آویزه ها (6) / میلاد عظیمی
55 – كتابى سترگ
« فهرست اسناد بقعه شيخ صفىالدين اردبيلى» تأليف محقق جدى و توانا و دقيقالنظر عمادالدين شيخ الحكمايى انتشار يافت. اين كتاب بىترديد يك تأليف مهم و ماندگار در مطالعات ايرانشناسى محسوب مىشود. اين كتاب تأليفى بنيادى است و روشدانى مؤلف در آن «بايد» مورد تقليد و تتبع راهيان طريق شناخت و مطالعه اسناد تاريخى قرار گيرد. شيخالحكمايى 711 سند بقعه شيخ صفى اردبيلى را كه در موزهها و كتابخانههاى مختلف پراكنده بوده است يافته و بررسى كرده و با اتخاذ روشى دقيق و روشن فهرست كرده است. فهرستى مؤجز اما بسيار سودمند و كارآمد و راهگشا. «نمايه»هايى كه براى اين كتاب تدوين شده، تحولى در نظام نمايهسازى كتب فارسى به شمار مىرود؛ بىگمان هر كس كه به اين فهارس كارآمد و مفيد رجوع كند و آن را با عرفِ نمايههاى كتب فارسى مقايسه كند با ما همعقيده مىشود كه حد همين است روشدانى و دانايى را. اين كتاب دريايى است از فوايد و معلومات ارجمند براى پژوهشگرانى كه كار تحقيق را جدى مىگيرند. شيخالحكمايى در مقدمه عالمانهاى كه بر كتابش نوشته فوايدى كه از دقت در اين فهرست و به طريق اولى اسناد حاصل مىشود را برشمرده است متن نوشته ايشان را بخوانيد تا ببيند كه چه گنجى احياء شده است؛
«اين اسناد بهويژه در شناخت پيشينه خاندان صفوى، و خانواده شيخ صفى اردبيلى، جايگاه سياسى مذهبى اجتماعى و ميزان درجه و ارتباط حاكمان و امراى محلى با آنان، ميزان دارايىها و چگونگى تلاش آنان براى گسترش و توسعه اين اموال و املاك به صورت وقف، پذيرش هبه، گرفتن معافيتهاى مالياتى، اجارههاى طولانى مدت (صد ساله) املاك و… داراى ارزش بسيار است.
دستيابى به اطلاعات دقيقى از اوضاع اجتماعى، خاندانهاى علمى، اقتصادى سياسى، تجارت، نقش و ميزان حضور زنان در جامعه، وضعيت اقليتهاى نژادى و دينى، روابط مالك و رعيت، كشاورزى، آبدارى، مشاغل، ماليتها، وقف و ارث و طلاق و قرض و وام در اين دوران مىتواند از نتايج بررسى اين مجموعه باشد.
اين مجموعه منبع بسيار مهمى براى شناخت شخصيتهاى سياسى فرهنگى، تاريخ زندگى و آگاهى از جزييات زندگى اين افراد است كه در منابع ديگر بدينگونه يافت نمىشود؛ مانند نام و نسب كامل، تعداد و نام فرزندان، املاك و دارايىها و…
از لابهلاى نامهاى بسيار ياد شده در متن و سجلات هر سند و در كل مجموعه مىتوان خاندانها و نيز نسبتهاى سببى و نسبى آنان را رديابى كرد. وجود چند هزار نمونه از نامهاى اماكن و اشخاص دوره ياد شده كه امكان بررسى تنوع نامها و نيز شناخت نامهاى زنان – كه بهويژه در ادوار بعد به دلايل فرهنگى، كمتر در متون به چشم مىآيد – و امكان بررسى تنوع نامهاى عربى، فارسى، مغولى و كردى را فراهم مىآورد، از ديگر ارزشهاى اين اسناد است.
مسلماً بسيارى از افراد ياد شده در اين اسناد از شخصيتهاى برجسته علمى و سياسىاند؛ اما نام بسيارى از آنان در منابع مكتوب چون تذكرهها و يا پژوهشهاى معاصر نيامده و يا اطلاعات موجود در اين اسناد بيش از اطلاعات ذكر شده در اين گونه منابع است.
به علت اصالت (رونوشت نبودن) حدود 95% اسناد، اين مجموعه حاوى نمونه خطوط بسيارى از رجال بهويژه قاضيان، كاتبان و گواهان اسناد است. وجود اين نمونههاى خطوط – كه گاه تنها اثر بازمانده از يك شخصيت تاريخى است – مىتواند منبعى ارزشمند براى شناسايى بسيارى از نسخههاى خطى مربوط به حوزه جغرافيايى اين اسناد باشد.
نمونههاى بسيار متنوع و خوبى از خطوط تعليق، توقيع، رقاع و نسخ در اين مجموعه وجود دارد كه مىتواند آگاهى ما را نسبت به سير طبيعى تحوّل خطوط افزوده و منبع ارجمندى براى پژوهشهاى خطشناسى باشد.
