مترجمان،خائنان/ یاسمین ثقفی

 مته‌ به‌ خشخاش‌ چند كتاب‌

   مترجمان‌، خائنان‌

مته‌ به‌ خشخاش‌ چند كتاب‌

  ترجمه‌ و تأليف‌ : حسن‌ كامشاد

   ناشر : نشر ني‌، 187 صفحه‌

 

 كتاب‌ يازده‌ مقاله‌ را دربر مي‌گيرد؛ شش‌ مقاله‌ در نقدِ ترجمة‌ شش‌ كتاب‌ است‌ كه‌ از انگليسي‌ به‌ فارسي‌ يا از فارسي‌ به‌ انگليسي‌ برگردانده‌ شده‌اند. چهار مقالة‌ ديگر ترجمه‌ و تأليفاتي‌ است‌ دربارة‌ قدمت‌ پيشة‌ مترجمي‌، رنج‌ و دشواري‌ نويسندگي‌، مسئوليت‌ و تعريف‌ روشنفكري‌، كتاب‌ و كتابخواني‌ و در نهايت‌ دربارة‌ خود نويسنده‌، حسن‌ كامشاد، به‌ روايت‌ خاطرات‌ مشتركش‌ با شاهرخ‌ مسكوب‌، دوست‌ و همراه‌ اثرگذار زندگي‌ او.

 اولين‌ بخش‌ كتاب‌ دربارة‌ «تاريخچة‌ ترجمه‌» است‌، با مقاله‌اي‌ كه‌ «از بابل‌ تا ديلماج‌ تا مترجم‌ امروزي‌» نام‌ دارد و ترجمة‌ سخنراني‌ پروفسور برنارد لوئيس‌ در آكادمي‌ بريتانياست‌.

 قدمت‌ ترجمه‌ در تاريخ‌ تمدن‌ بشر، ترجمة‌ متون‌ مقدس‌ و نگرش‌ اديان‌ مختلف‌ به‌ ترجمه‌، همچنين‌ پيشينة‌ كهن‌ واژه‌اي‌ با مفهوم‌ مترجم‌ از مباحث‌ اولية‌ مقاله‌ است‌ و در ادامه‌ به‌ سير تاريخي‌ كاربرد ترجمه‌ براي‌ مقاصد سياسي‌ و تجاري‌ و… اشاره‌ مي‌شود؛ از ترجمة‌ فرمان‌هاي‌ امپراتوران‌ ايران‌ باستان‌ و مصر باستان‌ براي‌ اقوام‌ سرزمين‌هاي‌ تحت‌ قلمرو، تا دوران‌ بحث‌ و مراوده‌ ميان‌ دو تمدن‌ بزرگ‌ مسيحي‌ و اسلامي‌ در حوزة‌ مديترانه‌ و به‌ وجود آمدن‌ «ترجمه‌ دوپله‌» و «زبان‌ واسطه‌» در اواخر قرون‌ وسطي‌، آموختن‌ زبان‌ بيگانه‌ توسط‌ برخي‌ طبقات‌ اجتماعي‌ پس‌ از جنگ‌هاي‌ صليبي‌، و بالاخره‌ پيدا شدن‌ گروه‌هايي‌ به‌ نام‌ ديلماج‌ها و لوانتي‌ها در تركية‌ عثماني‌، از آغاز قرن‌ نو و پس‌ از تأسيس‌ سفارتخانه‌هاي‌ اروپايي‌ در استامبول‌، كه‌ به‌ خاطر انگيزه‌ها و مصلحت‌انديشي‌هاي‌ سياسي‌ يا شخصي‌، در حين‌ ترجمه‌ مفهوم‌ را تعديل‌ يا تغيير مي‌دادند. در اين‌ باره‌ نمونه‌هاي‌ حيرت‌انگيزي‌ ذكر شده‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد تغيير مفاهيم‌ در ترجمة‌ نامه‌ها و معاهدات‌ سياسي‌ از قرن‌ هجدهم‌ تا دوران‌ معاصر وجود داشته‌ است‌.

