از سرچشمه های داستان کوتاه فارسی تا تفسیر سورۀ مائده / جواد ماهزاده
گفتگو با میشل کویی پرس
دكتر ميشل كويىپرس براى اسلامشناسان و محققان قرآنى ايران نام شناخته شدهاى است. اين شرقشناس بلژيكى كه عضو انستيتو دومينيكى قاهره است، سال گذشته برنده شانزدهمين دوره جايزه جهانى كتاب سال ايران شد. كتاب وليمه (ضيافت) او كه به تحليل سوره مائده با استفاده از نظريه بلاغت سامى پرداخته، نظر محققان ايران را به خود جلب كرده است. با او درباره روشهايش در پژوهش قرآنى، ساختار ادبى قرآن و نگاهش به اسلام به عنوان يك شرقشناس مسيحى گفتوگو كردهايم. اين گفتوگو در آخرين روزهاى دفتر مجله بخارا در يك صبح پنجشنبه آبانماه سال گذشته انجام شد.
ـ اولين آشنايى شما با ايران، زبان فارسى و فرهنگ اسلامى چه موقعى حاصل شد و چه زمانى به سمت پژوهشهاى قرآنى رفتيد؟
– شايد بهتر باشد اين طور شروع كنم كه من يك روحانى مسيحى و راهب كاتوليك هستم و از ابتداى زندگى روحانىام، هميشه مىخواستم با عالم غيرمسيحى ارتباطى صميمى داشته باشم؛ بهخصوص با شرق و جهان اسلام. چون شخصاً معتقدم كه انسان بايد همواره با نگاه باز به انديشههاى ديگر نظر داشته باشد و خود را در همان محدودهاى كه هست نگه ندارد. سالها پيش از انقلاب به ايران آمدم و فرصتهايى پيش آمد كه باعث شد زبان فارسى و فرهنگ ايرانى را در دانشگاه تهران بياموزم. رساله دكتراى خود را در موضوع ادبيات معاصر فارسى و داستان «يكى بود يكى نبود» محمدعلى جمالزاده نوشتم. در اين رساله مجموعه داستانهاى كوتاه را از منظر ساختار داستانى تحليل كردم.
ـ استاد راهنماى شما چه كسى بود؟
– محمدرضا شفيعى كدكنى، على محمد حقشناس و ابوالحسن نجفى. از رساله من استقبال خوبى كردند به طورى كه بعد از آن در قالب كتابى با نام سرچشمههاى داستان كوتاه فارسى به زبان فارسى منتشر شد. اين كتاب با همكارى كريستف بالايى آماده شد. او بخش اول را درباره علامه دهخدا نوشت و من بخش دوم را درباره جمالزاده.
– پس كار روى ادبيات فارسى را از داستان كوتاه معاصر شروع كرديد و نه آثار كهن.
– همين طور است. بعد از آن مدتى در مركز نشر دانشگاهى با دكتر حديدى و مجله لقمان كه مختص ايرانشناسى بود همكارى كردم. اين همكارى چند سال ادامه داشت تا اينكه به خاطر وضعيت بهوجود آمده در دوران انقلاب از ايران رفتم. در سوريه زبان عربى را آموختم و سپس به قاهره رفتم و در آنجا در يك مركز پژوهشى شرقشناسى مشغول فعاليت شدم. اين انجمن را پنجاه سال پيش روحانيون كاتوليك تأسيس كردند و هدفشان اين بوده كه آنجا را به مركزى تحقيقاتى درباره اسلام كلاسيك و متون كهن اسلامى تبديل كنند. در آن مركز مقالات و كتابهاى فراوانى منتشر مىشود. يكى از مهمترين كتابخانههاى موجود در حوزه اسلامشناسى نيز در اين مركز قرار دارد.
ـ كار در حوزه اسلامپژوهى را همانجا شروع كرديد؟
– بله. چون به نظرم آمد كه ادبيات معاصر اگرچه جالب و شيرين است اما مهمترين كتاب در تمدن اسلامى، كتاب قرآن است و اگر مىخواهم اين تمدن را بهتر بشناسم راهى بهتر از شناخت قرآن وجود ندارد. و از آنجايى كه از من انتظار داشتند تحقيق جديدى ارائه كنم با خودم فكر كردم از چه زاويهاى وارد مطالعات قرآنى شوم.
