غریبانه های سیاسی بازمانده های چپ / مجید یوسفی

اجاق سرد همسايه‏

نويسنده : اتابك فتح‏الله‏زاده‏

ناشر : انتشارات معين، چاپ 1387

227 ص / 2500 تومان‏

مهاجرت از ايران با انگيزه‏هاى سياسى طى 150 سال اخير غالباً امرى اجبارى و از روى اضطرار و هراس بوده است. كمتر مقطعى از تاريخ معاصر ايران را سراغ داريم كه فعالين سياسى و نيز اعضاى يك جريان اجتماعى – سياسى به دلخواه خود از موطن خويش به قصد يك تجربه يا زندگى ديگر كشور دومى را براى زندگى برگزيده باشد. تاريخ ايران اين چنين نشانى در پيشانى خود سراغ دارد كه راستين‏ترين و ميهن‏پرست‏ترين ايرانيان در لحظه‏اى از يك بحران سياسى، ناگهان به سوى جهان ديگرى پرتاب شده‏اند. اين جابجايى انسانى – آوارگى، تبعيد، مهاجرت – طى 150 سال اخير چنان ضربه هولناكى به مرام و عقايد مختلف سياسى زده است كه شايد جبران آن براى جامعه قرن بيست و يكم، ديگر بسيار دشوار باشد.

موج مهاجرت‏ها در ايران، اگر در يك لانگ شات تاريخى به آن نگريسته شود، شامل شش دوره از جابجايى اجتماعى – سياسى است. هر كدام از اين جابجايى‏ها آثارى به دنبال داشته كه التيام آن نيازمند درايت و گذشت زمان‏هاى متمادى است. با اين همه مى‏بينيم كه طى سال‏هاى قرن بيستم اين موج‏ها يكى پس از ديگرى مى‏آمدند و همچون آوارى بر جامعه سياسى آن روز خراب مى‏شدند. مرور و كالبدشكافى اين موج‏ها مى‏تواند تا حدى در جامعه‏شناسى اين تجربه يارى‏مان دهد.

موج اول : در عصر ناصرى عده‏اى از ساكنان شهرهاى شمالى به جهت فقر و تنگدستى و به قصد كسب و كار و بعضاً تجارت راهى روسيه تزارى شدند. عده‏اى پرشمارى از ايشان به جهت حاكميت مستبدانه عصر قاجاريه دست به چنين تصميمى زدند و به نسبت دوره‏هاى ديگر مهاجرت زندگى نسبتاً مطلوبى داشتند. آخوندزاده، طالبوف از اين ميان شايد مشهورترين آنان بودند.

موج دوم : پس از كودتاى سال 1299 رضاخان و سركوب جنبش‏هاى ملى – دموكراتيك در آذربايجان، گيلان و يورش به حزب كمونيست ايران عده‏اى از هموطنان‏مان دست به مهاجرت‏هاى سياسى زده‏اند. خالوقربان، لاهوتى، شيروانى، اسماعيل‏زاده، على كسمايى، اردشير آوانسيان از برجسته‏ترين آنان بودند. تمايز اين گروه نسبت به موج اول اين بود كه عمده اينان به لحاظ سياسى و درگيرى‏هاى حزبى ايران را ترك گفته و از ترس خطرات ناشى از تصفيه خونين رضاخان نتوانستند در وطن خويش سكنا گزينند. عده‏اى ديگر از ايرانيان نيز در اين مهاجرت‏ها حضور داشتند كه همانند اوتيس سلطان‏زاده در جريان انقلاب اكتبر نقشى مهم ايفا كردند.

