شبی با گلن گولد/ جان مک گریوی/ترجمه گلبرگ برزین
صحنه : تاريك است.
در تاريكى صداى فراموش نشدنى پيانو به گوش ما مىرسد. نور به تدريج روى شبح كه پشت پيانو خميده بيشتر مىشود. شبح آغاز آرياى وارياسيونهاى گلدبرگ باخ را مىنوازد. وقتى آريا به پايان مىرسد چراغها روشن مىشوند:
صحنه : استوديوى گلن گولد. استوديو پر است از وسايل فنى، دك كاست، آمپلى فاير، دستگاه پخش ويديو، ميكروفن، تلويزيون، تلى از روزنامههاى نيويورك تايمز، مجلههاى موسيقى مانند هاى فيدليتى، پيانو كوارترلى و غيره.
گلن گولد پنجاه ساله وارد مىشود، با كت زمستانى، كلاه، دستكش، شال گردن، عينك تيره و روكفشىهاى لاستيكى، در حالى كه كيف و نوارهاى كاست، نت موسيقى، و… به دست دارد. رو به تماشاگران مىكند.
گ گ : آيا سرودهاى مذهبى را به ياد داريد و موعظهگرى كه آخرين دعايش را با اين جمله به پايان مىبرد «خداوندا، صلحى را بر ما ارزانى فرما كه زمين از اعطاى آن عاجز است؟» من مدام خواب مىبينم كه در بالاى همه چيز هستم و به پايين مىنگرم، مردم را از ارتفاع بلندى مىبينم… به نظرم مىرسد مراسم ختم خود را تماشا مىكنم. اين هم فكرى است. جالب نيست بدانيد چه كسانى در آنجا حضور خواهند داشت؟
گلن همه چيز را روى مبل مىاندازد و در استوديو مىچرخد و تكههاى مختلف لباس را اين طرف و آن طرف پرت مىكند. راديو را روشن مىكند؛ انتهاى فوگى از باخ به گوش ما مىرسد.
آ ان ان : آنچه شنيديد اجرايى بود از گلن گولد پيانيست كانادايى از فوگ شماره 9 باخ، كلاويه خوش آوا، دفتر دوم. امروز گلن گولد پنجاه سالگى خود را جشن گرفته است. او كودكى اعجوبه بود كه استعداد درخشاناش از طريق رسانههاى مختلف به گوش جهانيان رسيد. او علاوه بر اينكه يكى از بزرگترين پيانيستهاى جهان بود، منقد، مقالهنويس، مستندساز راديو و آهنگسازى نابغه نيز بود. ولى آنچه به واقع ذهن جهانيان را در مورد گلن گولد برانگيخت، كنار كشيدن ناگهانى او از صحنه بود. نه سال پس از ضبط وارياسيونهاى گلدبرگ باخ در سال 1955 كه او را به قلههاى رفيع تحسين و ارج رساند، گلن گولد تصميم گرفت كه ديگر هرگز برنامه زنده اجرا نكند. در طى اين بيست و هفت سال او استعداد خود را وقف ضبط در استوديو و شمار بسيارى برنامههاى راديويى و تلويزيونى كرده است. بهرغم گوشهنشينى و شايعه بيمارى، گولد اندكى پيش وارياسيونهاى گلدبرگ باخ كه او را اوج شهرت رساند، از نو اجرا و ضبط كرده است. در طول پخش برنامه راديويى گلن شتابزده و خشمگين در دفترچهاى مىنويسد. دفترچه را بر روى ميز كار پرت مىكند و مىخندد. راديو را خاموش مىكند، به داخل حمام مىرود، صداى باز شدن شير آب، با يك ليوان پر برمىگردد. در كيف خود به دنبال قرص مىگردد، چند عدد در دهان مىگذارد، به سوى تلفن مىرود و پيغامگير را روشن مىكند.
پيغام اول : گلن، سلام. من جسى هستم. تولدت مبارك.
پيغام دوم : آقاى گولد، شما من رو نمىشناسيد اما من يكى از دوستداران پروپاقرص شما هستم. من امروز عصر به تورونتو ميام. اميدوارم اجازه بديد خدمت برسم تا حضورتون بگم كه شما چه مفهومى در زندگى من داشتهايد.
پيغام سوم : گلن، پدر هستم، پسرم تولدت مبارك، از طرف من و خانم دابسن.
گلن بر روى يكى از صندلىهاى راحتى نشسته و در حالى كه به پيغامها گوش مىدهد، نيويورك تايمز را مىخواند. پايان پيغامها. گوشى را برمىدارد و شماره مىگيرد.
گ گ : جسى، سلام، (گوش مىدهد) مرسى (گوش مىدهد) اين نوشته اد رُتشتاين رو تو نيويورك تايمز ديدى؟ (گوش مىدهد) نه! ديگه با من چه كرده. (گلن از روى روزنامه مىخواند:) اجراى قديمى پرشور و پر هياهوست و قدرت و آزادگى آن را مىستايد، اين اجرا فىنفسه شعف كمترى برمىانگيزد، ولى در عمق خود تأثيرگذارتر، روانتر و اغواگرتر مىباشد. (گلن سرمست خنده كوچكى مىكند)
گ گ : اوهوم. انديشه عميق آريا، تنوع شكوهمند آغاز قطعهها در وارياسيون پانزدهم، ماهيت مستقل و شفاف اپيك بيست و پنجم، زلالى نيمه ترسناك قسمتهاى استادانه – همه و همه «گلدبرگى» را مىآفريند كه در عين هيجان، استراحتى آرام است. (گلن نيويورك تايمز را كنار مىگذارد. سرمست از خوشى)
گ گ : راستش، هيچ روزنامهنگارى تا به حال با چنين ادراكى مقالهاش را ننوشته، اد رُتشتاين كاملاً اونچه براى من مهم است را فهميده، خيلى خوبه بالاخره آدم رو بفهمن… (گوشى به دست گوش مىدهد و مىخندد(
گ گ : فكر نمىكنم ديگه كار بهتر از اين بتونم ارائه كنم – به هر صورت كه من پيانو رو كنار مىگذارم – از اين به بعد روى نوشتن و رهبرى تمركز مىكنم. (گوش مىدهد،) گمان مىكنم دنيا به اندازه كافى از گلن گولدِ پيانيست شنيده. (مىخندد)
گ گ : خداحافظ جسى.
(گلن مىچرخد، به جلوى صحنه مىآيد و رو به تماشاچيان مىكند)
گ گ : مايلم از اين فرصت استفاده كنم تا از بعضى افسانهها كه درباره من شايع شده رفع ابهام كنم. شايد ضمناً چند تا قصه جديد هم بسازم. من اعجوبه نبودم، اصلاً هم فكر نمىكنم آدم عجيب و غريبى هستم؛ راستش من خيلى رمانتيكم. ميگن من با حيوانات راحتتر كنار ميام تا با آدمها. فلسفه من در زندگى اين است كه «در پايان هر سپيدى يك شب سيه است». يكى از همين روزها خود زندگينامهام را خواهم نوشت، كه بدون ترديد همهاش قصه خواهد بود. به نظر من خوشبختى يعنى گذراندن دويست و پنجاه روز از سال در استوديوى ضبط.