ـ چرا براى شناخت بهتر جوامع مسلمان بايد سراغ شناخت قرآن برويم؟ آيا اين حرف به معنى اين است كه جوامع اسلامى همچنان سنتى ماندهاند و بايد روحيات و مبانىشان را از متون سنتى استخراج كرد؟ آيا براى شناخت غرب هم بايد سراغ كتاب مقدس برويم؟
– البته اين كافى نيست. چون تاريخ با كتب مقدس تمام نمىشود. ولى بايد بپذيريم كه ريشههاى فرهنگ در آنجاست و من نيز مىخواستم ريشه را بشناسم. دليل دوم شايد اين باشد كه امروزه شعار برخى مسلمانان اين است كه بايد به قرآن رجعت كرد. البته اكثر مواقع شاهديم كه آنها مطابق ميل و خواسته خود به آن رجوع مىكنند و تنها از برخى آيات قرآن براى ساختن يك ايدئولوژى جديد استفاده مىكنند. اين برداشت، يك برداشت محدود و نوعى مصادره به مطلوب است. در عالم مسيحيت هم بعضىها دست به چنين تفاسيرى مىزنند. جورج بوش رئيس جمهور سابق آمريكا نيز همين كار را كرد. اينها اصولى (اصولگرا) هستند و فكر مىكنند به اصل كتاب متصلاند؛ در حالى كه هر كسى مىتواند آياتى را انتخاب كند و سرمشق خود قرار دهد. من قصد داشتم به خود قرآن برگردم و سعى كنم بفهمم كه اين متن واقعاً چه چيزى مىخواهد بگويد. البته من اولين شخصى نيستم كه اين كار را انجام مىدهم.
شروع به خواندن تفاسير قديمى كردم، تفسير طبرى و فخرالدين رازى جزو ملزومات مطالعاتم بود. تفاسير مدرن را هم مطالعه كردم و با الميزان علامه طباطبايى و تحليلهاى اهل سنت و مستشرقين نيز
مأنوس شدم. البته این مطالعه با نگاه انتقادی صورت می گرفت.
دکتر میشل کویی پرس و جواد ماهزاده ( عکس از شهاب دهباشی)
ـ نقد شما مبتنى بر ساختار بود يا محتوا؟
– وقتى تصميم گرفتم كارى جديد روى قرآن انجام دهم، بنا را بر مطالعه بر اساس ساختار متن گذاشتم. نه فقط به اين دليل كه با ساختارشناسى آشنايى داشتم بلكه به اين خاطر كه وقتى كسى براى اولين بار قرآن را مىخواند، تعجب مىكند كه اين نثر چگونه ساخته شده است. ساختار قرآن به گونهاى است كه از موضوعى به موضوع ديگر مىرود، بعد دوباره به آن موضوع برمىگردد و… منطق ارتباط آيات با يكديگر و درهم تنيدگى موضوعات، در نظر اول چندان معلوم نيست. مىخواستم بفهمم كه آيا ارتباطى واقعى ميان گريزهاى متنى و رفت و برگشتهاى موضوعى قرآن و ساختار چينش آنها وجود دارد يا خير؟ البته ربط كلى آن اين است كه قرآن درباره توحيد سخن مىگويد ولى هدف من اين بود كه ببينم اگر در جزئيات متن وارد شويم، مىتوانيم نظمى دقيقتر و ساختارىتر پيدا كنيم؟
– يعنى بعضىها ساختار قرآن را حاوى نوعى بىنظمى شكلى يا تصادفى مىپندارند و شما مىخواستيد ساختار متنى و رشتههاى به هم پيوسته آن را پيدا كنيد.
