از سرچشمه های داستان کوتاه فارسی تا تفسیر سورۀ مائده / جواد ماهزاده

گفتگو با میشل کویی پرس

دكتر ميشل كويى‏پرس براى اسلام‏شناسان و محققان قرآنى ايران نام شناخته شده‏اى است. اين شرق‏شناس بلژيكى كه عضو انستيتو دومينيكى قاهره است، سال گذشته برنده شانزدهمين دوره جايزه جهانى كتاب سال ايران شد. كتاب وليمه (ضيافت) او كه به تحليل سوره مائده با استفاده از نظريه بلاغت سامى پرداخته، نظر محققان ايران را به خود جلب كرده است. با او درباره روش‏هايش در پژوهش قرآنى، ساختار ادبى قرآن و نگاهش به اسلام به عنوان يك شرق‏شناس مسيحى گفت‏وگو كرده‏ايم. اين گفت‏وگو در آخرين روزهاى دفتر مجله بخارا در يك صبح پنجشنبه آبان‏ماه سال گذشته انجام شد.

ـ اولين آشنايى شما با ايران، زبان فارسى و فرهنگ اسلامى چه موقعى حاصل شد و چه زمانى به سمت پژوهش‏هاى قرآنى رفتيد؟

– شايد بهتر باشد اين طور شروع كنم كه من يك روحانى مسيحى و راهب كاتوليك هستم و از ابتداى زندگى روحانى‏ام، هميشه مى‏خواستم با عالم غيرمسيحى ارتباطى صميمى داشته باشم؛ به‏خصوص با شرق و جهان اسلام. چون شخصاً معتقدم كه انسان بايد همواره با نگاه باز به انديشه‏هاى ديگر نظر داشته باشد و خود را در همان محدوده‏اى كه هست نگه ندارد. سال‏ها پيش از انقلاب به ايران آمدم و فرصت‏هايى پيش آمد كه باعث شد زبان فارسى و فرهنگ ايرانى را در دانشگاه تهران بياموزم. رساله دكتراى خود را در موضوع ادبيات معاصر فارسى و داستان «يكى بود يكى نبود» محمدعلى جمالزاده نوشتم. در اين رساله مجموعه داستان‏هاى كوتاه را از منظر ساختار داستانى تحليل كردم.

ـ استاد راهنماى شما چه كسى بود؟

– محمدرضا شفيعى كدكنى، على محمد حق‏شناس و ابوالحسن نجفى. از رساله من استقبال خوبى كردند به طورى كه بعد از آن در قالب كتابى با نام سرچشمه‏هاى داستان كوتاه فارسى به زبان فارسى منتشر شد. اين كتاب با همكارى كريستف بالايى آماده شد. او بخش اول را درباره علامه دهخدا نوشت و من بخش دوم را درباره جمالزاده.

پس كار روى ادبيات فارسى را از داستان كوتاه معاصر شروع كرديد و نه آثار كهن.

– همين طور است. بعد از آن مدتى در مركز نشر دانشگاهى با دكتر حديدى و مجله لقمان كه مختص ايران‏شناسى بود همكارى كردم. اين همكارى چند سال ادامه داشت تا اينكه به خاطر وضعيت به‏وجود آمده در دوران انقلاب از ايران رفتم. در سوريه زبان عربى را آموختم و سپس به قاهره رفتم و در آنجا در يك مركز پژوهشى شرق‏شناسى مشغول فعاليت شدم. اين انجمن را پنجاه سال پيش روحانيون كاتوليك تأسيس كردند و هدفشان اين بوده كه آنجا را به مركزى تحقيقاتى درباره اسلام كلاسيك و متون كهن اسلامى تبديل كنند. در آن مركز مقالات و كتاب‏هاى فراوانى منتشر مى‏شود. يكى از مهم‏ترين كتابخانه‏هاى موجود در حوزه اسلام‏شناسى نيز در اين مركز قرار دارد.

ـ كار در حوزه اسلام‏پژوهى را همان‏جا شروع كرديد؟

– بله. چون به نظرم آمد كه ادبيات معاصر اگرچه جالب و شيرين است اما مهم‏ترين كتاب در تمدن اسلامى، كتاب قرآن است و اگر مى‏خواهم اين تمدن را بهتر بشناسم راهى بهتر از شناخت قرآن وجود ندارد. و از آنجايى كه از من انتظار داشتند تحقيق جديدى ارائه كنم با خودم فكر كردم از چه زاويه‏اى وارد مطالعات قرآنى شوم.

