آویزه ها (6) / میلاد عظیمی

55 – كتابى سترگ‏

« فهرست اسناد بقعه شيخ صفى‏الدين اردبيلى» تأليف محقق جدى و توانا و دقيق‏النظر عمادالدين شيخ الحكمايى انتشار يافت. اين كتاب بى‏ترديد يك تأليف مهم و ماندگار در مطالعات ايران‏شناسى محسوب مى‏شود. اين كتاب تأليفى بنيادى است و روش‏دانى مؤلف در آن «بايد» مورد تقليد و تتبع راهيان طريق شناخت و مطالعه اسناد تاريخى قرار گيرد. شيخ‏الحكمايى 711 سند بقعه شيخ صفى اردبيلى را كه در موزه‏ها و كتابخانه‏هاى مختلف پراكنده بوده است يافته و بررسى كرده و با اتخاذ روشى دقيق و روشن فهرست كرده است. فهرستى مؤجز اما بسيار سودمند و كارآمد و راهگشا. «نمايه»هايى كه براى اين كتاب تدوين شده، تحولى در نظام نمايه‏سازى كتب فارسى به شمار مى‏رود؛ بى‏گمان هر كس كه به اين فهارس كارآمد و مفيد رجوع كند و آن را با عرفِ نمايه‏هاى كتب فارسى مقايسه كند با ما هم‏عقيده مى‏شود كه حد همين است روش‏دانى و دانايى را. اين كتاب دريايى است از فوايد و معلومات ارجمند براى پژوهشگرانى كه كار تحقيق را جدى مى‏گيرند. شيخ‏الحكمايى در مقدمه عالمانه‏اى كه بر كتابش نوشته فوايدى كه از دقت در اين فهرست و به طريق اولى اسناد حاصل مى‏شود را برشمرده است متن نوشته ايشان را بخوانيد تا ببيند كه چه گنجى احياء شده است؛

«اين اسناد به‏ويژه در شناخت پيشينه خاندان صفوى، و خانواده شيخ صفى اردبيلى،  جايگاه سياسى مذهبى اجتماعى و ميزان درجه و ارتباط حاكمان و امراى محلى با آنان، ميزان دارايى‏ها و چگونگى تلاش آنان براى گسترش و توسعه اين اموال و املاك به صورت وقف، پذيرش هبه، گرفتن معافيت‏هاى مالياتى، اجاره‏هاى طولانى مدت (صد ساله) املاك و… داراى ارزش بسيار است.

دست‏يابى به اطلاعات دقيقى از اوضاع اجتماعى، خاندان‏هاى علمى، اقتصادى سياسى، تجارت، نقش و ميزان حضور زنان در جامعه، وضعيت اقليت‏هاى نژادى و دينى، روابط مالك و رعيت، كشاورزى، آبدارى، مشاغل، ماليت‏ها، وقف و ارث و طلاق و قرض و وام در اين دوران مى‏تواند از نتايج بررسى اين مجموعه باشد.

اين مجموعه منبع بسيار مهمى براى شناخت شخصيت‏هاى سياسى فرهنگى، تاريخ زندگى و آگاهى از جزييات زندگى اين افراد است كه در منابع ديگر بدين‏گونه يافت نمى‏شود؛ مانند نام و نسب كامل، تعداد و نام فرزندان، املاك و دارايى‏ها و…

از لابه‏لاى نام‏هاى بسيار ياد شده در متن و سجلات هر سند و در كل مجموعه مى‏توان خاندان‏ها و نيز نسبت‏هاى سببى و نسبى آنان را رديابى كرد. وجود چند هزار نمونه از نام‏هاى اماكن و اشخاص دوره ياد شده كه امكان بررسى تنوع نام‏ها و نيز شناخت نام‏هاى زنان – كه به‏ويژه در ادوار بعد به دلايل فرهنگى، كمتر در متون به چشم مى‏آيد – و امكان بررسى تنوع نام‏هاى عربى، فارسى، مغولى و كردى را فراهم مى‏آورد، از ديگر ارزش‏هاى اين اسناد است.

مسلماً بسيارى از افراد ياد شده در اين اسناد از شخصيت‏هاى برجسته علمى و سياسى‏اند؛ اما نام بسيارى از آنان در منابع مكتوب چون تذكره‏ها و يا پژوهش‏هاى معاصر نيامده و يا اطلاعات موجود در اين اسناد بيش از اطلاعات ذكر شده در اين گونه منابع است.

به علت اصالت (رونوشت نبودن) حدود 95% اسناد، اين مجموعه حاوى نمونه خطوط بسيارى از رجال به‏ويژه قاضيان، كاتبان و گواهان اسناد است. وجود اين نمونه‏هاى خطوط – كه گاه تنها اثر بازمانده از يك شخصيت تاريخى است – مى‏تواند منبعى ارزشمند براى شناسايى بسيارى از نسخه‏هاى خطى مربوط به حوزه جغرافيايى اين اسناد باشد.