– من در آغاز نمىدانستم اين نظم به چه صورت در قرآن جارى است. شروع به كار كردم. گاهى در روند كار محقق، اتفاق جالبى پيش مىآيد و يكباره درى به رويش باز مىشود. اين در براى من از راه مطالعه تحقيقات مفسران مسيحى كتاب مقدس گشوده شد. آنها چند قرن است – بهخصوص در قرن بيستم – كه تحقيقات زيادى روى كتاب مقدس انجام مىدهند. در بين مكاتبى كه از آن استفاده كردهاند، مكتبى هست كه به ساختار توجه نشان مىدهد. فكر مىكنم اين مكتب از سال 1750 يا 1751 شكل گرفت و سرآغاز آن مفسرى انگليسى بود كه كتابى درباره پارالليسم در كتاب مقدس نوشت. پارالليسم يا توازى، به او نشان داد كه كتاب مزامير بر مبناى توازى نوشته شده و آيه به آيه آن صورت موازى دارد.
ـ اين توازى شكل قرينه هم دارد؟ بيشتر توضيح بدهيد.
– مثلاً يك آيه وجود دارد و آيه بعدى به همان مفهوم قبلى ولى با كلماتى ديگر پرداخته است و يا اينكه آيه دوم مكمل آيه قبلى است. به هر حال اين تحقيقات ادامه پيدا كرد و ساختار پارالليسم معكوس هم مورد توجه قرار گرفت. يعنى مثلاً مىتوانيد موضوعى داشته باشيد با عنوان A و B كه در ادامه به صورت برعكس يعنى B و A درمىآيد. شكل سومى هم كه پيچيدهتر است ساختار دايرهاى شكل است. مثلاً چند موضوع متفاوت A و B و C داريم كه يكى از آنها مركزيت دارد و سپس كمى جلوتر با همان مركزيت (B) به شكلى دايرهاى از همان سه عنوان مىرسيم ولى اين بار به شكل معكوس يعنى C و B و A ، يعنى B در مركز مىماند. كشف اين ساختار در متن كتاب مقدس بسيار مهم است. چون در مركز آن عناوين، معناى اصلى تمام نص را پيدا مىكنيد. مفسران به تدريج به اين نتيجه رسيدند كه نوع جديدى از بلاغت را كشف كردهاند كه متفاوت از بلاغت يونانى است. مشكل امروز ما و همچنين مشكل قدما كه وارث بلاغت يونانى بودند، اين است كه ما ديگر به آن شكل فكر نمىكنيم و نمىنويسيم.
ـ يعنى تا پيش از اين تحقيقات جديد، متون تنها با يك معيار نقد مىشد؟
– بله. ما عادت كرده بوديم با معيار بلاغت يونانى كتاب بخوانيم كه در شكلى كلاسيك از مقدمه شروع مىشود، تحول پيدا مىكند و به اوج مىرسد و بعد هم نتيجهگيرى. براساس اين ساختار، اصل معنى كتاب در نتيجهگيرى پيدا مىشود؛ در حالى كه در متون مقدس اين مسئله وجود ندارد و اصل معنى در مركز فصل، مركز سوره يا در مركز بخشى از سوره پيدا مىشود. پيدا كردن اين مركز كار آسانى نيست و بايد قواعد ساختارهاى آن را شناخت و اين كار وظيفه مفسر است.
ـ اما دوره تاريخىاى كه برخى متون مقدس مكتوب شدند، به بعد از دوره بلاغت يونانى و ادبيات ارسطويى برمىگردد.
– دانشمندانى كه روى كتب مقدس كار كردهاند به اين نتيجه رسيدهاند كه قدمت كتابهايى كه پيشتر نوشته شده يا به صورت روايت شفاهى بوده است، به شش قرن قبل از ميلاد برمىگردد كه تا قرن اول بعد از ميلاد و عهد جديد، احتمالاً هشت قرن طول دارد كه مقدارى به قبل از ارسطو و مقدارى هم به بعد از آن برمىگردد؛ ولى به هر صورت در محيط سامى نوشته شده و معلوم نيست كه با آن بلاغت يونانى تماسى داشته است يا نه. شايد در اواخر كتاب مقدس عهد جديد تماسى وجود داشته ولى دانشمندان مسيحى معتقدند كه حتى نامههاى پولوس كه به زبان يونانى نوشته شده، داراى ساختارهاى سامى است؛ يعنى به زبان يونانى ولى با قوانين ساختار سامى.