ـ چرا براى شناخت بهتر جوامع مسلمان بايد سراغ شناخت قرآن برويم؟ آيا اين حرف به معنى اين است كه جوامع اسلامى همچنان سنتى مانده‏اند و بايد روحيات و مبانى‏شان را از متون سنتى استخراج كرد؟ آيا براى شناخت غرب هم بايد سراغ كتاب مقدس برويم؟

– البته اين كافى نيست. چون تاريخ با كتب مقدس تمام نمى‏شود. ولى بايد بپذيريم كه ريشه‏هاى فرهنگ در آنجاست و من نيز مى‏خواستم ريشه را بشناسم. دليل دوم شايد اين باشد كه امروزه شعار برخى مسلمانان اين است كه بايد به قرآن رجعت كرد. البته اكثر مواقع شاهديم كه آنها مطابق ميل و خواسته خود به آن رجوع مى‏كنند و تنها از برخى آيات قرآن براى ساختن يك ايدئولوژى جديد استفاده مى‏كنند. اين برداشت، يك برداشت محدود و نوعى مصادره به مطلوب است. در عالم مسيحيت هم بعضى‏ها دست به چنين تفاسيرى مى‏زنند. جورج بوش رئيس جمهور سابق آمريكا نيز همين كار را كرد. اينها اصولى (اصولگرا) هستند و فكر مى‏كنند به اصل كتاب متصل‏اند؛ در حالى كه هر كسى مى‏تواند آياتى را انتخاب كند و سرمشق خود قرار دهد. من قصد داشتم به خود قرآن برگردم و سعى كنم بفهمم كه اين متن واقعاً چه چيزى مى‏خواهد بگويد. البته من اولين شخصى نيستم كه اين كار را انجام مى‏دهم.

شروع به خواندن تفاسير قديمى كردم، تفسير طبرى و فخرالدين رازى جزو ملزومات مطالعاتم بود. تفاسير مدرن را هم مطالعه كردم و با الميزان علامه طباطبايى و تحليل‏هاى اهل سنت و مستشرقين نيز

مأنوس شدم. البته این مطالعه با نگاه انتقادی صورت می گرفت.

دکتر میشل کویی پرس و جواد ماهزاده ( عکس از شهاب دهباشی)

ـ نقد شما مبتنى بر ساختار بود يا محتوا؟

– وقتى تصميم گرفتم كارى جديد روى قرآن انجام دهم، بنا را بر مطالعه بر اساس ساختار متن گذاشتم. نه فقط به اين دليل كه با ساختارشناسى آشنايى داشتم بلكه به اين خاطر كه وقتى كسى براى اولين بار قرآن را مى‏خواند، تعجب مى‏كند كه اين نثر چگونه ساخته شده است. ساختار قرآن به گونه‏اى است كه از موضوعى به موضوع ديگر مى‏رود، بعد دوباره به آن موضوع برمى‏گردد و… منطق ارتباط آيات با يكديگر و درهم تنيدگى موضوعات، در نظر اول چندان معلوم نيست. مى‏خواستم بفهمم كه آيا ارتباطى واقعى ميان گريزهاى متنى و رفت و برگشت‏هاى موضوعى قرآن و ساختار چينش آنها وجود دارد يا خير؟ البته ربط كلى آن اين است كه قرآن درباره توحيد سخن مى‏گويد ولى هدف من اين بود كه ببينم اگر در جزئيات متن وارد شويم، مى‏توانيم نظمى دقيق‏تر و ساختارى‏تر پيدا كنيم؟

يعنى بعضى‏ها ساختار قرآن را حاوى نوعى بى‏نظمى شكلى يا تصادفى مى‏پندارند و شما مى‏خواستيد ساختار متنى و رشته‏هاى به هم پيوسته آن را پيدا كنيد.