گلن به سوى پيانو مىرود، منصرف مىشود، نوار كاست را از كيفش درمىآورد، به سوى دك كاست مىرود، نوار را در آن قرار مىدهد. شروع آرياى گلدبرگ را مىشنويم. دكمه دك را فشار مىدهد تا نوار جلو برود، دوباره پلى را فشار مىدهد. گلن چوب رهبرى را برمىدارد و در حالى كه به اين اجرا گوش فرا مىدهد زمزمه و رهبرى مىكند. در همان لحظه كه وارياسيون به پايان مىرسد، تلفن زنگ مىزند. گلن مىگذارد تا پيغامگير به راه بيفتد. مىشنويم:
صدا گلن سلام، من برونو هستم از پاريس زنگ مىزنم.
گ گ سلام برونو، ضبط ديجيتال محشره، نوار مادر رو دارم گوش مىدم، چه پيشرفت عالىاى است در تكنولوژى. همه چيزش رو دوست دارم. (گوش مىدهد) راست ميگى، ضبط قبلى خيلى بهتر بود. (گوش مىدهد) تمام اين قضيه، چقدر طول كشيد، دو ماه، اصلاً يك نقطه عطفى بوده و واقعاً بگم بهترين روزهاى عمرم بوده. (گوش مىدهد – رضايتمندانه مىخندد) راستى، نيويورك تايمز، امروز رو حتماً بگير يه مقاله عالى از اد رُتشتاين داره – انگار كه خودم نوشته باشم (مىخندد). خداحافظ، هفته ديگه حرف مىزنيم (گوشى را مىگذارد)
گلن به سوى دك باز مىگردد، پِلى را فشار مىدهد، وارياسيون دوم گلدبرگ را مىشنويم. همينطور كه گلن گوش فرا مىدهد، سرمست رهبرى و همراه با اجرا زمزمه مىكند. در پايان وارياسيون دك كاست را خاموش مىكند. به سوى تماشاچيان مىچرخد.
گ گ يكى از قصههايى كه با رضايت تأييد مىكنم اينه كه من عاشق انزوا و تنهايىام. من فكر مىكنم كه آدم بايد با نگرشى معنوى زندگى كنه. انزوا راهى مطمئن به سوى خوشبختى انسان است. من واقعاً دلم مىخواد نيمه دوم زندگىام مال خودم باشه. مىدونم هيچ كس حرفم رو باور نمىكنه، و من از پانزده سالگى دارم بازنشستگىام رو اعلام مىكنم، اين دفعه ممكنه قطعىاش كنم.
گلن به سوى صندلى كنار تلفن مىرود. گوشى را برمىدارد و شماره مىگيرد.
گ گ جسى سلام، من
همين الآن يه فكر عاليم به سرم زد واسه دوران پيرىمون، يه خونه مىخرم و طبقه پاييناش مال تو باشه و طبقه بالاش مال من. (گوش مىدهد) اِ، شمال جزيره منهتن. همه سگهاى ولگرد همه جا رو نگه مىداريم و پرورشگاه توله سگ گلن گولد رو راه مىاندازيم. (گوش مىدهد) نه، خوبم، غير از اضطرابهاى هميشگى البته. معلومه، مشكل هراس جانانه من گاهى باعث ميشه خيالاتم از خودم جلو بزنن – امروز صبح كه بلند شدم يه لكههاى آبى رنگى رو شكمم كشف كردم، قبل از اينكه تلفن كنم دكتر، رفتم تو حموم ببينم نكنه جوهرى چيزى باشه و به اين ترتيب از احتمال وقوع فاجعه ديگهاى جلوگيرى شد. جسى مىتونى از برادرزادهات دكتر دِيو بپرسى آيا جانسينى براى فنيلبوتازن هست يا نه؟ من الان روزى دو تا براى فشار خون مىخورم ولى اصلاً به نظرم فايدهاى نداره. (گوش مىدهد) آره، كارت تبريك پدر به دستم رسيد، ترجيح مىدادم اصلاً (مكث) تو فكر مادرم بودم (گوش مىدهد) خداحافظ جسى، فردا بهت زنگ مىزنم.
گلن گوشى را مىگذارد و رو به تماشاچيان مىكند.
گ گ مادربزرگم يك بار به من گفت «هنرمند شدن خود را بىجهت نفرين كردن است.» در فرهنگهاى پيوريتن مردم گرايش دارند كه هنر رو ابزار رستگارى، و هنرمند رو ميسيونر تلقى كنن. قطعاً براى مادر من موسيقى جزء لاينفك كليسا بود. از دوران نوجوانىاش خود رو وقف موسيقى كلاسيك كرد و بهخصوص به موسيقى در خدمت مقدسات. در واقع مادرم به من ياد داد كه همه آهنگهايى كه مىنواختم را به آواز بخونم، عادتى كه بعضى از منتقدان عادت مشهور من مىنامن كه تا به امروز با من همراه بوده. به هر حال، پيانو از ابتدا براى من پناهى بود «آرمان شهرى بىهمتا»، بدون هيچ ارتباط با دنياى واقعى. براى من مدرسه رفتن تجربه ناخوشايندى بود. حتماً شاگرد سركش و مشكلى بودهام. پيانو «وسيله» رسيدن به «انزوا» شد، و به من كمك كرد تا آسانتر از عهده مشكلات مدرسه و همكلاسىهام بربيام. در طول نوجوانىام من تقريباً مخالف ايده حرفه پيانيست كنسرت شدن بودم. بعد، در پانزده سالگى، اجراى برنامه در مقابل يك عده حس قدرت باشكوهى بهم داد.
گلن برمىگردد و به سوى حمام مىرود. با انبوهى از شيشههاى قرص نيمه خالى باز مىگردد، روى ميز مىگذارد، برچسبها را كه مىخواند به سوى تلفن دست دراز مىكند. شماره مىگيرد.
گ گ الو، من گلن گولد هستم، پيغام دارم براى دكتر لوگن. آخرين بار كه معاينه پزشكى شدم، دكتر مك كارتى، ارتوپدم، متوجه ميزان بالاى اسيد اوريك من شد. شما براى من فنيلبوتازن تجويز كرديد، ولى تا اونجايى كه من مىدونم اين دارو داروى پردردسرى است چون مىتونه در تشكيل سلولهاى خونى در مغز استخوان اختلال ايجاد كنه، و باعث كمخونى و از دست دادن گلبولهاى سفيد خون بشه. دست من داره هر چه سفتتر مىشه. آيا آلپورينال جبراناش مىكنه؟ يا بايد داروى فشار خون ديگهاى پيدا كرد؟
گلن گوشى را مىگذارد و در دفتر روزانه مسائل پزشكىاش مىنويسد، و وقتى مىنويسد با خود صحبت مىكند.
گ گ تپش قلب،
حرارت زياد در دست،
دردهاى همسان سوء گوارش در سينه،
مشكلات پاشنه پا،
سوزش اعصاب دست و پا،
سه ساعت پرشهاى عصبى در موقع راه رفتن
گلن دفتر روزانه را كنار مىگذارد، رو به تماشاچيان مىكند.