ـ ادبيات سامى با ساختار توازى چه نسبتى داشته است؟
– متأسفانه در تمدن سامى و تمدن شرقى – غيريونانى – هيچ سندى مثل فن شعر ارسطو در دست نداريم و از قوانين بلاغت آن بىخبريم. منبعى به دست ما نرسيده است و بنابراين نمىدانيم كه اساس فنون بلاغت چه بوده است. پس راهى كه مىماند مطالعه متون گذشته است و امروز تقريباً به نتايج كاملى رسيدهايم. مثلاً يكى از دانشمندان مسيحى سه سال پيش كتابى به نام بلاغت كتاب مقدس نوشت كه رساله مفصلى است و تمام قوانين و جزئيات كتاب مقدس را آورده است. من هم كتابى مشابه آن را درباره بلاغت قرآن در دست نوشتن دارم كه مطالعهاى است براساس ساختار متن و نه صورتهاى بلاغى مثل ايهام و مجاز و كنايه و…
دکتر میشل کویی پرس در دفتر مجله بخارا ( عکس از شهاب دهباشی)
– در كتابى هم كه مشخصاً به سوره مائده پرداختهايد، همين موضوع مدنظر بوده است؟
– در اين كتاب چيستى اين ساختارها و چگونگى ظهورشان را در سوره مائده نشان دادهام.
ـ آن شكل موازى و مركز محورى را در اين سوره هم يافتهايد؟
– بله، دائماً. در وهله اول با ساختارهاى خيلى كوچك شروع به بررسى چگونگى ساخته شدن يك آيه كردم. در مرحله بعد، به بخشهاى بزرگتر توجه كردم كه آيات چطور شكل معكوس يا موازى پيدا مىكنند. هرچه وارد مراحل بالاتر مىشدم، شكل دايرهاى را واضحتر مىديدم. اين شكل بسيار جالب است چون مفهوم متن را كه در مركز آن ساخت قرار گرفته، بيشتر نمايان مىكند.
ـ شما اين معنا را كه در مركزيت مستتر است، در يكى از سورههاى بلند قرآن (مائده) پيدا كردهايد. آيا در سورههاى كوچك هم چنين ساختارى ديده مىشود؟
– مجموعهاى از سه ساختار در قرآن پيدا مىشود. تحليل اين مسئله به دليل وجود سطوح و لايههاى مختلف نص، كار مشكلى است چون بايد از لايههاى كوچك شروع كنيد و به تدريج به بخشهاى بزرگتر متن برسيد تا در نهايت به تمام سوره برسيد. مثلاً، سوره مائده در حقيقت مركزى ندارد. اين نشان مىدهد كه با پيشداورى هم نمىتوان سراغ تحليل رفت. من خيلى دوست داشتم كه اين سوره مركزى داشته باشد ولى ندارد. اما شش بخش دارد كه به صورت معكوس تنظيم شده است؛ يعنى بخش اول با آخر تطابق دارد مثل همان A و B و C و سپس C و B و A . داخل هر كدام از اين شش بخش، قسمتهاى مختلفى داريم كه اكثراً شكل دايرهاى را نشانمان مىدهند.
ـ پيام يا نتيجهاى كه در سوره مائده قرار دارد، در مركز ساختار نهفته است يا در كل سوره جارى است و تنها در مركز قرار ندارد؟
– مىتوان از هر بخش مفهوم خاصى را پيدا كرد، منوط به آنكه مركز آن بخش را مشخص كرده باشيم. البته من در تدريج مفهوم كل سوره را هم بهتر درك كردم چرا كه ديدم هر بخش درباره چه چيز سخن مىگويد و اينها چطور با هم در ارتباطند، و به اين ترتيب فهميدم كه موضوع اصلى كل سوره مائده «دخول در عهد اسلام» است. اين نام را خودم گذاشتهام. در اين سوره درباره مسيحيان و يهوديان بسيار بحث شده است. اين سوره با اهل كتاب جدل دارد و اين ايراد را مطرح مىكند كه چرا آنها وارد عهد نشدند و اسلام را نپذيرفتند. و در آخر سوره احساس مىكنيم كه دلايل بسيارى آورده مىشود تا مسيحيان براى ورود به اسلام قانع شوند.