نمونه‏هاى بسيار متنوع و خوبى از خطوط تعليق، توقيع، رقاع و نسخ در اين مجموعه وجود دارد كه مى‏تواند آگاهى ما را نسبت به سير طبيعى تحوّل خطوط افزوده و منبع ارجمندى براى پژوهش‏هاى خطشناسى باشد.

وجود اوزان، مقياس‏ها و مكيال‏ها، واحدهاى سنجش، نام‏هاى سكه‏هاى رايج در دوره‏هاى مختلف و ذكر مشخصات وزن و جنس، قيمت زمين و املاك در مدت چند قرن، از اين اسناد منبع بسيار ارزشمندى براى مطالعات اقتصادى – كه متأسفانه كمتر در متون تاريخى به آن پرداخته شده – ساخته است.

ديگر ارزش اين اسناد، امكان شناسايى تشكيلات ديوانى و ادارى، دارالقضاها، محضرها و به تبع آن شناسايى كاتبان و قاضيان و گواهان رسمى محاضر در حوزه شمال غرب ايران از سده ششم هجرى به بعد است.

دربرداشتن نام بسيارى از آبادى‏ها، مزارع و اماكن حوزه شمال غرب ايران (به‏ويژه اردبيل، خلخال، تبريز، اروميه، گيلان) در طول چند سده و امكان بررسى تحوّل اسامى جغرافيايى مناطق ياد شده از جمله اهميت‏هاى اين مجموعه است.

شناخت گونه‏هاى زبانى و تغييرات آوايى از طريق بررسى اسامى اماكن و سبك نوشتارى اسناد، تأثير گويش‏ها و زبان‏هاى رايج و ميزان كاربرد زبان‏هاى فارسى، عربى، ايغورى، تركى در سده‏هاى پنجم تا دهم هجرى از نكات قابل توجه و ارزشمند اين مجموعه است.

شناخت بناهاى كهن، وضعيت محلات و امكان بازسازى بافت قديم، (به‏ويژه بقعه  شيخ صفى و به طور مثال بازار اردبيل و يا محله درب اعلاى تبريز) با كنار هم قرار دادن نام‏هاى رسته‏ها، دكان‏ها و مساجد و اماكن كه حدود چهارگانه آنها در اسناد ذكر شده است به نوعى مى‏تواند به پژوهش‏هاى شهرسازى، معمارى و باستان‏شناختى از طريق متن كمك كند.

بررسى شيوه‏هاى نگارش و صفحه‏آرايى اسناد، اندازه‏هاى رايج اسناد در دوره‏هاى مختلف، فاصله‏گذارى‏هاى ميان سطرها و فضاهاى خالى اطراف متن، مواضع نگارش توقيع و سجلات، راه‏هاى جلوگيرى از جعل سند، (مانند ذكر ويژگى‏هاى ظاهرى سند، تعداد شقّه‏ها، تعداد سطرها، ذكر نوع كاغذ و…) از جمله مواردى است كه به ما براى بررسى سند شناسانه اسناد اين دوره كمك فراوان مى‏كند.

اسناد اين مجموعه در شهرهاى مختلفى مانند اردبيل، تبريز، خلخال، اروميه و حتى بغداد، صادر شده و با توجه به محل صدور و تاريخ ذكر شده در سند، مى‏توان انواع كاغذ مورد استفاده در محل‏ها و دوره‏هاى مختلف را طبقه‏بندى كرده و براى پژوهش‏هاى كاغذشناسى مورد توجه ويژه قرار داد. كاغذهاى اين اسناد از نظر رنگ، جنس، نرمى، خشكى و اندازه بسيار متنوع است. در چند مورد نيز در متن سند به نوع كاغذى كه متن بر آن نوشته شده، اشاره شده است مانند: كاغذ بياض تبريزى و كاغذ اصفهانى. كهن‏ترين نمونه از كاغذ فرنگى ته‏نقش‏دار اين مجموعه، مورّخ 959 را مى‏توان به عنوان نمونه ياد كرد. طول بلندترين سند اين مجموعه 327 سانتى‏متر است.

اين مجموعه منبع بسيار ارزشمند و منحصر به فردى براى مطالعات مربوط به مُهرها و طغراهاى حاكمان ايران و يا امراى منطقه و نيز تاريخ استفاده از مهر بر كاغذ در ايران دوره اسلامى است.

از حيث نوع در اين مجموعه، كهن‏ترين نمونه‏هاى فارسى و عربى اجاره‏نامه، استفتا، استشهاديه، اقرارنامه، مبايعه‏نامه، نامه، وقف‏نامه، وكالت‏نامه، مصالحه‏نامه، هبه‏نامه وجود دارد.» (ص هفده – نوزده(

بايد منتظر بود تا همه تحقيقات آقاى شيخ الحكمايى (از جمله چاپ متن اسناد ديوان اين مجموعه) منتشر گردد. نكته ديگر اينكه كاش آن «برنامه تخصصى مرمّتى» مورد نظر جناب شيخ الحكمايى در باب جلدهاى جزوات اين مجموعه‏ها توسط مراجع ذى‏ربط مورد عنايت قرار بگيرد تا رسائل و نامه‏ها و نسخه‏هاى خطى‏اى، كه به عنوان اوراق باطله براى ساخت مقواى ميان چرم و چوب به كار رفته است، بازيابى گردد؛ شايد گنجينه‏هايى از اين اوراق يافت شود؛ مگر نه اين است كه چند برگى كه از «وامق و عذراى عنصرى» باقى مانده، از همين دست اوراق باطله محسوب مى‏شده است.