 سرانجام‌، به‌ خدمات‌ ترجمة‌ ادبي‌ در شناساندن‌ آثار نويسندگان‌ و ايجاد ارتباطات‌ فرهنگي‌ پرداخته‌ شده‌، اما آنچه‌ در پايان‌ آمده‌، نقل‌قول‌هايي‌ است‌ حاكي‌ از اينكه‌: «اجماع‌ ادبي‌ دربارة‌ كيفيت‌ ترجمه‌ به‌ طور كلي‌ بدبينانه‌ است‌.» (ص‌ 30) و بالاخره‌: «يك‌ عبارت‌ كلاسيك‌ ايتاليايي‌ لُب‌ مطلب‌ را گفته‌ است‌:

 « traduttore traditore  : مترجم‌، خائن‌» (ص‌ 30)

 عنوان‌ بخش‌ دوم‌ «پيشه‌ پر مخاطره‌» است‌ كه‌ در واقع‌ ترجمة‌ يكي‌ از فصول‌ كتابي‌ است‌ به‌ همين‌ نام‌ كه‌ به‌ قلم‌ فردريك‌ بوش‌ در نيويورك‌ منتشر شده‌ و دربارة‌ «رنج‌ و دشواري‌» حرفة‌ نويسندگي‌ است‌ و زندگي‌ و آثار چند تن‌ از نويسندگان‌ نامدار را شرح‌ مي‌دهد. اين‌ فصل‌ از كتاب‌ راجع‌ به‌ همينگوي‌ نوشته‌ شده‌ و آثار او را با توجه‌ به‌ ادوار مختلف‌ زندگيش‌ مورد تجزيه‌ و تحليل‌ قرار مي‌دهد؛  وداع‌ با اسلحه‌ ،  باغ‌ عدن‌ ، جزيره‌هاي‌ در جريان‌ ،  در زمان‌ ما ،  برنده‌ چيزي‌ نمي‌برد  و  ناقوس‌ براي‌ كه‌ مي‌زند  از جمله‌ آنهاست‌. «فردريك‌ بوش‌ كه‌ خود داستان‌نويس‌ و استاد دانشگاه‌ است‌» (ص‌ 31) چنين‌ عقيده‌ دارد: «… من‌ بسياري‌ از انتقادها را دشنام‌ مي‌شمارم‌. اينها نه‌ به‌ خواننده‌ كمكي‌ مي‌كند كه‌ نقش‌ ادبيات‌ را بهتر بفهمد، نه‌ به‌ نويسنده‌ كه‌ شغلش‌ را بهتر انجام‌ دهد. ـ اين‌ نوع‌ دست‌ رد به‌ سينة‌ كسي‌ زدن‌، اين‌ رده‌بندي‌ نويسندگان‌ و نهادن‌ آنها گويي‌ در قفسه‌هاي‌ سردخانه‌، مي‌تواند، البته‌، به‌ زندگينامه‌ هم‌ بسط‌ يابد. مي‌گوييم‌ فلاني‌ متعصب‌ است‌ و ديگر او را نمي‌خوانيم‌. مي‌توانيم‌ هم‌ او را ملال‌انگيز، فرزند پدري‌ افسرده‌، آدمي‌ كه‌ همة‌ عمر در فكر خودكشي‌ بود بناميم‌، و ديگر چيزي‌ از او نخوانيم‌. لازم‌ به‌ يادآوري‌ نيست‌ كه‌ معتقدم‌ همينگوي‌ را بايد خواند و آنچه‌ را بارها و بارها از سرِ ناچاري‌ گفت‌ از هنرش‌ آموخت‌: كه‌ لازمة‌ انجام‌ وظيفه‌ پرمخاطره‌اي‌ كه‌ بر عهده‌ دارد خودداري‌ از شنيدن‌ فريادها، خودداري‌ از تسليم‌ شدن‌ به‌ آنهاست‌… اين‌ اعمال‌ ـ هر كدام‌ قياسي‌ است‌ از نويسندگي‌، اهميت‌ نوشتن‌ كمتر از زيستن‌ نيست‌.» (ص‌ 46 و 47)

 مسئوليت‌ روشنفكران‌ عنوان‌ مقالة‌ سوم‌ است‌؛ ترجمة‌ خطابة‌ پرزيدنت‌ واسلاو هاول‌، رئيس‌ جمهور چك‌، كه‌ در سال‌ 1995 ايراد شده‌ و با خاطره‌اي‌ از ديدار با كارل‌ پوپر آغاز مي‌شود و سپس‌ به‌ آراي‌ او بخصوص‌ دربارة‌ «مهندسي‌ كل‌گرا» اشاره‌ كرده‌ و بر اساس‌ آن‌، با استناد به‌ شواهد تاريخي‌ و اجتماعي‌، مفهوم‌ روشنفكر را بررسي‌ مي‌كند؛ «معقول‌ نيست‌ بينديشيم‌ كه‌ تمامي‌ روشنفكران‌ تسليم‌ آرمان‌پرستي‌، تسليم‌ مهندسي‌ كل‌گرا، شده‌اند. چه‌ بسيار روشنفكراني‌ كه‌ هم‌ در گذشته‌ و هم‌ در زمان‌ حال‌ ـ مسائل‌ را در محتوايي‌ فراخ‌تر دريافتند، به‌ چيزها از زاوية‌ جهاني‌ نگريستند، ماهيت‌ مرموز جهانشمولي‌ را برشناختند، و متواضعانه‌ بدان‌ تن‌ در دادند. احساس‌ مسئوليت‌ فزون‌تر اين‌ روشنفكران‌ در قبال‌ جهان‌ آنان‌ را به‌ اسارت‌ نوعي‌ ايدئولوژي‌ درنياورد ـ اينها، خلاصه‌، بيانگر آنچه‌ «وجدان‌ جامعه‌» ناميده‌ شده‌ است‌، بودند.» (ص‌ 54)

