آويزهها ( 5) ميلاد عظيمي
44 ـ اي روشني باغ و بهاران كه تو بودي
1. با درگذشت استاد شهيدي فرهنگ ايران و اسلام يكي از خادمان گرانسنگ و كممانند خويش را از دست داد. كارنامه علمي دكتر شهيدي در جايگاه استاد، محقق، مصحح متون كهن، اديب، نويسنده، مورخ، مترجم و مدير مؤسسه لغتنامه، درخشان و ماندني است. ما در اين يادداشت ميكوشيم تأملي در برخي از جوانب كارنامه ايشان داشته باشيم.
2. در يك نگاه كلان، شايد بتوان مجموعه فعاليتهاي فرهنگي استاد شهيدي را در دو مقوله تحقيقات تاريخي و پژوهشهاي ادبي طبقهبندي كرد.
در زمينه تحليل و تحقيق تاريخ اسلام كه به اعتقاد نگارنده ساخت اصلي زندگي علمي شهيدي محسوب ميشود، كارنامه ايشان پر برگ و بار است؛ تاريخ تحليلي اسلام ، تحليلي از تاريخ اسلام ، پس از پنجاه سال ، جنايات تاريخ و كتابهايي در باب زندگاني حضرت زهرا (س)، امام علي (ع)، امام سجاد (ع)، امام صادق (ع) و… همچنين مقالات متعددي كه در اين موضوع تأليف كردهاند، نشاندهنده علاقه و اهتمام شگرف ايشان به تاريخ صدر اسلام است.
آشنايي گسترده و ژرف استاد شهيدي با زبان و ادبيات غربي (به عنوان مهمترين مقدمه لازم براي تحقيق در تاريخ اسلام) در كنار احاطه و معرفت بر منابع اصلي تاريخ صدر اسلام و نيز توجه به كتب معتبر علماي شيعه (كه كمتر مورد توجه محققان فرنگي قرار ميگرفته است) به انضمام روحيه معتدل، منطق متين و بيان شيوا و رسا از ايشان مورخي بصير و برجسته و نكتهياب ساخته است. درباره بررسيهاي شهيدي در تاريخ اسلام چند نكته گفتني است:
الف. دكتر شهيدي به تحقيقات مستشرقان راجع به تاريخ اسلام انتقاد جدي داشت. ايشان هر چند به كلي منكر فوايد كوششهاي مستشرقان نبود، اما هرگز اعتقاد نداشت كه بررسي و تحقيق علمي تاريخ اسلام جامهاي است كه صرفاً بر قامت آنها دوخته باشند و تذكر ميداد كه در ميان مستشرقان افراد كممايه و غرضورز و حتي معاند كم نيست و تازه اگر مستشرقي معاند نباشد و مقدمات علمي را نيز داشته باشد، باز از منظري مطلقاً «عرفي» به سوانح ايام پيامبر واهل بيت مينگرد. به همين دليل ايشان توصيه ميكرد كه براي اجتناب از آفات و كژنگريهاي تحقيقات مستشرقان ] البته به عقيده ايشان [ محققان مسلمان وارد عرصه شوند؛ مورخاني كه با فرهنگ اسلامي و زبان عربي آشنايي شايسته دارند و ميتوانند با پرهيز از تعصب و اتخاذ روشهاي دقيق علمي ــ كه مزيت محققان برجسته فرنگي است ــ به بررسي تاريخ اسلام بپردازند.
ب. همه ميدانند كه شهيدي مردي مؤمن و شيفته اهل بيت پيامبر (ص) بود. به عقيده من انگيزه بزرگ ايشان در پرداختن به تاريخ صدر اسلام، حمايت از حقانيت اسلام و تشيع و پاسخگويي به شبهات مغرضان و ناآگاهان بوده است. در روزگار جواني جنايات تاريخ را به منظور دفاع از تشيع نوشت و تا پايان عمر بر اين راه و روش رفت. با اين همه، شهيدي در بررسي تاريخ اسلام در هيئت يك «متكلم شيعه» وارد بحث نميشود و نوعي اعتدال، منطق محوري و عقلانيت در تاريخنگاري ايشان مشاهده ميشود. به عبارت ديگر شهيدي مورخي است كه با ايمان و اذعان به منشأ وحياني و ماوراءطبيعي حركت پيامبر و اهل بيت و از درون اين چارچوب كلان به روايت و تحليل تاريخ اسلام پرداخته است. هر چند كه البته بر جنبه ماوراءطبيعي وقايع زياده تأكيد و تكيه نميكند و ميكوشد مسايل و حوادث را در بستر «تاريخ» و زنجيره مؤلفهها و علل طبيعي قرار دهد و به تحليل آنها بپردازد. شهيدي با تيزبيني و به درستي جوهره اصلي حوادث صدر اسلام را در عصبيتهاي جاهلي و رقابتهاي قبيلهاي فشرده ساخت و از اين رهگذر نوعي ارزيابي علمي و عيني از تاريخ اسلام عرضه داشت؛ اين نگاه و شيوه بخصوص در كتابهاي تاريخ تحليلي و پس از پنجاه سال بروز بيشتري دارد. نكته ديگر اينكه نوعي «مصلحتانديشي» و توجه به منافع عامه مسلمانان در تاريخنگاري دكتر شهيدي ديده ميشود. ايشان مطلبي ننوشت كه به وحدت مسلمانان و تخريب مذاهب اسلامي خدشهاي وارد سازد و از سر بسياري از مسايل مهم به اجمال گذشت تا شكافي در ميان مسلمانان ايجاد نشود. به عنوان مثال شهيدي در كتاب زندگاني حضرت زهرا(س) وعده داد كه راجع به مسايل مربوط به جانشيني پيامبر، در كتابي كه راجع به زندگاني حضرت علي خواهد نوشت، به تفصيل بحث كند ولي در كتاب علي از زبان علي هم سخني بيش از آنكه گفته بود، نگفت. به خاطر دارم روزي از ايشان پرسيدم «استاد! وعده فرموده بوديد كه راجع به قضيه سقيفه بني ساعده و مسأله خلافت پيامبر بحث مستوفايي بفرماييد و وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يك!» استاد با لبخند فرمود كه «نه! همين اندازه كفايت ميكند و بيش از اين به مصلحت نيست». همين اعتدال و مصلحتبيني موجب شده كه لحن ايشان نسبت به صحابة حضرت رسول ملايم و مؤدب باشد و انتقادها در پوشش ملاحظات فراوان مجال طرح بيابد. به هر روي به عقيده بنده دكتر شهيدي با وجود همه مصلحتانديشيها و نيز پيوندهاي عميق عاطفي با اسلام و تشيع، در ارائه تحليلي مستند، متين و بالنسبه جامع و بيطرفانه از تاريخ صدر اسلام كامياب بوده است.
ج. ساختار كتابهاي تاريخي و اسلوب نويسندگي دكتر شهيدي به گونهاي است كه طيف گسترده و متنوعي از خوانندگان را سيراب ميسازد؛ به عبارتي شهيدي كتابهايش را صرفاً براي محققان نمينوشته است. قطعاً ايشان توانايي داشت كه با حاشيهباران كردن و ] به تعبير استاد شفيعي كدكني [ «برف انبار مآخذ تزئيني» صبغهاي آكادميك و «فوق محققانه» به كارهايش بدهد اما مرد از اين تعلقات آزاد بود و براي اين مينوشت ] دستكم در بسياري از آثار تاريخي خود [ كه «حقايق» تاريخ اسلام و زندگاني پيامبر و خاندانش را با شيوهاي جذاب و آسانياب براي انبوه مؤمنان و مشتاقان روايت كند و چراغ عبرتي فراروي جامعه قرار دهد. اگر گاهي لحن استاد عاطفي و خطابي ميشود و يا روايت قصص را در سياق بحثي تحقيقي ميگنجاند، از آن روست كه آرمان او از پرداختن به تاريخ اسلام، نهيب به جامعه اسلامي است كه روزگار مجد خويش را بازجويد و از لغزشگاهها و آسيبها بركنار ماند. باري از اين نظرگاه است كه تاريخنگاري شهيدي ــ با همه پرهيزي كه او از جلوهفروشي و بر سر بازار آمدن داشت ــ معاصر است و معطوف به مسايل بنيادي زمانه و پاسخي به نيازهاي جامعه. اين نوع مواجهه با تاريخ از روزگار جواني ] سالهاي 30 ـ 1329 [ كه در بحبوحه معركهگيري حزب توده، كتاب ابوذر غفاري را به منظور معرفي چهره واقعي اين شخصيت آرمانخواه و عدالتطلب، منتشر كرد تا اين اواخر كه علي از زبان علي را نوشت و به ترجمه نهجالبلاغه پرداخت، در زندگي علمي شهيدي ديده ميشود.