گ گ تازگى با گروهى از مدرسين راجع به مسائل مربوط به آموزش به پيانيستها در «كارخانههاى» نهادى شده فنى صحبت مىكردم. مىدونيد، به گمان من در حرفه آموزش موسيقى تصور غلطى جاافتاده، دقيقاً: اينكه تسلسلى در رويدادها لازم است تا حقيقت روشى رو كه با اون جلوه خاصى رو با ساز خاصى توليد مىكنيم بتوان عيان كرد. و من مىگم: نيم ساعت از وقتتون، ذهنتون و يك اتاق ساكت به من بديد، قادرم به هر كدام از شما پيانو ياد بدم – تمامى اونچه كه بايد درباره نوازندگى دانست رو مىشه در نيم ساعت ياد گرفت، مطمئنم. هرگز اين كار رو نكردم و علاقهاى ندارم كه هرگز اين كار رو بكنم، ولى اگر مىخواستم، بخش فيزيكى اون انقدر ناچيز است كه من مىتونم به شما ياد بدم، اگر شما هم درست توجه كنيد و كاملاً ساكت باشيد و همه چيزهايى كه بهتون مىگم رو درك كنيد به جلسه دوم نيازى نخواهيد داشت. اون موقع بايد راههاى منظمى رو پيش بگيريد كه در طى اونها ارتباط اون اطلاعات اندك رو با انواع ديگرى از فعاليتهاى فيزيكى مشاهده كنيد – كشف خواهيد كرد كه چيزهايى وجود دارند كه نمىتونيد انجام بديد، سطوحى هست كه نمىتونيد روى اونها قرار بگيريد، تو بعضى ماشينها نمىتونيد بنشينيد.
و به اينجا كه رسيدم به شدت خندهام گرفته بود – اينها رو يك روتين تلقى مىكردن، كه به هيچ وجه چنين چيزى نبود. من سعى مىكردم يك موضوع مهمى رو ثابت كنم. كل اين روند چيزى است كه مىتونه صرفاً با مجموعهاى از عوامل سردرگم كننده دچار «بىنظمى» و آشفتگى بشه.
يك بار من درباره چنين «مجموعه»اى صحبت كردم. يك دفعه – در واقع پاييز 1958 – بود و من تعدادى كنسرت اجرا مىكردم با يك پيانوى بسيار مزخرف، فكر كنم يازده كنسرت بود در هجده روز، كه براى آيزك استرن به هيچ حساب مياد، ولى براى من خيلى مشكله – و بايد بگم كه بسيار مشكل بود و – فكر مىكنم هشت تا از اين يازده تا با اين پيانوى نفرتانگيز بود.
به هر حال، يك روز برنامهها رو كه عوض مىكردم، كه معضلى هم بود واقعاً، چون تا اون موقع من بدون دردسر با تكيه بر حافظه لمسى بر اساس تجربه نواختن رپرتوار قبلى كار مىكردم، و حالا ناگهان بايد تغييرش مىدادم. بايد كمى تمرين مىكردم، و از اون لحظه به بعد همه چيز شروع كرد به سرازيرى رفتن. در نتيجه بعدازظهر اولين اجراى اون سلسله كنسرتها، من تمرين مزخرفى رو گذرانده بودم كه در تمام مدت واقعاً عين خوك مىنواختم چون اين پيانو بالاخره من رو گرفته بود. من به دستور اون مىنواختم. به قول آقاى مك لوهن پوت اينام روشن بود و خيلى نگران بودم چون حتى نمىتونستم يك گام ناقابل دوماژور رو بزنم. ظاهراً در هيچ صورتى قادر نبودم به چيزى به غير از اونچه كه از طريق اون پيانو به من منتقل مىشد واكنش نشون بدم.
يك ماشين زير پام بود و رفتم بالاى يك تپه شنى و فكر كردم تنها چيزى كه ممكنه اين كنسرت رو نجات بده اينه عالىترين شرايط حسى كه مىشناختم رو از نو خلق كنم. نشستم تو ماشينم بالاى تپه و تصميم گرفتم كه خودم رو در اتاق پذيرايى خونهام تصور كنم، كه البته كمى تلاش لازم داشت چون در اون موقع سه ماه بود كه از خونهام دور بودم. و سعى كردم جاى همه چيز رو در اون اتاق در ذهنم بيارم، بعد پيانو رو تصور كنم، و… اين به طرز احمقانهاى يوگىوار به نظر مىرسه، تا به حال دقيقاً با اين شرايط انجامش نداده بودم… ولى خدا رو شكر كمك كرد.
به هر حال، تو ماشين نشسته بودم، به دريا نگاه مىكرم، كل تصوير رو در ذهنم مجسم كردم و نااميدانه كوشيدم با اون تصوير حسى در كل تعادل روز زندگى كنم. شب رسيدم به سالن كنسرت، كنسرت رو اجرا كردم، و بدون ترديد اولين بار بود كه در تمام مدت حضورم در اونجا حال و هواى خوشى در سر داشتم – از اون ديو بىخاصيت كاملاً فارق و آزاد بودم. و اونچه بيرون آمد تقريباً خارقالعاده بود – يا حداقل من اين طور احساس كردم. و ظاهراً دو نفر از افراد مسنى كه پس از كنسرت پشت صحنه مىچرخيدن هم همين طور احساس كرده بودن. خانمه كه اسمش رو نفهميدم، آمد پيش من و با يك لهجه غليظ آلمانى گفت – يادتون باشه كه بتهوون دو رو اجرا كرده بودم – و گفت [با صداى درگوشى مىگويد]، چند تا از كنسرتهاى شما رو ديده بوديم، اين تقريباً، يه جورى، يه چيز متفاوتى بود، شما انگار از ما نبودين، شما – شما – روحتون جدا شده بود.» و من تعظيم غرّايى كردم و گفتم، «سپاسگزارم خانم،» و البته متوجه شدم كه او در واقع به چيزى اشاره كرده بود كه حتى حرف زدن دربارهاش ترسناك بود، و متوجه شدم كه مطمنئاً با انگليسى ضعيف او هيچ راهى وجود نداشت تا من بتونم آنچه واقعاً انجام دادم را به او بفهمانم. ولى بعد حرفش را به اين شكل تمام كرد، «بله، مىگفتم كه اين بدون شك بهترين موتزارتى بود كه تا حالا شنيدهام» [مىخندد]، كه البته بتهوون بود.
گلن به سوى پيانو مىرود. در كنار پيانو روى يك ميز كنارى ديكتافونى هست كه از پشت كليدهاى پيانو به آسانى قابل دسترسى است. به روى كليدهاى پيانو خم مىشود و فانتزى كروماتيك باخ را مىنوازد. تقريباً نزديك به انتهاى فانتزى ناگهان دست از نواختن مىكشد، به سوى ديكتافون خم مىشود و دكمه ضبط را فشار مىدهد.
گ گ كوشش شده تا تمامى حركات از گردن كنترل شود. با اين وجود، ممانعت از حركت گردن خسته كننده و بىنهايت دست و پاگير است.
رو به كليدهاى پيانو مىشود و توكاتاى باخ را در رِماژور مىنوازد. كمى بعد باز مىايستد. به روى ديكتافون خم مىشود.