– من در آغاز نمى‏دانستم اين نظم به چه صورت در قرآن جارى است. شروع به كار كردم. گاهى در روند كار محقق، اتفاق جالبى پيش مى‏آيد و يكباره درى به رويش باز مى‏شود. اين در براى من از راه مطالعه تحقيقات مفسران مسيحى كتاب مقدس گشوده شد. آنها چند قرن است – به‏خصوص در قرن بيستم – كه تحقيقات زيادى روى كتاب مقدس انجام مى‏دهند. در بين مكاتبى كه از آن استفاده كرده‏اند، مكتبى هست كه به ساختار توجه نشان مى‏دهد. فكر مى‏كنم اين مكتب از سال 1750 يا 1751 شكل گرفت و سرآغاز آن مفسرى انگليسى بود كه كتابى درباره پارالليسم در كتاب مقدس نوشت. پارالليسم يا توازى، به او نشان داد كه كتاب مزامير بر مبناى توازى نوشته شده و آيه به آيه آن صورت موازى دارد.

ـ اين توازى شكل قرينه هم دارد؟ بيشتر توضيح بدهيد.

– مثلاً يك آيه وجود دارد و آيه بعدى به همان مفهوم قبلى ولى با كلماتى ديگر پرداخته است و يا اينكه آيه دوم مكمل آيه قبلى است. به هر حال اين تحقيقات ادامه پيدا كرد و ساختار پارالليسم معكوس هم مورد توجه قرار گرفت. يعنى مثلاً مى‏توانيد موضوعى داشته باشيد با عنوان A و B  كه در ادامه به صورت برعكس يعنى B و A درمى‏آيد. شكل سومى هم كه پيچيده‏تر است ساختار دايره‏اى شكل است. مثلاً چند موضوع متفاوت A و B و C داريم كه يكى از آنها مركزيت دارد و سپس كمى جلوتر با همان مركزيت (B) به شكلى دايره‏اى از همان سه عنوان مى‏رسيم ولى اين بار به شكل معكوس يعنى C و B و A ، يعنى B در مركز مى‏ماند. كشف اين ساختار در متن كتاب مقدس بسيار مهم است. چون در مركز آن عناوين، معناى اصلى تمام نص را پيدا مى‏كنيد. مفسران به تدريج به اين نتيجه رسيدند كه نوع جديدى از بلاغت را كشف كرده‏اند كه متفاوت از بلاغت يونانى است. مشكل امروز ما و همچنين مشكل قدما كه وارث بلاغت يونانى بودند، اين است كه ما ديگر به آن شكل فكر نمى‏كنيم و نمى‏نويسيم.

ـ يعنى تا پيش از اين تحقيقات جديد، متون تنها با يك معيار نقد مى‏شد؟

– بله. ما عادت كرده بوديم با معيار بلاغت يونانى كتاب بخوانيم كه در شكلى كلاسيك از مقدمه شروع مى‏شود، تحول پيدا مى‏كند و به اوج مى‏رسد و بعد هم نتيجه‏گيرى. براساس اين ساختار، اصل معنى كتاب در نتيجه‏گيرى پيدا مى‏شود؛ در حالى كه در متون مقدس اين مسئله وجود ندارد و اصل معنى در مركز فصل، مركز سوره يا در مركز بخشى از سوره پيدا مى‏شود. پيدا كردن اين مركز كار آسانى نيست و بايد قواعد ساختارهاى آن را شناخت و اين كار وظيفه مفسر است.

ـ اما دوره تاريخى‏اى كه برخى متون مقدس مكتوب شدند، به بعد از دوره بلاغت يونانى و ادبيات ارسطويى برمى‏گردد.

– دانشمندانى كه روى كتب مقدس كار كرده‏اند به اين نتيجه رسيده‏اند كه قدمت كتاب‏هايى كه پيشتر نوشته شده يا به صورت روايت شفاهى بوده است، به شش قرن قبل از ميلاد برمى‏گردد كه تا قرن اول بعد از ميلاد و عهد جديد، احتمالاً هشت قرن طول دارد كه مقدارى به قبل از ارسطو و مقدارى هم به بعد از آن برمى‏گردد؛ ولى به هر صورت در محيط سامى نوشته شده و معلوم نيست كه با آن بلاغت يونانى تماسى داشته است يا نه. شايد در اواخر كتاب مقدس عهد جديد تماسى وجود داشته ولى دانشمندان مسيحى معتقدند كه حتى نامه‏هاى پولوس كه به زبان يونانى نوشته شده، داراى ساختارهاى سامى است؛ يعنى به زبان يونانى ولى با قوانين ساختار سامى.