وجود اوزان، مقياسها و مكيالها، واحدهاى سنجش، نامهاى سكههاى رايج در دورههاى مختلف و ذكر مشخصات وزن و جنس، قيمت زمين و املاك در مدت چند قرن، از اين اسناد منبع بسيار ارزشمندى براى مطالعات اقتصادى – كه متأسفانه كمتر در متون تاريخى به آن پرداخته شده – ساخته است.
ديگر ارزش اين اسناد، امكان شناسايى تشكيلات ديوانى و ادارى، دارالقضاها، محضرها و به تبع آن شناسايى كاتبان و قاضيان و گواهان رسمى محاضر در حوزه شمال غرب ايران از سده ششم هجرى به بعد است.
دربرداشتن نام بسيارى از آبادىها، مزارع و اماكن حوزه شمال غرب ايران (بهويژه اردبيل، خلخال، تبريز، اروميه، گيلان) در طول چند سده و امكان بررسى تحوّل اسامى جغرافيايى مناطق ياد شده از جمله اهميتهاى اين مجموعه است.
شناخت گونههاى زبانى و تغييرات آوايى از طريق بررسى اسامى اماكن و سبك نوشتارى اسناد، تأثير گويشها و زبانهاى رايج و ميزان كاربرد زبانهاى فارسى، عربى، ايغورى، تركى در سدههاى پنجم تا دهم هجرى از نكات قابل توجه و ارزشمند اين مجموعه است.
شناخت بناهاى كهن، وضعيت محلات و امكان بازسازى بافت قديم، (بهويژه بقعه شيخ صفى و به طور مثال بازار اردبيل و يا محله درب اعلاى تبريز) با كنار هم قرار دادن نامهاى رستهها، دكانها و مساجد و اماكن كه حدود چهارگانه آنها در اسناد ذكر شده است به نوعى مىتواند به پژوهشهاى شهرسازى، معمارى و باستانشناختى از طريق متن كمك كند.
بررسى شيوههاى نگارش و صفحهآرايى اسناد، اندازههاى رايج اسناد در دورههاى مختلف، فاصلهگذارىهاى ميان سطرها و فضاهاى خالى اطراف متن، مواضع نگارش توقيع و سجلات، راههاى جلوگيرى از جعل سند، (مانند ذكر ويژگىهاى ظاهرى سند، تعداد شقّهها، تعداد سطرها، ذكر نوع كاغذ و…) از جمله مواردى است كه به ما براى بررسى سند شناسانه اسناد اين دوره كمك فراوان مىكند.
اسناد اين مجموعه در شهرهاى مختلفى مانند اردبيل، تبريز، خلخال، اروميه و حتى بغداد، صادر شده و با توجه به محل صدور و تاريخ ذكر شده در سند، مىتوان انواع كاغذ مورد استفاده در محلها و دورههاى مختلف را طبقهبندى كرده و براى پژوهشهاى كاغذشناسى مورد توجه ويژه قرار داد. كاغذهاى اين اسناد از نظر رنگ، جنس، نرمى، خشكى و اندازه بسيار متنوع است. در چند مورد نيز در متن سند به نوع كاغذى كه متن بر آن نوشته شده، اشاره شده است مانند: كاغذ بياض تبريزى و كاغذ اصفهانى. كهنترين نمونه از كاغذ فرنگى تهنقشدار اين مجموعه، مورّخ 959 را مىتوان به عنوان نمونه ياد كرد. طول بلندترين سند اين مجموعه 327 سانتىمتر است.
اين مجموعه منبع بسيار ارزشمند و منحصر به فردى براى مطالعات مربوط به مُهرها و طغراهاى حاكمان ايران و يا امراى منطقه و نيز تاريخ استفاده از مهر بر كاغذ در ايران دوره اسلامى است.
از حيث نوع در اين مجموعه، كهنترين نمونههاى فارسى و عربى اجارهنامه، استفتا، استشهاديه، اقرارنامه، مبايعهنامه، نامه، وقفنامه، وكالتنامه، مصالحهنامه، هبهنامه وجود دارد.» (ص هفده – نوزده(
بايد منتظر بود تا همه تحقيقات آقاى شيخ الحكمايى (از جمله چاپ متن اسناد ديوان اين مجموعه) منتشر گردد. نكته ديگر اينكه كاش آن «برنامه تخصصى مرمّتى» مورد نظر جناب شيخ الحكمايى در باب جلدهاى جزوات اين مجموعهها توسط مراجع ذىربط مورد عنايت قرار بگيرد تا رسائل و نامهها و نسخههاى خطىاى، كه به عنوان اوراق باطله براى ساخت مقواى ميان چرم و چوب به كار رفته است، بازيابى گردد؛ شايد گنجينههايى از اين اوراق يافت شود؛ مگر نه اين است كه چند برگى كه از «وامق و عذراى عنصرى» باقى مانده، از همين دست اوراق باطله محسوب مىشده است.