گ گ گردن به تدريج درد مىگيرد و حركت نمىكند. حسّ از دست دادن واكنش خودانگيخته به كليدها. اين حس با تحريرهاى غيرطبيعى خود را مىنماياند. نت پس از نت حسى سرازير، نواختن پيانو را تقريباً غيرممكن مىسازد. بازگشتى است به تخته رسم.
گلن رو به كليدهاى پيانو مىشود، و سونات هايدن را در مىبمل مىنوازد. باز مىايستد. روى ديكتافون خم مىشود.
گ گ گردن مانند يك واحد آشفته حركت مىكند. شست در محل بالا رفتن تورفتگى دارد. در حالى كه بلند كردن دست و انگشت باعث مىشود حسهاى آشنا و آرامش بخش ايجاد گردد.
گلن باز رو به كليدهاى پيانو مىكند، پا روى پا مىاندازد و سولوى ابتداى كنسرتوى امپراتور (بتهوون) را مىنوازد. پايان سولو، به روى ديكتافون خم مىشود.
گ گ حالت پا روى پا – پاى راست روى پاى چپ – كنترل را بسيار بهبود مىبخشد. اين احساس يادآور شورلت مونتكارلويى است كه روزگارى داشتم. يك صندلى داشت، كه كمر راحت در آن قرار مىگرفت. سندروم رگهاى روى دست مرا خيلى آزار مىدهد. براى لحظهاى كوتاه، و فقط روى دست راستم، آن را داشتم. آن صداى روشن و شفاف بازگشته بود. همه اين مكشلات به علت عدم ثبات در بالا نگهداشتن شانه است.
گلن ديكتافون را خاموش مىكند، مىچرخد و رو به تماشاچيان مىكند.
گ گ خوب، اصلاً كى گفته بود كه قراره به آدم خوش بگذره.
شمارى از پيانيستها از رؤياهاى اضطرابآورشان گفتهاند كه مدام خودشون رو مىديدن كه برهنه به روى صحنه مىرند يا اينكه نشستهاند و قادر به نواختن نيستند. من فقط يك چنين خوابى داشتم، يك خوابى كه آدم فكر مىكنه بعد از اينكه دست از كنسرت دادن كشيدم بايد از بين بره، ولى اينطور نشد. فقط اون رو به رسانههاى ديگه منتقل كردم، و حالا اون خواب رو در ارتباط با جلسات ضبط مىبينم. اين خواب مرا از اين موضوع آگاه مىكنه كه رپرتوارى كه فكر مىكنم اجرا مىكنم، رپرتوارى كه واقعاً دارم اجرا مىكنم نيست. حال براى اينكه عملاً توضيح بدم اين است كه هرگز يك اجراى سولو نيست؛ معمولاً يك ضبط اركسترال است، و از اين خواب انواعش رو داشتهام.
مفصلترين اونها، در واقع، در يك تالار اپرا روى داد. من پشت صحنه بودم در قسمت اتاقهاى رختكنى نسبتاً تنگ، و در حالى كه دور خودم مىچرخيدم، يك نفر به طرف من آمد – در آن زمان كسى بود معادل رودلف بينگ يا رولف ليبرمن – و به سرعت طرف من آمد و گفت، «آقاى گولد، ما به شما احتياج داريم!»
معلوم شد كه قرار بود يك اپراى بلينى رو با خانم كالاس اجرا كنن، و خواننده باريتون اصلى مريض شده بود يا صداش رو از دست داده بود، و قرار شده بود من اجرا كنم. «آخه مضحك است، من خواننده نيستم.» مرد جواب داد، «اِ! معلومه كه هستيد. منظورم اين است كه شما مىتونيد يك پارتيتور رو بخونيد. شما ذاتاً مىتونيد بفهميدش…» و پارتيتور رو مىاندازن تو دست من، و من به سرعت مرورش مىكنم، به اين اميد كه بتونم زبانش رو بفهمم. وقتى رفتم كنار سِن بهم گفتن صحنه بعدى چيه، و براى بقيهاش هم بايد از حس موسيقايىام فرمان ببرم. خوب، من كه نمىتونستم روشون رو زمين بيندازم، مىتونستم؟ بهم گفتن وقتى كه خانم كالاس در مقابل يك محراب زانو مىزنه – در اين زمان من در قسمت كنارى ايستاده بودهام – بايد از چپ صحنه وارد مىشدم، او به من سلام مىكرد، و دوئت ما شروع مىشد. حدس مىزدم كه او دوئت رو شروع كنه، و شروع كردن [گلن بخش فلوريد كولور اتورا را مىخواند] يا چيزى شبيه اين. و من با ششم و سوم جوابش رو دادم، ya da la da ,Ya dum” “…lee da la ، و داشتيم به نحو شگفتانگيزى آواز عالى رو اجرا مىكرديم. ولى ناگهان، يك آكورد مينور، كه من فكر مىكردم داشت به طرف مىمينور مىرفت، تصميم گرفت كه راهش رو كج كنه و سُل بشه – همونطور كه آكوردهاى مينور عادت دارن – [مىخندد]. و من همينطور مستأصل مونده بودم… بله مىتونين اين خواب رو به اون مجموعه لحظات برهنهتون اضافه كنين.
تلفن زنگ مىزند، گلن صبر مىكند تا پيغامگير تلفن كار بيفتد، به پيغام گوش مىدهد. صداى يك زن :
گ گ آقاى گولد سلام، منم. قبلاً زنگ زده بودم. من الان تورونتو هستم و خوشحالم از اينكه قراره شما رو ببينم. نمىتونم بگم چقدر از بودن در تورونتو و تنفس هوايى كه شما هم نفس مىكشيد هيجان زدهام.
گلن پيغامگير را خاموش مىكند. مدتى مىنشيند تا به معنى ضمنى اين تلفن بينديشد. تلفن را برمىدارد، شماره مىگيرد، گوش مىدهد… يك قرص در دهان مىاندازد.
گ گ داروخانه، سلام، من گلن گولد هستم. آيا نسخه من آمادهاس؟ (گوش مىدهد – حالت وحشتى ايجاد مىشود) نه نه نه نه! ما فنيلبوتازون رو با آلوپورينال عوض كرديم. (گوش مىدهد) من در ضمن پنجاه ميلىگرم هيدرو كلروتيزاد خواسته بودم. (گوش مىدهد) خوب، وقتى حاضر شد خواهش مىكنم كه به من خبر بديد و من يك نفر رو مىفرستم ازتون بگيره. (گوش مىدهد) خيلى متشكرم.
گلن گوشى را مىگذارد، مىچرخد، به جلوى سن مىرود و رو به تماشاچيان مىكند.