56 – قحطى گندم و شاه رشوه‏گير

… در قحطى مشهور تهران (مصادف با آخرين سال جنگ جهانى اول) چند تن از رعاياى فيروز بهرام به شهر آمده بودند تا از اعلى‏حضرت سلطان احمدشاه فقط يك خروار گندم (براى بذر) بخرند. شاه مقدار زيادى گندم احتكار كرده بود كه مى‏خواست به قيمت هرچه گران‏تر بفروشد. قيمت بازار آزاد در آن تاريخ يكصد و ده تومان بود ولى رعاياى بى‏چيز استطاعت پرداخت بيش از صد تومان براى يك خروار گندم را نداشتند. خود شاه با خريداران شروع به چانه زدن كرد و به هيچ وجه حاضر نمى‏شد خروارى كمتر از يكصد و ده تومان بفروشد. سرانجام صاحب اختيار (غلامحسين خان غفارى) كه در جلسه حاضر بود از اين خسّت فوق‏العاده شاه عصبانى شد و به رعايا اشاره كرد كه همان قيمت پيشنهادى شاه را قبول كنند و قول داد كه مابه‏التفاوت بهاى گندم را از جيب خود بپردازد…[1]

57 – تقى‏زاده و فرنگى‏مآبى‏

تقى‏زاده در نخستين شماره دوره جديد كاوه در خصوص «تسليم مطلق شدن به اروپا» و «ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگى‏مآب شدن» [اظهار نظر] كرد. در اين باب قاطع‏تر از همه علما و روحانيون و مخصوصاً طبقه سياسى آنان به انتقاد پرداخته‏اند و در كتب و نوشته‏هاى متعدد انتقادات شديداللحنى گاه به گاه در خصوص آن عقيده سياسى اظهار شده است. شايد آنچه را شخص تقى‏زاده پس از سى سال در تأويل و تعديل نظر قديم خود گفت بتوان انتقادى دانست از عقيده پيشينش، كه خود آن را افراطى دانسته است، از همين مقوله است تجديدنظرى كه در عقيده لزوم تغيير خط مندرج در رساله «مقدمه تعليم عمومى» (تهران، 1307) پس از بيست سال كرد و در پايان خطابه «لزوم حفظ فارسى فصيح» با عنوان كردن «انديشه خطرى كه براى مايه ادبى و زبان داشت» از آن عقيده خود عدول و استغفار كرد و چنين اظهارى طبعاً انتقادى است صريح كه از خود كرده است.

در نامه‏اى كه در تاريخ دى ماه 1326 به ابوالحسن ابتهاج رئيس بانك ملى نوشت هم به موضوع تمدن فرنگى پرداخته. اين نامه در مجله بانك ملى ايران سال 1328 چاپ شده است و قسمتى كه مربوط به موضوع فرنگى شدن است عيناً نقل مى‏شود:

«… ولى در اين مملكت بدترين انواع متصور بدبختى‏ها و فلاكت و ذلت و بى‏خانمانى و آوارگى و گرسنگى و برهنگى و ناخوشى و بى‏سوادى و كثافت ناشى از فقر و اطفال عليل گرسنه كه رنگ ميوه و شيرينى نمى‏بينند و نهايت پستى در معاش به طورى خارج از حد تصور است و به قدرى عام است كه بيش از نه عشر هموطنان من و شما بهتر از حيوانات باربر و بعضى حتى بهتر از حشرات زندگى نمى‏كنند.

پس در چنين مملكتى مخارج پر اسراف و برافراشتن عمارات شدادى و پاريسى اعظم گناهان كبيره و كفر است و اگر موردى نمايان براى حديث «من تشبه بقوم فهو منهم» باشد همين تقليد از فرنگى‏هاى متمول است در اين امور. در صورتى كه آنها صدها سال به تدريج در اين كارها ترقى كرده‏اند و ما كه لوله آب خوردنى در پايتخت و دارالخلافه ممالك محروسه نداريم بايد عمارتى داشته باشيم معادل عصرى كه در پاريس و لندن هم لوله آب نبوده است.