3. در زمينه ادبيات، كارنامه دكتر شهيدي را ميتوان در دو ساحت بررسي كرد؛ يكي اينكه ايشان به اجماع صاحبنظران از برجستهترين عربيدانان روزگار ما بودند به طوري كه در اين قلمرو تنها از استاد احمد مهدوي دامغاني ــ كه عمرشان دراز باد ــ ميتوان در كنار شهيدي نام برد. عجيب است كه دكتر شهيدي ] شايد به سائقه تربيت حوزوي [ ، به زبان و ادبيات عربي بيشتر به مثابه وسيله و مقدمهاي براي درك متون، نگريسته است و ادبيات عربي فينفسه براي ايشان ] دستكم در حوزه آثار مكتوبشان [ چندان مطرح نبوده است. مته به خشخاش گذاريهاي لغوي و صرف و نحوي در كتب و مقالات شهيدي مجال بروز نمييابد و اگر وقتي هم تحقيق شگرف «نقدي تاريخي و ادبي بر ميميه فرزدق» را نوشته است بيشتر به سبب ارتباطي است كه اين قصيده مشهور با زندگاني امام سجاد (ع) دارد. همين جا بگوييم كه در زمينه ترجمه از عربي به فارسي توجه دكتر شهيدي بيشتر به انتقال بليغ مضمون اشعار معطوف بوده است و درباره متون منشور نيز چندان «ملانقطي» وارد عمل نميشود. البته در برخي از ترجمهها ] مثلاً آيات و احاديث و يا رساله حقوق منسوب به حضرت سجاد [ شهيدي بيشتر به ترجمه دقيق و لفظ به لفظ پايبندي نشان ميدهد ولي در برخي از آثار چون ترجمه خطبه معروف حضرت زينب و از آن مهمتر ترجمه شامخ نهجالبلاغه ، همت استاد به بازآفريني هنري محتوا و سبك كلام عربي در زبان فارسي مقصور شده است و حقيقتاً كارستاني عرضه كرده است. نثر فخيم و استوار و آهنگ فاخر و التزام به بازآفريني سجع بيآنكه در دام ابتذال بيفتد، صاحبنظران را به ستايش از ايشان واداشته است. درباره كارنامه شهيدي در زمينه زبان و ادبيات فارسي چند نكته گفتني است:
الف. ارتباط ايشان با لغت و لغتنامه و بزرگترين لغويان ايران معاصر يعني علامه دهخدا و دكتر محمد معين آشكار است؛ شهيدي يار و همكار و تكميلكننده كوششهاي اين بزرگان بوده است و همچنين در باب حفظ و اشاعه و كارآمدتر كردن آموزش زبان و ادب فارسي، مقالات و خطابات فراوان ايشان حاكي از نگراني بجا از آينده زبان فارسي است.
ب. شرح مشكلات ديوان انوري و تصحيح و تحشيه دره نادره ] يكي از نقاط اوج تصنع و تكلف و فضلفروشي و دشواري نثر فني در زبان فارسي [ از مهمترين آثار شهيدي محسوب ميشود. ايشان در مقالهاي متون مصنوع را جزءِ ميراث ادبي ايران قلمداد كرد كه حامل نوعي جمالشناسي ادبي و بلاغت خاص است كه بايد شناخته و درك شود. پيشنهاد شهيدي اين است كه تربيت متخصص تصحيح و تحليل متون فني به مراحل عالي تحصيلات دانشگاهي موكول شود. با كمال تأسف بايد گفت كه با درگذشت شهيدي زبان و ادبيات فارسي يكي از ستونهاي استوار نوعي نگرش «سنتي» به متون را از دست داد؛ نگرشي چون نگاه احمد بهمنيار، محمد فرزان، جلالالدين همايي و…
ج. شهيدي با نوشتن مقاله بسيار مهم «تطور مديحهسرايي در ادبيات فارسي تا قرن ششم» باب بحثي مهم و جالب را گشود و با تأليف مقالاتي راجع به مدايح سعدي و انوري به اين مبحث غنا بخشيد؛ اين موضوع بايد از چشماندازهاي متعدد مورد بررسي قرار گيرد، تا نكات ارجمند و ظريفي در باب «اجتماعيات ادب فارسي» كشف شود.
د. شرح مثنوي شهيدي هر چند به كلي سياقي متفاوت با شرح استاد بديعالزمان فروزانفر دارد و شايد جز از اين جهت كه شهيدي كار را از آنجا آغاز كرد كه فروزانفر ناتمام گذاشته بود، با آن شرح بديع ممتع قابل قياس نباشد اما باز جزء شروح سودمند و كارآمد بايد به شمار آيد. سعي شارح در اين اثر آن بوده كه دشواريهاي لغوي را برطرف سازد و اشارات وسيع مولانا به زواياي رنگارنگ فرهنگ ايران و اسلام را براي دانشجويان توضيح دهد و شمايي از خطوط كلي انديشههاي مولانا ترسيم نمايد. به همين دليل شارح كمتر به اعماق ذهن و ضمير مولانا نقب ميزند و مراجعاتش به منابع انديشههاي حضرت خداوندگار نيز موجز است.
ناگفته نماند كه در زمينه مآخذ برخي از قصص و تمثيلات مثنوي و بهويژه مراجعه به متون احاديث شيعي براي كشف برخي از اشعار دشوارياب مولوي، شرح شهيدي مزيتهايي دارد. دكتر زرينكوب ميگفت كه فروزانفر با همه فروزانفريش در شرح مثنوي شريف تجلي كرده است؛ به اعتقاد نگارنده شرح مثنوي شهيدي جامع همه دريافتهاي اين استاد بزرگ نميتواند باشد و انتظارها را آن طور كه شايد و بايد برآورده نميسازد.
4. مرگ شهيدي براي فرهنگ ايران البته ضايعهاي عظيم بود اما بيترديد ضايعهاي كه از درگذشت استاد به مباني اخلاقي و پارسايي و شرف و نجابت و بزرگواري و آدميت وارد آمد، بسي بزرگتر بود…
45 ـ يادي از استاد
اكنون كه سخن از استاد شهيدي به ميان آمده، دوست دارم خاطرهاي از آن بزرگوار بنويسم كه غرق بهجت و غرورم ميكند. در بهار 1381، روزي در تلويزيون ديدم كه استاد شهيدي در حال اغماء بر بستر بيماري افتاده است. خيلي متأثر شدم و چند خطي نوشتم و به روزنامة اطلاعات فكس كردم. مدير روزنامه اطلاعات (آن رادمرد نجيب خليق دانشدوست) بيآنكه كوچكترين سابقة آشنايي با منِ دانشجوي يك قبا داشته باشد (و هنوز هم ندارد)، محض احترام به علم و مقام علمي استاد شهيدي، يادداشت شكسته بستة مرا در بهترين ستون روزنامهاش چاپ كرد و در صفحة اول هم آن را به نمايش گذاشت. از خدا پنهان نيست و از خوانندگان هم پنهان نباشد كه من آنقدر از اينكه يادداشتم چاپ شده و لابد استاد شهيدي هم آن را ديدهاند، شاد شدم كه حدي نداشت.
چند روز بعد با تعجب ديدم كه استاد شهيدي عزيز يادداشت كوتاهي در نوازش و تشكر از من نوشت كه پاسخ استاد هم طبعاً در بهترين ستون روزنامه به چاپ رسيد. آن روزها هنوز رسماً شاگرد ايشان نبودم و آن بزرگوار مرا هيچ نميشناخت و تنها به سائقة خلق كريمش نسبت به نويسندة آن يادداشت، تفقّد فرموده بود. كليشه يادداشت خودم و نوشتة استاد شهيدي را در اينجا چاپ ميكنم كه يادي باشد از مكارم اخلاق آن بزرگمرد كه علم را براي علم ميجست و به آن عمل ميكرد. رحمةالله عليه رحمةً واسعةً
46 ـ تلقي صادق هدايت از وطن
استاد خانلري در اين باره نوشته است :
«به اعتقاد من صادق هدايت از حيث ساختمان فكري چند خصوصيت برجسته و كاملاً ممتاز داشت. اين خصوصيات در مجموع، خلقيات او را تشكيل ميداد و صادق هدايت نويسنده لاجرم تهي از تأثيرات اجزاء متشكله ذهنش نميتوانست بود.
اولين نكتهاي كه در هدايت به طرز چشمگيري هر تازه آشنايي را جلب ميكرد و به تأمل واميداشت وطنپرستي حاد و افراطي او بود. صادق هدايت به مفهوم وطنپرستي با چشمي مينگريست كه جهانبيني امروز آن را نميپسندد و اين را بايد بگويم كه نوع وطنپرستي صادق هدايت يك نوع وطنپرستي احساساتي و كهنه بود كه رشتههاي آن به گذشتهاي دورتر ميپيوست.
در آغاز پيدايش جنبش فكري در ايران نوعي انديشه احياي افتخارات گذشته يك ملّت براي دستهاي از متفكران پيدا شد. آنان به جستجو در زواياي تاريخ ايران برآمدند و سعي كردند كه تاريخ گذشته ما و مخصوصاً تاريخ ايران پيش از اسلام را از جنبههاي مثبت و قهرمانيش مرور كنند و چهرههاي قابل تقليد را دوباره زنده سازند و شايد نيز از آنان تقليدي به عمل آورند.
من به جريان سياسي نهضتهاي پيش از مشروطه در اينجا اشارهاي نميكنم اما اگر نيك بنگريد همه تظاهر نويسندگان دورة استبداد به آزادي و آزادگي ناشي از جستجوي آنان در تاريخ ايران باستان بوده است. اعتقاد به اينكه ايران صاحب يك تمدّن كهنه و درخشان بوده است و بايد افتخارات گذشته اين ملّت باستاني از نو زنده شود در عين آنكه اعتقاد مقدّسي است در آغاز مانند هر اعتقاد تازهاي با مقداري تعصّب و در نتيجه افراط همراه و توأم بود. از مشخّصترين چهرههايي كه اين تعصّب را به خوبي نشان دادهاند يكي همان ميرزا آقاخان كرماني است كه قهرمانانه سر بر سرِ اين كار نهاد. ادامه انديشه اين نسل در زمان مشروطيت و بعد از آن سبب شد كه گروهي از نويسندگان ايراني به نوعي وطنپرستي پر از تعصّب خو بگيرند و من صراحتاً ميگويم كه صادق هدايت يكي از اين نويسندگان بود.
