سرزمین سراب ها/ مهدی خلجی

 نگاهي‌ به‌ نخستين‌ رمان‌ داريوش‌ شايگان‌

 Shayegan, Daryush, Terre des mirages, laube, Paris, 2004

 سرزمين‌ سراب‌ها  تازه‌ترين‌ كتاب‌ داريوش‌ شايگان‌، انديشمند ايراني‌ است‌ كه‌ در پاريس‌، به‌ زبان‌ فرانسه‌، انتشار يافته‌ است‌.

 برخلاف‌ ديگر آثار شايگان‌،  سرزمين‌ سراب‌ها  كتابي‌ فلسفي‌ نيست‌ و در ظاهر سبكي‌ ادبي‌ دارد.

 سرزمين‌ سراب‌ها  مجموعه‌ نامه‌هاي‌ دو شخصيت‌ فرضي‌، يكي‌ مردي‌ ايراني‌ به‌ نام‌ كاوه‌ و ديگري‌ زني‌ فرانسوي‌ به‌ نام‌ مرين‌  (Merianne)  است‌ كه‌ دلداده‌ يكديگرند، اما از هم‌ جدا زندگي‌ مي‌كنند. اين‌ نامه‌نگاري‌ها از هنگامي‌ آغاز مي‌شود كه‌ مرين‌، به‌ دلايل‌ كمابيش‌ مبهمي‌، ايران‌ را ترك‌ مي‌كند. كتاب‌ با نامه‌ كاوه‌ آغاز مي‌شود و از سال‌ 1997 تا 1999 تداوم‌ مي‌يابد، اما با نامه‌ دوست‌ كاوه‌ به‌ مرين‌ و نيز نامه‌ مرين‌ به‌ دوست‌ خود پايان‌ مي‌گيرد.

 مرين‌ فرانسوي‌ پس‌ از سال‌ها زندگي‌ مشترك‌ با كاوه‌ در تهران‌ و آشنايي‌ با فرهنگ‌، ادبيات‌ و عرفان‌ ايراني‌، ناگهان‌ ايران‌ را ترك‌ مي‌كند.

 مرين‌، آن‌ گونه‌ كه‌ خود مي‌نويسد، با كاوه‌ جهان‌ ايراني‌ را تجربه‌ مي‌كند و در فرآيند اين‌ تجربه‌ به‌ گونه‌اي‌ مسخ‌ مي‌شود: «ديگر نه‌ يك‌ فرانسوي‌ جدي‌ هستم‌ و نه‌ چندان‌ به‌ يك‌ ايراني‌ بي‌خيال‌ بدل‌ شده‌ام‌. نه‌ اين‌ هستم‌ و نه‌ آن‌؛ مهاجري‌ شده‌ام‌ در معرض‌ انواع‌ مسخ‌ شدن‌ها». به‌ قول‌ كاوه‌، مرين‌ از يك‌ اروپايي‌ فعال‌ مدافع‌ حقوق‌ بشر به‌ يك‌ عارف‌ بدل‌ مي‌شود.

 مرين‌ با لحني‌ شيفته‌وار مي‌نويسد: «مي‌دانم‌ كه‌ دوستم‌ داري‌؛ همان‌ طور كه‌ من‌ لحظه‌اي‌ از دوست‌ داشتن‌ات‌ بازنايستادم‌. ما هم‌ديگر را دوست‌ داريم‌، اما نمي‌توانيم‌ با هم‌ زندگي‌ كنيم‌. اگر قصه‌ خودمان‌ را براي‌ يك‌ آدم‌ عاقل‌ تعريف‌ كنيم‌، فكر مي‌كند ما هر دو ديوانه‌ هستيم‌».

 راز اين‌ دوست‌ داشتن‌ و در عين‌ حال‌ تاب‌ هم‌زيستي‌ نداشتن‌ در كتاب‌ فاش‌ نمي‌شود، اما هرچه‌ خواننده‌ پيشتر مي‌رود درمي‌يابد كه‌ عشق‌ كاوه‌ و مرين‌، تناقض‌آلود است‌ و درست‌ همان‌ چيزهايي‌ كه‌ آن‌ دو را به‌ هم‌ مي‌كشد، آنها را از هم‌ مي‌راند و موقعيتي‌ دردآلوده‌ و سوگناك‌ مي‌آفريند.