و اگر، چنانكه اشاره فرموده‏ايد، من مردم را در بيست و هفت سال قبل به اخذ «تمدن فرنگى» از ظاهر و باطن و جسمانى و روحانى تشويق كرده‏ام هيچ وقت قصد اين‏گونه تقليد مجنونانه و سفيهانه تجملى نبوده، بلكه قصد از تمدن ظاهرى فرنگ پاكيزگى لباس  و مسكن و امور صحى و تميزى معابر و آب توى لوله و آداب پسنديده ظاهرى و ترك فحش قبيح در معابر و تف انداختن به زمين و تقيد به آمدن سر وقت و اجتناب از پرحرفى بى‏معنى و بى‏قيمتى وقت و هزاران اصول و آداب كه مى‏توانم ده صفحه در شرح آنها بنويسم بوده، و مراد از تمدن روحانى ميل به علوم و مطالعه و بناى دارالعلوم‏ها و طبع كتب و اصلاح حال زنان و احتراز از تعدد زوجات و طلاق بى‏جهت و زناشويى ده ساله و پاكى زبان و قلم و احترام و درستكارى و دفع فساد و رشوه و مداخل و باز هزاران (به معنى حقيقى كلمه) امور معنوى و حقوقى و اخلاقى و آدابى ديگر بوده كه تعداد آنها هم ده صفحه ديگر مى‏شود.

و اگر جوانان ما مخير باشند در اخذ ظواهر بى‏معنى يا كم معنى «تمدن فرنگى» و يا اخذ معنويات و ترك ظواهر من بدون يك ثانيه ترديد ترجيح مى‏دهم كه وكلاى مجلس قباى قدك و لباس گشاد هفتاد سال قبل را بپوشند و ريش داشته باشند ولى اگر جلسه ساعت سه و نيم اعلان مى‏شود ساعت پنج نيايند و شش و نيم رئيس به طالار جلسه نرود كه نيم ساعت ديگر براى حصول اكثريت منتظر شود و بيست دقيقه پس از حصول اكثريت باز جمعى براى سيگار و چايى و صحبت بيرون بروند و باز جلسه از اكثريت بيفتد، تا آنكه همه ريش و سبيل را بتراشند و يقه آهارى تازه زده شيك و شنگول بر كل آداب اجتماعى پسنديده فرنگى پشت پا بزنند.

بدبختانه ما نه تمدن ظاهرى فرنگستان را گرفتيم و نه تمدن معنوى آن را. از تمدن ظاهرى جز فحشاء و قمار و لباس ميمون صفت و خودآرايى با وسايل وارده از خارجه، و از تمدن باطنى آنها نيز هيچ نياموختيم جز آنكه انكار اديان را بدون ايمان به يك اصل و يك عقيده معنوى ديگر فرنگى‏مآبان ما آموختند. در اين باب سخن آنقدر زياد است كه در پنجاه صفحه هم نگنجد.»

تقى‏زاده در پاسخ نامه ابتهاج به نامه مذكور در فوق، مجدداً توضيحى درباره فرنگى‏مآبى به شرح زير نوشت:

«.. 6 – در باب “فرنگى مآبى” كه به اعمال اسراف‏كنندگان وجوه ملى اطلاق كرده‏ام نظر به فرنگى‏مآبى شخصى از اشخاص در بانك نبوده است كه باعث مأيوسى شود. بلكه به عقيده من غالب اعمال مسرفانه طبقه عالى اين مملكت و ادارات و مؤسسات ناشى از “فرنگى مآبى” و تقليدهاى جاهلانه از ممالك غربى اروپا و آمريكا است كه ادنى جهت جامعه بين اين مملكت و آن نقاط نيست و اگر با حفظ سنن و آداب ملى در اصلاحات اساسى تقليد ممالكى مى‏كرديم كه فقط يك يا دو قدم از ما جلوترند و در ثروت نيز قابل مقايسه با ما هستند و مخصوصاً نظر اصلى به اقتضاى مصالح طبقه فقير ملت بود كارهاى ما خيلى بهتر و به حقيقت نزديك‏تر و صالح‏تر و ساده‏تر مى‏شد و اين اسرافات قارونى كه هيچ تناسبى با حال ملت ندارد به عمل نمى‏آمد.»

اصولاً تباين عقيده و مسلك ميان علماء و تقى‏زاده از دوره دوم مجلس به وجود آمد و در همان اوقات منجر به صدور حكم «فساد مسلك سياسى» (در تلگراف آيت‏الله مازندرانى) و «عدم جواز مداخله در امور نوعيه مملكت و عدم لياقت عضويت مجلس محترم ملى» و لزوم خروج او (بنا به تلگراف آيت‏الله خراسانى به انگجى عالم مشهور تبريز) از ايران شده بوده است.[2]