 بخش‌ چهارم‌ كتاب‌ نيز با شرح‌ فلسفة‌ پوپر آغاز مي‌شود. نويسنده‌ با تأكيد بر پيچيدگي‌ اين‌ مفاهيم‌، اولين‌ ترجمة‌ فارسي‌ از كتاب‌  جامعة‌ باز و دشمنان‌ آن‌  كه‌ توسط‌ علي‌ اصغر مهاجر صورت‌ گرفته‌ است‌ را نقد مي‌كند. البته‌ خبر ابتداي‌ مقاله‌: «ترجمة‌ فارسي‌ جلد اول‌ اثر معروف‌ كارل‌ پوپر اخيراً از طرف‌ مؤسسة‌ انتشارات‌ ملي‌ در امريكا انتشار يافته‌ است‌» (ص‌ 57)، مربوط‌ به‌ سال‌ 1363 است‌ كه‌ اين‌ مقاله‌ در  ايران‌ نامه‌  منتشر شده‌ بود. با توجه‌ به‌ ترجمه‌هايي‌ از اين‌ كتاب‌ توسط‌ مترجمي‌ ديگر در سال‌هاي‌ بعد، به‌ نظر مي‌رسد هدف‌ نويسنده‌ از چاپ‌ مجدد آن‌ تأكيد بر نكاتي‌ است‌ كه‌ او آنها را در ترجمة‌ متون‌ فلسفي‌ بسيار مهم‌ و ضروري‌ مي‌داند. بيش‌ از پنجاه‌ نمونه‌ از ويرايش‌ جملات‌ با ذكر صفحه‌ و سطر و همچنين‌ جملة‌ اصلي‌ كه‌ ترجمه‌ از آن‌ صورت‌ گرفته‌، در ادامه‌ آمده‌ است‌. تغييرات‌ بيشتر در مورد انتخاب‌ اصطلاحات‌ در زبان‌ فارسي‌ لازم‌ به‌ نظر آمده‌، حذف‌ حواشي‌ و غفلت‌ در حفظ‌ وحدت‌ اصطلاحات‌ نيز از ساير ايرادات‌ وارد آمده‌ است‌.

 فصل‌ پنجم‌ و ششم‌ كتاب‌ نقد ترجمة‌ كتاب‌هايي‌ است‌ كه‌ از فارسي‌ به‌ انگليسي‌ برگردانده‌ شده‌؛  توپ‌ مرواري‌  در سال‌ 1968 و  يكي‌ بود و يكي‌ نبود  در سال‌ 1985. دربارة‌  توپ‌ مرواري‌  انتقاد، علاوه‌ بر اصطلاحات‌، بيشتر متوجه‌ ويراستار كتاب‌ به‌ خاطر ارائة‌ اطلاعات‌ ناقص‌ يا اشتباه‌ است‌ و اينكه‌ در ديباچه‌ «از سويي‌ به‌ پوچي‌ داستان‌ ظاهراً بي‌سروته‌ و پيش‌پاافتاده‌ اشاره‌ مي‌كند ـ و از سوي‌ ديگر، شايد چون‌ قصد ارائة‌ كتابي‌ “Scholarly”   ] تحقيقي‌ [  را دارد، ـ كوشيده‌ تا پرده‌ از اسرار اين‌ كتاب‌ برداشته‌ شود و ايراد چاپ‌ موجود به‌ نظر من‌ همين‌ تقلاي‌ زيادي‌ در “كشف‌ اسرار” كتاب‌ است‌.» در عوض‌، شيوايي‌ ترجمة‌  يكي‌ بود و يكي‌ نبود  و حواشي‌ و مقدمة‌ آن‌ بسيار ستودني‌ توصيف‌ شده‌ و علاوه‌ بر مثال‌هايي‌ كه‌ در نقد برخي‌ لغزش‌هاي‌ ترجمه‌ آمده‌، نمونه‌هاي‌ بسياري‌ نيز براي‌ تأكيد بر دقت‌ و صحت‌ ترجمة‌ كتابي‌ ذكر شده‌ كه‌ تا پيش‌ از آن‌ غيرقابل‌ ترجمه‌ به‌ نظر مي‌رسيده‌ است‌.