گ گ ظريفى يك بار گفت كه من با چمدانى از قرص سفر مىكنم، درست نيست. هيچ وقت بيشتر از يك كيف كار نبوده. اين افسانه ديگرى است كه تمام عمر دنبال من بوده، اينكه من بيش از حد دارو مصرف مىكنم. اعتراف مىكنم كه شايد كمى بيش از حد با مسئله سلامتىام درگير بودهام. يادم مياد كه حتى وقتى شش ساله بودم از ميكرب مىترسيدم. مادرم اعتقاد داشت كه من بيش از حد نگران سلامتىام هستم و در روزهاى گرم زيادى مىپوشم. يك روز در راه مدرسه، قاعدتاً هشت سالم بود، متوجه همكلاسىهايى شدم كه به بچهاى كه در انظار عموم استفراغ كرده بود خيره شده بودند. اين تصوير مرا وحشتزده كرد و مصمم به اينكه هرگز تحقير شدن در انظار عمومى رو نپذيرم. من فكر مىكنم بىترديد مثل اغلب تك فرزندها من خيلى چيزها داشتم، زيادى داشتم، و همه چيز اونطور بود كه دلم مىخواست. مدتها طول كشيد كه اين حالت رو پشت سر بگذارم. شايد بعضى بر اين عقيده باشن كه من هرگز اين رو پشت سر نگذاشتم. يادم مياد كه در دوران نوجوانىام خيلى بداخلاق بودم، كه غلبه بر اون بسيار مشكل بود. فكر مىكنم خيلى مربوط به اين مىشد كه من هيچ وقت مجبور نبودم چيزى رو با كسى سهيم باشم.
به سوى محل كارش مىرود، سر راه ورق نت و ساعت كرونومتر را از روى ميز برمىدارد. مقابل يك ميكروفن مىنشيند، ورقه را روى پايه مىگذارد، دستگاه ضبط را وارسى مىكند، اندازهها را وارسى مىكند، عينكش را به چشم مىگذارد، كرونومتر را روشن مىكند و دكمه ضبط را فشار مىدهد.
گ گ گلن گولد در موضوع گلن گولد با گلن گولد مصاحبه مىكند.
در طول صحنه بعدى گلن انگار كه از روى پارتيتور كار مىكند رهبرى مىكند.
گ گ آقاى گولد، اين طور كه من متوجه شدهام معروف است كه شما – البته بايد من رو ببخشيد از اينكه بىپرده صحبت مىكنم قربان – در مصاحبههاتون خيلى سخت به حرف مىآييد؟
گ گ واقعاً؟ هيچ نمىدونستم.
گگ خوب، اين از اون نوع شايعاتى است كه ما رسانهاىها از اين منبع و اون منبع مىگيريم، اما من فقط مىخوام به شما اطمينان بدم كه كاملاً آمدهام تا هر سئوالى كه به نظرتون خارج از موضوع است رو خط بزنم.
گ گ آه، من گمان نمىكنم موردى وجود داشته باشه كه مذاكرات ما رو خدشهدار كنه.
گگ خوب پس، براى رفع هر گونه سوءتفاهمى، قربان، بگذاريد صريحاً بپرسم: آيا جايى هست كه بيرون خط قرمز باشه؟
گ گ بدون شك هيچ موردى به نظرم نمىرسه – به غير از موسيقى البته.
گگ خوب، آقاى گولد نمىخوام دوباره برگردم سر حرف اولم. من متوجهم كه شركت شما در اين مصاحبه هرگز در قراردادى منظور نشده، بلكه به فرايند دست دادن ممهور است.
گ گ اگر مجازى سخن بگيم البته.
گگ البته، و من اينطور فرض كردهام كه مقدار زيادى از اين مصاحبه درباره مسائل مربوط به موسيقى باشه.
گ گ خوب، شما فكر مىكنيد كه اهميت داره؟ منظورم اينه كه، فلسفه شخصى من از مصاحبه – كه احتمالاً مىدونيد تا به حال تعداد زيادى مصاحبه راديويى انجام دادهام – اينه كه روشنگرترين پردهگشايىها تنها به طور غيرمستقيم به رشته كارى مصاحبه شونده مربوط ميشه.
گگ مثلاً چى؟
گ گ خوب مثلاً در طول دورانى كه مستندهاى راديويى تهيه مىكردم با فقيهى درباره تكنولوژى مصاحبه كردم، با پژوهشگرى در مورد ويليام جيمز، و با اقتصاددانى درباره صلحطلبى، و با خانم خانهدارى در مورد طمع در بازار هنر.
گگ ولى قطعاً در كنارش با موسيقيدانها هم درباره موسيقى مصاحبه كردهاين؟
گ گ خوب بله، كردم، يك بار به منظور كمك تا بتونن پشت ميكروفن آرام باشن. ولى صحبت كردن با مثلاً پابلو كاسال درباره مفهوم فيلم زايت گايست خيلى آموزندهتر است كه البته به موسيقى هم نامربوط نيست.
گگ بله، من هم مىخواستم همين نكته رو اضافه كنم.
گ گ يا با لئوپولد استوكوفسكى درباره دورنماى سفرهاى ماوراء زمينى كه فكر مىكنم موافق باشيد و استنلى كوبريك با اين وجود كمى خارج از موضوع است.
گگ خوب، اين البته مشكل ايجاد مىكنه، آقاى گولد، بگذاريد من پرسش رو به طور مثبت بيان كنم. آيا موضوعى هست كه شما بخصوص مايل باشيد دربارهاش به بحث بنشينيم؟
گگ خوب، من خيلى بهش فكر نكردهام، ولى، همينطورى در ذهنم، وضعيت سياسى در لابرادور چطوره؟
گگ ما بالاخره بايد بحث رو در زمينه هنر شروع كنيم.
گگ اوه قطعاً، شايد بتونيم مسئله حقوق بوميان رو به بحث بكشيم اونطور كه در بخش مطالعات رشته قوم و موسيقىشناسى در پوينت بارو دربارهاش تأمل شده.
گگ خوب، بايد اعتراف كنم من يك خط حمله عادىترى، به اصطلاح، در سر داشتم، آقاى گولد. چنانچه اطمينان دارم شما آگاهيد كه مسئله به طور مجازى اجبارى در مورد كار شما بحث كنسرت در مقابل رسانههاست، و من احساس مىكنم كه ما بايد حداقل مختصراً به سراغش بريم.
گگ اوه خوب، من هيچ اعتراضى ندارم كه چند پرسشى در اون زمينه مطرح كنيد. تا جايى كه من اطلاع دارم، در درجه اول به هر حال اخلاق در اين موضوع مطرح است تا مسائل موسيقايى، پس بفرماييد.
گگ خوب، حرفتون درست است. سعى مىكنم كوتاهش كنم و بعد شايد، بتونيم بريم سراغ موضوعى ديگه.
گگ بسيار عالى!
گگ خوب حالا، از شما نقل قول شده كه درگيرى شما با ضبط – اساساً در رسانهها در واقع – نشاندهنده درگيرى است با آينده.
گگ صحيح است.
گگ و علاوه بر اين گفتيد كه، به عكس، تالار كنسرت، صحنه رسيتال، تالار اپرا، يا هر چيزى نشان دهنده گذشته است – شايد بُعدى از گذشته خود شما به خصوص، و به كلامى كلىتر، گذشته موسيقى.