56 – قحطى گندم و شاه رشوهگير
… در قحطى مشهور تهران (مصادف با آخرين سال جنگ جهانى اول) چند تن از رعاياى فيروز بهرام به شهر آمده بودند تا از اعلىحضرت سلطان احمدشاه فقط يك خروار گندم (براى بذر) بخرند. شاه مقدار زيادى گندم احتكار كرده بود كه مىخواست به قيمت هرچه گرانتر بفروشد. قيمت بازار آزاد در آن تاريخ يكصد و ده تومان بود ولى رعاياى بىچيز استطاعت پرداخت بيش از صد تومان براى يك خروار گندم را نداشتند. خود شاه با خريداران شروع به چانه زدن كرد و به هيچ وجه حاضر نمىشد خروارى كمتر از يكصد و ده تومان بفروشد. سرانجام صاحب اختيار (غلامحسين خان غفارى) كه در جلسه حاضر بود از اين خسّت فوقالعاده شاه عصبانى شد و به رعايا اشاره كرد كه همان قيمت پيشنهادى شاه را قبول كنند و قول داد كه مابهالتفاوت بهاى گندم را از جيب خود بپردازد…[1]
57 – تقىزاده و فرنگىمآبى
تقىزاده در نخستين شماره دوره جديد كاوه در خصوص «تسليم مطلق شدن به اروپا» و «ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگىمآب شدن» [اظهار نظر] كرد. در اين باب قاطعتر از همه علما و روحانيون و مخصوصاً طبقه سياسى آنان به انتقاد پرداختهاند و در كتب و نوشتههاى متعدد انتقادات شديداللحنى گاه به گاه در خصوص آن عقيده سياسى اظهار شده است. شايد آنچه را شخص تقىزاده پس از سى سال در تأويل و تعديل نظر قديم خود گفت بتوان انتقادى دانست از عقيده پيشينش، كه خود آن را افراطى دانسته است، از همين مقوله است تجديدنظرى كه در عقيده لزوم تغيير خط مندرج در رساله «مقدمه تعليم عمومى» (تهران، 1307) پس از بيست سال كرد و در پايان خطابه «لزوم حفظ فارسى فصيح» با عنوان كردن «انديشه خطرى كه براى مايه ادبى و زبان داشت» از آن عقيده خود عدول و استغفار كرد و چنين اظهارى طبعاً انتقادى است صريح كه از خود كرده است.
در نامهاى كه در تاريخ دى ماه 1326 به ابوالحسن ابتهاج رئيس بانك ملى نوشت هم به موضوع تمدن فرنگى پرداخته. اين نامه در مجله بانك ملى ايران سال 1328 چاپ شده است و قسمتى كه مربوط به موضوع فرنگى شدن است عيناً نقل مىشود:
«… ولى در اين مملكت بدترين انواع متصور بدبختىها و فلاكت و ذلت و بىخانمانى و آوارگى و گرسنگى و برهنگى و ناخوشى و بىسوادى و كثافت ناشى از فقر و اطفال عليل گرسنه كه رنگ ميوه و شيرينى نمىبينند و نهايت پستى در معاش به طورى خارج از حد تصور است و به قدرى عام است كه بيش از نه عشر هموطنان من و شما بهتر از حيوانات باربر و بعضى حتى بهتر از حشرات زندگى نمىكنند.
پس در چنين مملكتى مخارج پر اسراف و برافراشتن عمارات شدادى و پاريسى اعظم گناهان كبيره و كفر است و اگر موردى نمايان براى حديث «من تشبه بقوم فهو منهم» باشد همين تقليد از فرنگىهاى متمول است در اين امور. در صورتى كه آنها صدها سال به تدريج در اين كارها ترقى كردهاند و ما كه لوله آب خوردنى در پايتخت و دارالخلافه ممالك محروسه نداريم بايد عمارتى داشته باشيم معادل عصرى كه در پاريس و لندن هم لوله آب نبوده است.