من اسم وطنپرستي هدايت و امثال او را وطنپرستي منفي و احساساتي ميگذارم. منفي از آن جهت كه اين نوع وطنپرستي هيچگونه جهانبيني با خود نداشت و هيچگونه طريقه عملي براي پيشرفت اين «وطن عزيز» در انديشههاي آنان ارائه نميشد و احساساتي از آن روي كه اين دسته از نويسندگان هر آنچه را كه مخالف اعتقادات شخصي آنان بود مطرود و غيرقابل قبول ميپنداشتند و اعتقادات شخصي آنها نسبت به وطن اگر مبالغه نكنيم چيزي در رديف تعصّبات نژادي اروپاييان بعد از جنگ اول بود، هدايت به شدّت به وطنش عشق ميورزيد اين آب و خاك را دوست ميداشت امّا همچنان كه گفتم در اين دوستداشتنها منطق را كمتر ملاحظه ميكرد و به احساس بيشتر توجّه داشت.
در اين وطن پرستي احساساتي هدايت بيشك متأثر از انديشههاي متفكّران صدر مشروطيت بود و نتوانسته بود خود را از زير بار افكار تند و حاد آغاز مشروطيت و نوع وطنپرستي قرن نوزدهم اروپايي كه در افكار آزاديخواهان آن دوره ايران اثرات انكارناپذيري داشته بود رهايي بخشد. به همين جهت به تبعيت از پيشكسوتان آزاديخواه كه علل انحطاط ايران را در حمله عرب و تسلّط تازيان بر ايران ميدانستند او نيز يك نوع كينه خاص نسبت به اعراب و افكار و تمدّن آنها داشت و دائماً نشسته بود و غصّه ميخورد كه چرا يزدگرد سوّم از اعراب پابرهنه شكست خورد و شاهنشاهي ايران منقرض شد. براي هدايت واقعاً مسألة شكست ايرانيان از اعراب به صورت يك عقدة بزرگ روحي درآمده بود به طوري كه كمتر اتفاق ميافتاد صحبتي دربارة اعراب به ميان بيايد و او اين شكست و تحقير تاريخي را با لحن پر از اندوهي ياد نكند و آن را يك واقعه غيرقابل جبران نداند.
هدايت كه براي شكست ايرانيان و تسلّط تازيان سخت اندوهگين بود هرگز به خود زحمت نداد كه بنشيند و مثل يك محقّق و يا جامعهشناس امروزي موضوع تسلّط اعراب بر ايران را بررسي كند و به اين نتيجهاي برسد كه در آن حادثه تاريخي تازيان بر ايرانيان پيروز نشدند بلكه يك رژيم فكري كهنه را واژگون كردند و رژيمي كه واژگون شد در هر حال محكوم به فنا بود. هدايت فقط دلش ميسوخت كه چرا ايران باستان برينگونه به ناگهان به قول خودمان ورپريده است. او به ايران باستان و مظاهر تمدن ايران باستان صميمانه عشق ميورزيد. برايش تفاوتي نميكرد كه اين مظاهر و نمونهها چه چيزهايي هستند. هر چيزي كه تعلّق خاصّي به ايران داشت و به اصطلاح رنگ و بوي ايراني را نشان ميداد علاقة مفرط و عشق او را برميانگيخت و در اين راه او به همة آثار باستاني، به همة چيزهايي كه از دل خاك بيرون ميآمد، به همة قصهها ـ مثلها ـ سرودها و لهجههاي محلّي با شيفتگي نگاه ميكرد.
اين شيفتگي يك قسمت از كار مثبت و عظيم هدايت را سبب شد و آن تعمّق در فولكلور يا فرهنگ عاميانه ايران زمين بود كه به حق و بدون هيچ مبالغهاي بايد هدايت را پيشكسوت و بنيانگذار طريقه تحقيق علمي و درست در فرهنگ عاميانه دانست.
از سوي ديگر عشق و علاقه هدايت به جنبة باستاني ايراني سبب شد كه او در هند به خواندن زبان پهلوي بپردازد و به تحقيق دربارة اديان قديمي ايران مشغول شود. او در سفري كه ظاهراً براي گردش و تفريح به هند كرد از فرصت استفاده نمود و پيش يك زرتشتي دانشمند سرگرم خواندن پهلوي شد.
علاقة هدايت به فرهنگ عاميانه و اشتياق او به عظمت و بزرگيهاي ايران باستان در ساختمان ذهني او تأثيري بزرگ و انكارناپذير داشت و در اثر همين علاقه مخصوص بود كه نيمي از كارهاي هدايت بهوجود آمد و در حقيقت مقدار زيادي از آثار هدايت زاييدة اين قسمت از ساختمان فكري اوست. در زمينة ادبيات پهلوي او با ترجمه زند هومن يسن ، كارنامه اردشير بابكان ، جاماسبنامه اين علاقه را به ثبوت رسانيد و در كار فولكلور نيز با تأليف اوسانه و نيرنگستان اشتياق خود را به فرهنگ عاميانه نشان داد. بعدها نيز به اصرار من سلسله مقالاتي دربارة طريقه تحقيق علمي در فولكلور نوشت كه در مجلة سخن چاپ شد و به اين طريق هدايت با انجام كارهاي مفيد و ثمربخش در اين دو رشته آن احساس باطني را كه در حق تمدّن و فرهنگ اين سرزمين داشت از قوّه به فعل درآورد و وطنپرستي خود را نشان داد.
اما خود او در شناختن ايران باستان آنقدر دچار احساسات قلبي و بهاصطلاح وطنپرستانه بود كه فقط محاسن و نيكيها را در گذشتة ايران ميديد و حاضر نبود حتي در خيال خود باور كند كه در ايران باستان هم مثل همه جوامع ديگر معايب و نواقصي وجود داشته است و جامعة باستاني ايران مدينه فاضلهاي نبوده است به همين جهت نهتنها در نوشتههايش هميشه از عظمت ايران باستان و شاهنشاهي گذشته ايران دفاع ميكرد و علاقه خود را به آن نشان ميداد بلكه من خوب به خاطر دارم كه او در گفتگوهاي معمولي نيز همواره از عظمت ايران باستان دفاع ميكرد و نميتوانست توهين يا حتّي طنزي را در اين باره تحمّل كند. يك بار يكي از ما مطلبي به طريق شوخي تهيه كرده بود كه در آن به جاي اردشير درازدست اردشير درازگوش نوشته بود هدايت به سختي بر اين اصطلاح ايراد گرفت و اصرار كرد كه اين تركيب در آن نوشته عوض شود.
تصوّر او از ايران باستان همچنان كه اشاره كردم جنبة احساساتي و افسانهاي داشت و شايد بتوان گفت كه اين يك تصوّر شاهنامهاي بود از جامعهاي كه هدايت آن را نميشناخت و هنوز ما نيز به دقايق آن آگاهي نداريم. او همه چيز را به صورت حماسي خوب و عاري از عيب و نقص در ايران گذشته جستجو ميكرد و شايد هر بار كه به مشكلي در جامعهاي كه در آن ميزيست برخورد مينمود در دل آرزو ميكرد كه ميتوانست از معبر قرون بگذرد و پاي به درون آن مدينة فاضله خويش بگذارد.
اين احساس، نهتنها در آثار تحقيقي و كوششهاي علمي او به خوبي نشان داده شد بلكه در آثار ادبياش نيز كمابيش تأثير كرده و حتّي باعث بهوجود آمدن داستانهايي در اين زمينه گرديده است.
از داستانهايي كه به خوبي ميتوان جاي پاي اين احساس را در آنها يافت داستان تخت ابونصر و گجسته دژ و نمايشنامه پروين دختر ساسان است كه اين نمايشنامه اخير به اعتقاد من يك كار خام سطحي بدون عمق است و هيچ نشانهاي از تحقيق اجتماعي با خود ندارد، بلكه به صورت يك كار شعارمانند و چيزي در رديف اپرتها و نمايشنامههاي ميرزاده عشقي و ديگر شاعران بلافصل مشروطيت است.
هدايت در مجموع هميشه ميخواست به اطرافيانش بقبولاند كه ما داراي يك تمدّن عالي بيمانند بودهايم كه ناگهان اين تمدّن به تاراج رفته و دستخوش نامردميها گرديده و مغول و عرب، دشمنان بزرگ اصالت ايراني بودهاند.»
47 ـ بدون شرح!
«چندي پيش يكي از دوستان ما نامهاي نوشته و هنر خود را از روي لطف براي همكاري با سخن عرضه كرده بود. هنر او اين بود كه ميتوانست شعرهاي كهن را نو كند. با نامة او دو ورقة ماشين شده همراه بود كه نمونههايي از اين هنر را نشان ميداد. يكي قطعهاي از شعرهاي حافظ را دربر داشت و ديگري حاوي غزلي از كمالالدين اسمعيل بود.
قطعة معروف حافظ به دست اين دوست هنرمند، چنين نو شده بود:
بر سر بازار جانبازان…
منادي ميزنند!
بشنويد!