گگ درسته، با اين وجود بايد اذعان كنم كه تنها ارتباط گذشته حرفهاى من با اپرا جدا از رؤياهام، اندكى التهاب حنجره بود كه در زمان اجراى فِست اشپيل هاوس در سالزبورگ دچارش شدم. چنان كه مىدونيد، اين عمارت كوران بسيار داره، و من –
گگ بهتره از وضعيت سلامتى تون در يك موقعيت بهتر صحبت كنيم، آقاى گولد، ولى به نظر من مىرسه كه – و اميدوارم من رو ببخشيد كه مىگم – كه چيز فىنفسه خود محورى در اين اظهارات شما وجود داره. هر چه باشه، شما شخصاً خواستيد از صحنه كنار بكشيد – چند سال پيش؟ و اذعان داريد كه اغلب افرادى كه هر گونه «خروج» ناگهانى از صحنه رو انتخاب كردهاند با اين تصور به كار خود صحه گذاشتهاند كه، هر چند با اكراه، اما آينده به نفع آنها خواهد بود؟
گگ اين طرز تفكر البته خيلى اميدواركننده است، ولى بايد در مورد استفاده از واژه «ناگهانى» اعتراضى بكنم. كاملاً صحيح است كه من از چيزى كه اعتقاد راسخ بهش داشتم بيرون جهيدم، چيزى كه با توجه به وضعيت هنر، غوطهور شدن به طور كامل در رسانهها نشاندهنده يك رشد منطقى بود – من همچنان اطمينان دارم – ولى صادقانه بگم، هر چقدر ما بخواهيم معادلات گذشته – آينده را فرموله كنيم، علل اصلى چنين اعتقاداتى كه قوىترين انگيزهها در پس چنين «خروج»هايى هستند، با استفاده از واژه خود شما، معمولاً به تفكرى غيرناگهانى مربوط مىشند تا تلاشى براى حل سختى و ناراحتى در زمان حال.
گگ مطمئن نيستم منظور شما رو فهميده باشم.، آقاى گولد.
گگ خوب، براى مثال، بگذاريد به شما گوشزد كنم كه قوىترين انگيزه براى اختراع قرص مكيدنى يك گلودرده. البته، با ثبت اين قرص، آزادانه مىتوان تصور كرد كه اين اختراع نشاندهنده آينده است و گلودرد نشاندهنده گذشته، ولى در حالى كه ناراحتى همچنان وجود داره ترديد دارم كه بتوان چنين فكرى كرد. لزومى به ذكر نيست، در مورد التهاب حنجره من در سالزبورگ، چنين دارويى –
گگ ببخشيد آقاى گولد، به موقع خود از پيشامدهاى ناگوارتان در سالزبورگ مطلع خواهيم شد، ولى من بايد نكته مورد نظر رو كمى بسط بدم. آيا درست متوجه شدم كه كنارهگيرى شما از صحنه كنسرت، و درگيرى شما به دنبال آن در رسانهها، بر پايه چيزى معادل – يك گلودرد – در موسيقى برانگيخته شد؟
گگ آيا شما اعتراض داريد؟
گگ خوب، اگر صادقانه بخوايد، در نظر من اين عملى است از روى خودشيفتگى. و به عقيده من، كاملاً در تناقض است با گفته شما كه اعتراضات اخلاقى نقش بزرگى در تصميمتون بازى كرده.
گگ من متوجه مغايرت اين دو موضوع نمىشم مگر اينكه، البته، در نظر شما ناراحتى، به خودى خود، از خواص مثبت به حساب بياد.
گگ نظرات من موضوع اين مصاحبه نيست، آقاى گولد، ولى با اين وجود من به پرسش شما پاسخ ميدم. ناراحتى، به خودى خود، مسئله نيست؛ من فقط باور دارم كه هر هنرمند سزاوار شهرت بايد آماده قربانى كردن آسايش شخصىاش بشه.
گگ تا كجا؟
گگ براى مصالح حفاظت از سنتهاى عالى تجربه موسيقايى / نمايشى، براى نگهدارى مسئوليتهاى شرافتمندانه استادى هنرمند در ارتباط با مخاطبين خود.
گگ شما احساس نمىكنيد كه حس ناراحتى، عدم آسايش، مىتونه خردمندانهترين رايزنىها هم براى هنرمند و هم مخاطبيناش باشه؟
گگ نه، من فقط احساس مىكنم كه شما، آقاى گولد، يا هرگز به خودتون اجازه ندادهايد لذت ببريد از –
گگ ارضاى غرور؟
گگ مىخواستم بگم، امتياز و مزيت ارتباط با مخاطبين –
گگ از پايه قدرت؟
گگ از موقعيت صحنه كه در اون حقيقت عريان انسانيت شما به نمايش گذاشته شده، دست نخورده و بىپيرايه.
گگ آيا حداقل نمىتونم اجازه داشته باشم فريب تاكسيدوام را به نمايش بگذارم، شايد؟
گگ آقاى گولد، من احساس نمىكنم كه ما بايد اجازه بديم اين گفتگو در شوخى بىنمكى مضمحل بشه. مشخص است كه شما هرگز لذات ارتباط يك به يك با شنونده رو نچشيدهايد.
گگ من هميشه فكر كردهام كه، به زبان مدير برنامهاى، يك ارتباط 2800 به يك، ايدهآل يك تالار كنسرت است.
گگ من نمىخوام با شما بحث آمار كنم، من سعى كردهام در كمال صداقت پرسشى رو مطرح كنم و –
گگ مىتونم حرف بزنم؟
گگ البته، من نخواستم از موضوع دور بشم، ولى تعصب دارم نسبت به –
گگ فرا انسان بودن هنرمند؟
گگ اين حرف منصفانه نيست آقاى گولد.
گگ يا شايد نسبت به طرف گفتگو به عنوان ادارهكننده گفتگوها؟
گگ آقاى گولد منظورتون اينه كه شما قضاوتهاى هنرشناختى نمىكنيد؟
گگ نه، منظورم اين نيست – هر چند دلم مىخواست كه اين كار رو بكنم – چون گواه بر درجهاى از كمال معنوى بود كه من بهش نرسيدهام.
گگ گمان مىكنم آقاى گولد من ناگزيرم به علت در دست نبودن دلايل كافى شما را تبرئه كنم.
گگ خيلى لطف مىكنيد.
گگ – و با فرض بر اينكه شما داريد انگيزههايتان رو مسئولانه و با دقت ارزيابى مىكنيد –
گگ بايد امتحان كرد.
گگ – و با توجه به اون، چيزى كه الان اعتراف كرديد به شاخههاى پرشمار مسير اين مصاحبه مىافزايد، من اصلاً نمىدونم كدوم راه رو دنبال كنم.
گگ چرا مناسبترين علامت رو انتخاب نكنيم، و من هم دنبالش رو مىگيرم.
گگ خوب، گمان مىكنم مشخصترين پرسش اين است: اگر شما از قول ديگران قضاوتهاى هنر شناختى نمىكنيد، پس ديگرانى كه در مورد كار خود شما قضاوت هنرشناختى مىكنند چطور؟
گگ اوه، بعضى از بهترين دوستان منقد هستن، هر چند فكر نكنم هيچ دوست داشته باشم كه به پيانوى من دست بزنن.
گگ ولى چند دقيقه پيش، شما عبارت «كمال معنوى» را به وضعيتى ارتباط داديد كه در اون قضاوت هنرشناختى معلق است.
گگ من نخواستم اين حس رو ايجاد كنم كه اين معلق بودن تنها ملاك براى چنين وضعيت است.
