دریای پارس از دیرباز/ ژاله آموزگار
خليج فارس پهلو به پهلوي سرزمين پارس دارد، سرزميني كه نام از اقوام ديرينهاي ميگيرد كه دوراني پرافتخار از تاريخ ما را به نام خود رقم زدهاند و نامآوران و فرمانروايان بعد نيز هرگاه خواستهاند تفاخري كنند دنبالة نسبشان را به آنان كشاندهاند و از اين رو اين دريا و اين سرزمين بخشي از هويت ما شدهاند. شايد هيچ درياي ديگري، از قديميترين زمانهاي تاريخي تاكنون، تا اين حد توجه اقوام و ملل جهان را به خود جلب نكرده و كمتر دريايي، اين همه وقايع و حوادث شگرف را بر صحنه خود آزموده است.
كيست كه نداند كه اين خليج با آبهاي نيلگونش تاريخي به قدمت زمينها و آسمانها دارد. در اينباره مدارك فراوانند و در اينجا تنها به بخشي از آنها اشاره ميشود:
نقل قول بابليها از هزارههاي پيش از ميلاد دربارة دريانورداني كه در آبهاي آن كشتي راندهاند و از اين طريق به دادوستد با هند پرداختهاند يا شرح مهارتها و دلاوريهاي دريامردان ايراني كه در اين خطه بودهاند و بارها بر قلم هرودوت و ديگر مورخان جاري شده است. سپس اين خليج يا دريا با نام پارس بر صفحات تاريخ نمايان ميگردد. داريوش بزرگ اين نام را در سنگنوشتهاي كه شرح گشايش آبراه سوئز است، بر دل سنگها جاودانه ميكند.
نئارخوس (Nearchus) درياسالار اسكندر، در قرن چهارم پيش از ميلاد، در مجموعة مشروح تاريخ سفرهاي جنگي اسكندر روشن و واضح، اين دريا را «پارس» مينامد و توضيح ميدهد كه او از رود سند به عمان آمده است و از خليج فارس (Persikon Kaitas) گذشته و به مصب رود فرات رسيده است. استرابون جغرافيدان يوناني متولد سدة نخست پيش از ميلاد نيز خليج فارس را به همين نام ناميده و در توضيح آورده است كه عربها ميان خليج عرب (يعني درياي سرخ يا بحراحمر) و خليج فارس جاي دارند. بطلميوس، عالم نجوم و جغرافياي قرن دوم ميلادي، در كتاب جغرافياي خود كه به زبان لاتين نگاشته است، اين دريا را سينوس پرسيكوس (Sinus Persikus) مينامد كه دقيقاً به معني خليج فارس است. در منابعي ديگر از همين نوع، خليج فارس را آبگير فارس (Aquarum Persico) و همچنين درياي پارس (Mare Persicum) نيز ناميدهاند. در جغرافياي دورة ساساني نيز اين خليج هميشه نام پارس داشته است. در كتابهاي دورة اسلامي نيز بحر فارس، البحرالفارسي، الخليج الفارسي و خليج فارس، نامهاي متداول اين خليجاند. صفحات تاريخ نشان ميدهد كه قدرت و اهميت خليج فارس، بالا و پايين و فراز و نشيب داشته است، ولي تغيير نام نداشته است.
دربارة نامگذاري، پيشينة تاريخي، موقعيت اقتصادي و سياسي خليج فارس، آداب و رسوم، لهجههاي متداول در كرانههاي آن و غيره تاكنون مطالب بسياري نگاشته شده است، در اين مقاله سعي بر اين است كه از ديدگاه ديگري به خليج فارس بنگريم و از اساطير ياري بخواهيم و جايگاه اين خليج را در تاريخ اساطيريمان جستوجو كنيم و ببينيم درياهاي اساطيري ما چگونه به وجود ميآيند و در ميان اين درياها، كداميك را ميتوان با خليج فارس به گونهاي همساني داد. در سه هزارة دوم از دوران پر رمز و راز دوازده هزار سالة تاريخ اساطيري ما كه به چهار دورة سههزار ساله تقسيم ميشود،
اورمزد اهريمن را با جادوي سخن خود به ناتواني سوق ميدهد و بر آن ميشود كه براي مقابله با شر حاكم بر هستي، آفرينش پديدههاي گيتي (= مادي) را آغاز كند. او در شش نوبت يك دوران مينوي (يعني روحاني و فراسويي)، پيش نمونههاي شش پديدة اصلي آفرينش را ميآفريند كه عبارتند از: آسمان، آب، زمين، گياه، جانور و انسان.