اي ساكنان كوي رندي!
بشنويد!!!
دختر رز
چند روزي شد كه از ما گم شدست.
رفت تا گيرد سر خود،
هان و هان!
آگه شويد!!!
و بيتهاي ديگر همه بر اين قياس. گفتگو بر سر هنر نويسندة آن نامه نيست. نكتة مهم ديگري از اين نامه برميآيد و آن اين است كه در نظر جوانان ادبدوست اين روزگار شرط نو بودن و حتي خوب بودن شعر آن است كه مصراعهاي آن متساوي نباشند و قافيه و وزن نداشته باشد و بزرگترين نقصي كه ايشان در شعر فارسي استادان قديم ميبينند همين وزن و تساوي ابيات و (شايد بدتر از همه) قافيه است.
من ميپنداشتم كه تنها آن دوست ماست كه چنين گماني در ذهن آورده است. اما در همين روزها ديوان شاعر عارفي به دستم افتاد كه مجموعة آثار خود را به شيوة نو چاپ كرده است. اشعار اين عارف در معني و مضمون هيچ تازه نيست و عنوانهايي از قبيل «منقبت مولاي متقيان» و «فوائد علم» و مانند آنها بر سر دارد. وزن و قافية قطعات هم بر حسب معمول شعر فارسي درسي است. اما شما كه ديوان او را به دست ميگيريد نميدانيد آن را از كدام طرف بايد خواند. هر مصراع شعر به چندين جزء تقسيم شده و هر جزء در يك سطر به شكل عمودي يا اريب يا افقي، جدا از يكديگر، با مهارت تمام چاپ شده است. يعني شاعر ابتدا شعري منظم ساخته و سپس آن را بينظم كرده است تا «نو» جلوه كند.
از اينجا معلوم ميشود كه تنها دوست ما نيست كه چنين تصوري از شعر نو دارد. گروهي ديگر از اهل ذوق نيز با او در اين عقيده متفقند، و حتي كساني كه تجاوز از حدود مقرر شعر قديم را جايز نميشمارند براي آنكه كار خود را نو جلوه دهند شعر مرتب عادي را تكهپاره ميكنند.
آشنايان شعر قديم فارسي از ديدن اين بيسامانيها به جان ميرنجند و گناه آن را بر گردن دستگاه فرهنگي ميگذارند كه نتوانسته است لطف و زيبايي شعر فارسي را به جوانان بياموزد: اين نكته، چه بجا باشد و چه بيجا، براي توجيه تحول عظيمي كه در شعر فارسي روي داده يا در كار روي دادن است كافي به نظر نميرسد.» (خرداد 1341)
48 ـ به سوگ سياوش سيه پوشد آب…
1. قرن بيستم براي فرهنگ ايران پر از تجربه و فراز و فرود بوده است. يكي از پردستاوردترين شاخههاي فرهنگ ايران در قرن اخير، «ايرانشناسي» است كه ايرانيان در اين عرصه تلفيق كاميابي از معارف عميق سنتي با روشهاي تحقيق مدرن ارائه كردهاند.
البته همه كساني كه در اين وادي گام زدهاند ] حتي بسياري از نامآوران [ نتوانستند پايه تحقيقات خود را تا آنجا ارتقا دهند كه قابل عرضه و توجه و ارجاع در مجامع شرقشناسي ــ كه پايهگذار و پيشاهنگ ايرانشناسي بودهاند ــ باشد. در ميان انبوه محققان ايراني، شايد بتوان از محمد قزويني، سيد حسن تقيزاده، عباس اقبال، بديعالزمان فروزانفر، مجتبي مينوي، عباس زرياب، محمد تقي دانشپژوه، احسان يارشاطر، ايرج افشار، بدرالزمان قريب و محمدرضا شفيعي كدكني (و چند تن ديگر) نام برد كه در «برخي» از آثارشان پايه تحقيق را به جايگاهي رسانيدهاند كه مورد اعتنا و مراجعه مبرزترين محققان جهان قرار بگيرد. همچنين بايد اشاره شود كه كار در عرصه مطالعات مربوط به تاريخ و فرهنگ ايران پيش از اسلام، به سبب اينكه پژوهشگر ايراني بايد مقدمات علمي فراوانتري ــ كه آشنايي كامل با چند زبان بيگانه از آن زمره است ــ فراهم آورد، دشوارتر است و جز معدودي موارد استثنا اين شيوه ختم است بر ديگران. يكي از تابناكترين اين موارد استثنا، استاد بزرگ احمد تفضلي (1375 ـ 1316) است كه به تعبير استاد يارشاطر «در پيشبرد تحقيقات مربوط به زبان پهلوي و آثار فرهنگ ساساني در ايران اسلامي سهمي بسزا داشت.» نگارنده دانشجوي رشته زبان و ادبيات فارسي است و ميدانيم كه بسياري از تحقيقات دكتر تفضلي خارج از حيطه تحصيلات متداول و رسمي گروه زبان و ادبيات فارسي قرار دارد اما به دليل اينكه مدتهاست باآثار استاد مأنوس هستم اميدوارم ابراز نظر شخصي و غيرتخصصي بنده در اين يادداشت پاي از گليم خويش فراتر كشيدن تعبير نشود و بيانگر فوايدي باشد كه «عموم» دانشجويان و علاقهمندان به فرهنگ ايران، از آثار دكتر تفضلي ميتوانند به دست آورند.
2. دربارة آثار و شيوة كار دكتر تفضلي چند نكته به نظرم ميرسد كه بيهيچ آداب و ترتيبي ذكر ميشود:
الف. احتمالاً برجستهترين اثر تفضلي تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام است؛ شاهكاري كه به گفته استاد احسان يارشاطر «در زبانهاي اروپايي هم تأليف جامعي مانند آن وجود ندارد». امتياز اين كتاب يكي ماهيت شديداً عالمانه و محققانه آن است كه از رهگذر احاطه شگرف مؤلف بر مجموعه منابع و تحقيقات قديم و جديد حاصل شده و ديگري ساختار پيراسته و به غايت كارآمد كتاب است. در اين اثر خوشخوان مؤلف دقيقاً لب لباب مطالب متقن مستدل بايسته را در قالب و تبويبي راهگشا عرضه كرده و از ورود به مباحث فرعي و جزئيات درازدامن كم ناديده، پرهيز نموده و توانسته در حجمي محدود چكيدهاي از انبوه معلومات و تتبعات قديم و جديد در دسترس خواننده قرار دهد، تا جايي كه خواننده غيرمتخصص نيز پس از مطالعه دقيق، ارزيابي و معرفت منسجم و روشني از موضوع به دست ميآورد. اين كتاب نقطه اوج خردمندي، اشراف علمي و روشداني استاد است و به عقيده من يكي از گرانبهاترين آثار تحقيقي ايران در سده بيستم محسوب ميشود و پاسخي قاطع و پذيرفتني است در برابر غفلت و تغافل كساني كه خط بطلان بر بخش بزرگي از تاريخ ايران ميكشند. اي كاش تاريخ ادبيات ايران پس از اسلام نيز به همين اتفاق و روشمندي نوشته ميشد.
ب. تفضلي به دليل حضور مستمر در دانشگاه تهران، برآوردي سنجيده از نيازهاي علمي جامعه دانشجويي و فرهنگي داشت از اين رو در كنار آثار شامخ علمي، به تأليف و ترجمه آثاري كه سطح معلومات دانشجويان و عموم علاقهمندان را نسبت به زبان و ادبيات پهلوي و فرهنگ ايران پيش از اسلام تعالي ميبخشد، پرداخت.
ايشان با همكاري استاد ژاله آموزگار با تأليف دو زبان پهلوي، ادبيات و دستور آن، خودآموزي بسيار سودمند و كارآمد در اختيار هر كس كه ميخواهد «پهلوي كتابي» بياموزد، قرار داد. اسطوره زندگي زردشت چهره اسطورهاي پيامبر ايران باستان را از خلال مهمترين متون پهلوي و برخي منابع فارسي و عربي، انعكاس ميدهد، مؤلفان در اين كتاب به تصحيح انتقادي برخي متون پهلوي و ترجمه مفهوم آن به فارسي پرداختند و شرح موجزي از سيماي تاريخي زردشت نيز به كتاب افزودهاند. همچنين ترجمه شناخت اساطير ايران جان هينلز نيز به خاطر طرح جامع و ساده آن مورد عنايت تفضلي ـآموزگار قرار گرفته است.
