سیاهۀ عمر/ محمد ابراهیم باستانی پاریزی
به آلبوم، شبي تا سحر نظر كردم بيادِ عمرِ گذشته، شبي سحر كردم
به يادبود عزيزان، دمي بسر بردم شبي، دو مرتبه با عمرِ رفته سر كردم
مناظري ز حيات گذشته را ديدم بديدم آن همه و «ديده» پر گهر كردم
به كوه و باغ و در و دشت و بوستان رفتم سفر، به قرية «پاريز» و بوم و بر كردم
قدم به دورة طفلي نهادم و از شوق دوباره ديدني، از مادر و پدر كردم
معلمان و مديران و اوستادان را به نظم رتبه، به يك صفحه مستقر كردم
بيادم آمد، شبهاي امتحان كه به جهد به شوق «درس و هنر» ترك خواب و خور كردم
در امتحان گذراندم بهار عمر و خزان به سخره گفت: چرا كار بيثمر كردم؟
به سوي سامان رفتند ديگران چون آب منم كه در «تهجو» ريگسان مقر كردم
***
ز عكس او كه بجانم فكند آتش و رفت به بوسهيي دهن تلخ پر شكر كردم
بيادم آمد آن شب كه پيش او در باغ نياز بردم و از بخت شكوه سر كردم
به پاي او سرِ تسليم و بندگي سودم به عشق او به ديار وفا سفر كردم
به گريه راز دل خود، چنان به او گفتم كه گِردِ نرگس او را ز اشك تَر كردم
نظر به ماه فلك بستم وز روزنِ عشق به تابناكي آيندهام، نظر كردم
قرار آتيه با تار زلف او بستم به مُهر بوسهاش «امضاي معتبر» كردم
بشوخي آن سر گيسو گرفتم و گفتم: كه روز خويش ازين شب سياهتر كردم
هنوزم آن همة خاطرات در ياد است خواطري كه در آن، عمر را هدر كردم
ولي طراوتِ عكسِ گذشتهام ميگفت: به هر حساب، در اين ماجرا ضرر كردم
به هر دري كه شدم، بينتيجه برگشتم دري گشوده نشد، خويش دربدر كردم
سياههايست ز عمر، آلبوم و من هر سال ز عكس تازه چو عمرش سياهتر كردم
حياتِ ما، همه غير از فسانه چيزي نيست من اين فسانه در اين جزوه مختصر كردم