اورمزد آفريدگان را از روشني خويش به وجود ميآورد. نخست آسمان را چون اخگري از سر خويش ميآفريند. گوهر آسمان از آبگينة سفيد است ، سنگ است و چون الماس درخشان و آب از ميان اين آبگينه سفيد بر جهان فرو خواهد ريخت.
پس از آسمان، نوبت به دومين پيشنمونه ميرسد كه آب است. اورمزد آب را از گوهر آسمان و به روايتي از اشك خويش ميآفريند. زلال و روشن، همچون قطرهاي به پهناي همة آبهايي كه بعداً در زمين جاري خواهد شد. سپس به ياري آن آب، باد و باران را ميآفريند و آب را در زمين به سه گونه به جلوه درميآورد: «درون زمين»، «روي زمين»، «در هوا».
در پايان سههزارة دوم و آغاز سههزارة سوم كه يورش دوم اهريمن به آفرينش اورمزدي پاي ميگيرد، ايزد زمان به فرمان اورمزد، آفرينش را به جنبش درميآورد و حملههاي اهريمني به پيشنمونههاي گيتي آغاز ميگردد. نخست اهريمن به آسمان ميتازد و روشنايي آن را با تاريكي ميآميزد. سپس به آب يورش ميبرد و بخشي از آن را شور و بدمزه و گِلآلود ميسازد. تيشتر، ايزد باران به ياري ميآيد، با جام ابرگونة خود از آبهايي كه در آغاز به عنوان پيشنمونة آب، آفريده شدهاند، آب برميدارد. باد آبها را به آسمان ميبرد و از آسمان به زمين ميباراند و باران بزرگ و يك ماهة تيشتري آغاز ميگردد كه طي آن نبردي بزرگ با ديو اپوش يا ديو خشكسالي درخواهد گرفت. سومين پيشنمونه، يعني زمين كه از هراس يورش اهريمن لرزيده است و از لرزش او كوهها و پستيها و بلنديها به وجود آمدهاند ، نمناك در زير اين باران بزرگ قرار ميگيرد و به هفت پاره تقسيم ميشود و هفت كشور به وجود ميآيند، يكي در ميان و شش پيرامون.
پارة مياني كه خود به اندازة شش كشور ديگر وسعت دارد، ايران ويچ يا سرزمين ايران را در ميان خود جاي داده است و بهترين مكان است و خونيرس (= خُنَيرث، خُونيره) نام دارد. خونيرس در اين تقسيمبندي، تا حدودي نشاندهندة سرزمينهاي شاهنشاهي هخامنشي و برخي سرزمينهاي مجاور آن از جمله هندوستان و عربستان است. تيشتر همچنان آب را بر زمين ميباراند و باد سه روز اين آب را به جاي جاي زمين ميراند و در جنوب خونيرس، درياي بزرگ اساطيري، فراخ كرد (= وُروكَشَه) را به وجود ميآورد. اين دريا كه هزار چشمه در آن ميجوشد، يك سوم زمين را فرا خواهد گرفت. اين درياي بزرگ را با اقيانوس هند همسان شمردهاند. سپس از اين آبها، شش درياي كوچكتر بر زمين پيدا ميگردد:
ژاله آموزگار ـ عکس از مریم زندی
در جنوب خونيرس و ايران ويچ دريايي به نام پوئتيك يا پوئيديگ يا پوديگ به وجود ميآيد كه در آن جزر و مد است و مزة آبهاي دريايي را دارد. اين دريا نياي اساطيري خليج فارس ميتواند باشد. سپس درياي سدويس به وجود ميآيد كه ميان درياي بزرگ فراخ كرد و درياي پوديك قرار دارد. اين دريا را شايد بتوان با درياي عمان يكي دانست. درياي پوديك از طريق اين دريا به فراخ كرد راه پيدا ميكند.