 نقد ترجمة‌ كتاب‌  مليت‌ و زبان‌  شاهرخ‌ مسكوب‌، شامل‌ چندين‌ بخش‌ است‌ كه‌ هر يك‌ مشتمل‌ بر مثال‌هايي‌ دربارة‌ ايرادات‌ وارد آمده‌ است‌؛ «افزايش‌ها»: مطالبي‌ كه‌ در اصل‌ فارسي‌ نيامده‌ است‌. «كاستي‌ها»: عبارت‌، جمله‌ يا سطرهايي‌ كه‌ در ترجمه‌ از قلم‌ افتاده‌ است‌. «ترجمة‌ تحت‌اللفظي‌»، «بي‌دقتي‌ها»: اشتباهاتي‌ كه‌ صرفاً از روي‌ سهل‌انگاري‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. «برگردان‌هاي‌ نادقيق‌»: اصطلاحات‌ و عباراتي‌ كه‌ براي‌ آنها معادل‌ درستي‌ در نظر گرفته‌ نشده‌ است‌. «دريافت‌هاي‌ نادرست‌»: لغات‌ همشكل‌ يا چند معنا كه‌ به‌ مفهوم‌، نادرست‌ دريافته‌ شده‌اند. «ترجمه‌هاي‌ نارسا»: ترجمة‌ پاره‌اي‌ از جملات‌ كه‌ كاملاً نادرست‌ بوده‌ است‌. در پايان‌ اين‌ بخش‌ به‌ نكاتي‌ نيز دربارة‌ رعايت‌ دقت‌ ترجمه‌ و اهميت‌ حواشي‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ است‌.  مليت‌ و زبان‌  در سال‌ 1992 به‌ انگليسي‌ ترجمه‌ شده‌ بود.

 «بريدن‌ شاخ‌ گاو فلسفه‌ به‌ دست‌ توماس‌ آكويناس‌» عنوان‌ مقاله‌اي‌ است‌ كه‌ ترجمة‌ كتاب‌  دنياي‌ سوفي‌ ، نوشتة‌ يوستاين‌ گاردنر، ترجمة‌ كورش‌ صفوي‌، انتشار سال‌ 1374، را نقد مي‌كند و بيش‌ از هر چيز كاستي‌هاي‌ آن‌ را ناشي‌ از شتابزدگي‌ مي‌داند. مثال‌هاي‌ ذكر شده‌ در چند دسته‌ طبقه‌بندي‌ شده‌ است‌؛ «عناد با اعداد»: سال‌ها، ميزان‌ها و… با متن‌ اصلي‌ مغايرت‌ دارند. «از قلم‌ افتاده‌ها»، «مفاهيم‌ مغاير»: مفاهيمي‌ كه‌ در ترجمه‌، مخالف‌ مفهوم‌ جملات‌ اصلي‌ از آب‌ درآمده‌ است‌. «نقل‌ قول‌ها»: غفلت‌ از دقت‌ در ترجمة‌ دقيق‌ بحث‌هاي‌ علمي‌ و فلسفي‌ كتاب‌. «سوءتفاهمات‌»، «مطالب‌ من‌ درآوردي‌»: مطالبي‌ كه‌ در متن‌ اصلي‌ نبوده‌ و در ترجمة‌ فارسي‌ به‌ آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌. «ساده‌سازي‌»، «بي‌دقتي‌» و «غلط‌هاي‌ زننده‌».

 نهمين‌ مقاله‌، با عنوان‌ «تكذيب‌ مي‌كنم‌، اين‌ كتاب‌ نوشتة‌ من‌ نيست‌!» نقدي‌ است‌ بر ترجمة‌ كتابي‌ به‌ قلم‌ خود نويسنده‌؛  نثر نوين‌ فارسي‌ ، ترجمة‌ جواد طهوريان‌ و مهيار علوي‌ مقدم‌ در سال‌ 1383، كه‌ رسالة‌ دكتراي‌ حسن‌ كامشاد در دانشگاه‌ كمبريج‌ بوده‌ است‌. در اين‌ نقد از شيوة‌ متفاوتي‌ نيز بهره‌ گرفته‌ شده‌؛ دو ستون‌ در مقابل‌ هم‌ با عناوين‌ «من‌ گفته‌ام‌:» و «ترجمه‌ كرده‌اند:» يا «من‌، به‌ گمان‌ خود، گفته‌ام‌» و «مترجمان‌، از قول‌ من‌، مي‌گويند» اختلاف‌ عبارات‌ و جملات‌ ترجمه‌ شده‌ با مفهوم‌ اصلي‌ متن‌ را گوشزد مي‌كند.