و اگر، چنانكه اشاره فرمودهايد، من مردم را در بيست و هفت سال قبل به اخذ «تمدن فرنگى» از ظاهر و باطن و جسمانى و روحانى تشويق كردهام هيچ وقت قصد اينگونه تقليد مجنونانه و سفيهانه تجملى نبوده، بلكه قصد از تمدن ظاهرى فرنگ پاكيزگى لباس و مسكن و امور صحى و تميزى معابر و آب توى لوله و آداب پسنديده ظاهرى و ترك فحش قبيح در معابر و تف انداختن به زمين و تقيد به آمدن سر وقت و اجتناب از پرحرفى بىمعنى و بىقيمتى وقت و هزاران اصول و آداب كه مىتوانم ده صفحه در شرح آنها بنويسم بوده، و مراد از تمدن روحانى ميل به علوم و مطالعه و بناى دارالعلومها و طبع كتب و اصلاح حال زنان و احتراز از تعدد زوجات و طلاق بىجهت و زناشويى ده ساله و پاكى زبان و قلم و احترام و درستكارى و دفع فساد و رشوه و مداخل و باز هزاران (به معنى حقيقى كلمه) امور معنوى و حقوقى و اخلاقى و آدابى ديگر بوده كه تعداد آنها هم ده صفحه ديگر مىشود.
و اگر جوانان ما مخير باشند در اخذ ظواهر بىمعنى يا كم معنى «تمدن فرنگى» و يا اخذ معنويات و ترك ظواهر من بدون يك ثانيه ترديد ترجيح مىدهم كه وكلاى مجلس قباى قدك و لباس گشاد هفتاد سال قبل را بپوشند و ريش داشته باشند ولى اگر جلسه ساعت سه و نيم اعلان مىشود ساعت پنج نيايند و شش و نيم رئيس به طالار جلسه نرود كه نيم ساعت ديگر براى حصول اكثريت منتظر شود و بيست دقيقه پس از حصول اكثريت باز جمعى براى سيگار و چايى و صحبت بيرون بروند و باز جلسه از اكثريت بيفتد، تا آنكه همه ريش و سبيل را بتراشند و يقه آهارى تازه زده شيك و شنگول بر كل آداب اجتماعى پسنديده فرنگى پشت پا بزنند.
بدبختانه ما نه تمدن ظاهرى فرنگستان را گرفتيم و نه تمدن معنوى آن را. از تمدن ظاهرى جز فحشاء و قمار و لباس ميمون صفت و خودآرايى با وسايل وارده از خارجه، و از تمدن باطنى آنها نيز هيچ نياموختيم جز آنكه انكار اديان را بدون ايمان به يك اصل و يك عقيده معنوى ديگر فرنگىمآبان ما آموختند. در اين باب سخن آنقدر زياد است كه در پنجاه صفحه هم نگنجد.»
تقىزاده در پاسخ نامه ابتهاج به نامه مذكور در فوق، مجدداً توضيحى درباره فرنگىمآبى به شرح زير نوشت:
«.. 6 – در باب “فرنگى مآبى” كه به اعمال اسرافكنندگان وجوه ملى اطلاق كردهام نظر به فرنگىمآبى شخصى از اشخاص در بانك نبوده است كه باعث مأيوسى شود. بلكه به عقيده من غالب اعمال مسرفانه طبقه عالى اين مملكت و ادارات و مؤسسات ناشى از “فرنگى مآبى” و تقليدهاى جاهلانه از ممالك غربى اروپا و آمريكا است كه ادنى جهت جامعه بين اين مملكت و آن نقاط نيست و اگر با حفظ سنن و آداب ملى در اصلاحات اساسى تقليد ممالكى مىكرديم كه فقط يك يا دو قدم از ما جلوترند و در ثروت نيز قابل مقايسه با ما هستند و مخصوصاً نظر اصلى به اقتضاى مصالح طبقه فقير ملت بود كارهاى ما خيلى بهتر و به حقيقت نزديكتر و صالحتر و سادهتر مىشد و اين اسرافات قارونى كه هيچ تناسبى با حال ملت ندارد به عمل نمىآمد.»
اصولاً تباين عقيده و مسلك ميان علماء و تقىزاده از دوره دوم مجلس به وجود آمد و در همان اوقات منجر به صدور حكم «فساد مسلك سياسى» (در تلگراف آيتالله مازندرانى) و «عدم جواز مداخله در امور نوعيه مملكت و عدم لياقت عضويت مجلس محترم ملى» و لزوم خروج او (بنا به تلگراف آيتالله خراسانى به انگجى عالم مشهور تبريز) از ايران شده بوده است.[2]
58 – حجةالاسلام
نوشتهاند كه عنوان «حجّةُالاسلام» را نخستين بار بر امام محمد غزالى (450 – 505) اطلاق كردند و گويا اين عنوان چنان بارِ معنايىِ وسيعى داشته است كه جامعه اسلامى، در آغاز، از پذيرفتن آن در حقِ شخصيتى به عظمت غزالى، حتى، استنكاف داشته است. اين نكته از عبارتى كه عبدالغافر فارسى در كتاب السياق، شماره 161، در زندگينامه غزالى نوشته است آشكار مىشود آنجا كه وى مىگويد: «و كانت خاتمة امره… مطالعة الصحيحين، البخارى و مسلم، اللذينِ هما حجةالاسلام» يعنى «خاتمه كارِ او آن بود كه به مطالعه كتابهاى صحيح بخارى و صحيح مسلم پرداخت كه آن دو حجةالاسلاماند.» و اين نشان مىدهد كه عبدالغافر هم از كسانى بوده است كه عنوان حجةالاسلام را براى غزالى بزرگ مىدانسته است. ظاهراً عطّار هم در گفتنِ «علىالحق حجةالاسلام او بود»، در موردِ امام علىبن ابيطالب، عليهالسلام، مانندِ عبدالغافر فارسى، به اين لقب براى غزالى اعتراض داشته است. در صورتى كه غزالى در جامعه اسلامى چنان مقامى داشته كه بعضى عارفان، مانندِ ابوالحسن شاذلى، در خواب ديدهاند كه رسول (ص) در برابر عيسى و موسى به غزالى مباهات كرده است.[3]
59 – نكته!