گگ اين رو مىفهمم. ولى آيا منصفانه است كه بگيم كه به عقيده شما ذهنيت منتقدانه لزوماً وضعيت انديشه را به مخاطره مىكشونه؟
گگ خوب حالا، فكر مىكنم جواب اين مستلزم قضاوتى بسيار گستاخانه از سوى من است. همانطور كه گفتم، بعضى از بهترين دوستان من –
گگ – منقد هستن، مىدونم، ولى شما داريد از پاسخ طفره مىريد.
گگ عمداً اين كار رو نمىكنم، من فقط احساس مىكنم كه وقتى چنين وجوه برجستهاى در ميان است نبايد مسائل رو تعميم داد و –
گگ آقاى گولد، به نظر من شما به هر دوى ما، همچنين كه به شنوندگان ما، مديونايد كه پاسخ اين پرسش رو بديد.
گگ من مديونام؟
گگ اين اعتقاد من است، شايد بايد پرسش رو تكرار كنم؟
گگ نه لازم نيست.
گگ پس شما احساس مىكنيد، در عمل، كه منقد نشاندهنده گونه در حال انقراض اخلاقى است؟
گگ خوب ديگه، واژه «در حال انقراض» اين معنى ضمنى رو داره كه –
گگ – خواهش مىكنم آقاى گولد پرسش رو پاسخ بديد، شما اين احساس رو داريد، مگر نه؟
گگ خوب همونطور كه قبلاً گفتم، من –
گگ داريد، نه؟
گگ (مكث) بله.
گگ معلومه كه داريد، و حالا هم مطمئنم كه براى اعتراف احساس بهترى داريد.
گگ آم م م م م، در حال حاضر خير.
گگ به هر صورت، من ديگه فقط چند تا سئوال ديگه ازتون دارم كه گمان مىكنم بجاتريناش الآن اين باشه كه، شما به حرفه ديگهاى علاقهمنديد؟
گگ من خيلى وقتها به اين فكر كردم كه شانسم رو در زندانى بودن امتحان كنم.
گگ به نظر شما اين يك حرفه است؟
گگ شك ندارم، البته در شرايطى كه كاملاً از اتهاماتى كه بهم وارد آمده باشه بيگناه باشم.
گگ آقاى گولد آيا هرگز كسى به شما گفته كه ممكنه مبتلا به عقده ميشكين باشيد؟
گگ نه، و نمىتونم اين كمپليمان رو بپذيرم. من صرفاً هرگز دغدغه جهان غرب رو با آزادى درك نكردم. پس تا جايى كه من مىبينم آزادى حركت فقط به جابجايى مربوط ميشه، و آزادى بيان غالباً به خشونت كلامى كه از لحاظ اجتماعى منع شده باشه، و بودن در حبس بهترين آزمون است براى جابجايى درونى و قدرت، كه مىتونه اين امكان رو به شخص بده تا خلاقانه از حالت انسانى خارج شه.
گگ آقاى گولد، حوصله من ديگه سر رفته، همه اين عبارات در تناقضاند.
گگ من واقعاً چنين فكرى نمىكنم. علاوه بر اين من فكر مىكنم يك نسل جوانترى هست از ما – شما حدود سن من رو داريد، نه؟
گگ اينطور حدس مىزنم.
گگ – يك نسل جوانترى كه نبايد اين مفهوم در مبارزه باشه، كه براش واقعيت رقابتطلبى جزء گريزناپذيرى از زندگى نيست، و نسلى كه برنامه زندگىاش رو بدون هيچ هزينه براى اين موضوع مىريزه.
گگ آيا سعى مىكنيد قضيه نوقبيلگى رو به من بقبولانيد؟
گگ نه واقعاً نه، به گمان من اصلاً قبايل رقابت طلب ما رو به اين ولبشو رسوندند، ولى همونطور كه گفتم، من لايق لقب عقده ميشكين نيستم.
گگ خوب، شما به شكسته نفسى مشهوريد، آقاى گولد، ولى چه چيز شما رو به اين نتيجه مىرسونه؟
گگ اين واقعيت كه به طور قطع من درخواستهايى از محافظينم خواهم داشت – درخواستهايى كه يك روح به حق آزاد توان صرفنظر از اونها رو داره.
گگ مثل چى؟
گگ سلول بايد به رنگ طوسى يك كشتى جنگى دكور بشه –
گگ فكر نمىكنم هيچ مشكل باشه.
گگ خوب، من شنيدم كه مد جديد در رفرم كيفرى با رنگهاى اصلى سروكار داره.
گگ اوه، متوجه شدم.
گگ – و البته، مىبايست نوعى تفهيم در مورد تهويه هوا انجام بشه. پنكه قبول نيست – همونطور كه انگار قبلاً گفتم، من دچار التهاب حنجره هستم – و، با فرض اينكه از اين سيستم تهويه استفاده ميشه، تنظيم كننده رطوبت مىبايست –
گگ آقاى گولد، از وقفهاى كه در صحبتتون ايجاد مىكنم مرا ببخشيد ولى همين حالا به فكرم خطور كرد كه از اونجايى كه در چند موقعيت مختلف به اين نكته اشاره كرديد كه شما تجربه ناگوارى در فست اشپيل هاوس در سالزبورگ داشتيد –
گگ اوه، من نخواستم تجربه ناگوارى تعبير بشه. برعكس، التهاب حنجره من آنقدر بغرنج بود كه من تونستم يك ماه كنسرتهام رو لغو كنم، به آلپ پناه ببرم، و در آرامش بخشترين شرايط در انزوا به سر ببرم.
گگ كه اينطور. خوب حالا، من مىتونم يك پيشنهاد بكنم؟
گگ البته.
گگ همونطور كه مىدونيد فست اشپيل هاوس در ابتدا يك آكادمى سواركارى بوده.
گگ اوه كاملاً درسته؛ فراموش كرده بودم.
گگ و البته پشت ساختمان رو به دامنه كوه است.
گگ بله، كاملاً درست است.
گگ و از آنجا كه شما مشخصاً فردى هستيد شيفته نمادها – اين رؤياى زندانى شما دقيقاً اين است – به نظر من مىرسه كه فست اشپيل هاوس – فلسن رايت شوله – با موقعيت كافكاوارش در دامنه يك صخره، با خاطرات قديمى مكدركننده ذهن از سواركارى، و به علاوه محل تولد آهنگسازى كه شما به دفعات از كارهايش انتقاد كردهايد، يعنى از معيارهاى نقادانه خود مايه گذاشتهايد –
گگ آه، ولى من در درجه اول اونها رو به عنوان گواه بر زندگى لذتگرايانه به نقد كشيدم.
گگ ممكنه چنين باشه. فست اشپيل هاوس، آقاى گولد، جايى است كه در اون مردى همچون شما، مردى در جستجوى شهادت، به اونجا باز مىگرده.
گگ شهادت؟ چى باعث شد همچين فكرى بكنيد؟
گگ خواهش مىكنم آقاى گولد، سعى كنيد بفهميد. هيچ راه معنىدار بهترى از اين وجود نداره كه بوآن در آن جسم رو به مجازات كشيد، كه گواه بر عروج روح و روان باشه، و بىترديد صحنهپردازى استعارى معنى دار كه به رغم اون سبك زندگى بسته و دم كرده خود رو جبران مىكنيد، كه از طريق اون تا با زندگىنامه شخصى تون جستجو براى شهادت را تعريف كنيد، كه مطمئنم بالاخره اين كار را خواهيد كرد.