ـ ادبيات سامى با ساختار توازى چه نسبتى داشته است؟

– متأسفانه در تمدن سامى و تمدن شرقى – غيريونانى – هيچ سندى مثل فن شعر ارسطو در دست نداريم و از قوانين بلاغت آن بى‏خبريم. منبعى به دست ما نرسيده است و بنابراين نمى‏دانيم كه اساس فنون بلاغت چه بوده است. پس راهى كه مى‏ماند مطالعه متون گذشته است و امروز تقريباً به نتايج كاملى رسيده‏ايم. مثلاً يكى از دانشمندان مسيحى سه سال پيش كتابى به نام بلاغت كتاب مقدس نوشت كه رساله مفصلى است و تمام قوانين و جزئيات كتاب مقدس را آورده است. من هم كتابى مشابه آن را درباره بلاغت قرآن در دست نوشتن دارم كه مطالعه‏اى است براساس ساختار متن و نه صورت‏هاى بلاغى مثل ايهام و مجاز و كنايه و…

دکتر میشل کویی پرس در دفتر مجله بخارا ( عکس از شهاب دهباشی)

در كتابى هم كه مشخصاً به سوره مائده پرداخته‏ايد، همين موضوع مدنظر بوده است؟

– در اين كتاب چيستى اين ساختارها و چگونگى ظهورشان را در سوره مائده نشان داده‏ام.

ـ آن شكل موازى و مركز محورى را در اين سوره هم يافته‏ايد؟

– بله، دائماً. در وهله اول با ساختارهاى خيلى كوچك شروع به بررسى چگونگى ساخته شدن يك آيه كردم. در مرحله بعد، به بخش‏هاى بزرگتر توجه كردم كه آيات چطور شكل معكوس يا موازى پيدا مى‏كنند. هرچه وارد مراحل بالاتر مى‏شدم، شكل دايره‏اى را واضح‏تر مى‏ديدم. اين شكل بسيار جالب است چون مفهوم متن را  كه در مركز آن ساخت قرار گرفته، بيشتر نمايان مى‏كند.

ـ شما اين معنا را كه در مركزيت مستتر است، در يكى از سوره‏هاى بلند قرآن (مائده) پيدا كرده‏ايد. آيا در سوره‏هاى كوچك هم چنين ساختارى ديده مى‏شود؟

– مجموعه‏اى از سه ساختار در قرآن پيدا مى‏شود. تحليل اين مسئله به دليل وجود سطوح و لايه‏هاى مختلف نص، كار مشكلى است چون بايد از لايه‏هاى كوچك شروع كنيد و به تدريج به بخش‏هاى بزرگتر متن برسيد تا در نهايت به تمام سوره برسيد. مثلاً، سوره مائده در حقيقت مركزى ندارد. اين نشان مى‏دهد كه با پيشداورى هم نمى‏توان سراغ تحليل رفت. من خيلى دوست داشتم كه اين سوره مركزى داشته باشد ولى ندارد. اما شش بخش دارد كه به صورت معكوس تنظيم شده است؛ يعنى بخش اول با آخر تطابق دارد مثل همان A و B و C و سپس C و B و A . داخل هر كدام از اين شش بخش، قسمت‏هاى مختلفى داريم كه اكثراً شكل دايره‏اى را نشانمان مى‏دهند.

ـ پيام يا نتيجه‏اى كه در سوره مائده قرار دارد، در مركز ساختار نهفته است يا در كل سوره جارى است و تنها در مركز قرار ندارد؟

– مى‏توان از هر بخش مفهوم خاصى را پيدا كرد، منوط به آنكه مركز آن بخش را مشخص كرده باشيم. البته من در تدريج مفهوم كل سوره را هم بهتر درك كردم چرا كه ديدم هر بخش درباره چه چيز سخن مى‏گويد و اينها چطور با هم در ارتباطند، و به اين ترتيب فهميدم كه موضوع اصلى كل سوره مائده «دخول در عهد اسلام» است. اين نام را خودم گذاشته‏ام. در اين سوره درباره مسيحيان و يهوديان بسيار بحث شده است. اين سوره با اهل كتاب جدل دارد و اين ايراد را مطرح مى‏كند كه چرا آنها وارد عهد نشدند و اسلام را نپذيرفتند. و در آخر سوره احساس مى‏كنيم كه دلايل بسيارى آورده مى‏شود تا مسيحيان براى ورود به اسلام قانع شوند.