ج. كساني كه ترجمههاي تفضلي از متون پهلوي را ] مينوي خرد ، شهرستانهاي ايران ، اندرز بهزاد فرخ پيروز ، متنهاي مندرج در اسطوره زندگي زردشت و پارههاي متنوع از متون مختلف كه در مطاوي كتب و مقالات او پراكنده است [ خواندهاند، انصاف ميدهند كه «نثر» ترجمههاي او بسيار ساده، مفهوم و امروزي است و از باستانگرايي، سرهنويسي و كاربرد لغات پهلوي پيراسته است. مثلاً نثر ترجمه مينوي خرد را با نثر ترجمه بندهشن از مهرداد بهار و يا حتي ترجمه خانم آموزگار از ارداويراف نامه و كتاب پنجم دينكرد ] كه مقدمه و تعليقات و واژهنامه و ترجمه متن به فارسي از آموزگار است و همكاري دكتر تفضلي تا مرحله تصحيح و ترجمه به فرانسه و آوانويسي بوده است [ مقايسه كنيد تا تفاوتها آشكار گردد. چكيده روش و پسند تفضلي در ترجمه متون پهلوي را در اين عبارت ميتوان يافت: «وظيفه مترجم برگردانيدن متني است از زباني كه دريافت آن براي خواننده ناممكن يا دشوار است، به زباني كه آن را ميداند. به كار گرفتن واژههاي مهجور و توضيح آنها زير هر صفحه خواننده را خسته و وازده ميكند و از توجه به مفهوم باز ميدارد. البته علاقهمندان به يافتن اصل كلمات و متخصصان زبانشناسي هميشه ميتوانند به متن اصلي يا آوانويسي يا واژهنامه كتاب مراجعه كنند.» ] مينوي خرد / 13 [
د. يكي از ويژگيهاي بارز تفضلي تخصصگرايي و استقرار كليه فعاليتهاي پژوهشي ] دستكم در حوزه آثار انتشار يافته [ در محدوده موضوعات خاص و مشخص است. تا آنجا كه ديدهام و دقت كردهام، ايشان چند مقاله دارد كه تقريباً خارج از محدوده مطالعات زبانهاي باستاني و فرهنگ ساساني است؛ مدخلهاي «بنياد فرهنگ ايران»، «دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران» و «بنياد شاهنامه فردوسي» را به سبب سالها همكاري و عضويت در مؤسسات مزبور و آگاهي از زير و بم اهداف و ساز و كارهاي آنها نوشت ] ايرانيكا [ و دو مقاله نيز به خاطر سالها آشنايي و دوستي راجع به استاد زرياب خويي نوشت ] ايرانشناسي و يكي قطره باران (جشننامه زرياب) كه كتاب اخير كه به همت تفضلي گردآوري شده بيگمان از بهترين جشننامههاي ايراني است. [ همچنين در يادداشتي به مقايسه نسخه چاپي لسان التنزيل با نسخه مورخ 655 پرداخته است. نگارنده كمتر دانشمند ايراني را ديده كه مثل تفضلي اين همه تخصصي كار كند.
ه. يكي از امتيازات مهم نوشتههاي تفضلي ] اعم از كتاب و مقاله [ انسجام و استحكام ساختاري آنهاست؛ چه در گستره بزرگي چون تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام و چه در مقالات فشردهاي مانند «باختر» ] ايرانيكا [ ، «آتش، آدم، آخرالزمان در ايران باستان» ] هر سه در دايرةالمعارف بزرگ اسلامي [ و… نوعي نظم استوار در سراسر نوشته به چشم ميخورد؛ به عبارتي مؤلف كاملاً بر موضوع احاطه دارد و دقيقاً ميداند چه بايد بنويسد و لاجرم در نوشتههايش از پراكندگي و از اين شاخه به آن شاخه پريدن نشاني نيست. استاد شفيعي كدكني اين ويژگي را در نوشتههاي استاد خانلري گوشزد كردهاند. به اعتقاد ما از اين حيث نوشتههاي تفضلي بر خانلري برتري دارد.
و. تفضلي دانشمندي بود كه در مباحث علمي استقلال رأي و نگاه انتقادي داشت. ايشان اگرچه براي اساتيد فن احترام فراوان قايل بود اما همواره نظريات آنها را با معيارهاي علمي و منطقي ارزيابي و نقد ميكرد. در 27 سالگي در «شعري در رثاي مرزكو» كه به ياد استاد محبوبش هنينگ ترجمه كرده بود، بر ترجمه آن استاد اعجوبه نكته گرفت و در 31 سالگي ] يادداشتهاي پهلوي، نامه فرهنگستان آذر 1383 [ به سنجش و نقد نظر فحول اساتيد پرداخت و رأي متين خويش را اظهار كرد. اين سجيه تا پايان عمر نوشتههاي استاد را بارور ميساخت.
ز. تفضلي زماني مينوشت كه حرف تازهاي براي گفتن داشت و همانقدر مينوشت كه لازم بود؛ درازگويي و انشانويسي در قاموس علمي تفضلي جايي نداشت. مقاله «دژ بهمن و آذرگشنسب» ] مهروداد و بهار [ موجز اما پر نكته است. در مدخل «دماوند در اسطوره ايراني» ] ايرانيكا [ زبده وقايع اساطيري مرتبط با اين كوه درج آمده است. يا مثلاً در «يادداشتهاي پهلوي» ذيل مبحث sard ايشان در نهايت اقتدار علمي و ايجاز با منطقي متقن نظر محققانه خويش را ابراز كرده است. نثر تفضلي در مقالات و كتابهايش بيشك يكي از نقاط اوج نثر علمي ] = نثري كه شايسته مباحث علمي است [ به شمار ميآيد. نثر ايشان لحني محتشم و موقر دارد و حامل رسا و شيوايي براي محتواي آثار اوست. تفضلي در انتخاب لغات و صفات بسيار دقيق است و از اينكه لحن نثرش عاطفي و خطابي شود، اكيداً پرهيز دارد؛ به عبارت ديگر تفضلي ميكوشيد تا خوانندگانش را اقناع علمي و عقلي كند نه اقناع ادبي و هنري و عاطفي.
ح. يكي از مزيتهاي آثار تفضلي پشتوانه تحقيقي و علمي آن است. از آنجايي كه ايشان با زبانهاي آلماني، فرانسوي، انگليسي و روسي كه دربر دارنده مهمترين تحقيقات مربوط به ايران پيش از اسلام است، آشنايي كامل داشت و به دليل اينكه با زبان عربي و متون كهن عربي مأنوس و در ادب فارسي صاحبنظر بود و به علت اينكه بسيارخوان و كمالجو بود ] تا جايي كه مثلاً در مقاله برخي عبارات فارسي ميانه در متون كهن فارسي و عربي به دستنويسهاي البدء والتاريخ و محاضرات راغب مراجعه كرد [ و عطش علمي داشت و به خاطر مراودات و ارتباطات مستمر با مجامع علمي در چهار گوشه عالم، نوعي احاطه و اشراف بر منابع و مآخذ به دست آورده بود كه اوج آن را در كتابنامه «تاريخ ادبيات» ميتوان ملاحظه كرد ] همچنين گزارش سفر علمي به پترسبورگ كه در نامه فرهنگستان منتشر شد، نشان ميدهد كه اين بزرگمرد چقدر بر منابع ايرانشناسي اشراف داشت. [ اما ميبينيم كه استاد در ارجاع به مآخذ اندازه نگه ميدارد و با ارجاعات غيرلازم خواننده را مرعوب نميكند و به ضروريات اكتفا مينمايد. همچنين امانت علمي ايشان شايان توجه است كه مثلاً در مدخل لهجه آمُرهاي ] دايرةالمعارف بزرگ اسلامي [ به پاياننامه چاپ نشده دانشجويي ارجاع داده است.
ط. بخشي از كارنامه دكتر تفضلي را مقالاتي كه ايشان براي دانشنامههاي مختلف ] =ايرانيكا، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، دانشنامه ايران و اسلام و دانشنامه جهان اسلام [ نوشته تشكيل ميدهد. تعدادي از اين مدخلها، مقالات تحقيقي مهمي محسوب ميشوند؛ مثلاً مقالات «دهقان» ] ترجمه ابوالفضل خطيبي نامه فرهنگستان [ و «فهلويات» ] ترجمه فريبا شكوهي، نامه فرهنگستان [ كه هر دو در ايرانيكا درج است سرشار از استنباطات تازه مبتني بر جميع منابع قابل اعتناست؛ به گمان من به خصوص مقاله فهلويات كه در اين حجم محدود با اين طبقهبندي منظم اين همه معلومات عرضه شود، شاهكار مسلمي است و يا مقاله آييننامه ] دايرةالمعارف بزرگ اسلامي و بعد منتشر شده در تاريخ ادبيات [ كه حد نقاست است؛ در باب مدخل «آييننامه» اين نكته گفتني است كه تفضلي اين مدخل را پيش از دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، براي دانشنامه ايران و اسلام هم نوشته بود كه مقايسه اين دو مقاله نشان ميدهد تفضلي در اين سالها تحقيق كرد و مآخذ تازه و دريافتهاي تازهاي به مقاله خود افزود و در نهايت مقالهاي منسجمتر و پراطلاعتر نوشت.
ي. بايد بهويژه ياد كنم از مقاله نفيس «چند واژه عالمانه از پهلوي در شاهنامه» ] نامه فرهنگستان [ كه با همه كوتاهي يكي از مقالات مهم شاهنامهپژوهي محسوب ميشود و نمايانگر چگونگي استفاده از پهلويداني در شاهنامهپژوهي است. نميدانم استاد خالقي مطلق در باب نظريات استاد تفضلي در اين مقاله چه نظري دارند ولي به نظر ميرسد حدسهاي تفضلي پذيرفتني باشد. همچنين دانشجوياني چون نگارنده بايد مكرر مقاله «هرزبد در شاهنامه فردوسي» ] نامه فرهنگستان [ را بخوانيم تا «روش تحقيق» و «اسلوب مقالهنويسي تحقيقي» را بياموزيم.
