دو شعر از خسرو شافعی
به استاد محمّد روشن
رؤيا
حجّار تنديسي
فردائيان را
نياز
شكلي
نه براي سياحت
هيئتي
نه براي نخوت
سيلواري
جاري
كه دارا و ندار
نشناسد
از تيغ جلاّد و
تبر شكست
نهراسد
مجموعي
با هر طلوع
نوري در حيات
با هر غروب
رعدي در ظلمت…
1383
در ياد مهندس منوچهر حقيقت كاشاني
ياس
صعب راهِ زيستن
تا بنياني بر اين خاكستريِ سرد
بي لاجوردِ آسمان
در هواي گرفته و نورِ زرد!
فريادِ بيداران
در اين خموشيِ پُر درد
رؤيايِ سوگواران
در قفايِ تجهيز نرد!
شكوفهي ياس
در يأس دامنگير مرد
شرافتِ ايثار
در حقيقتِ انكارِ فرد!
تا ذوب كاكُل سپيد قلّه
جاري بر منجلابِ طرد!…
1387