 كاوه‌ پس‌ از مدتي‌ به‌ آمريكا سفر مي‌كند و مرين‌ به‌ سوداي‌ آنكه‌ او در واشنگتن‌ است‌، از پاريس‌ به‌ واشنگتن‌ مي‌آيد، اما او را در اينجا نمي‌يابد.

 هنگامي‌ كه‌ كاوه‌ با زندگي‌ در آمريكا كنار نمي‌آيد و به‌ «وطن‌» خود باز مي‌گردد، مرين‌ از پس‌ بي‌تابي‌ و شيدايي‌ تصميم‌ مي‌گيرد به‌ ايران‌ سفر كند و او را ببيند؛ اما پيش‌ از سفر او، كاوه‌ با چند دوست‌ به‌ كوير زاهدان‌ مي‌رود و سرانجام‌ در توفان‌ شني‌ در بم‌ با دوستان‌ خود ناپديد مي‌شود.

 كاوه‌ و مرين‌، دو شخصيت‌ نابهنگام‌ هستند؛ در زمانه‌ ما زندگي‌ مي‌كنند ولي‌ با روزگار ما بيگانه‌اند. هر دو «غريب‌» و «مهاجر»اند. سبك‌ نوشتاري‌ اين‌ كتاب‌ را نيز سرشت‌ نابهنگام‌ اين‌ دو شخصيت‌ تعيين‌ كرده‌ است‌.

 كاوه‌ مي‌نويسد: «مي‌بيني‌ مرين‌ عزيز! در دوراني‌ كه‌ مردم‌ در زماني‌ واقعي‌ با نامه‌ الكترونيك‌، فكس‌ و تلفن‌ با هم‌ ارتباطي‌ سريع‌ دارند، ما برگشته‌ايم‌ به‌ سنت‌ قديم‌ نامه‌نگاري‌. انگار ما از ابراز بي‌درنگ‌ و خودجوش‌ احساسات‌ لگام‌گسيخته‌مان‌ پرهيز مي‌كنيم‌، انگار بايد پناه‌ ببريم‌ به‌ تأمل‌، تا بتوانيم‌ ادراكات‌ خودمان‌ را روشن‌ كنيم‌… ما رابطه‌مان‌ را در دوري‌ آهسته‌ پيش‌ مي‌بريم‌».

 در جهاني‌ كه‌ شتاب‌ در آن‌ به‌ فضيلت‌ بدل‌ شده‌، كاوه‌ و مرين‌ گونه‌اي‌ مراقبه‌ و مداقه‌ در نفس‌ و در رابطه‌ دوجانبه‌ خود را با درنگ‌ و كندي‌ دنبال‌ مي‌كنند. پيوند كاوه‌ حدوداً شصت‌ ساله‌ با معشوق‌ جوان‌تر از خود، نمونه‌ استثنايي‌ از روابط‌ مرد و زن‌ است‌ كه‌ در آن‌ شور و شوق‌، معنا و ماهيتي‌ متفاوت‌ دارد.

 كتاب‌  سرزمين‌ سراب‌ها ، در برخي‌ محافل‌ در ايران‌ با عنوان‌ رمان‌ شناخته‌ شده‌؛ اما ناشر فرانسوي‌، برخلاف‌ عرف‌ معمول‌ در فرانسه‌، عنوان‌ رمان‌ بر روي‌ كتاب‌ نگذاشته‌ است‌. راست‌ آن‌ است‌ كه‌ داريوش‌ شايگان‌، با آنكه‌ كوشيده‌ طرحي‌ داستاني‌ به‌ نامه‌ها بدهد و با روايت‌ روابط‌ زن‌ و مردي‌ به‌ هم‌ شيفته‌ پيام‌هاي‌ فلسفي‌ خود را در كتاب‌ بگنجاند، در اين‌ ترفند ناكام‌ است‌.