58 – حجةالاسلام‏

نوشته‏اند كه عنوان «حجّةُالاسلام» را نخستين بار بر امام محمد غزالى (450 – 505) اطلاق كردند و گويا اين عنوان چنان بارِ معنايىِ وسيعى داشته است كه جامعه اسلامى، در آغاز، از پذيرفتن آن در حقِ شخصيتى به عظمت غزالى، حتى، استنكاف داشته است. اين نكته از عبارتى كه عبدالغافر فارسى در كتاب السياق، شماره 161، در زندگينامه غزالى نوشته است آشكار مى‏شود آنجا كه وى مى‏گويد: «و كانت خاتمة امره… مطالعة الصحيحين، البخارى و مسلم، اللذينِ هما حجةالاسلام» يعنى «خاتمه كارِ او آن بود كه به مطالعه كتاب‏هاى صحيح بخارى و صحيح مسلم پرداخت كه آن دو حجةالاسلام‏اند.» و اين نشان مى‏دهد كه عبدالغافر هم از كسانى بوده است كه عنوان حجةالاسلام را براى غزالى بزرگ مى‏دانسته است. ظاهراً عطّار هم در گفتنِ «على‏الحق حجةالاسلام او بود»، در موردِ امام على‏بن ابيطالب، عليه‏السلام، مانندِ عبدالغافر فارسى، به اين لقب براى غزالى اعتراض داشته است. در صورتى كه غزالى در جامعه اسلامى چنان مقامى داشته كه بعضى عارفان، مانندِ ابوالحسن شاذلى، در خواب ديده‏اند كه رسول (ص) در برابر عيسى‏ و موسى‏ به غزالى مباهات كرده است.[3]

59 – نكته!

براى كسب حكمت، خطابه نفيس استاد خبير خردمند يگانه ايرج افشار را درباره «مشروطه‏اى كه پا نگرفت» براى بار چندم مى‏خواندم. لابل چون شير تازه‏اى مى‏نوشيدم. (اين خطابه در بخارا شماره 47 هم چاپ شده است.) مطلب بسيار سرنوشت‏سازى از تقى‏زاده در آنجا نقل شده است كه بد نديدم براى خوانندگان محترم نقل كنم.

« مجلس اول: با فرمان شاه و بدون خونريزى و اِشكال عمده به وجود آمد ولى اين مجلس دوران واقعى دو ساله خود را طى نكرده بود كه توسط محمد على شاه به توپ بسته شد (23 جمادى الاول 1326) و با پيش‏آمد استبداد صغير مدت 12 ماه و 20 روز تا فتح تهران فاصله افتاد. مطلبى راجع به مجلس اول از شخص تقى‏زاده كه خودش عضو مؤثر و انقلابى آن مجلس بود چند بار شنيدم كه بايد نقل كنم. شايد حضار هم به تواتر اين مطلب را شنيده باشند. يكى دو بار هم از مجتبى مينوى و عباس زرياب خويى شنيدم و معلوم بود تقى‏زاده به آنها هم گفته بوده است. تقى‏زاده بعد از چهل پنجاه سال كه از آن قضايا گذشته بود مى‏گفت: «اگر ما با محمد على شاه راه آمده بوديم و جوانى نكرده بوديم شايد مشروطه آن چنانكه مطلوب بود مى‏ماند.» حرفى است كه با تجربه و نگرش بر كل وقايع بعدى زده شده است.

خود آقاى تقى‏زاده به شما گفتند كه ما بايد با شاه راه مى‏آمديم؟ منظورش چه بود؟

بله او آدمى بود كه به اشتباهاتش اعتراف مى‏كرد. شايد اين گفته بدان مناسبت بود تندى اصلى انقلابى در آن دوران متوجه او بود. زمانى كه بين شاه و مجلس برخورد شد، چند نفر را انتخاب كردند كه بروند به شاه اولتيماتوم بدهند كه قانون اساسى بايد اجرا بشود. يعنى ابتدا مجلس به سراغ محمد على شاه رفت. خوب محمد على شاه فهميد كه اينها دست بردار نيستند. ناچار قضيه توپخانه و سپس باغ شاه را به وجود آورد. و بالاخره با توپ كلك را كند. شايد پس از وقوع اتفاقات و تجربه‏ها تقى‏زاده به آن نتيجه رسيده بود»

60 – شعرى از بديع‏الزمان فروزانفر

استاد بديع‏الزمان فروزانفر اين بحث را داشته است كه مجموعه آثار پراكنده‏اش توسط دانشمندى كاربلد، بلند همت، شريف و دقيق گردآورى و عرضه گردد. جناب آقاى عنايت‏الله مجيدى با تدوين ديوان فروزانفر، مجموعه مقالات، تاريخ ادبيات و مجموعه ممتع از خاطر و خط فروزانفر خدمت شايانى به پژوهندگان در تاريخ فرهنگ و تحقيق و ادب ايران معاصر كرده است. مجيدى براى تدوين اين كتب به مآخذ و مراجع بى‏شمارى مراجعه كرده و حاصل كارش را با روش دانى و پاكيزگى عرضه كرده است. اما البته هنوز شايد اينجا و آنجا آثارى از فروزانفر يافت شود كه از دايره وسيع جستجوهاى آقاى مجيدى خارج مانده باشد. يكى از اين آثار شعرى متين و محكم است از فروزانفر در مدح و تفقد از دكتر محمد شفيع (1963 – 1883) اديب و دانشمند ايران‏شناس پاكستان كه به تعبير استاد ايرج افشار «از مروّجان زبان و ادب فارسى و از علاقه‏مندان به فرهنگ ايران و اسلام بود» (نادره‏كاران / 1021). شعر فروزانفر در كتاب «ارمغان علمى به خدمت پرفسر داكتر محمد شفيع» (لاهور، 1955) چاپ شده است:

دهر و دوران كم آورد فرزند

چون محمد شفيع دانشمند

آن به فضل و به معرفت مشهور

وآن مبرا ز نخوت و ز غرور

خاك لاهور ازو فزوده شرف‏

پدر فضل را بهينه خلف‏

ادب از خامه‏اش به جلوه‏گرى‏

فرد و مفلق به تازى و به درى‏

واقف راز سعدى و جامى‏

پارسى را نكوترين حامى‏

درِ ميخانه باز كرده به شوق‏

داده مر اهل حال را مى ذوق‏

يافته نشر ازو به راى سديد

درج درّ مكاتبات رشيد

كرده با جهد خاص و فضل عميم‏

هم كتاب تتمه را تتميم‏

جان بن فندق از چنان تصحيح‏

آفرين خان او به لفظ فصيح‏

فرخست و خجسته فال او را

جشن هفتادمينه سال او را

يك نكته ديگر اينكه شعرى كه با عنوان «تيغ سخن» (ديوان فروزانفر، 1382، صص 214 – 209) در بخش قطعات آورده شده است و با اين بيت آغاز مى‏شود:

از جمع و فرق پاى بدان سو نهم‏

جان را ازين علايق عريان كنم‏

«قطعاً» قطعه نيست و بخشى از قصيده‏اى است كه ابيات ابتدايى آن مفقود شده است و استاد فروزانفر در آن قصيده به استقبال قصيده جاودانه حكيم على الاطلاق ناصرخسرو رفته و با همه فروزانفريش هزيمت شده است كه لايكلف الله نفساً الاّ وسعها. مطلع قصيده ناصرخسرو اين است :

شايد كه حال و كار دگرسان كنم‏

هرچ آن بهست قصد سوى آن كنم‏

بدیع الزمان فروزانفر

61 – آفتابى در ميان سايه‏اى‏

به لطف دوست دانشمند و نجيب پاكجانم، جناب آقاى دكتر سجاد آيدنلو، كتاب آفتابى در ميان سايه‏اى؛ جشن‏نامه استاد دكتر بهمن سركاراتى به دستم رسيد. (نشر قطره، 1387). جشن‏نامه‏اى شايسته و وزين كه به پايمردى آقايان عليرضا مظفرى و سجاد آيدنلو تدوين شده و به پيشگاه استاد سركاراتى، كه بى‏شك از مفاخر علمى روزگار ما به شمار مى‏روند، پيشكش شده است.

همت علمى دانشمندان بزرگ و محققان موجّه در اداى اين فريضه علمى خود نشان‏دهنده جايگاه علمى استاد سركاراتى است.

دكتر سركاراتى محققى بزرگ و بى‏ادّعا است كه مقالات نفيس ودانشورانه و درخشان تأليف كرده است. تعدادى از مقالات ممتع ايشان، كه در كتاب سايه‏هاى شكار شده گرد آمده، مشتى است از خروار دانش و دقت و روش‏دانى دكتر سركاراتى.

آذرآبادگان بزرگ در قرن اخير دانشمندان بزرگى به فرهنگ و ادب ايران تقديم كرده است؛ بزرگانى چون احمد كسروى، سيد حسن تقى‏زاده، عباس زرياب خويى، محمد امين رياحى، منوچهر مرتضوى، بهمن سركاراتى و… دوست محقق ما جناب سجاد آيدنلو برجسته‏ترين فرد نسل خود براى ادامه سلسله جليل دانشمندان آذربايجان در زمانه ماست.

62 – يك بام و دو هوا

ديشب (يكشبنه 88/1/16) براى اولين بار قسمتى از مجموعه تلويزيونى «شيخ بهايى» را تماشا كردم. بخشى از اين قسمت اختصاص داشت به پايمردى شيخ بهايى براى اصلاح امور خلق و نيز به وساطت او ميان شاه عباس و ميرعماد پرداخته شده بود كه شيخ با درايت و چرب زبانى خشم شاه را كه قصد قتل ميرعماد كرده بود – فرو مى‏نشاند. شباهنگام همسر شيخ از جنايات و قساوت دستگاه سلطنت صفوى گلايه مى‏كند كه شيخ بهايى به همسرش مى‏گويد من هم به آنچه تو مى‏گويى وقوف و اذعان دارم ولى حضور عالمى چون من در كنار پادشاه موجب مى‏شود كه از بسيارى بى‏رسمى‏ها جلوگيرى شود و برخى امور نيك انجام پذيرد. همسر شيخ هم استدلال سخته و استوار و پخته شيخ را مى‏پذيرد. هر كس هم كه بهره‏اى از عقل و اعتدال داشته باشد و به دنيا از پنجره عواطف و آرمان‏هاى غيرعقلانى ننگرد با استدلال شيخ بهايى موافقت دارد. به هر حال بايد كوشيد تا با مشاركت اجتماعى گام كوچكى در بهبود اوضاع برداشته شود. عافيت‏جويى و تنزه‏طلبى و شعار دادن هر چند ممكن است براى شخص وجاهتى به بار آورد اما گرهى از كار فروبسته ملك و ملت نخواهد گشود. به عبارت ديگر پاسخى كه سازندگان و سفارش‏دهندگان مجموعه به پرسش مقدّر برخى از بينندگان خود داده‏اند كه چرا شيخ بهايى با چنين قداست و مقام معنوى با شاهى چنان سفاك همكارى مى‏كند معقول و پسنديده است. اما آيا مديران رسانه ملى اين حق را فقط براى شيخ بهايى قائل مى‏شوند كه چنين استدلال كنند و يا ساير رجال و سياسيونى كه در طول تاريخ ايران با حكومت‏هاى ديگر همكارى كرده‏اند هم مى‏توانند به اين استدلال متوسّل شوند؟! شايد اگر از اين منظر به تاريخ معاصر ايران بنگرند، چنين يكسويه و بى‏رحمانه همه را به چوب خيانت نرانند. انصاف و اعتدال است كه تأثير سخنى را، كه مطلوبست به مخاطب انتقال يابد، نافذ مى‏كند. شك نكنيم.

