لذت شنیدن موسیقی با گلن گولد/ امیر صرّاف
نمايشنامهاى را كه با عنوان شبى با گلن گولد در پيش رو داريد، اثرى است كه دليل آفرينش آن را بىشك مىتوان گشودن پنجرهاى دانست كه چشماندازش گوشهاى از زندگى، آرا و عقايد يكى از برجستهترين و مشهورترين پيانيستهاى نيمه دوم قرن بيستم، يعنى «گلن گولد» است. نامى آشنا براى تمامى پيانيستها و كسانى كه به نوعى با دنياى موسيقى كلاسيك در ارتباط هستند؛ از سويى، همانند يك بُت و يا قديس، مورد پرستش و يا تقليد قرار گرفته است و از ديگر سوى، در نزد برخى آكادميسينها و يا شنوندگان محافظهكار، از جمله بحثبرانگيزترين اجراكنندگان به شمار مىآيد. با اين همه آنان جملگى در اين نكته هم نظر هستند كه تمامى ابعاد شخصيت «گلن گولد» نشانى بارز از نبوغى دارد كه در نوع خود بىهمتاست.
گلن گولد
روى ديگر اين نمايشنامه، آفرينندهاش «جان مك گريوى»، كارگردان و نويسندهاى ايرلندى – كانادايى، است. حوزه كار وى به دنياى سينماى مستند تعلق دارد و در زمره كارگردانان شناخته شده در محافل هنرى داخل و خارج از مرز و بوم خود بهشمار مىرود.
جان مك گريوى، به واسطه دوستى ديرينهاش با «گلن گولد»، از اين اقبال برخوردار بوده كه به نوعى با دنياى نمايش پيوند داده شود و از اين رو بتواند تصويرى، هر چند بسيار انتزاعى، از اين موسيقيدان بزرگ به دست دهد. در اينجا با نمايشنامهاى روبرو هستيم كه تمام سوژه آن به نوعى بازسازى تقريباً عينى دوران معاشرت نويسنده اثر با «گلن گولد» است، در قالب مكالمات تلفنى شبانه كه قدمت آنها به وسعت دوران آشنايى اين دو بازمىگردد و عصاره آن گفتوگوها، كه سازنده اركان و شيرازه ساختار اين نمايش است، به صورت گفتوگوى گلن گولد با خودش درآمده.
من اگر خود، به واسطه دوست ديرينهام مجيد عباسى، با جان مك گريوى آشنا نمىشدم و گفتوگو نمىكردم، نمىتوانستم به ابعاد آشنايى اين دو با يكديگر پى برم و هم از اين روست كه به هيچ وجه نمىتوانم شادى و هيجان خود را از دانستن اين موضوع پنهان كنم. چه، اين فرصتى است مغتنم تا بتوانم از اين طريق، تأثرات و مكنونات قلبى و ذهنى خود را نسبت به اين پيانيست برجسته ابراز كنم.
«گلن گولد» در بيست و پنج سپتامبر 1932 در تورنتوى كانادا به دنيا آمد. در سه سالگى ارتباطهاى اوليه او با پيانو آغاز شد و تا ده سالگى آموزش پيانو را نزد مادرش فراگرفت. در همان سال به كنسرواتوار تورنتو راه يافت و سپس، زير نظر معلم برجسته شيليايى «آلبرتو گهرِرو» به تحصيل پرداخت. او در واقع، همانند «كلوديو آرائو»، «ولاديمير هورويتز»، «اسوياتوسلاو ريختر» و تنى چند از بزرگان دنياى پيانو كه زير نظر تنها يك معلم به آنچه بايد دست يابند رسيدند، راه درخشان هنرى خود را هموار ساخت. در چهارده سالگى از اين كنسرواتوار به عنوان جوانترين پيانيست فارغالتحصيل شد و پس از آن شروع به ظاهر شدن بر روى صحنه و اجراى رپرتوارى كرد كه از ابتدا رپرتوارى كاملاً «گلن گولدى» به نظر مىرسيد.
اولين رسيتال خارج از خانه او، در 1955 در واشنگتن، با تأثيرى عميق و شگرف بر شنوندگان و معرفىاش به عنوان چهرهاى منحصر به فرد در عرصه نوازندگى همراه بود. اين رسيتال و چند رسيتال ديگر پس از آن بود كه پاى او را به عنوان يك ستاره به دنياى ضبط باز كرد. در آستانه اين ورود، ضبط يكى از آثار برجسته «يوهان سباستين باخ» – «وارياسيونهاى گلدبرگ» – بىاغراق جايگاه اين ستاره بىبديل پيانو را يك شبه در آسمان هنر موسيقى تثبيت كرد.
در پى اين موفقيت عظيم، زندگى او آكنده شد از كنسرت – تورهاى بىوقفه، از سرتاسر امريكا گرفته تا اروپا، از رسيتالهايى با برنامههايى تماماً خاص تا كار با رهبرانى بزرگ همچون «استوكفسكى»، «برنشتاين»، «كارايان» و… اما نكته عجيب در زندگى پربار و درخشان هنرى او كه نقل محافل هنرى شد، فقط اجراى «گلن گولدى»اش نبود؛ كنارهگيرى ناگهانى او از صحنه و خداحافظىاش از اجراى زنده، پس از هشت سال در سال 1964، نيز به نوعى ديگر بر دامنه شهرت او و رمزآلود بودن آنچه در سر داشت افزود. آرى او ديگر تا پايان عمر پنجاه سالهاش بر روى هيچ صحنهاى ظاهر نشد و از آن پس، تا آخر عمر كوتاهش، به استوديوها روى آورد و به ضبط آنچه خود «دستيابى به كمال مطلق، به دور از تمامى آلودگىها و مشكلات اجراى روى صحنه» مىناميد، پرداخت.