براى كسب حكمت، خطابه نفيس استاد خبير خردمند يگانه ايرج افشار را درباره «مشروطهاى كه پا نگرفت» براى بار چندم مىخواندم. لابل چون شير تازهاى مىنوشيدم. (اين خطابه در بخارا شماره 47 هم چاپ شده است.) مطلب بسيار سرنوشتسازى از تقىزاده در آنجا نقل شده است كه بد نديدم براى خوانندگان محترم نقل كنم.
« مجلس اول: با فرمان شاه و بدون خونريزى و اِشكال عمده به وجود آمد ولى اين مجلس دوران واقعى دو ساله خود را طى نكرده بود كه توسط محمد على شاه به توپ بسته شد (23 جمادى الاول 1326) و با پيشآمد استبداد صغير مدت 12 ماه و 20 روز تا فتح تهران فاصله افتاد. مطلبى راجع به مجلس اول از شخص تقىزاده كه خودش عضو مؤثر و انقلابى آن مجلس بود چند بار شنيدم كه بايد نقل كنم. شايد حضار هم به تواتر اين مطلب را شنيده باشند. يكى دو بار هم از مجتبى مينوى و عباس زرياب خويى شنيدم و معلوم بود تقىزاده به آنها هم گفته بوده است. تقىزاده بعد از چهل پنجاه سال كه از آن قضايا گذشته بود مىگفت: «اگر ما با محمد على شاه راه آمده بوديم و جوانى نكرده بوديم شايد مشروطه آن چنانكه مطلوب بود مىماند.» حرفى است كه با تجربه و نگرش بر كل وقايع بعدى زده شده است.
خود آقاى تقىزاده به شما گفتند كه ما بايد با شاه راه مىآمديم؟ منظورش چه بود؟
بله او آدمى بود كه به اشتباهاتش اعتراف مىكرد. شايد اين گفته بدان مناسبت بود تندى اصلى انقلابى در آن دوران متوجه او بود. زمانى كه بين شاه و مجلس برخورد شد، چند نفر را انتخاب كردند كه بروند به شاه اولتيماتوم بدهند كه قانون اساسى بايد اجرا بشود. يعنى ابتدا مجلس به سراغ محمد على شاه رفت. خوب محمد على شاه فهميد كه اينها دست بردار نيستند. ناچار قضيه توپخانه و سپس باغ شاه را به وجود آورد. و بالاخره با توپ كلك را كند. شايد پس از وقوع اتفاقات و تجربهها تقىزاده به آن نتيجه رسيده بود»
60 – شعرى از بديعالزمان فروزانفر
استاد بديعالزمان فروزانفر اين بحث را داشته است كه مجموعه آثار پراكندهاش توسط دانشمندى كاربلد، بلند همت، شريف و دقيق گردآورى و عرضه گردد. جناب آقاى عنايتالله مجيدى با تدوين ديوان فروزانفر، مجموعه مقالات، تاريخ ادبيات و مجموعه ممتع از خاطر و خط فروزانفر خدمت شايانى به پژوهندگان در تاريخ فرهنگ و تحقيق و ادب ايران معاصر كرده است. مجيدى براى تدوين اين كتب به مآخذ و مراجع بىشمارى مراجعه كرده و حاصل كارش را با روش دانى و پاكيزگى عرضه كرده است. اما البته هنوز شايد اينجا و آنجا آثارى از فروزانفر يافت شود كه از دايره وسيع جستجوهاى آقاى مجيدى خارج مانده باشد. يكى از اين آثار شعرى متين و محكم است از فروزانفر در مدح و تفقد از دكتر محمد شفيع (1963 – 1883) اديب و دانشمند ايرانشناس پاكستان كه به تعبير استاد ايرج افشار «از مروّجان زبان و ادب فارسى و از علاقهمندان به فرهنگ ايران و اسلام بود» (نادرهكاران / 1021). شعر فروزانفر در كتاب «ارمغان علمى به خدمت پرفسر داكتر محمد شفيع» (لاهور، 1955) چاپ شده است:
دهر و دوران كم آورد فرزند
چون محمد شفيع دانشمند
آن به فضل و به معرفت مشهور
وآن مبرا ز نخوت و ز غرور
خاك لاهور ازو فزوده شرف
پدر فضل را بهينه خلف
ادب از خامهاش به جلوهگرى
فرد و مفلق به تازى و به درى
واقف راز سعدى و جامى
پارسى را نكوترين حامى
درِ ميخانه باز كرده به شوق
داده مر اهل حال را مى ذوق
يافته نشر ازو به راى سديد
درج درّ مكاتبات رشيد
كرده با جهد خاص و فضل عميم
هم كتاب تتمه را تتميم
جان بن فندق از چنان تصحيح
آفرين خان او به لفظ فصيح
فرخست و خجسته فال او را
جشن هفتادمينه سال او را