ـ اينكه اين مفهوم در كجاى قرآن قرار دارد نيز از سوى شما ارزيابى شد؟ يعنى اينكه بفهميم موضوع «دخول در عهد اسلام» در اول قرآن آمده يا اولويت چندم قرآن بوده است؟

– البته من هنوز جواب كاملى به اين سؤال نمى‏توانم بدهم چون اين امر مستلزم تحليل تمام متن قرآن است. ولى در تفاسير خوانده بودم كه اين سوره به احتمال زياد در پايان وحى نازل شده است. چون در آيه سوم مى‏خوانيم كه «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و…» و تمام تفاسير مى‏گويند كه اين آيه يا شايد تمام سوره در مناسبت حجةالوداع پيامبر نازل شده است. به همين دليل به نظرم جالب آمد كه من با سوره‏هاى كوچكى شروع كرده بودم كه در اول وحى نازل شده بودند. مى‏خواستم سوره‏اى را تحليل كنم كه متعلق به آخر وحى باشد تا ببينم آيا باز هم به همان ساختار برمى‏خورم يا خير؟ و اگر به نتيجه مثبت مى‏رسيدم مى‏شد تصور كرد كه به احتمال زياد، تمام قرآن به اين شكل ساخته شده است. از نظر محتوا هم بسيار جالب است كه بدانيم انتهاى كلام قرآن درباره روابط با اديان ديگر – دست‏كم اديان ابراهيمى – است. البته نمى‏توانم وارد جزئيات شوم ولى براى من خيلى شگفت‏انگيز بود كه متوجه شدم كلام قرآن خيلى لطيف‏تر و ظريف‏تر از آنى است كه مى‏گوييم و مى‏شنويم. قرآن به هيچ وجه آنى نيست كه عده‏اى تصور مى‏كنند صرفاً تحكم و ايرادگيرى و رعب‏انگيزى است. در قرآن آيات پرشمارى وجود دارد كه انديشه‏هاى باز و مداراجويانه‏اى را طرح مى‏كند. بايد به اين انديشيد كه چطور همه اين آيه‏ها در كنار هم نشسته است؟ چيزى كه براى من خيلى جالب بود اين بود كه اتفاقاً در مركز ساختارهاى دايره‏اى شكل، آيه‏هايى پيدا مى‏شود كه بسيار باز و متساهلانه هستند. مثلاً آيه‏اى هست با اين مضمون (نقل به معنى) كه «اگر خدا خواسته بود شما را يك قوم بسازد مى‏توانست، ولى شما را در اقوام مختلف پديد آورد تا شما را بيازمايد و به همديگر در راه خدا كمك كنيد» اين جمله دقيقاً در وسط يك ساختار بزرگ قرار دارد كه در آن «جدل» نيز نهفته است. آيه‏اى ديگر كه باز هم در مركز ساختار نشسته است به اهميت گفت‏وگو بين اديان اشاره‏اى دارد؛ آيه‏اى است كه مى‏گويد: «اگر يهود و نصارا به خدا و روز آخرت ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند، هيچ خوفى برايشان وجود ندارد» من اين استنباط را دارم كه يعنى آنها هيچ برترى نسبت به هم ندارند و آنها نيز مى‏توانند به خلاص و رستگارى برسند. در حالى كه آيات بى‏شمارى هم وجود دارد كه حالت تهاجمى را مى‏رساند. اين نظر شخصى من است كه يك دانشمند بزرگ مصرى (محمد عبده) نيز آن را مطرح كرده بود؛ اينكه نمى‏شود تمام آيات قرآن را در يك سطح در نظر گرفت و خيلى از آيه‏ها را بايد در چارچوب زمان وحى بررسى كرد. البته در آن زمان پيامبر اسلام در ستيز با يهوديان و برخى مسيحيان و مشركان قرار داشت و طبيعى است كه لحنى خشن در اين ستيزه‏ها وجود داشته باشد. ولى آياتى وجود دارد كه حكمتى دائمى دارند و همين آيات هستند كه ارزش دائمى و فناناپذير دارند. يعنى بعضى از آيات را صرفاً بايد در چارچوب زمان وحى سنجيد. در كتاب مقدس نيز مسائلى هست كه به زمان قبل از مسيح برمى‏گردد و تنها از همين جنبه قابل فهم است و در دوران جديد منطقى به نظر نمى‏رسد.