63 – كه جز نكويى اهل كرم نخواهد ماند

استاد دكتر محمد امين رياحى دانشمند و پژوهشگر بزرگ در 25 ارديبهشت غريبانه درگذشت و در سكوت و بى‏عنايتى مقامات و مسئولان فرهنگى كشور به خاك سپرده شد؛

از شمار دو چشم يك تن كم‏

وز شمار خرد هزاران بيش‏

جايگاه بلند رياحى در تاريخ ادب معاصر ايران پايدار و تابناك است تا جايى كه پاسداشت حرمت او، بزرگ داشتن فرهنگ ايران و فضيلت و علم است و البته نشانه‏اى است از معرفتِ كسى كه حرمت پيرانِ ميوه خويش بخشيده را نگه مى‏دارد؛

مدح خورشيد جهان مدح خودست‏

كه دو چشمم روشن و نامُرمَدست‏

… از اين قصه تلخ بگذريم و ياد كنيم از شرافت و نجابت و دانش دوستى و مكارم

اخلاق جناب آقاى حجة الاسلام والمسلمين دعايى؛ آزادمرد بزرگوارى كه حضورى گرم در مراسم خاكسپارى و پرسه استاد رياحى داشت. ايشان با بغض و خلوص نماز را بر پيكر دكتر رياحى اقامه كرد. جملات كوتاه، پراحساس و مؤثرى كه در هيأت دعا اما در حقيقت در ستايش از استاد رياحى و شكيبايى و سكوت آن بزرگوار در برابر درشتى‏هاى روزگار و ابناى آن بيان كردند، هرگز از خاطرم نخواهد رفت. برق ستايش و خرسندى از حق‏شناسى آقاى دعايى را در چشمان برخى از بزرگان فرهنگ ايران زمين، كه به بهشت زهرا تشريف آورده بودند، ديدم. آفرين بر آقاى دعايى و سلوك اخلاقىِ نجيبانه و فرهنگ پرورانه او!

از دوست ثقه‏اى شنيدم كه استاد رياحى در روزهاى پايانى عمر به مناسبتى – كه من مجاز به نقل آن نيستم – از جوانمردى جناب دعايى به نيكى و سپاس ياد مى‏كردند.

64 – از نامه عين‏الدوله به محمد على ميرزا

قدر آذربايجان را بدانيد

در اين موارد با ساير جزئيات امور آذربايجان بيشتر توجه بفرماييد. همين قدر جسارت كنم كه قدر آذربايجان را بدانيد. با همين آذربايجان بود كه مرحوم مغفور نايب‏السلطنه طاب ثراه آن كارهاى معظم را صورت مى‏داد.

اهميت آذربايجان‏

فتح خراسان از دولت آذربايجان بلكه استقرار و استقلال سلطنت مقدّره قاجاريه خلدالله ملكهم از آذربايجان است. درباره آذربايجانى دولت و بالاختصاص حضرت اقدس والا بايد مرحمت خاصّ داشته باشيد.[4]

65 – امروز امير ملك سخن بى سخن تويى‏

زنده مانديم و اين آرزوى ما برآورده شد. آن‏هم در روزگارى كه آن فرشته بزرگوارِ مستقر بر بام لاژورداندود از هر زمانى پركارتر است. گزينه‏اى از اشعار استاد بزرگوار جوانمرد ما، دكتر مظاهر مصفا به اهتمام نشر مرواريد منتشر شد. دكتر مصفا از آخرين بازماندگان نسلى است كه بر زير و بم منزل صناعت و بلاغت شعر كلاسيك فارسى اشراف داشتند. شعر مصفا كمانى نيست كه به بازوى ذوق مريض عوام روشنفكران سازگار باشد. شعرى است پدر و مادردار كه احسنت و زه بر زبان امثال ملك‏الشعراء بهار و بديع‏الزمان فروزانفر و شفيعى كدكنى مى‏نشاند. آنها كه با معيارهاى شعر كلاسيك پارسى خو گرفته‏اند از طرفه‏كارى‏هاى طبع توانمند مصفا شگفت‏زده مى‏شوند. فوران عاطفه و صراحتى قاطع، زبان محتشم شعر مصفا را مؤثر كرده است. وقتت خوش باد كه وقت ما كردى خوش!