يك نكته ديگر اينكه شعرى كه با عنوان «تيغ سخن» (ديوان فروزانفر، 1382، صص 214 – 209) در بخش قطعات آورده شده است و با اين بيت آغاز مىشود:
از جمع و فرق پاى بدان سو نهم
جان را ازين علايق عريان كنم
«قطعاً» قطعه نيست و بخشى از قصيدهاى است كه ابيات ابتدايى آن مفقود شده است و استاد فروزانفر در آن قصيده به استقبال قصيده جاودانه حكيم على الاطلاق ناصرخسرو رفته و با همه فروزانفريش هزيمت شده است كه لايكلف الله نفساً الاّ وسعها. مطلع قصيده ناصرخسرو اين است :
شايد كه حال و كار دگرسان كنم
هرچ آن بهست قصد سوى آن كنم
بدیع الزمان فروزانفر
61 – آفتابى در ميان سايهاى
به لطف دوست دانشمند و نجيب پاكجانم، جناب آقاى دكتر سجاد آيدنلو، كتاب آفتابى در ميان سايهاى؛ جشننامه استاد دكتر بهمن سركاراتى به دستم رسيد. (نشر قطره، 1387). جشننامهاى شايسته و وزين كه به پايمردى آقايان عليرضا مظفرى و سجاد آيدنلو تدوين شده و به پيشگاه استاد سركاراتى، كه بىشك از مفاخر علمى روزگار ما به شمار مىروند، پيشكش شده است.
همت علمى دانشمندان بزرگ و محققان موجّه در اداى اين فريضه علمى خود نشاندهنده جايگاه علمى استاد سركاراتى است.
دكتر سركاراتى محققى بزرگ و بىادّعا است كه مقالات نفيس ودانشورانه و درخشان تأليف كرده است. تعدادى از مقالات ممتع ايشان، كه در كتاب سايههاى شكار شده گرد آمده، مشتى است از خروار دانش و دقت و روشدانى دكتر سركاراتى.
آذرآبادگان بزرگ در قرن اخير دانشمندان بزرگى به فرهنگ و ادب ايران تقديم كرده است؛ بزرگانى چون احمد كسروى، سيد حسن تقىزاده، عباس زرياب خويى، محمد امين رياحى، منوچهر مرتضوى، بهمن سركاراتى و… دوست محقق ما جناب سجاد آيدنلو برجستهترين فرد نسل خود براى ادامه سلسله جليل دانشمندان آذربايجان در زمانه ماست.
62 – يك بام و دو هوا
ديشب (يكشبنه 88/1/16) براى اولين بار قسمتى از مجموعه تلويزيونى «شيخ بهايى» را تماشا كردم. بخشى از اين قسمت اختصاص داشت به پايمردى شيخ بهايى براى اصلاح امور خلق و نيز به وساطت او ميان شاه عباس و ميرعماد پرداخته شده بود كه شيخ با درايت و چرب زبانى خشم شاه را كه قصد قتل ميرعماد كرده بود – فرو مىنشاند. شباهنگام همسر شيخ از جنايات و قساوت دستگاه سلطنت صفوى گلايه مىكند كه شيخ بهايى به همسرش مىگويد من هم به آنچه تو مىگويى وقوف و اذعان دارم ولى حضور عالمى چون من در كنار پادشاه موجب مىشود كه از بسيارى بىرسمىها جلوگيرى شود و برخى امور نيك انجام پذيرد. همسر شيخ هم استدلال سخته و استوار و پخته شيخ را مىپذيرد. هر كس هم كه بهرهاى از عقل و اعتدال داشته باشد و به دنيا از پنجره عواطف و آرمانهاى غيرعقلانى ننگرد با استدلال شيخ بهايى موافقت دارد. به هر حال بايد كوشيد تا با مشاركت اجتماعى گام كوچكى در بهبود اوضاع برداشته شود. عافيتجويى و تنزهطلبى و شعار دادن هر چند ممكن است براى شخص وجاهتى به بار آورد اما گرهى از كار فروبسته ملك و ملت نخواهد گشود. به عبارت ديگر پاسخى كه سازندگان و سفارشدهندگان مجموعه به پرسش مقدّر برخى از بينندگان خود دادهاند كه چرا شيخ بهايى با چنين قداست و مقام معنوى با شاهى چنان سفاك همكارى مىكند معقول و پسنديده است. اما آيا مديران رسانه ملى اين حق را فقط براى شيخ بهايى قائل مىشوند كه چنين استدلال كنند و يا ساير رجال و سياسيونى كه در طول تاريخ ايران با حكومتهاى ديگر همكارى كردهاند هم مىتوانند به اين استدلال متوسّل شوند؟! شايد اگر از اين منظر به تاريخ معاصر ايران بنگرند، چنين يكسويه و بىرحمانه همه را به چوب خيانت نرانند. انصاف و اعتدال است كه تأثير سخنى را، كه مطلوبست به مخاطب انتقال يابد، نافذ مىكند. شك نكنيم.