ـ آيا اين پيچيدگى كه شما در قرآن يافته‏ايد، مشابهى در ادبيات زمان نزول قرآن داشته است؟ مى‏خواهم ببينم شما كه دست به تحقيقات ساختارى و فرمى در قرآن زده‏ايد آيا به نمونه‏هاى مشابهى كه قبل يا بعد از نزول قرآن با همين ساختار روايت شده باشد، برنخورده‏ايد؟

– اخيراً تحقيقاتى انجام شده است كه نشان مى‏دهد متون قديمى ديگر، همان ساختار را دارند مثل گاتاهاى زرتشتى در اوستا يا ريگ‏وداى هندو. چند ماه پيش شخصاً تحقيقاتى روى متون فرعونى – كه حدود هزار سال قبل از ميلاد قدمت دارند – انجام دادم و عيناً همان ساختارها را در آن پيدا كردم. اين مسئله باستان‏شناسان مصرى را به تحقيق واداشت و آنها به آن جواب مثبت دادند و ديدند كه اين تحليل درست است. به هر حال از طرق بهتر مى‏توانيم نحوه ساخته شدن متون مختلف را بفهميم. ظاهراً نويسندگانى هستند كه چندان قديمى نيستند ولى از همان ساختار استفاده كرده‏اند. نمونه عالى آن مولانا جلال‏الدين است، شايد او به خاطر نبوغى كه داشت فهميده باشد كه قرآن چگونه و با چه ساختارى ساخته شده است. گويى او مى‏خواسته چيزى شبيه قرآن بنويسد و آگاهانه يا ناآگاهانه ساختارى را در مثنوى استفاده كرده است كه ما آن را در قرآن (در قالب‏توازى، تقارن، گريز زدن، قصه در قصه و قرار دادن معانى در مركز هر بخش) مى‏بينيم. احتمال مى‏دهم كه مولانا تا اندازه‏اى اين ساختارها را كشف كرده بوده چون با قرآن مأنوس بوده است. مى‏گويند مثنوى به لحاظ مفاهيم، يك قرآن ثانى است و در اينجا بايد بگويم كه از جهت ساختار هم اين چنين است. دكتر حسين نصر و دكتر سلمان صفوى هم در كتاب ساختار مثنوى آن را تشريح كرده‏اند.

ـ در مورد كتاب خودتان توضيح مى‏دهيد؟

– عنوان كتاب من ضيافت است كه از نام سوره مائده برگرفته شده. كتاب را ابتدا به زبان فارسى نوشتم ولى كلمه مائده، معادل مناسبى در زبان فرانسه نداشت و من نام ضيافت را براى آن بهتر دانستم. عنوان انگليسى آن Banquet است. اين كتاب 450 صفحه‏اى درباره سوره مائده است كه منبعى براى محققان و دانشجويانى است كه در جستجوى نظم در قرآن هستند.

ـ آيا در تحقيقات ساختارى كه انجام داديد، به شباهت نظم قرآن با پديده‏هاى هنرى برخاسته از اسلام مثل موسيقى و معمارى اسلامى برنخورديد؟

– در كتاب خودم جمله‏اى را به صورت گذرا درباره شباهت ساختار معمارى اسلامى به ساختار قرآن آورده‏ام، ولى اين كار به تحقيقى مجزا احتياج دارد. در هر صورت پارالل يا توازى در هر دو اينها به اندازه‏اى آشكار است كه من به فكر افتاده‏ام كه ريشه انسان‏شناختى اين ساختارها ريشه بدن انسان است. ما انسان‏ها در بدن خود پارالل و توازى را مشاهده مى‏كنيم. دست راست و دست چپ، حركت پاى راست و پاى چپ، صورت دايره‏اى شكل با دو گوش و دو چشم و سرى كه مركز بدن به شمار مى‏آيد و اجزاى ديگر. مى‏بينيم كه ساختار بدن انسان نيز شباهتى قريب با ساختار پاراللى قرآن دارد. شايد در آينده مقاله‏اى مجزا بنويسم و به اين مسئله و حتى تشابه ساختار موسيقى ايرانى با اين ساختار نزديك شوم

( شماره 73-72 مجله بخارا، مهر ـ دی 1388)