در ميان موج دوم مهاجرين به شوروى كه پس از كودتاى 1299 شكل گرفت كمتر سند و اطلاعى از هويت و موقعيت واقعى آنان به دست آمده است، جز چند تنى كه در آن سال‏ها در جلسات مهم كمينترن و كنگره‏هاى حزب كمونيست حضور يافته‏اند، هيچ اطلاع ديگرى از ديگر رهبران حزب كمونيست در شوروى سابق در دسترس نيست. مهم‏ترين گواه از اين حيث، در خاطرات اردشير آوانسيان آمده است كه در دوران نيكيتا خروشچف ليست صد و پنجاه تن از رهبران كمونيست ايران را به او و رضا روستا داده بودند تا ماهيت و هويت نسل اول كمونيست‏هاى ايران را آشكار سازند. آنان اين ليست را جهت اعاده حيثيت گرد هم مى‏آوردند. آوانسيان از ميان اين صد و پنجاه تن تنها هفت تن را با مشخصات واقعى آنان به ياد آورد. به واقع عمده آنان در اردوگاه‏هاى كار اجبارى در سيبرى جان سپردند. ذكر تنها دو نمونه مى‏تواند ما را نسبت به سرنوشت ديگر اعضاى قديمى كمونيست ايران مطلع سازد؛ آوتيس سلطان‏زاده از دوستان نزديك لنين و لئون تروتسكى بود و در دوران انقلاب شوراها نظريات مخالفى را متوجه نيكلاى بوخارين نمود. سلطان‏زاده در سال‏هاى پايانى دهه سى از سوى استالين دستگير و ديگر هرگز از او خبرى دريافت نشد. بعدها در 1941 ميلادى مرتضى علوى فرزند ابوالحسن علوى كه درس خوانده آلمان بود و براى روس‏ها نشريات آلمانى منتشر مى‏كرد، نيز در همان دوران چنين سرنوشتى يافت. گفته شده است كه او در سال‏هاى 1941 در زندانى در تركمنستان بسر مى‏برده و على‏رغم تبرئه دادستانى مسكو پس از آن هيچ گونه اطلاعى از او دريافت نشد.

موج سوم : مهاجرت‏هاى سياسى و فرار وحشت‏زده هزاران نفر پس از فروپاشى حاكميت فرقه دموكرات آذربايجان در سال 1325 و پناه بردن شش ماه بعد كردهاى عراقى به رهبرى ملا مصطفى بارزانى، شايد غمگين‏ترين و دلخراش‏ترين مهاجرت سياسى ايرانيان باشد. مهمترين تمايز اين موج با دو موج گذشته اين بود كه اين مهاجرت، به جهت شعاع وسيع فعالين سياسى و مشاركتى كه ديگر گروه‏هاى سياسى – اجتماعى جامعه ايران در ماجراى آذربايجان از خود نشان دادند، علنى‏ترين و بارزترين مهاجرت عده‏اى از ايرانيان تا آن زمان بود كه در نتيجه شكست اين فرقه از ارتش ملى آن را برگزيدند. صرف‏نظر از شعاع و وسعت اين تحركات سياسى شايد بتوان گفت اين مهاجرت نسبت به دوره‏هاى گذشته نتايج بسيار خونبارتر و اسف‏بارترى به دنبال داشته است.

موج چهارم : مهاجرت اعضاى كادر و رهبران حزب توده ايران طى چند سال پس از كودتاى 28 مرداد 1332 را در بر مى‏گيرد كه به دنبال سركوب خشونت‏بار اين حزب و سازمان افسرى و كشتار و زندانى شدن صدها نفر ديگر به راه افتاد. به جهت نبرد رو در رو حزب توده و نيروهاى ملى با شاه جوان عواقب اين مقطع از مهاجرت نيز همسنگ موج سوم مهاجرت از ايران بود. تمايز اين گروه و فرجامشان نسبت به دوره‏هاى گذشته اين بود كه تا پيش از آن زمان تقريباً كمتر ايرانى در اردوگاه‏ها كشته و يا اعدام مى‏شد. از اين مقطع عملاً نيروهاى شوروى دستور مستقيم داشتند كه عده‏اى از مهاجرين هر كشورى به شوروى را سر به نيست سازند.

موج پنجم : اين موج پس از انقلاب بهمن 1357 روى داد كه صدها هزار نفر را در بر مى‏گرفت. ويژگى موج آخر اولاً در تنوع آن است كه طيف وسيعى از سلطنت‏طلب‏ها، وابستگان به رژيم گذشته، تكنوكرات‏ها تا روشنفكران آزادى‏خواه و جريان‏هاى متنوع چپ و كمونيستى را رقم مى‏زد. ثانياً به خاطر همين تنوع، مهاجرت ديگر محدود به كشورهاى سوسياليستى نبود؛ تا جايى كه بخشى از نيروهاى چپ و كمونيستى نيز به غرب اروپا و ايالات متحده آمريكا پناهنده شدند.

موج ششم : اين موج در ميانه درگيرى‏هاى جناح‏هاى سياسى در عصر اصلاحات صورت گرفت. مهمترين خصيصه اين دوره اين بود كه مهاجرين از حيث موقعيت سياسى و اجتماعى چندان در معرض خطر و تهديد نبودند اما افقى نيز براى آينده خود نمى‏يافتند. اين موج كه به لحاظ جغرافياى مهاجرت در چهار گوشه جهان پراكنده شدند از ديگر مهاجرت‏ها در ايران بسيار متمايز بود. يك تمايز اينان اين بود كه بيش از هشتاد درصد آن از طبقه مرفه و تحصيل‏كنندگان جامعه ايران بود. دوم آنكه امكان بازگشت به موطن را نيز داشتند. سوم آنكه براى مهاجرت چندان اجبار و اضطرار بخصوصى در خود احساس نمى‏كردند.