اين دو دريا نيز همچون درياي بزرگ فراخ كرد در جنوب خونيرس جاي دارند و به ايران ويچ نزديكترند. درياي ديگري نيز در شمال خونيرس پديد ميآيد كه كَمرود نام دارد. و آن را با درياي خزر يكي شمردهاند. درياي ديگري كه سياه بُن نام دارد، در شمال و به سوي غرب خونيرس كشيده ميشود و آن را با درياي سياه و مديترانه يكي ميگيرند. دو شاخة ديگري از درياي فراخ كرد تبديل به دو درياي بينام ميشوند كه با توصيفي كه از آنها ميشود، يكي در شرق با خليج بنگال همساني مييابد و ديگري در غرب، درياي سرخ را به ذهن ميآورد.
پس از درياها نوبت به رودها ميرسد كه سرچشمه در البرز دارند از دو رود بزرگ سخن به ميان آمده است يكي رنگها يا ارنگ رود يا اروندرود است كه دجله تيز يا تازان نيز ناميده ميشود و با دجله همسان شمرده شده است.
ديگري ونگهوي يا وهرود است كه همچون ارنگ رود از البرز سرچشمه ميگيرد و به سوي شرق سرازير ميگردد و آن را با سند يكسان ميگرفتند و بعداً با جيحون يكي شمردهاند. در بندهشن آمده است كه وهرود به خراسان بگذرد و به سرزمين سند رود و به هندوستان به دريا ريزد و در آنجا آن را مهران رود خوانند.
از رود دائيتي يا وِه دائيتي نيز بايد سخن به ميان آوريم كه پيشنمونههاي نخستين انسان و نخستين چهارپا در كنار آن آفريده ميشوند و در كنار آن جان ميدهند و همچنين زردشت در كنار آن به همپُرسگي اورمزد ميرسد و وحي دين بِهي را دريافت ميكند. اين رود آبهاي تازنده را سروَر است. از رودي به نام درزيگ يا دراجه نيز نام بايد برد كه در كنار خانة پوروشَسْب جاري بوده است و زردشت در كنار آن به دنيا آمده است. در بندهشن از رودهاي بزرگ ديگري نيز سخن به ميان ميآيد كه همه از البرز سرازير ميشوند و چنين از آنها ياد ميشود: كه اين بيست رود كه سرچشمه آنها به البرز است، در زمين فرو شوند و در خونيرس به آشكارگي رسند. ضمنا به دو درياچه يا چشمه ـ دريا نيز اشاره كنيم كه بنا بر بندهشن بر روي زمين گشوده شوند كه يكي را چيچست خوانند، درياچة ژرف، نمكين آب، بيتازش و بيزندگي ، كه بر ساحلش آتشكدة آذرگشسب نشيند. اين درياچة اساطيري، كه كيخسرو بر كنارة آن بتكدهها را ويران ميكند ، با درياچة اروميه يكسان شمرده شده است. از درياچة ديگري به نام سووَر يا سوبر نيز سخن گفته ميشود كه بنا بر بندهشن در سرزمين اَبَرشهر، بر سر كوه توس ، روشن و پاك، آتش بُرزين مهر را بر كنار دارد و ناپاكيها را كنار مينهد . حدود اين درياچه را در اطراف نيشابور فرض كردهاند. به درياچة اساطيري كيانسه نيز بايد اشاره كنيم كه در سيستان قرار دارد و نطفههاي زردشت را در درون خود حراست ميكند كه مادرانِ موعودانِ زردشتي، با آبتني در اين آب بارور خواهند شد. اين دريا را با درياچة هامون همانند كردهاند.
فهرست درياها و رودهاي اساطيري در اينجا به پايان نميرسد. به اختصار كوشيديم و تلاشي بود بر اينكه خليج فارس را نيز در دنياي زيباي اساطيريمان جاي دهيم و تاريخ اين درياي نيلگون سرزمينمان را نيز به هزارهها بكشانيم.