63 – كه جز نكويى اهل كرم نخواهد ماند
استاد دكتر محمد امين رياحى دانشمند و پژوهشگر بزرگ در 25 ارديبهشت غريبانه درگذشت و در سكوت و بىعنايتى مقامات و مسئولان فرهنگى كشور به خاك سپرده شد؛
از شمار دو چشم يك تن كم
وز شمار خرد هزاران بيش
جايگاه بلند رياحى در تاريخ ادب معاصر ايران پايدار و تابناك است تا جايى كه پاسداشت حرمت او، بزرگ داشتن فرهنگ ايران و فضيلت و علم است و البته نشانهاى است از معرفتِ كسى كه حرمت پيرانِ ميوه خويش بخشيده را نگه مىدارد؛
مدح خورشيد جهان مدح خودست
كه دو چشمم روشن و نامُرمَدست
… از اين قصه تلخ بگذريم و ياد كنيم از شرافت و نجابت و دانش دوستى و مكارم
اخلاق جناب آقاى حجة الاسلام والمسلمين دعايى؛ آزادمرد بزرگوارى كه حضورى گرم در مراسم خاكسپارى و پرسه استاد رياحى داشت. ايشان با بغض و خلوص نماز را بر پيكر دكتر رياحى اقامه كرد. جملات كوتاه، پراحساس و مؤثرى كه در هيأت دعا اما در حقيقت در ستايش از استاد رياحى و شكيبايى و سكوت آن بزرگوار در برابر درشتىهاى روزگار و ابناى آن بيان كردند، هرگز از خاطرم نخواهد رفت. برق ستايش و خرسندى از حقشناسى آقاى دعايى را در چشمان برخى از بزرگان فرهنگ ايران زمين، كه به بهشت زهرا تشريف آورده بودند، ديدم. آفرين بر آقاى دعايى و سلوك اخلاقىِ نجيبانه و فرهنگ پرورانه او!
از دوست ثقهاى شنيدم كه استاد رياحى در روزهاى پايانى عمر به مناسبتى – كه من مجاز به نقل آن نيستم – از جوانمردى جناب دعايى به نيكى و سپاس ياد مىكردند.
64 – از نامه عينالدوله به محمد على ميرزا
قدر آذربايجان را بدانيد
در اين موارد با ساير جزئيات امور آذربايجان بيشتر توجه بفرماييد. همين قدر جسارت كنم كه قدر آذربايجان را بدانيد. با همين آذربايجان بود كه مرحوم مغفور نايبالسلطنه طاب ثراه آن كارهاى معظم را صورت مىداد.
اهميت آذربايجان
فتح خراسان از دولت آذربايجان بلكه استقرار و استقلال سلطنت مقدّره قاجاريه خلدالله ملكهم از آذربايجان است. درباره آذربايجانى دولت و بالاختصاص حضرت اقدس والا بايد مرحمت خاصّ داشته باشيد.[4]
65 – امروز امير ملك سخن بى سخن تويى
زنده مانديم و اين آرزوى ما برآورده شد. آنهم در روزگارى كه آن فرشته بزرگوارِ مستقر بر بام لاژورداندود از هر زمانى پركارتر است. گزينهاى از اشعار استاد بزرگوار جوانمرد ما، دكتر مظاهر مصفا به اهتمام نشر مرواريد منتشر شد. دكتر مصفا از آخرين بازماندگان نسلى است كه بر زير و بم منزل صناعت و بلاغت شعر كلاسيك فارسى اشراف داشتند. شعر مصفا كمانى نيست كه به بازوى ذوق مريض عوام روشنفكران سازگار باشد. شعرى است پدر و مادردار كه احسنت و زه بر زبان امثال ملكالشعراء بهار و بديعالزمان فروزانفر و شفيعى كدكنى مىنشاند. آنها كه با معيارهاى شعر كلاسيك پارسى خو گرفتهاند از طرفهكارىهاى طبع توانمند مصفا شگفتزده مىشوند. فوران عاطفه و صراحتى قاطع، زبان محتشم شعر مصفا را مؤثر كرده است. وقتت خوش باد كه وقت ما كردى خوش!