ك. دكتر تفضلي درباره عصر ساساني مقالات ممتعي دارد كه بسيار جذاب و سودمند و خواندني است؛ مقالاتي است چون «فهرستي از صنايع و پيشههاي عصر ساساني» كه با استفاده از منابع متعدد روشني بر كار و بار طبقه پيشهور جامعه ساساني نظر ميافكند يا مقاله «چهار كتيبه كرديرموبد» يا «كرتير و سياست اتحاد دين و دولت در دوره ساساني» كه شاهكار است و مقاله خواندني «باربد يا پهلبد» كه قاعدتاً بايد كاملترين مطلب موجود باشد و در اين اواخر كتابچه «جامعه ساساني» ] نشر ني [ كه ترجمه سخنراني استاد است كه در اين خطابه اطلاعات را از متون مختلف برگرفته و با هوشمندي در كنار هم نهاده و خطابهاي بيبديل ] طبق گفته اولياي مربوطه در دانشگاه هاروارد [ به دست داده كه بايد چون شير تازه لاجرعهاش سر كشيد و از آن حظ برد.
3. يازده سال از درگذشت استاد تفضلي ميگذرد و متأسفانه هنوز مجموعه مقالات ايشان گردآوري نشده است. كاش استاد آموزگار دوست و همكار ديرين تفضلي، نظارت علمي ميفرمود تا اين مهم انجام شود. برخي از مقالات تفضلي به زبانهاي فرنگي تاكنون به فارسي ترجمه شده است و كاش همكاران و شاگردان تفضلي همت ميكردند و اين مقالات را ترجمه ميكردند. دوستان تفضلي نوشتهاند و مقالات تفضلي نيز همين را نشان ميدهد كه او اهل فيشبرداري بوده است؛ چه بر سر يادداشتهاي چاپ نشده و فيشهاي تحقيقي او آمده است؟
49 ـ كارتو منسوخ كرد كُتْب اوائل
ابن خلكان در وفيات الاعيان نوشته كه «صاحب بن عباد در سفرها، سي شتر بار كتاب همراه ميبرد ولي وقتي كتاب الاغاني ] ابوالفرج اصفهاني [ را به دست آورد، فقط آن را با خود ميگرفت». وقتي كتاب « صد شعر از اين صد سال ؛ برگزيدة شعر قرن بيستم ايران؛ صد شعر نو ــ صد غزل ــ صد شعر سنتي» (نشر سخن، 1386) را ديدم و خواندم و بررسي كردم بياختيار به ياد عبارت ابن خلكان افتادم. محمد افشين وفايي ــتدوينكنندة اين مجموعة ارجمند ــ بهترين «جُنگ شعر معاصر ايران» را تدوين كرده است. در اين روز بازار «شعر» كه انبوه ديوانهاي «شعر» معاصر را بر سيهزار شتر هم نميتوان بار كرد، سفينهاي كه اين چنين دقيق و هوشمندانه به غربال شعر معاصر پرداخته باشد و مجموعهاي چنين گرانقدر ترتيب دهد، از غنايم روزگار است.
هر باب ازين كتاب نگارين كه بركني
همچون بهشت گويي از آن باب خوشترست
در باب روش كار آقاي وفايي چند نكته شايان تذكر است:
الف. تدوينكننده، تعمّد داشته است كه در سه قلمروي شعر نو ـ غزل و شعر سنّتي تنها «صد» شعر برگزيند و در عين حال از هر شاعري بر حسب اهميت كارنامة او تعداد محدودي شعر انتخاب شود. اين «قيد» البته موجب شده كه كتاب جامع «همة» شعرهاي نخبه و به ياد ماندني معاصرين ما نباشد اما از ديگر سو اين تنگي مجال باعث شده اعم اغلب شعرهاي انتخاب شده چون مرواريد غلطان بدرخشد.
ب. اصل اصيل و معيار مهم آقاي وفايي در انتخاب اشعار، «رسوخ شعر در حافظة جمعيِ قاطبة شعرخوانان در نسلهاي متوالي» است؛ معياري درست و بيبديل؛ شعري شعر است كه در جان خواننده چنگ بيندازد و او را رها نكند و در خاطرش بماند. وفايي براي اين انتخاب گذشته از ذوق سليم و وسعت مطالعه، مشاوراني امين و دانا داشته است.
ج. انصاف و بيتعصبي مدوّن، هم در مقدّمه و هم در نحوة انتخابهايش جلوهگر است؛ البته اين نكته بديهي است كه همواره هر انتخابي از شعر ــ بهخصوص شعر معاصر ــ به هزار و يك دليل و علت مخالفان خود را خواهد داشت. به هر حال سليقه شخصي انتخابگر ــ برخلاف خيلي از اين نوع مجموعهها ــ كتاب را يكسونگرانه نكرده است.
د. در عين اينكه عموم انتخابها ناظر به ارزش هنري شعرهاست، برخي از اشعار به نظر ميرسد به سبب اهميتي كه در تحول شعر معاصر داشتهاند، انتخاب شده كه چون در اين امر افراط نشده، به نظر من از نقاط مثبت كتاب است.
ه. يكي از امتيازات كتاب اين است كه وفايي در مقدمه و معرفي شاعران، گرد فضلفروشي نگشته و به ارائه اطلاعات مفيد بسنده كرده است. شايد شناعت رودهدرازيهاي بيمارگونه برخي از پردازندگان اين گونه جُنگها باعث شده كه تدوينكننده براي اينكه در ورطة آن گونه انشاءنويسيهاي مبتذل و خودبزرگبينانه نيفتد، در تعدادي از «معرفي»ها، به ايجاز رو آورده باشد.
و. يكي از مهمترين كاستيهاي اين كتاب به گمان من اين است كه آقاي وفايي به طور كلي، «شعر بي وزن عروضي» را از دايرة انتخابهايش خارج كرده است و هيچ نمونهاي از شعر منثور را انتخاب نكرده است. من ذائقه «كلاسيك پروردي» دارم اما لذتي كه از تعداد قابل توجهي از شعرهاي بيوزن احمد شاملو ميبرم اصلاً كمتر از اشعار موزون نيست. تعدادي از شعرهاي بيوزن شاملو در زمرة درخشانترين نمونههاي شعر معاصر است و حتي در حافظة نخنماي امثال من هم رسوخ كرده است. اميدوارم در چاپهاي بعدي اين كاستي تدارك شود.
ز. تعدادي شعر در اين انتخاب هست كه ميتوانست نباشد يعني براي انتخابگر امكان داشت كه از همان شاعر و در همان نوع و قالب انتخاب بهتري داشته باشد. (مثلاً بعضي غزلهايي كه از سايه انتخاب شده، جزو درخشانترين آثار او نيست و سايه غزلهاي بهتري هم دارد) البته نبايد فراموش كرد كه بخشي از اين اختلاف نظرها به سلايق و طبايع مختلف هم برميگردد.
باري، صد شعر ازين صد سال كتابي است كه ميتواند درخشانترين نمونههاي شعر معاصر را براي التذاذ و به خاطر سپردن در اختيار دلسپردگان شعر قرار دهد؛ به عقيدة من اگر تعدادي از اوجيات شعرهاي بيوزن شاملو به اين كتاب اضافه شود، ميتواند منبعي دلپذير و سودمند براي درس «ادبيات معاصر نظم» دانشكدههاي ادبيات باشد.
در يك جمله اعتدال و وسعت مشرب مزيت بارز اين كتاب است؛ انتخابگر نه در دام نوگرايي افراطي افتاده و نه در غار سنتپرستي سنگوارهاي خزيده؛ چشماندازي رنگارنگ از تجربههاي لطيف شاعرانه را در برابر خواننده قرار داده است. كاش نام كتاب به جاي صد شعر ازين صد سال ، دويست شعر از اين صد سال ميشد!
50 ـ خانلري و نقد ادبي
دكتر پرويز ناتل خانلري يكي از مؤثرترين چهرههاي فرهنگي ايران معاصر محسوب ميشود؛ ترجمه، نقد ادبي، شعر، مديريت مجله سخن ، دستورزبان فارسي، تحقيق، تصحيح انتقادي متون و اداره نهادهاي فرهنگي و… زمينههاي مختلف فعاليتهاي فرهنگي خانلري را تشكيل ميدهد. خانلري به فرهنگ نگاهي جامع و معتدل داشت و نوعي نوآوري محتاطانه را در شعر و نثر فارسي پيگيري ميكرد. كارنامة خانلري شايستة آنست كه از مناظر گوناگون مورد بررسي قرار بگيرد و دكتر ايرج پارسينژاد ــ مؤلف كتاب ممتاز روشنگران ايراني و نقد ادبي ــ به تحليل كارنامة خانلري در قلمرو نقد ادبي پرداخته است. به گمان من خانلري در تبار روشنگراني چون فروغي، تقيزاده و ملكالشعراء بهار قرار دارد؛ دانشمنداني كه در عين برخوردار بودن از دانش وسيع و مقام علمي و ادبي برجسته نهايتاً به ادبيات به مثابه وسيلهاي براي پيشرفت جامعه مينگريستند و «فرهنگ» در نظر آنها براي سامان دادن به حيات اجتماعي كشور، تأثيري ملموس و محسوس داشت و به عنوان مثال از اين حيث با علامة قزويني و بديعالزمان فروزانفر تفاوتي بارز داشتند. به دليل همين روحيه، خانلري، بهخصوص در سالهاي ابتدايي نشر سخن ، در كانون تكاپوهاي ادبي بود و مشي معتدل خود را ترويج ميكرد. سخن معبري بود براي ارتباط «سنت» ادبي با آنچه در جهان ميگذرد همانگونه كه بعدها «بنياد فرهنگ ايران» نهادي شد براي شناخت «سنت» ادبي و فرهنگي. زيرا خانلري در سراسر عمر پر بارش از «پاكباختگي» و بيريشگي فرهنگي گريزان بود و نوآوريهاي او ريشه در سنتهاي استوار داشت. دكتر پارسينژاد، با حوصله و كارداني، به بازخواني آثار خانلري پرداخته و به توصيف و تحليل و ارزيابي نظريات سرايندة «عقاب» در موضوعات مختلف پرداخته است.