ـ اينكه اين مفهوم در كجاى قرآن قرار دارد نيز از سوى شما ارزيابى شد؟ يعنى اينكه بفهميم موضوع «دخول در عهد اسلام» در اول قرآن آمده يا اولويت چندم قرآن بوده است؟
– البته من هنوز جواب كاملى به اين سؤال نمىتوانم بدهم چون اين امر مستلزم تحليل تمام متن قرآن است. ولى در تفاسير خوانده بودم كه اين سوره به احتمال زياد در پايان وحى نازل شده است. چون در آيه سوم مىخوانيم كه «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و…» و تمام تفاسير مىگويند كه اين آيه يا شايد تمام سوره در مناسبت حجةالوداع پيامبر نازل شده است. به همين دليل به نظرم جالب آمد كه من با سورههاى كوچكى شروع كرده بودم كه در اول وحى نازل شده بودند. مىخواستم سورهاى را تحليل كنم كه متعلق به آخر وحى باشد تا ببينم آيا باز هم به همان ساختار برمىخورم يا خير؟ و اگر به نتيجه مثبت مىرسيدم مىشد تصور كرد كه به احتمال زياد، تمام قرآن به اين شكل ساخته شده است. از نظر محتوا هم بسيار جالب است كه بدانيم انتهاى كلام قرآن درباره روابط با اديان ديگر – دستكم اديان ابراهيمى – است. البته نمىتوانم وارد جزئيات شوم ولى براى من خيلى شگفتانگيز بود كه متوجه شدم كلام قرآن خيلى لطيفتر و ظريفتر از آنى است كه مىگوييم و مىشنويم. قرآن به هيچ وجه آنى نيست كه عدهاى تصور مىكنند صرفاً تحكم و ايرادگيرى و رعبانگيزى است. در قرآن آيات پرشمارى وجود دارد كه انديشههاى باز و مداراجويانهاى را طرح مىكند. بايد به اين انديشيد كه چطور همه اين آيهها در كنار هم نشسته است؟ چيزى كه براى من خيلى جالب بود اين بود كه اتفاقاً در مركز ساختارهاى دايرهاى شكل، آيههايى پيدا مىشود كه بسيار باز و متساهلانه هستند. مثلاً آيهاى هست با اين مضمون (نقل به معنى) كه «اگر خدا خواسته بود شما را يك قوم بسازد مىتوانست، ولى شما را در اقوام مختلف پديد آورد تا شما را بيازمايد و به همديگر در راه خدا كمك كنيد» اين جمله دقيقاً در وسط يك ساختار بزرگ قرار دارد كه در آن «جدل» نيز نهفته است. آيهاى ديگر كه باز هم در مركز ساختار نشسته است به اهميت گفتوگو بين اديان اشارهاى دارد؛ آيهاى است كه مىگويد: «اگر يهود و نصارا به خدا و روز آخرت ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند، هيچ خوفى برايشان وجود ندارد» من اين استنباط را دارم كه يعنى آنها هيچ برترى نسبت به هم ندارند و آنها نيز مىتوانند به خلاص و رستگارى برسند. در حالى كه آيات بىشمارى هم وجود دارد كه حالت تهاجمى را مىرساند. اين نظر شخصى من است كه يك دانشمند بزرگ مصرى (محمد عبده) نيز آن را مطرح كرده بود؛ اينكه نمىشود تمام آيات قرآن را در يك سطح در نظر گرفت و خيلى از آيهها را بايد در چارچوب زمان وحى بررسى كرد. البته در آن زمان پيامبر اسلام در ستيز با يهوديان و برخى مسيحيان و مشركان قرار داشت و طبيعى است كه لحنى خشن در اين ستيزهها وجود داشته باشد. ولى آياتى وجود دارد كه حكمتى دائمى دارند و همين آيات هستند كه ارزش دائمى و فناناپذير دارند. يعنى بعضى از آيات را صرفاً بايد در چارچوب زمان وحى سنجيد. در كتاب مقدس نيز مسائلى هست كه به زمان قبل از مسيح برمىگردد و تنها از همين جنبه قابل فهم است و در دوران جديد منطقى به نظر نمىرسد.