 شايگان‌ تلاش‌ كرده‌ است‌ با انتخاب‌ مردي‌ ايراني‌ و زني‌ فرانسوي‌، نمادپردازي‌ كند و يكي‌ را نماينده‌ فرهنگ‌ ايراني‌ و ديگري‌ را برآمده‌ از فرهنگي‌ غربي‌ بگيرد و در نتيجه‌ مسألة‌ تقابل‌ يا تفاهم‌ تمدن‌ها را پيش‌ كشد.

 بر اين‌ شيوه‌، دو تمدن‌ شرق‌ و غرب‌، با وجود دل‌بستگي‌ها و وام‌هايي‌ كه‌ به‌ هم‌ دارند، توان‌ هم‌زيستي‌ ندارند و مانند سرنوشت‌ كاوه‌ و مرين‌ غمناكانه‌ در طلب‌ هم‌ مي‌افتند، اما هرگز به‌ هم‌ نمي‌رسند.

 تنها حاصل‌ اين‌ ارتباط‌ آن‌ است‌ كه‌ ديگر نه‌ مرد، ايراني‌ است‌ و نه‌ زن‌، فرانسوي‌.

 سرزمين‌ سراب‌ها ، در آن‌ بخش‌ كه‌ به‌ زندگي‌ خصوصي‌ و شرح‌ احوالات‌ دروني‌ كاوه‌ مي‌پردازد، سخت‌ شبيه‌ زندگي‌ شخصي‌ نويسنده‌ ـ داريوش‌ شايگان‌ ـ است‌ و در واقع‌ كمتر نكته‌اي‌ درباره‌ كاوه‌ مي‌توان‌ خواند كه‌ درباره‌ خود شايگان‌ صادق‌ نباشد.

 اگر كسي‌ گفت‌وگوي‌ رامين‌ جهانبگلو را با داريوش‌ شايگان‌ در كتاب‌  زير آسمان‌هاي‌ جهان‌  خوانده‌ باشد، بي‌ترديد كاوه‌ را با شايگان‌ يكي‌ مي‌گيرد و گمان‌ مي‌برد كه‌ كتاب‌ سرزمين‌ سراب‌ها  نامه‌هاي‌ واقعي‌ او به‌ يك‌ فرانسوي‌ است‌ كه‌ بنا به‌ ملاحظات‌ شايد اجتماعي‌، تنها نام‌ نويسندگان‌ نامه‌ دگرگون‌ شده‌ است‌.

 كاوه‌ نيز مانند شايگان‌ مادري‌ گرجي‌ دارد، دوران‌ متوسطه‌ را در بريتانيا تحصيل‌ كرده‌، سپس‌ در فرانسه‌ اديان‌ و مذاهب‌ هند خوانده‌، بعد با فلسفه‌ و عرفان‌ اسلامي‌ آشنا شده‌ و همان‌ برخوردي‌ را با رويدادهاي‌ سياسي‌ ايران‌ مانند انقلاب‌ سال‌ 57 يا انتخاب‌ سيد محمد خاتمي‌ رياست‌ جمهوري‌ مي‌كند كه‌ از داريوش‌ شايگان‌ سراغ‌ داريم‌.

 ديدگاه‌هايي‌ كه‌ در اين‌ كتاب‌ درباره‌ وضعيت‌ تمدن‌هاي‌ شرق‌ و غرب‌، مسأله‌ جهاني‌شدن‌، موقعيت‌ انسان‌ امروز يا جهان‌ ايراني‌ و نسبت‌ آن‌ با تجدد آمده‌، براي‌ خوانده‌ آثار شايگان‌ تازگي‌ ندارد و همه‌ پيشتر در كتاب‌هاي‌ او از جمله‌ در كتاب‌ افسون‌زدگي‌ جديد؛ هويت‌ چهل‌ تكه‌ و تفكر سيار  آمده‌ است‌.

 جدا از نثر روان‌، فخيم‌ و سهل‌ و ممتنع‌ شايگان‌ در زبان‌ فرانسه‌، اين‌ كتاب‌، نه‌ از نظر ادبي‌ و نه‌ از نظر فلسفي‌، نمي‌تواند اثري‌ بديع‌ در ميان‌ آثار شايگان‌ به‌ شمار رود. بدين‌ رو شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ كوشش‌ اين‌ فيلسوف‌ ايراني‌ براي‌ نوشتن‌ رمان‌ در دهه‌ هفتم‌ عمرش‌ ناكام‌ مانده‌ است‌.

 اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ در غرب‌، به‌ويژه‌ در دوران‌ معاصر، هم‌ نويسندگاني‌ چون‌ ميلان‌ كوندرا در نوشتن‌ رمان‌ فلسفي‌ كامياب‌ بوده‌اند و هم‌ فيلسوفاني‌ چون‌ اومبرتو اكو توانسته‌اند با چيرگي‌ بر منطق‌ ادبي‌، رمان‌هايي‌ ماندگار بنويسند.

 منش‌ فكري‌ داريوش‌ شايگان‌ به‌ سرگذشت‌ شخصي‌ او پيوند خورده‌ است‌ و خودآگاهي‌ و ميلش‌ به‌ بي‌ريشگي‌، از سلوك‌ زندگي‌ او سرچشمه‌ مي‌گيرد. درك‌ او از هويت‌ ايراني‌ يا هويت‌ غربي‌ كه‌ همانا نفي‌ دوگانه‌ هر دوست‌، بسيار شخصي‌ است‌.

 از اين‌ رو، به‌ويژه‌ دربارة‌ شايگان‌ اين‌ سخن‌ راست‌ درمي‌آيد كه‌ نوشته‌ها و ديدگاه‌هاي‌ فلسفي‌اش‌، اتوبيوگرافي‌ يا زندگي‌نامه‌ خود نوشته‌ است‌. از همين‌ روست‌ كه‌ كاوه‌  سرزمين‌ سراب‌ها  نمونه‌ فرد ايراني‌ نيست‌؛ نمونه‌ فرد هيچ‌ جامعه‌اي‌ نيست‌؛ چرا كه‌ او به‌ هيچ‌ سرزميني‌ بسته‌ نيست‌ و به‌ طرزي‌ اشرافي‌، كولي‌وار مي‌زيد.

 در  سرزمين‌ سراب‌ها ، مفهوم‌ها و واژگان‌ كليدي‌ و پايه‌ به‌ نوعي‌ به‌ حكمت‌ اشراق‌ بازمي‌گردند و حضور نيرومند سهروردي‌، تعلق‌ خاطر ديرينه‌ فيلسوف‌ امروز ايران‌ را به‌ فرزانگي‌ پهلوي‌هاي‌ باستان‌ باز مي‌تاباند؛ اگرچه‌ شايگان‌ را به‌ سختي‌ مي‌توان‌ «فيلسوف‌ ايران‌» خواند، زيرا نه‌ در رويكرد و نه‌ در آبشخورهاي‌ فلسفي‌، شايگان‌ به‌ جهان‌ فكري‌ ايراني‌ بسنده‌ نمي‌كند و دغدغه‌ او بيش‌ از آنكه‌ ايراني‌ باشد، جهاني‌ است‌.

 از همين‌ روست‌ كه‌ شايگان‌ در جغرافياي‌ روشنفكري‌ ايران‌ نيز جايگاهي‌ جدا دارد و بيشتر كسي‌ است‌ كه‌ آثار فرانسوي‌اش‌ به‌ فارسي‌ ترجمه‌ مي‌شود.

 عنوان‌  سرزمين‌ سراب‌ها  خود برآمده‌ از حكمت‌ اشراق‌ سهروردي‌ است‌ و به‌ويژه‌ اصطلاح‌ كانوني‌ «عالم‌ مثال‌». عامل‌ مثال‌، جهاني‌ مياني‌ است‌؛ در ميانه‌ جهان‌ معقولات‌ و جهان‌ محسوسات‌؛ همان‌ اقليم‌ هشتمي‌ كه‌ محل‌ رخداد رؤياهاي‌ پيامبران‌ و عارفان‌ و رويدادهاي‌ معاد است‌؛ جايي‌ كه‌ جرم‌ و ماده‌ نيست‌ اما صورت‌ و شكل‌ هست‌.