* * *

«… چند سالى كه از انقلاب اكتبر مى‏گذشت هنوز رفت و آمد عادى بين ايران و شوروى وجود داشت اما ناگهان مرزها بسته و رفت و آمدها قطع شد. پدر و مادرم و بسيارى از ايرانيان به ناچار با پاسپورت ايرانى در عشق‏آباد ماندگار مى‏شوند. آن وقت‏ها در عشق‏آباد ايرانى زياد بود. ايرانى‏ها نه تنها به كارگرى و تجارت مشغول بودند بلكه در آموزش و پرورش، بهدارى و در ساير اداره‏ها حضور داشتند و به نوعى جاى خالى تركمن‏ها را پر مى‏كردند. البته بايد گفت به مرور عشق‏آباد مركز بابى‏ها و سپس بهايى‏ها شد.

بارى، اينان كه با بى‏رحمى هر چه تمام‏تر با قتل و زجر تعقيب مى‏شدند. به اجبار از سرتاسر ايران با مشقت و بدبختى جلاى وطن كرده و در شهرهاى مختلف ازبكستان و تاجيكستان و تركمنستان فعلى و قفقاز و روسيه زندگى جديدى را شروع كردند. بيشتر آنان براى اينكه از تعدى دولت قاجار در امان باشند تبعه روسيه شدند.

پس از انقلاب اكتبر شرايط نوينى به وجود آمد. بهائيان اين بار نيز بطور سامان يافته به يارى بلشويك‏ها شتافتند. آنان در سوادآموزى و سر و سامان دادن به اداره‏ها و مراكز بهداشتى به دولت جديد كمك زيادى كردند. اما پس از 1936 دستگاه استالينى همچون طاعون چنان بلايى بر سر بهائيان نگون‏بخت در اردوگاه‏ها و زندان‏ها آورد كه دست‏كمى از قاجار نداشت. اولين موج دستگيرى‏ها و تبعيد اين ايرانيان مهاجر به اردوگاه‏هاى سيبرى شامل كسانى شد كه پيش از انقلاب اكتبر تبعه روسيه بودند و يا پس از انقلاب اكتبر شهروند شوروى شده بودند»

اين بخشى از خاطرات رحيم فاضل‏پور است كه به چگونگى مهاجرت خود در سال‏هايى كه خود تنها شش ساله بود و از كم و كيف اتفاقات سياسى اطلاع كاملى نداشت پرداخته است. اما بعدها به تدريج وارد يك جريان عظيم سياسى شد كه او و ديگر هموطنان ما در آسياب اين تصفيه خونين استالينى له شدند.

