری‌ تاریخی طولانی و تجربه‌ای غنی دارند، درس بگیرند و به آمریکا برگردند و با بهره‌گیری از آموخته‌های خود در آنجا رژیمی دیکتاتوری‌ برپا کنند. یکی از این دو کسی است که خیال دیکتاتور‌ شدن در سر دارد و دیگری مشاور ایدئولوژیک اوست.

کسی به این دو توصیه می‌کند که برای فراگرفتن شگردها و رموز دیکتاتوری به شخصی مراجعه کنند که عمری را در مبارزه با دیکتاتوری گذرانده است، چرا که منطق حکم می‌کند که «حقیقت از زبان دشمن شنیده شود.»

بنابراین، جوجه دیکتاتور آمریکایی و مشاورش به یک تبعیدی سیاسی ایتالیایی رو می‌آورند که به‌دلیل رک‌گویی و سازش ناپذیری‌اش لقب «کلبی» را به خود گرفته است و در حال نوشتن کتابی در زمینه «هنر فریفتن دیگران» است. کتابی که به‌گفته خود او به درد کسانی می‌خورد که فریب می‌خورند، زیرا فریب‌دهندگان نیازی به کتاب او ندارند و این هنر را بهتر از او می‌دانند. مکتب دیکتاتورها ظاهراً لحنی طنزآلود دارد و به‌ویژه دو شخصیت آمریکایی با چنان نیشخندی ترسیم شده‌اند که اندک‌اندک و در طول کتاب حالتی دلقک‌وار به خود می‌گیرند. درواقع می‌توان گفت مکتب دیکتاتورها از والاترین سنت استعاره سیاسی اروپایی پیروی می‌کند و می‌توان آن را با شهریار ماکیاولی و برجسته‌ترین آثار جدلی ولتر و برنارد شاو مقایسه کرد.

در خاتمة بحث‌هایم به این نکته هم اشاره کنم که سیلونه در ایران نویسندة خوش‌شانسی بوده است. زیرا کتاب‌هایش توسط مترجمین خوش‌نام و صاحب سابقة درخشان به فارسی درآمده. سه تن از مترجمین آثار سیلونه اکنون در میان ما نیستند، محمد قاضی، مهدی سحابی و منوچهر آتشی. یادشان گرامی باد.»