گلن گولد نه تنها زندگى هنرىاش را از صحنه جدا كرد، كه زندگى شخصى خود را نيز به تبعيت از آن به انزوايى مطلق و دنيايى كشاند كه فقط خود مىدانست چطور و چگونه با كسانى كه دوستشان مىداشت ولازم مىدانست، ارتباط برقرار سازد. روزها، استراحت و تمرين و ضبط و شبها مكالمات تلفنى با دوستان نزديك و دور، از جاهاى دور و نزديك.
گرانبهاترين يادگارى كه از گلن گولد به جا مانده است – در كنار آهنگسازى، نوشتن مقالات بسيار و ساخت چندين فيلم مستند (كنسرت و برنامههاى پژوهشى) – ضبط نزديك به نود صفحه موسيقى ارزشمند است، در ميان آنها اجراهايى وجود دارد كه به راستى نمىتوان برايشان همتايى جستوجو كرد. از اين حيث، جايگاه نخستين اين مجموعه متعلق است به «يوهان سباستيان باخ». تا پيش از او هيچ كس موسيقى باخ را اين چنين لمس نكرده و ننواخته بود، اجراى باخ آكنده از درك و شعور و احساسات ناب انسانى كه نه متعلق به قرن هفدهم يا دورهاى خاص، كه فراتر از تمامى مقاطع زمانى و مكانى است.
در اين اجراها، تمامى ابزارهاى اجرا به علاوه همه امكانات پيانوى امروزى در بالاترين سطح ممكن به كار گرفته شدهاند تا شنونده لذتى بالاتر از شنيدن باخِ گلن گولد براى خود متصور نشود.
از ديگر آثار و اجراهاى درخشانى كه در گنجينه او يافت مىشوند بايد به رپرتوار گستردهاش از موسيقى قرن بيستم اشاره كرد كه از آثار اكسپرسيونيستى كه «واگنر» و «ريچارد اشتراوس» و «مالر» پيشگامان آن بودند، آغاز مىشود و در اجراى آثار مكتب دوم وين «شونبرگ»، «برگ» و «وبرن» به اوج مىرسد.
از سوى ديگر، موسيقى نئوكلاسيكهاى نيمه اول قرن مانند «هيندميت»، «پروكفيف» و ديگر تجارت گستردهاى كه مجال ذكر و تفسير آنها در اين مختصر نيست، در اجراهاى او بازتاب مىيابند. در اين اجراها، درست همانند اجراهاى باخ، هر چه در زمينه موسيقى انديشمند قرن بيستم بيان كرد همگى امضا و مهر او را بر خود داشتند و گوياى انديشه پيانيستى فيلسوفى بودند كه قرائتش از موسيقى آوانگارد، نه فقط از دل تمرينات سخت كه از فراسوى درك ذهن پيچيده هنرمندى خود به واقع اكسپرسيونيست، تراوش مىكرد.
بسيار جا داشت تا از ديگر اجراهاى خاص گلن گولد از آهنگسازان بزرگى نظير «موتسارت»، «بتهوون»، «برامس» نيز سخن گفته و به تحليل و بررسى آنها بپردازيم. اما بديهى است كه اين همه مطلب در حوصله يك مقدمه نمىگنجد.
گلن گولد
***
و اما، نخستين آشنايى من به عنوان يك پيانيست با جهان گلن گولد به دوران نوجوانىام باز مىگردد كه طى آن براى اولين بار با اجراى او از سمفونى پنجم بتهوون، با استنساخ «فرانتز ليست» براى پيانو سولو آشنا شدم. آن اجرا به لحاظ قدرت بيان، انسجام فرمال، هيجان و شورآفرينى، بىاغراق براى من بيش از نسخه اركسترىاش اثرگذار بود. جادوى آن همواره با من بود تا اينكه توانستم براى نخستين بار يكى از ضبطهاى تلويزيونى او را با اجراى اثر ديگرى از بتهوون (سونات شماره 31 اُپوس 110) ببينم. و چنين شد كه با گلن گولد به طور همه جانبه صوتى و تصويرى – در مورد او بايد اين چنين گفت – ارتباط برقرار كردم.
او را ديدم و شنيدم، با تمامى جنبههاى فيزيكى نوازندگىاش، پايين نشستن، خواندنهاى بىوقفه، حركات دورانى لاينقطع و مجموعهاى از ويژگىهاى منحصر به فرد. شما در ميان اين ويژگىهاى خاص، با خلوص و عشق و آگاهى موسيقيدانى روبرو مىشويد كه مىتواند پيرامون خود و پيانو، شور و جذبه و خلسهاى وصفناپذير خلق كند. گلن گولد، فراتر از هر نوع قضاوتى، شما را در يك نكته مطمئن مىسازد و آن اينكه او در آنچه مىخواهد و به انجام مىرساند، يك «اَبَرپيانيست» است. به معناى ديگر، از پيانيستهاى استثنايى است كه با شنيدن صداى پيانوى او، به نامش پى مىبريد. شوك ناشى از مرگ گلن گولد در پنجاه سالگى (يك هفته پس از جشن سالروز تولدش)، در چهارم اكتبر 1982، همچنان براى دوستدارانش باقى است. گواه اين مدعى اينكه، جهان پيانيسم بدون او، جهان ديگريست
( بخارا 73-72، مهر ـ دی 1388)