بايد منتظر بود تا كليات اشعار استاد مصفا منتشر گردد كه راست گفت آنكه گفت :
مستى به آب يك دو عنب وضع بنده نيست
من سالخورده پير خرابات پرورم
اين هم شعر دلاويزى از استاد كه خود حقيقت نقد حال ماست آن.
«دريغ»
به خود گفتم از عمرِ رفته چه مانْد؟
دلِ خسته لرزيد و گفتا دريغ!
به دل گفتم از عشق چيزيت هست؟
بگفتا كه هست آرى، امّا دريغ!
بلى از من و عمرِ ناپايدار
نماندهست بر جاى الاّ دريغ!
شب و روزها و مه و سالها
گذشتند و ماندند بر جا دريغ!
رسيدند هر روز و شب با فسوس
گذشتند هر سال و مه با دريغ!
رسيدند و گفتم فسوسا فسوس!
گذشتند و گفتم دريغا دريغ!
66 – محمد على تربيت و سخاوتِ علمى
جلد پانزدهم دايرةالمعارف بزرگ اسلامى را تصفح مىكردم. مدخل مفيد محمد على خان تربيت صاحب كتاب دانشمندان آذربايجان را خواندم. مؤلفِ مدخل (آقاى فرهاد طاهرى) نوشته است كه معاصران تربيت او را به «كمك به ديگران در تحقيقات» ستودهاند. به ياد نوشته علامه فقيد محمد قزوينى وفيات المعاصرين (يادداشتهاى قزوينى، ج 8، ص 162) افتادم. قزوينى هم از معاصران و معاشران تربيت بوده است:
« تربيت، محمد على خان
گويا از اهالى تبريز بود و در هر صورت از اهالى آذربايجان، و لهجه تركى شديد واضحى داشت. مردى فاضل و متتبّع بود. كتب بسيارى از خطّى و چاپى جمع كرده بود كه در مدةالعمر خود بديّارالبشرى اسمى از هيچكدام از آنها نمىبرد و فقط پس از وفاتش معلوم شد كتابخانه بسيار مفصلى داشته، و اين صفت ضنت به ارائه كتب خود به سايرين به اندازهاى در او شديد بود كه حتى در تأليف مشهور مفيد خود دانشمندان آذربايجان اغلب اوقات بلكه تقريباً در جميع موارد از ذكر نشانىهاى كتابى كه از آن نقل مىكند بكلى خوددارى مىكند و مطلقاً و اصلاً نه اسم مؤلف آن كتاب و نه اينكه در چه موضعى است و نه اينكه در چه عنصرى تأليف شده و نه اينكه چاپى است يا خطى و نه اينكه اگر خطى است در كجاست، فعلاً اين كتاب در چه كتابخانه است و اگر چاپى است از چه صفحهاى از آن نقل شده و در چه سنه و در كجا به دست رسيده، مطلقاً و اصلاً و به وجه منالوجوه هيچ هيچ ازين خصوصيات و مميزات مآخذ خود تعمداً اسمى نبرده كه مبادا كسى از او بپرسد اين كتاب را كجا ديده يا (و اين اقرب به صواب و به احوال اوست براى كسى كه مسبوق باشد، از ترس اينكه مبادا كسى بتواند برود و به آن كتاب رجوع كند و غلط و يا صحيح نقل او را دريابد.)
بارى كتابهايش را بعد از وفات او ورثه او به حراج متفرق كردند، صاحب ترجمه در 26 يا 27 دى 1318 مطابق 17 يا 18 ژانويه 1940 (هزار و نهصد و چهل) در طهران مرحوم شد، رحمةالله عليه رحمة واسعة»
در برلين قريب سه چهار سال در جنگ جهانگير سابق (1914 – 1918) او با جمعى ايرانيان مهاجر ديگر و راقم اين سطور محمدبن عبدالوهاب قزوينى با هم معاشر بوديم».
بخارا 71، خرداد ـ شهریور 1388
[1] ـ سيماى احمد شاه قاجار، جواد شيخالاسلامى، ج 1، ص 41
[2] ـ ايرج افشار، زندگى طوفانى؛ خاطرات سياسى تقىزاده، چاپ دوم، صص 674 – 672
[3] ـ استاد شفيعى كدكنى، تعليقات اسرارنامه عطار، سخن، ص 291
[4] ـ 55 سند تازهياب، محمد على ميرزا وليعهد و محمد على شاه مخلوع، به كوشش ايرج افشار، ص 67. P}