از رهگذر تحقيق دكتر پارسينژاد، خواننده نكتهياب به دانش، خلاقيت، نگاه نافذ، خردمندي، ايراندوستي و روشداني و اعتدال خانلري پي ميبرد. از كتاب حاضر برميآيد كه بسياري از موضوعات شعري و ادبي، نخستين بار توسط خانلري در جامعه فرهنگي ايران مطرح شده است و هنوز هم بسياري از آراء او درست و راهگشاست. البته مؤلف در بعضي موارد به انتقاد از نظريات خانلري پرداخته است. به هر حال خانلري و نقد ادبي بهترين كتابي است كه تاكنون دربارة خانلري نوشته شده است.
همينجا عرض شود كه همزمان با انتشار اين كتاب، علي دشتي و نقد ادبي هم كه تأليف آقاي پارسينژاد است ـ منتشر شد. در آن كتاب مؤلف، آثار دشتي را در محك نقد گذارده و با صراحت بيپايگي علمي و تشتّت آراء انتقادي دشتي را نشان داده است.
51 ـ تخلص اديب پيشاوري دوم
اديب پيشاوري دوم ـ استاد ادب و بلاغت در حوزة ادبي خراسان ـ شعر ميگفت و تخلص غريب «راموز بهاور» را براي خود برگزيده بود. شادروان گلشن آزادي در «صد سال شعر خراسان» دربارة اديب نوشته است: «… مرديست در فنون مختار خويش دانشمند، لكن ذوقش مورد پسند نيست… انتخاب نام و تخلص «راموز بهاور» حاكي از ذوق اوست… تا همين اندازه كه چراغ ادب را در زاويهاي افروخته دارد محترم و مغتنم است». (ص 248)
52 ـ در كوچه و خيابان
از كتابهايي كه اين اواخر با لذت تمام خواندم، «در كوچه و خيابان» نوشتة دكتر عباس منظرپور است كه بياغراق دريايي است از اطلاعات دست اول از زندگي اجتماعي مردم. نويسنده با نثري ساده و صميمي و شيوا به ترسيم تپنده و جانداري از موضوعات متنوعي ميپردازد و در ضمن انبوهي معلومات در اختيار خواننده قرار ميدهد. من در اين يادداشت تنها ميخواهم نكتهاي در باب نثر اين كتاب بگويم. به عقيدة من نويسنده با انتخاب زبان «روزمرّه» آن هم به شكل افراطي در بخشهايي از كتاب به نثر درخشان خود صدمه وارد كرده است. نثر ايشان آنجايي كه مثلاً «رفتند» را «رفتن» نمينوشتند هم به اندازة كافي ساده و بليغ و زيبا بوده است و اين «عامه»گرايي افراطي در عرصه نثر و زبان «اگر هم روي ديگر آغاز دموكراسي يعني ورود عوام به سياست» باشد، متأسفانه بايد بگويم كه به بيغولة پوپوليسم ميانجامد! تكلّف در «بيتكلّفي» هم خوب نيست و اميدوارم كه جناب منظرپور از اين پس هم هرچه مينويسند به همان زبانِ سادة فاخر شيواي درخشان باشد نه اين زبان بيپدر و مادر خرد و خميري كه در برخي از جاها مثل ميخ در اعصاب خواننده فرو ميرود! به هر حال ترديدي نيست كه بخشهايي از اين كتاب در زمرة برجستهترين نمونههاي سادهنويسي نثر فارسي است و نشان از قريحه و قدرت نويسندة نكتهبين دارد.
53 ـ نفي حكمت مكن از بهر دل خامي چند
آقاي دكتر منصور رستگار فسايي، پس از كتابي كه دربارة زندگي و آثار و خدمات دكتر خانلري نوشتند، به علي اصغرخان حكمت پرداختند و در كتابي مفيد، خوشخوان و مستند، سرفصلهاي كارنامة فرهنگي اين مرد بزرگ را عرضه كردهاند. حكمت اديب و دانشمندي بود كه هر چند در ميان بزرگان عصر خود ـ كساني چون قزويني، تقيزاده، فروزانفر، بهار، كسروي، پورداوود، دهخدا، فروغي، مينوي و… نميتوانست جلوة چنداني داشته باشد اما از لحاظ مديريت فرهنگي و خدماتي كه در مقام يك مدير به فرهنگ مملكت كرد، جايگاه شاخصي دارد. خوشبختانه بخشي از ميراث مكتوب حكمت كه تاكنون به چاپ نرسيده بود به همت استاد دبيرسياقي در دست نشر است و در پرتو آن شناخت دقيقتري از روحيات و آمال و افكار اين رجل فرهنگي و سياسي نامدار، به دست ميآيد و دكتر رستگار هم بخش عمدهاي از كتابش را بر مبناي «رهآورد حكمت» تأليف كرده است.
هر چند آثار حكمت در عرصة تأليف و ترجمه و…. مورد بررسي و نقد مؤلف قرار نگرفته است، اما فيالجمله شناخت كلي و مناسبي پس از مطالعة اين كتاب در باب حكمت حاصل ميشود. اين نكته هم گفته شود كه اگر مؤلف به منابع گستردهتري مراجعه ميكرد، حاصل كارش پربارتر ميشد. ] علي اصغر حكمت شيرازي، منصور رستگار فسايي، طرح نو، چاپ اول؛ 1385 ـ گويا امسال منتشر شده است؟ [
54 ـ در راه نجات آذربايجان
تا اين اواخر اگر كسي از من ميپرسيد دكتر محمد امين رياحي چه خدمتي به فرهنگ ايران كرده است، ميگفتم: ايشان استادي است كه تعدادي از متون مهم زبان فارسي را به شيوة انتقادي پاكيزهاي تصحيح كردهاند؛ «مرصاد العباد» نجم رازي را با تعليقات ارجمند تصحيح كرده است، «رسالة الطيور» و «رتبة الحيات» و «عالم آراي نادري» و «جهان نامه» را تصحيح كرده است، از آنجايي كه به «متون علمي كهن فارسي» همواره توجه داشته و آنها را منابع ذخار لغات و تعبيرات و اسلوبهاي نحوي براي نگارش مطالب علمي ميدانسته و نيز بررسي آنها را براي تدوين «تاريخ علم ايران» ضروري تشخيص داده، «مفتاح المعاملات» و «شش فصل» محمد بن ايوب طبري را با تصحيح و مقدمه و تعليقات عالمانه منتشر كرده است؛ ميگفتم رياحي حافظشناس است و كتاب «گلگشت در شعر و انديشة حافظ» را كه پر از نكات بكر و مطالب كليدي و راهگشاست، تأليف كرده است؛ ميگفتم رياحي فردوسيشناس است و كتاب «فردوسي؛ زندگي، شعر و انديشه او» از نغزترين و دلاويزترين كتبي است كه به معرفي كلي حكيم طوس و كتاب جاودانهاش ميپردازد و من كتابي بهتر از اين براي معرفي فردوسي به قاطبة كتابخوانان نميشناسم و كتاب «سرچشمههاي فردوسيشناسي» او شاهكاري است كه تأليف آن نشان از نكتهسنجي و وسعت مطالعة دكتر رياحي دارد؛ ميگفتم دكتر رياحي با تدوين كتاب «بگشاي راز عشق» كه گزيدهاي از كشفالاسرار ميبدي است، دلپذيرترين و زيباترين تكههاي آن كتاب بسيار برگ را برگزيده و دفتري تابناك ترتيب داده است كه نشاندهندة لطافت روح قريحة والاي اوست.
ميگفتم رياحي مؤلف كتاب ممتاز و عظيم «تاريخ خوي» است كه حاصل يك عمر عشق و جستجو و دانش و روشداني اوست.
ميگفتم او با تأليف دو كتاب «سفارتنامههاي ايران؛ تاريخ روابط پانصد ساله ايران و عثماني» و «زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني» خلأيي را پر كرده و موضوعي مهم را كه با سرنوشت امروز ما هم مرتبط است، بررسي كرده است.
ميگفتم رياحي نخستين كسي است كه به تصحيح بايسته و علمي «جُنگهاي» فارسي پرداخته است و تصحيح «نزهة المجالس» و تدوين ديوان «كسايي مروزي» شاهكارهاي او در اين عرصه است كه با مقدمه و تعليقات دقيق انتشار يافت تا جايي كه ميتوان گفت «شيوة» تحقيق رياحي در اين دو كتاب سرمشق هر كسي است كه ميخواهد «جُنگهاي» فارسي را تصحيح كند گيرم كه بتوان با مراجعه به برخي مآخذ كه دكتر رياحي در دسترس نداشتهاند، نكتههايي در ذيل تحقيقات ايشان افزود.
