بمان / حسین اکبری ( سمن)
سَروِ جوان دشت ما،
نياز شيدايي من
طلوع سبز آرزو
به صبح رويايي من
تو باغ از ظِلام شب رهيدهاي، سبز بمان!
حرير گام باد را
مست طواف شاخهها
رقص بلوغ غنچه را
بر نوك ساق لالهها
به روشناي صبحدم نديدهاي؟ چشم بمان
به سبزْ نازي چمن
سرود سبزهزار را
به شاخ پير ياسمن
زاري تلخ خار را
به خلوت سپيدهدم شنيدهاي؟ گوش بمان
جوانهات، زمزمهها
شكوفهات قهقههها
به برگها، هلهلهها
سرو رشيد دشت ما
به پاك لحظة ثمر رسيدهاي، مَست بمان
سبز بمان! مست بمان