كتاب اجاق سرد همسايه به نسبت ديگر كتاب‏هاى ماندگار اتابك فتح‏الله‏زاده از حيث انسجام و قدرت روايى و تأثيرپذيرى كمتر مى‏تواند آن جايگاه تاريخى را براى نويسنده حفظ كند. كتاب خاطرات در ماگادان كسى پير نمى‏شود خاطره دكتر عطاء صفوى به قلم اتابك فتح‏الله‏زاده و نيز كتاب خانه دايى يوسف اثر همين نويسنده هر كدام در حوزه خاطرات چپ‏هاى تبعيدى ايران در شوروى سابق، بى‏ترديد از جايگاه تاريخى و روايى شايسته‏اى برخوردارند. آن دو كتاب در مقطعى از تاريخ ايران منتشر شدند كه خوانندگان و اهل تاريخ به شدت تشنه دانستن درباره زندگى مهاجرين سياسى ايران به آن سوى كشور همسايه بودند. دقيقاً همين دو كتاب آن عطش تاريخى و آن خلاء اسناد مكتوب در متن تاريخ ايران را پُر كردند. اهل تاريخ طى يك دهه اخير بارها و بارها به مستندات اين كتاب رجوع كرده و از سبعيت سردمداران كشور شوراها در اينجا و آنجا بهره‏ها بردند. هر سه كتاب بيشتر از اين حيث اهميت دارند كه نويسنده و يا گويندگان، خود در متن حادثه حضور داشته و در كشاكش سختى‏ها و مصيبت‏هاى رژيم ددمنش شوروى سابق اين تجربيات را لمس مى‏كرده‏اند. اين سه كتاب اگر به دست يك مورخ و يا نويسنده‏اى چيره‏دست سپرده مى‏شد، شايد در قالب يك مجموعه محققانه طبقه‏بندى نمى‏شد و دست‏كم يك سوم آن از دايره انتشار باز مى‏ماند، اما قطعاً اهميت داده‏هاى تاريخى اين آثار در تاريخ سياسى 150 ساله ايران – شوروى انكارناپذير است. هر سه كتاب مستنداتى را بيان نموده كه مى‏تواند مرجع قابل اتكايى براى پاره‏اى آثار تاريخى باشد، اگر چه اين نوع كتاب‏ها در جامعه ايران چندان هم نادر نيست. براساس آمارها و شواهد محققان تاريخ معاصر ايران، در دو دهه اخير انتشار اين نوع كتاب‏ها افزايش بسيار يافته و عده بيشمارى دست به نوشتن خاطرات خود زده و به بيان جزييات حوادثى كه بر آنان رفته است، پرداخته‏اند. كتاب‏هاى هفت سال زير چكش، خاطرات مهرعلى ميانجى (تيرماه 1333)؛ جدال زندگى، خاطرات فريدون پيشواپور (نشر شيرازه، 1376)؛ خاطرات اردشير آوانسيان به كوشش على دهباشى (نشر علمى، 1377)؛ خاطرات دكتر حسن نظرى غازيان (مؤسسه فرهنگى رسا، 1374)؛ سرگذشت احسان‏الله خان دوستدار به كوشش كاووس رستم‏نژاد (چشم‏انداز، شماره 19، بهار 1377)؛ زندگينامه محرمعلى شميده به كوشش بهرام ژوبينه؛ گذار از برزخ، خاطرات ناصر زربخت (نشر آتيه، 1380)؛ ما و بيگانگان، سرگذشت دكتر نصرت‏الله جهانشاهلو (نشر ورجاوند، 1380)؛ يادى از مرتضى علوى به كوشش – خواهرش – نجمى علوى (آلمان، 1992)؛ از انزلى تا دوشنبه، خاطرات محمد روزگار (استكهلم، انتشارات آرش، 1994)؛ از تهران تا استالين‏آباد، خاطرات محمد تربتى (امريكا، انتشارات نقطه، 1379)؛ قيام افسران خراسان، خاطرات سرهنگ احمد شفايى (نشر كتابسرا، 1365)؛ خانه دايى يوسف، اتابك فتح‏الله‏زاده (نشر قطره، 1381)؛ رفقاى بالا، خاطرات منوچهر كى‏مرام (انتشارات شباويز) به چاپ رسيد.

در همه اين خاطرات نويسندگان و راويان آن كم و بيش به جهت ريخت‏شناسى تاريخى به سير حوادث صد ساله تاريخ سياسى حزب توده ايران در داخل و خارج و خاصه اتحاد جماهير شوروى پرداخته‏اند و به جهت مضمون و محتوا به دوران استالين انتقاد و اعتراضات شديدى وارد نموده‏اند. از حيث ديگر، اين خاطرات در زمانى انتشار يافته‏اند كه متأسفانه نسل سوم و نسل چهارم مهاجران ايرانى به نسل دوم مهاجرين در شوروى ملحق شده بودند و اين خاطره نگارى‏ها چندان كمكى به آنان محسوب نمى‏شد. ارزش و اهميت ماندگارى اين خاطرات تنها ثبت و ضبط اطلاعاتى است كه به جهت سير و توالى تاريخى چپ براى محققين و پژوهشگران مورد استفاده و توجه قرار مى‏گيرد.

كتاب اجاق سرد همسايه به تجربه و سرگذشت مهاجرين ايرانى در سال‏هاى دهه 20 و 30 پرداخته و روايت سه موج از مهاجرين ايرانى را در لابه‏لاى خود جاى داده است. تجربياتى كه اكنون در كمتر كتابى بدان پرداخته شده و جامعه اهل انديشه ايران بدان دست يافته است. اين تجربه‏ها اگر در عصر ما و در صد ساله اخير روى نمى‏داد چه بسا همانند بسيارى از تجربيات قرون ديگر در نزد عده‏اى از صاحب‏نظران همچون افسانه يا خيال‏بافى‏هاى يك نويسنده تلقى مى‏شد. اما حضور برخى از روايت‏كنندگان و مخصوصاً نويسنده كتاب خود مى‏تواند مستندترين واقعيت اين تجربه هولناك تاريخ باشد. شرح چگونگى مهاجرت تنى چند از ايرانيان در سال‏هاى پس از غائله آذربايجان و نيز پس از كودتاى 28 مرداد از زبان بازماندگان اين وقايع چنان هولناك است كه باور پاره‏اى از اينان بسيار دشوار مى‏نمايد.

بخارا 71، خرداد ـ شهریور 1388