ميگفتم دكتر رياحي از جملة كساني است كه نثر پارسي را با اسلوبي متين و رسا مينويسند و زلال و زدوده مينويسند و پخته و سخته مينويسند و نثرشان در عين سادگي، آراسته به زيباييهايي است كه از دقت در انتخاب لغات و وسعت دايرة تعبير و به كار بردن اسلوبهاي «نحو»ي پر توان و رنگارنگ و البته درست، به دست آمده است؛
ميگفتم دكتر رياحي «مقالات» مهم فراوان نوشته است كه هم جذاب و گيراست و هم علمي و پرمايه و دو كتاب «پايداري حماسي» و «چهل گفتار در ادب و تاريخ و فرهنگ ايران» كه مجموعهاي از مقالات ايشان است، شاهدي است بر اين دعوي؛
ميگفتم دكتر رياحي مورد احترام و تحسين بزرگترين استادان ادب فارسي است و من خود اظهار نظرهاي ستايشآميز بزرگاني چون استاد ايرج افشار، استاد اسلامي ندوشن، استاد سايه و استاد شفيعي كدكني و استاد احمد مهدوي دامغاني را دربارة ايشان شنيدهام؛
ميگفتم كه دكتر رياحي اديب و دانشمند وطنپرستي است كه شاگرد و همكار بزرگترين استادان ادب فارسي بوده است و يك عمر در راه اعتلاي فرهنگ ايران كوشش كرده است.
اين همه را ميدانستم اما نميدانستم كه دكتر رياحي «شاعر» هم بوده و كتاب شعري هم چاپ كرده است. تا روزي كه در كتابخانة دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران به كتاب در راه نجات آذربايجان برخوردم كه دكتر رياحي آن را به كتابخانه دانشكده تقديم كرده است. اين كتاب دربرگيرندة اشعار وطني شاعر در طي غائله پيشهوري و فرقه دمكرات در آذربايجان، است و در آن همه جا سخن از ايران و تعلق جاوداني آذربايجان به آن است، شاعر آذربايجان را «نگهبان وطن، پاسبان مرزهاي كشور جمشيد، جايگاه مردم خصمافكن ايرانپرست، زادگاه زرتشت و بستان زبان و ادب فارسي» توصيف ميكند كه در روز بدبختي ايران سينه در پيش بلاها سپر ميكند و از خون فرزندان دليرش لالهها روييده است، آنچه مهم است و در اين اشعار جلوه دارد تلقي شاعر از نحوة پيوند زبان فارسي و فرهنگ ايران با آذربايجان است در خطاب به آذربايجان ميگويد:
گرچه از غفلت زبان فارسي بردي ز ياد ليك نام پاك ايران باشدت ورد زبان
با وجود اين همه گويندگان پارسي مدعي بين كز غرض خواند ترا تركي زبان
و ميدانيم كه اثبات ايراني بودن «زبان مردم آذربايجان» در درازناي تاريخ همواره مورد اهتمام شاعر در تحقيقات بعدياش بوده است.
آنچه در اين دفتر ميدرخشد شور ايرانپرستي و حفظ تماميت ارضي و وحدت ملي است. در راه نجات آذربايجان شايد از حيث معيارهاي لفظي و زباني با سليقه متعالي شعرشناس خبرهاي چون دكتر رياحي تطبيق نكند، اما از لحاظ معني و محتوا چون نگيني در كارنامه پرافتخار ايشان ميدرخشد. نبايد از ياد برد كه آنچه شاعر در اين دفتر بر آن تأكيد كرده به نوعي برخلاف مسير آبِ جريانات روشنفكري آن روزگار كه حزب توده طلايهدار آن بود، شنا كردن بود و شاعر جوان هرگز وطن خود را به سوداهاي خام «جهانوطني» و حكومت رنجبران و… نفروخت.
در راه نجات آذربايجان اولين كتاب دكتر رياحي است كه در عنفوان شور جواني سروده شده است؛ در قلة خرد و اعتدال نيز دكتر رياحي هنگامي كه «نزهة المجالس» را كه از اسناد قديم و قويم پيوند آذربايجان با ايران است، تصحيح ميكند، چنين مينويسد كه «در تابستان 61 در روزنامهها اظهاراتي از حيدر علياوف معاون كاسيگين نخستوزيري شوروي سابق را خواندم كه بوي دشمني با ايران و آزمنديهاي روسيه تزاري و تحريكات ضدّ ايراني ميداد و به قصد ايجاد تزلزل در همبستگي ملت ايران و دامنزدن به پندارهاي تنوّع قوميتها در ايران بيان شده بود. آن روز احساس كردم كه هر ايراني بايد در برابر آن گونه فتنهانگيزيها به قدر توانايي خود قدمي بردارد. به نظرم رسيد آنچه از دست من برميآيد اقدام به چاپ نزهةالمجالس است كه جواب علمي دندانشكني است به ياوهپردازيها و سند انكارناپذيري بر ديرينگي فرهنگ ايراني در گوشه و كنار كشور و مناطقي كه از يك قرن و نيم پيش با هجوم دشمن از ايران جدا شده، و در خارج از مرزهاي كنوني كشور قرار گرفته است. چنين بود كه همة كارها را كنار گذاشتم و اين كتاب را براي چاپ آماده كردم؛
خمير مايه دكان شيشهگر سنگ است
عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد.»
اين نشان ميدهد كه دكتر رياحي از ابتداي جواني تاكنون ـ انشاءالله سالهاي سال سايهشان بر سر فرهنگ ايران مستدام باد ـ به يك راه و روش رفته است و آن ايراندوستي و حفظ وحدت ملي و تماميت ارضي است و شك نيست كه به قول خواجه: «در صراط المستقيم اي دل كسي گمراه نيست» به راستي بايد ايرانيان به خود ببالند كه مناديان پيوند ابدي ايران و آذربايجان نخبهترين دانشمندان آذربايجاني هستند؛ بزرگاني چون تقيزاده، زرياب، مرتضوي و دكتر محمد امين رياحي.
جمله آذربايجان گويد به فرياد رسا كآرزويي نيستمان جز عزت ملك كيان
پاس استقلال ايران مذهب و آيين ماست نيست جز آزادي اين ملك ما را آرمان
هست تا پر آذر و افروخته قلب زمين مركز ايران پرستان باد آذربايجان
مردم ايران زمين پيروز باد و شادكام كشور ايران زمين پاينده باد و جاودان
(ص 20)
اين نكته هم ناگفته نماند كه ايراندوستياي كه دكتر رياحي از آن دم ميزند به روشني و صراحت با شوينيزم و نژادپرستي مرزبندي دارد (فردوسي / 19) و تضاد و تقابلي با دين اسلام ندارد؛ به نظر ايشان فردوسي ـ كه الگوي ايرانيان است ـ «ايراني خردمند مسلماني» است كه هنر او پيرايش آيين و فرهنگ ايران كهن به منظور سازواري آن با آموزههاي به تعبير دكتر رياحي «نوراني و آسماني و مقدس» اسلام است كه «پيام برادري و برابري آن به دلها مينشيند» (همان / 22 و 29 ـ 28). به اعتقاد استاد رياحي بايد از فردوسي آموخت كه چگونه ميتوان مسلمان بود و هم هويت مستقل ايراني خويش را حفظ كرد.
در پايان ضمن آرزوي سلامت براي استاد رياحي، مثنوي «پيام آذربايجان» را ميخوانيم:
پيام به آذربايجان
الا خطه آذر آبادگان تويي قبله مرز و بوم كيان
تويي ملك كيخسرو و كيقباد كيان زادهاي و كياني نژاد
به باغ تو بلبل چو خواند سرود به ايران پرستان فرستد درود
هر آن لاله كز خاك تو بردميد ز خون شهيدانت گردد پديد
تن مملكت را گرامي سري سر ملك را ارجمند افسري
تويي زان ايران و ايران تراست گرت خوانم ايران ويژه رواست
چو شير است ايران و تو بچه شير چرا نالي از جور گرگان پير
پرستندة شير و خورشيد باش به رسم فريدون و جمشيد باش
ز آثار ايران صد آتشكده بهر جايگاهت رده بر رده
سهندت گواه بسي كارزار ز گردان ايران زمين يادگار
دريغ است با اين همه فر و جاه كني سرزمين نياكان تباه
دريغ است كز فتنة چند تن نمايي دل آزرده مام وطن
پيامت دهد مام ايران مدام كه اي پور آزادة نيكنام
تو سي قرن بودي نگهدار من پرستندة نام و آثار من
نمودي در اين راه پيكارها رهاندي مرا از بلا بارها
خوش آن روزگاري كه بودم جوان دلير و توانا چو شير ژيان
كنون پيرم و در كف غم اسير نگهدار پرواي اين مام پير
كنون جان من خست دست سپهر زبون گشتم از گردش ماه و مهر
نكو گفت استاد ايرانپرست تو مشكن كه ما را جهان خود شكست
ز پيغام مام جگرسوخته دل و جان ما گردد افروخته
خروشيم و پاسخ دهيم اشكريز كه اي مادر ارجمند عزيز
جز اين نيست ما را كنون آرمان كه در حفظ خاكت فشانيم جان
ز خاك تو دست بدان دور باد همي چشم بدخواه تو كور باد
محال است كز چند تن بيهنر كشي مادرا جور و بيني خطر
چگونه در اين كشور ايزدي برومند گردد نهال بدي
به مشت گران يابد از ما جواب هر آن كس كه اين ملك خواهد خراب
چه خوش گفت استاد داناي طوس كه در ملك شعر و ادب كوفت كوس
«چو ايران نباشد تن من مباد چنين دارم از موبد پاك ياد»