 صبح‌ها وقتي‌ كاوه‌ از خواب‌ بيدار مي‌شود و چشم‌ها و دست‌هايش‌ از گرانباري‌ رؤيا حكايت‌ مي‌كنند، مرين‌ در نگاه‌ او «سراب‌هاي‌ كوير» را مي‌بيند. عالم‌ مثال‌ كه‌ جهان‌ فرشتگان‌ است‌ و از نظر بسياري‌ فيلسوفان‌ ايراني‌ و نيز فيلسوفي‌ مانند هانري‌ كربن‌ شالوده‌ جهان‌شناسي‌ ايراني‌ است‌، از نگاه‌ شايگان‌ به‌ سراب‌هاي‌ كوير بدل‌ شده‌ و در واقع‌ مسخ‌ شده‌ است‌.

 مسخ‌ عالم‌ مثال‌ كه‌ روزگاري‌ سرچشمه‌ آفرينش‌ و خلاقيت‌ بود به‌ سراب‌ كه‌ عدمي‌ فريبنده‌ است‌، راز همان‌ درماندگي‌ كنوني‌ انسان‌ ايراني‌ ـ از نگاه‌ شايگان‌ است‌ ـ است‌. آن‌ عالم‌ مثال‌ كه‌ وطن‌ مألوف‌ خيال‌ خلاق‌ بود به‌ كوير سراب‌آلوده‌اي‌ بدل‌ شده‌ كه‌ وهم‌انگيز است‌؛ شبيه‌ مسخ‌ آن‌ عارف‌ كامل‌ و مرشد و اصل‌ سنت‌ عرفاني‌ به‌ پيرمرد خنزرپنزري‌ در بوف‌ كور  صادق‌ هدايت‌. نگاه‌ شايگان‌ به‌ انسان‌ و جهان‌ ايراني‌ معاصر تلخ‌ و تيره‌ است‌. در  سرزمين‌ سراب‌ها ، كاوه‌ هم‌ به‌ اصلاحات‌ سياسي‌ و برآمدن‌ محمد خاتمي‌ به‌ مسند رياست‌ جمهوري‌ بدبين‌ است‌، هم‌ به‌ انقلاب‌ سال‌ 57 هم‌ به‌ زوال‌ ذهنيت‌ خاص‌ ايراني‌ و هم‌ به‌ افول‌ و انحطاط‌ عالم‌ مثال‌؛ اما به‌ هيچ‌ روي‌ تجدد و از آن‌ ميان‌ كشور محبوبش‌ فرانسه‌ نيز درمان‌گر دردهاي‌ او نيست‌ و از زبان‌ مرين‌ انقلاب‌ فرانسه‌ و دستاوردهاي‌ آن‌ و هم‌چنين‌ نظام‌ سياسي‌ فرانسه‌ را نقد مي‌كند و از فقدان‌ حكمت‌ و فريبندگي‌ در غرب‌ مي‌نالد.

 كاوه‌ مي‌نويسد «من‌ از جهاني‌ آمده‌ام‌ كه‌ ناكجاست‌ و هيچ‌ چيز در جاي‌ خود نيست‌». اين‌ ناكجا، ايراني‌ است‌ با سنتي‌ ثابت‌ و درگير در ثبات‌ سنت‌ كه‌ به‌ طرز تناقض‌آميزي‌ همه‌ چيز در آن‌ به‌ هم‌ ريخته‌ است‌. كاوه‌ اگرچه‌ در فضيلت‌ بي‌ريشگي‌ مي‌نويسد و خود را در غربتي‌ اين‌ جهاني‌ و آن‌ جهاني‌ تخته‌بند مي‌بيند و در تعليق‌ گذار ميان‌ جهان‌هاي‌ گوناگون‌ مي‌زيد، سرانجام‌، مفتون‌ جادوي‌ كوير، رهسپار  سرزمين‌ سراب‌ها  مي‌شود و جان‌ بي‌تاب‌ خود را در شن‌ بادي‌ سخت‌ به‌ عالم‌ مثالي‌ مي‌سپارد كه‌ ديگر نيست‌.