بايد منتظر بود تا كليات اشعار استاد مصفا منتشر گردد كه راست گفت آنكه گفت :

مستى به آب يك دو عنب وضع بنده نيست‏

من سالخورده پير خرابات پرورم‏

اين هم شعر دلاويزى از استاد كه خود حقيقت نقد حال ماست آن.

«دريغ»

به خود گفتم از عمرِ رفته چه مانْد؟

دلِ خسته لرزيد و گفتا دريغ!

به دل گفتم از عشق چيزيت هست؟

بگفتا كه هست آرى، امّا دريغ!

بلى از من و عمرِ ناپايدار

نمانده‏ست بر جاى الاّ دريغ!

شب و روزها و مه و سال‏ها

گذشتند و ماندند بر جا دريغ!

رسيدند هر روز و شب با فسوس‏

گذشتند هر سال و مه با دريغ!

رسيدند و گفتم فسوسا فسوس!

گذشتند و گفتم دريغا دريغ!

66 – محمد على تربيت و سخاوتِ علمى‏

جلد پانزدهم دايرةالمعارف بزرگ اسلامى را تصفح مى‏كردم. مدخل مفيد محمد على خان تربيت صاحب كتاب دانشمندان آذربايجان را خواندم. مؤلفِ مدخل (آقاى فرهاد طاهرى) نوشته است كه معاصران تربيت او را به «كمك به ديگران در تحقيقات» ستوده‏اند. به ياد نوشته علامه فقيد محمد قزوينى وفيات المعاصرين (يادداشت‏هاى قزوينى، ج 8، ص 162) افتادم. قزوينى هم از معاصران و معاشران تربيت بوده است:

« تربيت، محمد على خان‏

گويا از اهالى تبريز بود و در هر صورت از اهالى آذربايجان، و لهجه تركى شديد واضحى داشت. مردى فاضل و متتبّع بود. كتب بسيارى از خطّى و چاپى جمع كرده بود كه در مدةالعمر خود بديّارالبشرى اسمى از هيچكدام از آنها نمى‏برد و فقط پس از وفاتش معلوم شد كتابخانه بسيار مفصلى داشته، و اين صفت ضنت به ارائه كتب خود به سايرين به اندازه‏اى در او شديد بود كه حتى در تأليف مشهور مفيد خود دانشمندان آذربايجان اغلب اوقات بلكه تقريباً در جميع موارد از ذكر نشانى‏هاى كتابى كه از آن نقل مى‏كند بكلى خوددارى مى‏كند و مطلقاً و اصلاً نه اسم مؤلف آن كتاب و نه اينكه در چه موضعى است و نه اينكه در چه عنصرى تأليف شده و نه اينكه چاپى است يا خطى و نه اينكه اگر خطى است در كجاست، فعلاً اين كتاب در چه كتابخانه است و اگر چاپى است از چه صفحه‏اى از آن نقل شده و در چه سنه و در كجا به دست رسيده، مطلقاً و اصلاً و به وجه من‏الوجوه هيچ هيچ ازين خصوصيات و مميزات مآخذ خود تعمداً اسمى نبرده كه مبادا كسى از او بپرسد اين كتاب را كجا ديده يا (و اين اقرب به صواب و به احوال اوست براى كسى كه مسبوق باشد، از ترس اينكه مبادا كسى بتواند برود و به آن كتاب رجوع كند و غلط و يا صحيح نقل او را دريابد.)

بارى كتاب‏هايش را بعد از وفات او ورثه او به حراج متفرق كردند، صاحب ترجمه در 26 يا 27 دى 1318 مطابق 17 يا 18 ژانويه 1940 (هزار و نهصد و چهل) در طهران مرحوم شد، رحمةالله عليه رحمة واسعة»

در برلين قريب سه چهار سال در جنگ جهانگير سابق (1914 – 1918) او با جمعى ايرانيان مهاجر ديگر و راقم اين سطور محمدبن عبدالوهاب قزوينى با هم معاشر بوديم».

بخارا 71، خرداد ـ شهریور 1388


[1] ـ سيماى احمد شاه قاجار، جواد شيخ‏الاسلامى، ج 1، ص 41

[2] ـ ايرج افشار، زندگى طوفانى؛ خاطرات سياسى تقى‏زاده، چاپ دوم، صص 674 – 672

[3] ـ استاد شفيعى كدكنى، تعليقات اسرارنامه عطار، سخن، ص 291

[4] ـ 55 سند تازه‏ياب، محمد على ميرزا وليعهد و محمد على شاه مخلوع، به كوشش ايرج افشار، ص 67. P}