 «كتاب‌… كتاب‌، اين‌ همه‌ كتاب‌» عنوان‌ مقالة‌ دهم‌ است‌؛ ترجمة‌ بخشي‌ از كتابي‌ به‌ همين‌ نام‌ به‌ قلم‌ گابريل‌ زيد، نويسندة‌ مكزيكي‌. قسمت‌ اول‌ دربارة‌ انواع‌ كتاب‌ها و نويسندگان‌ و خوانندگانشان‌ در دوران‌هاي‌ مختلف‌ و دربارة‌ رشد صنعت‌ نشر نوشته‌ شده‌ است‌: «فزوني‌ كتاب‌خوان‌ها حساب‌ دارد؛ فزوني‌ كتاب‌نويس‌ها بي‌حساب‌ است‌. عطش‌ نويسندگي‌ ما اگر اينچنين‌ بي‌عنان‌ ادامه‌ يابد، به‌ زودي‌ شمار نويسندگان‌ بر خوانندگان‌ پيشي‌ جويد ـ بسياري‌ از نويسندگان‌ براي‌ خواننده‌ چيز نمي‌نويسند، گذشته‌ خود را شاخ‌ و برگ‌ مي‌دهند. در قطب‌ ديگر كساني‌ قرار دارند كه‌ صرفاً براي‌ بازار قلم‌ مي‌زنند، و با آموزاندن‌، آگاهي‌ دادن‌ و سرگرم‌ كردن‌ خواننده‌ پول‌ مي‌سازند.» (ص‌ 143 و 144) «آنهايي‌ كه‌ سوداي‌ فرهيختگي‌ در سر مي‌پرورند با دلهره‌ سراغ‌ كتاب‌فروشي‌ها مي‌روند، نگران‌ انبوه‌ كتاب‌هاي‌ ناخوانده‌اند ـ در مقابل‌، افراد حقيقتاً فرهيخته‌ مي‌توانند هزاران‌ كتاب‌ ناخوانده‌ داشته‌ باشند بدون‌ آنكه‌ خود را از تك‌ و تا بيندازند يا شوق‌ بيشتر داشتن‌ را از دست‌ بدهند.» (ص‌ 145) «نژاد بشر در هر سي‌ ثانيه‌ يك‌ كتاب‌ منتشر مي‌كند ـ كتاب‌ها با چنان‌ سرعتي‌ به‌ چاپ‌ مي‌رسند كه‌ ما را بالقوه‌ نادان‌تر مي‌كنند. اگر كسي‌ روزي‌ يك‌ كتاب‌ بخواند. چهار هزار كتاب‌ ديگر را كه‌ همان‌ روز انتشار يافته‌ است‌، نخوانده‌.» (ص‌ 153) قسمت‌ دوم‌ مقاله‌ دربارة‌ «شكايت‌ از نوشتار» است‌ و استدلال‌ دربارة‌ اينكه‌ برخلاف‌ باور رايج‌ انتشار كتاب‌هايي‌ با تيراژ معدود مي‌تواند پديده‌اي‌ مثبت‌ تلقي‌ شود. در آخرين‌ قسمت‌: «كتاب‌ و گفتگو» اعتقاد سقراط‌ در باور به‌ اينكه‌ «كتاب‌ را در سنجش‌ با گفت‌و شنود ناقص‌ يافت‌»، (ص‌ 160) در شرايط‌ زندگي‌ امروز بررسي‌ مي‌شود؛ كتاب‌ و گفتگو در دنياي‌ ما چه‌ نسبتي‌ با هم‌ دارند!

 عنوان‌ آخرين‌ بخش‌ كتاب‌  خاطراتي‌ از شاهرخ‌  است‌؛ خاطراتي‌ از سرتاسر دوران‌ رفاقت‌ دو دوست‌: حسن‌ كامشاد و شاهرخ‌ مسكوب‌. ظاهراً به‌ قلم‌ حسن‌ كامشاد، اما به‌ يُمن‌ يادداشت‌هايي‌ از شاهرخ‌ مسكوب‌ كه‌ برخي‌ از آنها براي‌ اولين‌ بار منتشر گشته‌، هر خاطره‌ از نگاه‌ هر دو نفر روايت‌ شده‌ است‌.