ـ آيا اين پيچيدگى كه شما در قرآن يافتهايد، مشابهى در ادبيات زمان نزول قرآن داشته است؟ مىخواهم ببينم شما كه دست به تحقيقات ساختارى و فرمى در قرآن زدهايد آيا به نمونههاى مشابهى كه قبل يا بعد از نزول قرآن با همين ساختار روايت شده باشد، برنخوردهايد؟
– اخيراً تحقيقاتى انجام شده است كه نشان مىدهد متون قديمى ديگر، همان ساختار را دارند مثل گاتاهاى زرتشتى در اوستا يا ريگوداى هندو. چند ماه پيش شخصاً تحقيقاتى روى متون فرعونى – كه حدود هزار سال قبل از ميلاد قدمت دارند – انجام دادم و عيناً همان ساختارها را در آن پيدا كردم. اين مسئله باستانشناسان مصرى را به تحقيق واداشت و آنها به آن جواب مثبت دادند و ديدند كه اين تحليل درست است. به هر حال از طرق بهتر مىتوانيم نحوه ساخته شدن متون مختلف را بفهميم. ظاهراً نويسندگانى هستند كه چندان قديمى نيستند ولى از همان ساختار استفاده كردهاند. نمونه عالى آن مولانا جلالالدين است، شايد او به خاطر نبوغى كه داشت فهميده باشد كه قرآن چگونه و با چه ساختارى ساخته شده است. گويى او مىخواسته چيزى شبيه قرآن بنويسد و آگاهانه يا ناآگاهانه ساختارى را در مثنوى استفاده كرده است كه ما آن را در قرآن (در قالبتوازى، تقارن، گريز زدن، قصه در قصه و قرار دادن معانى در مركز هر بخش) مىبينيم. احتمال مىدهم كه مولانا تا اندازهاى اين ساختارها را كشف كرده بوده چون با قرآن مأنوس بوده است. مىگويند مثنوى به لحاظ مفاهيم، يك قرآن ثانى است و در اينجا بايد بگويم كه از جهت ساختار هم اين چنين است. دكتر حسين نصر و دكتر سلمان صفوى هم در كتاب ساختار مثنوى آن را تشريح كردهاند.
ـ در مورد كتاب خودتان توضيح مىدهيد؟
– عنوان كتاب من ضيافت است كه از نام سوره مائده برگرفته شده. كتاب را ابتدا به زبان فارسى نوشتم ولى كلمه مائده، معادل مناسبى در زبان فرانسه نداشت و من نام ضيافت را براى آن بهتر دانستم. عنوان انگليسى آن Banquet است. اين كتاب 450 صفحهاى درباره سوره مائده است كه منبعى براى محققان و دانشجويانى است كه در جستجوى نظم در قرآن هستند.
ـ آيا در تحقيقات ساختارى كه انجام داديد، به شباهت نظم قرآن با پديدههاى هنرى برخاسته از اسلام مثل موسيقى و معمارى اسلامى برنخورديد؟
– در كتاب خودم جملهاى را به صورت گذرا درباره شباهت ساختار معمارى اسلامى به ساختار قرآن آوردهام، ولى اين كار به تحقيقى مجزا احتياج دارد. در هر صورت پارالل يا توازى در هر دو اينها به اندازهاى آشكار است كه من به فكر افتادهام كه ريشه انسانشناختى اين ساختارها ريشه بدن انسان است. ما انسانها در بدن خود پارالل و توازى را مشاهده مىكنيم. دست راست و دست چپ، حركت پاى راست و پاى چپ، صورت دايرهاى شكل با دو گوش و دو چشم و سرى كه مركز بدن به شمار مىآيد و اجزاى ديگر. مىبينيم كه ساختار بدن انسان نيز شباهتى قريب با ساختار پاراللى قرآن دارد. شايد در آينده مقالهاى مجزا بنويسم و به اين مسئله و حتى تشابه ساختار موسيقى ايرانى با اين ساختار نزديك شوم
( شماره 73-72 مجله بخارا، مهر ـ دی 1388)