گگ ولى حرف من رو باور كنيد؛ من اصلاً چنين خواستهاى در سر ندارم!
گگ چرا، من فكر مىكنم بايد به عقب برگرديد، آقاى گولد، بايد يك بار ديگه خودتون رو در فست اشپيل هاوس قرار بديد؛ بايد خودخواسته، حتى مشتاقانه خود را در معرض قهقهههايى كه اون صحنه رو لرزوند قرار بديد. چون فقط و فقط در اون زمان به نهايت شهيدى مىشيد كه آشكارا تمنا مىكنيد.
گگ خواهش مىكنم اشتباه نكنيد؛ من خيلى از توجه شما متأثر شدم. موضوع اين است كه من هنوز آماده نيستم.
گلن، خرسند از خود، ضبط صوت را خاموش مىكند، وقت را روى كرونومتر وارسى مىكند، زمان صرف شده را روى كاغذ مىنويسد، نوشته و ليوانها را روى ميز كار مىگذارد. گلن مىچرخد، به جلوى صحنه مىآيد و رو به تماشاچيان مىكند.
گگ افسانه ديگرى كه باقى مانه، اين است كه من به نوعى حرفهام رو به خطر انداختهام با انتخاب اينكه خودم رو در درجه اول يك نويسنده و مجرى كانادايى فرض كنم كه اتفاقاً در اوقات فراغت پيانو مىزنه. تا حدى همه موضوعاتى كه من انتخاب كردهام با انزوا در ارتباط بوده، حتى موضوعات موسيقايى. همانطور كه قبلاً گفتم، انزوا تنها راه مطمئن خوشبختى انسان است و به همين علت من تصميم گرفتهام در تورونتو زندگى كنم. كانادا به شدت براى من خوب بوده. شايد نوعى خيانت باشه كه در كانادا زندگى نكنم و ضمناً همه كانادايىهاى عزيز با خشم و غضب برپا خواهند خاست با كوچكترين اشاره به اينكه من چيزى جز الگوى آقاى معقول محترم شسته رفته بودهام.
گلن به سوى قفسه فلزى مىرود، صفحهاى برمىگزيند، روى گرامافون مىگذارد. صداى مورين فاستر را مىشنويم كه «خداوندا، بر من رحم كن» پاسيون سن ماتيوى باخ را مىخواند گلن روى مبل مىلمد. فقط دستهاى او را كه رهبرى مىكند مىبينيم. عاقبت دستها پايين مىافتد، گلن به خواب رفته – سپس – صداى گوش خراش تلفن گلن را از خواب مىپراند. بدون فكر گوشى را برمىدارد، گوش مىدهد.
گگ بفرماييد، من گلن گولد هستم. (گوش مىدهد، وحشت زده مىنشيند) شما اين شماره رو از كجا آوردين؟ (بسيار مضطرب) نه، امكان نداره من بتونم شما رو ملاقات كنم، متأسفم خانم، در قاموس من نيست كه غريبهها رو ديروقت شب بپذيرم، يا اصلاً هرگز بپذيرم. (با اضطراب بيشتر گوش مىدهد) مطمئنم كه شما صادق هستيد، ولى فكر نمىكنم كه من قادر باشم به شما كمكى بكنم. (گوش مىدهد). خانم من گوشى رو مىگذارم.
گلن بسيار پريشان، گوشى را مىگذارد. به گرامافون مىخورد و صفحه را برمىدارد و سپس را برمىدارد و شماره مىگيرد.
گ گ جسى، ببخشيد ديروقت است. يك اتفاق خيلى وحشتناكى افتاد. يه زنه، كه خدا مىدونه شماره من رو از كجا گير آورده، الآن بهم زنگ زد. مىدونم، من معمولاً برنمىدارم، خواب بودم. من رو تهديد كرده كه اگه نبينمش خودكشى مىكنه. (گوش مىكند) بايد شماره اينجا رو عوض كنم. (گوش مىكند و سپس گوشى را مىگذارد)
تلفن بلافاصله زنگ مىزند. گلن روى گوشى مىپرد – گوش مىدهد – صداى خود را به شخصيت پنهان خود تغيير مىدهد، با صدايى شبيه به مارلون براندو با طرف حرف مىزند.
گگ اوهوم، ببينيد خانوم، من هيچ نِمدونم اين يارو گولد كى كيه. ما همچى كسى اينجا نريم. مىخواى بياى اينجا، بفرما، هر وقت خواستى بيا با هم يه آبج مىزنيم. (گوش مىدهد)
مكث طولانى – گلن كاملاً ناراضى از حقه خود گوشى را مىگذارد. به طرف حمام مىرود، صداى شير آب، با سر و روى خيس كه زير شير آب گرفته باز مىگردد. در صندلى كنار تلفن فرو مىرود، گوشى را برمىدارد و شماره مىگيرد.
گگ (به سرعت) گلن هستم، همه چيز داره از دست من خارج ميشه. (مكث) يه چيز عجيبى به دلم برات شده. فكر نكنم ديگه خيلى زنده بمونم. (مكث طولانى) خيلى خستهام. (مكث، آه) شب بخير جسى.
گلن گوشى را مىگذارد، بدون هيچ حركت براى مدت طولانى مىنشيند. سپس صدايى غمبار، انگار از اتاق كنترل يا استوديوى ضبط يا در سر خود گلن.
صدا خيلى خوب گلن، ما براى ضبط آرياى وارياسيونهاى گلدبرگ آمادهايم، برداشت اول.
گلن به آرامى از جا برمىخيزد، به سوى پيانو مىرود و مىنشيند، خميده بر روى كليدها آرياداكاپوى وارياسيونهاى گلدبرگ را مىنوازد. نور ضعيف بر روى گلن. به مرور صور فلكى از پروژكتورهاى اُمنى مكس ظاهر مىشود. بلافاصله تمام تئاتر از ستاره پر مىشود. صداى نواختن گلن هر چه بيشتر و بيشتر اثيرى مىشود در حالى كه او و تماشاچيان به سوى عالم كيهان كشيده مىشوند. در پايان آريا گلن به نرمى دست خود را از روى كليدها بلند مىكند و روى زانو مىگذارد. سرش به روى سينه مىافتد – نور روى گلن تحليل مىرود – مكث طولانى – ستارهها همچنان حركت مىكنند.
آ ان ان چندين سال پيش سفينه وُيچر به اعماق فضا و فراتر از منظومه شمسى فرستاده شد. در اين سفينه يك صفحه گرامافون وجود دارد. بر روى اين صفحه فوگ و درآمدى از باخ ضبط شده كه گلن گولد آن را مىنوازد. با توجه به روكش آلومينيومى آن و خلا پهناور فضا، احتمال مىرود كه اين صفحه يك ميليارد سال باقى بماند – ديرزمانى پس از نابودى ما.
تاريكى.
( بخارا 73-72 ،مهر ـ دی 1388)